در ستایش زندگی

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

همۀ دیوان حافظ درس خویشتن‌داری مثبت است. مبارزه با ریاکاری و زهد دروغین، مبارزه با تظاهر دروغین، مبارزه با چاپلوسی‌ها، مبارزه با ستم دینی مبارزالدین بر مردم و زنده کنندۀ یادگارهای فرهنگی کهن و فرهنگ ایرانی بنیادین که پس از شاه نامه در این زمینه برترین است. نه چون بسیاری از صوفیان و عارفان زهدزده و اسلام زده، مردم را به ناامیدی و بیزاری از هستی و جهان می‌کشاند و نه می‌خواهد از زندگی و جهان فرار کند یا مردم را به فرار از واقعیت راه نماید.

حافظ پاس دار فرهنگ کهن و جنبه‌های انسانی و بالندۀ فرهنگ ایرانی است در هیچ زمینه‌ای تک‌سویه و تک‌بعدی نیست. هم قوال است و هم قرآن‌خوان،هم موسیقی‌دان است و هم موسیقی‌شناس.اگر درجایی به دست‌بوسی برود، آنجا می‌رود که هنر را قدر می‌دانند و پاس می‌دارند. نه دست‌بوسی هر هرزه‌درایی یا زورگویی خشن و بی‌رحم،خون‌خواری که بر جهل خویش دل‌باخته باشد.

آنچه مورد پذیرش حافظ است بزرگان یا حاکمانی است که صلاح کار مردم و کشور را می‌دانند یا اقلاً در آن راه گام برمی‌دارند. در سراسر دیوان حافظ نمی‌بینید که شعرش بیان مرگ‌اندیشی باشد یا مرگ ستایی را بشارت دهد. شعر او شعر زندگی و گسترش فرهنگ انسانی و ایرانی است.

بیستم مهرماه هزار و سی صد و دو/ نخستین روز از هفتۀ بزرگ داشت حافظ

فرهنگ‌عامه

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

دربارۀ فرهنگ:

برای این‌که به بازتاب فرهنگ بر رفتار و زیست اجتماعی بپردازیم، نخست برآنیم که قدری به خود فرهنگ و ریشه و معنای آن و زمینه‌های پیدایش و دگرگونی آن بپردازیم.

نظریه‌های بسیاری تا کنون دربارۀ فرهنگ و زمینه‌های پیدایش آن در زندگی و روند حیات انسان و جامعه داده شده است؛ مانند اثری که ویژگی‌های اقلیمی، سرگذشت تاریخی، ساختمان وجودی انسان، محیط و ویژگی‌های طبیعی و اقتصادی، یا عواملی دیگر بر فرهنگ و چگونگی شکل‌گیری آن داشته است؛ بنابراین، در آغاز برای روشن شدن مبحث مورد بررسی ما، به این مورد می‌پردازیم.

از میان آن موارد یادشده، تجربه‌ها، جست‌وجوها و شرایط زیستی و هم‌زیستی‌ها نشان می‌دهد که ویژگی‌های اقلیمی و جغرافیایی هرچند که ممکن است اثری کم بر چگونگی فرهنگ داشته است ولی چندان چشمگیر نیست. چنان که مردمانی با شرایط اقلیمی و جغرافیایی ویژه و یکسان، در زمینه‌های بسیار، فرهنگ متفاوتی داشته یا دارند. یا مردمانی با ویژگی‌های آب وهوایی متفاوت، ساختار فرهنگی نسبتاً یکسانی دارند. نمونه، اسکیموها که در سرزمین‌های بسیار سرد قطبی زندگی می‌کنند، کوشیده‌اند برای خود پوشاکی برای محافظت خود از سرما فراهم کنند و این فراهم آوردن پوشش و پوشیدن تن خود در فرهنگ آنان جا افتاده است و با وجود نبود امکانات در ناحیۀ یخ‌زدۀ قطبی برای خود ابزار کار ساخته‌اند. ولی مردمان اونا (one) در نواحی بسیار سرد امریکای جنوبی با شرایط اقلیمی نسبتاً مشابه ولی امکانات چوب و وسایل ابزار ساخت، هیچ پوششی و ابزار کار چندانی برای خودشان فراهم نکرده و نمی‌کنند. یا مردمانی در شرایط تاریخی یکسان، دوگانگی فرهنگی دارند و حتی در برخی ویژگی‌ها، بسیار متفاوت‌اند.

برخی پژوهشگران و جامعه‌شناسان یا تحلیل گران فرهنگ، اثر ساختمان بدن و اعضا را در ویژگی‌های فرهنگ و اثر محیط طبیعی را بر ساختمان بدن کارساز دانسته‌اند ولی یک بررسی علمی مردم‌شناسی چنین پاسخی به ما نمی‌دهد. در سرزمین سردسیر و پربرف و یخ نروژ هم به افرادی چون نژاد لپ(lapp) برمی‌خوریم که قد کوتاه و پوست نسبتاً تیره دارند و هم به نژاد نورس (norse) که بلندبالا و روشن پوست‌اند. یا قوم‌های هوپی (hopi) و ناواهو (navaho) در جنوب غربی ایالات‌متحده، هر دو از مردمان سرخ‌پوست‌اند و هردو در آب و هوایی یکسان، ولی هوپی‌ها به تولید کشاورزی می‌پردازند و در خانه‌های بلند و چنداشکوبه زندگی می‌کنند درحالی که مردمان ناواهو به شبانی روزگار می‌گذرانند و در خانه‌های کلبه مانند و پست می‌زیند. تمدن شگرف و رشد یافتۀ مایاها( mayaha) در آب و هوایی کاملاً نامساعد گرم و سخت استوایی به چنین شکوفایی رسید که آثار باقی مانده از آنان چون هرم‌ها و پرستشگاه‌ها و شهرها با تمدن مصر باستان برابری می‌کند. پس با این که نمی‌توانیم تأثیر چنین عواملی را که یاد کردیم، بر ساختمان بدن یا ساختار فرهنگ و رفتار اجتماعی نادیده بگیریم اما فراموش نکنیم که هرکدام به سهم خود، موثراند.

اکنون اگر بخواهیم دربارۀ فرهنگ سخن بگوییم، جا دارد که خوانندگان گرامی بیشتر با فرهنگ و ساختار آن از نگاه علمی و جامعه‌شناسی آشنا شوند.

در آثار پیشینیان در زبان فارسی چون شاه نامه و ویس ورامین و دیگر آن‌ها سخن از فرهنگ آمده است ولی چنین می‌نماید که در آن نوشتارها از دوران گذشته و داستان‌های کهن تا کنون این واژه دگرگونی معنایی داشته است. نمونه این‌که در ویس و رامین از این واژه «تربیت کردن رفتار و کردار» برمی‌آید: بدو گفتا: تو خواهر را بارهنج؛ و فرهنجیدن ساختی فعلی از واژۀ فرهنج است که ساخت دیگری از همان فرهنگ باشد. چنان که از خود فرهنگ هم می‌تواند ساخت فعلی فرهنگیدن برآمده باشد. در فرهنگ‌ها نمونۀ یکسانی معنی را برای این واژه آورده‌اند که تربیت هم برای آن نوشته شده است. در این جا به برخی از این معنی‌ها می‌پردازیم: فرهنگ: دانش، ادب، علم، معرفت، تعلیم و تربیت، آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت و نیز به معنی کتاب لغت، فرهنج هم گفته شده (فرهنگ عمید، ذیل واژۀ فرهنگ)، فرهنگ: خرد و ادب، لغت، زبان، مجموع آثار ادبی و علمی یک ملت، ادب بزرگی و سنجیدگی، کاریز آب (فرهنگ امیرکبیر. ذیل واژۀ فرهنگ). فرهنگ: farhang[= فرهنج، پهلوی farhang] ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت، «نیست فرهنگی اندرین گیتی / که نیاموخت از شه این فرهنگ»(فرخی،۲۱۲). مجموعۀ آداب ورسوم، مجموعۀ علوم و دانش‌ها هنرهای یک قوم، کتابی که لغات یک یا چند زبان و شرح آن‌هاست، کاریز آب، (فرهنگ معین، ج ۲). در فرهنگ دهخدا چنین می‌خوانیم: «فرهنگ مرکب از «فر» که پیشوند است و «هنگ» که از ریشۀ «ثنگ» اوستایی به معنای کشیدن و فرهختن و فرهنگ، معادل با ادوکات educat لاتین به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است. بر پایۀ معنای واژه‌نامه‌ها و از نوشته‌های گذشتگان به والایی این واژه پی می‌بریم؛ اما ببینیم که از نگاه جامعه شناسان و دانش اجتماعی برای این مبحث چه تعریف‌ها و توضیح‌هایی آورده‌اند؟

«کلمۀ فرهنگ معنی بسیار وسیعی دارد. تای لر(Tylor) فرهنگ را در معنی دانش و عقاید و هنرها و اخلاق و رسوم و سایر یافته‌های اجتماعی انسان به کار می‌برد؛ اما در عصر ما، فرهنگ بر ابزارها و رسوم و معتقدات و علوم و هنرها و سازمان‌های اجتماعی دلالت می‌کند».(آریان پور، ۱۳۵۷، ۱۲۰) در جای دیگر در بررسی نوشتارهای جامعه‌شناختی به تعریف دیگری برمی‌خوریم:«فرهنگ( culture) به نحوۀ زیستی گفته می‌شود که هر جامعه‌ای برای رفع احتیاجات اساسی خود از حیث بقا، ادامۀ نسل و انتظام امور اجتماعی اختیار می‌کند» (جوزف روسک، بهروز نبوی، ۱۳۵۰، ۹).

معصومه سلیمی (۱۳۹۱، ۲۹) دربارۀ فرهنگ می‌نویسد:«مجموعۀ رفتارهای اکتسابی اعضای یک جامعۀ مدنی»؛ که با تعریف از جامعه تفاوت دارد. و ایشان فرهنگ را به دو شاخۀ فرهنگ آرمانی، «الگوی رفتاری آشکار و رسماً تأیید شده» و شاخۀ دیگر، فرهنگ موجود (واقعی)، «آن چه عملاً بر جامعه حاکم است» تقسیم می‌کند.

و در جای دیگر در ریشه‌شناسی واژۀ فرهنگ، آن را دارای دو بخش «فر» و «هنگ» دانسته‌اند.«واژۀ فرهنگ از دو بخش «فر» که پیشاوند است و در فارسی هخامنشی و اوستا به صورت «Fra» به معنی «پیش» آمده است و هنگ از ریشۀ اوستایی ثنگ (thang) به معنی کشیدن و با پیشاوند «آ» که به معنی قصد و نیت است، تشکیل شده در زبان پهلوی «Farhang»بوده است»(وثوقی_ نیک‌خو، ۱۳۷۴، ۱۱۵).

و چنان که گفته شد، فرهنگ در معنی‌های گوناگونی مانند کتاب لغت، شاخۀ درخت که در زمین می‌خواباندند و در جای دیگر سر برمی‌آورد و آن را در جای دیگر می‌کارند، دهنۀ قنات یا کاریز، جایی که آب قنات از آن بیرون می‌آید و به‌اصطلاح محل آفتابی شدن قنات نیز به کار رفته است.

روشن شود از طبعش سیل کرم وجود/ چون آب که روشن شود از کام فراهنگ

فرهنگ را در معنای رأی، تدبیر و سنجیدگی نیز به کار برده‌اند. فردوسی گوید:

جوان گرچه دانادل و پر فسون بود نزد پیر آزمایش فزون

جوان کینه را شاید و جنگ را کهن پیر تدبیر و فرهنگ را

فرهنج بر وزن شطرنج هم در معنای علم و فضل و دانش و عقل و ادب است. فرهنگیدن یا فرهنجیدن به معنای آداب و تربیت است. فرهنگیده یا فرهنجیده یعنی؛ تربیت پذیرنده، ادب کرده شده، فرهنجه: مردم باادب و خوش‌رو، نیکوسیرت و نکوصورت. «فرهنگ در جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی بازگرداندۀ واژه کولتور( culture) فرانسوی و کالچر( culture )انگلیسی است. این واژه که از ریشۀ لاتین گرفته شده است، در بنیان به معنی کشت و کار، آباد کردن، کاشتن زمین و بارور ساختن بوده که کم‌کم مفهوم آن در ادبیات و علوم راه یافت و در سدۀ هجدهم، دانشمندان آن را در معنای پرورش روانی و معنوی به کار بردند» (همان). این چنین بود که از این تاریخ به بعد، فرهنگ را بر پایۀ معنی و تعریف فرانسوی آن، به معنی پرورش روان و تن به کار گرفتند و کم‌کم به زبان آلمانی راه یافت و با گسترش معنایی دامنۀ گسترده‌تری از مفهوم اجتماعی را در بر گرفت. چنان که تعریف آن به پیشرفت اندیشگی و اجتماعی انسان و جامعه و مسائل و روابط انسانی دگرگون شد و داد وستد فرهنگی میان سه گروه مردمان آلمان، فرانسه و انگلیس با سه زبان متفاوت، این واژه را از معنی نخستینش که کاشتن و شخم زدن زمین بود، دور کرد و مفهوم نوی جایگزین آن شد. واژۀ فرهنگ در معنی جامعه‌شناختی و مردم شناختی آن نخست با «ادوارد بارنت تایلور» مردم‌شناس انگلیسی، در سال ۱۸۷۱ در کتاب «فرهنگ ابتدایی» به کار گرفته شد. او فرهنگ را چنین تعریف توضیح می‌دهد: «فرهنگ مجموعۀ پیچیده‌ای است که دربرگیرندۀ دانستنی‌ها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادت‌ها و هرگونه توانایی دیگری است که انسان به‌عنوان عضوی از جامعه به دست می‌آورد» (همان) برای فرهنگ و دامنۀ دربرگیرندۀ آن تا کنون دانشمندان، جامعه شناسان و نظریه‌پردازان دانش‌های اجتماعی چون «هرسکویتس Herskovits» تا دویست و پنجاه تعریف و توضیح را برشمرده‌اند و برخی دیگر تعداد آن را تا چهارصد دانسته‌اند؛ که این فراوانی چنین نیست که برخی از آن‌ها نادرست باشد یا دانشمند و جامعه‌شناسی بر راه نادرست چیزی بیان کرده باشد. بلکه این فراوانی برای آن است که دامنۀ فرهنگ فراگستری آن بسیار بزرگ است. اکنون با تکیه بر این فراگستری از یک سو و با تکیه بر آن چه تا کنون دربارۀ فرهنگ بیان کردیم، آیا می‌توان پنداشت که فرهنگ بر رفتار و کردار و تعامل اجتماعی انسان‌ها، بی‌تأثیر یا کم تأثیر باشد؟! یا می‌توان پنداشت که فرهنگ یکی از جنبه‌های تفاوت میان زندگی و زیست اجتماعی انسان و حیوان، نباشد؟! بی‌گمان هرکس با اندکی اندیشیدن در رفتارها و چگونگی زیست انسان و تفاوت آن با زیست حیوانات به این واقعیت پی خواهد برد که فرهنگ و زبان جداکنندۀ آشکار این تفاوت‌هاست. انسان از راه گفتار و کردار و نشانه‌ها و خط و نمادها (Symbols) و تصویرها می‌تواند احساسات و اندیشه‌های خود را به دیگران نشان دهد. بر این پایه می‌توان گفت: فرهنگ از ویژگی‌های زندگی اجتماعی انسان است و چهارپایۀ بنیادین فرهنگی در زندگی انسان را چنین بیان می‌کنیم: ۱_زبان و گفتار که خود از نگاه بسیاری از زبان شناسان، زیرساخت اندیشیدن و تفکر است. ۲_ اندیشیدن، تفکر و توانایی آموختن که زیرساخت‌های فن‌آوری و ابزارسازی را فراهم آورد.۳_ فن‌آوری و ابزارسازی (تکنولوژی) که هر سه مورد یادشده زمینه‌ساز پیوستگی بیشتر و نیاز بیشتر به زندگی اجتماعی را ایجاد کرد.۴_ اجتماعی بودن (رویکرد به زندگی گروهی). هرچند می‌توان نشانه‌های ضعیفی از این پایه‌ها را در برخی حیوانات دید، ولی این نشانه‌ها در آن‌ها بسیار ضعیف و در حد توانایی‌های غریزی است اما در انسان‌ها، فرهنگ لگام دار و کنترل‌کنندۀ غریزه است. برای همین اگر فرهنگ انسان‌ها را از آن‌ها بگیرند، چندان تفاوتی با حیوان نخواهد داشت.

یا اگر مردم جامعه‌ای را از رشد فرهنگی و گسترش آن باز دارند، کم‌کم از ویژگی‌های زیست انسانی دور می‌شوند. فرهنگی شدن و پیشرفت فرهنگی، هماهنگی و هم سویی فرد با همۀ شرایط درست و ویژگی‌های بالنده و شکوهمند انسانی در زندگی اجتماعی‌ است که با دو شیوه پدید می‌آید، نخست با تربیت و پذیرش طبیعی و همواره که همان آموزش و رشد انسان‌ها در محیط اجتماعی ویژه است. راه دیگر، تعامل و برخورد فرهنگ‌هاست که از راه‌های گوناگون اتفاق می‌افتد ولی روشنگر آن است که فرهنگ دربرگیرندۀ همۀ چیزهایی است که ما از خانواده و آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و مردمان دیگر و اجتماعات دیگر و جامعه‌ای دیگر می‌آموزیم وبر آموخته‌های پیشین می‌افزاییم و خواسته یا ناخواسته از آن تأثیر می‌پذیریم، در دامنۀ پذیرش و نفوذ آن قرار می‌گیریم و رفتار و کردارمان از آن مایه می‌گیرد. اگر ما نیز به آن پایه از دانش و تحلیل درست آن و دریافت هنجارها و ارزش‌های سودمند و منطقی جامعه در گذار انسانی و به سوی انسانیت واقعی برسیم، می‌توانیم چیزی بر آموخته‌های دانشی و فرهنگی خود بیفزاییم و به دیگران یا به انسان‌های آینده انتقال دهیم و بدین گونه نقشی سودمند در گسترش فرهنگ جامعه یا جهان انسانی داشته باشیم. ازاین رو می‌توان گفت که فرهنگ نمایی عام دارد با وجودی که کارکردی خاص، همواره با آن درگذر است؛ یعنی؛ فرهنگ به‌عنوان دانش و شناخت انسانی از موارد جداکنندۀ زندگی اجتماعی انسان از حیوان است و در همۀ جامعه‌ها و اجتماعات انسانی هست، پس نمودی عام در زندگی انسان‌ها در همه جای جهان یا دریک جامعه دارد؛ زیرا همۀ جلوه‌ها، عنصرها و اجزای آن در همۀ زمینه‌های زندگی اجتماعی انسان یا انسان‌ها پدیدار است. ساخت ابزار، تولید پوشاک و غذا، داشتن و جلوۀ آرزوها، شادی‌ها و چگونگی بیان آن‌ها، ارضای غرایز، بنای قانون و عادت‌ها و آداب، ایجاد نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حکومتی، دینی، ورزشی، آموزشی، فلسفی، زبان، شیوه‌های بیان احساسات چون آوازها، ترانه‌ها، افسانه‌ها و داستان‌ها، متل‌ها و دستان‌ها، ارزش‌های اجتماعی، آیین‌ها و پدیده‌های دیگر زندگی اجتماعی، همه از نمودها و نهادهای فرهنگ عام انسان است.

با اندکی دقت در بنیاد و نمود این همه که گفتیم، درمی‌یابیم که این نمونه‌ها و پیوندها در جامعه‌های گوناگون یا حتی اجتماعات گوناگون در یک جامعه یکسان و همانند نیستند. بلکه هرکدام از این نهادها در میان گروه‌ها و اجتماعات و قوم‌ها و هم‌چنین در کشورها و جامعه‌های متفاوت، ممکن است از گونۀ دیگری باشد. چنان که راه و رسم همسرگزینی و جشن این پیوند در همه جا با آدابی و راه و رسم ویژه‌ای است. هرچند که بنیاد آن در همه جهان و همۀ دوران‌ها بوده و هست. یا زبان و نوشتار از نمودهای اصلی فرهنگ است ولی در هر کشوری یا در میان هر قوم و گروهی نمود آن متفاوت است. این‌که این نمونه‌ها و صدها نمونۀ دیگر، در همه جا وجود دارد، ویژگی عام بودن آن است و این که در هرکجا متفاوت است ویژگی خاص بودن آن است؛ و به همین گونه ویژگی‌های دیگر فرهنگ چون پویایی در عین ایستایی و اجباری بودن آن در عین اختیار را می‌توان همگانی و همه جایی دانست در حالی که همین ویژگی‌ها و چگونگی ایستایی و پویایی آن یا شدت اجبار و اختیارش در همه جا، یکسان نیست. با این همه آن چه در این نوشتار و در نگاه جامعه‌شناسانه می‌خواهیم بدان بپردازیم، این نکته است که همۀ رفتارها و حتی هدف‌های رفتاری و گفتارها و کردارها و هدف‌های برخاسته از آن، ریشه در فرهنگ آموخته شده از خانواده و اجتماعات و جامعه دارد؛ هیچ انسانی جدا از فرهنگی که بدان وابسته شده است یا بدان پای بندی ویژه دارد، رفتاری و گفتاری و کرداری ندارد و نخواهد داشت و نیز هیچ گروهی یا اجتماعی از انسان‌ها از این هنجار جدا نیست.» در این صورت گروه اجتماعی عده‌ای انسان است که بر اثر ارتباط متقابل، تن به کنش‌های متقابل می‌دهند. کنش‌های متقابل اجتماعی که مبنای کنش‌های همانند در اعضای گروه یا رفتار گروهی(group behavior) هستند، بر دو گونه‌اند: کنش متقابل پیوسته (associative interaction) کنش‌های متقابلی که سوگیری یگانه‌ای دارند، چونان «هم کاری» یا «همانندگردی»؛ و کنش‌های متقابل گسسته (dissociative interaction) کنش‌های متقابلی که سوی یگانه‌ای ندارند، چونان «هم‌ستیزی» یا «رقابت».(آریان پور،۱۳۵۷، ۱۳۸) بسیار کوتاه، توضیح این مفاهیم چنین است: همکاری، یاریگری دو یا چند کس برای رسیدن به هدفی مشخص؛ و همانندگردی، یکی شدن دو یا چند کس است در زمینه‌های بسیار که از بهترین نمودهای آن «فرهنگ پذیری» است؛ و سویی یگانه دارند؛ اما «هم‌ستیزی» رقابتی خشونت‌آمیز است که فراگیری آن مایۀ نابودی کسی یا کسانی یا کل جامعه است و سوگیری در آن از یگانگی به دور است.

با این همه فرهنگ و آن چه که چونان جامعه‌پذیری از کودکی تا بزرگ‌سالی به اجبار یا به اختیار، به طور ثابت یا همواره در حال دگرگونی می‌پذیریم، همه زیرساخت‌های رفتار، کردار، گفتار و اندیشه ما را می‌سازند. ولی نباید فراموش کرد که این آموزش‌ها همیشه درست و منطقی است و آن چه در رفتار و کردار و تعامل‌های اجتماعی فردی یا گروهی نموده می‌شود، حتماً درست است؛ زیرا همۀ زیرساخت‌های فکری و تربیتی و ساختارهای فرهنگی همیشه درست نیست و همیشه در راه پیشرفت و تکامل اجتماعی سودمند به پیش نمی‌رود. از این روی هرچند که فرهنگ از ویژگی ثبات برخوردار است و برای نسل‌ها، به شیوه‌ای یکسان می‌ماند، ولی در گذر زمان و کم‌کم در نسل‌ها و حتی گاهی بسیار چشمگیر و شتابناک تغییرمی کند و این تغییر با چگونگی پیشرفت دانش و شناخت انسان از جهان پیرامون خود، به‌سختی در پیوند است؛ و هرچه دامنۀ دانش و فن‌آوری علمی و صنعتی و اجتماعی و ادبی و تفکر پرسش‌گرانه و انتقادی و دانش‌های در پیوند با علوم انسانی گسترش بیابند، این روند دگرگونی فرهنگی و به همراه آن یا در پی آن تغییر رفتار و گفتار و کردار حتمی است. آن چه مایۀ نگرانی در این تغییرپذیری است، آموزش دادن یا آموزش دیدن گروه‌ها و دسته‌های فرهنگ ستیز و تمدن گریز در هر جامعه‌ای است که پس از فراگیری تربیت ضد هنجار و ضدارزش‌های واقعی و انسانی می‌توانند رفتارهای آموخته و گفتار و کردارهای ناهنجار از خود بروز دهند.

در چنین شرایطی است که خرده گروه‌های معارض با جامعه چون دزدان و تروریست‌ها و باندهای آدم کشی چون گانگسترها و مافیا و باندهای رانت‌خواری و پول‌شویی و فساد و آنارشیست اداری و سیاسی و اجتماعی یک جامعه را فرامی‌گیرد؛ و در پی آن انرژی و سرمایه‌ها و نیروی انسانی و ماشینی و ... همه شتابناک رو به سوی تباهی و بی‌مصرفی به پیش می‌رود. درحالی که این عده انسان‌های ناهنجار و ناساز و این خرده گروه‌های معارض بر پایۀ فرهنگ فراگرفته و آموختۀ خود کار می‌کنند و شاید هدف‌های بانیان و پرورش‌دهندگان خود را نیز درنمی‌یابند. از همین روست که ما نمی‌توانیم از یک مسیحی انتظار داشته باشیم که آداب مراسم عاشورای ما را بداند و به جای آورد. یا از یک انسانی که کمتر در زندگی شهری بوده است، انتظار داشته باشیم که رسم یا جشن ازدواج شهری را بداند.

آن چه که نباید فراموش کرد تأثیر شرایط روانی و عاطفی انسان‌ها بر آموخته‌های فرهنگی است که می‌تواند با آموزش‌های نادرست و ضد انسانی از یک انسان، عنصر خطرناک و بسیار خشنی بسازد که هر بی‌رحمی و خشونتی را انجام دهد، درحالی که دیگری به هیچ بهایی، چنین کاری نمی‌کند. ناگفته نماند که در همۀ انسان‌ها زمینه‌های خشونت و محبت هست ولی مهم این است که فرهنگ آموخته شده تا چه حد اجازۀ چنین رفتاری را در برخورد با انسانی گرفتار و مظلوم به هرکسی بدهد. آزمایشی است که یک بانوی روان‌شناس انجام داده است؛ و بررسی تأثیر روان‌شناختی انسان‌ها بر دریافت‌های فرهنگی و جامعه‌شناختی آن‌ها یا حتی گسترده‌تر به موضوع تأثیر فرهنگ بر رفتار و کردار انسان‌ها پرداختن را شاید در مقاله‌ای دیگر به سنجش بنشینیم ونشان دهیم که فرهنگ و شرایط آموزشی و تربیتی تا چه حد در رفتار همگانی مردم و حتی سیاست‌مداران یا افراد خاص اثر دارد.