https://srmshq.ir/81mtpk
نخستین نکتهای که در پیرامون این آیین و مراسم وابسته به آن میتواند به ذهن من راه یابد، شیوۀ زیستن و چگونگی برخورد ایرانیان و مردم آریایی برای برپایی داد است و چگونگی مناسبات این مردم برای هم سویی سرشت زیستن خویش با سرشت طبیعت و آنچه در پیرامون آنان میگذرد. چنانکه اینان در حد دریافت و چونی و چرایی خویش از حیات همگانی، میکوشیدهاند بهگونهای هنجارهای خود و هر چیز دیگر را که در پیرامون آنان بوده بر پایۀ داد بنا نهند که هر چیز در جایگاه خود سودمند باشد و مایۀ شادی و نیرو بخشیدن به توانایی آنان برای زندگی باشد و پایداری در برابر ناسازهایی که میتوانسته آرامش و حیات را به بکشاند. پس داشتن هر چیز که آنان را از نیازی، بینیاز میکرده است، شایستۀ ستایش و سپاس بوده و هرگونه آسیب به آن را نابخردی و ناروایی میدیدهاند. پس برای اینکه کمتر به زندگی کلی زمین و هوا و پیرامون خود زیان برسانند، برنامههایی میریختهاند که هم شادیآفرین باشد وهم سودمند برای درست زیستن. نکتۀ دیگر اینکه اگر برای یادکرد یا بررسی چنین برنامههایی و جشنهایی از فرهنگ ایرانی یا جشنهای ایرانی نام میبریم، نگاهمان به مرزبندی ایران امروز نیست؛ و چشماندازمان همه ایران فرهنگی از تاجیکستان و افغانستان و
حتی بخشهایی از پاکستان گرفته تا آذربایجان بزرگ و گرجستان و بخشهای از کردستان و عراق و ترکیه و میانرودان را نیز در برمیگیرد. یا آسانتر بگوییم همۀ فلات بزرگ ایران کهن و ایران روزگار سلجوقیان که نژادها و دستههای گوناگون آریایی و ترکان آسیای میانه را در آن میبینیم. از این روست که امروزه نیز بسیاری از این آیینها هنوز در میان مردمانی درکل این جغرافیای گسترده برگزار میگردد و نیکوداشت آن را میبینیم و میشنویم. پس نگاه ما از یادکرد فرهنگ ایرانی، بیتوجهی به مرزهای امروزی و سیاسی همفرهنگان غیرایرانیمان نیست. بلکه یادکردی از گذشتههای دیرین فرهنگی و همزیستانه است.
از آنجا که یاد کردیم، این جشن و بسیاری جشنهای کهن ایرانی چون در گسترۀ ایران فرهنگی و گستره جغرافیایی فلات پهناور ایران و سرزمینهای وابسته به آن یا پیرامونی آن برگزار میشده است، محدود به جغرافیای ایران کنونی و در درون مرزهای سیاسی امروزی نماندهاند که هیچ، بلکه در بسیاری از آن کشورهای جدا مانده از خراسان بزرگ آن روزگار چون تاجیکستان و افغانستان و ترکمنستان و سرزمینهای جدا افتاده از آذر آبادگان بزرگ آن روزگار چون جمهوری آذربایجان و پیرامون آن و بخشهایی از ترکیه و همچنین پهنۀ گستردۀ کردستان در همهجا و از سرزمینهای میانرودان در عراق و جنوب شرق در پاکستان (پشتوها و بلوچها) و ایرانیان مهاجر در هر جای گیتی، این جشنهای کهن بهویژه نوروز و شب چله و چهارشنبهسوری هم چنان برگزار میشود و حتی در میان برخی از مردم ترکیه چنین آیینی را که پریدن از روی آتش باشد، به نشانۀ عشق آتشین و گرمی کانون خانواده در جشن عروسی جوانان برگزار میکردهاند. پس گذشته از دیرینگی تاریخی، به گستردگی این جشن نیز آگاهی یافتیم؛ اما در واژهشناسی این نام باید گفت که: این واژه که امروزه چنین جشنی را بدان نام میخوانیم، آمیغی است از تکواژهایی که در هرکجا که آن را برپا میدارند، بنا به ویژگیهای زبانی دگرگونیهایی یافته است. ولی با وجود دگرگونیها، تک واژ «سور» در این واژه را باید با دقت بنگریم که برخی آن را همان «سور» به معنی جشن پنداشتهاند یعنی؛ جشن چهارشنبه. ولی باور درستتر این است که سور با آوای Sur و در زبان پارسی میانه (پهلوی) با آوای مصوت بلند «او» به معنای «سرخ» است. چنان که در نامگذاری سهراب شاه نامه، فرزند تهمینه و رستم میبینیم که:
چو خندان شد و چهره شاداب کرد / ورا نام تهمینه، سهراب کرد/
یعنی هنگامی که کمی بزرگ شد و آشکار شد که چهرهای شاداب و سرخ دارد، تهمینه بر پایۀ این ویژگی نام او را سهراب (سرخگونه، سرخچهره)، «سهر+اپ» نهاد. سهر یعنی سرخ، بر همین روال واژۀ سهرورد، یعنی؛ گل سرخ و واژۀ گل سوری یعنی؛ گل سرخ و باز واژۀ «سول» در پارسی اهمیت ستاک است به معنی «خورشید» که نور سرخ دارد و ازآنجاکه آتش در هنگام کامل خود، سرخ و شعلۀ آن از دور چون نور فراوان خورشید در پگاهان یا پسینگاه، سرخ است، نام چارشنبهسوری بر آن نهاده شده است. از سویی شاید بتوان پنداشت که از واژۀ سوختن (سوگتن) برآمده باشد، در واژۀ چارشنبهسوزی، یعنی؛ آتش سوزاندن در چهارشنبۀ آخر سال. ولی از نامها در هرجایی که به جستوجوی بنواژه این جشن بپردازیم، برمیآید که نگاه دوم، یعنی؛ چارشنبهسوری (سرخی) درستترین معنی و نام تواند بود؛ زیرا که نامهایی چون چارشنبهسوری (ایران، غرب افغانستان و بسیاری جاهای دیگر)، چارشمبه سرخی (اصفهان) چارشمبه سری (کوتاه شدۀ سهری، نیشابور)، گول چارشمبه (اردبیل)، گولهگوله چارشمبه (گیلان)، کوله چوار شمبه (کردستان)، چوارشمبه کولی (قروه)، در شمال شرق افغانستان و تاجیکستان «الوپری، الو پرک، به معنی آتش جهی، پریدن از آتش است چون واژۀ «الو»، به معنی شعلۀ آتش است؛ و در کابل «سوری برآمدن» است و کسانی در کابل در خاطر دارند که این جشن را «سوری شو» نیز مینامیدهاند.
تا آنجا که پژوهشها تا امروز نشان میدهد، در کتابها و نوشتارهای پارسی (پس از دورۀ میانه)، نخستین کتابی که نامی از این جشن میآورد «تاریخ بخارا» تألیف و پژوهش ابوبکر محمد پسر جعفر نرشخی است. او البته درهمان نوشته واژۀ آمیغی «عادت قدیم» را میآورد که میتواند گویای پیشینۀ آن باشد که این جشن از روزگارانی کهنتر بوده است.» چون منصوربن نوح به ملک بنشست، اندر ماه شوال سال سی صد و پنجاه، به جوی مولیان فرود آمد تا آن سرای را دیگربار، عمارت کردند و هرچه هلاک و ضایع شده بود، بهتر از آن به حاصل کردند. آنگاه امیریه سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون «شب سوری» چنان که «عادت قدیم» است، آتشی عظیم افروختند». با تکیه بر این نوشته پیداست که جشن در روزهای پایانی سال و بر آیین آتشافروزی بوده است؛ و میدانیم که آمدن عربها و جایگزینی دین اسلام به جای آیینهای ایرانی و قوت گرفتن آن در میان بسیاری از مردم زیر لوای خلیفههای بغداد و پیش از آن، برخی آداب و آیینهای ایرانی را فروکشتند و کوشیدند که آنها را از فرهنگ جمعی جامعه پاک کنند ولی با نیرو گرفتن دوبارۀ ایرانیان در نمونههای چون صفاریان و سامانیان بهویژه و در دل و درون و اندیشۀ مردم به شکلی گسترده ایرانیان دوباره بسیاری از آیینهای گذشتۀ خود را زنده کردند. تواند بود که این نیز یکی از همان گونهها و نمونهها باشد که در تاریخ بخارا از آن با آمیغ «عادت قدیم» یاد شده است. پس از این کتاب، کتاب «بدایع الوقایع» تألیف شاعر و دانشمند روزگار تیموریان، «زینالدین محمود واصفی» است که از این جشن در بخارا و در روزگار خودش به نام «رم الو پری» یاد میکند و این در میان پژوهندگان افغان بسیار آوازه دارد و با نام این جشن در شمال شرق افغانستان و تاجیکستان همانندی دارد.
ابراهیم پورداوود مینویسد: شاید جشن گرفتن چنین مناسبتی، به جشنهای ششروزه پایانی سال (گاهنبار همسپثمدم) وابسته باشد که پس از درست سنجی گاهشمار ایرانی در روزگار اردشیرنخست ساسانی برگزار میشدند. بر پایۀ چنین باوری در برگزاری این گاهنبار در چنین هنگامی فروهرها (نه روح) ی درگذشتگان به زمین بازمیگردند.
با تکیه بر نوشتههای پورداوود و آیینها و شیوههای برگزاری که تا امروز مانده است، به گمانم اینچنین نگرشی درست تواند بود. چون در یادکرد تاریخ بخارا در همان نوشته، قدری آتش میجهد ورد ربام سرای آتش درمیگیرد که میتواند گواه آن باشد که آتش را بربام برافروخته بودند واتش روشنگر راه فروهرها را بر بامها میافروختهاند و درجاهایی از کردستان هنوز هم در برگزاری این جشن، آتشهای کوچکی بربام هر خانه میافروزند و مردم در گروههای بسیار بزرگ دف میتواند و تار و تنور را نوازش میکنند و در آیین کهن پشتبامها را با آتش روشن میداشتهاند تا فروهرها راه خانۀ خود را بهآسانی بیابند وبی گمان آن رقص و پایکوبی و شادمانی بر همان پشتبام بوده است که آتش در بام سرای امیرمنصور درمیگیرد. این باور که برافروختن آتش در این روز، بازماندۀ آیین برگزاری نخستین روز یا نخستین جشن از آیینهای نوروزی و رسیدن سال نو با آتشافروزی بر بامهاست و پیوند دیگری که پنداشتهاند در پریدن از روی آتش و آن را یادمان گذر سیاوش از آتش دانستهاند و در جاهایی بیان شده است، شاید چندان درست نباشد چون درگذر سیاوش برگزاری آیین سوگند است و با گذشتن از آتش انجام میگیرد که در روزگاران کهن با برنامهریزی و تشریفات ویژهای آن هم با سوزاندن یا ترس و خطر سوخته شدن همراه بوده است. چنان که در داستان ابراهیم نیز چنین است و هنوز هم شاید در جاهایی از ایران چنین آیینی زمینۀ سنجش نیک و بد یا دروغ و راست باشد.
در هر حال چارشنبهسوری یا همان چارشنبهسرخی، نخستین جشن از جشنها و آیینهای نوروزی و رسیدن سال نو و بهار زیبا و پر سبزه و گل است که برافروختن آتش نمادین و پریدن از آن اصلیترین و مهمترین بخش آن بوده و هست؛ و خواندن آن شعار «زردی من از تو، سرخی تو از من» هم نه زمینه و جنبه منفی دارد و نه بیتوجهی به بزرگداشت آتش است. بلکه به گمان نزدیک به یقین برمیگردد به باورها شناسی و پندارشناسی فرهنگ کهنتر که مهر و پس از آن خورشید را سرچشمۀ نور و روشنایی میدانستهاند و روشنایی را سرآغاز دانایی و آگاهی و مهر در نمود سرخی پیش از خورشید یا پس از آن بوده و زردی از برآوردهای مهر و در توانایی خورشید بوده است که دانایی انسان از وجود نوراست و آگاهی او نیز از روشنایی برمیخیزد؛ و نمود همۀ اینها در این جشن با افروختن آتش نمادین و برآوردن آدابی جمعی در ایران و بسیاری کشورهای پیرامون آن برگزار میشده و تا کنون پاییده است.
ابوریحان بیرونی در آثار باقیه مینویسد: هرمزد یکم، شاهنشاه ساسانی دستور داده بود در نوروز مکانهای مهم را با آتش پاکیزه کنند. چون باور داشتند عناصر ناسالم در هوا و محیط وجود دارد که آتش پاککننده آن را از میان میبرد؛ بنابراین میتوان چنین پنداشت که از دیگر بهانههای جشن چارشنبهسوری، کاربری بهداشتی است و بدینگونه برای گندزدایی و پاکیزه نمودن پیرامون خانهها و طبیعت پیش از آغاز سال نو، این آتشافروزی هم چیزهای غیربهداشتی را میسوزاند و هم اگر زبالهای یا شاخ و خاشاکی یا چیزهای باقی مانده از نظافت خانهها پس از جشن سده مانده باشد، میسوزاند و به پالودگی طبیعت یاری میرساند.
کتایون مزدا پور، استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر آیینهای ایرانی، دربارۀ جشن چارشنبهسوری و پیوند آن با آیین زردشتی، مینویسد: جشنها و آیینهای ایرانی به همۀ ایرانیان وابسته بوده و هست. بسیاری از این آیینها به روزگار پیش از مهاجرت آریاییها به این سرزمین بازمیگردد و برخی مانند چارشنبهسوری به آیین زردشت وابسته نیست. پس نباید هنگامی که از این گونه موارد چونان فرهنگ ایرانی یاد میکنیم، این گمان پدید آید که تنها ایرانیان کشور ایران را میگوییم. بیگمان چنین نیست و هدف همۀ آریایی تبارهای سرزمین بزرگ فلات ایران و پیرامون آن است.
برخی پنداشتهاند که چون ایرانیان درگاه شمار باستانی، هفته نداشتهاند، پس این جشن با توجه به نام چارشنبه نمیتواند آیینی کهن باشد. میتواند چنین نگاهی درست باشد ولی از یاد نبریم که درست است ایرانیان هفته را نمیشمردهاند، اما برای روزهای ماه نام داشتهاند و در آن میان چهار روز در هر ماه به نام ایزد بزرگ بوده است و نامگذاری این چهار روز در چهارپارۀ ماه یعنی؛ چیزی معادل یک هفته بوده است. از سوی دیگر بنمایۀ بنیاد هفته بر پایۀ هفت روز و نامگذاری آن از نهادههای فرهنگ مانوی است که بازهم به ایران باستان و روزگار ساسانی برمیگردد و بر پایۀ پژوهشهای پژوهندگان ایرانی و غیر ایرانی بنای زمان و زمانسنجی و کشف آن خورده بندیهای زمان گذشته و حال و آینده و هفته و ماه از اختراعات ایرانیان است و تواند بود که تا پیش از شمارش هفته، چنان که یاد کردیم، این جشن با نامهای دیگر خوانده میشده و نام چارشنبه در دورههای دیرتر به آن نام نشسته است و پیش از آن با همان نام یادشده در تاریخ بخارا بوده باشد.
در شاه نامه، در داستان رزم «بهرام چوبینه» با «پرموده» پسر ساوه شاه، هنگامی که هردو سپاه آمادۀ رزم بودند، ستارهشماری بهرام را چنین پند میدهد
ستاره شمر گفت بهرام را: که درچهارشنبه مزن کام را
اگر زاین بپیچی، گزند آیدت همه کار ناسودمند آیدت
یکی باغ بد در میان سپاه ازین روی وزآن روی بد رزمگاه
بشد چارشنبه هم از بامداد. بدان باغ که امروز باشیم شاد
ببردند پرمایه گستردنی. می ورود و رامشگر و خوردنی
ز جیحون همی آتش افروختند. زمین و هوا را همیسوختند
https://srmshq.ir/7h9iuw
دومین شب از پانزدهمین جشنوارۀ موسیقی نواحی ایران کار خود را در تالار فخرالدین اسعد گرگانی در شهر گرگان، در حالی آغاز کرد که «آبادون خوانی» بانوان کرمانی، به آن حال و هوای دیگری بخشید. به گزارش ایسنا به نقل از ستاد خبری، پانزدهمین جشنواره موسیقی نواحی ایران، در شامگاه بیست و چهارم آبان ماه، میزبان علاقهمندان بود. اجرایی که با میزبان چهارده ساله یعنی؛ هنرمندی از گروه هنرمندان کرمانی آغاز شد. خواهران رجایی نژاد، در بخش عمدۀ از اجرای خود به آوازهایی که در عروسیهای محلی خوانده میشود، بهصورت همخوانی پرداختند.
وقتی که از فرهنگعامه (مردمی) نام میبریم، باید بدانیم که درواقع از کوچکترین و شاید سادهترین جنبههای زندگی انسانها تا بنیادیترین عادتها، آیینها و رسمهای خانوادگی، فامیلی، منطقهای، استانی و حتی کشوری در موضوع و تعریف ما میگنجد، چه این آیینها و آداب و عادتها، از روزگاری دیر مانده باشد، یا در دورههای نزدیکتر به ما، یا اصلاً در زمانۀ ما و از سوی مسئولان و دولتیان و ارگانها به زندگی مردم راه یافته باشد. چنان که شیوههایی از زندگی یا ازدواج یا کسب درآمد و روابط اجتماعی درگذشتهای نهچندان دیر، به کلی در میان مردم روایی نداشته است ولی امروزه بخشی از فرهنگ هنجار مردم و حتی جوانان و نوجوانان و کودکان شده است و همه آن را دنبال میکنند و در زندگی به کارمی بندند؛ و هیچ توجهی به نا بهجایی و نادرستی آن ندارند، پس این رفتاری و عادتی در فرهنگعامه شده است. گفتیم فرهنگ همگانی (مردمی، عامه) همۀ جنبههای زندگی آدمیان را در هر کجایی پوشش میدهد.
یکی از مهمترین و دیرینهترین آیینها و رسمها، چیزی است که مردمان هر جای جهان در عروسی و ازدواج و نیز در مرگ و مراسم مردگان و تولدها داشتهاند؛ و در این میان آیینها و آداب و رسمهایی بوده و هست که چون اجزای یک پیکره، در شکلگیری و پیکربندی آن نقش داشتهاند. ولی هرکدام بهتنهایی قابلبررسی و سنجشاند؛ و هرکدام زمینهساز یا برآمده از زمینههای آیینی دیگرند و از سویی دیگر، میتوان رسمی یا آیینی مانند آن را در جایی دیگر، در شهری یا استانی یا کشوری دیگر پیدا کرد. این همانندیها در یک کشور یا ناحیه یا حتی کشورهای دیگر میتواند به هم پیوستگی و وابستگی داشته باشد. ولی گاهی ممکن است که هیچ پیوستگی میان آنها نباشد و برخاسته از ویژگیهای زیستی یا روانی و زمینههای احساسی انسانها در هر جایی باشد.
پژوهش در مطالب این مقاله کاری نو و دستاوردی تازه نیست. کسان زیادی پیش از این در چنین زمینهای به بررسی و کندوکاو پرداختهاند. ولی آن چه به نام آبادونخوانی از آن یاد کردیم، نامی است که فقط در استان کرمان، در شهرستانهای مختلف بر آن نهادهاند؛ که بیش از همه شهرستانهای سیرجان و شهربابک تا بافت و رابر و ساردوئیه و راین و جبال بارز و جیرفت را دربرمی گیرد که در سیرجان و پیرامون آن، با جستارهای پژوهشی خانم مؤیدمحسنی و در منطقۀ راین و پیرامون آن، با تلاش خانم عباس زاده (چاپ نشده) تا حدی گردآوری شده است و نیز کارهایی که از سوی پژوهشگران در فرهنگ و گویشهای هر شهری یا شهرستانی انجام گرفته است. گذشته از این در شهرستانها و شهرهای مختلف ایران، در زمینۀ فرهنگعامه و ادبیات شفاهی هر منطقه، پژوهشهای به درست و نسبتاً کاملی با نام «بیت خوانی» پیگیری شده است که بخش عروسیها و بهویژه اجراهایی مانند آبادونخوانیها، با نامهای گوناگون در شهرها و استانهای گوناگون و هرکدام بر پایۀ موسیقی مقامی سرزمین خود، مورد توجه قرار گرفته است. حتی گذشته از کشور امروزی ایران، در تمامی گسترۀ فرهنگ ایرانی و کشورهایی چون تاجیکستان و افغانستان، نیز، آیین «بیت خوانی» مورد بررسی و پژوهش بوده است. بیشترین پژوهشها و کوششها در زمینۀ فرهنگعامه و همین نمونۀ مورد بحث ما از سوی جعفری قنواتی، پژوهشگر زبردست فرهنگعامه انجام گرفته است. از آن جا که این شماره، پرداختن بیشتر به این موضوع را بسنده نیست، در شمارهای دیگر، مقالهای کاملتر در این زمینه خواهم فرستاد؛ اما در این مقاله، بیشتر هدف ما روشن ساختن نمونههایی از این آبادونخوانیها و یادکرد آن در پژوهش بانو عباسزاده است که به گردآوری نمونههایی از این آبادونها یا بیت خوانیها و شروه و... پرداختهاند.
آبادون یکی از نغمههای شادمانی است که در مراسم عروسی، شبنشینی و شبهای شیشه، خوانده میشود. ترانههای محلی چونان بخشی از ادبیات و فرهنگعامه (فولکلور)، لالاییها، کارآواها، نغمههای ساربانی، نغمههای چوپانی، بیت خوانی و... را دربر میگیرد که آبادونخوانی زیرشاخهای از ترانههای محلی است. کاربرد واژۀ «آبادون» برای اینگونه آواهای محلی، از آن است که در مراسم شادی و جشنهای عروسی خوانده میشود و بیانگر آغاز یک زندگی و آبادان شدن خانوادهای نو است؛ اما شگفتا که در بسیاری موارد، این نغمهها و ترانهها شیوۀ بیان و لحنی غمآلود دارند از این روی گاهی در هنگام عزا و پرسه نیز خوانده میشوند. نامهای برابر دیگری چون آبادینه، آبادو یا آوادو نیز بر این واژه آوردهاند.
شعرهایی که در آبادون میخوانند، بیشتر از دوبیتیهایی است که در هر منطقهای روایی دارد و خود نشانگر ویژگیهای روانی، اندیشهها و آداب عامۀ مردم و برخاسته از نیازهای طبیعی و روزمرۀ آنان است.
آقای کوهی کرمانی یکی از بزرگترین گردآورندگان ترانههای محلی است و برای گردآوری این ترانهها، فاصلۀ میان کرمان تا تهران را پیاده پیموده و به هر آبادی که میرسیده، شعرها و دوبیتیها و ترانههای محلی مردم آن جا را گردآوری و یادداشت میکرده و آنها را در کتابی با نام «هفتصد ترانه» به یادگار گذاشته است. بیشتر شعرهایی که مردم در بیت خوانیها و آبادونخوانیهای محلی خود میخوانند، علاوه بر این کتاب، دوبیتیهای باباطاهر عریان با درونمایۀ عرفانی و دوبیتیهای فایز دشتستانی با درونی عشقی و در سوگ جوانی و علاوه بر آن افرادی در محل که ذوق و توانایی سرودن داشتهاند، گاهی به بداهه شعری میگفتهاند و آبادونخوانان از این شعرها نیز در اجرای خود بهره میبردند.
آبادونخوانی به گذشتههای دیر بازمیگردد که در شهرهای راین، رابر، بافت، بردسیر، سیرجان، جیرفت و منطقۀ ساردوئیه خوانده میشود؛ و شیوۀ اجرا چنین است که دو نفر یا چند نفر روبهروی هم مینشینند و با نگاه در صورت هم به خواندن نواها میپردازند و آن گاه که صدا را در هم میآمیزند، همصدایی زیبایی پدید میآورند. درایت جمعخوانی، نفر نخست، خواندن را آغازین کند و بقیه با او
و همصدا میشوند؛ و در پایان هر بیت، خوانندگان همصدا و کشدار، نت پایانی را تا مدتی ادامه میدهند پس از آن سکوت میکنند و آنگاه بیت بعد را میخوانند. خوانندگان غالباً در هنگام خواندن دست خود را بر یک طرف صورت میگذارند؛ و بهاصطلاح میگویند «دست را پای گوش گذاشتهاند». این کار را برای تمرکز بیشتر انجام میدهند.
انواع دیگری چون نی کردی (کردی خوانی)، او از دشتی، شروهخوانی، بیت خوانی، چوپانی و... همه زیرمجموعۀ ترانههای محلیاند و تفاوت آنها در درونمایهها و گاهی در ملودی اجرای آنهاست. نی کردی و غریبیخوانی بیشتر در تنهایی و بیابان یا در مراسم عزا خوانده میشود و در آغاز و پایان هر بیت از واژههایی برای تکیۀ نوای خود مانند؛ «آخی، ایداد و بی داد، خدا» بهصورت کشدار، استفاده میکنند. اینگونه از ترانهخوانی لحن و درونۀ غم دارد. ولی آبادونها در هنگام شادی و جشن خوانده میشوند هر چند آنها را نیز گاهی درونۀ اندوه و غم پر میکند. (در مقالهای دیگر به آن خواهیم پرداخت. نویسنده)، یکی از دلیلها میتواند غم و اندوهی باشد که سازندۀ اینگونه ترانهها یا محلیهایی که آنها را ساختهاند، در حالت روانی ویژهای از غم و دلتنگی یا شادی بودهاند ولی لحن خواندن و موسیقی آن را نیز فراموش نکنیم. این شعرها گاهی وزن و قافیۀ درست دارند و گاهی از اصول درست شعر منظوم بیبهرهاند. ولی هم چنان ممکن است عناصر دیگری از شعر را با خود داشته باشند؛ مانند؛ نمونه زیر که شاعر کوشیده است نهایت غم خود را در دوری از یار، با آن بیان کند.
درخت فلفلی طاق کمر بید،
تنش فیروزه و شاخش شکر بید
همون روزی که دلبر در سفر بید
خوراک من همش خون جگر بید
درگذشته رفتن به خدمت سربازی پسران برای خانواده و خود آن پسر بسیار سخت بوده چون مدت درازی از اینکه دیگر بی خبر میماندند و دلتنگی و دوری غم میآورده است. نمونه زیر بیانگر این نگرانی است:
از آن روزی که اسمم دفتری شد
به خدمت رفتن من حتمنی شد
به خط کردن، تراشیدن سر من
لباس ارتشی کردن برمن
و مادر پاسخ میدهد:
لباس ارتشی بر تو مبارک
امیدوارم که برگردی ولایت
یا این شعری که پدر برای پسر میخواند:
قدت از دور میبینم، بسم نیس
به جایی رفتهای که دس رسم نیس
به جایی رفتهای که گل بچینی
که هرچه گل بچینی، من بسم نیس
ولی مهمترین شعرهایی که در آبادونها میخواندهاند، عاشقانه بوده است. این نمونهها بیشتر سرودۀ افرادی از میان تودۀ مردماند؛ مانند این دوبیتیها که در سفرکردهای خوشذوق، به نام اکبر عباس زاده از منطقۀ «این» سروده است
به نرماشیر بم گشتم فراری
اسیر غم شدم، پابست یاری
سلام از من به دایی میرسونی
سری ور من بزن گر میتوانی
انار میخوش صغرا رسیده
مگر اکبر جمال از تو ندیده
گل باغ تو را من لاله چیدم
شده حالا خزون، برگش تکیده
بگفتم من برم رودخونه ی پل
بچینم غنچهای از ترکۀ گل
به من میگن که تو حقی نداری
به امید خدا کردم توکل
همچنین شعرهای عاشقانهای که سرایندگان آنها ناشناخته است.
سر کوه بلن، میش بره دنبال
خبر اومد که یارم گشته بیمار
پیاله پر کنم سیب و گل نار
که فردا میروم ور دیدن یار
پسینی پای ریگ بندرم من
میون چار دکون زرگرم من
همین انگشترای لعل فیروز
برای دس دلبر میخرم من
آبادونها معمولاً بر پایۀ یک ریتم اجرا میشدهاند، ولی گاهی بر پایۀ موضوع، ریتم کمی تغییر میکرده است. چنان که در این گلهمندی عاشق از بیپولی خویش برای خرید چارقد و کفش یار، ریتم شتاب بیشتری دارد و غم آشکارتری.
بانو که بانوی منه
سرش رو زانوی منه
بانو که میره به حموم
چارقد نداره، چه کنم
کفشم نداره چه کنم
پولی ندارم بخرم
من واسه بانو ببرم
گاهی بیان دل رحمی و خواهش داسته است در دفاع از پرندهای که از جوجههای خود محافظت میکند،
لب سنگک، یکی کوگک، للی کرده بیبلا
میرزا صیاد، رضا صیاد، تو نزن کوگ مرا، صید بزرگونی مرا
و گاهی هم بیان دل تنگی بوده است.
پسینی من دلم از نو گرفته
ولم دسمال غم ور رو گرفته
بیارین شیشۀ آب و گلابی
که دسام بوی تنباکو گرفته
ندارم قوت راه رفتن دور
ندارم طاقت گرمای بمپور
ندارم طاقتی بی تو نشینم
به غیر از سایۀ زلفای سمربور
در این دوبیتی داستان مادری است که دخترش پس از ازدواج به کرمان آمده و مادر پس از مدتی به دیدار او میآید.
در دروازۀ کرمون رسیدم
من از سوز دلم آهی کشیدم
همون خاکی که از کفشت پرید
به جای سرمه ور چشمم کشیدم
و گاهی بیوفایی یار را گلایه میکند،
سر دیوار باغ آدور داره
به توی باغ سیبای بور داره
سر یارم به کوش ناکسونه
مگر کوش خودم آدور داره
بلن بالا ندیدم کامی از تو
کشیدم ظالم و بدنامی از تو
کشیدم ظالم و گوشه نشستم
نیومد بیوفا پیغامی از تو
اما شعرهایی که در مراسم عروسی خوانده میشده یا میشود، ویژۀ مراحل مختلف عروسی چون؛ چادر برون، حنابندون و مراحل دیگر بوده است که به مناسبتها شعرهایی در ریتم آبادون، به طنز ایجاد میخواندهاند و گاهی حالت مناظره میان همراهان عروس یا داماد داشته است. نمونههای آن:
عروس از باغ بالا سر کشیده
پیرن مخملی وریر کشیده
مگر کاکای عروس هم راش نبوده
که دوماد ورسرش لشکر کشیده
یا شعر طنز زیر میان مادر داماد و عروس،
بندو بستم ورپلاس
ازبس که کردن التماس
و پاسخ مادر داماد،
بندو بستم ور بنه
حالا دیگه زور ازمنه
که بهصورت مناظرهای ادامهدار بوده و حاضران و ناظران به شادی میگذراندهاند و گاهی گلهای و ابراز دلتنگی از نبودن یکی از نزدیکان در مراسم بوده است.
روی بون مهتابیه
سی صد گلیم و قالیه
صد نفر مجلسنشینن
جای کاکام خالیه
برخی از این شعرها و ترانهها برگرفته از داستانهای مردمی عاشقانه یا رزمی بوده که در هر منطقه یا در همه جا روایی داشته است که بیشتر نقالان آنها را نقل میکردهاند؛ مانند؛ داستان امیرارسلان رومی، نجما و رعنا، حسینا و دلارام و... که در این جا نمونهای از شعرهای داستان حسینا و دلارام را میآوریم. حسینا و دلارام دو دل دادۀ عاشق بودند که به خاطر پیامهای دروغین حسودان به حسینا از زبان دلارام، حسینا دیار و دلارام را ترک میکند و کوشش دلارام برای بازگشت او بیاثر میماند. برادران دلارام که از موضوع باخبر میشوند، تصمیم به کشتن حاجیان میگیرند که او را با زهری که در غذا میریزند، بکشند و به او پیغام میدهند:
حسینا گله در دام است و بنشین
پنیر و شیر فراوان است و بنشین
دو تا قوچ سفید، سردار گله
برای شام مهمان است و بنشین
اما دلارام از ره عشقی که به حسینا دارد، پیشدستی میکند و به او خبری دهد که: حسینا گله در دام است و ننشین
پنیر و شیر فراوان است و ننشین
دوتا قوچ سفید، سردار گله
همه آلوده در زهر است و ننشین
(بخش پایانی این مقاله در پیرامون آبادونهای منطقۀ راین و... برگرفته از پژوهشهای بانو مهدیه عباس زاده است با ویرایش و تغییرات در برخی موارد که ضروری مینمود و با پوزش ازایشان)
نمونۀ آورده از داستان دلارام و حسینا، نمونهای است که آشکارا بیانگر شعرهایی است که برای پیش برد داستان آمده است. چنانکه در داستاننویسی کهن در ادبیات عامه یا ادبیات شفاهی ما روایی داشته است؛ اما توضیح بیشتر در مورد بیت خوانی و آبادونخوانی را که بخشی از ادبیات و فرهنگ مردمی (عامه) و شفاهی ما بوده است، با نگاهی تحلیلی در مقالهای دیگر ارائه میدهیم.