فرهنگ‌عامه

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

اگر مرگ داد است بیداد چیست؟

زداد این همه بانگ و فریاد چیست؟

آدمیان درگذر زمان و زیستن بر زمین همواره در تکاپوی شناخت از حال خویش وجهان پیرامون خویش بوده و هستند. به گمانم مردمان در هیچ حالی از اندیشیدن به چونی و چرایی خویش در زندگی و چگونگی خویش پس از مرگ غافل نگشته و به آن بی‌توجه نبوده‌اند. این اندیشه و این کنجکاوی نه به جایی ویژه و نه به روزگاری خاص وابسته نیست بلکه یکی از پرسش‌های همیشگی انسان در هرجای جهان و در هر زمانی از زیست او در این جهان بوده است و هنوز هم هست؛ اما این که چه چیز مرا در نوشتن این مقاله زمینه شد، مرگ دوست گران‌مایه و سفر پر از دریغ نویسنده‌ای پرکار و ارزشمند از دیار کرمان عزیز بود که چندی پیش در سوگش نشستیم و هم چنان در سوگ اوییم. این بود که اندیشه چگونه بودن پس از این رفتن در من بیش‌ازپیش نیرو گرفت و این‌که مردمان در این جهان با هر نگاه و راه و روشی در رودررویی با این پیشامد چگونه اندیشیده‌اند و آن را چه می‌دیده‌اند؟

در اسطوره‌های ایران باستان، به دو نگاه به پایان زندگی برمی‌خوریم. یکی پایان زندگی هرکس با فرارسیدن مرگ و دیگری پایان جهان هستی، در مرگ و پایان زندگی هر انسان، چنین پنداشته می‌شده که مرگ نیز پیشامدی و پدیده‌ای منفی است از کردارهای اهریمنی، چون سیاهی، تاریکی، دروغ، جنگ، فریب‌کاری، خشونت، پیری، ناتوانی و... و یکی از این سیاه‌کاری‌های اهریمنی مرگ است. در آن پندار چنین است که آدمی برای زیستن آمده است و جاودانگی نه برای مرگ و نه برای پوسیدگی. پس آنان نمی‌توانستند مرگ را پایان بدانند زیرا در چنین روندی اهریمن پیروز و اهورا شکست خورده می‌نمود.

آنان می‌پنداشتند، پس از مرگ، جان (روح) در سه شب نخست برگرد جسم پرواز می‌کند. در آغازین شب، به سخنان خویش در درازای زندگی این جهانش می‌اندیشد. در دومین شب به بررسی اندیشه‌هایش می‌نشیند و در شب سوم به کارها و کردارهایش می‌پردازد؛ بنابراین در این سه شب، روان انسان بر جسم و مرگ جسم دریغ دارد چراکه روان و تن می‌خواهند هم چنان در پیوند باهم باشند. از این روی این سه شب، گاه دل گرمی دربارۀ زندگی خوب، درست‌کرداری، راستی و نگرانی او از بدی‌ها، دروغ و کینه و بدسگالی است. در این سه شب و روز، دیوها و خوی‌های اهریمنی در کمین‌اند که روان را بیازارند؛ و ایزد سروش به یاری خانوادۀ تازه رفته می‌آید تا با نیایش‌ها و هدیه‌ها بکوشد تا از روان او در برابر دیوان و اهریمن پاسداری کنند. با دمیدن روز چهارم، روان سفرکرده برای داوری در کارها و کردارش، روانه می‌گردد. همۀ زندگی او به شکل نیکی و بدی در «خانۀ سرود» انبار می‌شود؛ و با رسیدن روان او این بدی‌ها و خوبی‌ها در برابر ایزدانی چون سروش، مهر و ایزد رشن (ایزد عدل وداد) سنجیده می‌شود.

در چنین گردآمدنی هیچ‌کس بر دیگری برتری ندارد؛ و همه بر پایۀ پندار و گفتار و کردار خود سنجیده می‌شوند. چنانچه نیکی بیش باشد، روان سوی بهشت و چنانچه بدی بیش باشد، به سوی دوزخ روانه می‌شود؛ و در هنگام برابری، روان به همیستگان(Hamestagan) برزخ فرستاده می‌شود. با رهایی روان از سنجش، راه نمای درست‌کاران و بهشتیان دوشیزه‌ای زیباست و با نسیمی بویناک و خوش به سوی او می‌آید؛ که در پاسخ روان خود را وجدان شخص (پندار، گفتار و کردار) او معرفی می‌کند و بدکاران را پیری زشت‌چهره و عجوزه‌ای با بوی ناخوش هم راهی می‌کند که پندار و گفتار و کردار زشت و روان دوزخی آنان است که پس از گذشتن از پل چینود یا چینوت (Chin wad) هرکدام به جایگاهی می‌روند که برایشان در نظر گرفته شده است (اسطوره‌شناسی، پردیس احمدی، ۴ خرداد ۱۴۰۲) چنین پیداست که گذشتن از این پل اسطوره‌ای، از یک جای آغاز می‌شود و به همه اندیشه‌های اسطوره‌ای در سرزمین‌های دیگر نیز راه یافته است. می‌تواند بود که از فرهنگ آریایی به دیگر فرهنگ‌ها و اسطوره‌ها راه گشوده باشد. این روان‌ها چه نکوکاران باشند و چه بدکاران همگی با مانع رودخانۀ اشک سوگواران که مایۀ طغیان رودخانه می‌گردد، رودررو خواهند شد. از این روی ایرانیان باستان که زردشتیان نمونه ماندگار آنان‌اند، گریه و مویه و زاری بسیار را در مرگ عزیزان درست نمی‌دانند. آنان دوزخ را برای هیچ‌کس جایگاه همیشگی و جاودانه نمی‌دانستند؛ زیرا برای هیچ‌کسی آزار همیشگی را درست نمی‌دانستند، پس دوزخ تنها جایگاهی گذرا برای درست شدن و بیداری نسبت به بدی‌ها بوده. از این روی همه پس از مدتی که خوبی و خیر با یاری سوشیانت پیروز گردد، برمی‌خیزند و با خدای خویش یکی می‌شوند. ارداویراف، مغ ایرانی روزگار کهن از بهشت و دوزخ نشانی‌هایی می‌دهد که بهشت و زینه‌های آن را با ستارگان می‌شناساند و دوزخ را با تاریکی و بوی‌های ناخوش و مهم تراز همه دهانی آزمند چون ژرف‌ترین و ترسناک‌ترین چاه‌ها و تاریکی انبوه که هیچ‌کس دیگری را نمی‌بیند شاید نماد غرور و تعصب‌های بی‌جا و ناشایست در این جهان که چنین پندارهایی غیر از خودشان هیچ‌کس هیچ حقیقت درستی را نمی‌بینند و نمی‌شناسند. ولی بهشت در زینۀ نخست، با نماد ستاره‌ای رخشان و نورانی، در زینۀ دوم ماهی زیبا و در زینۀ سوم خورشید و در زینۀ چهارم، بهشت برین (گرودمان) است. در اندیشۀ زردشتیان خوشی‌ها و رنج‌ها در جهان دیگر بیش از این جهان است و روان است که بار آن رنج را در بدکاران یا لذت و خوشی آن را در نکوکاران بر دوش دارد نه تن. آنچه که روشن است این که یکی روان بدکاران تا همیشه در عذاب نمی‌ماند و دیگر این‌که بهشت ایرانیان جای لذت‌های این جهانی چون خوردن و نوشیدن و خوش‌گذرانی‌های کوتاه‌مدت دیگر نیست. بلکه درآمیختن و یکی شدن با خداست.

«مفهوم زندگی پس از مردن، در واقع بیانگر آن است که گوهر وجودی و آگاهی فرد و هویت او پس از مردن، هم چنان ماندگار است. این بخش وجودی هرکس می‌تواند یک عنصر جزئی یا همۀ سرشت یا بخش روحانی آن باشد و می‌تواند نشانگر هویت شخصی او باشد و این در تناقض با باورمندان به پایان آگاهی و زندگی پس از مرگ است».(ویکی‌پدیا، دانش‌نامۀ آزاد) این‌چنین روندی در حرکت و بودن وجودی ما در برخی باورها قلمروی معنوی دارد ولی برخی دیگر چنین می‌پندارند که هرکس در این جهان زاده می‌شود ولی پس از مردن، در همین جهان چرخۀ زندگی دیگری را می‌آغازد بی‌آنکه یادماندی از زندگی پیشین در او باشد و این زایش‌ها و پدیداری در تن‌های گوناگون یا انواع گوناگون، زایش اندر زایش است تا هنگامی که او به خرد معنوی و پاک‌شدگی درست برسد و بتواند به قلمرو معنوی پرواز کند. این نظریه‌ها در پدید آمدن باورها از دین ورزی، باطنی گرایی و نگرش متافیزیکی برخاسته است.

برخی دیگر از نگرش‌ها چون اسطوره‌ها و دین‌های سامی و حوزۀ خاورمیانه تا شمال افریقا که به دین‌های ابراهیمی شناخته می‌شوند، براین باورند که مردگان پس از مرگ به جایی خاص می‌روند که خدا با قضاوت الهی خود بر روی کارکردها و باورهای فرد در دوران زندگی او مشخص می‌کند، در حالی که در باورمندی‌های برخی دیگر چون دین‌های هندی، اندیشۀ تناسخ وجود دارد که زندگی پس از مرگ هرکس تنها بر پایۀ کارها و پندارهای او در زندگی این جهانی‌اش پایه‌ریزی می‌شود.

زندگی پس از مردن در میان مردم مصر باستان نقش مهمی داشته است. این موضوع در دین مصریان و نظام باورهای آنان شاید از کهن‌ترین دین‌باوری‌های شناخته شده در تاریخ باشد. در این نگاه پس از مرگ تن، بخشی از روان (روح) که به نام جسم دوگانه (شخصیت) شناخته می‌شده، به پادشاهی مردگان می‌رود. درحالی که در سرزمین «آرو» ساکن می‌شود و «اوزیریس» برای نگاهبانی از آنان، خواستار برآوردن زیان می‌گردد تا تندیس‌هایی برای جایگزینی مرده‌ها در آرامگاه‌ها قرار دهند. رسیدن به پاداش در زندگی پس از مرگ، دشوار می‌نمود زیرا نیاز به قلبی خالی از گناه و دارای توانایی خواندن جادوها، رمزهای گذار و فرمول‌های «کتاب مردگان» داشت. «نگاره‌ای در کتاب مردگان از جنس پاپیروس نشان می‌دهد که قلب یک درگذشته را دریک کفه ترازو و «پر ماعت» را در کفۀ دیگر قرار می‌دهند، اگر قلب سبک‌تر از پر باشد، مرده بهشتی است و اگر قلب از پر سنگین‌تر باشد، یعنی؛ مرده گناه‌کار است و آموت (شیطان آمیت) او را می‌بلعد». (همان)

یکی دیگر از باورهای مصریان پای بندی به مومیایی کردن تن مردگان و نگاه داشتن آن‌ها در یک تابوت مصری باستانی حکاکی شده با نمادها و طرح‌های پیچیده و تصویرها و هیرو گلیف به نام «سار کوفاک» بوده است. آنان این را تنها راه برای ادامۀ زندگی پس از مرگ می‌دانسته‌اند. تنها اگر جسم به‌درستی مومیایی شود و دریک جای سردار قرار گیرد، مرده می‌تواند دیگربار در سرزمین «یالو» زندگی کند و خورشید را درحرکت روزانۀ خود همراهی کند. با توجه به خطرهای زندگی پس از مردن، باید کتاب مردگان و غذا و گوهرها و نفرین هم راه بدن در گور قرار می‌دادند و دهان را باز نگاه می‌داشتند. فرهنگ و تمدن مصر باستان بر پایۀ آیین‌های دینی بود که هرگونه که کاهنان می‌خواستند تعبیر می‌کردند تا موقعیت و جایگاه آنان را زیانی نباشد. باور آنان بر تولد دوباره، پس از مرگ، نیروی محرک کارها و آیین چگونه بردن مردگان به آرامگاه بود. مرگ در نگرش آنان تنها یک توقف بود ولی ایست کامل زندگی شمرده نمی‌شد. چراکه می‌پنداشتند، باید می‌توان با پرهیز و تقوایی برای خدایان، نگاه داشت تن از راه مومیایی و فراهم کردن تندیس و دیگر وسایل و

ابزارها بدن و زندگی آن را درست محافظت کرد. از نگاه آنان بدن دارای سه بخش بود، نام و سایه نیز زنده شمرده می‌شدند پس برای زندگی پس از مردن به حفظ آن‌ها و بودنشان نیازمند بودند.

در اسطوره‌های یونانی «خدای هادس» پادشاه مردگان شمرده می‌شد. جایی که روان‌ها پس از مرگ در آن زندگی می‌کنند. خدای «هرمس» (عزراییل ما) پیام‌آور خدایان، روان مردگان را به دنیای زیرین که هادس یا خانۀ هادس نامیده می‌شده، می‌برد؛ و روان را در ساحل رودخانۀ استوکس که میان مرگ وزندگی است رها می‌کند. اسطوره‌های یونانی برای زندگی پس از مرگ نگاهی کاملاً مادی داشته‌اند، چون سود و سرمایۀ این نگاه مادی به پیشوایان دینی که مرده را هم راهی می‌کرده‌اند، می‌رسیده. آنان به مردم چنین می‌گفتند که اگر مرده، طلا با خود داشته باشد، به‌آسانی از رودخانه استوکس (چیزی مانند پل چینود یا صراط) می‌گذرد، زیرا «شارون» که به مرد کشتی آوازه است، با دیدن طلا روان را از رودخانه می‌گذراند و به نزد هادس، خدای مردگان می‌برد. درنتیجه در هنگام خاک‌سپاری، خانوادۀ مرده، باید سکه‌های در زیر زبان او می‌گذاشتند تا به‌آسانی از رود بگذرد. آنگاه ایاکوس، رادامانتوس و مینوس، روان یا روح را داوری می‌کنند و سپس به سرزمین‌های الیسیوم، تارتاروس یا دشت آسفودل فرستاده می‌شود. سرزمین الیسیوم از آن پاکان است دارای مزرعه‌های سبز، دره‌ها و کوه‌های خوش آب و هوا و همه در آن جا راضی و آرام‌اند و خورشید همواره می‌درخشد.(بهشت) تارتاروس اما از آن کسانی که گناه‌کار بودند و به خدایان توهین کرده‌اند، سرکشی کرده و آگاهانه شرور بوده‌اند (دوزخ) و دشت آسفودل برای آن کسانی که در میانه‌اند، با ویژگی‌های گونه‌گون آنان که گناهان و نکویی‌هایشان برابر است. در زندگی خود اراده نکرده‌اند یا مورد داوری قرار نگرفته‌اند. (برزخ) اما گناه‌کاران به ژرفای گودال تارتاروس برای مجازات روح و روان می‌رفتند. در آن جا روح در گدازه سوزانده می‌شد. برخی از قهرمانان افسانه‌های یونانی اجازه داشتند به دنیای مردگان سفر کنند.

رومیان نیز باورهایی همانند با یونانی‌ها داشتند چنان‌که پلوتون نقش هادس را گرفت. در افسانه‌های یونانی قهرمان هراکلس ناگزیر بود به دنیای زیرین سفر کند تا سربروس، سگ نگهبان سه سر را در مأموریت‌های خود بگیرد.

زندگی پس از مرگ، یکی از مسائل باورمندانه‌ای است که از راه دین، فلسفه و باورهای گوناگون بحث و بررسی می‌شود. بر اساس مفهوم‌ها و باورداشت‌ها، زندگی پس از مرگ به شکل‌های گوناگونی تعبیر می‌شود. بسیاری از دین‌ها و مکتب‌های فکری از نگاه باور شناسانه یا پندارشناسانه به وجود زندگی پس از مرگ در تصور بهشت و دوزخ یا جاودانگی در عالمی روحانی یا دست‌یابی به سطح‌های بالاتری از وجود روحانی می‌اندیشند، برخی فیلسوفان و اندیشمندان باور ندارند که زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد؛ و بودن انسان را در قالب همین جهان هستی و آگاهانه می‌شناسند. روان‌شناسانی چند بر این باورند که زندگی پس از مرگ بر پایۀ تجربه‌ها و آگاهی‌های انسان‌ها پیش از مرگ قابل‌تعریف و توجیه است. این نظریه‌ها بر مفهومی از ادامۀ زندگی ذهنی بعدازمرگ تکیه دارند.

می‌توان چنین پنداشت که دیدگاه‌های آسیای شرقی دربارۀ زندگی پس از مردن، از کهن‌ترین و تأثیرگذارترین تمدن‌ها و نگرش‌های دینی فلسفی جهان است. در آسیای خاوری به‌ویژه چین، ژاپن، کره و ویتنام باورهای پس از مرگشان بر نگرش‌های بودایی، کنفوسیوسی و شامانی استوار است. در بودائیسم، زندگی پس از مردن، چرخه‌ای است از پایان و آغازی دیگر و تکرار دوبارۀ آن. آموزه‌های بودا چنین است که هرکس براثر انجام کارهای نیک و بدش در زندگی‌های متعددی خواهد زیست و پس از مردنش به زندگی‌های دیگری می‌رود این چرخۀ دنباله‌دار در نامحدودی زمانی خویش، چرخۀ مرگ دوزندگی

زندگی پس از مرگ، یکی از مسائل باورمندانه‌ای است که از راه دین، فلسفه و باورهای گوناگون بحث و بررسی می‌شود. بر اساس مفهوم‌ها و باورداشت‌ها، زندگی پس از مرگ به شکل‌های گوناگونی تعبیر می‌شود. بسیاری از دین‌ها و مکتب‌های فکری از نگاه باورشناسانه یا پندارشناسانه به وجود زندگی پس از مرگ در تصور بهشت و دوزخ یا جاودانگی در عالمی روحانی یا دست‌یابی به سطح‌های بالاتری از وجود روحانی می‌اندیشند، برخی فیلسوفان و اندیشمندان باور ندارند که زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد؛ و بودن انسان را در قالب همین جهان هستی و آگاهانه می‌شناسند. روان‌شناسانی چند بر این باورند که زندگی پس از مرگ بر پایۀ تجربه‌ها و آگاهی‌های انسان‌ها پیش از مرگ قابل‌تعریف و توجیه است. این نظریه‌ها بر مفهومی از ادامۀ زندگی ذهنی بعد از مرگ تکیه دارند.

می‌توان چنین پنداشت که دیدگاه‌های آسیای شرقی دربارۀ زندگی پس از مردن، از کهن‌ترین و تأثیرگذارترین تمدن‌ها و نگرش‌های دینی فلسفی جهان است. در آسیای خاوری به‌ویژه چین، ژاپن، کره و ویتنام باورهای پس از مرگشان بر نگرش‌های بودایی، کنفوسیوسی و شامانی استوار است. در بودائیسم، زندگی پس از مردن، چرخه‌ای است از پایان و آغازی دیگر و تکرار دوبارۀ آن. آموزه‌های بودا چنین است که هرکس براثر انجام کارهای نیک و بدش در زندگی‌های متعددی خواهد زیست و پس از مردنش به زندگی‌های دیگری می‌رود این چرخۀ دنباله‌دار در نامحدودی زمانی خویش، چرخۀ مرگ وزندگی و تولد «سانسارا» نامیده می‌شود. هدف بوداییان، بیرون رفتن از این چرخه و دست‌یابی به نیروی رهایی است که «نیبانا» خوانده شده است.

در نگرش کنفوسیوسی تکیه بر این زندگی و اخلاق هم پیوند با آن است. کنفوسیوس بر این باور است که تمرکز بر زندگی در حاضر بودن و برقراری تعامل و ارتباط‌ها در این جهان بسیار مهم است؛ بنابراین زمینۀ بنیادین در اندیشه کنفوسیوسی بر زندگی در این جهان و بهبود آن است و از مسائل و شرایط زندگی پس از مرگ، سخنی در میان نیست.

شامانیسم اما ترکیبی از باورهای دینی و روحانی محلی در برخی از جوامع آسیای شرقی است؛ که می‌پندارند روان و روح مردگان می‌تواند در تعامل با دنیای مادی حضور داشته، تأثیری در زندگی این جهانیان داشته باشد. دیدگاه‌های آسیای خاوری دربارۀ زندگی پس از مرگ، بسیار پیچیده و گوناگون است و تأثیر بسیاری بر روی فرهنگ و زندگی مردمان در این سرزمین‌ها دارد. توجه به این نکته اهمیت دارد که هرکس ممکن است نسبت به این‌گونه نگرش‌ها به‌گونه‌ای پندارمندانه یا باورشناسانه برخورد کند که تجربه‌های فرهنگی و شخصی‌اش نقشی جدی در شکل‌گیری دیدگاهش در این موضوع دارد.

اگر بخواهیم مقایسه‌ای میان دو جهان‌بینی زردشتی و اسلامی دربارۀ زندگی پس از مرگ داشته باشیم، به همانندی‌ها و تفاوت‌هایی برمی‌خوریم. از همانندی‌ها در آموزه‌های آن دو که در بسیاری موارد می‌توان یافت، ضرورت زندگی پس از مرگ در هردو به یک صورت است؛ و محدودیت آن جهان تا روز رستاخیز نیز چنین است. دیگر همانندی کیفر و پاداش برای بدکاران و نکوکاران است. هم‌چنین سه جایگاه همانند بهشت و دوزخ و همیستگان در جهان پس از مرگ برای نیکان و گناه ورزان و آنان که بدی‌ها و خوبی‌هایشان هم سنگ است در آیین زردشت و سه جایگاه بهشت و جهنم و برزخ برای همانان در آیین اسلامی، اما حضور روان بدون تن پس از مردن از نگاه زردشتیان و روح هم راه با بدن در نگاه اسلامی از نمونۀ تفاوت‌هاست.