پرده‌خوانی تاریخ

دبیر گروه تاریخ
دبیر گروه تاریخ

در ادامه معرفی آثار منتشر شدۀ مربوط به تاریخ و فرهنگ کرمان، در این شماره به معرفی مجلدات دوم «رواق زبرجد» و «نقشی به یاد نکویان اهل کرم» خواهیم داشت. شایان‌ذکر است، در شماره ۵۱ مجله سرمشق، نظری داشتیم به جلد اول کتاب «رواق زبرجد» و در آن نوشتار - از آن جایی که این اثر بر پایۀ «تاریخ‌نگاری شفاهی» تدوین گشته است - ضمن اشاراتی به مبحث تاریخ شفاهی و تعریف آن بر اساس نظرات کارشناسان این عرصه چون: مارتا راس، لیندا شاپز، جودیت میر و ... با ارائه کوته‌ترین و مفیدترین تعریف به این مضمون: «تاریخ شفاهی روشی است برای تولید سند تاریخی با تکیه ‌بر داده‌های شفاهی.» نظری به پیشینۀ تاریخ شفاهی داشتیم و همچنین به گفتۀ «ابوالفضل حسن‌آبادی» در کتاب «تاریخ شفاهی در ایران» بسنده نموده و آوردیم: که وی با ارائه یک تعریف جامع از تاریخ شفاهی، آن را مستلزم داشتن شرایطی چون: علمی چند وجهی، گفت‌وگوی آگاهانه درباره گذشته، دربرگیرنده خاطرات شخصی و جمعی، به‌عنوان یک منبع تحقیقی جهت استفادۀ محققان، راهی برای درگیر کردن تمام افراد جامعه در ساختن تاریخ خودشان و درک انتقادی از گذشته و این که، سطح تاریخ شفاهی می‌تواند از کودکان، نوجوانان و جوانان تا افراد مسن را در برگیرد، دانسته است. در پایان این مبحث نیز محاسن و معایب تاریخ شفاهی ذکر و در نهایت بخش‌های کتاب «رواق زبرجد» از جنبه‌های متعدد مورد بررسی قرار گرفت.

همان‌گونه که ذکر شد، خوشبختانه تا کنون مجلدات دوم، سوم و چهارم «رواق زبرجد» و «نقشی به یاد نکویان اهل کرم» نیز با همکاری آقایان: محسن جلال‌پور، محمدمهدی ملک قاسمی، علی‌اکبر عبدالرشیدی و علی خسروی منتشر و با استقبال عمومی جامعه کرمان نیز روبرو گردیده است و بر این مدعا می‌توان به حضور تعدادی از فرهیختگان عرصه‌های اقتصادی و فرهنگی ایران و اقشار جامعۀ کرمان در دو مراسم رونمایی از این آثار در تاریخ ۱۳ مهر ۱۴۰۲ و ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ اشاره نمود.

- اما مجلد دوم «رواق زبرجد» با عنوان «پویندگان فرهنگ و هنر کرمان»، با تقدیم آن به «مهدی آگاه»، اختصاص داده شده است به ۱۷ نفر از فرهیختگان عرصه فرهنگ و هنر کرمان که عبارتند از: یدالله آقا عباسی، محمدحسین ایرانمنش، محمدابراهیم باستانی پاریزی، حسین بهزادی اندوهجردی، علی خسروی مشیزی، محمود روح‌الامینی، محمدجواد زاینده‌رودی، اکبر صوتی، نصرت عبدالرحمانی، منوچهر عسکری‌نسب، سید محمدعلی گلاب‌زاده، داریوش مجدزاده، مهدی محبی کرمانی، هوشنگ مرادی کرمانی، مجتبی ملک‌زاده، محمود نصری و شهین نعمت‌زاده.

البته فارغ از طراحی جلد و صفحه‌آرایی کتاب که توسط «علی خسروی مشیزی» انجام شده است، در ابتدای هر زندگی‌نامه نیز، وی طرحی از چهرۀ هر شخصیت قلم زده و بی‌شک این کار بر وزانت اثر افزوده است.

. در مقدمه این مجلد، «محسن جلال پور» در بیان علت نام‌گذاری این آثار به نام «رواق زبرجد» آورده است:

«... انتخاب اسم «رواق زبرجد» برای این مجموعه به چند دلیل بوده است. ابتدا ادای احترام به حضرت حافظ که فرمودند: بر این رواق زبرجد نوشته‌اند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نمی‌ماند. معنای این بیت بر اهل ادب روشن است؛ اما شاید بد نباشد بدانیم که اتفاقاً کرمانی‌ها خود را اهل کرم هم می‌دانند و به این بهانه نام شهرشان را «دیار کریمان» نهاده‌اند. دیگر این که به داشتن آسمانی زیبا شهرت همیشگی داشته و اطلاق «رواق زبرجد» برای آسمان کرمان چندان دور از باور نیست. سوم این که این کتاب قصد بزرگداشت مردان و زنانی از دیار کریمان را دارد که اهالی کرم بوده و در پیشرفت و آبادانی کرمان در متن ایران عزیز ایفای نقش کرده‌اند. در عین حال سبزی زبرجدگونۀ منحصر به فرد مغز پسته کرمان که در چهار گوشه جهان خواهان بسیار دارد که می‌توان در این بیت حضرت حافظ به کرمان نسبت داد. همه این‌ها باعث شد که نام «رواق زبرجد» برای این کتاب انتخاب شود.»۱

از جمله نکات قابل توجه و مفید مجموعه‌های «رواق زبرجد»، حصول به گوشه‌هایی از وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کرمان در دهه‌های قبل است که در روایت اغلب افراد مورد مصاحبه در این کتاب - که همگی اهل فکر و قلم هستند - آمده است. نکات ریز و قابل‌توجهی که در هیچ منبع و مآخذی نمی‌توان یافت و می‌تواند راهگشای بسیاری از محققین و پژوهشگران عرصه‌های مختلف در آینده باشد

- «یدالله آقاعباسی» که از فرهیختگان مطرح کرمان و ایران در عرصه تئاتر، پژوهش، ترجمه و ... است، در گذری به خاطرات پار و پیرار خود، ضمن شرح‌حال خود، اشاراتی جالب و قابل توجه از محل سکونتش در دوران کودکی یعنی «کوچه ماهونی» - ماهانی؛ خیابان مادر و شهید اخلاقی فعلی -، محله‌های اطراف، افراد سرشناس آن ایام، برخی مدارس، پیشینۀ دقیق و خوبی از تئاتر کرمان در دوره پهلوی و ... را به بهترین نحو ممکن به تصویر کشانده است.

به عنوان مثال نگارنده بارها اصطلاح » فلانی دارد شامورتی‌بازی درمی‌آورد، یا می‌خواهی شامورتی‌بازی درآوری«را از بزرگان شنیده بودم و به طور دقیق نمی‌دانستم معنا و وجه‌تسمیۀ آن چیست تا در مطالعه خاطرات یدالله آقاعباسی متوجه شدم. او دربارۀ معرکه‌گیری در حول و حوش میدان مشتاق آورده است:

«... در داخل میدان مشتاق هم گاهی پرده‌خوانی برگزار می‌شد. پرده‌خوان‌ها کسانی بودند که از پرده نقاشی قصه می‌گفتند، ولی معرکه‌گیران زورگیری می‌کردند، زنجیر و سینی پاره می‌کردند و از این کارها. در کوچه شورخانه کسی بود که بساط پهن می‌کرد و خودش را «شامورتی» می‌نامید و به قول خودش «شامورتی‌بازی» درمی‌آورد.

- «محمدحسین ایرانمنش» که تحصیل‌کردۀ رشته حقوق دانشگاه تهران و جزو قضّات و وکلای خوشنام و بسیار صریح‌الکلام کرمان است، اطلاعات بسیار خوبی از دادگستری کرمان در دوره پهلوی و جمهوری اسلامی ارائه نموده است که در هیچ کجا نمی‌توان این جزئیات را یافت.

- با توجه به این که به احتمال زیاد، هنگامی که کار مصاحبه با افراد جهت تدوین این کتاب آغاز شده بود، زنده‌یاد دکتر «باستانی پاریزی» دار فانی را وداع گفته بود و به این دلیل، مصاحبه اختصاصی با آن زنده‌یاد صورت نگرفته است، اما تدوین‌کنندۀ این مجموعه، به‌درستی برای آن که این اثر را مزین به نام این فرهیخته اندیشمند نماید، بخشی از خاطرات منتشر نشدۀ ایشان مربوط به سفر به شبستر، خوی و تبریز در خرداد ۱۳۸۷ را در این بخش از کتاب آورده است.

- «حسین بهزادی اندوهجردی» که از مفاخر فرهنگ و ادب کرمان و ایران است، در خاطرات خود ضمن اشاره‌ای مجمل به زندگی خود - بنا بر تخصص خود در رشته ادبیات فارسی - در همان ابتدا توضیحاتی در خصوص ریشه لغوی زادگاه خود «اندوهجرد» داده و در ادامه نیز، با یادی از پدرش ملا صفر بهزادی - که به‌واسطه شعرهای طنزش اشتهار دارد - به چگونگی مراحل تحصیلی و آثار خود در عرصه نویسندگی و شعر و ... پرداخته است.

- از آنجایی که به طور معمول «علی خسروی مشیز» اهل مصاحبه و نوشتن از خود نیست و به ترفندهای خاصی هم از این کار طفره می‌رود - و به قول خودش؛ «حرف‌هایش را در طرح‌ها و نقاشی‌هایش بیان می‌کند» - گیر آوردن او و کشاندن حرف از زبان او، کاری بزرگ بوده که در این مجموعه صورت گرفته است و بی‌شک برخی نکات زندگی‌نامۀ وی می‌تواند قابل توجه باشد.

نخست این که می‌توان به وضوح تعلق‌خاطر او را به پدر و - به ویژه - مادرش را از گفتارش مشاهده نمود. به ویژه آنجا که عشق پاک و ازدواج آن دو را به رغم مخالفت برخی از بزرگان خانواده تا مهاجرت آنان بدون هیچ‌گونه حمایت از بردسیر به شهر کرمان را به تصویر کشانده است. بی‌شک فوت زودهنگام پدر در چهار سالگی و انجام وظایف پدر خانواده توسط مادر، باعث شده تا پیوند عاطفی عمیقی هنوز نسبت به مادر داشته باشد.

علی خسروی ضمن اشاراتی به وضعیت شهر کرمان در دهه ۳۰ شمسی، حضور در پیشاهنگی مدرسه و سفر به پاکستان را از بهترین خاطرات این دوران برشمرده و در ادامه از دوران دبیرستان به دوستی با آقایان: داریوش فرهنگ۲، سید یوسف جعفری و علی هنرپیشه۳ - و بعدها مجید پرنده۴ - یاد نموده، که دوستی با این افراد تأثیر زیادی در ادامه راه او به‌ویژه تعلق به کتاب‌، سینما و نقاشی داشته است. چنان که در همان دوران به واسطه عشق به سینما، بعد از تعطیلی مدرسه، خطاطی، وظیفه مأمور کنترل و حتی بلیط فروشی سینما مهتاب شهر کرمان را انجام می‌داد تا از این گذر، هم راهی برای کسب درآمد داشته باشد و هم شوق و علاقه او به فیلم و سینما را ارضا می‌کرد تا جایی که معتقد است:

«... من بهترین فیلم‌های عمرم را در آن ایام در آن سینما دیدم ...»

علی خسروی در ادامه از تحصیل در رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، زندگی در کوی دانشگاه با داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی، ورود به رشته گرافیک از سال سوم دانشگاه و افتخار شاگردی و - چندی بعد - همکاری با - پدر گرافیک ایران - استاد زنده‌یاد «مرتضی ممیز»، همکاری با سازمان تلویزیون ملی ایران از نخستین سال‌های تأسیس و ... می‌گوید. او در نهایت با اشاره به تعلق‌خاطر به نقاشی و بیان شیوۀ کار خود و ... بار دیگر سخن از زادگاه خود و تاریخ غنی آن کرده و می‌گوید:

«... کرمان را بسیار دوست دارم. کرمان شهر من است. من کرمان را انتخاب نکردم، سرنوشت مرا در کرمان متولد کرده است و عشق آن را در دلم نهاده است. همۀ خاطرات بچگی‌ام در کرمان جا مانده است. گاه چنان دلتنگ کرمان می‌شوم که هر جا باشم، از جا برمی‌خیزم، راهی کرمان می‌شوم، چند روزی در کرمان می‌مانم، احساسات به غلیان آمده‌ام را آرام می‌کنم و برمی‌گردم ... بخش تاریخی کرمان برای من خوشایندتر از بخش‌های دیگر است. می‌توانم ادعا کنم که عاشق بخش تاریخی کرمان هستم. کرمان فقط یک شهر تاریخی نیست، تاریخ کرمان و قدمت بناهای موجود در این شهر، چند هزار ساله است. در هر گوشه از کرمان اثری از یک دورۀ تاریخی یافت می‌شود؛ همین باعث زیبا بودن کرمان شده است ...»۵

- مصاحبه با استاد مطرح جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی ایران، زنده‌یاد دکتر «محمود روح‌الامینی» نیز خالی از نکات مثبت و آموزنده نیست. وی که همواره با نگاهی ژرف‌گرایانه به رویدادها و موضوعات دور و بر خویش می‌نگریسته، اطلاعات جالبی از دوران پهلوی اول و دوم ارائه داده است. به عنوان مثال طی کردن فاصله مابین کوهبنان تا کرمان را به همراه چارواداری به نام یوسف را این گونه توصیف نموده است:

«... فاصله کوهبنان تا کرمان که ۱۷۸ کیلومتری بود چهار روزه طی کردیم. شب اول را در «ریزو» اتراق کردیم. شب دوم را در زرند سپری کردیم. شب سوم را در «گاوخونی» خوابیدیم و روز چهارم نزدیک غروب آفتاب به پشت دروازه گبری کرمان رسیدیم. دروازه گبری واقعاً دروازه بود، در کنار آن خندقی وجود داشت ... از سه محلی که نام بردم تنها از گاوخونی دیگر اثری باقی نمانده است، ریزو هنوز به همین نام وجود دارد.»۶

محمود روح‌الامینی بعد از بیان تحصیل در کرمان و مدرسه ایرانشهر به مدیریت «میرزا برزو آمیغی» و تحصیل در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران، مدتی تدریس در آمل و دارالفنون تهران، تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد علوم اجتماعی، اخذ دکترای مردم‌شناسی از دانشگاه سوربن فرانسه، چند سال فعالیت در مرکز تحقیقات علمی و موزه مردم‌شناسی فرانسه، از بازگشت به ایران و زادگاهش کوهبنان این‌گونه گفته است:

«... یادم هست وقتی به کوهبنان برگشتم تعداد زیادی از مردم به دیدن من آمدند و هر یک از بیماری خود یا بستگانشان سخن گفتند. شنیده بودند که پسر حاج قاسم، دکترا گرفته است؛ اما خیال کرده بودند که من پزشک شده‌ام. وقتی پدرم توضیح داد که در رشته جامعه‌شناسی دکترا گرفته‌ام، یکی از اهالی با تعجب و به خیال این که جامعه‌شناسی نوعی بیماری است و من در درمان آن تخصص گرفته‌ام، رو به دیگران کرد و گفت: چه مرض‌هایی پیدا می‌شود!»۷

محمود روح‌الامینی همچنین از فعالیت خود در دانشگاه تهران و سال‌ها مدیریت گروه مردم‌شناسی آن دانشگاه، تألیفات خود، موزه مردم‌شناسی تهران، پیشنهاد به وزیر وقت فرهنگ مبنی بر تبدیل حمام گنجعلی‌خان شهر کرمان - که در آن زمان تبدیل به انبار بازاری‌ها شده بود - به موزه مردم‌شناسی و همچنین تلاش تا هنگام تحقق این مهم و ... سخن گفته است.

- در بخش خاطرات «محمدجواد زاینده‌رودی، دبیر دلسوز و معروفی که حقی بزرگ بر گردن چندین نسل از فرزندان این شهر دارد، در ابتدا به مهاجرت پدربزرگش از اصفهان به کرمان - جهت عهده‌دار شدن امور نجارخانۀ پادگان سرآسیاب کرمان۸ - و ازدواج وی در این شهر نموده و سپس با به تصویر کشیدن وضعیت اجتماعی شهر کرمان در آن دوران، مکتب‌خانه‌ها و ... عمده صحبت خود را معطوف به مدارس و مدیران مطرح شهر و به ویژه از «میرزا برزو آمیغی»۹ مدیر مدرسه ایرانشهر یاد نموده و از کفایت، درایت و توجه‌اش به نظم و انضباط دانش‌آموزان سخن گفته، از جمله آورده:

«... اکثر دانش‌آموزان این مدرسه شاید تا هشتاد درصد مسلمان بودند. آمیرزا برای حضور دانش‌آموزان و تدریس همه دروس سختگیری می‌کرد حتی دروس شرعیات و تعلیمات دینی را هم جدی می‌گرفت و به آن احترام می‌گذاشت. اگر کسی درس شرعیات را دست کم می‌گرفت بازخواست می‌شد ... میرزا برزو در انتخاب معلم شرعیات وسواس داشت. به اقلیت زرتشتی شاغل به تحصیل در آن مدرسه توصیه می‌کرد که در کلاس شرعیات حضور پیدا کنند و با شرعیات اسلامی آشنا شوند. آن‌ها هم اطاعت می‌کردند، در کلاس‌ها شرکت می‌کردند و احکام اسلامی را یاد می‌گرفتند. جالب‌تر این که، بعضی از آن‌ها در امتحان درس شرعیات هم شرکت می‌کردند و گاهی نمراتی بالاتر از مسلمانان می‌گرفتند.»۱۰

نحوۀ توصیفات محمدجواد زاینده‌رودی از شخصیت و عملکرد میرزا برزو آمیغی - حتی شرح جزئیات فلک کردن شاگردان توسط وی - به گونه‌ای است که خواننده را به این سمت و سو سوق می‌دهد که بی‌شک میرزا برزو آمیغی تأثیر عمیقی بر فکر و اندیشه او داشته، چرا که وی بعد از تحصیل در رشته شیمی دانشگاه تهران و دریافت مدرک لیسانس، توسط میرزا برزو در همان ابتدای بازگشت در مدرسه ایرانشهر به عنوان دبیر فیزیک شروع به کار کرد و او با افتخار در این باره می‌گوید:

«... گاه [میرزا برزو آمیغی] سر کلاس من حاضر می‌شد و به دانش‌آموزان می‌گفت: یادتان باشد، زاینده‌رودی شاگرد من بوده، ها!»۱۱

علاوه بر این، بی‌تردید شخصیت و منش میرزا برزو آمیغی و اهمیت او به تعلیم و تربیت دانش‍‌آموزان آن چنان در نظر زاینده‌رودی مطلوب بوده که او، آن هنگام که ادامه فعالیت به عنوان دبیر را حتی در ازای از دست دادن درآمد بسیار بیشتر - با استخدام در شرکت نفت کرمان - و دلخوری نزدیکان را به جان و دل می‌خرد.

وی این مورد گفته: وقتی اول فیش حقوقی را دریافت کردم، پدرخانمم - که شاغل در شرکت نفت کرمان بود - با مشاهدۀ میزان حقوق، مرا به کار در شرکت نفت - با حقوقی چند برابر درآمد دبیری - تشویق نمود.

او در ادامه آورده: به رغم اشتیاق وافر به شغل دبیری، در برابر اصرارهای مکرر پدر خانم و ... پس از حضور نزد رئیس شرکت نفت کرمان و گرفتن نامه سراپا تعریف، حضور در اداره کارگزینی شرکت نفت تهران، ملاقات با پیرمرد کرمانی که از قضا پدرم را می‌شناخت و پر کردن فرمی، چند روز بعد که سر کلاس بودم، حکم استخدام من در شرکت نفت با حقوق ۲۶۷۰ تومان رسید.

اما سر کلاس بعدی هنگامی که از دانش‌آموزان خداحافظی کردم. بچه‌ها در دبیرستان را بستند و با رفتن من مخالفت کردند، همین موضوع باعث شد تا چند روز بعد از حضور پی در پی پدر خانم و سؤال ایشان مبنی بر دریافت حکم استخدام و انکار آن از سوی من، در نهایت از طریق همسرم به ایشان پیام دادم که علاقه‌ای به رفتن به شرکت نفت ندارم و ایشان هم تسلیم شدند.۱۲

- هنرمند معروف زنده‌یاد «اکبر صوتی» که در کشور با آثار مشبک‌کاری ارزنده‌اش و تربیت شاگردان بسیار در این عرصه شناخته شده است، در واقع حرفه‌های متعددی را انجام داده و کاری اصلی وی، آموزگاری بود. وی در مصاحبۀ خود نیز بیشتر به این مهم و وضعیت جامعه کرمان و تهران در گذشته، وضعیت مدارس، به‌ویژه تعریف و ستایش از منش و شخصیت میرزا برزو آمیغی و ... پرداخته است.

از محتوای گفتۀ اکبر صوتی که در دوران نوجوانی - برای کمک به معاش خانواده - مدتی در مرکز تلفن شهر کرمان فعالیت داشته، می‌توان به وضعیت ارتباط تلفنی کرمان در اواخر دهه ۲۰ ش. پی برد، آنجا که گفته:

«... [سال] ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰ کار شبانه در مرکز تلفن، در آن سن کم، چهارده یا پانزده ساله، شب تنها در تلفن‌خانه، واقع در قیصریه باید جواب ۸۰۰ مشترک تلفن را می‌دادم. تلفن‌ها خودکار نبود و هر کس می‌خواست با کس دیگری تماس بگیرد، از من می‌خواست و من باید ارتباط را برقرار می‌کردم.»۱۳

صوتی که از سال ۱۳۳۰ ش. دبیری را از تک‌آباد (صفی‌آباد) شهداد شروع نموده و سپس به گوک (گلباف)، ماهان و سپس در مدارس تهران ادامه داده است، گویی همواره سعی داشته تا شخصیت و منش خود را شبیه میرزا برزو آمیغی نماید، چنان که در این مورد آورده است:

«... میرزا برزو آمیغی شخصیت مهمی در زندگی تحصیلی من و بسیاری از دیگر شاگردانش بوده است. میرزا زرتشتی بود، صبح قبل از هر کس در مدرسه حاضر بود. اولین کسی بود که صبح به مدرسه خالی پا می‌گذاشت. در پایان روز هم، آخرین کسی بود که مدرسه را ترک می‌کرد. نه فقط شاگردان که اگر معلمی هم دیر می‌آمد، توبیخ می‌شد. یک بار یکی از معلمان به نام آقای امامی دیر به مدرسه رسید، با چوب اناری که به عنوان ترکه و برای تنبیه در دستش بود چند ضربه به کف دست آقای امامی هم زده بود ... میرزا انسانی کامل بود. رفتار، گفتار و کردارش نمونه بود. با شاگردانش رفیق بود. بی‌آن که کسی خبر داشته باشد به بچه‌های فقیر کمک مالی می‌کرد. لباس‌های آن‌ها را تأمین می‌کرد ... خدا شاهد است که من با آموخته‌هایی که از میرزا داشتم، هشت سال در مدرسه اسلامی و جامعه تعلیمات اسلامی همان رویه را به کار بستم.»۱۴

البته شایان‌ذکر است - همان‌گونه که اشاره شد - اکبر صوتی در عرصه‌های مختلف فعالیت و مهارت داشت چون طراحی نقش قالی، کفاشی و به‌ویژه مشبک‌کاری. در رابطه با مشبک‌کاری سال‌ها در دانشگاه الزهرا تهران و دانشکده کاربردی تهران و شهر کرمان، به آموزش این هنر اشتغال داشت.

- خانم «نصرت عبدالرحمانی» که به‌واسطه دوخت «پته» از معروفیت خاصی در کرمان برخوردار است، در واقع در زندگی‌نامه خود، بخشی از تاریخ اجتماعی شهر کرمان در گذشته را به خوبی به تصویر کشانده است.

وی به واسطه آن که پدربزرگش در عرصه ابریشم‌بافی - در کاروان‌سرای جعر - و همچنین مادربزرگش و مادرش نیز - چون اغلب زنان آن دوره - به پته‌دوزی اشتغال داشته‌اند، از نزدیک با زیر و بم این هنرها و تجارت وابسته به آنان آشنایی کامل داشته، چنان که آورده:

«... در اقتصاد آن روز، پول به صورت سکه مبادله می‌شد. «نوت» یعنی اسکناس بسیار کم یافت می‌شد. بانکی هم برای نگه‌داری پول وجود نداشت. هر کسی خورجینی داشت که پول را به صورت سکه‌های نقره به نام «قرون لُکو» در آن خورجین حمل می‌کرد. قرون، همان قران، واحد پول آن روز بود. بالاترین سکه، پنج تومانی بود که یک تکه نقره بود و وزن آن مؤید قیمت آن بود.»۱۵

همان‌گونه که پیش‌تر ذکر شد، خانم عبدالرحمانی - به مدد درس خواندن در مدرسه و همچنین کسب اطلاعات از پدربزرگ، پدر و دیگر مردان خانواده، توانسته است بخشی از تاریخ اجتماعی شهر کرمان در گذشته را به تصویر بکشاند. چنان که در خصوص برخی از مشاغل رایج در گذشته آورده:

«... در دوران کودکی من، مردها یا کشاورز بودند، یا نجار، خشت‌مال، بنا، معمار و مغازه‌دار. بقالی هم یکی از شغل‌های مردانه بود. بقال‌ها در زمستان ارده شیره و حلوا می‌فروختند و در تابستان، دوغ و ماست. خواربارفروش‌ها را سقط‌فروش می‌نامیدند. سقط‌فروشان نخود، عدس، ماش، لوبیا و دیگر اقلام بنشن را می‌فروختند. بعضی کارگاه شال‌بافی داشتند. پدربزرگ من یک کارگاه داشت که شال پته در آن بافته می‌شد ...»۱۶

وی خاطرات جالب و شنیدنی از مدرسه رفتن خود نیز روایت کرده است. ایشان تحصیل را در دبستان ارمغان - واقع در کوچه خوش‌رو - آغاز نموده و سپس به دبیرستان عصمتیه - کوچه مقابل دهنه بازار حاج‌آقا علی - وارد شد، اما به گفتۀ خودشان؛ چون برخی از شعرهای یک تئاتر مدرسه را در منزل تکرار نموده و این امر در نظر مادرش بسیار مذموم آمده، از ادامه تحصیل بازماند. وی در مورد نوشتن تکالیف درسی آورده:

«... در آن روزها، قلم و کاغذ وجود نداشت. هر بچه یک لوح داشت. این لوح یک ورق حلبی بود. با همان قلم‌های نی و همان دوات و مرکب که قبلاً توضیح دادم، روی لوح می‌نوشتیم. دیکته، انشا و ریاضی روی همان لوح نوشته می‌شد. تکالیف که نوشته و رؤیت می‌شد، لوح در حوض مدرسه شسته، در کنار دیوار کلاس گذاشته می‌شد تا فردا صبح خشک و آماده نوشتن مجدد شود. موقع امتحان پنج یا شش برگ کاغذ دو خطه از اداره فرهنگ می‌آوردند و هر بچه باید دیکته، انشا و ریاضی را جداگانه در یک برگ بنویسد.»۱۷

- یکی از کارگردانان و فیلم‌نامه‌نویس‌های مطرح ایران، زنده‌یاد «منوچهر عسکری‌نسب» است که زاده محلۀ قلعه محمود و حدود ریگ‌آباد شهر کرمان است. او که بی‌هیچ حمایت و چشم‌اندازی به آینده، به قول خودش به اجبار و احساس ضرورت، با آرزوی ورود به عرصه بازیگری تئاتر و سینما، به تهران مهاجرت کرد؛ اما چون این خواسته در آن زمان برایش محقق نگشت، جهت تأمین زندگی خود، با پیشینۀ خوب علمی - و به‌ویژه زبان انگلیسی - که در دوران تحصیل در کرمان آموخته بود، توانست به استخدام بانک درآید.

اما همین که اندک توان مالی پیدا کرد، بار دیگر جهت تحقق رویای کودکی و جوانی، وقتی نتوانست به «جامعه باربد» راه یابد، به امید این که بتواند بعد از گذراندن شش ماه دوره، در نهایت جزو ۱۵ نفر انتخاب نهایی کلاس سینمایی وابسته به اداره فرهنگ و هنر باشد، به سادگی از هفت سال خدمت در بانک گذشت و استعفا داد.

او با تلاشی خستگی‌ناپذیر، شش ماه دوره را گذراند، بدان امید که با موفقیت در امتحان و شاگرد اول شدن، طبق ضوابط اولیه، امکان بورسیه در خارج از کشور نیز برایش فراهم گردد. گرچه به تمامی این اهداف رسید، اما بعد از اعلام نتایج و کسب رتبه اول، مؤسسه اعلام کرد، فعلاً از بورسیه و استخدام خبری نیست، لذا به سازمان تازه تأسیس تلویزیون پیوست و کار خود را با دستیار کارگردانی، کارگردان یک و دو ادامه داد.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۸۱ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

حیرت و عبرت (۳)

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

توها

در بخش «حیرت و عبرت» این شماره، حکایتی عجیب از خودشیفتگی، استبداد و تفاخر یکی از حکام کرمان در دوره قاجاریه نسبت به مردم این ایالت داریم. البته این نوع برخورد در این مقطع زمانی چندان دور از ذهن و باور نبوده وقتی شاهان قاجار خود را «ظل الله» می‌پنداشتند، از اینان که اغلب شاهزادگانی از همان قماش بودند، نیز چنین برخوردی چندان عجیب و غریب نبوده و شاید در این میان، سبک برخورد و سلوک همراه با رأفت و ملاحظه افرادی چون «امیرنظام گروسی»، عجیب و دور از ذهن بوده است.

به هر تقدیر قبل از ذکر این روایت، بد نیست جهت اطلاع خوانندگان محترم ابتدا اشاره‌ای به برخی از سلوک ظالمانه و ستم اکثر حکام کرمان در دوره قاجاریه داشته باشم و سپس در ادامه اشاراتی کرد به حکمرانی شاهزاده عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه در دو نوبت حکومت و اقداماتش در کرمان.

اشاره‌ای به سلوک برخی حکام کرمان

شکل‌گیری سلسلۀ قاجاریه را که با حکومت آقا محمدخان قاجار آغاز گردیده کرمانیان - بیش از هر نقطه دیگر کشور - با تمام وجود حس و لمس نمودند. چرا که به تعبیری، از هنگامی که او به کرمان لشکر کشید تا آخرین پادشاه زندیه (لطفعلی‌خان زند) را که به کرمان پناه آورده بود، دستگیر کرد؛ به نوعی به قدرت‌ رسیدن قاجاریه از این زمان تثبیت شد و او توانست فارغ‌البال از هر مدعی چندی بعد در تهران بر تخت سلطنت جلوس نماید.

اما از این حضور مبارک آقاخان محمدخان قاجار جهت دستگیری لطفعلی‌خان زند به این صوب نگذریم که بعد از هفت ماه ماندن در بیرون دروازه‌های شهر، هنگامی به شهر وارد شد، کاری کرد که حتی مورخین درباری نیز خجل از نوشتن تمام آنچه که بر کرمانیان رفت، بودند و تنها به قول یکی از آنان بسنده می‌کنیم که آورده است:

«... سه شبانه‌روز غازیان نصرت نشان، از كند و كوب و رفت و روب نیاسودند. آتش غضب چنان ملتهب شده شعله‌ها افروخت كه خشك و تر این بلد در هم سوخت. اگر نه ابر رحمت آن حضرت آبی بر آن آتش می‌ریخت، بنیاد هستی اهل شهر از تندباد حوادث با خاك برابر می‌گشت ...»۱

بعد از آن نیز تا مدتی که کرمان به شهر کوران و گوران بدل گشته و معدود اهالی - که از کشتن، تبعید و کور شدن جان سالم بدر برده بودند - از شهر رانده و در حدود فریزن زندگی می‌کردند. تا چند سال نیز حکام کرمان از یزد انتخاب می‌شدند، چون قاجارها هنوز کینۀ عجیبی از بابت پناه دادن کرمانی‌ها به لطفعلی‌خان زند و هفت ماه مقابله آنان با «شاه شهید» قجر۲ به دل داشتند.

آمدن «ابراهیم‌خان ظهیرالدوله» به حکومت کرمان و انجام اقدامات عمرانی او در این منطقه - به دستور فتحعلی شاه قاجار - تنها از سر رحم و گذشت قاجارها از کرمانیان و یا توصیه‌های زن رابری فتحعلی‌شاه نبوده است، بلکه احساس خطر آنان از تجزیه کرمان و بلوچستان از ایران،

هر چند ابراهیم‌خان ظهیرالدوله بانی اقدامات مطلوب و قابل‌توجهی بود و در مواقعی، با کاسه‌ای «شله‌زرد» (ابراهیم‌خانی) قوت بسیاری از اهالی بی‌نوای منطقه را تهیه می‌کرد، اما در عوض توانست در گوشه‌ای دور از چشم شمار زیاد شاهزادگان قجری و دخالت و حسادت مدعیان بی‌شمار، امپراتوری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود و فرزندانش را در این منطقه گستراند و از سویی دیگر، هر گاه اراده می‌کرد، خوی و خصلت قاجاری خود را نشان اهالی می‌داد و به قول «هنری پاتینجر»؛ با پوشیدن «لباس غضب» بر تن و زدن مهر «سکوت غضب» بر دهان، حال ترس و وحشتی بر عموم اهالی شهر کرمان مستولی می‌شده که قابل تشریح و توصیف نبوده است.۳

حکومت پسرش «عباس قلی میرزا» - نوۀ فتحعلی‌شاه قاجار - نیز که آن‌چنان متوهم شاهزادگی و وابستگی چند لایه گشته بود که قصد فتح تهران و بر سر گذاشتن تاج کیانی به سرش زده بود و به قول احمد علی‌خان وزیری؛ شب‌ها از باده مینا و معجون خضرا (= بنگ، حشیش) سرگرم شده و به هرکدام از همراهانش، حکومت ایالت و ولایتی را صادر می‌کرد!۴

آقاخان محلاتی حاکم دیگر کرمان که رهبر اسماعیلیه نیز بود، حکومت بر مردمانی سراپا تسلیم و مقید، چنان او را هوایی کرده بود که برعلیه حکومت مرکزی طغیان نمود و چندی منطقه و اهالی را دچار مشکل نمود و بار دیگر با جعل فرامینی به کرمان بازگشت و با افزودن مصائب نوبت اول، بعد از گذاشتن ویرانی‌ها و جنازه‌های بسیار، به کمک دوستان انگلیسی خود به هندوستان فرار نمود.

البته برخی از حکام کرمان نیز آن‌چنان بی‌تفاوت و خنثی بودند که یاد حضور آنان در منطقه، به‌واسطه گره خوردن با بروز برخی از وقایع و اتفاقات خاص بوده است، مانند حکومت سه سالۀ «محمدحسن خان سردار» که فارغ از حکومت و حل معضلات مردم، تنها در باغ و بوستان‌های سعیدی کرمان به عیش و نوش می‌پرداخت و در آخر هم نامش به دلیل وبایی که در منطقه شایع شده و بسیاری را تلف نموده، گره خورده است؛ چنان که در تاریخ آن بیماری به «وبای سرداری» مشهور شده است.

حکومت هفت سالۀ «محمد اسماعیل‌خان وکیل‌الملک» و همچنین هفت ساله پسرش «مرتضی قلی‌خان وکیل‌الملک ثانی» که برخی آن را دوران طلایی دوم کرمان در عصر قاجار برمی‌شمارند و بی‌شک همراه با اقدامات سیاسی، عمرانی و اجتماعی مطلوبی در کرمان بود و نام این پدر و پسر نیز چون گنجعلی‌خان، ابراهیم‌خان ظهیرالدوله، در لیست حکام خوب و آبادی‌خواه ثبت شده است؛ اما وکیل‌الملک‌ها نیز در جوار این مسائل، در فکر بنیان‌گذاری امپراتوری جدیدی در منطقه - چونان ظهیرالدوله - برای خود و فرزندانشان بودند که در این امر نیز موفق شدند و سال‌های سال - تا پایان دوره پهلوی - به نوعی خاندان آنان (اسفندیاری - وکیلی) در کنار خاندان ظهیرالدوله (ابراهیمی) عهده‌دار قدرت و ثروت منطقه بودند.

جالب آن که برخی حکام کرمان، مورد ستایش مورخین و محققین محلی قرار گرفته‌اند که از آنان ظلم شدیدی ندیده‌ و یا نشنیده‌اند. به‌عنوان مثال شیخ یحیی احمدی در توصیف «شهاب‌الملک» با شعفی خاص گفته است: «باری اگر عدلی نداشت، ظلم هم نداشت.»۵ در حالی که همشهری‌اش، «ناظم‌الاسلام کرمانی» نظری متفاوت داشته و در مورد شهاب‌الملک آورده: «آدم‌کشی می‌کرد. ظلم را بی‌نهایت می‌نمود. تعقیبات نماز را طول می‌داد، لکن از اول شروع به تعقیب نماز تا فراغ از آن یک بیچاره در زیر چوب فلک فراش‌هایش جان می‌داد.»۶

حکومت قریب به ۲۲ سال فیروز میرزا فرمانفرما، پسر ارشدش عبدالحمید میرزا ناصرالدوله و سه دوره حکومت پسر دومش عبدالحسین میرزا و نوه‌اش نصرت فیروز را در مقالات قبلی - حتی ناصرالدوله را در بخش اول حیرت و عبرت - توضیح دادیم و منابع مشحون از ظلم و ستم آنان است و ...

آری، اگر بخواهیم از ظلم، ستم و بی‌کفایتی تمامی حکامی کرمان در دوره قاجاریه (چون: امیراعظم، رکن‌الدوله، تیمورتاش، امیرمفخم، سردار اسعد و ...) بگویم، خود کتابی قطور خواهد شد، لذا به همین اشارات کوتاه بسنده می‌نماییم.

عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه

وی پسر سردار جلال‌الدین میرزا۷، پسر پنجاه و هشتم فتحعلی شاه قاجار است. او از افسران تعلیم یافته نزد افسران اطریشی مدرسه دارالفنون بود که در ابتدا رئیس گارد خانَ مشیرالدوله (سپه‌سالار اعظم) شد و در ادامه، به درجه سرداری نائل آمد و ریاست فوج خلخال به او محول گردید. بعد از چندی نیز حاکم خلخال شد و مدتی هم مسئولیت نان شهر تبریز به او سپرده شد.

در سال ۱۳۲۰ ق/ ۱۹۰۲ م. برای اولین بار به حکومت ایالت کرمان انتخاب شد و به مدت دو سال در این منطقه حضور داشت و مهم‌ترین اتفاقی که در دوره حکومت دو سالۀ حکومت اول او رخ داد، افتتاح کنسولگری روسیه در شهر کرمان بود.

ظفرالسلطنه در سال ۱۳۲۳ ق/ ۱۹۰۵ م. به دلیل بی‌کفایتی «رکن‌الدوله» حاکم وقت کرمان در پی درگیری‌های دوم فرقه‌ای شهر کرمان، بار دیگر به حکومت این ایالت انتخاب شد، اما استبداد و خشونت ذاتی او باعث شد تا از حکومت کرمان عزل شود.

او بعد از نهضت مشروطیت، حاکم تهران شد و گویا با شماری از آذربایجانی‌های بانفوذ مقیم تهران، «انجمن فتوت» را به راه انداخت. ظفرالسلطنه در این ایام و در کابینه دولت نظام‌السلطنه مافی به «وزارت جنگ» نائل آمد و قریب دو ماه هم در این سمت بود اما چون در مسیر حرکت محمدعلی شاه قاجار به دوشان تپه، بمب منفجر شد، به دربار احضار و مورد غضب قرار گرفت تا حدی که مجبور به استعفا شد. حتی به گفته‌ای، وقتی به دربار احضار شد، شاه او را با چوب تنبیه کرد و به زندان انداخت.

بعدها در سلطنت احمدشاه قاجار، حکومت کرمانشاه به او پیشنهاد گردید که نپذیرفت و گویا چندی بعد عهده‌دار حکومت فارس و در نهایت آخرین سمت او حکومت استرآباد (گرگان) بود.

فرزندان عزیزالله میرزا ظفرالسلطنه، بعدها نام خانوادگی «جلالی قاجار» و «فرید نصر» را برای خود انتخاب کردند.

اما در نوبت دوم حکومت او در کرمان - سال ۱۳۲۳ ق/ ۱۹۰۵ م. - باید ذکر کرد، در واقع انتخاب او به حکومت کرمان - از طرف محمدعلی میرزا (که در آن زمان ولیعهد ایران و جانشین مظفرالدین شاه بود) که اقدامات زمان سلطنتش نشان از روحیه استبدادی خود او داشت - بی‌شک به روحیه و طرز برخورد این شاهزاده بازمی‌گشت و دربار می‌پنداشت تنها شخصی با خلق و خوی مستبدانه چون ظفرالسلطنه می‌تواند آشوب‌های کرمان را سرکوب نماید.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۸۱ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید