https://srmshq.ir/fdn453
ایبسا هندو و ترک همزبان
ایبسا دو ترک، چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگراست
همدلی ازهم زبانی، خوش تراست.
(مولوی)
این که پارهای از مردم یا اهل دانش پنداشتهاند یا میپندارند طبیعت مهربان است و اگر چیزی برای نمونه مانند زنجیرۀ غذایی وجود دارد که همۀ جانداران و زیستمندان در طبیعت، به غذایی کم یا زیاد، در حد زنده ماندن دست بیابند را نشانۀ مهربانی طبیعت و مهر و لطف حیات دانستهاند، بهگونهای ناشناختگی و نشانۀ ناآگاهی است؛ زیرا اصلاً بنا نیست و نبوده که گردونۀ حیات بر پایۀ عدالت و مهربانی بچرخد بلکه درست خلاف این نگاه، چگونگی حیات بر این استواراست که هر جانداری و هر جنبندهای از ریزترین تا بزرگترین آنها، از نادیدنیترین تا غولپیکرترین آنها، از میکروب و باکتریها گرفته تا ابر پیکرانی چون نهنگ و وال و فیل، با تکیه بر تلاش و کوشش و پیگیری و جستامندی خود و نوع گروهی خود، بتواند زمینهساز پیش برد زنده ماندن و درست زیستن و پایداری و استواری نسل و نژاد خویش باشد. از همین روی از دیر روزگاران پیشین تا کنون، هر نوعی که راه درست زیستن و هماهنگی خویش را با طبیعت و محیط اجتماعی و زیستی خود بهتر و درستتر برگزیده باشد، توانسته است در راه بقای خود و نسل و نوع و نژاد خود، سودمندتر باشد و راه ماندگاری را بهتر برگزیند وگرنه نیستی و نابودی بر آن و نسل و نژاد آن غلبه کرده تا آن جا که یا نامی از آن نمانده یا بعدها بر پایۀ مطالعات بشر، شناختی از آن به ما رسیده است. هیچ تفاوتی نیز میان نسلهای انسانی یا حیوانی و گیاهی در این زمینه هم وجود ندارد. یا حتی میان غیرجانداران نیز نیست. بناهای بسیار باشکوه و آبادیهای بسیار پرزرق و برق در گذر زمان و از ره نارسیدگی انسان برای بازسازی آنها، همه در چرخۀ آسیاب طبیعت و گذر زمان، له و نیست و نابود میگردد. جانداران یکدیگر را میدرند و میخورند و انسان به راهها و ابزارهای بسیار خطرناک و کشندهای برای نیستی خویش و جهان و طبیعت، دست یافته است. گروههایی از انسانها، هدف والای خود را در کشتار دیگران و نابودی طبیعت و قتل و غارت انسان و جهان میدانند و جهان و طبیعت همیت آن دارند که برای ماندن خود، همه چیز را در گردونۀ فرسایش و کاهش خویش به نیستی بکشانند. پس در چنین ناروایی و نا بهجایی، جا دارد از خود بپرسیم که جهان و انسان به کجا میرود؟ و هدف از زندگی و بودنش چیست؟
شاید همین پرسش در ذهن انسان زمینهساز آن شده است که همواره خلاف آمد روال و رفتار طبیعت و دگرگونیهای جهان و گذار زمانها، در جستوجوی به زیستی و مهر آفرینی برآید. یا شاید نیاز او در رویارویی با خشونت وبی رحمی طبیعت و دشواری زیست در جهانی نامهربان و خشن او را وادار به جستوجوی همدلی و همراهی کرده است؟! از سویی هنجارهای زیستی انسان برای زیستن در چنین طبیعت ناآرام و خشنی که هر جنبندهای در تلاش زنده ماندن و بقای خویش است، بسندۀ آن نبوده است که بتواند چون بسیاری شکارچیان و زیستمندان طبیعت، به تنهایی از پس این همه خشونت و ناآرامی و دشواری زنده ماندن برآید، او را واداشته است که دست همآوایی وهم نوایی با دیگر همنوعان را دراز کند تا با هم راهی وهم زیستی وهم دلی و یگانگی، دشواریهای راه را از پیش روی بردارد. چون بهراستی که انسان هرگز توان آن را نداشته است تا در چنین جهان ناآرام و پر از خشونت و بیرحمی، بهتنهایی، خود را نجات ببخشد و کار خود را به پیش براند. نهتنها چنین ساز وکاری برای انسان فراهم نبود که برای بسیاری دیگر از جانداران و گیاهان _که خود جان دارند_ چنین زمینهای فراهم نبود.
این است که هم راهی و پشتیبانی از یکدیگر و زندگی گروهی توانست بسیاری از انواع را چه انسان باشند یا حیوان یا گیاه، به راه نجات بکشاند؛ و این راه نجات یافت نمیشد مگر درهم راهی و اتحاد و زندگی اجتماعی، چنان که در زیست مورچهها و موریانهها، زنبورهای عسل، فیلها، میمونها و دستهها و ردههای بسیاری از جانداران و در زیست گیاهان و درختان نیز میبینیم. تنها راه گذرشان از نابودی، همزیستی درست و مسالمتآمیز آنان در کنار هم است و بدین گونه توانستهاند بر حرکت خردکننده و نابودگر محیط که میتواند هرچیزی را در دندانههای نیرومند خود به نیستی برساند، پایدار بمانند و از نابودی نجات یابند.
آن چه تا اندازۀ زیادی میتواند رنگی منطقی برای بررسی این همزیستی و همراهیها وهم دلیها داشته باشد، توجیه یک نیاز طبیعی برای بقاست؛ یعنی؛ نیازمندی دستهها و گروههایی از موجودات، آنان را وامیداشت تا در کنار هم ماندن و تلاش گروهی را بر یکتا زیستی و تنها ماندن برتری دهند. چه این انواع و دستهها، گیاهان باشد حیوانات باشد یا انسانها. تا آن جا که میدانیم نژادهای دیگری از انسانها مانند نئاندتالها، پیش از انسانهای امروزی نیز زندگی اجتماعی داشتهاند و آثاری به دست آمده که آنها نیز، پیران و ازکارافتادگان را در زندگی خانوادگی و جمعی خود تا آخر عمرشان مراقبت و نگهداری میکردهاند.
اما تقریباً در همۀ آثار به جامانده از زندگی انسانها درگذر تاریخشان چه دورانهای پیش از نوشتارهای تاریخی و چه دورانهای پس ازآن، یکی از استوارترین دژهای نگاه داشت انسانها برای ادامۀ زندگی و حیاتشان همدلی و همراهی آنان در روند تکامل اجتماعی و درروند زندگی بوده است.
اگرچه در همۀ یادماندهای ادبی و اجتماعی و تاریخی انسانها در همه جای جهان، در پیوند با یکدیگر و در پیوند با طبیعت و محیط زیستی نمونههای نوشتاری یا دیداری میبینیم که ما را به تفکر و وارسی ژرفتری در پیرامون زیستن وامیدارد، ولی در فرهنگ همگانی و آثار و نوشتارهای زبان فارسی بسیار و بسیار نکتههای ژرف و ظریف و پیامهای اندیشمندانه در این زمینه میتوان یافت که گویای تکیه و تلاش آنان برای گسترش چنین فرهنگی است. فرهنگ مهرورزی و همدلی، دوستی و همزیستی انسانی، عشق و دلدادگی. آسانگیری و گذشت؛ و نمونههای فراوان که از آن یاد خواهیم کرد. دستانهایی چون «بیا تا باهم باشیم، یه دست صدا نداره»، «یک ترکه را راحت میشه شکاند ولی وقتی که چند تا شد، شکستنش کارهرکسی نیست»، «اگه پشت به هم بدیم کسی نمیتونه شکستمون بده» و بسیار نمونههای شعر و نوشتار و دستان و نکته که در این زمینه داریم و خواندهایم و میدانیم. چون: «زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است./تا در آن دوست نباشد،/ همه درها بسته است» یا «هین غذای دل بده، از همدلی/ رو بجو اقبال را از مقبلی». از این گونه سخنان نغز و دانشی کم نیست و میتوان نمونههای بسیاری را برشمرد. بیان اینگونه سخنان و آوردن اینگونه که بر زبان و دهان مردم کوچه و بازار جاری میگردد و در فرهنگ همگانی و عامه راه باز میکند، میتواند گویای نکتههایی باشد. یا بیانگر ارزشی بودن آن در فرهنگ همگانی و مردمی است یا بیانگر نبودن آن به شکل یک هنجار پذیرفته شده و مورد پذیرش و همگانی که باید پیوسته سفارش میشده؛ اما اگر به یک بررسی تاریخی_ جامعهشناسی بپردازیم، به چه دریافتی خواهیم رسید؟ بیگمان در یک چنین پژوهشی هم نمونههای بسیار همدلی و همراهی را خواهیم دید که در رویارویی با ستم خلیفههای عرب بر این مردم و کشور رفته است و آنان را به قیامها و شورشهای بسیار کشانده است تا بتوانند حق و داد را بازپس بگیرند. یا در رویارویی با اسکندریان و مغول و نمونههای دیگر، وهم شاید خفتپذیری و از هم پاشیدگی و نا همدلیهایی که گاهی کار را بر آنان بسیار سخت گردانیده است و باز هم نمونۀ آن را در هجوم عربها و مقدونیها و ترک و تاتار میتوان یادآور شد که خونریزیهای علی بن عیسای ماهان و مهلب و قتیبه و چنگیز و چنگیزیان از آن نمونه است و سرسپردگیهای بسیاری که هنوز نومسلمان بودند که خشونت و بیرحمی عرب را پاس میداشتند و خشنترین آنان را در همین کرمان و بم و دیگر جاهای این سرزمین به روی مردم خودی و خویش و اهل خویش تیز میکردند و از سر ناهمدلی، عشق به سرزمین را به بهای اندک و زیستن چندروزه ای ننگین میفروختند.
همدلی و عشق پیوندی گره خورده و گسست ناپذیر دارند. همدلی از مهر و دوستی برمیخیزد و مهر و دوستی دامنهای گسترده دارد که به زمینهها و جنبههای بسیاری از مسائل زندگی اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و پیوندهای خانوادگی و شبکۀ دوستیها و همکاریها و ارتباطهای انسانی چه در درون و چه در ارتباطهای جهانی، پیوند میخورد. این همبستگی و پیوندگاهی به جنبههای عقل اندیشی و خردورزی و زمینههای آن یعنی؛ تفکر و تعقل و هوشمندی برمیگردد و گاهی به فرهنگ و روابط اجتماعی و همزیستی که باز هم از خلاقیتها و نوآفرینیهای خردمندانه و عقل اندیشی جدا نیست و تا زمانی که مردمانی در هر جای جهان به مراحلی از هوش هیجانی و اجتماعی نرسیده باشند، به آن دست نمییابند. گذراندن این فرایند هوش هیجانی و اجتماعی الزاماً نیازمند درسخواندگی و گذراندن دورههای دانشگاهی و هزینههای تحصیلی نیست. ازاین روی ما در میان مردمان عادی و فرهنگ همگانی یا عامه بهمراتب این همدلیها و دوستی و مهر بیدریغ را بیشتر، میبینیم تا در میان سیاسیکاران و سیاستزدگان که شاید برخی از آنان با درس و کتاب و مطالعه رویههای سیاسی نیز ناآشنا نباشند. بر پایۀ عقل اندیشی و خردورزی، انسانها باید به مواردی چون عشق و نوعدوستی، تعقل و دوراندیشی، همدلی و همزبانی، خدمت به همنوعان، احسان و بخشندگی و گفت و شنید منطقی روی آورند تا این رویکرد، آنان را در راه رسیدن به یک زندگی درست با پایههای استوار و هنجارها و ارزشهای انسانی و واقعگرایانه یاری کند و اجازۀ دروغزنی و حیله کاری و فریفتگاری را که از بلاهای بزرگ همدلی و عشق است به آنان ندهد. این اجازه ندادن نه از راه ترس و تهدید که از راه درک و دریافت منطقی و انسانی از
زندگی وهم زیستی وهم دلی باشد. چراکه:
خضر ره اتحاد، ترک لباس خودی است
نغمه چو بیپرده شد، راست درآید به گوش
در سراسر ادبیات جهان که گنجینۀ بزرگ و گران ارزش اخلاقی و انسانی، نکورویی و نکوخویی، بزرگمردی و انسان زیستی است، درس این همدلی و عشق است و در این میان آثار فرهنگی و ادبی فارسی و ایرانی جایگاه ویژهای دارد که ناجوانمردان مدعی که خود را در هر بازاری به مکارگی میکشانند و در هر محفلی مینشانند، آن را درگذر زمانها و در گذرگاه مکانها به آلودگی و نابخردی و نابسامانی کشاندهاند. همۀ فرهنگعامه و زیست طبیعی و همگانی انسانها در ابتداییترین تمدنها تا پیش رفته آن، جایگاه رازناک این همدلیها و عشقهاست و فرهنگعامۀ ما نیز بر پایۀ همین همدلیهای عشق آمیز در عروسیها و جشنها وهم در سوگواریها و ماتم خوانیها، در کنار هم بودنها و دست نیاز یکدیگر را پس نزدنها. پایهریزی شده و استوار در سدهها و گذر روزگاران، در روزهای بلاخیز و حملۀ مهاجمان بیشرم و در روزهای خوش زندگی و رویکرد خوبیها و اقبالها مانده است؛ و بر همین گونه دورانهای گسست و ناهمایونی را نیز دیده است. ولی مهر و عشقورزی به زندگی وهم دلی وهم سویی در میان آنان کمرنگ و کممایه شده ولی هرگز کاملاً نمرده است؛ و هر بار چون آتشی از زیر خاکستر، سر برون آورده و پایههای رهایی و نجات آنان را استوارتر از پیش بر بلندا برآورده است. زمینههای دیگری که عشق وهم دلی پدید میآورد، زمینههای اجتماعی و اخلاقی و انسانی است که نمونههای آن را در پاس داری از ارزشها و رفتارهای اخلاقی و انسانی چون شکیبایی در برابر روزگاران ناروایی و ناسازهای تاریخی، خوشرفتاری با یکدیگر، پرهیز از صفتهای ناپسند انسانی، پرهیز از آزمندی، خودخواهی، غرور و نخوت ناراست و بیمایه، دوری کردن از ستم به انسانها و ناتوانان، دوری از کژرفتاری، رهایی از عیبجویی و خودستایی، گریز از تجملگرایی و تجملپرستی، نگشتن برگرد دروغ و کژاندیشی، گریز از گفتن یا شنیدن سخنان زشت و ناروا، نپرداختن به ظاهربینی و دوبینی و تظاهر و ریاکاری و... نمونههای بسیار دیگر که همه بیماریهای بزرگ اجتماعی و نابودگر همدلیها و عشقورزیها و مهرآفرینیهاست که انسانهای راستین آن را برمیتابند و انسان كژ و دروغین آن را دامن میزنند. انسان راستین مهرمی گسترند و انسانهای کژ و دروغین حیله و بیشرمی میکارند. چنانکه بازگفت: یکی از آسیبهای بزرگ مخرب در عشق وهم دلی، تضادها و تناقضهای شخصیتی در انسانهاست؛ یعنی؛ آنانی که میپندارند خیلی سیاستمدار و زرنگ (منفی) و نقش بازیگرند، درواقع مصیبتهای چرکین همدلیاند و اگر اینچنین ویژگیهایی در مدعیان اخلاق در زندگی و خانواده باشد یا در دولتمردان و مسئولان یک جامعه هنجار شود، دیگر میتواند یک بیماری بزرگ و ناساز بزرگ برای آن جامعه باشد.
در جستارهایی که در نوشتارهای عرفانی و ادبی و اجتماعی انجام میدهیم، به نمونههای بسیار زیادی از نکتههای ژرف و اندیشه برانگیز برمیخوریم که عشق و همدلی و مهر آفرینی و دوستی را برای ما تفسیر میکند. اگر بخواهیم این نمونهها را گرد آوریم و به تفسیر و ژرفای معنایی آنها بنشینیم، خود کتابی سترگ خواهد شد. به نمونههایی از این گونه بسنده میکنیم. کمال در عشق نیست؛ زیرا که معشوق را نهایت نیست... بالای عشق از تأثیر قهر، خم نیست. چون عشق رسوخ گیرد، در دفتر عاشق حرف لطف و قهر نیست. در هر صورت کشفی از ذات معشوق، عاشق را صدهزار عشق است. (عبهرالعاشقین، روزبهان بقلی شیرازی).
دریغا عشق! فرض راه است همه کس را. دریغا! اگر عشق خالق نداری، باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این سخن تو را حاصل شود. ... در عشق قدم نهادن، کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار کند. عشق آتش است؛ هرجا که باشد، جز او رخت دیگری ننهد؛ هرجا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند. (تمهیدات، عین القضات همدانی)
چنان که از سخن عینالقضات و روزبهان بقلی هردو برمیآید، عشق یکی از نیرومندترین محرکهای آدمی در زندگی است که میتواند زمینههای همدلی اجتماعی و فلسفی را ایجاد کند و انسان را از خود و پایبندیهایش رها سازد و به زندگی والاتری برساند.
ابتدای عشق چنان بود که عاشق، معشوق را ازبهر خود خواهد؛ و این کس عاشق خود است بهواسطۀ معشوق؛ و اگرچه نداند که میخواهد تا او را در راه ارادت خود به کار برد... کمال عشق چون بتابد، کمترینش آن بود که خود را برای او خواهد و در راه رضای او جان در باختن، بازی داند؛ عشق حقیقی آن باشد. باقی همه سودا و هوس و بازی و علت است. (سوانحالعشاق، امام محمد غزالی)
چنان که نمونههای آن ازنظر خوانندگان گرامی گذشت، عشق در عرفان ایرانی اقیانوسی بیکرانه است که زمینههای رشد و والایی انسان را به هر شکل و به هر اندازه که توانش خود انسان پاسخگو باشد، فراهم میآورد. عشق در عرفان ایرانی که بازتاب آن را در سبک ادبی عارفانه (سمبلیک) چامهها و نوشتارهای عرفانی عارفان بزرگی چون سنایی و عطار و شاه داعی و بایزید و شمس و مولوی و عینالقضات و شیخ اشراق و شاید پرشورتر از هرکدام دیگر، در چامههای شورانگیز عراقی و دیوان شمس و... صدها کس دیگر از این دست میتوان دید و پی گرفت و بررسی کرد، فوران جوششهای فیاضی است که از دل عارف عاشق میجوشد و هر چیز آلوده و شیء را در راه خود میشوید و از خویش میزداید. بیهوده نیست در دورۀ وسیعی از حیات پرشور و پرخطر این اندیشه، آن را «مکتب عشق» نامیدهاند؛ و به عارفان پیرو آن «عاشقان» میگفتهاند. چراکه آنان عاشقترین عاشقان حقیقت بودهاند و در طریقت آن حقیقت از رهروی خسته نمیشدهاند و عشق را توشۀ راه میکردهاند و این رهروی عشق تا زمانی که حکومتهای مذهبی در ایران عارفان دولتی را برپا میدارند و از آنان حمایت میکنند و تا پس از آن تا دیرزمانی، پنهانی ادامه دارد؛ و نیز از همین روی است که با این همه واژهها و تصویرهای پندار شناسانه و باور شناسانۀ ناآشنا برای غیر، در این سبک بیان عارفانه رو در روییم چون ناگزیر بودهاند بیانی رمزواره را برگزینند. از این روی در تصویر چنین احوالی گفتهاند:
پشمینهپوش تندخو، کز عشق نشنیده ست بو
ار مستیاش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند /
هشیاری در این بیت نقطۀ مقابل عشق است و وارونه پنداری سخن؛ یعنی؛ آن چه را مردم عادی و اهل بازار که در پی جست و فراهم آوری مادی این جهانند، نشانه عقل و هشیاری میدانند که در واقع از نگاه آنان نوعی ابلهی پنداشته میشده است چراکه آنان در نگاه هستیشناسی خود والایی انسان را در زینهها و جایگاههای دیگری در این جهان میدیدهاند که آن نشانۀ بیبدیل هشیاری واقعی بوده است. باز در همین معنی میخوانیم:
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
پس عشق عارفانه یا تفسیر مکتب عشق، خود داستان دیگری است که در گنجایی این مقاله نیست.
اما از آن جا که عشق خواسته یا ناخواسته سرچشمۀ بسیاری از عواطف انسانی و بروز احساس انسان و محرک خیزشها و جنبشها و همدلیهای بزرگ فردی و اجتماعی است و از سویی خمیرمایۀ زیباییشناسی انسان نسبت به زندگی و هستی و دل گرمی او در راه هدفهای بزرگ و گذشتن از دشواریهای سترگ است، در همه زمانها و مکانها، در سراسر جهان انسانی، موضوعی مهم و زمینهای گسترده برای جویشها و پویشهای بنیادین روانشناسی و جامعهشناسی و زمینهساز کتابها و دفترهای بسیار در ادبیات و اجتماعیات مردمان جهان از هر زبانی و هر نژادی و گروهی بوده و هست. عشقها و همدلیها و مهرورزیها نقشآفرین صحنههای بسیاری از نخستین حماسهها و اسطورههای بشر تا مدرنترین آنها در سرمایههای جاودانۀ زندگی انسان است حتی در کتابهای آسمانی و مقدس مردمان جهان چنین است. رمانسها نخستین پردازشهای تخیلی یا واقعی انسانها از عشقهایی است که مهر و کین را در گروی هم پرورش میدادهاند. کهنترین نمونههای ادبیات ماندۀ انسان در ستایش عشق و فروزش شورها و حماسهآفرینیهای عاشقانه است که بازهم هرکدام سزاوار جستاری دیگر در ادبیات عامه و شفاهی مردمان سرزمینهای دور و نزدیک است و فراهم نمودن مقالهای ویژه.
اما امروزه در روزگار ما نیز با وجود همۀ دگرگونیهای فرهنگی و اندیشگی انسانها و فروگرفت زندگی روزمره و تا حد زیادی مادی و اقتصادی بر همۀ گوشههای پیدا و پنهان زندگی انسان، بازهم پژوهشگران و جستاوران از پژوهیدن و کند و کاو در موضوع و بیان عشق بازنایستاده اند و این زمینه چه از نگاه روانشناسان و روانپزشکان و چه از نگاه جامعه شناسان و ادیبان و پژوهشگران تعلیم و تربیت، زمینهای مهم و دارای ارج برای پیگیری و کندوکاو در مسائل انسانی و اجتماعی است.
دکتر غلامحسین قائدی، (روانپزشک عضو گروه پژوهشی خانواده و سلامت جسمی)، در پژوهش خود درباره عشق چنین مینویسد: در طول تاریخ، توصیفهای گوناگونی از عشق ارائه شده، غم و اندوه و لذت و شکوه عشق زمینهای بوده تا برای شاعران، هنرمندان، اندیشمندان، نویسندگان و کسانی دیگر، عشق الهامبخش برخی از آثار آنان گردد. هرکدام از ما درگذر زمان وزندگی خود، بهگونهای با عشق آشنا شدهایم و شاید بهترین و بدترین تجربههای ما بهگونهای با عشق گره خورده باشد، پس بهراستی عشق چیست؟ و چه تعریفی برای آن شایسته است؟ دشواری در تعریف عشق و بسیاری توصیفهایی که از آن شده، کار ما را در سنجش و ارزیابی از آن دشوار میسازد. در شصت سال گذشته، در حدود سی ابزار گوناگون برای اندازهگیری و سنجش عشق پدید آمده است و شاید جاهطلبانهترین آنها ابزاری است که آن را بر پایۀ کشش فرد برای ایجاد صمیمیت همراه با مراقبت و احساس وابستگی نسبت به دیگری مورد ارزیابی قرار میدهد.
در تلاشهایی که جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی برای بررسی موضوع عشق انجام دادهاند، دستآوردهایی داشتهاند. آنان پس از این بررسیها عشق را به انواعی تقسیم کردهاند: عشق میان پدر و مادرها و فرزندان، میان اعضای خانواده، میان دوستان، افراد مختلف و... اما در یک دستهبندی کلیتر، آن را به دودستۀ «عشق شهوانی» و «عشق هم یارانه» دستهبندی کردهاند. عشق شهوانی که با نامهای دیگری چون عشق رمانتیک و عشق شیدایی شناخته میشود که از نگاه من «عشق فیزیولوژیک یا جسمانی» است، (چون واژۀ رمانتیک و مکتب رمانتیک معنایی کاملاً متفاوت با نگاه همگانی و ظاهری دارد و خلاف این نگاه ظاهری یکی از واقعگراترین و اجتماعیترین مکتبهای ادبی و فلسفی _ اجتماعی اروپاست). این نوع، حالتی از احساس و فریفتگی بسیار، همراه با کشش به دیگری است. این نوع عشق با ابراز عواطف و خواهشهای روانی _ جسمی چون دل سوزی و مهرورزی، شادی و سرخوشی، اضطراب و نگرانی، کشش جنسی و جد و سرور فراوان شناخته میشود؛ و هیجانات و برانگیختگی جسمانی، مانند؛ افزایش ضربان قلب، عرق کردن، سرخ شدن صورت همراه با انگیزش هیجانی غالباً از نشانههای فیزیکی آن است. از آن جا که اینگونه هیجانات و نشانههای جسمی_ روانی در اثر واکنشهای هورمونی و ترشحات بیوشیمیایی در مغز اتفاق میافتد، اینگونه از عشق که گاهی حالت سرمستی و سرخوشی به خود میگیرد، میتواند کوتاهمدت و زودگذر باشد؛ یعنی؛ پس از فرونشست این حالتهای انگیزشی و کاهش تلاش غدههای درونریز بدن و درنتیجه از میان رفتن کارکرد بیوشیمیایی هورمونها در مغز، این حالتهای انگیزشی و کششی نیز فروکش میکند و این میتواند سرآغاز پدیداری ناسازیها و تضادهای فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، فکری، تربیتی و... گردد که با اگر با قدری بیتدبیری خود آنان یا اطرافیان هم سو شود، به جدایی و ازهمپاشیدگی برسد؛ و از عاشقان شیفته، کسانی ناراضی، شکاک، ناامید، ناسازگار و در نهایت بیزار از یکدیگر و خسته از زندگی مشترک، حاصل خواهد شد؛ اما «عشق هم یارانه» در سنجش با عشق فیزیولوژیک، تنش و استرس کمتری دارد. غالباً با سپاسگزاری واقعی از یکدیگر، همراه است و در برابر کوتاهیهای یکدیگر، تابآوری و شکیبایی بیشتری در آن است؛ هرکدام برای برطرف کردن مشکلات و بهبود رابطه تلاش میکنند؛ مانند رابطۀ ژرفایی زناشویی که این عشق هموار کنندۀ احساسات واقعی دو طرف به یکدیگر و باور کامل بر درک نیازها و خواستههای یکدیگر و احساس لذت از بودن در کنار هم است. در چنین عشقی با ارتقا و درک روابط میان فردی و ایجاد صمیمیت، لذت از روابط همسری نیز افزایش مییابد و تعهدات هر دو نسبت به هم استوارتر میگردد. معمولاً بیشتر روان شناسان و مشاوران خانواده بر این باورند که عشق همیارانه در رابطۀ خانوادگی و همسری (البته بهتراست زن و شوهر دو همسفر خوب باشند تا دو همسر) نسبت به عشق شهوانی با معناتر رضایتبخشتر است.
شاید یکی از دقیقترین دستهبندیهای عشق، انواع آن از نگاه جان آلن لی (Jan aalen li) باشد. آلن لی در تلاش خود برای توصیف انواع روابط عاشقانه، مدلی را ارائه میدهد که بر پایۀ واژههای یونانی طراحی شده است. این مدل انواع عشق را چنین برمیشمارد: عشق رمانتیک، عشق برای سرگرمی، عشق مالکانه، عشق اشتراکی، عشق نوعدوستانه و عشق واقعگرایانه. او عشق رمانتیک را چنین توصیف میکند: آنان که این نوع عشق را تجربه میکنند، جایگاه ویژهای برای زیبایی ظاهری و فیزیک اندام طرف دیگر قائلاند؛ به دنبال تجربۀ لذت بینایی و بساوایی هستند که از ظاهر و بدن معشوق میجویند؛ اما عشق سرگرمی (بازیگوشانه) در این نوع رابطۀ عشقی افراد غالباً به دنبال دستیابی به تجربههای گوناگوناند. تعهد و پایبندی برای آنها معنایی ندارد. اینگونه از عشق ناپایدار و کوتاهمدت است و بیش از جنبۀ سرگرمی، تجربهاندوزی و لذت زودگذر دارد. عشق مالکانه، این نوع عشق از بدترین و خطرناکترین انواع آن است. عشقی که همواره با حسادت بیش ازحد همراه است و فرد به دنبال مالکیت در رابطۀ عاشقانه است. رابطهای که یک فرد یا هردو خویش را مالک کامل وجودی و لحظات زندگی فرد دیگر میدانند تا آن جا که در برخی فرهنگهای کهنتر، فرد خود را مالک جان و حیات طرف دیگر نیز میداند. هرچند در چنین شکلی که بیشتر در جوامع ابتداییتر و با فرهنگ بستهتر وجود دارد ممکن است محبتی هم در میان باشد و رابطۀ خوبی را تجربه کنند ولی آشفتگیهایی دارد و میتواند برای طرف دیگر، زندگی دردناک و تحمیلی باشد. در تعریف آلن لی از عشق هم یارانه، درستترین تعریف و زیباترین شکل همزیستی و همسفری را میبینیم؛ زیرا در چنین عشقی، رابطه و تعهد، صمیمیت و مهربانی ایجادمی کند؛ و معمولاً رابطۀ زندگی مشترک، درازمدت و بر پایۀ صلح و آرامش و مهر و باورمندی است.