وقتی شایستگی کرمانی‌ها «هویدا» می‌شود

سیدمحمدعلی گلاب زاده
سیدمحمدعلی گلاب زاده

شاید کمتر ملتی و جامعه‌ای را بتوان نام برد که به اندازه مردم کرمان، شایستگی و لیاقت داشته باشند. مردمی که نه سهند و سبلانی داشتند که جاری برفاب آن، اراضی کشاورزی‌شان را صفا بخشد، نه خنکای نسیمی که چهره آنان را گلگون سازد و نه پهنه دریایی که با یک تور، ده‌ها و صدها ماهی صید کنند و سفره خود را به رنگ و بوی آن بیارایند. سرزمینی خشک، با آسمانی سرشار از خسّت، که ابرهایش دامن‌کشان می‌آیند و می‌روند بی‌آنکه گوشه چشمی تر کنند و دست‌کم، لب‌های داغمه بسته کویرنشینان خطه دارالامان را طراوتی بخشند.

شاید به همین دلیل بود که «ابن فقیه همدانی» در باب شایستگی‌های مردم کرمان، به بیان نکته ارزشمندی پرداخت که آن را با جوهر آفتاب بر پیشانی تاریخ نگاشتند، او گفت:

«گویند: یکی از پادشاهان ایران، دسته‌ای از فیلسوفان را گرفت و به زندان خویش کرد و گفت برای آنان چیزی جز نان نبرند. و ایشان همی‌توانند، نان خورش را، هر روز، خود بگزینند. فیلسوفان ترنج را گزیدند.گفتند زیرا که پوست روی ترنج خوشبوست، آن را بوییم. درون آن میوه است و توان از آن فایده یافت. ترشی آن چون سرکه است و پاکیزه و با خاصیت. و دانه‌اش روغن مالیدنی دارد و سودمند است. بدین گونه چون پادشاه از چاره‌اندیشی در باره‌شان فرو ماند، گفت: اینان حکیمانند و دانایان. پس فرمود تا در کرمان جایشان دهند. کرمان چنان بود که در کمتر از ژرفای پنجاه گز آب نمی‌داد.

حکیمان استخراج آب را نقشه‌ای کشیدند، تا آن را روی زمین برآوردند. سپس درخت‌کاری کردند، تا همه کرمان از درخت پوشیده شد. مردم آن نقشه را از آنان آموختند.

پادشاه گفت: آنان را در کوهپایه جای دهید. در کوهستان‌ها جایشان دادند. در آنجا نیز به ساختن فواره پرداختند و بر سر کوه‌ها آب بیرون آوردند. ملک گفت: به زندانشان کنید. در زندان به کیمیاگری دست زدند.

گفتند: این را دیگر بر کسی آشکار نکنیم. بدین گونه به‌اندازه کفایت خویش عمل کردند و نسخه‌هاشان را سوختند و آن کیمیا از دست بشد.»۱

به‌راستی که چنین است، مردم کرمان، در گذر هزاران ساله عمر خود، هرگز بارشان بر دوش کسی نبوده و همواره با تمامی صفا و صمیمیت، بار سنگین حمایت و هدایت دیگران را بر عهده گرفته‌اند. تا آنجا که به شهادت تاریخ در بسیاری از موارد، بخشی از محصولات و عایدات خود را - که در سخت‌ترین شرایط زندگی به دست آمده بود - برای دیگران منظور کردند و یا حاصل دسترنج خود را به دیگران بخشیدند تا از تنگنای دشواری‌ها بیرون بیایند نمونه آن، حاتم‌بخشی مردم کرمان، در جریان ساخت سدّ باب‌الابواب و شهر استرآباد که به گواهی تاریخ کرمان، این نشان افتخار بر پیشانی آنان نقش بست و برای همیشه به تاریخ سپرده شد.

ماجرا از این قرار بود که در زمان «آذر ماهان»، حاکم روزگار «انوشیروان» در کرمان، «آذرماهان» را از فرمانفرمایی کرمان و بلوچستان رعیتی شاکر و لشکری متکاثر و مالی وافر دست داده پس از آن که شهنشاه ایران از مداین که در آن وقت تختگاه شاهان عجم بود به عزم تعمیر و مرمت سد باب‌الابواب بشروان و کنارۀ دریای خزر حرکت نمود و در آنجا اقامت فرمود؛ خزاین اندوخته را در این کار بذل کرد و کار سد به پایان نیامد، شهنشاه بعد از تفکر و کنکاش دریافت که هیچ یک از عظمای ایران را آن مؤنه و مال نباشد که کفاف مخارج بقیۀ سد شود مگر آذرماهان و از او مالی زیاد از مالوجهات مستمر خواستن مخالف عدل و قوانین سلاطین است. لهذا خود با هزار نفر عملجات مخصوص به ایلغار به گواشیر که دارالملک کرمان بود اندر شد و به خانۀ آذرماهان نزول فرمود. او از مقدم شاهنشاه اظهار انبساط کرد و بساطی لایق بگسترد و پس از این که قصد ملک‌الملوک ایران را دریافت، به عرض رسانید که شکرانۀ تشریف‌فرمایی حضرت اقدس در منزل کمترین بندگان، آن‌قدر زر و سیم [و مال] ارسال اردوی کیوان شکوه بدارم تا کار بند به اتمام رسد. شهنشاه را مرام حاصل آمد، او را بنواخت و فرمود پس از این آذرماهان را «پادشاه کرمان» گویند و نویسند. از مال کرمان کار سد به انجام رسید.

در بعضی از نسخ مرقوم است که آذرماهان آن‌قدر تنخواه فرستاد که از مصرف سد زیاد آمده از آن مال به‌ حکم «انوشیروان» شهر استرآباد را بنا نهاد. [سپهر فضل و ادب] در ناسخ التواریخ می‌نگارد که هزار بدنام در آن‌ وقت والی مملکت فارس بود، تأسی به شاه کرمان نموده چندین وقر طلا و نقره ایفاد حضور شاهنشاه ایران کرد و وقتی رسید که کار سد از مال کرمان به سامان رسیده بود. به‌ حکم انوشیروان از مال فارس بنای شهر استرآباد را کردند.»۲

باری اگر «شاه ولی» کرمان را دل عالم خواند و خود را اهل دل و گفت:

هر چند که از روی کریمان خجلیم

غم نیست که پرورده این آب و گلیم

در روی زمین نیست چو کرمان جایی

کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم

نه از این جهت بود که در و دیوار این دیار به انواع گل‌های رنگارنگ زیب و زیور یافته و سبزینه چمن‌هایش زیر گام‌های رهگذران، ناز می‌کنند و درختان سر به فلک کشیده‌اش، سایه‌سار رهگذران است، بلکه تنها به خاطر صفا و صمیمیت و اخلاص این مردم، آن را دل عالم دانست.

بی‌جهت نیست وقتی از «سعید نفیسی»، استاد گران‌مایه‌ای که فخر تاریخ فرهنگ و ادب ایران‌زمین است پرسیدند، اگر قرار بود به‌جز «تهران» که محل درس و بحث و تدریس دانشگاه شماست، شهر دیگری را برای زندگی انتخاب می‌کردی، کدام سرزمین را برمی‌گزیدی؟ او در جواب گفت: شاید فکر کنید خواهم گفت «لندن»، چون زمینه‌های مختلف رفاهی و زندگی بی‌دغدغه فراهم است، یا «پاریس»، چون عروس شهرهای اروپاست و یا «سوئیس» که مهد آرامش و آسایش است، امّا نه، من هیچ‌کدام از این شهرها را در نظر ندارم بلکه اگر قرار باشد روزی، به شهر و دیار دیگری هجرت کنم، بی‌شک «کرمان» را برمی‌گزینم، زیرا صفای مردمش زبانزد است و از در و دیوارش، مهربانی و محبت، ساری و جاری است.

آری این سخن مردی است که «همه قبیله او عالمان دین بودند»؛ پدرش ناظم‌الاطباء۳، بانی چند بیمارستان در تهران و مشهد، طبیب ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین شاه و خدمتگزاری بود که تاریخ هرگز نام و یادش را فراموش نخواهد کرد. نیای دانشمند او «نفیس بن عوض»، طبیب دربار «آلغ بیک تیموری» و از افتخارآفرینان تاریخ پزشکی است که بیش از پانصد طبیب و حکیم، از نسل او به ایران تقدیم شد.

نه‌تنها بزرگ‌مردی چون «سعید نفیسی»، شایستگی‌های کرمان و کرمانی را مهر تأیید می‌زند و آرزوی زندگی در دامان این کهن دیار را دارد، بلکه کم نیستند کسانی که بر این عقیده و آرمان پای می‌فشارند، تا جایی که وقتی از «اندی» خواننده قدیمی و ساکن خارج از ایران می‌پرسند آرزو داری در کدام‌یک از شهرهای ایران، زندگی کنی؟ در جواب می‌گوید: در «کرمان»، به‌ویژه «باغین» و «بردسیر» که پدرم مدتی در آنجا شاغل بود و مرا دل‌بسته این دیار کرد.

بی‌گمان مقایسه بزرگ‌مردی چون «سعید نفیسی» با خواننده‌ای که عرض کردم و این‌که فاصله‌ای به گسترده یک اقیانوس دارند، شاید «قیاس مع‌الفارق» باشد اما خواستم به این نکته اشاره کنم که همه سلیقه‌ها، بزرگی و کرامت و صفای مردم این دیار را پسندیده و آن را عزیز می‌دارند.

«فتح‌الله معتمدی»، استاندار اواخر دهه ۴۰ کرمان۴ که بنای خانه شهر از یادگارهای اوست و همچنین وی در ترغیب شادروان افضلی پور به گزینش کرمان برای تأسیس دانشگاه نیز نقش اساسی داشت، در خاطرات خود می‌نویسد: در جریان ساختمان خانه شهر کرمان بعضی‌ها بر من خورده می‌گرفتند که کرمان، چه نیازی به این چنین بنای باشکوهی دارد؟ از همه مهم‌تر این که تمامی هزینه این بنا را مردم کرمان با ۲۵ ریالی که به همین منظور روی قبوض آب و برق کشیده بودیم، پرداخت می‌کردند. هر روز با این پرسش و گاه انتقاد تند برخی رسانه‌ها مواجه بودم.

زمانی که ساختمان خانه شهر به پایان رسید و «هویدا» نخست‌وزیر وقت برای افتتاح آن به کرمان آمد. او را به خانه شهر بردم و قسمت‌های مختلف آن را نشان دادم، در این هنگام هویدا نگاهی همچون عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت: «آقای استاندار، این کلاه برای سر مردم کرمان خیلی گشاد است!» گفتم چرا آقای نخست‌وزیر؟! گفت این بنا برای کرمان، زیاد است و شما بی‌جهت این همه برای ساخت آن خرج کرده‌ای. در جواب گفتم، آقای نخست‌وزیر، روزی که «گنجعلی‌خان» می‌خواست این مجموعه ارزشمند شامل بازار، میدان، مسجد، کاروان‌سرا، آب‌انبار، حمام و ضرابخانه را بسازد، بعضی‌ها نه فقط همین حرف‌ها را به او می‌زدند، بلکه حتی برخی تنگ‌نظران از او به شاه‌عباس شکایت کردند و این که حاکم اعزامی تو با پرداخت مختصر وجهی، دارد خانه‌های مردم را خریداری و خراب می‌کند برای این که حمام و بازار بسازد و ... بالاخره کار به جایی رسید که شاه‌عباس به صورت درویش ناشناسی شخصاً به کرمان آمد، موضوع را بررسی کرد و نه تنها دستور توقف کار را نداد، بلکه گنجعلی‌خان را نیز تشویق کرد و گفت: «حرف‌های مردم، دیر یا زود تمام می‌شود، امّا آثار خیر تو برای همیشه بر جای می‌ماند»

...

ادامه این مطلب را در شماره ۷۵ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید

«... این زیره به کرمان نرسد»

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

با نیم‌نگاهی به فهرست نام حکام و استانداران کرمان در دو سه قرن اخیر و به‌ویژه در دورۀ قاجاریه و پهلوی اول متوجه می‌شویم اغلب آنان، قبل و یا بعد از حکومت کرمان، عهده‌دار سمت‌ها و مناصب بزرگ و مهمی در کشور بوده‌اند و بر این مدعا می‌توان به افرادی چون: ابراهیم‌خان ظهیرالدوله (عموزادۀ فتحعلی‌شاه قاجار)، حسن‌علی شجاع‌السلطنه (پسر فتحعلی شاه قاجار)، عباس میرزا نایب‌السلطنه (پسر فتحعلی شاه قاجار)، حسن‌علی شجاع‌السلطنه (پسر فتحعلی شاه قاجار)، آقاخان محلاتی (رهبر فرقه اسماعیلیه)، فیروز میرزا نصرت‌الدوله (پسر نایب‌السلطنه)، مؤیدالدوله (نسبت نزدیک با نایب‌السلطنه)، عبدالحسین میرزا فرمانفرما (داماد مظفرالدین شاه قاجار)، امیرنظام گروسی (سفیر ایران در کشورهای مختلف و ...)، علاءالملک (سفیر ایران در ترکیه)، نصرت‌الدوله فیروز (پسر عبدالحسین میرزا) و ... در دوره قاجاریه و یا اشخاصی چون: محمود جم (نخست‌وزیر، وزیر دربار و ...)، سید محمد تدین (رئیس مجلس و ...)، اردلان (وزیر و ...)، مرآت (وزیر علوم و ...)، علی سهیلی (نخست‌وزیر و ...)، فرخ (وزیر، استاندار و ...)، رضا حکمت (وزیر و رئیس مجلس)، وارسته (نماینده مجلس و ...) و ... در دوره پهلوی اول اشاره نمود.

در این میان بایستی حتماً از «عبدالحسین تیورتاش» نیز نام برد. شخصی که چه قبل از حکومت کرمان و به‌ویژه بعد از آن، به سمت‌ها و مناصب بزرگ و مهمی دست یافت تا حدی که در سال‌های اولیۀ حکومت پهلوی اول، او در کنار رضاشاه، به‌عنوان نفر دوم و تأثیرگذار کشور محسوب می‌گردید.

عبدالحسین تیمورتاش ملقب به «معززالملک» و «سردار معظم» فرزند کریمداد‌ خان متولد ۱۲۶۰ ش (۱۸۸۱ م.) بجنورد، بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی، عازم عشق‌آباد شد و با ورود به مدرسه نظام سن‌پترزبورگ، در رشته امور نظامی به تحصیل پرداخت. پس از بازگشت به ایران به‌عنوان مترجم وزارت امور خارجه

مشغول به کار شد و پس از اعلام سلطنت محمدعلی میرزا، او عضو هیئتی بود که می‌بایست پادشاهی محمدعلی شاه را به چند کشور اروپایی اعلام نمایند. پس از بازگشت از اروپا از وزارت خارجه کناره‌گیری و از سوی پدرش نایب‌الحکومه بلوک جوین شد.

وی در انتخابات دوره دوم مجلس شورای ملی به‌عنوان جوان‌ترین وکیل از خراسان به مجلس راه یافت و بعد از تعطیلی مجلس به ریاست قشون خراسان انتخاب شد. در انتخابات دوره سوم از قوچان به مجلس راه پیدا کرد. در دولت وثوق‌الدوله به حکمرانی گیلان انتخاب شد، هر چند که دوران حکمرانی وی در گیلان مقارن با نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک‌خان جنگلی بود و دولت مرکزی برای مقابله با نیروهای انقلابی نهضت، او را راهی منطقه کرد. تاریخ‌نگاران حکومت وی را در گیلان حکومت ترور، آدم‌کشی، عیاشی و مشروب‌خواری خوانده‌اند.

کمی قبل از کودتای حوت ۱۲۹۹ ش (۱۹۲۱ م.) به تهران فرا خوانده و به دستور سید ضیاءالدین طباطبایی بازداشت و چندی در زندان به سر برد. در سال ۱۳۰۰ ش. در کابینه مشیرالدوله، تصدی وزارت عدلیه به او محول شد و سال بعد والی کرمان و بلوچستان گردید. در سال ۱۳۰۲ ش (۱۹۲۴ م.) در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی مجدداً از نیشابور به وکالت مجلس انتخاب شد و در کابینه سردار سپه به وزارت فواید عامه و تجارت منصوب شد و تلاش خود را برای تغییر سلطنت آغاز و سال بعد با آغاز سلطنت پهلوی، مراسم تاج‌گذاری رضا‌خان با کمک‌های بی‌دریغ او برگزار گردید و به پاس خدماتش، به عنوان وزیر دربار برگزیده شد.

در سال‌های نخست سلطنت رضا‌شاه، در اوج اقتدار سیاسی و مرد شماره دو کشور محسوب می‌گشت، اما یکه‌تازی او چندان دوام نداشت و مورد بی‌مهری رضاشاه قرار گرفت و به‌تدریج در سراشیبی سقوط قرار گرفت. در سال ۱۳۱۱ ش (۱۹۳۳ م.) رسماً از وزارت دربار برکنار شد و به اتهام سوءاستفاده مالی و ارتشاء به جریمه مالی، محرومیت از حقوق اجتماعی و حبس محکوم گردید و در نهم مهر سال ۱۳۱۲ (۱ اکتبر ۱۹۳۳) در زندان قصر به دستور رضاشاه و توسط پزشک احمدی به قتل رسید.

هدایت در خصوص دلایل غضب شاه نسبت به تیمورتاش آورده است: «... چندی است شاه به تیمورتاش خوب نگاه نمی‌کند. روزی در افسردگی در هیئت این ابیات را برخواند و از فردوسی دانست:

یکی ابلهی شب‌چراغی بجست

که با وی بُدی عقد پروین درست

فزون‌تر ز ماه و خورشید بود

سزاوار بازوی جمشید بود

خری داشت آن ابله کوردل

به جانش بُدی جان خر متصل

چنین شب‌چراغی که ناید به دست

شنیدم که بر گردن خر ببست

من آن شب‌چراغ سحرگاهیم

که روشن کن از ماه تا ماهیم

ولیکن مرا بخت ابله شعار

ببست بر گردن روزگار

گفتند که در غرور یا از حواس دور از او تراوش کرده باشد که:

رستم یلی بود در سیستان

منش کرده‌ام رستم دستان ...»

در مورد تیمورتاش گفته‌اند، وی مردی قدرت‌طلب، خستگی‌ناپذیر، پرکار، باهوش، زیرک و فاقد هرگونه اصول‌گرایی اخلاقی و مذهبی بود.

و یا به توصیف باقر عاقلی: «... تیمورتاش مردی باهوش، پرکار، خطیب، نویسنده و کتابخوان بود. قدرت تصمیم‌گیری او زیاد بود و از بذل و بخشش و کمک به مستمندان خودداری نمی‌کرد. به علما و دانشمندان احترام می‌گذاشت و زبان‌های روسی، فرانسه و انگلیسی را کاملاً فرا گرفته بود و به شعر و ادبیات دلبستگی خاصی داشت. بسیاری از اشعار قدما را به حافظه سپرده بود و در محاورات، عنداللزوم شاهد مثال می‌آورد. پرکار، خستگی‌ناپذیر و بی‌رحم بود. زن و مشروب در زندگی او نقش اول را بازی می‌کردند. در زمان قدرت، به تمام مقامات بی‌اعتنا بود. حتی در مجامع عمومی مخبرالسلطنه را احضار و با وی تندی می‌کرد. ریخت و پاش او از بودجۀ دربار خارج از اندازه بود. مع‌الوصف قسمت اعظم املاک موروثی را فروخت و صرف ولخرجی‌های جبلی خود نمود. اشتباه و گناه او در آن حد نبود که از وی به آن صورت هتک حیثیت شود و به آن وضع فجیع معدوم گردد. ۱

اما در باب حکومت تیمورتاش در کرمان بایستی در ابتدا به این نکته اشاره نمود که او بعد از حکومت سه سالۀ «سردار اسعد بختیاری» بر کرمان، عهده‌دار حکومت این ناحیه شد، چنان که سردار اسعد بختیاری در خاطرات خویش در این باره آورده است:

«... پس از حرکت من از کرمان، کل اهالی از علما، اعیان، تجار [در] تلگرافخانه متحصن شدند برای رجعت من. ممکن نشد برای این که خود دیگر مایل به مراتجعت کرمان به این زودی نبودم. آقای سردار معظم خراسانی [تیمورتاش] را حاکم کرمان کردند و رفت ...»۲

شایان ذکر است عزیمت تیمورتاش به کرمان، مقارن با ایامی بود که در منطقۀ کرمان، پلیس جنوب (s.p.r) بعد از سال‌ها هیاهو و جو سازی دولت انگلستان و غارت و چپاول توسط این نیروی نظامی، به طور مفتضحانه مجبور به انحلال گردیده بود و به تعبیری، بخشی از قدرت سیاسی و امنیتی انگلستان در منطقه کرمان - که اتفاقاً به دلیل همجواری با مرزهای منتهی به هندوستان برای آنان بسیار مهم و حیاتی محسوب می‌گردید - از دست رفته بود. از سوی دیگر، دولت رقیب آنان یعنی روسیه نیز بعد از چند سال آشفتگی سیاسی در پی انقلاب روسیه و نابودی تزارها، اینک با همان اهداف سابق و در لوای ایدئولوژیک بلشویکی بار دیگر در منطقه قدرت خود را به رخ انگلیس کشانده بودند.

در کشور و ازجمله در تهران نیز بعد از کودتای اسفند ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن سران کودتا (ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج) و حادث شدن وقایع متعدد و در نهایت شکست کابینه سیاه، با اقدامات رضاخان در جایگاه وزیر جنگ و اقدامات او در صحنه سیاست و قدرت ایران و از سوی دیگر، بی‌کفایتی احمدشاه قاجار و درباریان، اضمحلال سلسلۀ قاجاریه را بیش از هر زمان دیگر قابل پیش‌بینی و نزدیک کرده بود.

در این چنین اوضاع و احوالی، تیمورتاش که مردی زیرک و باهوش بود با درک اوضاع نابسامان کشور به‌ویژه در تهران، جهت دور ماندن از لطمات ناشی از تغیر و تحولات، هنگامی که وزارت عدلیه به دلایلی تعطیل شد و او طبق قانون می‌بایست به مجلس شورای ملی بازگردد و از طرفی قوام‌السلطنه نخست‌وزیر نیز می‌خواست این جوان سیاس و زیرک را با تطمیع پستی از تهران بیرون کند، تیمورتاش که دست حریف را خوانده بود، بی‌میل نبود چندی از تهران دور شود لذا با زیرکی خاص خودش، گران‌فروشی کرد و تنها با دریافت حکومت خراسان و یا کرمان، راضی به خروج از تهران شد.

بدین‌سان او با گرفتن حکومت کرمان و بلوچستان، تهران و مشکلات سیاسیون را رها نموده و با همسر جدیدش (تاتیانا) در ۲۸ مهرماه ۱۳۰۱ (۲۱ اکتبر ۱۹۲۲) به این منطقه آمد. البته گفته شده است اقدامات وحشیانۀ او در زمان حکومت در گیلان که مقارن با سرکوب قیام جنگل بود، باعث شده بود قبل از رسیدن او به کرمان، این شعر توسط مردم دهان به دهان در کرمان پخش شود:

خبر مُردن سردار معظم ای کاش، برسد

زود که این زیره به کرمان نرسد

اما خوشبختانه روحیه و منش تیمورتاش در کرمان نسبت به گیلان بسیار متفاوت بود و به قولی وی که به تازگی با همسر دوم خود «تاتیانا» (از ارامنۀ قفقاز) ازدواج نموده و از طرفی از اشتباهات خود در گیلان نیز پند گرفته بود، بیشتر وقت خود را به همسر جوانش در کرمان اختصاص داده بود.

«سردار معظم، وقتی راهی کرمان شد، تاتیانا را با خود برد. هوای خوش ییلاقات ماهان و کرمان و باغات آن حدود، بهترین جایی در عالم بود که سردار می‌توانست در آن با همسر جوان و زیبای خود خوش باشد و از قیل و قال تهران دور بماند تا تهرانی‌ها چندان با یکدیگر بجنگند که پیروزمند جنگ معلوم شود. تنها امری که می‌توانست سردار معظم ماجراجو را در روزهای چنان ماجرایی از تهران دور نگه دارد، فقط «تاتیانا» بود. مهتاب شبان ماهان، در باغ شازده ناصرالدوله با حضور کنسول انگلیس و همسرش، کبابی در راه و همیشه یکی از اهل ساز در کنار و شعر و شور در میان. صبح‌ها در محل ایالتی، به تلگراف‌های رسیده از تهران می‌گذشت که یا خبرهای شهر را می‌داد و یا درخواست‌های فرمانفرما مربوط به املاکش بود۳، یا از سوی دولت‌هایی بود که می‌آمدند و با دسیسۀ سردار سپه می‌رفتند. در این زمان او می‌کوشید که با همه بسازد و کسی را نیازارد و این نه سردار معظمی بود که هشت سال پیش در گیلان چنان با جلادت حکومت می‌کرد...۴

از دیگر رخدادهای کرمان در دوران حکومت تیمورتاش، شروع به کار روزنامه بیداری در دی ۱۳۰۱ (ژانویه ۱۹۲۳) است۵ و نکته جالب‌تر این که به گفتۀ زنده‌یاد سید محمدرضا هاشمی (مدیر دوم روزنامه بیداری)، نام «بیداری» نیز توسط تیمورتاش برای این روزنامه انتخاب گردیده است.

زنده‌یاد سید محمدرضا هاشمی در این خصوص آورده است: «پس از آن که تأسیس روزنامه توسط برادرم سید محمد هاشمی و بنده قطعی گردید، در خصوص انتخاب نام برای این جریده، صحبت‌ها و مشورت‌های زیادی نمودیم تا آن که بعد از چند روز مرحوم سید محمد هاشمی گفت: به‌رغم آن که حاکم وقت کرمان تیمورتاش آدم مغروری به نظر می‌رسد اما آدم باسواد و خوش‌فکری است، بد نیست در این خصوص با او هم مشورت کنیم.

ایشان وقتی برای ملاقات با حاکم کرمان گرفت و چند روز به اتفاق به دیدن تیمورتاش رفتیم. وی در ارگ حکومتی ما را پذیرا شد و وقتی دانست قصد انتشار روزنامه‌ای در کرمان داریم، بیش از پیش تحویلمان گرفت و با گشاده‌رویی بیشتر با ما صحبت نمود. پس از تعریف و تمجید بسیار توسط او مبنی بر انتشار روزنامه، مرحوم سید محمد هاشمی گفت: قربان ما خدمت رسیدیم تا در خصوص نام روزنامه با شما مشورت کنیم.

تیمورتاش از جا بلند شد و در حین قدم زدن در طول اتاق خود، بعد از چند بار رفتن و برگشتن، گفت به نظر بنده، اگر نام جریده خود را «بیداری» بگذارید، بد نیست. چرا که الآن در پایتخت هنوز روشنفکران و مبارزان دوره مشروطیت نزد مردم و مسئولین از احترام و اکرام زیادی برخوردارند و از این رو شما کرمانی‌ها را به‌واسطۀ خدمت بزرگ ناظم‌الاسلام کرمانی در نگارش خاطرات و مبارزات دوره مشروطیت که به نام «تاریخ بیداری ایرانیان» اشتهار دارد، بیش از پیش می‌شناسند. لذا به اعتقاد بنده برای آن که نام جریده شما اشارتی به این خدمت ناظم‌الاسلام کرمانی باشد و هم به تعبیری وظیفۀ جراید الآن کشور، بیدار و آگاه نمودن اقشار جامعه است، بنده «بیداری» را نام را بامسما دانسته و برای روزنامه‌تان پیشنهاد می‌کنم.

از آن جایی که مرحوم اخوی در گذشته با ناظم‌الاسلام کرمانی ارتباط و نزد او تحصیل نموده بود و به تعبیری رابطه مرید و مرادی مابین آنان حاکم بود، از این پیشنهاد بسیار خرسند گشت و پس از مشورت با بنده، نام جریده خود را «بیداری» گذاشتیم.»۶

فارغ از مدت کوتاه دوران زمامداری تیمورتاش در کرمان - همان که «بهنود» اهم اقدامات تیمورتاش در زمان حضور در کرمان را تنها مطالعه تلگرافات و صدور دستورات سطحی و ... برشمرده - اسناد و مکاتباتی از اقدامات خاص وی در کرمان مشاهده نمی‌گردد و اغلب شامل دستوراتی درباره انتخاب حکام بلوکات و رؤسای ادارات و ... می‌باشند مانند سندی که در ادامه آورده شده و تیمورتاش به عنوان حاکم ایالت کرمان و بلوچستان، حکومت بلوک سیرجان و پاریز را به مسعودالدوله واگذار نموده است، بدین مضون:

[نشان چاپی]: شیر و خورشید

وزارت داخله

ایالت خراسان/ نمره: ۶۰۸۴

سواد حکم ایالت کرمان و بلوچستان

مورخه: ۲۹ قوس [آذر] ۱۳۰۱

در این موقع که برای حکومت سیرجان و پاریز یک نفر مأمور لایق لازم بود که به امور آنجا رسیدگی نموده و از هر حیث موجبات آسودگی و رفاه حال اهالی آن صفحه را فراهم نماید، لهذا از هذه‌السنه ایت‌ئیل۷ نواب مستطاب اشرف والا شاهزاده مسعودالدوله را که از هر جهت طرف اعتماد و وثوق می‌باشند و کفایت خود را مشهود ساخته است، به حکومت محل مزبور معین نمودم که در تهیه وسایل رفاهیت و آسایش عمومی جد و جهد کافی به عمل آورده، نگذارد به احدی هیچ‌گونه تعدی و بی‌اعتدالی بشود و کماینبغی وظایف خود را انجام نماید.

البته عموم آقایان علماء و خوانین و سایر طبقات مشارالیه را به این سمت شناخته، از صلاح و صواب‌دیدش تخلف نورزند.

[امضا]: عبدالحسین [تیمورتاش].

[مهر]: ایالت کرمان و بلوچستان.

[حاشیه]: سواد مطابق اصل است.۸

اما نکته‌ای که چندی قبل در مقالۀ دوست و همکلاسی دوران دانشگاهم، نویسنده و پژوهشگر ارجمند جناب آقای «هدایت بهبودی» تحت عنوان «عبدالحسین تیمورتاش در کرمان» دیدم و به نظرم جالب آمد، اشاره ایشان به ارتباط و تبعیت تیمورتاش از دولت انگلستان و به‌ویژه ارتباط او در کرمان با کنسولگری انگلیس - با توجه به اسناد موجود - بود.

آقای بهبودی در این مقاله ضمن اشاره به فرازهایی از زندگی تیمورتاش و اوضاع سیاسی آن دوران، به‌رغم تحصیل او در روسیه تزاری، به نزدیکی‌اش به انگلیس‌ها و جلب اطمینان آنان پرداخته و در این زمینه آورده است: «... تیمورتاش پس از سقوط کابینه مشیرالدوله و برکنار شدن از وزارت عدلیه و روی کار آمدن دولت قوام‌السلطنه در ۱۳۰۱ به حکمرانی کرمان منصوب می‌شود. او ۲۸ مهر [۱۳۰۱ ش / ۲۱ اکتبر ۱۹۲۲] وارد کرمان شد. دو - سه ماهه نخست مسئولیت وی خبر خاصی از او نیست تا این که در دهم دی ۱۳۰۱ [۱ ژانویه ۱۹۲۳] تیمورتاش در تلگرافی به رضاخان وزیر جنگ، از او می‌خواهد که رئیس نظمیه کرمان را عوض کند. او توضیح می‌دهد که رئیس فعلی نظمیه یک صاحب‌منصب اداره قشونی است و زمانی روی کار آمد که رئیس نظمیه قبلی با متحصنین تلگراف‌خانه همنوایی کرد و این صاحب‌منصب به جای او انتخاب و منصوب شد. تیمورتاش تأکید می‌کند که او بصیرت و اطلاعی از کار نظمیه ندارد و امورات این اداره رو به خرابی است. او از رضاخان خواست فکر عاجلی برای این موضوع بکند.۹

سه روز بعد وزیر جنگ [رضاخان] پاسخ او را داد؛ این‌که «در این باب به نظمیه تهران مراجعه نمایید که از مرکز شخص بصیری فرستاده شود. در این صورت این‌جانب هم در تغییر رئیس فعلی نظمیه آن جا مخالفتی نداشته و مساعدت خواهم کرد.»۱۰ رضاخان در استان‌هایی که حکومت‌نظامی نبود، سعی می‌کرد از دخالت‌های خود بکاهد، چراکه بیش از این با اعتراض گسترده نمایندگان مجلس شورای ملی در دخالت‌های بی‌حد و حصر خود در همه امور مواجه و حتی منجر به استعفای موقت او از منصب وزارت نیز شده بود. این پاسخ، سردار معظم خراسانی [تیمورتاش] را قانع نمی‌کند. بلافاصله در چهاردهم دی بار دیگر تلگرافی به رضاخان، وزیر جنگ می‌فرستد و این بار توضیح بیشتری می‌دهد؛ مبنی بر این که کمتر کسی پیدا می‌شود که با ماهی هشتاد تومان از تهران به کرمان بیاید؛ اگر هم پیدا شود دو ماه طول می‌کشد به اینجا برسد.

او در این تلگراف می‌نویسد: «تبلیغات روس‌ها و نگرانی انگلیس‌ها مستلزم بودن نظمیه در دست شخص زرنگی است که متأسفانه فعلاً مفقود است. استدعا می‌کنم اجازه مرحمت فرمایید رئیس نظمیه فعلی عوض شده یک نفر [عادی] نظمیه را اداره کند.»۱۱

...

ادامه این مطلب را در شماره ۷۵ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید