دبیر بخش سینما
https://srmshq.ir/3z72vd
روایتِ تجربهای شخصی از آموزش در عصر کـــرونا
***
بهترین مجالی که کرونا، این مهمان ناخوانده _دستکم برای من_ فراهم آورده، فرصت یادگیری بیش از پیش است. همواره کوشیدهام تا این مجال را از دست ندهم. در هیچ شرایطی! کرونا، در کنار همۀ تهدیدهایی که داشته، مجال آموزش را بیشتر کرده است. آن هم با استفاده از ابزار مدرن و تکنولوژیک امروزی که محدودیت جغرافیا را حل کرده و مرزها را برداشته است. آنچه ما را در دهکدهای کوچک، به وسعت جهان جمع کرده و فرسنگها دور از یکدیگر، در کنار هم قرارمان داده است. همینجا بگویم، شاید روزی که «مارشال مکلوهان»، نظریهپرداز کانادایی در حوزۀ رسانهها و ارتباطات، وقوع این رخداد را در زندگی بشر و در میان شبکههای پیچیده و درهمتنیدۀ رسانهای پیشبینی نمود؛ بیشتر به داستانی علمی- تخیلی از دست داستانهای «ژولورن» میمانست تا نظریهای علمی! اما امروز، نظریۀ او به وقوع پیوسته و اکثر افراد جامعۀ بشری، اسیرِ تارهای در هم تنیدۀ عنکبوتوار رسانههای گسترده، گرفتار آمدهاند و در آن دست و پا میزنند. کمی هم منصف باشیم! از این تارهای در هم تنیده میتوان بهره برد تا به هم نزدیکتر شد. همانگونه و که من و چندی از دوستانم در کرمان را به فرسنگها دورتر، در شهر تورنتوی کانادا برده و بر سر کلاس دکتر «آرش شفیعی بافتی» نشانده است.
بگذارید کمی شما را به عقبتر ببرم. به سالهایی در اواخر دهۀ پیش. چندی از بچههای هنرستان هنرهای زیبای پسران کرمان _که دیگر درسمان تمام شده بود_ جلوی مرکز کانون هنر گردآمده بودیم تا با «آرش شفیعی بافتی» استاد قدیمیمان در هنرستان _که دانشجوی دکتری بود و پس از سالها به ایران آمده و ما هم دلمان خیلی برایش تنگ شده بود_ دیداری داشته باشیم. خوب است بدانید این فقط ما نبودیم که برای دیدارش گرد آمده بودیم. تعداد بچههایی که از دورههای قبلی انجمن سینمای جوان برای دیدنش آمده بودند، بیشتر بود. فکر میکردیم تنها رفع دلتنگی باشد و بس! اما دیدارهامان کشید به سلسله نشستهایی در همان دورۀ کوتاهی که او در ایران بود. با هم مبحثی را آغاز نموده و پیش بردیم. آخر آن دوره هم کلی دربارۀ آن مبحث دانشمان بیشتر شده بود!
آن سال گذشت و سالهای بعد هم، به همین منوال شفیعی بافتی هر زمان به ایران و کرمان میآمد، بچهها را دور هم جمع میکرد و پیش از هر چیز تشویقمان میکرد به پرورش روحیۀ کار گروهی، کتاب خواندن، فیلم دیدنِ دستهجمعی، نوشتن و فیلم ساختن و غیره و غیره. راستش را بخواهید، روحیۀ کارِ گروهی، در بین بچههای کرمان هیچگاه بهدرستی پرورش نیافت. تقریباً در همۀ دورهها بیشتر بچهها، اغلب به احترام استاد دور هم جمع میشدند و پس از رفتن دوبارۀ او از ایران، دیگر تا مدتها هیچیک از دیگری خبری نداشت، مگر اینکه بیهوا و در خیابان یا فروشگاهی به هم برسند، سلاموعلیک کوتاهی داشته باشند و بعد هم خداحافظ! همین و تمام!
شفیعی بافتی، بعدها کلی روی مباحث فیلمنامهنویسی، دیالوگنویسی، زیر متن در فیلمنامه و فیلم و بسیاری مباحث دیگر برایمان وقت گذاشت. برای هیچیک از این دورهها هم از هیچکداممان پولی نگرفت! این را ادای دین خودش به شهر و استان کرمان میداند و هنوز هم، از فرسنگها آنسوتر، هر هفته یکبار کلاسی مجازی برپا مینماید تا بچههای سینمایی کرمان را به حال خود رها نکرده باشد. همیشه به نحوی، هر کجای این جهان که باشد، حواسش به بچههای کرمانی هست.
شاید برایتان جالب باشد بدانید که در همین کارگاه مجازی، بچههایی از سایر شهرها مثل بندرعباس و اصفهان هم حضور دارند. قرار است همگی رمان «سووشون» اثر جاودانۀ بانو «سیمین دانشور» را خوانده، با یادداشتبرداری به کلاس مجازیمان آمده و هریک دربارۀ ویژگیهای شخصیتپردازی در این اثر گپوگفت نماییم. چی از این بهتر؟! در شرایطی که کرونا، شهر ما _کرمان_ را هم در دستۀ شهرهای قرمز و پر خطر قرار داده، میتوان در خانه ماند، یکی از آثار درخشان ادبیات ایران را خواند و در کلاسهای مجازی، فرصت یادگیری را غنیمت شمرد.
پیش از این برنامه، «نازنین طاهری» _که شاید گاهگاه مطالبش دربارۀ برخی فیلمها و کتابهای سینمایی را در همین مجله خواندهاید_ پیشنهاد گروهی چند نفره در واتسآپ را داد تا در آن، هر یکهفته ده روز یکبار، یکیمان فیلمی را معرفی کرده تا همه ببینیم و بعد هم در یک روز مشخص دربارهاش گپوگفت کنیم. پذیرفتم! برای من که عالی بود. چون خودم را درگیر هزار و یک چیز کردهام و کمتر از چند سال پیش وقتی برای فیلم دیدن میگذارم. اینگونه مجبور میشدم برای پایبند ماندن به عهد خودم با گروه هم که شده، برنامهای برای فیلم دیدن خودم در نظر بگیرم. چه فرصت درجه یکی! اولین فیلم را هم «حمید بکتاش» یکی از استادان اصفهانیمان پیشنهاد داد: «خاکسترها و المالسها» از «آندره وایدا». فیلم بعدی را من _تنها کرمانی در آن گروه چهارنفرۀ اصفهانی_ پیشنهاد دادم: «یک روز بهخصوص» اثر «اتوره اسکولا»ی ایتالیایی. نخستین بار تعریف این فیلم را از «احمدرضا احمدی» نازنین شنیدم. وقتی که قرار بود برای نوروز ۱۳۹۸، یادداشتی دربارۀ بهیادماندنیترین تجربۀ فیلمدیدنش برای من بنویسد. در آن یادداشت باز هم از این فیلم گفته بود و این مرا ترغیب کرد تا به دنبال این فیلم بروم و ببینم چیست؟! نوروز همان سال یادداشت او به چاپ رسید؛ اما تا یک سال بعد از آن، مجال دیدن این فیلم برای من فراهم نشد. این گروه و پیشنهاد طاهری، بهانهای شد این فیلم را برای دیدن پیشنهاد کنم. همگی این فیلم را دیدیم، بعد از دیدنش، چند ساعت با هم در موردش گپ و گفت نمودیم. بعد از آن هم چند فیلم خوب دیگر، مثل «هجوم» از «شهرام مکری» و «ایدا» به کارگردانی «پاوِو الکساندر پاولیکوفسکی» لهستانی _که دیگر دوستان پیشنهاد داده بودند_ را دیدم و کلی بحثهای آموزنده پیرامون این فیلمها داشتیم.
همۀ این مجالها، در زمان شیوع کرونا برای من رخ داد. پیش از این چندین و چند بار برایم ثابت شده بود که شعار تبدیل تهدید به فرصت، امکانپذیر است. این دو مورد، مصداقهایی بود بر این مدعا در دورۀ توفان توفندۀ کرونا. توفانی که خاص ما هم نیست و همۀ جهان را در نوردیده است. هر کس باید مأمنی در برابر این توفان برای خود بیابد. بهترین مأمنها هم، آنگونه که پزشکان گفتهاند، ماندن در خانه است. شاید این حوصلۀ خیلیها را سر ببرد. نمیدانم؛ اما من یکی، از وحشت این توفان تلخ، به پناهگاه امن و شیرین یادگیری رفته و در خنکای سایهسارش آرام میگیرم. شما هم اگر توانستید به این پناهگاه بیایید. مطمئن باشید ایمن خواهید ماند!