https://srmshq.ir/gvlhp3
چنین به نظر میرسد که در فرهنگ همگانی (عامه) جامعه، بسیاری از گویشگران زبان و زیستوران در سایۀ فرهنگ و جامعه، به این سه فرایند مغزی نگاه تا حد زیادی سرسری و غیرعلمی دارند؛ و این از آن جاست که در روند آموزشی ما از دبستان تا دبیرستان پس از آن دانشگاه، هیچگاه چیزی پیرامون مباحث «روانشناسی یادگیری» و فرایند «آموزش، یاددهی_ یادگیری» آموخته نمیشود؛ و بسیار میتوان یافت کسانی را که بدون دیدن و گذراندن هیچ دورۀ آموزشی سودمند تربیتی و اصول روانشناختی و دانستن چگونگی فرایند یادگیری_ یاددهی به کار تدریس و آموزش مطالب علمی، اجتماعی، ادبی و فنی و جز آن میپردازند. در حالی که خود چیزی از روشهای آموزشی نوین یا پایههای تعلیم و تربیت نمیدانند، بدیهی است در چنین گذاری، محصول برآمده از چنین روندی، خود نمیتواند درکی از چگونگی این روند و نگاهی علمی به آن داشته باشد.
همۀ تلاش، خلاقیت، یادگیری، رفتار و گفتار ما در زندگی به چگونه کار کردن فرایندهای عالی مغزمان وابسته است که یکی از مهمترین آنها، زبان و چگونگی کارکرد آن است. بسیاری از مردم، عامیانه، هنوز هم پس از این همه توسعه و این همه بالندگی انسان و دانش در زمینههای گوناگون، در تقسیمبندی درسهای فرزندانشان، آنها را با درسهای خواندنی و یادگرفتنی (فهمیدنی) از هم جدا میکنند. بیآنکه بدانند تا چه اندازه فراگیران را نادرست راهنمایی میکنند؛ زیرا هیچ موضوع و مطلبی نیست که انسان بتواند نادانسته و نفهمیده، یاد بگیرد مگر بخواهد برای آزمایش و کوتاهمدت چیزی در ذهن و حافظۀ خویش جای دهد یا هرگز نخواهد آموختههای خود را در عمل و رفتار به کار بگیرد. از این روی است که بسیاری از آموختهها در فرهنگ همگانی و مردمی ما سرسری و بهاصطلاح طوطیوار است که هیچ زمینۀ عملی و رفتاری در پشت آن نیست و بیگمان چنین آموزشی و چنین نگاهی، میتواند زمینهساز سوگیریهای غیرعلمی و غیرمنطقی گردد و به بنمایههای خرافی بینجامد.
حافظه یکی از مهمترین بخشها و تواناییهای مغزی انسان است و بدون آن انسان تندیسی ناتوان است که حتی توانایی غذا خوردن و برآوردن نخستین نیازهای خود را نیز نخواهد داشت. حافظه برای نگه داشت مطالب ماندگار در درازمدت را از راه یادگیری درست و منطقی به دست میآورد و یادگیری درست و منطقی، بر پایۀ نظمبندی و طبقهبندی درست آموختهها، میتواند ما را در ذخیرۀ درازمدت مطالب مورد نیاز زندگی و فعالیت علمی و ادبی و هنری و اجتماعی و فنی و... یاری کند؛ و مفهومی درست از یاد گرفتن و فراموش کردن در ذهن خود داشته باشیم. بیشتر مردم که حاملان فرهنگ همگانی در جامعه هستند، نه تعریف درستی از یادگیری و حافظه دارند و نه تعریفی منطقی از فراموشی یا به یاد نیاوردن. از این جاست که بیشتر مردم یاد نگرفتن یا فراموش کردن و در واقع به یاد نیاوردن را گاهی خرفتی یا دیوانگی میپندارند و به نادرست از این واژهها برای نمایاندن آن بهره میگیرند و نمیدانند که میان این واژهها چه فاصلۀ زیادی است.
حافظه یک توانایی بنیادین در وجود انسانهاست و کار آن ثبت و نگهداری اطلاعات و در هنگام نیاز یادآوری آنهاست ولی ما بسیار دیدهایم در خودمان یا دیگران که آموختهای به حافظه سپرده را به یاد نمیآوریم؛ آن هم در هنگامی که نیاز داریم تا آنها را بنویسیم یا بر زبان بیاوریم چنانکه هنگام امتحان یا در حین سخنرانی یا گفتوگوی با دیگران که میگوییم دچار فراموشی شدهایم. امروزه شاید به دلیل گسترش بیش از حد اطلاعات و اطلاعرسانی که در پی پیشرفتهای فنآوری اطلاعات پدید آمده، این گستردگی و فراوانی اطلاعات در زمینههایی حتی دشواری میآفریند. دشواریهایی که در جهان انفجار اختراعات و اکتشافهای گوناگون در پیرامون ما پدید آمده است، گاهی روانتنی و گاهی روانی است که به همان فرایندهای عالی مغز میرسد مانند؛ همین مبحث «حافظه و فراموشی» انبوهی اطلاعات، پیچیدگی مسائل روزانه، افزایش بیرویۀ جمعیت، درگیریهای شغلی اجتماعی، سیاسی و مانند آن و نداشتن شناخت کافی نسبت به روشهای درست یادگیری و به خاطر سپردن اطلاعات، انسانها را با دشواری یاد آوردن (فراموشی) روبهرو نموده است و گاهی میبینیم که انسانهایی که از این گرفتاری و کاستی در رنجاند.
اگر به تعریفی دقیقتر از فراموشی و آلزایمر توجه کنیم، متوجه میشویم که نباید از هرگونه فراموشی بهراسیم و آن را به جای آلزایمر بپنداریم:
فراموشی(Amnesia)، کاستی است که به دورۀ خاصی از دورانهای سنی وابسته نیست و در هر زمان و موقعیتی میتواند خود را نشان دهد. زمینههای این کاستی میتواند فیزیکی یا بدنی باشد؛ مانند ضربه خوردن به سر، سکتۀ مغزی، تصادف، شوک و... از نشانههای آن ناتوانی در به خاطر سپردن چیزهایی است که بهتازگی پیش آمده یا شاید یادآوری نیز برایش دشوار باشد. در این وضعیت، یادگیری برای بیمار فراهم نیست. خوشبختانه این نوع فراموشی درمان میشود.
آلزایمر(Alzheimer) اما یک بیماری کاملاً متفاوت است و اغلب از سن شصتوپنج به بعد انسان را درگیر میکند و در واقع شایعترین نوع زوال عقل در افراد میانسال به بالاست که هم بر سلامت تن وهم بر درستی روان بیمار اثر میگذارد. این حالت دائمی است و درمان ندارد. پیشرفت این بیماری به دشواری در یافتن واژهها و کاربرد آن و داشتن مشکلات در انجام کارهای روزانه میگردد؛ بنابراین باید بدانیم که آلزایمر یکی از زمینههای کارساز در پیدایش فراموشی است ولی هر فراموشی، آلزایمر نیست.
در واقع تفاوت فراموشی و آلزایمر در این است که فراموشی میتواند در هر سنی و در هر دورهای از زندگی، خود را نشان دهد ولی آلزایمر فراموشی تدریجی است که در دورۀ پایان میانسالی و پس از آن پدیدار میشود و تفاوتهای بیشتر آن دو را در همین نوشتار بررسی خواهیم کرد.
پیش از پرداختن به جدول تفاوتهای آلزایمر و فراموشی به بررسی حافظه میپردازیم تا به شناختی نسبی از آن دست یابیم.
حافظه با کارکرد ثبت اطلاعات و پردازش و اندوزش آنها، پایههای بنیادین یادگیری را برای انسان فراهم میآورد چنانکه اگر حافظه را از انسان بگیرند، هیچ کاری حتی هنجارترین رفتارهای اختیاری چون غذا خوردن، لباس پوشید ن، سخن گفتن و چیزهایی مانند آن را نمیتواند انجام بدهد. بدون یاری حافظه انسان نمیتواند دربارۀ خودش بیندیشد زیرا همین مفهوم واژۀ «خود» نیز نیازمند نوعی احساس پیوستگی است که حافظه برای ما فراهم میآورد. اگر بپرسیم که حافظه چیست؟ پاسخ این است که چند تعریف برای حافظه آوردهاند: حافظه به خاطر سپاری رویدادها و اطلاعات وهم چنین یادآوری آنهاست. یا حافظه کنشی است که تجربههای گذشته را دربر میگیرد. یا حافظه توانایی است که رویدادهای حال را نگهداری میکند و آموختههای گذشته را به یاد میآورد.
در تاریخچۀ شناخت و بررسی حافظه، با نام روانشناس آلمانی، هرمان ابینگ هاوس برمیخوریم. نخستین کسی که در سدۀ نوزده، پیشرو مطالعات تجربی در روانشناسی تجربی شد. وی نخستین کسی است که از راه عملی پیرامون حافظه آزمایشهای منظمی انجام داد و نتیجۀ آن آزمایشها توانست دانشمندان و مردم را با فرایند حافظه در یادگیری آشنا ساخت. او آفرینندۀ منحنی فراموشی است و باید گفت طرح منحنی فراموشی او، مهمترین و بهترین راه شناخت حافظه و چگونگی کارکرد آن است و نقش بسیار سودمندی در یادگیری دارد. این دانشمند پس از آزمایشها و مطالعات تجربی و آفرینش راههای سنجش به چند نتیجه دست یافت:
۱_ به نسبت مواد آموختنی باید برای آن زمان صرف کنیم یعنی؛ هرچه مواد آموختنی بیشتر باشد، باید زمان بیشتری را برای یادگیری آن، صرف کنیم و این زمان تصاعدی بالا میرود.
۲_ هرچه بیشتر برای یادگیری کوشش و تلاش کنیم، میزان یادگیری هم افزایش مییابد؛ یعنی؛ وقت بیشتر و خوانش کندتر اما تمرین واگذار بیشتر مساوی است با یادگیری بهتر و فراموشی کمتر. البته نوع مطالب نیز اثر دارد.
۳_ یادگیری متناوب و دفعه به دفعه، بهتر و آسانتر است تا یکباره خواندن و حجم بسیار را به حافظه دادن.
۴_ فراموشی در لحظههای نخست پس از یادگیری، بیشتر و سریعتر است تا مدتها پس از آن یعنی؛ آزمونهای او نشان داد بیست دقیقه پس از یادگیری، ۴۲ درصد مطالب و تا دو ساعت بعد، ۶۴ درصد ولی پس از ۳۱ روز این درصد به ۷۹ رسید.
۵_ او نتیجه گرفت آموزش بر روش کلی (روش گشتالت) بهتر از آموختن جزئیات است یعنی؛ برای آموختن یک کتاب علمی، اجتماعی، ادبی و غیر ان یک بار کل آن را بخوانیم تا شناختی کلی از آن داشته باشیم و بعد وارد جزییات آن بشویم.
مراحل کارکرد حافظه: حافظه دارای سه مرحله است تا به ما در ذخیره و بازیافت مطالب کمک کند: ۱_ رمزگردانی، ۲_ اندوزش، ۳_ بازیابی؛ یعنی؛ نخست مطالب به رمزهای مورد پذیرش درمیآید و به حافظه سپرده میشود. دوم: آن مطالب در حافظه ذخیره میشود و سومین مرحله: در هنگام نیاز به یادآوری، آن مطالب از مخزن حافظه فراخوانده و بازآفرینی میشود.
رویکرد پردازش اطلاعات (خبرپردازی) تازهترین دیدگاه در ارتباط با یادگیری است که یادگیری انسان را یک «فرایند هموارۀ پردازش اطلاعات» میداند. بدین منظور دانشمندان راههایی را مطالعه میکنند که با یاری آن، انسان دانستهها را کسب، ذخیره و یادآوری میکند.
سالها پیش، در کار ویرایش و پردازش کتابی بودم با نام «خواب و یادگیری، جادویی که ما را سالم و هشیار میکند» که ترجمهای بود از کتاب گری آر پل فورد Gary R plaford(Sleep and learning the magic that makes us healthy and smart.۲۰۰۹) کتابی که چند روانشناس آن را به فارسی برگردانده بودند و ویرایش و پردازش آن نوشتهها برای چاپ کتاب به من واگذار شده بود؛ نکتۀ جالبتوجهی از آن کتاب در خاطرم مانده است که در پیرامون کارکردهای حافظه به نقل از هاوکینز چنین آورده بود: حافظه عنصر کلیدی در یادگیری است. پرسیده بود کارکرد قشر جدید مغز (نیوکورتکس)، همان بخش متفکر مغز چیست؟ آیا قشر جدید مغز یک رایانۀ کوچک است؟ و پاسخ داده بود: نه؛ درواقع مانند یک رایانه نیست. عمدهترین کارکردهای مغز شامل ذخیره کردن خاطرات و مطالب، بازیابی کردن آنها و پیشبینی بر پایۀ آن خاطرهها و آموختههای ذخیره شده و بازیابی شده است. (هاوکینز، ۲۰۰۴، ۱۰۵) نکتهای که برایم مورد توجه است اینکه شاید پیش از هاوکینز، کسی به کارکرد پیشبینی حافظه یا پیشبینی ما بر پایۀ اطلاعات ذخیره در حافظه توجه نکرده است و این مرا به یاد خاطرهای میاندازد که روزگاری برای بررسی چگونگی زندگی و عمل کرد معتادان به جنوب تهران میرفتیم تا از نزدیک آنها را ببینیم و شاهد کارکردهایشان باشیم؛ و میدیدیم که در اندازهگیری در هنگام عبور از خیابان یا پریدن از جوی خیابان، نمیتوانند از ذخیرههای تجربه شدۀ حافظه بهره بگیرند و ناگهان هنگام پرش از جو، در میان لجنهای جوی سرنگون میشدند. یا معتادان به مواد روانگردان یا الکلیهایی که مصرف کرده باشند، فاصلهها و اندازهها را درست نمیشناسند. چون نمیتوانند تجربههای اندوخته در حافظه و ذهن خود را در بازآفرینی اندوختهها، به کار بگیرند. در واقع فراموشی اندازهها، آنها را در کارکرد ناتوان میسازد.
درحالی که تازهترین دیدگاه در پیوند با یادگیری، فرایند پردازش اطلاعات را به کامپیوتر مانند میکند. چراکه با توجه به طرح دیدگاه رفتارگرایی و آزمایشهای گوناگون روان شناسان رفتارگرا بر روی حیوانات و همسان پنداری با انسان، اما مطالعۀ فرایندهای ذهنی و فکری چندان مورد توجه قرار نگرفت. در نیمۀ دوم سدۀ بیستم نیز مانندگی انسان به سایر حیوانات برای مطالعۀ فرایندهای پیچیدۀ فکری و ذهنی گویا نبود. از این روی با توجه به فناوری و پیدایش رایانه، این اختراع، الگویی برای تبیین و توضیح ذهن انسان شد. ولی هاوکینز باور دارد که هرگز رایانه نمیتواند مانند انسانها بهگونهای کار کند که بر پایۀ ذخیرهها، پیشبینی کند.
هرگن هان (Hergenhan) در کتاب «مقدمهای بر نظریههای یادگیری» در این زمینه چنین مینویسد: هم رایانه وهم انسان اطلاعات را از محیط میگیرند. رایانهها با استفاده از وسایل کارتخوانی، نوارخوانی و مانند آن و انسانها با بهرهگیری از اندامهای حسی این فرایند را انجام میدهند. در رایانهها اطلاعات رسیده از محیط، مورد دستکاری قرار میگیرد، به رمز درمیآید و با اطلاعات ذخیره شدۀ پیشین ترکیب میشود. این کار با کمک ثبتکنندههای الکترونیکی انجام میپذیرد. در مغز انسان اطلاعات دستکاری میشود، به رمز درمیآید و با اطلاعات پیشین ذخیره شده در مغز، ترکیب میشود. این کار با کارکرد نرونهای عصبی به انجام میرسد. سرانجام رایانه اطلاعات را از راههای برون داد مانند؛ دورنویسها و چاپگرها بیرون میدهد. برخی در مقایسۀ فرایند یادگیری و بازدهی رایانهها با مغز انسان برآنند که در انسانها، ماهیچهها و استخوانها و سلولها در حکم سختافزارها عمل میکنند و به جای مدارها یا رشتههای عصبی ساخته شده از نرونها، سیناپسها و تارهای عصبی، در رایانهها ترانزیستورها، مقاومتها، مدارهای الکتریکی و مانند آن فعالیت میکنند که همه بخشی از سختافزارند؛ و به جای آموختهها، تجربهها، عادتها و رفتارهایی چون سخن گفتن، نوشتن، چگونه کار کردن، چگونه اندیشیدن و مانند آن، نرمافزارها در رایانهها، برنامههایی است که به آنها داده میشود و بر پایۀ آن دادهها را پردازش میکنند.
پژوهشهای انجام شده نشان میدهد که RNA مولکولی است که به گمان بسیار، نقش میانجی شیمیایی حافظه را برآورده میکند. از این روی برخی آزمایشها نشانگر چنین واقعیتی است. چنان که تزریق RNA از موشهای آموزش دیده به موشهای آموزش ندیده، همان پاسخ گروه نخست (پاسخ موشهای آموزش دیده به محرکهای یکسان) را در پی داشته است. همچنین پن فیلد(Penfield) با جراحی در مغز بیماران غشی (صرعی)، با تحریک ناحیهای از عصبهای مغز توانست خاطرههای فراموش شدۀ کودکی آنان را به یادشان بیاورد. از این روی میپندارند که در فرایند یادگیری و فراموشی، ماهیت بیوشیمیایی سلولهای مغز دگرگون میشود.
سنجش حافظه: برای اندازهگیری و سنجش حافظه، میتوان از این روشها بهره جست:
۱_ روش یادآوری: درایت روش از کسان مورد آزمایش میخواهند تعدادی واژه چون نامها، عددها یا شکل و تصویر و موضوع را که برای نخستین بار میشنوند، حفظ کنند. پس از مدتی، آنها را به یادآورند. اندازه واژهها یا هر چیز درست را که به یادمی آورند، توانایی حافظه را نشان میدهد. برای نمونه؛ هجاهای بیمعنی که ابینگ هاوس به کار گرفت.
۲_ روش حفظ کردن دوباره: در این روش از کسانی که آزمون را میگذرانند خواسته میشود، مطالب آموخته شده درگذشته را دوباره بخوانند و به یادآورند؛ بنابراین زمانی را که برای نخستین بار، مطالب را خوانده و به یاد سپرده است، باید بیشتر از زمانی باشد که برای بار دیگر میخواند. چنانکه دانشجویی که در همۀ ترم، مطالب درسیاش را خوانده و یاد گرفته است، در شب امتحان برای یادآوری و مرور کردن آن زمان کمتری نیاز دارد. یا کسی که در دورۀ کارشناسی با تکیه بر تلاش و درس خواندن خودش مطالب را آموخته برای مرور آن در آمادگی برای آزمون ارشد، به زمان کمتری نیاز دارد. این است که میتوان از روی درصد مطالب فراموش شده، درصد فراموشی محافظۀ او را سنجید.
فراموشی چیست؟
آیا واقعاً انسان آن چه را که آموخته است، فراموش میکند؟
آیا حافظه اندوختههای خود را دوباره از دست میدهد و چیزی از آن در حافظه نمیماند؟
همۀ این پرسشها و برخی پرسشهای دیگر شاید بر ذهن هر انسانی بگذرد؛ زیرا فرایندهای مغز انسان چنان فعالیت و کنشها و واکنشهای پیچیدهای دارد که به آسانی نمیتوان آنها را بررسی و تحلیل کرد. از فرایند زبان گرفته تا این همه که ما در زندگی با تکیه بر توانایی مغزی خود میتوانیم به انجام امور روزانه بپردازیم؛ و حتی باید گفت تا برخی کارکردهای چون فراموشی که ممکن است اغلب آن را تنها منفی بپنداریم که در واقع چنین نیست و برخی برآنند که فراموشی برای ما همیشه هم منفی نیست. چراکه انسان بخواهد، همۀ آن چه در گذر روز و گذار زندگی برایش پیش میآید به خاطر بسپارد و با یادش بماند، حافظه پرمی شود از انبوهی از مطالبی که شاید بخشی از آن هرگز نیاز نباشد. گیج (Gage) و برباینر(Berliner) در نظریههای پرورشی خود، فراموشی را خوب و حسنی بزرگ میشمارند و بر این باورند که فراموشی در مواردی نعمتی بزرگ است؛ زیرا اگر انسان برخی خاطرهها یا مطالب یا تجربهها را فراموش نکند، بهگونهای دشوار ساز ذهن ما از تجربهها و آموختههای درهم و برهم تلنبار میشود و انسان ناگزیر است برخی از اندوختههای ذهنی را فراموش کند. این در شکل درستش یک فرایند هنجار فراموشی است.
در زبان ما فراموش در ساخت فرامشت، فراموشش، فراموشیدن آمده است. در زبان پهلوی یا پارسی میانه، framosh و در پازند farmosh و در سنسکریت pramarsht بوده است. نیبرگ بر آن است که باید واژۀ فرامش پهلوی از framush یا framursh گرفته شده باشد؛ یعنی؛ ازیادرفته، از خاطر محوشده، اما با توجه به واژۀ فرامشت من پندار دیگری دارم و معنای سادهتری بر آن میاندیشم به گمان من یعنی؛ مطلبی که بازآفرینی آن در اختیار ما نیست. از مشت ما بیرون است. از دیدگاه روانشناسی و کارکردهای مغز در بخش حافظه، برخی برآنند که چیزی به نام فراموشی وجود ندارد؛ زیرا هدف بنیادین مغز در انسان، فهمیدن مطالب و معنیدار کردن اطلاعات در حافظه و انتقال مطلوب آنهاست. از این رهگذراست که انسان میتواند به خلاقیت برسد و زمینههای خلاقیت یعنی؛ عملیات ذهنی چون استدلال، تجزیه و تحلیل، استنباط، تفسیر و تحلیل و انتقال پرمصرف به خوبی انجام گیرد و ما بتوانیم بر پایۀ این تواناییها در فرایندهای عالی مغز که حاصل ظهور و رشد لایۀ نیوکرتکس است، هر چیزی را بررسی کرده، انجام دهیم و رفتارهای درست و نادرست را جدا کنیم. پس در واقع فراموشی یعنی؛ مطالب و آموختههای ما درست طبقهبندی نشده و جای نگرفتهاند و ما برای بازآفرینی آنها ناتوانیم. چون جای آنها را پیدا نمیکنیم درست مانند کتابی که در ردیف خود در قفسهها قرار نگرفته است و ما برای یافتن آن باید بسیار جستوجو کنیم و بازهم آن به جایی که هست، دست نمییابیم. نمونه دیگر طبقهبندی پروندهها و اسناد است. در نظر بگیرید که سندی یا پروندهای را درجای درست و پوشه و فایل اصلی آن که طبق اصول طبقهبندی و بایگانی است قرار ندادهاید، چه میشود؟ یا آن را نمییابید یا با دردسر بسیار میتوانید به آن دسترسی داشته باشید. فرایند به خاطر سپردن نیز چنین است تا در هنگام یادآوری با دشواری رودررو نباشیم.
گنجایش حافظۀ انسان نسبت به حیوانات بسیار متفاوت است. حافظۀ انسان پیمانهای ارتجاعی و نامحدود است. ازاین رو میتواند مطالب و اطلاعات نامحدودی را در خود جای دهد. حافظه میتواند، هراندازه اطلاعات بیشتری را به آن بدهیم، جای بدهد تا آنجا که گفتهاند: انسان میتواند بیش از سیصد هزار کتاب پانصد صفحهای را با دریافت معنی و درستی واژهها در خود بگنجاند. پس آن چه به کمحافظگی یا ضعف حافظه شناخته شده است، ناگنجایی آن نیست بلکه ناتوانی در یادآوری است. اگر آموختهها و تجربهها را بهخوبی و درست در حافظه طبقهبندی و جایگزین نکرده باشیم، در بازآفرینی و یادآوری آن با دشواری رودررو میشویم.
پیرامون فراموشی نظریههای چندی وجود دارد که میکوشیم کوتاه بدان بپردازیم.
۱_ نظریۀ تداخل (درهمآمیختگی)
این نظریه از پرآوازهترین نظریهها پیرامون فراموشی است؛ و باورمندان آن برآنند که آموختهها و تجربههای ما در حافظه درست جایگزین نمیشود و در هم میآمیزند و بازآفرینی آن برای ما دشوار میگردد. این خود، به دو بازدارنده وابسته است. یکی آن است که مطالب آموخته شدۀ پیشین، به آموختههای تازهتر، زمینۀ جایگزینی نمیدهند. به این بازدارنده «منع مؤثر درگذشته» میگویند؛ یعنی؛ مطالب از پیش جای گرفته، مانعی برای جایگیری مطالب تازهتر است و با اصطلاح «بازداری پیشگستر» نیز نامیده میشود. مانع دیگر هنگامی است که آموختههای جدید، از حیث ایجاد علاقه، ذوق آفرینی، نیازمندی، ضرورت و... چنان در حافظه جای میگیرند که یادآوری مطالب پیشین را دشوار یا ناممکن میسازند؛ و به این بازدارنده «منع مؤثر در آینده» یا «بازدارندۀ پسگستر» میگویند؛ یعنی؛ یادگیریهای پسین با یادگیریهای پیشین میآمیزد و نمیتوانیم آموختههای پیش از آن را به یاد بیاوریم. برای پیشگیری از چنین منعی، یک راه درست آن است که روش طبقهبندی درست و پیآمدی آموختهها را درست انجام دهیم. مطالب مانند هم را پشت هم یاد نگیریم یا در کنارهم در حافظه جایگزین نکنیم. راه دوم این که «پرآموزی در یادگیری» را پیشه کنیم؛ یعنی؛ یادگیری به حدی برسد که بیش از آن نتوان با تمرین و تکرار چیزی به آن افزود (یادگیری کامل) از این رو دانشجویان و دانشآموزان یا هرکسی در کارخود باید مطالب را پلهپله و گام به گام بیاموزد تا تداخل با آموختههای پیشین یا پسین پیش نیاید.
۲_ نظریۀ روانکاوی: بر پایۀ این نظریه، انسان خاطرات ناخوشایند را سرکوب میکند و میکوشد آنها را به یاد نیاورد چراکه این یادآوری او را ناراحت میکند. ازاین روی روان شناسان از روش «تداعی آزاد» یا روش سیال ذهن (بیان آن چه که بر ذهن میگذرد) بهره میگیرند.«فروید» بر آن است که: ما دوست داریم وقایع رنجآور و اندیشههای ناپسند را از ذهن خود بیرون کنیم زیرا مایۀ ناراحتی، رنج و اضطراب و احساس گناه ما میشوند. از این رو تجربههای ناخوشایند را به تاریکخانه یا ناخودآگاه ذهنمان میفرستیم تا سرکوب شوند. برای نمونه، کسی که از جایی یا از کسی، رسانهای یا ارگانی تجربه و خاطرۀ تلخ یا ناپسندی دارد، میکوشد از آن موقعیت دوری کند چون میخواهد آن تجربۀ ناخوشایند را فراموش و سرکوب کند و زمینههای تداعی آن را نیز برای خود فراهم نمیآورد و دراز آفرینی آن مانع ایجادمی کند.
۳_ آمنزیا (یادزدودگی): زوال حافظه را که در اصطلاح «یادزدودگی» مینامند، یکی از کاستیهای بزرگ و ژرفایی حافظه است. این کاستی میتواند ریشۀ زیستی یا روانشناختی داشته باشد. از این روست که گاهی اختلال مغزی و گاهی اختلال روانی شمرده میشود. در بودن این کاستی، پردازش اطلاعات یعنی؛ رمزگردانی، اندوزش و بازآفرینی بهخوبی انجام نمیگیرد.
۴_ نظریۀ هیجانی: هیجانها به دو روش ممکن است در بازیابی اطلاعات از حافظۀ درازمدت مؤثر باشند. یکی از این دو تقویتکنندۀ مثبت و دیگری تقویتکنندۀ منفی است. هیجانهای مثبت، آموختهها و رویدادهای تجربی را تقویت میکنند و هیجانهای منفی، زمینهساز فراموشی آنها هستند. برای نمونه کسی که از سیل، آتشسوزی یا از یک تصادف ترسناک جان سالم به دربرده باشد، ممکن است آن صحنه و خاطره را بارها تعریف کند و به یاد آورد و این مایۀ ماند گاری و پایداری این تجربه در ذهن محافظۀ او میشود. ولی اگر یک سخنران در هنگام سخنرانی، دچار استرس بشود، یعنی؛ حتی نکتهای یا مطلبی را فراموش کند که به اصل سخنرانی او نیز ارتباط نداشته باشد، استرس این فراموشی ممکن است او را از به یادآوردن مطالب هم پیوند با موضوع سخنرانی، ناتوان سازد. چونان که بخواهد بیت شعری بخواند که تأییدی بر گفتارش باشد، آن را یا نیمی از آن را نتواند به یاد بیاورد. مایۀ دردسرش خواهد شد. یا اگر حرکات یا بیتفاوتی برخی شنوندگان توجه او را به خود بکشد، یا به تردید به او بنگرند، میتواند موجب استرس و به دنبال آن دلواپسی و عدم تمرکز او گردد.
۵_ نظریۀ تحریف: این نظریه بر آن است که در هنگام یادگیری در دستگاه روانی اثری باقی میماند که زمینۀ دگرگونیهای زیستی میشود یا مایۀ فراموشی تحریفی میگردد و بر آموختهها و یادگیری ما اثر میگذارد. نمونه اینکه انسانهای زیادی حادثهای را تجربه میکنند و همانها خبر همان حادثه را با تغییراتی از تلویزیون میشنوند، یا از دیگران میشنوند بهگونهای که بیانگر گرایشها، بیدقتیها، خواستهها و علاقهمندیهای آنان باشد، این ویژگیها در به انحراف کشاندن حافظه دخالت میکند و برخی از آن صحنه یا خاطره فراموش میگردد و چیزی دیگر جای آن را میگیرد یا نمیگیرد.
۶_ گذشت زمان: یکی از دیرینهترین نظریهها در مورد فراموشی، «گذشت زمان» است. بسیار شنیدهاید که هنگامی مشکلی پیش میآید یا اندوهی بزرگ فرا میرسد، میگویند: «زمان خودش مشکل را حل میکند»؛ یعنی؛ هنگامیکه چیزی را هم میآوریم و در حافظه ذخیره میکنیم، چون مدتی دراز از آن بهره نمیبریم وزرای بازآفرینی آن تلاشی نمیکنیم، آن را از یاد میبریم. انسان در گذار زندگی با مسائل، پیشامدها، آموختهها، تجربهها، تمایلها و آرزوهای بسیار هم راه است. به برخی از آنها پاسخ مثبت میدهد و به برخی دیگر واکنش منفی دارد؛ برخی را به ضرورتی و نیازی همواره بازآفرینی میکند و برخی را بسیار کم به یاد میآورد یا شاید به یاد نیاورد مانند؛ آنچه در کودکی و زیر پنج یا شش سالگی آموخته و تجربه کردهایم. زمینهساز تقویتکنندههای منفی، چیزهایی چون بینیازی به یادآوری، بیعلاقگی به آن آموختهها یا تجربهها، نداشتن وقت کافی برای بازگشت به آنها و... است. اینگونه است که گذشت زمان بر فراموشی وعدم یادآوری آنها اثر به سزایی دارد. کتابی یا دفتر یادداشتی یا وسیلهای را درجایی امن گذاشتهاید اما مدتی دراز نیاز به یادآوری آن نداشتهاید در هنگام نیاز، نمیتوانید آن را پیدا کنید. یا برخی مطالب درسی که در دورههای تخصصیتر به آن نیاز ندارید، به تاریکی خانۀ ذهن میرود و نمیتوانید پس از مدتی، آن را به یادآورید.
بنا بر نظریۀ گشتالت (کلگرایی) در روانشناسی، یادگیری انسان در مرحلۀ نخست، کلی است و ما پس از دریافت تصویر کلی، آن را به اجزا تقسیم میکنیم و وارد جزئیات آن میشویم. در حافظه جای میدهیم درحالی که هر بخش و هر قطعۀ کوچک آن، یک «ردیاد» در حافظۀ ما باقی میگذارد که کلید قفل گشای اصل مطلب است. پس حافظه در فرایند کلی فعال است و با اندوختگی تجربهها، تغییر میکند و تجربههای بعدی را تغییر میدهد. پژوهشهایی که در پیوند با فراموشی انجام گرفته، به نتیجههایی رسیده است که از آن یاد میکنیم:
۱_ مهارت و عادتهای عملی و حرکتی دیرتر از آموختههای خواندنی و بدون تمرین فراموش میشوند.
۲_ فراموشی در آغاز یادگیری، بسیار شتابناک است و با گذشت زمان کند میشود که خود، به ماهیت موضوع، فهم و درک مطالب و چگونگی روش اندوزش بستگی دارد.
۳_ میان آدمها در توانایی حفظ کردن، تفاوتهای فردی وجود دارد که برخی زودتر و ماندگارتر یاد میگیرند و برخی بهسرعت فراموش میکنند و برخی دیگر به کندی و کم فراموش میکنند.
۴_ آن چه برایمان معنا و مفهوم ویژهای دارد، دیرتر فراموش میشود تا تجربههایی که چندان مفهوم ویژه یا اهمیتی ندارند.
۵_ نظریهای هست که «آنان که زودتر یاد میگیرند، زودتر هم فراموش میکنند»؛ که مورد قبول روان شناسان نیست. هرچند پیش میآید کسانی که ترکیه و اعتماد بر حافظۀ خود، پس از یادگیری، دیگر تمرین واگذار را ادامه ندهند و این کوتاهی زمینهساز فراموشی آنان گردد و کسانی که دیرتر حفظ میکنند، با تکرار و تمرین مانع از فراموشی آموختهها و تجربهها گردند.
۶_ فعالیتی که انسان پس از یادگیری آموختهها و در پیوند با آنها انجام میدهد، در پایداری یا فراموشی آنها بسیار اثربخش است. نمونه؛ کسی که پس از دانشگاه، کارش درویشوند با رشتۀ دانشگاهیاش باشد، آموختههای خویش را فراموش نمیکند چون با آنها سروکار دارد. ولی اگر کاری غیرتخصصی در پیش بگیرد، بسیاری مطالب آموخته شده را از یاد میبرد.
۷_ فراغت و استراحت پس از یادگیری، به ماندگاری آموختهها کمک میکند. به شرط آن که مغز ما آنها را مرور کند و بهدرستی جایگزین کند. ولی کسی که بدون فاصله پشت هم بخواهد مطالبی را بیاموزد و در فعالیت یادگیری باشد، بر پایۀ عوامل زیادی دچار فراموشی میشود.
۸_ تازگی موضوع و مطالب میتواند مایۀ یادآوری زودتر آنها گردد. برای نمونه؛ جاهای دیدنی تازه، خاطرات سفری را که بهتازگی رفتهایم، آسانتر به یاد ما میآورد.
۹_ هنگامی که موارد یادگیری، هیجان مثبت بیشتری داشته باشد، بهتر در حافظه جایگزین میشود تا اینکه بار هیجانی منفی با آن باشد. نمونه؛ اگر مأموریت اداری با خاطرههای خوش و موفقیت انجام گیرد و امتیاز خوبی هم برای فرد داشته باشد، دیر فراموش میشود.
۱۰_ اندیشههایی که بر پایۀ گرایشها و رغبتهای درونی فرد شکل میگیرد، بیش از معلومات و پیشامدهای زندگی در ذهن و حافظه میمانند و مطالب مورد علاقه و برانگیزاننده را زودتر یاد میگیریم. برای نمونه؛ کسی که شیفتۀ طبیعتگردی است، ممکن است سختیها و کاستیها را زودتر فراموش کند ولی خاطرۀ هر سفر و گذرش به جلوههای طبیعت را از یاد نمیبرد.
ادامه دارد...