صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/7kcfx8
چهاردهمین ریس جمهور ایران روز ۱۵ تیرماه ۱۴۰۳، در دور دوم انتخاباتی که بازار چندان گرم و پررونقی نداشت با مشارکت کمتر از ۵۰ درصد مردم انتخاب شد.
از همان ابتدا با رصد کردن جو اجتماعی و سیاسی و نارضایتی و رنجش شدید مردم از وضع موجود، بهراحتی میشد حدس زد که انتخابات در دور اول به نتیجه و حدنصاب نخواهد رسید و همه چیز در دور دوم مشخص خواهد شد.
انتخاب مسعود پزشکیان بهعنوان چهاردهمین رئیسجمهور ایران، بارقهای از امید در دل مردم به وجود آورد. او در همان قدم اول با حجم عظیمی از انتظارات اقتصادی و گرفتاریهای زندگی مردم روبروست. مردمی که چندین سال و بخصوص در این سه سال اخیر وضع معیشتشان روزبهروز بدتر شده است و حالا با کورسویی از امید، با دولتی برخاسته از یک انتخابات کمجان، منتظر یک اتفاق خوب هستند.
مسعود پزشکیان در شرایطی به پاستور رسیده که تورم بیش از ۴۰ درصد و گرانیها کمر مردم را شکسته و آسیبهای جدی ناشی از یک اقتصاد بیمار را تجربه میکنند. امیدواریم آقای رئیسجمهور بتواند علاوه بر حل حداقلی مشکلات مردم، وجهه جهانی ایران عزیز را هم ارتقا دهد زمان زیادی را از دست دادهایم و حالا باید در جستجوی زمان از دست رفته باشیم.
دولت چهاردهم در شرایطی بر سر کار آمده که کشور از نظر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و مهمتر از همه اقتصادی با بحرانهای جدی مواجه است و مهمتر از همه اینکه با نادیده گرفتن حقوق اجتماعی و بخصوص حقوق زنان سرمایه اجتماعی و اعتماد مردم از بین رفته است. از طرفی تحریمهای سنگین و ظالمانه کشور را در شرایطی بحرانی قرار داده است. بدون شک آقای پزشکیان مسیر سختی پیش رو دارد. امیدواریم آقای رئیسجمهور بتواند بر حل مشکلات اقتصادی تا حد ممکن فائق آمده و با ایجاد رفاه نسبی برای همه اقشار مردم امید به زندگی را به جامعه بیروح و نیمهجان برگرداند.
هرچند مسیر بسیار سختی در پیش دارد، اما میتوان به بهبود امور هم امید داشت، البته اگر رئیسجمهور اسیر بازیهای سیاسی و خودی و غیرخودی نشود و جسارت این را داشته باشد با کنار گذاشتن پارهای ملاحظات و بهرهگیری از چهرههای جوان، خلاق و توانمند، به ایران جانی دوباره بدهد. طبیعی است در گیر و دار انتخابات و تنور داغ تبلیغات عدهای نقش کلیدی و مؤثری دارند که بسیار قابلتحسین است. اما بعد از آن باید با توجه به انتظارات مردم و منافع کشور تصمیمگیری شود. حتماً بسیاری از کسانی که حالا سنی از آنها گذشته در مقاطعی به دوران جوانی، در مدیریتهای مختلف کشور با دلسوزی برای رشد و توسعه ایران کار و تلاش کردهاند و آنچه که میگویم به معنی نادیده گرفتن تواناییها و تلاش آنها نیست اما واقعیت این است که کشور به هوای تازه نیاز دارد. رسم و عهد بدی که در کشور ما بدعت گذاشته شده که هر کس وارد حلقه مدیریت شد انگار هرگز قرار نیست حلقه زنجیر را رها کند و از این حلقه بیرون رفتنی نیست، همه چیز بستگی به برنده یا بازنده بودن یکی از دو جناح دارد با پیروزی هر یک دوباره همان چهرهای سیاسی در رأس کار قرار میگیرند تا مردم را ناامید و خسته و دلزده کنند! ظاهراً مفهوم منفعت هم در این میدان دچار تغییر میشود!!
آقای رئیسجمهور شما باید جسورتر باشید تا ما خستهتر نشویم.
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/aid387
با انتشار هر شماره از ماهنامه سرمشق، تغییر شرایط کشور بهویژه در ابعاد سیاسی و اجتماعی را نیز حس میکنیم.
سرعت و حجم تغییرات به حدی است که دیگر نیازمند گذر سالها نیست تا دیده شود. اگر بخواهیم تغییرات را در قالب یک نمودار ترسیم کنیم. امید، اعتماد و سرمایه اجتماعی، مدارا، گفتوگو و میل به ماندن روند کاهشی دارد؛ اما این روزها نشانههایی از کند شدن روند نزولی و میل به رشد شاخصهای یادشده دیده میشود؛ اما همچنان تردید وجود دارد.
نقطه تغییر شرایط به فضا و رقابتهای کمجان انتخاباتی و برگزیده شدن دکتر پزشکیان برمیگردد. اگر او یا کسی از دایره اصلاحطلبان در جمع کاندیداهای ریاست جمهوری نبود بهاحتمال فراوان با مشارکتی در حد سی درصد کار انتخابات در مرحله اول تمام میشد اما قرار گرفتن پزشکیان در کنار پنج نامزد همسو، تکانههای آرامی به فضای سیاسی وارد کرد.
حالا او رئیسجمهور است اما نه با مشارکتی بالا یا درصد آرایی بسیار بیشتر از رقیب که به نظر میرسد دیگر دوران کسب درصدهای بالا گذشته است و زین پس رقابتها نزدیک به هم خواهد بود. این نزدیکی لزوم تعامل، مدارا و احترام به دیگری را برای طرفین گوشزد میکند.
نبض امید در جامعه تندترمی زند گویا قرار است کسی صدای بخشی از جامعه باشد که رنجیدهخاطر و دلخور هستند. گروهی که زنان، نوجوانان و جوانان در بینشان بیشتر به چشم میخورند. سیاستها ازجمله در حوزه صیانت، فیلترینگ و گزینشها نوعی حس راندهشدگی را در این بخش از جامعه ایجاد کرد که پیشتر خود را با کاهش مشارکت در انتخابات، افزایش ناامیدی و میزان مهاجرت و ... نشان داده است. پیامدهای منفی ادامه دارد اما انتظار میرود از شیب صعودی آنها کاسته شود.
پزشکیان هم کار سختی دارد. در نگاه اول عشق، آسان مینماید اما مشکلها خواهد افتاد و تجربه تاریخی همین را میگوید. از دل همان تجربه اواخر دهه هفتاد تا اوایل هشتاد و تجربههای دیگر میتوان؛ گذر سلامت از این دوران را تا حدود زیادی تضمین کرد.
اصلاحطلبان نیاز به ترمیم بدنه و شبکه ارتباطی، نیروسازی و تجدیدنظر در برنامهها و روشها بهویژه در شهرهای کوچک، روستاها و اتخاذ نگاه جامع و بهکارگیری گفتمانی فراگیر و ملی دارند. بپذیریم که بخشی از رأی دادنها سلبی است. رأی به پزشکیان را نباید کاملاً به معنای رأی به اصلاحطلبان تفسیر کرد. ویژگیهای شخصیتی او بسیار تأثیرگذار بود و اگر به جای پزشکیان هریک از دیگر نامزدهای اصلاحطلبان از سد شورای نگهبان عبور کرده بود سقف رأیی بیشتر از پنج میلیون نداشت. تعارف را باید کنار گذاشت این شاید آخرین فرصت باشد. سرگرم شدن به دعواهای حزبی، بستن فضا برای ورود و فعالیت جوانان، انحصارطلبی و استفاده از روشها و گزینههای تکراری سرانجام تلخی نه برای اصلاحطلبان که برای مردم و ایران خواهد داشت.
پیروزی پزشکیان را میتوان به تنفس مصنوعی به پیکر نیمهجان تشبیه کرد اما بسیار اتفاق افتاده که پس از تنفس مصنوعی، زندگی برگشته و امید، قد کشیده است.
امید میرود شرایط همبستگی اجتماعی در کشور فراهم شود و تنها در سخنرانیها بر آن تأکید نشود.
یاد صحبت دکتر وحید توفیق، هیئتعلمی دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان افتادم او که متولد و فارغالتحصیل آمریکاست به ایران برگشته و معتقد است همه با هم باید کشور را بسازیم. به گفته او «از کشورهای دیگر برای ما مدینه فاضله میسازند. اگر شرایط فراهم شد اشکالی ندارد برویم و تحصیل کنیم اما برگردیم و به کشورمان خدمت کنیم. باید قانون، حرف اول را بزند، اصلاحات لازم انجام شود. در وهله اول وضعیت معیشت، مسکن و خودرو سامان یابد. ایران وطن ماست و همه در کنار هم باید آن را بسازیم.»
یاد مسافری از اهالی زابل در قطار زاهدان هم میافتم که برای دیدن مادرش به روستایی در حوالی مرز میرفت و میگفت: «مادرم حاضر نیست دل بکند و به گرگان بیاید، از زندگی در طوفانهای شن و آبوهوای سخت دل نمیکند، میگوید بیایم میمیرم.»
همه یادآوریها در داشتن امید مشترک هستند گرچه نام بردن از موقعیتهای منزوی و کم امید فراوانتر است. همه را با هم باید دید.
یاد معاون دانشگاه از خارج برگشتهای هم افتادم که با کفش برند آمریکایی در تریبون آزاد دانشجویی از لزوم مهاجرت نکردن حتی برای تحصیل گفت در حالی که فرزندش در آن سوی مرزها دانشجوست. یاد دهها جوان و دانشجویی که حتی تمایل چندانی به عضویت در انجمنهای دانشجویی ندارند. انگیزههایشان سوخته و آینده را مبهم توصیه میکنند.
پژوهشها نشان میدهد سرمایه اجتماعی با میل به رفتن و مهاجرت رابطه وارونه دارد.
شواهد گویای سختی کار دولت جدید در ترمیم و بازسازی سرمایه اجتماعی است. اگر به واکنشها، توئیتها، سخنرانی و موضعگیریهای رقبای انتخاباتی و حامیان آنها پس از انتخابات نگاهی بیندازیم متوجه دشواری راه میشویم؛ اما باید به دیدگاههای متفاوت احترام گذاشت، مسیر گفتوگوی منطقی را هموار کرد تا به خشونت و افراط نینجامد.
واقعیت این است امروزه گروههایی از جامعه ازجمله بخشی از اقوام، جوانان و زنان حس غریبگی و آزردگی در وطن دارند. ایران متعلق به همه ایرانیان است. این گویه ارزشمند باید باورپذیر و ملموس باشد.
ماندن و ساختن به کنش عقلانی، حمایت دولتمردان، زیرساختها، آزادی انتخاب، نبود تبعیض، رانت و ویژه خواری، استقرار عدالت و حاکمیت قانون نیاز دارد.
آمارها میگوید دستکم پنجاه درصد بیرون از مشارکت ایستادهاند. نقطهای حساس و شکننده در مشارکت سیاسی و اجتماعی؛ درصد زیادی از این گروه، مرددند و در عین حال سوسوی امیدی هم دارند. هوای تازهای بدمد درصد قابلتأملی به این سو میپیوندند. ندمد؛ همه نفس کم میآوریم. تنفس مصنوعی هم جواب نمیدهد. چون پرندههای خسته و تشنه، بالهایمان میایستد و به خاک میافتیم؛ اما قرار نیست این سرنوشت ما باشد. کشور عشق اینجاست؛ بگذارید هوا بدمد و ایران جان بگیرد.
https://srmshq.ir/zaxw9k
زیستن در سرزمینی کم آب و در مجاورت کویر شخصیتی منحصربهفرد را برای مردمان کرمان در گذر زمان شکل داده است، آمیزهای از قناعت، رضایت به آنچه که دست بیسخاوت طبیعت در اختیارشان گذارده و کنار آمدن با شرایط دشوار زندگی به امید ریزش قطره بارانی در طول سال که امید به سرسبز ماندن زراعت و خشک نشدن تنها منبع درآمد زندگی را پایدار میساخت در وجود هر ساکن این دیار از نسلهای گذشته تاکنون به یادگار مانده است امری که در ظاهر شاید برای نسلهای امروزه تا حدودی رنگ باخته است. سیر شگفتیآور توسعه و مدرن شدن جهان و در همان حال یکسانسازی علایق و نیازها و باورهای جوانان از طریق تبلیغات و رسانههای اجتماعی و افزایش سطح سواد و از دیگر سوآشنایی با واقعیت آنچه در فراسوی مرزهای این دیار میگذرد منجر به ایجاد تغییراتی شگرف در نسل جدید شده که خود را در تضاد با بخش عمدهای از باورها و سنن و اعتقاد پیشینیان خود میبیند و بهدرستی از خویش با تعابیری همچون «نسل زد» و یا به عبارت صحیحتر «نسل ضد» نام میبرد، تعریفی که به مذاق والدین و بزرگان قوم خوش نمیآید و در بسیاری از موارد زبان به ملامت و نکوهش اینان بلند میشود هر چند که تأثیر ژن و خلقیاتی که از نسلها قبل در گوهر وجودی فرزندان این مرز و بوم به ودیعه گذارده شده است هیچگاه به تمامی به پایان نخواهد رسید و در هر گوشه از این جهان که فردی کرمانی و در دیدی بزرگتر ایرانی بیابی بهوضوح خواهی دید که این اصالت وجودی همچنان بخش بزرگی از مرام و مسلک ایشان را همچنان به خود اختصاص داده است.
کوتاه زمانی قبل در مقیاس جهان و تاریخ، انسانهای بسیاری را در این شهر و استان مییافتی که روز خود را به امید دیدن روزنهای جدید در زندگی خویش آغاز مینمودند، «ابراهیم ثمین زاده» پیرمردی بود خوشخلق و خندهرو که سه دهه قبل در ابتدای دوران کارمندی او را بهعنوان همکاری دلسوز و سادهدل شناختم، آبدارچی اداره بود و در هر مناسبتی کام تلخ دوستان را با مزاح و سخنی و در نهایت استکانی چای داغ و خوش عطر شاد مینمود، تکیهکلامش همواره این بود: «تا نفس هست، امید هم هست». آخرین بار که در بستر بیماری به دیدارش رفتم رنج و عذاب مبتلا شدن به سرطان دردناک مغز استخوان را در تمامی وجودش بهوضوح مشاهده کردم اما همچنان با همان سرسختی قبل تا آخرین نفس امیدش را به بقا و بهبود حفظ نمود. حکایت او را همچون مختصر گیاهان کویری دیدم که با گرمای سوزان روز و سوز سرمای شبانگاه کنار میآیند در امید مختصر شبنم صبحگاهی که پیش از سپیدهدم بر روی شاخ و برگ آنها خواهد نشست. روشنای این خوشبینی و امید فارغ از تعلق داشتن به هر نسلی همچنان در وجود مردمان این دیار روشن است و جاودان خواهد ماند.
به باور یکی از دوستان اندیشمند شرایط زندگی در مجاورت کویر به زبان مردمان این مکان هم آرایش و پیرایش خاص داده است و گاه لهجه کرمانی بهنوعی گویش تبدیل میشود. دشواری ایستادن در زمان طولانی در زیر سقف آسمان کویر برای گفتوگو بهناچار ریتمی تند به حرف زدن ما داده است و در نتیجه بسیاری از کلمات را برخلاف سایر هممیهنان فارسیزبان امتداد نداده و با اصوات کوتاه و بریده تلفظ مینماییم، سرعت حرف زدن ما گاه چنان است که برخی را ناتوان از فهم جملات رگباری که از دهانمان خارج میشود میسازد و بسیاری تصور میکنند که زبانی غیر از فارسی در این خطه صحبت میشود. بهعنوان مثال اسامی بهویژه در زمان قدیم با تخلیصی هرچه تمامتر کوتاه میشدند، «محمد» با عباراتی همچون «مَمَد» و یا حالت کودکانه «مَندَل» بیان میشد و از این جالبتر اسامی دو کلمهای مانند «محمدحسین» با کوتاهترین قالب زبانی ممکن بهصورت «مَحُسین» گفته میشد. «نیست» را «نی» و هست را بهصورت مختصر «هَ» قرائت میکردند و بیشمار واژگان مصطلح و غیرمتداول دیگری که تنها کرمانیهای اصیل بکار میبرند و سالهاست که در همین نشریه سرمشق عزیز دیگر نویسندگان اهتمام به معرفی آنها در بخش «جُنگ» نمودهاند. کاربرد این کلمات کوتاه شده و برداشتهای متفاوت ناشی از آنها توسط دیگران بارها دستمایه شوخی و خنده و مزاح همگان شده است که شاید بازگویی آنها در آینده خالی از لطف نباشد.
«آقا ماشاالله کاظمیان» یکی از جذابترین انسانهایی بود که در عمرم با او حشر و نشر داشتهام، انسانی خاکی، فهمیده و باحوصله که در آسیاب زندگی علاوه بر سپید نمودن موهایش انبانی از تجارب و نصایح گرانبها را برای ما کوچکترها جمعآوری نموده بود و هر بار صحبت کردن با وی کام آدمی را شیرین مینمود. ویژگی باارزش که در اولین نگاه من را شیفته او نمود، قیافه بامزه و نمکین وی بود با قامتی نسبتاً کوتاه، صورتی گرد، سری خلوت و سبیلی کلفت بر بالای لب که او را بهشدت به یکی از مهمترین شخصیتهای محبوب دوران کودکیم تبدیل نموده بود. در دهه پنجاه شمسی نشریه تخصصی ویژه دانش آموزان مقاطع مختلف تحصیلی تحت عنوان «پیک» بهصورت ماهانه و تقریباً رایگان در مدارس اقصی نقاط کشور توزیع میشد، این ماهنامه که توسط وزارت آموزش و پرورش و در چاپخانه عظیم آن تولید میشد را میتوان بهراستی یکی از موفقترین و پربارترین نشریات کودکان و نوجوانان ایرانی دانست که انتشار اولین شماره آن در دیماه ۱۳۴۳ به هدف آشنایی دانش آموزان کلاسهای چهارم تا ششم دبستان با فرهنگ کتابخوانی و نشریه خوانی آغاز شد و خیلی زود با توجه به استقبال به عمل آمده از این طرح و با جذب گروه زیادی از اندیشمندان و نویسندگان و هنرمندان فعال در حوزه ادبیات کودک و نوجوان بهتدریج تیراژ آن بهشدت افزایش یافت و در ادامه نشریه فوق در قالب سه ماهنامه مجزای «پیک نوآموز» برای دانش آموزان مقاطع اول تا سوم دبستان، «پیک دانشآموز» ویژه کلاس چهارمی و پنجمیها و «پیک نوجوان» مختص دانش آموزان مقطع راهنمایی به دست مخاطبان میرسید. یکی از جذابترین آیتمهای این نشریه رنگارنگ و پر از تصاویر دیدنی، مجموعه داستانهای مصوری تحت عنوان «قصههای من و پدرم» بود که راوی اتفاقات روزمره زندگی پسر خردسالی با پدر سبیلویش بود که همواره با پایانی خوش همراه میبود. مجموعه داستان فوق پدری به تعبیر امروزه «پایه» و «باحال» را به نمایش میگذاشت که بهندرت عصبانی میشد و خطاهای فرزندش را تا حد امکان به دیده اغماض مینگریست و از هر فرصت برای شاد نمودن فرزند دلبندش استفاده مینمود. به خاطر دارم که در آن دوران کودکی بسیاری از همکلاسیهایم این شخصیت را بهعنوان پدر ایده آل خود میشناختند و در خیال آرزوی داشتن والدی همچون او را در سر میپروراندند. سالها بعد با نویسنده این اثر و داستان زندگی عجیبش آشنا شدم.«اریش اُزر» در سال ۱۹۰۳ میلادی در شهر کوچکی به نام «آدورف» در جنوب غربی آلمان به دنیا آمد، او در جوانی در آکادمی هنرهای گرافیک مشغول به تحصیل شد و برای امرارمعاش وارد حرفه طراحی تبلیغات محیطی شد، حاصل ازدواج او در سال ۱۹۲۹ با یکی از همکلاسهایش منجر به تولد تنها فرزندش پسری به نام «کریستیان» شد. کاریکاتورهای او در ابتدای دهه سی میلادی در تعدادی از نشریات آلمانی منتشر میشد و از بخت بد محتوای تعدادی از آنها که در تضاد کامل با هیتلر و اهداف حزب نازی بود به مذاق این رهبر سیاسی خوش نیامد و در ادامه با قدرت گرفتن وی در سال ۱۹۳۴ منجر به ممنوعالقلم شدن اریش شد. او بهناچار برای تأمین معاش خانواده شروع به طراحی و نگارش کتاب مصور خویش نمود و با همت دوستانش در یکی از بنگاههای نشر کتاب این اثر وی با نام مستعار «ای اُ پلاون» بهعنوان نویسنده بر روی جلد منتشر شد و در اندک مدتی به موفقیتی بزرگ دست یافت. با نگاهی در زمان حال به کتاب و داستانهای کوتاهش میتوان شرایط دهشتبار آن دوران را تصور نمود که سایه سیاه سرکوب و ارعاب حاکم خودکامهای چون هیتلر و جماعت گوش به فرمانش که بیهیچ اندیشه و تفکری تنها در اندیشه نابودی هر فکر مخالفی بودند بر آلمان مستولی بود و همین امر نویسنده را برای خلق چهرهای متفاوت از جامعه اطراف برای کودک دلبندش مُجاب نموده بود، او تنها میخواست دنیایی پر از شادی را در سودای داشتن آیندهای بهتر برای فرزندش به تصویر بکشد و در ذهن این کودک چهرهای انسانیتر از آدمها را برای همیشه ثبت نماید؛ اما افسوس که روزگار بسی بیرحمتر از آن بود که در زمان نگارش اثر تصورش را مینمود، در سال ۱۹۴۰ میلادی و یک سال بعد از آغاز جنگ جهانی دوم او را به جرم کشیدن کاریکاتورهای سیاسی دستگیر نموده و به زندان انداختند و در نهایت تمام شدن امید به بازگشت دوباره به آشیانه گرم زندگیاش او را وادار به خودکشی در اسارتگاه در سال ۱۹۴۴ نمود. پسر شانزده سالهاش در سال پایانی جنگ به جبهههای نبرد فرستاده شد و دیگر نام و اثری از وی بر جای نماند.
انتشار نشریه «پیک» تا پیروزی انقلاب تداوم یافت و با تعطیلی موقت دوباره در مهر ۱۳۵۸ با نام «دانشآموز» منتشر شد و در ادامه در سال ۱۳۶۱ با نام «رشد دانشآموز» با سردبیری «مصطفی رحمان دوست» در سطح مدارس کشور توزیع شد و تا سال ۱۳۹۶ انتشار آن به درازا کشید و بعد ضرورت چاپ و نشر آن برای همیشه به فراموشی سپرده شد.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۷۸ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید