دبیر بخش تاریخ
https://srmshq.ir/af0cxj
از آنجایی که موضوع این شماره مجله سرمشق به «نقش فرهنگ در رفتارهای اجتماعی» اختصاص یافته است، بد ندیدیم در همین رابطه، به دو شورش مهم تاریخی کرمان در دوره قاجاریه که بهرغم آن که در بروز و شدت گرفتن آن، عوامل متعدد سیاسی، اقتصادی و مذهبی دخیل بوده، اما بیشک بخش عظیمی از آن به عوامل اجتماعی و بهویژه فرهنگ رایج در بین غالب اقشار جامعه، یعنی کارگران شالبافان کرمانی برمیگردد.
دو شورش این دوره در واقع بر شانۀ کارگران شالبافی شکل گرفت که قشری رنج کشیده در گذر ایام بودند، با خشمی فرو خفته در گلو که در کشمکش مردان قدرت؛ به گمان خویش در این ایام، فرصتی یافته بود تا بغض فروخورده در گذر سالهای ستم دیدگیاش را باز گشوده و شاید اندکی از حق خویش را نیز باز ستاند؛ اما دریغ و صد افسوس که این خروش خشم، چونان صاعقهای زودگذر بود که در دل شب تیره ستم دوره قاجاریه زده شد و اگرچه، عمری کوتاه داشت اما آتش برق خشم آنان توانست مدتی، دل بسیاری از حکام، درباریان و حتی شاهان قجر را به لرزه انداخت.
قبل از پرداختن به این رخداد و نقش فرهنگ و باورهای شالبافان و عملکرد آنان در این وقایع، بایستی جهت اشراف بیشتر خوانندگان عزیز به مقدماتی از وضعیت شال و شالبافان کرمانی در این ایام و عوامل سیاسی، اقتصادی و مذهبی اشاره نمود.
تعریف و پیشینۀ شال و شالبافان
در تعریف شال آمده است: «پارچه پشمی یا کُرکی مخصوص که در شهرهای ایران بهویژه در کرمان و مشهد و خلخال بافته میشود و برای پالتو و لباسهای زمستانی به کار میرود و همچنین در خصوص شَعرباف آورده: «کسی که پارچۀ ابریشمی اعلا بافد۱.» یا همچنین گفته شده است: «نوعی پارچه ساده یا گلدار که از پشم یا کُرک بافند. یا شال کرمانی؛ شالی که در کرمان بافته شده. یا شال کشمیری؛ شالی که در کشمیر بافته شده. بالاپوشی که از پارچه پشمی خشن سازند و کشاورزان پوشند. پارچهای دراز و کمعرض که دور کمر یا سر یا گردن پیچند.»۲
با توجه به تعابیر مختلفی که شد، شال از گذشتۀ دور بهنوعی پارچه مستطیلی شکل دراز و کمعرض که آن را دور سر یا کمر میبستهاند گفته میشده است و نوع و شکل آن با توجه به موقعیت جغرافیایی، زمانی و از طرفی طبقات اجتماعی افراد متفاوت بود و به طور معمول افراد ثروتمند از شالهای ابریشمی و افراد فقیر از شالهای پنبهای استفاده میکردند.
سابقۀ بافندگی در کرمان شاید بسان تاریخ این دیار باشد، به نحوی که حتی برخی از اساتید، ریشه لغت «کرمان» را در صنعت بافندگی مردمان این سرزمین میدانند و کرمان را محل بافندگی برشمردهاند.۳
قدیمیترین سندی که دلالت بر رواج صنعت نساجی در این منطقه دارد، به اواخر دوره اشکانیان و اوایل دوره ساسانی برمیگردد و آن داستان دختر هفتواد و دیگر دختران است که به کار ریسیدن نخ اشتغال داشتند.
«یکی شهر بد تنگ و مردم بسی
ز کوشش بدی خوردن هر کسی
بدان شهر دختـــــر فراوان بدی
که بی کام جـــــوینده نان بدی
به یک روی نزدیک او بــود کوه
شدندی همه دختــران هم گروه
از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ
یکی دوکدانی ز چـــوب خدنگ
شدندی شبانگه ســـوی خانه باز
شده پنبــــــهشان ریسمان طراز
از آن پنبه هر چنـــد کردی فزون
برشتی همی دختــر پر فسون ...۴
اما در منابع برای اولین بار از شال کرمانی در حدود سال ۳۳۳ ق/ ۹۴۴ م (هزار سال پیش و معاصر با دوره آلبویه) نام برده شده است و آن در گزارش «جرجی زیدان» است که اشاره شده؛ جزء اموالی که از المتکفی خلیفه عباسی باقی مانده بود، یک رقم هجده هزار طاقه شال کرمانی بود.۵
همچنین در گزارشات «مارکوپولو» از کرمان، میتوان از رواج مصنوعات در این دوره نیز پی برد: «... دختران و زنان کرمانی پارچههای ابریشمی و با ظرافت بسیار در هر رنگ به اشکال حیوانات و پرندگان و سایر نقوش میبافند ...»۶
در ادوار دیگر نیز گزارشهایی از شال کرمانی وجود دارد، به ویژه در دوران صفویه (۱۱۴۸ ـ ۹۰۵ ق/ ۱۷۳۵ ـ ۱۵۰۰ م.) همانگونه که بسیاری از هنرها و صنایع به اوج شکوفایی رسیدند، این مهم در بافندگی و منسوجات نیز صادق بود، ازجمله «شاهعباس» توجه ویژهای به تجارت ابریشم و تهیۀ منسوجات ابریشمی داشت و به همین منظور دستور داد مدل کارگاههای نساجی یزد و کرمان که از مدتها قبل برای بافت پارچههای مرغوب مناسب بودند در اصفهان و دیگر شهرهای ایران نیز دایر کنند و استادان ماهر به مراکز جدید دعوت شدند.۷
با سقوط سلسله صفویه، بسیاری از صنایع و هنرهای ایرانی دچار رکود و برخی حتی تا مدتهای زیاد به فراموشی سپرده شد، اما بهرغم افت نسبی، صنعت منسوجات و بهویژه شال کرمان به حیات خود ادامه داد و بر این مدعا میتوان به گزارشی از «هانوی» در دوره افشاریه اشاره نمود که از یک شال ابریشمی یا یک روسری پشمی زربفت ظریف کرمانی که به دور کلاه «نادرشاه» پیچیده میشد، یاد شده است.۸
اما به واقع، دوره قاجاریه (۱۳۴۳ ـ ۱۲۱۰ ق/ ۱۹۲۵ ـ ۱۷۹۵ م.) را بایستی اوج رشد، بالندگی و شهرت شال کرمان برشمرد و دلیل این امر را میتوان در چند عامل همچون: تبحر، مهارت و پختگی شالبافان کرمانی که در پی تسلط در زمینه مواد اولیه، رنگ، نقش، کارگاهها و بافت حاصل نموده بودند. دیگر اشتغال قشر وسیعی از جامعۀ کرمان بدین صنعت در این دوره بود چنان که به عنوان نمونه در گزارش سال ۱۲۶۵ ق/ ۱۸۴۹ م. که جمعیت شهر ۲۵۰۰۰ نفر بوده، به ۲۲۰۰ کارگاه شالبافی و ۲۲۰ کارگاه پشمبافی اشاره شده است.۹ و یا در ۱۲۹۷ ق/ ۱۸۷۹ م. در گزارش تلگرافچی فرنگی آمده است: «... شهر کرمان، شالباف خانه زیاد و پانزده هزار شالباف دارد.»۱۰
از دیگر عوامل رشد و بالندگی صنعت شالبافی کرمان در دوره قاجاریه را بایستی در سیاست و حمایت دولت و دربار از رونق و گسترش تولید کمی و کیفی شال در این دوره دانست. هرچند این حمایت در پی روی آوردن شاه و درباریان به استفاده از لباسهای زیبا که در این دوره از شالهای کرمانی تهیه میشد و همچنین سود سرشار بود که از صادرات شال حاصل میگردید.
بیشک مهمترین حمایت در این دوره توسط میرزا تقیخان امیرکبیر صورت گرفت، چنان که این صدراعظم مقتدر در زمان صدراتش دستور داد عدهای از شالبافان کرمان به کشمیر فرستاده شوند تا این هنر را به حد اعلی بیاموزند تا در بازگشت موجب رونق شال کرمان شوند و همچنین دستور داد نیمی از مالیات شهر کرمان صرف رونق شالبافی شود.۱۱
همچنین در این مورد و وجهتسمیۀ «شال امیری» آورده شده است: «امیر [میرزا تقیخان امیرکبیر] در تشویق صنایع بذل جهد نمود و شالهای کرمانی را به پایۀ شالهای کشمیری ترقی داد و چون بعد از او تشویقی از این صنعت نشد، به حال سابق برگشت، ولی اسم «امیری» روی شال ترمه کرمانی ماند.»۱۲
البته بهرغم گفتۀ بالا، پس از امیرکبیر، شال کرمانی به حال سابق خویش برنگشت و حتی صدراعظم جانشین امیرکبیر نیز با اتخاذ سیاستی بر رونق آن افزود. میرزا آقاخان نوری» در اقدامی متهورانه که حتی نکوهش بسیاری از درباریان را نیز به همراه داشت، دستور داد که اعطای خلعت از صندوقخانه دربار از شال کشمیر به شال کرمانی تغییر یابد «... آن وقت هر چه خلعت از صندوقخانه داده میشد، همه شال کشمیر بود، به شال کرمانی مبدل نمود.»۱۳
و آخرین دلیل رشد و پیشرفت شال کرمانی در دوره قاجاریه را میتوان در پشم مرغوبی که در ایالت کرمان به دست میآمد و وجود نیروی کار ماهر و ارزان در کرمان دانست. در واقع در این دوره، عدم وجود کارهای زراعی و صنعتی دیگر در کرمان باعث روی آوردن اغلب افراد به صنعت شالبافی میگردید و چون شالبافی کاری بسیار ظریف بود، سرپنجههای کودکان برای انجام این کار بسیار مناسب بود و از این رو در اکثر کارگاههای شالبافی بافندگان اکثراً کودکان و جوانان بودند. هر چند در اغلب بازدیدهای سیاحان خارجی از این کارگاهها، آنان ضمن تعریف و تمجید بسیار از کیفیت و طرح شالهای کرمانی، به وضعیت بسیار نامطلوب کارگاهها و ظلمی که بر کارگران بهویژه کودکان روا داشته میشده، اشاره نمودهاند.
اما همانگونه که ذکر شد در دو شورش شالبافان کرمان، عوامل اقتصادی از نقشی مهم برخوردار بود. بروز قحطی و کمبود نان به ویژه در نوبت اول، نارضایتی مردم و قشر عظیم شالباف را به دنبال داشت، چرا که گذشته از آن که، در طول تاریخ، همواره قحطی یکی از معضلات این منطقه که خود سرزمینی خشک و در معرض خشکسالیها نیز بوده، بیشتر از دیگر نقاط اثر منفی آن ملموس است. ۱۴
چنان که زندهیاد باستانی پاریزی معتقد است: با تورقی اجمالی در تاریخ کرمان میتوان وضعیت اسفبار و دهشتناک پیامدهای قحطیها را در گذشتۀ این ولایت دید و یا اگر به دوران معاصرتر برگردیم، خاطرۀ قحطی و غلایی که در زمان محاصرۀ کرمان توسط آقا محمدخان در این شهر شیوع پیدا کرده بود، به نحوی که: «بعضی از مردم به پوست و پشكل گوسفند تغذیه میكردند و بعضی به اسۀ خرما و تراشۀ نجاری سد جوع مینمودند ... هنوز از اذهان مردم این دوره زدوده نشده بود، بهویژه قشر شالبافی که به روایتی در طول سال غذای آنان نان خشک بود و بروز قحطی بیشترین ضربه را به آنان وارد میساخت. لذا قحطیهای اتفاقی دهه هشتم قرن سیزدهم (۱۲۹۰ ـ ۱۲۸۰ ق/ ۱۸۷۳ ـ ۱۸۶۳م.) که اختصاصاً در کرمان وحشتانگیزتر از سایر بلدان بود، منجر به حرکتی شد که هسته اصلی آن را شالبافان تشکیل میدادند.»۱۵
عوامل اقتصادی و بهویژه کمبود غله در نوبت دوم نیز کاملاً مشهود بود، به نحوی که در نوبت اول حکومت «ظفرالسلطنه» (۱۳۲۱ ـ ۱۳۲۰ ق/ ۱۹۰۴ ـ ۱۹۰۳ م.) «مردم از شدت تنگی که از نوروز تا کنون برقرار بود به تنگ آمده ... یک درب خانه از خبازان را با خاک پست کردند ... از بلوکات جنس آورده، آرامش پدید گردید.»۱۶
از سوی دیگر، در این مقطع زمانی با رکودی که در صنعت شالبافی به وجود آمد، بهتدریج با تولید شالهای ارزان در اروپا و بالطبع قیمت کمتر آنان نسبت به شال کرمانی، از اهمیت شال کرمان کاسته و مشکلات کارگران شالباف نیز مضاعف گردید. این روند از سال ۱۲۹۱ ق/ ۱۸۷۴م. آغاز و بهتدریج، صنعت قالیبافی را جانشین شال و اقبال تجّار را به خرید و فروش قالی بیشتر نمود.۱۷
در خصوص عوامل سیاسی و مذهبی که موجب بروز دو شورش شالبافان کرمانی گردید میتوان از اتخاذ سیاستهای نادرست حکام و همچنین به وجود آمدن، شکلگیری و در نهایت رقابت دو خاندان ابراهیمی و اسفندیاری (وکیلی)۱۸ در جامعه کرمانِ این دوران اشاره نمود. هر چند این موضوع یعنی عدم موضعگیری صحیح حکام کرمان در این دوره باعث شد تا در مقاطع مختلف زمانی، فقدان توازن درستی حتی در مناسبات مذهبی در جامعۀ کرمان کاملاً ملموس گردد و از طرفی، رقابت دو خاندان ابراهیمی و اسفندیاری (وکیلی) در راستای کسب قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیشتر نیز در دو شورش شالبافان نقشی مهم داشت.
در بیان عوامل سیاسی دو شورش باید به نقش و تأثیر دخالتهای آشکار و پنهان کنسولگریهای انگلیس و روسیه در کرمان بهویژه در دومین آشوب اشاره نمود. البته شایان ذکر است برای کنسولگری انگلیس و روسیه در کرمان، مسئلۀ اصلی، اختلافات متشرعه، شیخی، زرتشتی، مشکل اهالی، ظلم حکام، رنج کارگران شالباف و ... نبود. آنان تنها در راستای حفظ منافع سیاسی و اقتصادی دولت خود، به هر ترفند و نقشهای متوسل میشدند؛ درخواست عزل وزیر کرمان، تلاش در جلوگیری از تغییر حاکم کرمان، معرفی سران اغتشاش و تبعید آنان، دعوت از رهبران دو گروه مخالف جهت بستنشینی در کنسولگری و ... ۱۹
با آن که در دو شورش کارگران شالباف، چندی جامعۀ کرمان با چالش جدی روبرو شد و حتی درگیریهای فرقهای نیز به میان آمد تا جایی که در شورش اول، رهبران شیخیه و متشرعه (حاج محمد رحیمخان و آیتالله حاج ابوجعفر) به تهران و مشهد و در نوبت دوم، رهبر متشرعه (آیتالله حاج میرزا محمدرضا مجتهد کرمانی) به جلالآباد دو سپس مشهد تبعید شدند، قتل یحییخان کلانتر به دلیل توهین به مردم گرسنه، نشان داد که طبقۀ شالباف بهشدت از برخورد تحقیرآمیز با پایگاه اجتماعی خود خشمگین شدهاند و از طرفی خواستار تغییر در وضعیت کاری و معیشتی خود میباشند. همچنین بروز این دو شورش نشان داد که کارگران شالباف اگر چه در وهله نخست جهت مطالبات صنفی پا به میدان اعتراضات گذاشته و کمبود نان برای آنان نیز چون دیگر اقشار جامعه مهم بود، اما هدف آنان در ادامۀ شورش، به نوعی دهنکجی و مبارزه با اشرافیت و دولتی بود که سالهای سال از زحمت طاقتفرسای آنان استفاده نموده و ضمن عدم توجه به وضعیت نامطلوب محیط کار و زندگی، آنان را از اقشار دونپایه جامعه محسوب مینمودند و یا حتی در نوبت اول، شخصی چون علیمحمد شالباف چندی چونان حکام، فرمان میراند و شالبافان نیز مشعوف از این ÷پیروزی، با دل و جان، فرمانبرداری میکردند و یا در نوبت دوم نیز، شخصی چون محمدتقی شالباف توانست این گروه خشمگین را گرد خود جمع کرده و دست به اقداماتی بزنند که بیشتر منافع ثروتمندان و متنفذان را در بر داشت، اما در نهایت از این شورشها، نهتنها نفع خاصی عاید طبقه کثیر شالباف نگردید و هیچگونه تغییر مطلوبی در وضعیت کار، محل و ساعات کار، دستمزد، تعطیلات و ... آنان نشد، بلکه بار دیگر با سرخوردگی و دادن غرامت بیشتر، به پاچالههای شالبافخانه بازگشتند و به همان کار طاقتفرسا و شرایط بد محیط و کمبود دستمزد و تعطیلات، راضی گشتند.
آری دو شورش شالبافان در دوره قاجاریه اگر نشیب و فرازهای زیادی به همراه داشت و چند حاکم و نایبالحکومه را معزول و باعث قتل کلانتر و ... شد، اما در نهایت در نوبت اول توسط فیروز میرزا فرمانفرما و در نوبت دوم توسط فرزندش، عبدالحسین میرزا فرمانفرما سرکوب شد و مطالب مختلفی در خصوص این واقعه گفته و نوشته شده است، اما بیشک بخشی از این رخدادها و بهویژه یکی از عوامل مهم در سرکوب شدید کارگران شالباف، به نحوۀ اعتراض و اقدامات آنان برمیگردد.
در توضیح بهتر و بیشتر این مطلب باید در ابتدا به این نکته اشاره نمود که وجود قشر عظیم شالباف در جامعه کرمان در دوره قاجاریه، خواسته و ناخواسته باعث پیدایش و رواج فرهنگ و ادبیاتی خاص شده بود، بر این مدعا میتوان به بهترین منبع در این زمینه، یعنی آثار «ادیب قاسمی» (۱۳۴۸ ـ ۱۲۳۸ ق/ ۱۹۲۹ ـ ۱۸۲۳ م.) اشاره نمود.
وی که خود چندی به حرفۀ شالبافی اشتغال داشته و از این رو به تمامی زوایا و زیر و بم آن تسلط داشته است تا جایی که خود آورده: «...اندکاندک سرمایه بدان پایه رسید که زیارت کردم و برگشتم. شالبافی را حمالی پنداشتم، دلالی اختیار کردم ...»۲۰
مهمترین اثر وی که به شالبافی و شالبافان کرمان پرداخته، مجموعۀ خارستان» است. وی به تقلید از گلستان سعدی، کتاب خارستان را شروع و در این مجموعه ضمن ضبط اصطلاحات شالبافی، اشاراتی به وضعیت شالبافان کرمان در این دوره نیز داشته است.
او خارستان را این گونه آغاز نموده است:
صنعت خلوشی را خفّ و ذلّ که تار شالش در کمال ظرافت است و به پود اندرش مزید لطافت. هر مکّوئی که فرو میرود مفرّج تار است و چون برمیگردد مدرّج پود. پس از هر مکّوئی پودی لازم و پس از هر پودی دو دفتین واجب.
از بازو [و] ذنچ که برآید
کز عهدۀ دفتین به درآید
نسّجوا آل دفتین نسجاً و کثیرٌ من عبادی الناسجون.
بچه همان به که نخستین قـدم
روی سوی چاله کند صبحدم
ور نه وجودش تو بمیری که کس
می نتوان گفت به امت از عدم
صوت جانفزای دفتینش را هر گوشی شنیده و صیت شال گرانبهای سنگینش همه جا رسیده. پردۀ غیرت و آبرو ندرد و جز میوۀ نخل بازو نخوردند.
ای خلوشی کـه با سر ناخن
کارها میکنی و میلافی
کی بری منت از سیاه [و] سپید
تو که شب تا به صبح میبافی
خلیفۀ رشکین نیفه را فرموده که بر دستان را قبای سبز چمنی بپوشاند و نوردان را به زیور تار ساده و الوان مزیّن فرماید، و در نقد شال بیشبه و مثالش عقد سمک را رشک محک سازد. رشتۀ پشمین به قدرتش مثال سنگین گشته و تار یک رنگی به صنعتش قطعۀ رنگین...۲۱
وی همچنین در مجموعههای «نیسان»، «فرهنگ لغات نادره»، «تاریخ تلگرافی»، آتش زنه» و «شالنامه»، به فرهنگ و اصطلاحات شالبافان کرمان در دوره قاجاریه پرداخته است، از جمله در فرهنگ لغات نادره این اصطلاحات شالبافی آمده است:
«پاده اوشال: چوب بزرگی است از آلات شالبافی.
چاله: گود شالبافی.
چاله خفت: کنایه از شالباف است.
خلیفه: مُدرس شالباف است و به معنی شالباف نیز آمده است.
دفتین: بر وزن سنگین، از آلات شالبافی است که نخهای پود و شال را میکوبد.
سنگین باف: [آن که] شالهای گرانبها بافد.
مکو: بر وزن سکو، از آلات شالبافی است که حامل نخ و پود است، میان تارها بگذرانند تا آن که شال تمام بافته شود.
نورد: بر وزن نبرد، چوب کلفتی است که شال به گردش پیچند ...»۲۲
با نظری به آثار ادیب قاسمی که برگرفته از اتفاقات رخ داده در این دوران نگارش یافته است، گذشته از اغراق و طعن و مذمتی که او بعضاً از این گروه نموده است، اما از خلال آن میتوان تا حدودی به فرهنگ رایج در میان اغلب کارگران شالباف پی برد.
البته بایستی در وهله اول به که محرومیت، تبعیضها و ستمهایی که از ناحیه کارفرمایان و صاحبان کارگاهها به آنان میشده است، منصفانه نگاه نمود و دریافت این گروه کارگران که از سنین کودکی به کار بافت شال اشتغال داشته و آنگونه که در گزارشهای سیاحان و جهانگردان آمده است، از ابتداییترین حقوق و مواهب زندگی بیبهره بودهاند به نحوی که تلگرافچی انگلیسی از مرگ اکثر آنان در جوانی یاد کرده و در این مورد آورده است:
... شهر کرمان، خیلی تفصیل دارد. اولاً شالبافخانه زیاد و پانزده هزار شالباف دارد. چند جا رفتیم تماشا کردیم. مرد و بچهی کوچک چند نفر به سن هفت نرسیده در توی زیرزمین، در اتاق تاریک متعفننشسته، مشغول شالبافتن بودند.
دو ساعت پیش از طلوع آفتاب شروع و شب تا یک ساعت بعد از مغرب کار میکردند. مواجب بچه از سالی سه تومان، الی ده تومان است. مرد، سالی ده تومان الی بیست و پنج تومان دارد. معلوم است کسی که بیستوپنج تومان مواجب اوست خیلی کامل است. هر نفر از آنها همیشه شال به یک ترکیب میبافند، یعنی به یک رنگ و یک گل؛ و از اول آن ترکیب را یاد گرفتهاند و تا آخر عمر به همان پیکره مشغول کاربافی هستند ... شالبافها اکثر جوان میمیرند و سببش کار سخت و عفونت اتاق و هوای بد آنجا است و جمیع شالبافها ناخوش و بدحالاند. پسری با رنگ و روی خوب ندیدم. حالا چند سال است که شال کرمان کمتر به فروش میرود و از آن جهت، شهر کرمان فقرای زیادی دارد که همه بیچیزند ...۲۳
یا «ادوارد براون» انگلیسی در سفر به کرمان (۱۳۰۵ ق/ ۱۸۸۸ م.) و مشاهدۀ کارگاههای شالبافی شهر کرمان، وضعیت اسفبار و نابهنجار کودکان شالباف را اینگونه توصیف نموده است: ... اوه، ای کودکان بدبخت کرمانی که تمام عمر از نور آفتاب و هوای آزاد و بازیها و تفریحاتی که از مختصات زندگی کودکانه شماست محروم هستید؟ ... شما باید در تمام عمر زحمت بکشید تا ثروتمندان بتوانند شالهای گرانبهای کرمانی را به سر و یا کمر ببندند و یا لباس کنند ... شالهای کرمان هرقدر زیبا و ظریف باشد، به عقیده من دوستداشتنی نیست زیرا با خون کودکان بدبخت کرمان عجین شده و تار و پود آن با رشته حیات آن بیچارگان بافته شده است.»۲۴
از سوی دیگر گرچه در دو نوبت، کارگران شالباف که به جهت رساندن صدای اعتراض خود نسبت به ظلم حکام، کارفرمایان و ثروتمندان و متنفذین، پا به میدان گذاشته بودند، خیلی زود و سریع آلت دست قرار گرفتند و به بیراهه رفتند و حتی به عنوان اشرار و اجامر معرفی شدند چنان که در این مورد آمده است:
در این سنه [۱۲۹۴ ق/ ۱۸۷۷ م.] اجامره شهر فتنهای برپا کردند به اسم حیدری نعمتی و گاهی هم به اسم شیخی بالاسری، دعواها کردند، شرارتها نمودند. بالاخره به عنوان تنگی و کمی غله بر حکمران خود [مرتضی قلیخان وکیلالملک] بشوریدند و گدای بی نام را «علی محمدخان» نام نهادند و دستآویز خویش قرار دادند و فرمانش را گردن گذاشتند. روزی خانۀ محمدحسین خان نایبالحکومه را پست کردند و آنچه یافتند بردند و شبی انبار خانۀ خباز و بقالی را کنده، هر چه دیدند خوردند؛ تجار گرفتارِ فجار، ابرار دچارِ اشرار، از هیچ هرزگی آزرم نداشتند.»۲۵
گویا آغاز حرکت علیمحمد شالباف نیز با برنامهریزی دقیق صورت گرفته بود، چراکه کلانتر وقت کرمان میرزا مهدیخان؛ مدیرالملک که دو دهه عهدهدار منصب کلانتری کرمان بود و از زیر و بم لایههای جامعه ـ بهویژه شالبافان ـ و مشکلات آنان اطلاع داشت، در امور خود با استقلال تمام رفتار مینمود و حتی برای اجرایِ برخی دستورات و فرامین خود، با دادن پول، به مقاصدش میرسید. هرچند به روایتی در برخی امور مداخلههای بیجا و نسنجیدۀ او اسباب نارضایتی مردم را در مخالفت با خود فراهم نمود۲۶؛ اما در این مقطع بهواسطه رنجشی که از مرتضیقلیخان وکیلالملک و نایبالحکومۀ او، «محمدحسنخان» داشت۲۷، با هدف تضعیف نمودن و عزل حاکم، نقشی اساسی در به وجود آوردن اغتشاشها و در نهایت ناآرامیهای کرمان در این دوره داشت. او که نبض جامعۀ ملتهب کرمان، مردم و بهویژه کارگران شالباف را بهخوبی در دست داشت، اقدام به تحریک آنان نمود؛ این بار گرانی اجناس (حبوبات) دستاویز و بهانه گشت و در نهایت از دل این آشوبها، «علیمحمد شالباف» ظهور کرد.
در سال آخر حکمرانی وکیلالملک، علیمحمد نام از مردم بی سروپای کرمان به تحریک مفسدین بهواسطۀ گرانی حبوب و قلت غله با جمعیتی از عوام در شهر بنای ازدحام و شر و شور و بعضی تصرفات در امور حکومتی گذاشته ...»۲۸
و به قول ادیب کرمانی؛ جماعت کثیر شالباف؛ همان «آدریمونانی که برای گلولۀ کشکی دانۀ اشکی میریختند و به لقمۀ نانی جانی میدادند، دونانی که سلام میکردند و جواب نمیشنیدند»، اینک به رهبری علیمحمد شالباف «کشکشان به بار رسید و نانشان به خروار و در غرچماقی طاق شدند و شهرۀ آفاق.»۲۹
او که حمایت کامل کلانتر و اطاعت محض جماعت کثیر و خشمگین همصنفیهای شالباف را پشت سر خود میدید، با اشاره کلانتر، نخست به خانۀ محمدحسنخان نایبالحکومه و تعدادی از نانواها حمله بردند و به غارت و نابودی پرداختند.
علیمحمد که از طرف شالبافان به لقب «خانی» نیز مفتخر گردیده بود، از این فرصت نهایت استفاده را نمود: «جمعیت زیادی از کوچک و بزرگ گرد هم جمع شده و حکم به بستن دکاکین و ... کاروانسراها و بازارها کردند و فریاد برخاست از گرانی نرخ حسبالحکم علیمحمدخان» نان را به قرار خرواری بیست و پنج هزار حکم کرد بفروشند. باقی را از همین باید قیاس کرد و اگر خباز در اطاعت مسامحه میکرد، چوب و چماق میخورد و گوش و بینی او مهار میشد و همچنین بقال و قصاب و علاف.»۳۰
گویا آن مثل معروف کرمانی «خدا کند خلیفه ور نمالد»۳۱ ریشه در این جریان دارد و به دنبال این رخدادها مصطلح گردید، چراکه
بندگان علیمحمد خان
چون برافراخت رایت مردی
گرویـدند شالبافانش
از سپید و سیه ز بیدردی
روز مشغول کندن دکان
شب چو دزدان به خانمان گردی
زین سبب شهره در جهان گشتند
گر چه بـــــردند رنج رخ زردی»۳۲
کار علیمحمدخان شالباف در این دوره به جایی رسید که به قول باستانی پاریزی: «سابق بر آن رسم بود که در مواقع غیرعادی تخت داروغه را وسط چهارسوق میزدند تا به امور رسیدگی کند. علیمحمد شالباف وقتی بر امر تسلط یافت، رفت بالای تخت داروغه و کشیدهای به داروغه زد و او را پایین انداخت و خود به جایش نشست. برای ترساندن دیوانبیگی دستور داد تا دو گوش، دم خانه دیوانبیگی به دیوار کوفتند. از آن روز به بعد دیوانبیگی به او سلام میکرد. دستور داد تا تخت داروغه را وسط چهارسوق زدند و علیمحمدخان بر آن نشست و به انجام امور پرداخت. اغلب مریدان او میدان قلعهای بودند.»۳۳
اما کیا و بیای «خان شالباف» هم دولتی مستعجل بود۳۴ و وکیلالملک ثانی که کاملاً از کنترل و نظم و نسق شهر عاجز بود، تنها راه را در تبعید علیمحمد دانست. «عاقبت مرحوم وکیلالملک مجبور شد او را تبعید نماید. همین کار را کرد، تمام بلوا طلبهای شهر حرکت کرده رو به باغ نظر و ارگ حکومتی نهادند و بنای هیاهو و سنگ انداختن را گذاشتند. به حدی که به طور عجز قبول کرد، او را دو روزه تسلیم نماید. لابد او را مراجعت دادند و به اهالی شهر تسلیم کردند.»۳۵
هرچند در مورد علیمحمد شالباف گفته شده است که وقتی غلامرضا خان شهابالملک، فرمان حکومت کرمان را گرفت و مأمور سرکوب شالبافان و بهویژه رهبر آنان، علیمحمد شالباف شد، علیمحمد که اوضاع را موافق با روزهای حکمرانی و خودسری نیافت، به بم و نرماشیر فرار نمود و این گونه شهرت داد که به مشهد رفته است و حتی عدهای برای دستیابی به او تا راور نیز شتافتند و چندی بعد که به قول معروف، آبها از آسیاب افتاد، او به کرمان بازگشت و به دستفروشی کرباس مشغول گردید و وقتی از احوال او سؤال میکردند، در جواب میگفت: بر پیشانی من نوشته شده بود که شش ماه حکومت بکنم و کردم! و گر نه کار من همین کرباس فروشی است.۳۶
این اقدامات علیمحمد شالباف و طرفدارانش گرچه باعث عزل دو حاکم شد، اما در نهایت او متواری و برخی از یارانش نیز دستگیر و در نهایت باعث خشم بیشتر حکومت مرکزی از کرمان را به همراه داشت تا جایی که مستوفیالممالک صدراعظم به اشاره ناصرالدینشاه، نامهای به عالم اول کرمان (آیتالله حاج ابوجعفر) مینویسد و این گونه برای اهالی کرمان، خط و نشان میکشد:
... در این اوقات از کرمان پاره کاغذها رسید و تفضیلاتی نوشته بودند که باز اشرار و الواط کرمان جنبش کرده و به بهانه [کمبود] نان در مقام هنگامه و آشوب و ناامنی شهر برآمدهاند. ظهور این معنی و جرأت و جسارت آنها در حضور مهر ظهور بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری روحالعالمین فداه خیلی محل عجب شد که با وصف بودن آن مخدوم مکرم در کرمان و قبول عامه که در آن ولایت دارید و حفظ شرایط دولتخواهی که همواره منظور کردهاید، چه شده است که جهال و غوغاطلبان ولایت [کرمان] محض هرزگی و هوای نفس در مقام اینگونه اغتشاشات برآیند و ولایت بزرگ پادشاه را مغشوش و مردم را مضطرب نمایند ... بر حسب امر قدر قدرت ملوکانه روحنا فداه، شرحی مبسوط در اخذ و حبس و تنبیه و تأدیب اشرار به مقرب الخاقان عمده الامر العظام، حاجی شهابالملک حاکم کرمان و بلوچستان نوشتهام که بای نحو کان در صدد گرفتن و بستن و تنبیه کردن اشرار و الواط کرمان برآمده، مراتب را مشروحاً به دارالخلافه ناصره بنویسید که به عرض خاک پای همایون اقدس اعلی رسانیده، حکم مجدد در مجازات اعمال آنها از جانب عظمت جوانب ملوکانه شرف صدور یابد.
لکن دوستدار، خود از بابت حفظ جان و مال عرض و ناموس مردم کرمان که از سخط و نکال پادشاهی ایمن بمانند. خدمت شما زحمت میدهم که البته مردم کرمان فرمایشات شما را به سمع فوری مینمایند و تکلیف شرعی شما است که برای حفظ دیار و نفوس آنها در مقام نصایح و منع آنها از این حرکات ناشایست برآیید و به هر زبان میدانید آنها را آرام و درصدد امنیت ولایت پادشاه باشید. غیر از این بشود و باز از اغتشاش آنجاها چیزی به عرض حضور مبارک برسد. لابد باید آماده هر قسم سیاست و خذلان و عقوبتی باشند، زیرا که پادشاه از نظم ولایتی مثل کرمان چشم نخواهند پوشید و بامآل همه گرفتار سخط و غضب بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری روحی فداه خواهند شد و خشک و تر روی هم خواهند سوخت ...»۳۷
در رخداد دوم شورش که چند سال بعد دوباره ـ و در واقع میدان زورآزمایی دو خاندان ابراهیمی و وکیلی بود و بهانۀ مذهبی نیز به آن افزوده شده بود ـ روی داد، باز کارگران شالباف ملعبۀ دست قرار گرفتند و هرچند کاتب کرمانی، با شرح و تفضیل مفصل از غارت بازار زرگری، تعطیلی کارخانههای شالبافی، افزوده شدن مردم محلههای شهر و میدان قلعه، اجتماع ده هزار نفری در جلوی خانۀ رهبر شیخیه به قصد خراب کردن آن محل و ... شلیک گلولههای ماش و نخود ـ آن هم به صورت هوایی ـ یاد میکند و در توصیف این گروه خشمگین با عبارتی تحقیرآمیز میگوید: «اهل کرمان مردمی هستند به اصطلاح شالباف ترسو تا مهیج نداشته باشند خودشان قابل این همه فتنه نیستند»۳۸، اما قتل چند نفر از کارگران مظلوم شالباف در این جریان نتوانست آنان را از میدان به در کند و گویا بار دیگر «خلیفه ور مالیده بود». چرا که «شالبافها بدتر کردند. قنبر شعبان هم شد نوکر شخصی حاج میرزا محمدرضا، سر کوچهها را دستهدسته آدم مینشاندند ...»۳۹
رکنالدوله، حاکم وقت کرمان با طرفداری از یکی از خاندانها، در نظم و انتظام شهر درمانده بود و افرادی با تهییج کارگران شالباف هر لحظه بر آتش این فتنه میافزودند و حاکم نیز درمانده از حل و فصل این غوغا، زندانی کردن یکی از رهبران شالباف را راه نجات برشمرد غافل از این که به گفتۀ کاتب کرمانی:
حاجی محمدتقی نامی بود شالباف، ازیار غارهای عدلالسلطنه و مریدهای خالص حاجی میرزا محمدرضا و سرفتنه شهر. نواب والا او را فرستاد بردند باغ زندان کردند. مردم خبر شدند در خانۀحاجیمیرزا محمدرضا آشوب کردند که اگر حاجی محمدتقی را از زندان بیرون نیاورید، خودمان را آتش میزنیم، فتنه برپا میکنیم ... حاجی میرزا محمدرضا با جمعیت زیاد مرد و زن رفت مسجد نماز کرد. بعد از نماز مردم حرکت کردند رو به ارگ. ناظم [التجار] هم هی میرود و برمیگردد پیش فراشباشی خبر بیاورد. جمعیت رسیدند زیر نقارهخانه. فحش میدهند. صلوات میفرستند که زمین میلرزید.»۴۰
در نهایت، حاکم کرمان در برابر خواستۀ کارگران خشمگین شالباف ـ که اینک مستظهر به حمایت حاج میرزا محمدرضا و عدهای از مخالفین رکنالدوله نیز بودند ـ چارهای جز آزاد کردن حاجی محمدتقیخان شالباف نداشت.
کوتاه آمدن حکومت در خصوص حاج محمدتقیخان شالباف و آزادی او، بیشتر از آن که ضعف و ناتوانی رکنالدوله را علنی کرد، اوج خشم و جسارت شالبافان را به دنبال داشت و نشان داد به واقع این طبقۀ زحمتکش و محروم از بسیاری از امکانات، اگرچه آرام و سر به زیر هستند اما وقتی خشمگین شوند هیچکس جلودار آنان نیستند؛ و از طرف دیگر، آنان اگرچه آلت دست تعدادی افراد قرار گرفته بودند اما محرومیت خود را از ناحیۀ حکمرانان و طبقۀ وابسته به آنان میدیدند و بالطبع، گروه مقابل را نیز به چشم نزدیکان قاجاریه و تجّار متمول مینگریستند.
واقعۀ خانه نوشو در محله شهر و حمله به محلۀ یهودیان جهت نابود کردن مشروبات نیز از جمله کارهایی بود که باز توسط کارگران شالباف صورت گرفت و یهودیها برای دادخواهی ابتدا نزد ظفرالسلطنه (حاکم وقت کرمان) رفتند و برای آن که حاکم به کار آنان رسیدگی کند و از طرفی چون مقدار قابل توجهی از مشروبات نابود شده متعلق به کنسول انگلیس در کرمان بود۴۱، به کنسولگری انگلیس هم متوسل شدند و بالاخره، فشار یهودیان و کنسولگری انگلیس و ترس از نامه و تلگراف شاه و درباریان، ظفرالسلطنه را وادار به پیگیری جدی این قضیه نمود.
در نهایت، حرکات آشوبگرانۀ کارگران شالباف که اینک از خواسته اصلی منحرف و در واقع آلت دست شده بودند باعث شد تا حاکم کرمان برای آن که زهرچشمی از آنان بگیرد، دستور داد در میدان باغ، توپ بگذارند و عدهای سرباز و سوار آماده باشند تا در صورت شورش مردم، با توپ و تفنگ به جنگ آنها برود. از آن طرف هم اهالی شهر، اطراف خانۀ حاج میرزا محمدرضا گرفته و برای دفاع از رهبر خود آماده شدند.۴۲
در نهایت پیامهای رد و بدل شدۀ مابین ظفرالسلطنه و آیتالله حاج میرزا محمدرضا و عدم کوتاه آمدن هیچکدام از طرفین باعث شد تا ظفرالسلطنه، تصمیم به دستگیری آیتالله کرمانی نماید. مأموران اعزامی به سمت خانۀ حاج میرزا محمدرضا که کانون تجمع کارگران شالباف بود، حاج میرزا محمدرضا، ملا محمد صادق و محمد شریعتمدار را دستگیر و به ارگ حکومتی اعزام نمودند و با فلک نمودن آیتالله کرمانی و تبعید او، گرچه به ظاهر توانستند هسته اولیۀ شورش را سرکوب نمایند، اما چندی بعد و در ماه رمضان، بار دیگر تعدادی از اهالی و در رأس آنان، کارگران شالباف، جنبشی در کرمان در حمایت از حاج میرزا محمدرضا راه انداختند. هر چند که انعکاس اخبار کرمان در تهران و موضعگیری علمای مشروطهخواه باعث غزل ظفرالسلطنه از حکومت کرمان شد و با آمدن عبدالحسین میرزا فرمانفرما به حکومت کرمان، او توانست با سیاستی خاص، این شورش را به بهترین شکل خاموش نماید، اما باز این قشر عظیم شالباف بودند که تحت تأثیر فرهنگی که خواسته و ناخواسته با آنان مواجه بودند، بدون آن که هیچگونه تغییری در وضعیت و جایگاهشان داده شود، سرخوردهتر از نوبت اول، به همان کارگاههای شالبافی خود بازگشتند.
یادداشتها و پینوشتها:
۱. لغتنامه دهخدا.
۲. فرهنگ معین.
۳. کارمانیا را سرزمین بافندگی میدانند چنان که معتقدند در کرمان به عنکبوت که کارش تنیدن تار است، «کاربافو» میگویند.
۴. فردوسی: شاهنامه، پادشاهی اشکانیان، مثنوی شماره ۱۵. نرمافزار درج.
۵. زیدان، جرجی: تاریخ تمدن اسلام، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۹، ص ۱۴۶.
۶. میلیونه، امیل: سفرنامه مارکوپولو، ص ۴۶. «بنا بر این سند میتوان چنین استنباط کرد که در حدود آغاز قرن هفتم در کرمان بافت پارچههای ابریشمی سابقه داشته است و با توجه به این که از نقوش حیوانات استفاده میشده، میتوان گفت ریشه این نقوش به دوره قبل از اسلام برمیگردد». زکریایی کرمانی، ایمان: شالهای ترمه کرمان، ص ۳۱.
۷. بهشتی پور، مهدی: تاریخچه صنایع نساجی ایران، تهران: نگاره، ۱۳۸۴، ص ۱۶۶.
۸. سودآور دیبا، لیلا: پوشاک در ایرانزمین (دوره صفویان و قاجار)، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۳، ص ۲۱۲.
۹. به نقل از ک. ای. ابوت. عیسوی، چارلز: تاریخ اقتصادی ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران: گستره، ۱۳۶۲، ص ۴۱۳.
۱۰. افشار، ایرج: سفرنامه تلگرافچی فرنگی، تهران، ایرانزمین، ۱۳۶۲، ص ۲۰۶.
۱۱. ستوده، منوچهر: فرهنگ کرمانی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۳۵، ص ۱۰۸.
۱۲. مستوفی، عبدالله: شرح زندگی من، ج ۱، تهران، زوار، ۱۳۷۷، ص ۷۵.
۱۳. ساسانی، خانملک: سیاستگران دوره قاجاریه، ج ۱، تهران، فردوسی، ۱۳۵۴، ص ۱۶۲. (نقل قول میرزا حسینخان سپهسالار در نقد میرزا آقاخان نوری).
۱۴. ـ جهت اطلاع بیشتر، نک. باستانی پاریزی، محمدابراهیم، مقدمه تاریخ کرمان (وزیری)، تهران: علم، ۱۳۸۵، ص ۳۹.
۱۵. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم: مقدمه تاریخ کرمان (وزیری)، ص ۴۸؛ همان: فرمانفرمای عالم، تهران: علم، ۱۳۸۸، ص ۲۴۴.
۱۶. احمدی، شیخ یحیی: فرماندهان کرمان، تصحیح: باستانی پاریزی، تهران، علم، ۱۳۷۰، ص ۲۴۷.
۱۷. وزیری، احمد علی خان: جغرافیای کرمان، تصحیح: باستانی پاریزی، تهران، علم، ۱۳۸۵، ص ۱۱۵.
۱۸. خاندان ابراهیمی به «ابراهیمخان ظهیرالدوله» و خاندان قاجار و خاندان اسفندیاری (وکیلی) هم به «محمد اسماعیلخان وکیلالملک» و خاندان نوری در مازندران منتسب میشوند.
۱۹. جهت اطلاع بیشتر نک: نیکپور، مجید: صاعقه (نظری به شورش شالبافان کرمان)، تهران: سوره مهر، ۱۳۹۵.
۲۰. قاسمی کرمانی، ادیب: کلیات آثار ادیب قاسمی کرمانی، به کوشش: ایرج افشار، کرمان، کرمانشناسی، ۱۳۶۹، ص ۱۸۷.
۲۱. همان، خارستان، صص ۱۷۰ - ۱۶۹.
۲۲. همان، فرهنگ لغات نادره، صص ۳۳۴ ـ ۳۱۵.
۲۳. افشار، ایرج: سفرنامۀ تلگرافچی فرنگی، ص ۲۰۵.
۲۴. براون، ادوارد: یک سال در میان ایرانیان، ترجمه: مانی صالحی، تهران، ماه ریز، ۱۳۸۱، ص ۵۶۴.
۲۵. احمدی، شیخ یحیی: فرماندهان کرمان، ص ۱۸۳ و ۱۸۴.
۲۶. روزنامه حبلالمتین، جمعه ۲۳ ربیعالاول ۱۳۲۴، شمارهی ۳۶.
۲۷. مستوفی کرمانی، میرزا مصطفی: بنبست مستوفی، به کوشش علی جمیل، تهران: سوره مهر، ۱۳۹۳، ص ۶۳.
۲۸. وزیری، احمدعلیخان: تاریخ کرمان، ص ۸۱۲.
۲۹. قاسمی کرمانی، ادیب: کلیات آثار ادیب قاسمی کرمانی (خارستان)، ص ۱۷۳.
۳۰. مستوفی کرمانی، میرزا مصطفی: بنبست مستوفی، ص ۶۳.
۳۱. اشاره به آن دارد که این طبقه شالباف گر چه ضعیف هستند ولی وقتی خشمگین شوند هیچکس جلودار آنها نیست.
۳۲. قاسمی کرمانی، ادیب: کلیات آثار ادیب قاسمی کرمانی (خارستان)، ص ۱۷۳.
۳۳. باستانی پاریزی، محمدابراهیم: فرمانفرمای عالم، ص ۲۵۶.
۳۴. اگر مقایسهای مابین «تقیخان دُرانی» در دوره زندیه و «علیمحمدخان» در این دوره صورت گیرد، میتوان وجوه مشترکی را در پایگاه اجتماعی و اقدامات آن دو پس از به قدرت رسیدن و همچنین توصیف آنان در منابع و مآخذ مشاهده نمود. چرا که تقیخان دُرانی (زغالفروش کوهپایهای) در پی واقعهای، مورد ظلم و ستم فراشان حکومتی قرار گرفته بود، دست به شورش زد [۱۱۷۶ ق/ ۱۷۶۲ م.] که عاقبت آن، از همان ابتدا معلوم بود در شیراز مورد سیاست قهاری گشته، در حضور عدالت دستور، به طناب غضب از عالم فانی درگذشت و به جهت عبرت اولیالابصار در ساحت میدان جلو خان، جسدش بر خاک مذلت افتاد». موسوی، محمد صادق: گیتیگشا، ص ۱۵۳.
۳۵. مستوفی کرمانی، میرزا مصطفی: بنبست مستوفی، ص ۶۵.
۳۶. باستانی پاریزی، محمدابراهیم: فرمانفرمای عالم، تهران: علم، ۱۳۸۵، ص ۲۴۲.
۳۷. از اسناد آیتالله حاج ابوجعفر (متعلق به مرحوم عباس مظفری کرمانی).
۳۸. باستانی پاریزی، محمدابراهیم: رساله کاتب کرمانی، تهران، علم، ۱۳۸۶، ص ۱۶۸.
۳۹. همان، ص ۱۷۴.
۴۰. باستانی پاریزی، محمدابراهیم: رساله کاتب کرمانی، ص ۱۸۲.
۴۱. «ده پانزده من «برّندی» را مال قونسل انگلیس توی خانه سلیمان یهودی بود، آنها را ریختند». باستانی پاریزی، محمدابراهیم: رساله کاتب کرمانی، ص ۲۲۳.
۴۲. مستوفی کرمانی، میرزا مصطفیخان: بنبست مستوفی، ص ۱۶۳.
دبیر بخش تاریخ
https://srmshq.ir/7nu83d
بیشک از آنجایی که مسائلی چون وقایع و رخدادها، کشمکش و برخورد حکومتها و دیگر عوامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، شکلدهندۀ تاریخ یک منطقه و کشور میباشند؛ محیط جغرافیایی نیز در پیدایش تمدنها و حوادث تاریخی، تأثیر و نقش به سزایی ایفا مینماید. همانگونه که «ویل دورانت» معتقد است: «جغرافیا، زادگاه تاریخ است»، از این رو شناخت دقیق و تبیین جایگاه یک قوم و ملت در طول تاریخ، بستگی مستقیم به محیط اجتماعی آن دارد و به تعبیر دیگر، شناخت دقیقتر از یک شهر و سرزمین زمانی حاصل میگردد که اشراف کاملی در خصوص هر منطقۀ آن حاصل گردد و بالتبع این مهم از آشنایی جز به جزء از هر محله، افراد تأثیرگذار، امکانات و استعدادها و حوادث رخ داده در آن بهتر مشخص میگردد.
با این توضیح مختصر و اشاره به این نکته که «محله» از تجمع پیوستگی، معاشرت نزدیک، روابط محکم همسایگی و اتحاد غیررسمی میان گروهی از مردم به وجود میآید، در رابطه با دارا بودن یک مرز جغرافیایی از شهر با وسعت کم یا زیاد، پیدایش و تکوین یک اجتماع کوچک از گروهی از مردم، از مهمترین شرایط تشکیل یک محله به شمار میآید. در واقع اگر شهر را به درختی تشبیه نمود، محلههای شهر در این دوره، برگهای بافت شهری را تشکیل میدهند که از بازار، کوچهها و شبکههای آبرسانی، حیات گرفته و تغذیه میشدند. محلههای شهر، محل سکونت گروههای قومی و نژادی و مذهبی و صاحبان شغلهای مختلف بودند.
«البته در شهرهای بزرگ، گاه هر محله برای خود شهری نیمهمستقل با بازار، مساجد، حمامها و سازمانهای اداری مشخص بودند، به نحوی که حتی برخی از آنان، مستقلاً حصاری به دور خود داشته، ولی در مجموع، وابسته به حکومت شهر بودند. از سوی دیگر برخلاف مراکز اداری و بازرگانی و مذهبی شهر که تا حد زیادی نمودار همبستگی نظام شهری بود، محلهها جلوگاه تضادها و گروهها بود.»۱
اما در باب محلههای قدیمی و معروف کرمان، در وهلۀ نخست بایست از محله شهر نام برد که به تعبیری، از قدیمیترین محلههای شهر محسوب میگردد که بهرغم خیابانکشیهای چند دهۀ اخیر و تغییرات و تحولاتی که در این محله انجام گرفته است، هنوز آثاری قابل توجه از آن قابل مشاهده است.
موقعیت جغرافیایی این محله، در محدودهای از شمال به خیابان ابوحامد، از جنوب به محلۀ پامنار، از شرق به خیابان شهید باهنر (ناصریه) و از غرب به خیابان شهید چمران (شمال ـ جنوبی) منتهی میگردد.
با توجه به نام این محله (محلۀ شهر) و همچنین مندرجات منابع و مآخذ تاریخی و جغرافیایی، میتوان آن را قدیمیترین محلۀ شهر کرمان محسوب نمود و به رغم آن که با توجه به آثار تاریخی موجود در این محله، پیشینهای بالغ بر هشتصد سال بر آن برشمردهاند، اما بیشک قدمت محلۀ مزبور را بایستی بیش از این تخمین زد.
بر این مدعا، افزون بر آن که در منابعی چون «جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری» که اواسط دوره قاجاریه نگارش یافته و محلۀ شهر را یکی از محلههای قدیمی شهر کرمان برشمرده است۲ و یا ژنرال سایکس در کتاب «ده هزار مایل در ایران» آورده است: «شهر كرمان به پنج محله تقسیم میشود كه عبارتند از: محلههای خواجه خضر (ع)، قطبآباد، میدان قلعه، شاه عادل و محلهی شهر، كه «محله شهر» مشتمل بر شهر قدیم كرمان است ...»۳، در کتاب «جغرافیای کرمان» تألیف احمد علیخان وزیری، قدمت محلۀ شهر را به دوران حکومت «اردشیر بابکان» بر این مناطق، یعنی اواخر دوره اشکانیان و اوایل دوره ساسانیان دانسته و در این خصوص آورده است: «... و محلهای که اکنون موسوم به محله شهر و سمت مشرق که کوی معمور و جزو همین شهر [کرمان] است، از شهر شاه اردشیر است ...»۴
در باب موقعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی محلۀ شهر در طول تاریخ بایست به این نکته اشاره نمود که قدمت کهن و تراکم بافت معماری این محله ـ بهویژه قبل از احداث خیابانهای فتحعلیشاهی و شهید ایرانمنش ـ مؤید این نکته بود که این محله تا دوره پهلوی دوم، همواره از پرجمعیتترین مناطق مسکونی شهر محسوب میگردیده است، چنان که سایکس نیز آورده است: «محله شهر نسبت به دیگر محلههای كرمان از جمعیت بیشتر و موقعیت بهتری برخوردار بوده است.»۵
تعداد جمعیت قابل توجه ساکن در این محله، به ویژه در دوره قاجاریه، این محله را به یکی از کانونهای اصلی تولید «شال» ـ که یکی از مهمترین و نفیسترین صادرات کشور در این دوره بود ـ و همچنین تولید «پتو بافی» و «عبا بافی» نفیس کرمان نیز تبدیل نموده بود و بر این مدعا میتوان به بالغ بر ۱۰۰۰ دستگاه تولید شالهای ترمه، محرمات، پته مروارید، گل ریزه، گل چیت و ... که در کتاب «جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری» ثبت شده است، اشاره نمود.۶
البته شایان ذکر است بعد از برچیده شدن کارخانههای شالبافی و در ادوار پهلوی، بافت «قالی» و «پته» در این محله، بهویژه توسط بانوان مرسوم بود تا جایی که پته بافت شده این محله از اشتهار بسیاری برخوردار و اغلب فروشندگان پته نیز از اهالی این محله بودند.
بیشک پیشینۀ دور و دراز و همچنین کثرت جمعیت ساکن در این محله در ادوار گذشته، باعثی بود تا اهالی محله از ریشههای فرهنگی و بومی غنی برخوردار باشند تا جایی که در گذشته اگر شخصی به لهجه غلیظ کرمانی صحبت مینمود، میگفتند: گویا از اهالی محله شهر است. همچنین میتوان استفاده از نام محله شهر در ضربالمثلها و اشعار عامیانه محلی را دلیلی بر پیشینۀ کهن این منطقه و اصالت اهالی آن برشمرد.
با توجه به قدمت، جمعیت و موقعیت خاص محله شهر در ادوار گذشته به عنوان یکی از اولین محلههای شهر کرمان، بیتردید آثار و بناهای زیادی در این محله وجود داشته است که در گذر ایام، تخریب و توسعه، عدم توجه و ... از بین رفتهاند. با این حال از جمله آثار موجود در محله میتوان به دو «آب انبار» اشاره نمود. نخست آب انبار موسوم به «حوض ملک» که در قرن ششم هجری و حدود سال ۵۸۳ ق/ ۱۱۸۷ م. مقارن با حکمرانی «غُزها» بر کرمان و احتمالاً توسط «ملک دینار غُز» (بنیانگذار غُز در کرمان) احداث گردیده است و گویا از آن به عنوان زورخانه استفاده میشود.
«آبانبار شیخ داود» نیز که منسوب به عارفی به همین نام و مقبرۀ وی در چند متری آبانبار است، در این محله قرار دارد. شیخ داود تا سال ۷۹۴ ق/ ۱۳۹۲ م. میزیسته و گویا خود بانی احداث آبانبار بوده است.
«بُن دادگه» بخشی از منطقه محله شهر را شامل میشود که شامل چند کوچه و خانه است و در نزدیکی مقبرۀ شیخ داود قرار دارد و برخی معتقدند قاضیالقضاتی ـ یا «داد بیگی» ـ از دوره سلجوقیان در این قسمت از محله شهر سکونت داشته و یا بانی احداث این محوطه بوده است.
از آنجایی که در گذشته، جهت رفع حوائج اهالی هر محله و جلوگیری از مراجعه به بازار بزرگ شهر، بازارچهها و یا بازارهای کوچکی وجود داشته، در محله شهر نیز دو بازار به نامهای «بازار علی پلو» و «بازار شتر» ـَا به اصطلاح گذشته؛ اُشتر ـ وجود داشته که اکنون از آنان، آثاری محدود مشهود است.
یک «آتشکده» در محله شهر وجود داشته که گویا قدمتی بس کهن داشته و زرتشتیان در آنجا مراسم مذهبی خود را برپا میکردند و در جوار آن نیز، مدرسهای توسط خیّرین زرتشتی در سال ۱۳۱۱ ق/ ۱۸۹۳ م. احداث شده بود که در آن، دروس زبان فارسی، انگلیسی، عربی، جغرافیا و ... تدریس میشده است.
شایان ذکر است که اکنون هر دو مجموعۀ فوقالذکر از بین رفتهاند و همچنین وجود آتشکده و مدرسه، دلالت بر حضور و سکونت جمعیت قابل توجهی از زرتشتیان در گذشتههای دور در این محله دارد.
از دیگر آٍثار و بناهای محله شهر که در منابع دوره قاجاریه به آنان اشاره شده است میتوان به وجود هفت تکیه و حسینیه در این محله به نامهای زیر اشاره نمود: تکیه میرزا اسدالله ـ تکیه آخوند ملا محمد باقر ـ تکیه بابایی مختار ـ تکیه مهدی قنبر ـ تکیه درویش علی ـ تکیه آقا غلام علی ـ تکیه مکرونیها.۷
همچنین میتوان از وجود دو حمام عمومی «شیخالاسلام» و حمام «باقر بیک» و دولاب «یوسفخان» نام برد که در دوره قاجاریه در این محله بودهاند.۸
یادداشتها و پینوشتها:
۱. برگرفته از: پوراحمد، احمد: جغرافیا و ساخت شهر کرمان، تهران: جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۰، ص ۱۲۸.
۲. منشی کرمانی، محمدامین: جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری، به تصحیح و تحشیه مجید نیکپور، تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، ۱۳۹۰، بخش محلههای شهر.
۳. سایکس، سر پرسی: ده هزار مایل در ایران، ترجمه حسین سعادت نوری، تهران: ابنسینا، ۱۳۳۶، ص ۲۶۴.
۴. وزیری، احمد علیخان: جغرافیای کرمان، تصحیح و تحشیه باستانی پاریزی، تهران: علم، ۱۳۸۵، ص ۱۲۸.
۵. سایکس، سر پرسی: ده هزار مایل در ایران، ص ۲۶۴.
۶. منشی کرمانی، محمدامین: جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری، ص ۹۵.
۷. همان، ص ۹۷. شایان ذکر است وجهتسمیۀ تکیه مکرونیها و وجود خانههای متعلق به مکرونیها به دوره صفویه و حکمرانی گنجعلیخان بر کرمان بازمیگردد. بعد از جنگ حاکم کرمان با افرادی از این طایفه و شکست آنان، گنجعلیخان برای جلوگیری از شورش مجدد آنان، تعدادی از افراد سرشناس آنان را به شهر کرمان کوچ داد تا بهعنوان گروگان از آنها استفاده نماید. این افراد در بخشی از محلۀ شهر سکنی گزیده و بعدها این ناحیه به کوچه مکرونیها و تکیه احداثی توسط آنان نیز به تکیه مکرونیها اشتهار یافت. جهت اطلاع بیشتر نک: وزیری، احمد علیخان: تاریخ کرمان، تصحیح باستانی پاریزی، تهران: علم، ۱۳۸۵، ص ۶۲۵ ـ ۶۲۴.
۸. منشی کرمانی، محمدامین: جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری، ص ۹۵.