امید به «زمانه صلح و آرامش»

سکینه عرب‌نژاد
سکینه عرب‌نژاد

دبیر بخش تئاتر

ای شادی، ای آزادی... روزی که تو بازآیی... با این دل غم پرورد... من با تو چه خواهم کرد؟

(هوشنگ ابتهاج)

شاید واژه‌ای در دنیا نیست که برای همه مقدس باشد، اما برخی واژه‌ها در همه مکان‌ها، زمان‌ها و زبان‌ها زیبا، بزرگ و درست هستند، «صلح» یکی از این واژه‌هاست. یکی از دلایل بزرگ بودن، زیبا بودن و درست بودن واژه صلح این است که بی‌شک اولین واژه‌ای که در مقابلش به ذهن می‌آید واژه «جنگ» است و جنگ در قطب مخالف زیبایی، بزرگی و درستی قرار دارد؛ اما من در اینجا می‌خواهم بیشتر از این‌که صلح را در «مقابل» جنگ بگذارم، آن را در «کنار» آزادی جای دهم. بدون آزادی هیچ صلحی پایدار نخواهد ماند. آزادی به همراه نقد، انتقاد و گفت‌وگو ظرفیت یک جامعه برای پذیرش صلح پایدار را بالا خواهد برد. با این فرض شاید بتوان گفت که آزادی بر صلح مقدم است. شاید گزاره‌ای متناقض به نظر برسد، اما واقعیتی در خود نهفته دارد که آن را بسیار ارزشمند می‌کند: می‌توان برای آزادی جان داد، آن‌قدر جان داد تا از پس آن چهره زیبای صلح نمایان شود.

هیچ قطعیتی وجود ندارد، اما تئاتر می‌تواند در زمینه صلح پایدار آموزش «ببیند» و آموزش «بدهد»؛ یعنی تئاتر به‌عنوان یک موجود و پدیده زنده می‌تواند یکی از ارگان‌های جامعه‌ای باشد که قرار است با همراهی انتقاد آزاد، خود-انتقادی و گفت‌وگو به سمت صلحی پایدار حرکت کند و علاوه بر این‌که در تغییرات اجتماعی مؤثر است، خود نیز در تغییر مداوم باشد. تئاتر می‌تواند و باید صدای خاموشان و به حاشیه رانده‌شدگان باشد، نه صدای بلند و گوش‌خراش ستمگران. اگر برای تئاتر مسئولیت یا رسالتی در تاریخ نوشته شده باشد، بی‌شک یک سرش به آزادی و صلح می‌رسد. تئاتر چنان قدرتی برای ایجاد گفت‌وگو و تغییر دارد که پر بی‌راه نیست اگر بگوییم همانند مبارزی باشکوه است که همیشه در تیررس قدرت قرار گرفته، چون یک بالش گفت‌وگو است و بال دیگرش آزادی.

این‌ها که گفته شد، همه آرزوهایی است که برای تئاتر این سال‌ها و این روزهای ایران در دل داریم. مطالب این شماره درباره رد پای تئاتر در ایجاد صلح در جامعه است. به امید زمانه صلح و آرامش که ما به امید زنده‌ایم، به فردا، به ایران.

تئاتر و گفتمان صلح‌سازی

شادی حسینی نمایشنامه‌نویس
شادی حسینی نمایشنامه‌نویس

صلح را نمی‌توان از بالا تحمیل کرد. نظم صلح‌آمیز پایدار تنها در صورتی امکان‌پذیر است که در زندگی روزمره یک جامعه گنجانده شود؛ بنابراین، آنچه مورد نیاز است، رویکردهای سیاسی است که چیزی بیش از تحمیل مجموعه‌ای از حقوق و ساختارهای سیاسی از پیش تعیین‌شده، مانند انتخابات و نهادهای دموکراتیک باشد. از آنجایی که چنین ویژگی‌هایی مهم هستند، تنها در صورتی می‌توانند کار کنند که در سطح مردمی مشروعیت داشته باشند. برای اینکه صلح‌ سازی پایدار باشد، باید در سطوح مختلف عمل کند و نه‌تنها نظر و حمایت نخبگان در قدرت، بلکه حمایت کل اجتماع را به دست آورد.

می‌خواهم به این بپردازم که چگونه تئاتر می‌تواند به چنین اشکالی از صلح سازی مردمی کمک کند. در حالی که بحث‌های آکادمیک در مورد چنین اشکالی از سیاست زیبایی‌شناختی نسبتاً جدید است، اما شیوه استفاده از هنر برای ایجاد صلح دارای سنتی طولانی است. طیف گسترده‌ای از بیان‌های هنری و فرهنگی بخشی از هر جامعه است. افراد بدون توجه به اینکه کجا و با چه چالش‌هایی روبرو هستند، به فعالیت‌های خلاقانه می‌پردازند. این امر حتی در زمان جنگ نیز صدق می‌کند - در واقع، به‌ویژه در زمان جنگ - زیرا هنر راهی برای بیان تجربیات ضروری بشری فراهم می‌کند. اشکال هنری متعددی وجود دارند که می‌توانند بالقوه مسائل جنگ و صلح را درگیر کنند: نقاشی، ادبیات، شعر، موسیقی، رقص، عکاسی و... ولی من برای اینکه بحث خود را متمرکز و معنادار کنم، بحث کلی درباره پیوند بین هنر و ساختن صلح را با مثال‌هایی از تئاتر ترکیب می‌کنم. در اینجا می‌توان به سه مسئله اشاره کرد: اول این‌که تئاتر این ظرفیت را دارد که صلح‌سازی را فراتر از پارامترهای رویکردهای مرسوم و رسمی‌تر گسترش دهد. دوم؛ تئاتری که ریشه در سنت و ملیت داشته باشد می‌تواند راه‌حل‌های خاص برای زمینه خاص و بومی ارائه دهد و به همین دلیل ممکن است بتواند مشروعیت بیشتری نسبت به بسیاری از رویکردهای مرسوم برای ایجاد صلح که اغلب بر مدل‌های جهانی و از پیش تعیین شده‌ای متکی هستند که توسط نخبگان و از بیرون تحمیل می‌شوند، به دست آورد؛ و سوم؛ تئاتر این ظرفیت را دارد که دیدگاه‌ها و صداهایی را به نمایش بگذارد که در غیر این صورت ممکن است در رویکردهای رایج برای ایجاد صلح شنیده نشوند.

باید بگویم که هرچند این سه مورد که اشاره شد، نقاط برجسته و سهم بالقوه تئاتر است، اما ادعا نمی‌کنم که تئاتر در ذات خود خوب یا مترقی است. هر هنری می‌تواند مورد سوءاستفاده ستم و سلطه قرار بگیرد و در بسیاری از لحظات تاریخی این سوءاستفاده از هنر شده، به‌عنوان یک نمونه، فیلم‌های قابل‌توجه لنی ریفنشتال را در نظر بگیرید که چگونه با جذابیت زیبایی‌شناختی در خدمت ایده‌های نازی‌ها بودند؛ بنابراین، هنر و در اینجا تئاتر، به‌طور خودکار نه مثبت است و نه منفی، بلکه ذاتاً پدیده‌ای سیاسی است، اما به شیوه‌های بسیار متفاوت و خلاقانه‌تر از رویکردهای مرسوم، سیاست را درگیر می‌کند. به همین دلیل است که هنر باید به‌عنوان بخشی فعال در ایجاد صلح شناخته شود و مورد استفاده قرار گیرد.

تئاتر پاسخ‌ بالقوه‌ای برای ایجاد صلح ارائه می‌دهد: نیاز به رویکردهای پایین به بالا. مدل‌های رایج ایجاد صلح به دلیل تمرکز انحصاری بر رویه‌های دموکراتیک، حقوق فردی و اقتصاد بازار به چالش کشیده شده‌اند. همچنین روش‌هایی که این مدل‌های عمومی از بیرون بر طیفی از جوامع متنوع و بسیار پیچیده پس از جنگ تحمیل می‌کنند، مورد نقد قرار می‌گیرند. عدم آمیزش متعاقب این روش‌ها با زندگی روزمره و دغدغه‌های مردم اغلب منجر به مشکلات قابل‌توجهی در موقعیت‌های شکننده پس از جنگ شده است. بسیاری از این تلاش‌های رایج برای ایجاد صلح، در تشکیل یک دولت مؤثر یا صلح پایدار شکست خورده‌اند. پژوهشگران حوزه اجتماع یکی از بزرگترین مشکلات رویکرد متمرکز و از بالا به پایین برای ایجاد صلح را در این مسئله می‌بینند که این رویکرد به سلسله‌مراتب قدرت موجود امتیاز می‌دهد. این نقد همچنین به ساختارهایی که تنها مرجع تصمیم‌گیری را در اختیار دولت قرار می‌دهند یا ساختارهایی که شامل نیروهای حافظ صلح بین‌المللی با طرحی جهانی برای حل و فصل منازعات هستند، وارد است؛ بنابراین، پژوهشگران خواستار تغییر در این رویکرد کلی، به دور از تحمیل مدل‌های خارجی و به سمت تعامل بیشتر با شرایط منحصربه‌فرد هر درگیری و منابع حل منازعه موجود در آن‌ها شده‌اند.

اینجاست که اهمیت تئاتر مشخص می‌شود. تئاتر ظرفیتی برای جاسازی و کار در جوامع دارد. البته همه اجراهای تئاتری این شخصیت را ندارند. برخی از آن‌ها توسط نخبگان و برای آن‌ها تولید می‌شود؛ اما تئاتری که در گفت‌وگوی مؤثر با مخاطب قرار بگیرد، می‌تواند هم بر پویایی‌های اجتماعی - سیاسی که بخشی از آن است تأثیر بگذارند و هم از آن‌ها تأثیر بپذیرد. این امر به‌ویژه در جاهایی که تئاتر در ترکیبی از شیوه‌های سنتی همراه با نیازهای جدید جامعه تکامل می‌یابد، نمود بیشتری دارد؛ بنابراین تئاتر می‌تواند در مقاومت در برابر اشکال انحصاری حکومت، کنشمند ظاهر شود و جایگزین‌هایی را برای رویکردهای رایج ارائه دهد. از این نظر تئاتر این ظرفیت را دارد که به‌طور مؤثر با روایت‌های تفرقه‌انگیز که در موقعیت‌های درگیری طولانی یافت می‌شوند، درگیر شود. تئاتر قادر به ارائه پاسخ‌های آماده آسان یا تحمیل نظم نیست، اما می‌تواند بخشی از تلاش‌های جمعی برای یافتن راه‌حل‌های نوآورانه‌ای باشد که با مدل‌های از پیش تعیین‌شده صلح‌سازی قابل مشاهده نیستند. تئاتری که از تجربه زیسته مردم ناشی شود این ظرفیت را دارد که خود را به قلب یک جامعه نزدیک کند، زیرا در سطح روزمره عمل می‌کند و به دنبال تغییر زندگی در جایی است که بیشترین اهمیت را دارد: اینکه مردم چگونه روزمره را می‌بینند و تجربه می‌کنند. پس هم‌زمان که از جامعه نشأت می‌گیرد، ادراک و در نتیجه ارزش‌های جامعه را نیز تغییر می‌دهد. این نقطه شروعی است که اغلب نادیده گرفته می‌شود و بخش مهمی از ایجاد صلح است: تغییر نه‌تنها در نهادها، بلکه همچنین در احساس مردم نسبت به خود و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند.

اولین سهم تئاتر در ایجاد صلح در توانایی بالقوه آن برای گسترش گفتمان‌های صلح سازی نهفته است. این امر به دو صورت مرتبط با یکدیگر شکل می‌گیرد. اول؛ تئاتر می‌تواند مرزهای ارتباطات روزمره را با فراتر رفتن از رویکردهای کلی و اغلب تعریف‌شده محدود، گسترش دهد. برای برخی از مفسران، عادت‌های رایج گفت‌وگو در یک جامعه اغلب پیرامون کلیشه‌های مشکل‌ساز می‌چرخند که به تعارض دامن می‌زند. عبارات، اصطلاحات، جوک‌ها و حرکات رایج، همگی می‌توانند به ایجاد و تداوم شکاف عمیقی که پس از یک درگیری بزرگ غالب می‌شوند، کمک کنند. به همین دلیل است که راه‌های ارتباطی مرسوم اغلب یا از ایجاد ارتباط عمیق‌تر بین طرف‌های درگیر جلوگیری می‌کنند یا حتی به تضاد بیشتر دامن می‌زنند؛ اما تئاتر این توانایی را دارد که از این موانع ارتباطی عبور کند. این ظرفیت هم در «شیوه‌های بیان غیرکلامی» تئاتر، مانند نور، موسیقی، رنگ، دکور و مهم‌تر از همه بدن بازیگر/شخصیت/ انسان وجود دارد و هم در بخش کلامی آن. در هر حال به نظر می‌رسد که تئاتر یکی از مؤثرترین راه‌ها برای معنا بخشیدن به رویدادهای عمیقاً آسیب‌زاست، جایی است که می‌توان امید داشت که شاید بتوان از آسیب گذشته عبور کرد. به همین دلیل است که برخی از مفسران استدلال می‌کنند که برخلاف شکل منفصل بازنمایی که از طریق اخبار و گزارش‌های رسمی ارائه می‌شود، تئاتر هم قربانیان و هم مجرمان را پس از انسان‌زدایی از جنگ، انسانی می‌کند.

راه دومی که تئاتر از طریق آن مرزهای گفتمان صلح‌سازی را پیش می‌برد، پرداختن مستقیم به موضوع احساسات است. در واقع، احساسات نقش کلیدی در دامن زدن به درگیری‌ها و تلاش‌های بعدی برای غلبه بر آن‌ها دارند. احساساتی مانند ترس، خشم و تحقیر اغلب پس از درگیری غالب می‌شوند و تأثیر قابل‌توجهی بر نحوه تعریف جوامع از خود دارند. نتیجه غالباً نوعی احساس جمعی است که مبتنی بر کنار هم قرار گرفتن پدیده‌های متضاد است. در چنین شرایطی، شروع یک روند درمانی واقعی بسیار دشوار می‌شود. در حالی که احساسات نقش کلیدی در تعارض ایفا می‌کنند، رویکردهای رایج برای ایجاد صلح به‌خوبی برای رسیدگی به مسائل در خطر مجهز نیستند. گفتمان‌های غالب بر نهادسازی متمرکز هستند. آن‌ها اغلب احساسات را یا غیرمنطقی یا دارای ماهیت خصوصی محض می‌دانند؛ اما بعید به نظر می‌رسد که صلح پایدار حاصل شود مگر اینکه هسته عاطفی یک درگیری به‌گونه‌ای مورد توجه قرار گیرد که فراتر از ایجاد حاکمیت قانون و نهادها باشد. در اینجا نیز تئاتر ظرفیت زیادی ارائه می‌کند، زیرا می‌تواند میراث‌ احساسی درگیری را بیان کند و شاید حتی تغییر دهد. تئاتر فضاهای بالقوه‌ای را ارائه می‌دهد که در آن درد عاطفی قابل مشاهده و انتقال است. پس تعارض به سطحی می‌رسد که می‌توان آسیب‌های شخصی را روایت کرد و شاید حتی تغییر داد؛ بنابراین تروما انسانی و عمومی می‌شود. برای مثال، نمایشنامه‌ای که مستقیماً به سرنوشت قربانیان می‌پردازد، این ظرفیت را دارد که «تعداد زیادی بی‌چهره» که در آمار‌ها به آن‌ها اشاره شده است را به «انسان‌هایی که شایسته همدلی هستند» تبدیل کند. در چنین لحظاتی است که تئاتر احساس را برمی‌انگیزد و واکنش مخاطب را نیز به‌خوبی دریافت می‌کند. به همین دلیل است که تئاتر به‌عنوان یک پلتفرم کلیدی در آماده‌سازی و هدایت به سوی یک تغییر ریشه‌ای در سیاست ملی تعدادی از کشورها در دوره‌های زمانی مختلف مورد استفاده قرار گرفت و همچنین به همین دلیل است که تئاتر زمانی که به عنوان یک جزء جدایی‌ناپذیر از فرآیند حل تعارض استفاده می‌شود، می‌تواند بخش مهمی از برخورد با میراث عاطفی و سیاسی درگیری باشد.

دومین سهم تئاتر در ایجاد صلح، ارائه بینش‌های مبتنی بر زمینه خاص است، کاری که مدل‌های جهانی از پیش تعیین‌شده‌تر نمی‌توانند انجام دهند. رویکردهای متداول صلح‌سازی عمدتاً مبتنی بر طرحی از سیاست‌های اقتصادی لیبرال و رویه‌های دموکراتیک است. فرض اساسی این است که یک مدل عمومی برای ایجاد صلح که در جغرافیایی به خوبی جواب داده، برای همه سناریوهای درگیری و زمینه‌های اجتماعی- فرهنگی دیگر نیز می‌تواند اعمال شود. این فرضیه‌ای نادرست است. بسیاری از پژوهشگران حوزه اجتماع بر این باورند که چنین الگوهای عمومی تجسم بخش منافع عملی و ایدئولوژیک گروهی خاص هستند. مسئله مهم‌تر، بی‌اعتنایی چنین الگوهایی به فرهنگ محلی است و چنین به نظر می‌رسد که از دیدگاه آن‌ها، افرادی که قرار است صلح به میان آن‌ها «برده شود»، نه عاملیت و توانایی شکل دادن به محیط خود را دارند و نه منابع فکری برای انجام این کار را. همین باعث می‌شود که این الگوها شکل تحمیلی به خود بگیرند که در نهایت یا با شکست یا حداقل با نارضایتی و مقاومت محلی قابل‌توجهی روبرو می‌شوند. به همین دلیل است که بهبود فرآیندهای صلح با شیوه‌هایی که با مردم محلی و منابع متعدد بومی و ملی، چه از نظر مادی و چه معنوی، مرتبط است پیشنهاد می‌شود.

الگوهای عمومی همچنین به بومی‌ها و منابع ملی نگاهی رمانتیک دارند و آن را زیر اصطلاح کلی «سنت» قرار می‌دهند، در حالی که تئاتر به زندگی واقعی مردم و پیچیدگی‌ها و تنوع موجودیت اجتماعی - فرهنگی آن‌ها توجه ویژه دارد و تنها آلوده به روایت نخبگان نیست. چنین رویکردی در اینجا می‌تواند مخاطب را درگیر و به مفاهیم مبتنی بر صلح کمک کند و متعاقب آن در زندگی واقعی، فضاهای روزمره را برای ایجاد صلح گسترش دهد. داستان‌هایی که بر صحنه تئاتر روایت می‌شوند، بخشی از فرآیند معناسازی جوامع می‌شوند. هنگامی که این روایت‌ها در روایت‌های جمعی ادغام می‌شوند، به‌عنوان بخشی از بیان فرهنگی و فرآیند انتقال مفاهیم روزمره ادامه می‌یابند. از این منظر است که تلاش تئاتر برای ایجاد صلح ظرفیت نفوذ در روایت‌های جمعی و حفظ پدیده‌های بومی و ملی را دارد. در اینجا بازمی‌خواهم تأکید کنم که صرفاً تعامل تئاتر با جامعه، سهم مثبتی در ایجاد صلح ندارد. اگر محتوای آن اشاعه دهنده نفرت باشد و به درگیری‌های بیشتر دامن بزند، تئاتر می‌تواند به مانعی جدی برای ایجاد صلح تبدیل شود. با این حال، نکته کلیدی این است که تئاتر بخشی اساسی از فرهنگ جامعه است و بنابراین برای حفظ مشروعیت ملی و عاملیت تلاش‌های صلح‌سازی حیاتی است.

سومین و آخرین سهمی که درباره آن بحث می‌کنم، در ظرفیت تئاتر برای خلق و بیان صداهای متعدد و الگویی برای رویکردی فراگیرتر برای ایجاد صلح است. الگوهای متداول صلح‌سازی مبتنی بر رویکردی واحد است که - به عمد یا غیرعمد - ناهمگونی را سرکوب می‌کند و به دنبال تک‌صدایی و ایجاد شکلی واحد است. مؤلفه‌های کلیدی رویکردهای لیبرال، مانند انتخابات، ایجاد نهادها و اصول بازار آزاد، اغلب خواستار اقدام قاطع و فوری هستند. پس از سال‌ها، اگر نگوییم دهه‌ها درگیری بعید است که چنین انتقال سریعی، تفاوت‌های ظریف محلی، بومی و ملی را در نظر بگیرد. به همین دلیل است که منتقدان این رویکرد را بیشتر به‌عنوان یک «سیستم حکمرانی» می‌دانند تا «فرایند آشتی و صلح».

گوش دادن به صدای اقلیت‌ها بخش مهمی از آشتی پس از جنگ و درگیری است، اما حتی در سیستم جدید و جامعه‌ای که بر اساس چنین الگوهایی ظاهراً با صلح همراه است، صدای اقلیت‌ها کمتر شنیده می‌شود و اقلیت‌ها همیشه از ساختارهای سیاسی مرکزی ناراضی هستند؛ اما عجیب این است که رویه‌های دموکراتیک پس از مناقشه، به جای شنیدن این صداها و ادغام آن‌ها در فرآیند حل مناقشه و حکومت‌داری کاملاً برعکس عمل می‌کنند. آن‌ها با امتیاز دادن به صدای اکثریت، موجب فرسایش روند صلح می‌شوند و از این مسئله غافل هستند که برای این‌که صلح پایدار باشد، باید چندصدایی و فراگیر بودن آن را تسهیل کنند.

در مقابل، تئاتر با شکل ارتباطی دوسویه گرایانه‌اش منحصراً زمینه مناسبی برای بیان صداهای متعدد است و دقیقاً بر این ایده استوار است که صداهای متعدد و حتی گاهی متناقض را به نمایش بگذارد، یعنی شکلی از چندصدایی که حاوی ظرفیت عمیق دموکراتیک و نمایش کنش‌های متضاد است و همین ویژگی می‌تواند نظم سیاسی موجود را به چالش بکشد. تئاتر رسانه‌ای است که همیشه سطحی از تفسیر را به دنبال دارد. با وارد کردن صداها و روایت‌های خاموش و زندگی‌های حاشیه‌ای در مقابل صداهای بلند رسمی تثبیت شده، تئاتر می‌تواند بدون محدودیت‌های قراردادهای اجتماعی، فضایی برای روایت‌های اجتماعی جدید و فراگیرتر به وجود آورد. قلمرو تئاتر مکانی امن و ایمن برای بیان مفاهیمی است که در زیر سایه سنگین روایت‌های رسمی بی‌صدا مانده‌اند. راه‌های مختلفی برای نمایش این مفاهیم وجود دارد. می‌توان صداها و دیدگاه‌های خاموش را به‌گونه‌ای ترکیب کرد که مخاطب با سویه‌ای انتقادی با اثر همراه شود و یکی از مهم‌ترین راه‌ها «بدن» است و دیگری «زن». برای همین است که نورافکن‌های نظارتی همیشه بر اندام تئاتر روشن است و علاوه بر فکر و زبان و اندیشه، بدن نیز برایشان پدیده‌ای خطرناک می‌شود و بدن زن خطرناک‌تر، حتی اگر تئاتری - و بدنی و زنی - راوی «صلح» بر صحنه باشد.

صداهای متعددی که از طریق تئاتر وارد گفتمان عمومی می‌شوند، پیش‌بینی‌هایی را برای درک پیچیده‌تری از جنبه‌های مختلف درگیر در یک مناقشه و یک فرآیند صلح ایجاد می‌کنند. این روش با رویکردهای جهان‌شمولی و از بالا به پایین متفاوت است، رویکردهایی که تفاوت‌های ظریف بومی و فرهنگی را نادیده می‌گیرند. نمایش این چندصدایی بر صحنه، مخاطب را به احترام به پیچیدگی، تضاد، تفاوت و تناقض اجتماعی و فرهنگی دعوت می‌کند. صداهای چندگانه‌ای که تئاتر به گفتمان عمومی وارد می‌کند، تجسم این کثرت و پیچیدگی است.

البته باید به یادداشت که تئاتر به مسائل پاسخ مشخصی نمی‌دهد و این نه‌تنها نقطه‌ضعف نیست، بلکه دقیقاً نقطه قوت آن است، زیرا می‌تواند دیدگاه‌ها یا روایت‌ها را همان‌طور که هستند ارائه کند و همیشه نیاز به تفسیر مخاطب دارد. این تفسیر نیز تنها مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها را منعکس می‌کند و نه پاسخ نهایی و مطلق به یک موقعیت یا موضوع را؛ بنابراین تئاتر تمرین یک تجربه جمعی است که فرصتی برای درک مفاهیم از طریق گفت‌وگو و چندصدایی را به وجود می‌آورد. چندصدایی به ابزاری قدرتمند در شکل‌دهی گفتمان عمومی برای صلح و مفاهیم صلح‌آمیز تبدیل می‌شود که از طریق آن می‌توان زندگی تکه‌تکه شده در مناقشه و جنگ را در زمینه‌ای صلح‌آمیز بازیابی کرد.

در پایان بیان دو نکته کوتاه لازم است. اول این‌که دنیای تئاتر نیز به اندازه دنیای سیاست پیچیده است و برای بیان مطلبی که در اینجا مدنظرم بود ناگزیر باید هر دو پدیده را ساده می‌کردم. به‌عنوان مثال، تئاتر سرشار از روش‌های مختلف بیان است و هر تئاتری بیان منحصربه‌فرد خود را دارد و اساساً ماهیت هنر در خلاقیت و جاه‌طلبی برای شکستن راه‌های مرسوم دیدن و شنیدن و حس کردن جهان نهفته است و هیچ طرح یکسان و قاطعی برای بیان هنری وجود ندارد.

مسئله مهم دیگر این‌که تئاتر و به طور کلی هنر بومی و ملی همیشه در جای درست نایستاده و همیشه هم موفق نیست. هنر به همان اندازه که می‌تواند پیشرو باشد، می‌تواند پس‌رونده و مانع باشد، به همان اندازه که داعیه دموکراسی دارد می‌تواند اقتدارگرا باشد و به همان اندازه که می‌تواند راه‌حلی برای مسئله‌ای بیان کند می‌تواند به تضاد و ایجاد مناقشه نیز دامن بزند. با همه این‌ها، هنر و در اینجا تئاتر بخش مهمی از نحوه برخورد افراد با تمام جنبه‌های زندگی ازجمله درگیری‌ها و تلاش برای غلبه بر آن‌ها است. به همین دلیل برای رویکردهای صلح‌سازی بسیار مهم است که از ظرفیت هنر و تئاتر استفاده شود.

آموزه‌های فمینیستی و تئاتر

سیما مهرابی پژوهشگر هنرهای نمایشی
سیما مهرابی پژوهشگر هنرهای نمایشی

نابرابری جنسیتی به‌شدت تحت تأثیر شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یک کشور است. ممکن است این‌گونه به نظر نرسد، اما واقعیت این است که در بسیاری از امکان‌های جامعه ما شاهد طرد خاموش زنان هستیم و این امری بسیار نگران کننده است. اگر به جغرافیاهای دیگر نگاه کنیم درمی‌یابیم که علیرغم برخی پیشرفت‌های قابل‌توجه در کاهش نابرابری بین زنان و مردان، به قول پیر بوردیو تسلط مردان همچنان به‌عنوان یک «امر دشوار» باقی مانده است. امروزه زنان مشارکت فزاینده‌ای در زندگی اقتصادی و سیاسی دارند و جایگاه برابر خود را از نظر نهادی و قانونی به رسمیت شناخته‌اند. با این حال، در قرن حاضر، زنان از طبقات اجتماعی، قومیت‌ها، سنین و ملیت‌های مختلف همچنان قربانی اصلی تبعیض و نابرابری هستند. تبعیض به‌عنوان یک رفتار متأثر از تعصب یا نگرش به‌طور کلی منفی توصیف می‌شود که توسط کلیشه‌های فرهنگی و اجتماعی تولید می‌شود. هرچند که برابری جنسیتی همه افراد جامعه را به یک اندازه تحت تأثیر قرار نمی‌دهد، اما ماهیت متحول کننده آگاهی نسبت به این موضوع، آگاهی انتقادی فرد درباره خود و درباره واقعیت موجود را به همراه دارد و در نهایت پایه‌های تحول و صلح را در جامعه بنا می‌کند.

مفهوم برابری جنسیتی به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های صلح و آرامش در یک نقطه با هنر نمایش با هم تلاقی دارند. از یک سو، برابری جنسیتی یکی از دغدغه‌های اصلی و از اهداف توسعه هزاره است. از سوی دیگر، هنر نمایش مستلزم حضور فیزیکی و استفاده از بدن برای اجرا روی صحنه است و البته این رشته خاص برای هنرمند زن نیز چالش‌های ویژه‌ای دارد. این چالش‌ها در جامعه ما بسیار بیشتر است، فرهنگ غالب و رسمی، خانواده، سنت، عرف و مذهب همگی این مسیر را برای هنرمند زنی که در رشته تئاتر فعالیت دارد، سخت‌تر می‌کند؛ بنابراین به نظر می‌رسد مطالعه برابری جنسیتی از چندین سو با تئاتر هم‌پوشانی دارد و نیازمند توجه و بررسی بیشتر و دقیق‌تر است. این بررسی چه بر صحنه و در قالب یک تئاتر شکل گیرد و چه خارج از صحنه و درباره موقعیت زنان فعال تئاتری، در هر صورت در راستای یکی از مولفه‌های پررنگ صلح در اجتماع صورت گرفته است.

پرسشی که اینجا مطرح می‌شود این است که؛ آیا اساساً تئاتر می‌تواند آگاهی و توانمندسازی را در زمینه برابری جنسیتی افزایش دهد؟ پاسخ روشن به این سؤال، «بله» است. می‌توان از طریق تئاتر و هنر اجرا به ساز و کارهای مداخله‌ای برای پرداختن به موضوع برابری جنسیتی و خشونت جنسیتی و بازتولید این خشونت در جامعه پرداخت. به نظر می‌رسد که مسائلی از این دست در ساز و کارهای آموزش رسمی جایی ندارند، بلکه به عکس این آموزش‌ها نابرابری جنسیتی را ترویج و خشونت جنسیتی را تأیید می‌کنند و این امر ایجاد روابط عادلانه بین جنسیت‌ها، از منظر فرهنگ صلح و برابری جنسیتی را مشکل‌ساز می‌کند. اینجاست که تئاتر در برانگیختن بیان هنری، عاطفی، جسمی و حسی مخاطب در بعد فردی و جمعی تأثیر ویژه‌ای دارد.

اینجا باید دو گرایش فمینیستی را متمایز کرد: یکی رویکردهای برابری که عمدتاً با سلطه مردانه مبارزه می‌کنند و این مبارزه را به‌عنوان اولویت سیاسی تثبیت می‌کنند و دیگری رویکردهایی که بیشتر بر تقویت نقش اجتماعی زنان و ویژگی‌های زنان - در عین در نظر گرفتن تنوع آن‌ها - و نیز راه‌های متفاوتی برای دیدن و عمل به جهان متمرکز شده است. تئاتر می‌تواند با هر دو دیدگاه به مسئله برابری جنسیتی بپردازد. البته باید دقت داشت که هنرهای نمایشی و مداخله اجتماعی برای توانمندسازی زنان با تمرکز بر ایده‌ها، آراء و دیدگاه‌های فمنیستی و این چالش که چگونه می‌توان این هدف - توانمندسازی زنان - را عملیاتی کرد خطر افتادن در دیدگاه‌های ساده‌انگارانه را نیز به همراه دارد. آموزش‌های پائولو فریره می‌تواند در دوری از افتادن در این مسیر بسیار یاری‌رسان باشند. این آموزش‌ها با هدف افزایش آگاهی انتقادی و تشویق مشارکت فردی و اجتماعی انجام می‌شوند، زیرا پایه‌ای خلاقانه از بحث، تحلیل و کنش درباره مشکلات سیاسی و اجتماعی - مانند نابرابری جنسیتی - را تسریع می‌کنند.

مهم این است که تئاتر می‌تواند «مکان» مهمی برای گفتن از جنسیت، برابری جنسیتی و مفاهیم فمینیستی باشد. این «مکان» مهم می‌تواند رابطه بین فرد و امر اجتماعی، بین امر خصوصی و عمومی را تغییر دهد و به این گزاره برسد که «شخصی، سیاسی است.» تئاتر می‌تواند تجارب فردی زنان را به‌عنوان یک فرآیند اجتماعی و سیاسی تثبیت کند. درواقع یکی از راه‌های بیان دغدغه‌های مطالبات فمینیستی همین کنشگری‌های هنری است. در اروپا و آمریکا از دهه هفتاد قرن بیستم، تئاتر و نمایش فمینیستی در بیان دغدغه‌های فرهنگی و زیبایی‌شناختی جنبش فمینیستی مهم بوده است.

دهه‌هاست که اصطلاح توانمندسازی توسط جنبش‌های مدنی و حقوق بشری و همچنین جنبش فمینیستی پذیرفته شده است. این اصطلاح برای توضیح این مسئله به کار می‌رود که افرادی که مورد تبعیض، تجاوز و یا ستم قرار می‌گیرند، برای غلبه بر چنین موقعیت‌هایی نیاز به اشکال جایگزینی از قدرت دارند که به ابزارهای رسمی و قانونی محدود نمی‌شوند. این اشکال جایگزین قدرت، برای توانایی شخصی بسیار مهم هستند. تئاتر می‌تواند به‌عنوان ابزار توانمندسازی و افزایش آگاهی به‌ویژه در رابطه با زنان مورد استفاده قرار گیرد. با این حال باید توجه داشت که توانمندسازی فرآیند پیچیده‌ای است که نیازمند تعادل ظریفی بین نقش مربی و یادگیرنده است. آموزه‌های فمینیستی به‌ویژه به مسئله قدرت توجه دارند و مدعی هستند که آموزش و پرورش همیشه مبتنی بر قدرت است، پس این امر ضروری است که مربی نیز به یک یادگیرنده تبدیل شود.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۷۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

تمرین صلح بر صحنه برای کودکان و نوجوانان

عرفان حسین زاده پژوهشگر هنرهای نمایشی
عرفان حسین زاده پژوهشگر هنرهای نمایشی

صلح به چه معناست؟ آیا در تعریف آن می‌توان به عبارت ساده و قابل‌فهم «صلح یعنی؛ جنگ و درگیری ایجاد نکنیم»، اکتفا کرد؟ آیا «صلح»، به معنای «جنگ نکردن» است؟ آیا اساساً «صلح» و «جنگ نکردن» دو واژه‌ای هستند که می‌توانند در دو معنای متضاد و روبروی یکدیگر قرار بگیرند؟ در نگاه اول همه این گزاره‌ها درست و قابل قبول هستند و نمی‌توان در آن‌ها تشکیک کرد، اما می‌توان در آن‌ها عمیق‌تر شد. صلح و جنگ نکردن، هرچند بی‌ربط به یکدیگر نیستند، اما دقیقاً هم یکی نیستند. جایی که صلح برقرار است، خبری از جنگ و درگیری نیست، اما لزوماً همه جنگ و درگیری‌ها به صلح ختم نمی‌شوند، گاهی تغییر شکل می‌دهند و تا زمانی طولانی - یا تا ابد - وجود و حضور دارند. در واژه صلح، صلح‌طلب بودن یا صلح‌جو بودن نوعی کنش و اقدام وجود دارد و اساساً این واژه، یک واژه فعال است، اما عبارت جنگ نکردن، عبارتی منفعل است. ضمن این‌که مفهوم صلح و جنگ تنها به مفاهیم عینی و فیزیکی محدود نمی‌شوند، بلکه در بسیاری از امور بشری نمایان هستند.

با این مقدمه کوتاه می‌خواهم به سراغ رابطه و بده و بستان تئاتر با این مفهوم بروم، با «صلح». این مسیر را با یک پرسش آغاز می‌کنم؛ پرسشی در خلاف مسیر «صلح»:

اگر بخواهیم یک تئاتر برای مخاطب کودک یا نوجوان تولید کنیم که هدفش ایجاد جنگ و درگیری باشد، این تئاتر چه شکلی می‌تواند داشته باشد؟

در جواب باید گفت چنین تئاتری با چنین هدفی احتمالاً باید بخشی از این ویژگی‌ها را داشته باشد:

ممکن است به‌جای شخصیت‌پردازی به تیپ‌سازی بپردازد.

ممکن است همین تیپ‌ها را هم درست ارائه نکند.

ممکن است دست به تحریف تاریخ بزند یا تاریخ را به قصد برانگیختن انتقام از گذشته و برای افزایش حس قربانی بودن مخاطب، روایت کند.

ممکن است حقیقت را نادیده بگیرد، حقیقت ظلم، درگیری یا مقصر بودن در درگیری. یا اساساً این واقعیت که ممکن است بیش از یک حقیقت وجود داشته باشد را بیان نکند یا آن را انکار کند.

ممکن است تعصبات را از نو زنده کند.

ممکن است خود را خوش‌نیت، راستگو و بازتاب‌دهنده واقعیت‌ها جلوه دهد، اما درواقع این‌طور نباشد و نقابی دروغین بر چهره زده باشد.

ممکن است برای همه چیز یک نسخه آماده و از پیش تعیین شده داشته باشد و تفاوت اندیشه‌ها را نادیده بگیرد.

ممکن است یک اثر غیرانتقادی و منفعل باشد.

ممکن است در همه اجزای آن جهل و نادانی نسبت به جهان و خصلت‌های گوناگون بشری وجود داشته باشد.

من بر این باور نیستم که در دنیا هنرمندان زیادی وجود داشته باشند که از طریق کارهایی که خلق می‌کنند، آگاهانه به دنبال ایجاد جنگ و درگیری باشند، اما فکر می‌کنم هنرمندان زیادی هستند که ناآگاهانه آثاری تولید می‌کنند که در نهایت ممکن است این تأثیر را داشته باشد. به همین دلیل است که هنرمند بیش و پیش از همه، خودش باید اثرش را به دقت و با نگاهی انتقادی بررسی و پیام‌های ناخودآگاه آن را موشکافی کند. این امر درباره هنرمندان تئاتر حساسیت بیشتری می‌طلبد، چرا که تئاتر در ارتباط مستقیم‌تری با مخاطب قرار دارد و داعیه گفت‌وگو، کنش و نقد و انتقاد را دارد و همچنین عنصر اصلی و جدانشدنی آن «انسان» است و همین عنصر باعث می‌شود که علیرغم وجود فرم‌های متنوع، حالت انتزاعی کمتری نسبت به بسیاری از هنرهای دیگر داشته باشد و این ممکن است تأثیرش بر مخاطب را بیشتر کند.

بنابراین تئاتر به‌ویژه برای مخاطب کودک و نوجوان می‌تواند در قامت یک موجود زنده، صلح‌طلب، فعال و کنشمند باشد و همان‌طور که ذکر شد، این به دلیل ماهیت این هنر است؛ چراکه تئاتر شکلی است بر پایه خلقت و آفرینش جمعی و دارای ظرفیت نگه‌داشتن دیدگاه‌های مختلف و متضاد در کنار یکدیگر؛ شکلی است متکی بر کنش و بنابراین بدون نیاز به توضیح یا آموزش صریح، درواقع عمیق‌ترین آموزش‌ها و آگاهی‌ها را ارائه می‌کند. تئاتر به ادراک مخاطب وابسته است و این ظرفیت را دارد که با فاش کردن مسائلی درباره شخصیت‌ها یا موقعیت‌ها که غیرمنتظره هستند و نگرش‌ها را تغییر می‌دهند، مخاطب را تغییر دهد. تئاتر از معدود امکان‌هایی است که ظرفیت انسان برای پذیرش و همدلی با کسانی و دیدگاه‌هایی که شبیه‌اش نیستند را گسترش می‌دهد. یک تجربه جمعی هم‌مکانی و هم‌زمانی است که به جامعه اجازه می‌دهد اشک و خنده، خشم و طنز، لذت و کشف را به اشتراک بگذارد. حال پرسش این است که چه امکانی بهتر از تئاتر برای گفتن از «صلح» وجود دارد؟

بنابراین باید راهی پیدا کنیم تا تئاتر واقعیتی جدید، امکانی جدید و شیوه‌ای جدید از بودن در جهان را منعکس کند. برای گفتن از صلح در جهان تئاتر قبل از هر چیز باید از تنوع و گونه گونی اندیشه‌ها، عقاید و کنش‌ها گفت؛ داستان‌هایی از تنوع انسان‌ها، در عین حال نیازشان به آشتی؛ داستان‌هایی مبتنی بر واقعیت‌های اکنونی هرچند که وام‌دار گذشته و تاریخ باشند. این به معنای دیکته کردن پاسخ‌ها برای مخاطب نیست، بلکه نشان دادن آنچه که در واقع هست یا آنچه می‌تواند باشد، است. این‌گونه تئاتر می‌تواند ذهن مخاطب کودک و نوجوان را به کنکاش وادارد.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۷۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید