صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/7zxudl
دیری به شوق دیدن فردا گریستم
فردا چو شد
به حسرت دیروز زیستم
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
روزگار غریبی را میگذرانیم، از وضعیت موجود ناراضی هستیم اما لبریز از صبر و سکوت شدهایم، سیاستهای مدیریتی ناکارآمد و ناتوان، تصمیمات عجولانه و احساسی، رفتار بسیار نامعقول تعدادی از مسئولان و عدهای از نمایندگان و و و... همه را عصبانی و کلافه کرده است، بیهیچ امیدی به اصلاح امور! این حجم از مشکلات و مصائب اقتصادی، گرانیهای بیامان، تورم اقتصادی بالا ۵/۵۵ درصد (که ما را در جایگاه ششم جهان قرار داده است) که بر سر مردم آوار شده است دور از انصاف است، هیچ اتفاق خوبی هم در انتظارمان نیست و نه هیچ خبری که خوشحالمان کند، شاید هم منفعل شدهایم! که هر چه بادا باد ما که کاری از دستمان برنمیآید! این سکوت و بیتفاوتی و این هر چه بادا باد ما را تبدیل به مردمانی موقعیتسنج کرده است، انگار هرکسی آنقدر سرش با زندگی خودش و داشتهها و ناداشتههای خودش گرم است که دیگری را نمیبیند و این یعنی ازهمگسیختگی جامعه که بدترین اتفاق ممکن است یعنی آسوده زیستن و بیخیال دیگران بودن که کم گناهی هم نیست. نباید فراموش کنیم. نباید از خاطرجمعی ما حذف شود وگرنه زنجیره این مصائب از جامعه فراتر میرود.
روزگار سختی را میگذرانیم، مرگهای بدون جنگ، داغهای سنگین، مهاجرتهای اجباری، حسرتهای بر جا مانده، زندگیهای پرمشقت و کوتاه و... مردمانی خسته. دچار گسست عاطفی شدهایم، آمارها خبر از گسترش اختلالات روانی ناآگاه در جامعه دارد و متغیرهای بسیاری در این میانه نشانه میرود.
و ما باز هم سعی کردهایم سطح توقعمان را پایین بیاوریم که زندگی کنیم و از سختترین آزمون دنیا که همین زندگی باشد سربلند بیرون بیاییم، امابه معنای این نیست که فقط به زنده بودن راضی باشیم، میخواهیم با همین حداقلها! اگر از ما دریغ نشود زندگی کنیم آنطور که دلمان میخواهد و آنطور که حق انسانیمان است. فرهنگ ما هم بهمثابه حافظه تاریخیمان همین را یادآور میشود، قانع باشیم، اما شاد و شایسته زندگی کنیم. که گفته اند زندگی کردن عادت است اما زیبا زندگی کردن یک فضیلت.
انتظار داریم جامعه آرام باشد،تن جامعه ترک برندارد، زخمهایش التیام پیدا کند و به رستگاری برسد.
«انسان اندوهش را فراموش نمیکند، بلکه خود را وادار میکند آن را تاب بیاورد.»
ژرژ ساند
- جنگ پدیدهای نفرتانگیز و خشن است که همواره در طول تاریخ آثار مخرب و خانمانبراندازی داشته است. زندگی بسیاری از انسانها را نابود کرده است. هیچ عقل سلیمی جنگ و مرگهای بیرحمانه و خشن را برنمیتابد، انسانهایی بیهیچ آشنایی و ایبسا بیهیچ خصومتی در مقابل هم قرار میگیرند که بکشند یا کشته شوند! جنگ اسرائیل و حماس منطقه را وارد یکی از سختترین برهههای تاریخ خود کرده است، هرچند که هنوز علیرغم همه ظلم و جور و آتشافروزیهای بیمنطق اسراییل علیه مردم غزه،گسترش پیدا نکرده اما سایهاش روی زندگی همه ما سنگینی میکند، حالا صرفنظر از مشکلات ریز و درشتی که مردم به لحاظ اقتصادی بر دوش میکشند، هراس از جنگ خواب و قرارمان را ربوده است و همه امید داریم برخلاف جنگ لفظی طرفین که از هر سویی هشداردهنده است و البته ریاکاریهای سیاسی قدرتهای جهان که ممکن است منطقه را به جهنمی تبدیل کند با تدبیر و مدیریت صحیح از این بحران عبور کنیم.
از سازمانهای بینالملل که ظاهراً کاری برنمیآید، از تنها چیزی که دفاع نمیکنند حق و حقوق مردم بیدفاع است. دقیقاً بهمثابه کسانی هستند که مدام از درد مردم میگویند و مصداق بارز بیدرد هستند!
https://srmshq.ir/thu39j
آخرین باری که مردم ایران به یک شادی جمعی رسیده و از شادی به خیابانها آمدهاند کی بوده؟ آخرین خبری که از رسانه ملی پخش شده و ملتی به نام ملت ایران را چنان ذوقزده کرده که غمهایشان را حتی برای مدتی اندک فراموش کردهاند چه زمانی بوده است؟ آخرین باری که از یک مصوبه مجلس یا تصمیم هیئت دولت خوشحال شدهاید و پیش خود گفتهاید این تصمیم و مصوبه میتواند زندگی ما را بهتر کند کی بوده است...؟ اینها را پرسیدم که بگویم گویی دلمان پر از غمی است که کسی توان عوض کردن رنگ آن را ندارد. حتی خودمان... گویی با وجود همه امیدهایمان که گاهی خیلی کمرنگ میشود این ابرهای تیره از دلمان زدوده نمیشود... آری! گویی حوصلهای نمانده برایمان برای حرف زدن از خیلی چیزها... حتی غر زدن نسبت به شرایط و حتی بزرگ کردن دایره آرزوهایمان و حتی فکر کردن به آرزوهایمان...
هرچه هست خبرهایی که میخوانیم و رویدادهایی که میبینیم صورت خوشی به ما نشان نمیدهند...سرشار از ارزش خبری برخورد و درگیری... پر از رنج و پر از مرگ و خون. همین رویدادهای غزه را ببینید که با روح و روانمان چه کرده است... حدود یک سال بعد از وقایع دردناکی که در کشور خودمان روی داد. رنج پشت رنج و اضطراب از آینده با این همه بیثباتی که به وجود میآورد... در همین شرایط رابطه دولت و ملت به وضعیت عجیبی رسیده است که خیلیها را نگران کرده است. قرار نیست انگار دود سفیدی هم بلند شود. هستند از میان افراطیون در دو جبهه که دوست ندارند این وضعیت به ثبات آرامش برسد و حرفها و ایدههایشان فزاینده این رنج است...
میدانم که همه منتظریم. منتظر شکفتن گلهای شادی این مردم. چیزی شبیه صعود به جام جهانی فرانسه از گرداب استرالیا که خاطرهاش را هر سال گرامی میداریم بس که نایاب است. چیزی شبیه بردن تیم فوتبال آمریکا... چیزی شبیه امید برجام و دمیدن یک هوای تازه مانند انتخابات ۷۶ و یا ۹۲... دوست داریم که باز هم بلند بخندیم و نخبههایمان به جای رفتن برای ماندن در همین مملکت برنامه بریزند و درس بخوانند. صف ثبتنام لاتاری این همه بلند نباشد و تبدیل ویزای توریستی به کاری کانادا این همه آدمها را دربهدر و زندگیها را دچار تلاطم نکند. پزشکهایمان برای خودمان نسخه بپیچند و وکیلهایمان روزهای خود را به دفاع از موکلین خود بگذرانند و نه تلاش برای جلوگیری از مصوباتی که روزگارشان را تیره کند... قضاتمان پشت کوهی از پروندههای تمام ناشدنی درگیر آمار شعبهشان نباشند و ورزشکارانمان دغدغه تمرین و مسابقه برای ایرانمان داشته باشند نه رفتن و فرار از تبعیض...پرستارها خسته نباشند و کارمندها گرفتار کم آوردنهای نیمه دوم ماه نباشند...خبرنگاران و روزنامهنگاران در حرفهایترین شرایط ممکن خبر و گزارش بنویسند و سانسور نکنند خودشان را. اساتید استادی کنند و کارگران در معیشت ننالند و دولت و مجلس به مردم فکر کنند و رفاهشان... مردم و رفاهشان و اینکه نماینده مردمی باشند که لبخندهایشان و دعای خیرشان نثارشان شود... ما مردمی هستیم لایق شادی جمعی...لایق خندیدنهای بلند... لایق جشنهای تمام ناشدنی... لایق روزهای بهتر و آیندهای روشن...شایسته خبرهای خوب...خبرهای خوب...خبرهای خوب
ای روزهای خوب که در راهید
ای جادههای گم شده در مه
ای روزهای سخت ادامه
از پشت لحظهها به در آیید...
(قیصر امین پور)
صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/8fjckv
غیاب در این سرزمین سرگذشت ماندگاری دارد کسانی که رفتهاند، حذف شدهاند، حضورشان کمرنگ شده است و...
غیبت را فقط در مرگ نبینیم، ما در این سرزمین زندههای غایب فراوانی هم داشته و داریم، صداهای غایب، چهرههای غایب، صداهایی آسمانی که جان میدادند و روحافزا بودند همه بهراحتی به محاق رفتند و چه بیمهریهایی با مردمان از این غیبتهای طولانی و دلآزار!
غیبتهایی که گاه شکستمان میدهد و خردمان میکند.
امروز از غیبت کسی رنج میبریم که جای خالیاش سالیانی رنجمان داده است، بخت این را هم نداشتیم که امید بازگشتی داشته باشیم.
محمدرضا شجریان ۱۰ سال در ایران نخواند، نگذاشتند بخواند، دریغشان آمد که صدایش در آسمان دلمان رها شود.
در مراسم بزرگداشت روز حافظ (۱۳۹۴) در قد و قامت یک هنرمند بزرگ گفت:«ظاهراً چندین سال است زیادهخوانی کردهام و آن چه را که باید بخوانم خواندهام و برای همین اجازه ندارم در مملکت خودم و برای مردمان خودم بخوانم!»
چه میتوانم گفت جز این که با صدای خودش فریاد زد:
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/4xzy5p
فرهنگ با تعاریف متعددی که دارد عاملی تعیینکننده در کنشهای فردی و اجتماعی ماست. ریشه بسیاری از تفاهمها و همزیستیها، اختلافها و دشمنیها، صلح و جنگها در فرهنگ نهفته است. آنچه کرمانی بودن یا اصفهانی بودن یا ایرانی و آلمانی بودن را میسازد رفتارهای مبتنی بر فرهنگ است.
رفتارهایی که در یک فرهنگ مثبت و مطلوب هستند میتواند در فرهنگ دیگر نامطلوب ارزیابی شوند لذا شناخت فرهنگی از یکدیگر به همزیستی میانجامد البته اگر قوم مداری و تعصبات فرهنگی را کنترل کنیم.
رفتار اجتماعی به بافت فرهنگی وابسته است و از اینرو از رفتاری یکسان در بافتهای فرهنگی مختلف، برداشتهای متفاوتی میشود.
زبان، ارزشهای مشابه، مذهب و اعتقادات همگون رفتارهای مشابه به همراه دارد چه در درون یک کشور و چه در بین جوامع مختلف باشد. فرهنگ بر روابط قدرت، اقتصاد، کنش اجتماعی و همه شئون زندگی تأثیر دارد و بسان جانی است که در رفتار دمیده میشود.
شناسایی و کشف عناصر فرهنگی در رفتار، ترجیحات و اولویتهای ما در رفتارهای اجتماعی و اقتصادی و... تعیینکنندهاند. حتماً دیدهاید که اهالی یک منطقه بهسرعت با دیگران ارتباط میگیرند، داد و ستد میکنند و کسب و کار خود را با اقتصاد بازار محور گسترش میدهند در سوی دیگر در جوامع با فرهنگ بسته و محدود هم میزان ارتباط با دیگران و هم تمایل به تغییر شرایط موجود کمتر است و فشار زیادی بر افراد وارد میشود تا رفتاری کنترل شده در چارچوب فرهنگی خاص آن جامعه داشته باشند.
برای شناخت فرهنگهای دیگر لازم است عینک قوم مداری و خودبرتربینی را برداریم و بدون سوگیری عمل کنیم. مؤلفهها و عوامل فرهنگی باعث بروز تفاوتها میان انسانها در مسئولیتپذیری، انگیزه کارآفرینی، خطرپذیری، میزان مشارکت در تعاملات مدنی و فرهنگ سیاسی و همبستگی اجتماعی میشود. از سویی اقتدارگرایی، فرهنگ ترس و بیتفاوتی از موانع مشارکت محسوب میشوند.
همچنین هر چه شناخت نظاممند ما از تاریخ فرهنگی کشورمان بیشتر باشد به دلیل تنوع فرهنگی از قدرت گرفتن قرائتهای تک فرهنگی از گذشته فاصله گرفته و بردباری، مدارا و تحمل گوناگونیها بیشتر میافزاییم. باب گفتوگو بازتر میشود. فرهنگ سخن گفتن و گوش دادن جان میگیرد و از درون آن ارزشهای مشترک ترویج میشوند.
البته فرهنگ تنها عامل تعیینکننده نیست. طبقه، نژاد، جنس، شغل، سیاست و... نیز مؤثرند. رفتار ما به بود و نبود نهادهای مختلف و ساختارهای آنها نیز بستگی دارد چون به عملیاتی شدن عناصر فرهنگی کمک میکنند.
از طرفی تصور اینکه در هر جامعهای با یکدستی یا تشابه فرهنگی روبرو هستیم چندان صحیح نیست. ناهمسانی فرهنگی با درجاتی وجود دارد و گاهی تأکید بیش ازحد بر برخی ویژگیها و مؤلفههای فرهنگی مانند دین یا تجویز الگوهای خاص باعث ایجاد ناهمگنی فرهنگی میگردد. فرهنگ پویاست و ایستا پنداشتن آن اشتباه محض است. فرهنگها با هم تعامل دارند و نباید آنها را در ساختارهای بیارتباط، جدا از هم و در انزوا دانست.
با این زاویه دیدگاهی سیاستگذاران تمایل به محدود کردن ارتباطات بین فرهنگی بهویژه در حوزه رسانه دارند تا شاید صرفاً رفتارهای مورد نظرشان را با چارچوبی انزواگرایانه نسبت به فرهنگ گسترش دهند.
تعصبات فرهنگی، کلیشههای ذهنی و بیگانگی فرهنگی با دیگران نیز در رفتار ما و حتی دولتها با جوامع دیگر نقش دارد. گاهی جبرگرایی فرهنگی و دادن نقش بسیار زیاد به مؤلفههای فرهنگی (مثلاً پذیرش وضع موجود خودمان با باورها ایدئولوژیک) افراد را از تلاش فردی بازمیدارد و حتی برای برخی دولتها بهانهای برای توجیه ناتوانیها و کمکاریها فراهم میکند تا شکستها و موفق نبودنها را گردن شرایط فرهنگی بیندازند و بهنوعی مردم را بسان قربانیان مقصر جلوه دهند.
شک نداریم که فرهنگ در رفتارهای مرتبط با توسعه نقش دارد اما بالندگی عنصرهای فرهنگی با مردمسالاری و نظامهای دموکراتیک هم رابطه دارد. منظور نظام سیاسی است که برابری و مشارکت همراه با اعتماد را با پرهیز از رانت و ویژه خواری تحقق بخشد وگرنه ما با شکافهای متعدد در جامعه روبهرو میشویم در این مسیر تجربه کشورهای آسیایی همچون کره جنوبی و ژاپن میتواند درسآموز باشد. باید یادگیرندگی را در حوزه فرهنگ تقویت کنیم نه اینکه پذیرای صرف دیگران باشیم بلکه باید از تأکید صرف بر گذشته و انزوای خودخواسته بیرون آمد و با پیادهسازی واقعی و نه نمایشی و گزینشی دموکراسی از سهم رفتارهای ریاکارانه، همراه با ترس و باب میل صاحبان قدرت کاست. به عبارتی قدرت نامتوازن منجر به تقویت رفتارهایی به نفع صاحبان قدرت میشود که الزاماً رفتار کننده به آنها باور ندارد و از همین نقاط، اختلاف و تضاد شکل میگیرد. اختلاف امری طبیعی است اما اختلاف در نبود قدرت متوازن برای همه گروهها منجر به خشونت و فرسایشی شدن فعالیتها و هدر دادن انرژی فرهنگی و اجتماعی در جهتی غیرسازنده میشود.
رفتارهای نمایشی که اعتقاد چندانی به آنها نیست بسیار فریبندهاند و در این میان صاحبان قدرت و اصرارکنندگان بر این رفتارها دچار بیشترین فریب و خطای تحلیلی میشوند. گاهی شاهدیم که اصرار زیادی بر انجام یک رفتار هست و صاحب قدرت در نپذیرفتن افراد در ارتکاب آن عمل به زور و خشونت متوسل میشوند از سویی کسانی هم پیدا میشوند که حتی بدون باور به چنین رفتاری آن را برای کسب امتیازات یا رها شدن از فشارها انجام میدهند. تشویق چنین رفتارهای ریاکارانهای که ممکن است با تشویق صاحبان قدرت در سطوح مختلف مواجه شود جامعه را به سمت دوگانگی و اولویت دادن به ظاهر و نمایش رفتار تا اعتقاد به آن سوق میدهد.
این یک امر طبیعی است که هر نظام سیاسی به دنبال اصول و تفکر خود حرکت کند اما نباید قدرت و قدرت انتخاب را از مردم گرفت همان که قبلاً گفته شد مردمسالاری در این جا کارساز است و به جامعه هم قدرت اعمالنظر میدهد.
از سویی در دهههای اخیر با جهانیسازی و جهانی شدن (که متفاوت از هم هستند) روبرو هستیم در این شرایط ضمن تعاملات فرهنگی باید از فرهنگهای بومی و محلی حمایت شود. پیشتر به شناخت نظاممند تاریخ فرهنگی اشاره شد. ما و هر فرهنگ دیگری با شناخت ریشههای فرهنگی میتواند از سلطه فرهنگ دیگری مصون بماند.
باید از دیگران یاد گرفت اما نباید مقهور آنها شد بهویژه آنکه نوعی فرهنگ بازار محور جهانی با رسانههای قدرتمند در حال ترویج است.
اتفاقاً میتوان با قدرت تعقل و آزادی از فرهنگهای بومی حمایت کرد. امکانات بیشتری در اختیارش گذاشت تا خود را معرفی کند. توجه به میراث فرهنگی و گردشگری هم سودمند است. پشتیبانی حوزههای سیاسی و اقتصادی از فرهنگ بومی با مشارکت بخشی به دیدگاههای مختلف و پیوند برقرار کردن بین عناصر فرهنگی و اقتصاد شدنی است. ایجاد انگیزههای کافی برای بازتولید و حضور در تعاملات بین فرهنگی که امکان و فرصت عرضه فرهنگ و کالاهای فرهنگی خود را در بازار جهانی بیابد به بقای منطقی آن میانجامد. به هر حال رقابتهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در جهان وجود دارد و نمیتوان آن را نادیده گرفت. مردم هم حق دارند با فرهنگ دیگران آشنا شوند اما برای حفظ فرهنگ بومی و رابطه با جهان، توسعه دموکراسی و تصمیمگیریهای مشارکتی بر پایه آزادی در تعیین نوع جامعهای که مردم میخواهند در آن زندگی کنند با دوری کردن از نگاه سلیقهای مقامات سیاسی یا نهادهای قدرتمند ضروری است.
در درون فرهنگ خودمان نیز با تنوع فرهنگی مواجهیم. فرهنگ را باید در متنی وسیع مطالعه کرد. قرار نیست خاستگاه و منشأ جغرافیایی ما را از فرهنگهای دیگر محروم کند گرچه فرهنگ راه خود را باز میکند همچنان که شعر خیام و مولوی و حافظ مسافر و سفیر فرهنگ شده است این رویه برای فرهنگهای دیگر نیز وجود دارد. افتادن در جبرگرایی فرهنگی میتواند به استبداد و تبعیض اجتماعی بینجامد. اجبار، حق انتخاب را میگیرد چه اجبار بر حفظ گذشته و چه اجبار در پذیرش فرهنگ دیگران و رفتارها و کنشها را کمرمق و روزمره میکند.
فرهنگ پویاست و باور به پویایی و تنوع فرهنگی رفتار و کنشگری پویا را میسازد. شهروندان لازم است امکان کنش آزادانه در دست زدن به انتخاب بر پایه شیوه مشارکتی و آگاهانه را داشته باشند. آموزش، فعالیت رسانههای آزاد و انتخابات رقابتی؛ توانمندسازی مردم و توسعه دموکراسی فرهنگی و کنش عمومی را فراهم میکند.
https://srmshq.ir/uif48x
در دهه پنجاه شمسی بزرگترین آرزوی پسرانی در سن و سال من داشتن دوچرخه بود، چه شبهای بیشماری که در سودای این عشق دور از دسترس خوابهای شیرین ندیدیم و با حسرت به بزرگترهایی که سوار بر دوچرخههایشان هر روز صبح به سرکار میرفتند نگاه نکردیم، در آن دوران تقریباً اکثریت مردان بالغ شهر از دوچرخه استفاده میکردند و تعداد اتومبیلهای موجود در معابر کرمان در قیاس با شمار این جماعت دوچرخهسوار در اقلیتی فاحش بسر میبرد، برای سالیانی طولانی از سنین سه چهار سالگی آرزوی داشتن دوچرخه را بر دل و زبان داشتم و همیشه وعده خرید آن از سالی به سال دیگر داده میشد، با ورود به دبستان در هر سال قول داده میشد که اگر شاگرد اول کلاس شوم در تابستان بعد حتماً دوچرخه را بهعنوان هدیه این تلاش دریافت خواهم کرد و هر سال فصل گرم و تعطیل را با غرغرهای بیشمار از بیاعتنایی والدینم به رساندن من به این عشق دیرپا سپری میکردم. در تمام محله تنها یک نفر دوچرخه داشت و او هم کسی جز «حسین» تک پسر دردانه «غضنفر» بقال محله نبود، او که ۴ سال از من بزرگتر بود تقریباً خصوصیاتی مشابه تمام پسران قلدر و از خود راضی داشت که در فیلمها و سریالهای تلویزیونی دیده بودم و از اعمالشان در حق قهرمانان داستان رنج برده بودم، در دنیای واقعی نیز دیدن این پسر در محله و در همسایگی ما برایم همچون عذابی الیم بود و پُز دادنهای بیشمار او با دوچرخه سیاهرنگ هندیاش برای من دلیلی همیشگی برای حرص خوردن بود، با غرور بسیار سوار بر آن در کوچههای اطراف خانهشان رکاب میزد و به هر کس که قصد نزدیک شدن به دوچرخه را داشت تشر میزد و فحش میداد. برای من که غرور عجیبی در زمینه سرخم نکردن در برابر او داشتم رفتار دیگر بچهها که با بزدلی و خوارکردن خود همواره مجیز وی را گفته و با تملق و چاپلوسی سعی در نزدیک شدن به او را داشتند تا شاید سعادت جلب محبتش و دادن اجازه برای سوار شدن بر دوچرخه را داشته باشند بسیار دردناک بود. شدت این تعصب و غرور برایم آنچنان بود که در هر زمانی که فرصت مییافتم دوچرخه سنگین و بزرگ پدرم را به کوچه آورده و در حالی که قادر به نشستن بر روی زین نبودم با قرار دادن پاهایم بر روی رکاب و در حالی که دستهایم را به زحمت به فرمان رسانده بودم سعی میکردم با زاویه دادن به بدنم و کج نمودن دوچرخه به سمتی دیگر تعادلم را حفظ نموده و بتوانم به رکاب زدن ادامه دهم، این روش را در آن دوران در گویش کرمانی «پاکوتو» میگفتند، شاید بهواسطه اینکه پاها و بدنمان را میبایستی در زیر میله وسط دوچرخه جای میدادیم، این نحوه راندن وسیله نقلیه محبوب آن زمان که بیشباهت به حرکات محیرالقول سیرک بازان نبود تنها با زمین خوردنهای بیشمار و زخمی شدن صدباره دست و پای ما آموخته میشد و طی کردن این مسیر خودآموز و خود خواسته کسب مهارت دوچرخهسواری هفتهها طول میکشید. تابستان ۱۳۵۴ بالاخره در این زمینه به مهارت تمام رسیدم و خیلی زود تبدیل به سوهان روح حسین شدم، ظهرها و شبها که پدرم از بازار به خانه بازمیگشت دور از چشم وی دوچرخه را برمیداشتم و در کوچه رکاب میزدم و اقتدار حسین را در زمینه داشتن دوچرخه به چالش میکشیدم، دوستانم را وادار کرده بودم که با دوچرخه پدرم تمرین بکنند تا محتاج منتکشی حسین نباشند، همواره او را به دادن مسابقه تا به انتهای کوچه دعوت میکردم و همیشه در نبرد نابرابری که با شکست من مواجه بود او را به مبارزهای دیگر در فردا روزی فرامیخواندم، میدانستم تا زمانی که دوچرخهای متناسب با قد و قامت خودم نداشته باشم این رقابت همچنان بیحاصل خواهد بود اما لذت زیر سؤال بردن اقتدار و شوکت و بیهمتایی حسین برایم لذتی ورای این تعاریف داشت. روال شاگرد اول شدن هر ساله من بدون محقق شدن وعده خرید دوچرخه ادامه داشت تا سرانجام در تابستان ۱۳۵۶ با رویدادی مرتبط با این رقابت نابرابر آرزوی من برآورده شد، در یکی از روزهای گرم تابستان که مطابق همیشه به جمع پسرانی که به دور دوچرخه حسین حلقه زده بودند و با حسرت به آن نگاه میکردند نزدیک شدم، «مهدی» دوست صمیمی خودم را هم در آن جمع دیدم، با غضب و عصبانیت شدید به او گفتم که نباید مثل دیگران خود را اسیر ادا و اطوار این پسرک لوس کند، حسین که از شنیدن حرفهایم عصبانی شده بود به سمت من حمله کرد و درگیری و زدوخوردی صورت گرفت که با سیاه شدن گونههای من زیر رگبار مشتهای او، زخمی شدن صورت و دستهای او در اثر چنگ زدنهایم و در نهایت نشانههای بزرگی از گازگرفتگی بر روی چانه و گردن رقیب خاتمه یافت. در پایان این نبرد بسیار خوشحال بودم که علیرغم قد و قواره بسیار بزرگتر وی نشانههای کتک خوردن در ظاهر او بسیار نمایانتر از من بود. بازگشت به خانه و مشاهده آثار این دعوا منجر به خشم شدید مادرم و رفتن او به در خانه آنها شد و در ادامه نشان دادن آثار دعوا بر چهرهام نیز منجر به خشم «غضنفر» و زدن سیلی شدیدی بر گونه فرزندش شد که با یک بچه کوچکتر از خود گلاویز شده، شیرینی دیدن این صحنه دلم را غرق در شادی و لذت نمود و باز هم به دعوای خود بیش از پیش افتخار کردم و ارزش این موضوع وقتی برایم افزونتر شد که مهدی را هم در همان زمان بهعنوان شاهد رویداد در کنارم دیدم.
فردا صبح رقیب شکست خورده با دیدن من بدون هیچ درنگی فحشی نثار مادر من کرد که باعث شعلهور شدن آتش خشم در دلم شد، مهدی که در کنارم بود مانع از نزاع دوم شد اما حیثیت ضربه خورده من با دلداریهای دوست صمیمیام قابل درمان نبود، ظهر آن روز که حسین به عادت همیشگی دوچرخهاش را روبروی مغازه پدرش در سایه دیوار همسایه گذاشته بود و برای خوردن نهار به خانهشان رفته بود فرصت را غنیمت شمرده و نقشهای را که از ساعاتی قبل در ذهنم پرورانده و مقدماتش را عملی کرده بودم اجرا نمودم. در سالهای پر رونق افزایش قیمت نفت در بازارهای جهانی که متعاقب جنگ سوم اعراب و اسرائیل در سال ۱۳۵۲ رخ داده بود، خزانه مملکت پررونقتر از همیشه بود و طرحهای بهسازی شهری با سرعتی غیر قابل توصیف در حال اجرا بودند، آسفالت کوچههای خاکی که تا قبل از این دوران قابل تصور نبود حال به امری روزمره مبدل شده و ماشینآلات پیمانکاران شهرداری در تمامی مناطق شهر کرمان مشغول فعالیت بودند. تماشای کار کردن این وسایل نقلیه سنگین و نحوه قیر پاشی، آسفالتریزی و کوبیدن سطح معابر برای ما در آن دوران چون نمایشی محیرالعقول و پرفورمنسی هنری فنی بود که ساعتها توجه ما را در آن اوقات فراغت طولانی به خود جلب مینمود. مسیر حرکت این خودروها بهصورت روزانه از سوی ما رصد میشد و همواره میدانستیم که با اتمام هر مسیر کدام کوچه و یا معبری در ادامه در مسیر اقدامات آسفالتکاران خواهد بود. آن روز پس از توهین حسین در حالی که قوطی خالی کمپوتی در دست داشتم به محل پروژه که در یکی از کوچههای مجاور محله ما بود رفتم و به هر ترفندی که بود مقداری قیر را در داخل قوطی ریختم و در بازگشت به خانه آن را در محل آفتابگیری قرار دادم تا حالت مایع آن حفظ شود و سفت نگردد. ظهر که کوچه خلوت شد و غضنفر پشت دخل مغازهاش در حال چرت زدن بود بهآرامی به دوچرخه رقیب نزدیک شده و زین سیاهرنگ آن را با قیر چسبناک پوشاندم و بهسرعت به داخل خانهمان فرار کردم. ساعتی بعد حسین با لبخندی به پهنای صورت در جمع دوستانش در حالی که زیرشلواری راهراه نویی را پوشیده بود بر زین دوچرخه نشست و چند دوری طول و عرض کوچه را طی نمود و سرانجام به کنار در خانهشان آمد و فاتحانه به من که به همراه مهدی دور از دیگران ایستاده بودم نگاهی پر از فخر انداخت و از دوچرخه پیاده شد، قیری که به شلوار چسبیده بود پیاده شدن او از روی زین را متوقف کرد و به یک باره وی تعادلش را از دست داد و با صورت به زمین خورد، در همین زمان در حالی که بدنش بر روی کف کوچه بود و دوچرخهاش هم در سمتی دیگر به زمین اصابت کرده بود، شلوار وی همچنان به زین چسبیده بود و تقریباً از پایش به در آمده بود، تصویر مضحکی از قهرمان محله که در آن روز شورتی بر پا نداشت و حال با ماتحتی برهنه و در حالی که پاچههای شلوار گره خورده به دور مچ پاهایش او را همچون اسیری به دام افتاده جلوهگر میساخت باعث خنده شدید تمام بچهها و در ادامه قهقهه مردمی شد که بهصورت اتفاقی در آن زمان در حال عبور از کوچه بودند. کتک خوردن مجدد حسین توسط پدرش که او را بابت از بین بردن شلوار نو ملامت میکرد خوشحالی من را در آن روز تکمیل نمود. برای نخستین بار در زندگیم ترسی از عقوبت آنچه که انجام داده بودم نداشتم و پیروزمندانه به خانه بازگشتم و شرح ماوقع را بهصورت کامل و البته با حذف نقش خودم در زمینه مالیدن قیر بر زین دوچرخه پسر بختبرگشته برای مادرم بازگو کردم. نمیدانم که در صحبتهای من چه نکتهای وجود داشت که سبب شد صبح روز بعد که پنجشنبهای آفتابی بود پدرم من را برای همراهی وی جهت رفتن به بازار دعوت کند. بازار بزرگ کرمان همواره یکی از بزرگترین علائق من به این شهر بوده و خواهد بود، بازاری که با طول راسته اصلی حدود دو کیلومتری آن لقب طولانیترین بازار کشور را به خود اختصاص داده و هر بار تردد در آن در زمانه کودکی جدا از تماشای مردمی با رنگ و قیافه و پوششهای متفاوت همراه با لذت بردن از شنیدن آوای مشتریان و دکانداران و استشمام بوهای معطر و تند مغازههای عطاری متعدد واقع در چهارسوی اول بازار و مشاهده دستفروشان متعددی بود که کتب جیبی و یا آخرین کاست خوانندگان مشهور آن دوران را میفروختند. این همه رفتن به بازار را برای من در آن سن و سال همواره به ماجراجویی کوچکی در دل یک منطقه رویایی مبدل میساخت، در همان ابتدای ورودی بازار سرپوشیده از میدان «ارگ» مغازه بزرگی در سمت راست قرار داشت که مالک آن آقای «ناجی» از دوستان قدیم پدرم بود که همواره سلام و علیکی گرم با هم داشتند، تماشای مغازه او منتهای آرزوی من بود، بزرگترین و شاید یگانه دوچرخه فروشی شهر در ذهن من، هر بار رد شدن از جلوی این سرای بزرگ برایم با شوق و ذوق و حسرتی عمیق همراه بود که توصیفش قابل بیان نیست. آن روز هم با ورود به بازار برای رد شدن از برابر این مغازه بیتاب بودم و در کمال تعجب پدرم من را به داخل آن مکان برد و بعد از دقایقی خوش و بش با دوستش در مورد قیمت دوچرخهها و استحکام و کیفیت آنها صحبت کرد و در کمال حیرت و شگفتی دوچرخه مارک «رالی» انگلیسی قرمزرنگی با گلگیرهای سفید که حکمِ ماشین «فراری» و یا «پورشه» برای جوانان این زمانه را داشت در جلوی من قرار گرفت و اجازه سوار شدن بر زین آن را که متناسب با قد و قامتم بود را یافتم. در آن لحظه شادترین فرد دنیا بودم، تصور این که در بازگشت به خانه میتوانم برای مهدی و دیگر دوستانم تعریف کنم که شانس سوار شدن بر چنین مرکبی را داشتهام وجودم را سرشار از غرور و هیجان میساخت. در قیاس با این رخش زیبا، دوچرخه هندی سیاهرنگ حسین چون مادیانی پیر و فرتوت به نظر میرسید. لحظاتی بعد وقتی که پدرم در حال شمردن اسکناس و تقدیم آنها به آقای ناجی بود قلبم در سینه از جای کنده میشد، برای لحظاتی از شدت خوشحالی احساس تهوع داشتم، فرمان دوچرخه را چنان در مشتهایم محکم فشار میدادم که انگشتانم بیحس شده بودند، باور این موضوع که من صاحب این هدیه ارزشمند شدهام تا زمانی که از بازار بیرون نیامده و وارد خیابان نشده و به سمت خانه بازنگشتیم قابل تصور نبود. آن روز در حالی که پدرم زین دوچرخه را در دست گرفته بود و من بهسختی تلاش میکردم تا تعادلم را حفظ نموده و رکاب بزنم تلاش کردم شیرینترین سخنان و صحبتهای خودم را در خصوص قدردانی از اقدام پدرم به او بگویم، هزار بار قربان صدقه او و مادرم شدم، صدها بار جیغ زدم و از داشتن والدینی مثل آنها خدا را شکر کردم. وارد کوچه خودمان که شدم شدت رکاب زدن را بیشتر کرده و در حالی که به سرعتم افزوده بودم با پدرم بلندبلند صحبت میکردم و به یک باره متوجه شدم که پاسخی از او را نمیشنوم، به پشت سر که نگاه کردم وی را در حالی که بهآرامی قدم برمیداشت در فاصلهای دور از خودم در ابتدای کوچه دیدم، از شدت وحشت از طی کردن این مسیر به تنهایی به یکباره تعادلم را از دست دادم و به دیوار خانهای خوردم و نقش بر زمین شدم، پدرم به سویم دوید و من را دلداری داد که دوچرخهسواریم خیلی خوب است و نیازی به کمک او هم ندارم و بعد به من اطمینان داد که دوچرخهام آسیبی ندیده است.
عصر آن روز بچههای محله به دور من جمع شده بودند و حسین در گوشهای جدا افتاده از دیگران ایستاده بود، سه روز بعد به سمت او رفتم و از وی دعوت کردم که با دوچرخهام در محله دوری بزند، پیشنهادی که با شگفتی و موافقت سریع وی همراه شد، آن روز در حالی که سوار بر دوچرخه حسین شده بودم و با افتخار تمام به دوچرخه قرمزرنگ بینظیرم که با ذوق و شوق از سوی وی رانده میشد نگاه میکردم به خودم قول دادم که هیچوقت دیگر با او درگیر نشوم و راز قیرپاشی آن روز را هم در دلم تا به ابد نگاه دارم.
سومین درگیری بزرگ اسرائیل با کشورهای عربی همسایه در ۶ اکتبر ۱۹۷۳ (۱۴ مهر ۱۳۵۲) رقم خورد، زمینه اصلی وقوع این جنگ فراگیر که ۱۹ روز ادامه یافت ناشی از سرخوردگی کشورهای عرب در جنگ قبلی موسوم به شش روزه در سال ۱۹۶۷ بود که از ۱۵ تا ۲۱ خرداد ۱۳۴۶ ادامه یافت، آن جنگ متعاقب ملی نمودن کانال سوئز از سوی «جمال عبدالناصر» رئیسجمهور ملیگرا و آرمانخواه مصر صورت گرفت که به دنبال جایگزینی سربازان و ارتش مصر با قوای حافظ صلح سازمان ملل متحد در منطقه، عملاً دسترسی اسرائیل به بخش عظیمی از شاهراههای دریایی برای تأمین تدارکات قلمرو اشغالی خود را مسدود نمود، درگیریهای لفظی مقامات مصری و اسرائیلی بهتدریج رنگ و بوی تهدیدات نظامی را پیدا نمود و با درز اخباری از قریبالوقوع بودن حمله گسترده ارتشهای سه کشور مصر، اردن و سوریه به منطقه اشغالی فلسطین، کابینه اسرائیل در جلسهای سرّی یک روز قبل از این تهاجم عملیات پیشگیرانهای را آغاز نمود که فاز اول آن با تهاجم کل ناوگان جنگندههای ارتش صهیونیستی به تعداد ۲۰۰ فروند به آسمان مصر آغاز شد که منجر به نابودی ۳۳۸ فروند هواپیماهای جنگی آن کشور که در زمره مدرنترین تولیدات صنایع هوایی اتحاد جماهیر شوروی بودند و همچنین بخش عظیمی از توان راداری مصر شد، خبر این حمله و در ادامه آغاز تهاجم زمینی سه کشور متحد عربی همراه با پسلرزههای پیشدستی اسرائیل بود و خیلی زود در مدت شش روز ابتکار عمل کلاً از دست اعراب خارج شد و در پایان نبرد، کرانه باختری رود اردن، بلندیهای جولان از کشور سوریه، مزارع شعبا از لبنان و صحرای سینا از کشور مصر به تصرف نظامیان اسرائیلی درآمد. سرخوردگی ناشی از این شکست شش سال بعد این بار مصر را که با ریاست جمهوری «انور سادات» که پس از مرگ عبدالناصر در سودای کسب افتخاری ملی و جهانی بود ترغیب به اتحاد مجدد با دیگر دوستان عرب و مسلمان و راهاندازی نبردی برای بازپسگیری سرزمین مادری نمود. این بار با بهرهگیری از تجارب نزاع قبل تدارکات پیش از عملیات در بیاطلاعی منابع جاسوسی دشمن انجام شد و در روز ۶ اکتبر و در جشن مذهبی موسوم به «یوم کیپور» حمله گستردهای از سوی ارتشهای سه کشور متحد مصر، اردن و سوریه به اسرائیل صورت گرفت.
یوم کیپور که به معنای روز بخشایش گناهان میباشد یکی از بزرگترین اعیاد مذهبی یهودیان در سرتاسر جهان میباشد، در تفاسیر این دین ذکر شده است که روز مزبور مطابق با زمانی است که حضرت موسی برای دومین بار لوح ده فرمان الهی را از پروردگار دریافت نمود، اولین نوبت نازل شدن این فرامین همزمان با عزلتنشینی آن پیامبر الهی در کوه طور بود که در بازگشت و با مشاهده رجوع دوباره قوم اسرائیل به آئین قبلی و پرستش گوساله سامری منجر به خشم شدید وی و کوبیدن لوح الهی بر زمین و خرد نمودن آن و در ادامه نفرین کردن قوم خود شد. متعاقب گوشهنشینی چهل روزه بنیاسرائیل و طلب بخشایش از خداوند در روز یوم کیپور دعای ایشان و پیامبرشان مورد پذیرش الهی قرار گرفته و فرامین دهگانه مجدداً از آسمان بر موسی نازل گردید. به شکرانه این موهبت پروردگار یهودیان تا ابد این روز را مقدسترین عید خود دانسته و روزهای به مدت ۲۵ ساعت تا فرارسیدن این روز را بر خود لازم دانسته و در آن زمان روزه خود را افطار نموده و با پوشیدن لباس سفید به کنیسهها برای دعا به درگاه خداوند رفته و پس از طلب آمرزش الهی ساعاتی طولانی را به جشن و پایکوبی با خانواده میگذرانند. در این روز خاص کار کردن حرام بوده، فرودگاهها، سرویسهای اتوبوس و مترو تعطیل شده و حتی ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی هم پخش برنامههای خود را متوقف میکنند. حمله غیرمترقبه سه کشور عربی در این روز خاص منجر به غافلگیری شدید اسرائیل و پیشروی سریع نیروهای مصری و سوری در سرزمینهای اشغال شده کشورشان شد، کابینه رژیم صهیونیستی به نخستوزیری «گلدا مئیر»۱ تشکیل جلسه اضطراری داد و فرمان بسیج عمومی صادر شد. پیشروی سریع ارتشهای عربی در ظرف مدت سه روز متوقف شد و در ادامه ضد حملههای بیشمار
طرف مقابل نیروهای مهاجم را به مواضع قبلی بازگرداند. تبعات این جنگ به آتش اختلافات همیشگی دو ابرقدرت آن زمان اتحاد جماهیر شوروی و ایالاتمتحده آمریکا افزود، در زمانهای که به دنبال رسوایی «واترگیت»۲ رئیسجمهور وقت آمریکا «ریچارد نیکسون» در ضعیفترین حالت خویش بود و هر لحظه امکان استیضاح وی مطرح بود، شوروی بهصورت گسترده نسبت به ارسال تسلیحات نظامی به دو کشور سوریه و مصر اقدام نمود، دامنه نبرد خیلی زود پای کشورهای دیگری همچون عراق را هم به این نزاع بازنمود و چندین لشکر زرهی و پیادهنظام آن کشور به مناطق جنگی سوریه اعزام شدند، در عربستان فراخوان بسیج عمومی داده شد و حتی یک تیپ زرهی از کشور کویت به جبهههای نبرد اعزام شد. اخبار جنگ در ایران با بیطرفی کلامی مقامات کشور همراه بود هرچند که در عمل تیترهای روزنامههای ایران نشان از سوگیری کامل سیاستها به نفع کشورهای مسلمان بود، عبور مصر از تأسیسات نظامی اسرائیل بهعنوان ختمی بر تفکر «نابود نشدنی بودن اقتدار اسرائیل» تلقی میشد و غافلگیر شدن منابع اطلاعاتی آنها را نشانهای از برتری قوای عربی میدانستند، سه روز بعد از آغاز جنگ «خسروانی» سفیر ایران در کشور مصر به دیدار انور سادات رفت و تصاویر مخابره شده از این دیدار نشاندهنده خوشنودی دو طرف از مذاکرات و بهنوعی تأیید اقدام نظامی مصر از سوی طرف ایرانی بود. هشت روز بعد از آغاز جنگ سفرای کشورهای مسلمان در تهران در مسجد حاج سید عزیزالله حاضر شده و به امامت «آیتالله خوانساری»۳ نماز وحدت خوانده و برای پیروزی اسلام دعا نمودند، در ۲۲ مهر خبر اعزام هواپیماهای میراژ از سوی لیبی به صحرای سینا جنبه دیگری از گستردگی این جنگ را روشن نمود، در ۲۴ مهرماه خبر اعلام آمادگی «ویت کنگ» ها برای حضور در نبرد به نفع کشورهای مسلمان از طرف سفیر ویتنام در مصر به انور سادات اطلاع داده شد و در ۲۸ مهرماه اعلام خبر حضور خلبانان کره شمالی در مصر و حضور اینان در نبردهای هوایی از سوی وزارت دفاع آمریکا منجر به ایجاد هراس از جهانی شدن دامنه این نزاع منطقهای و گسترش آن به خارج از مرزهای خاورمیانه و در ادامه تردید در عزم راسخ سیاستمداران دو ابرقدرت آن زمان شد که بیوقفه در حال مسلح نمودن طرفین متخاصم در دو جبهه بودند، سفر «هنری کیسینجر» وزیر امور خارجه آمریکا به مسکو و مذاکرات طولانی و پشت پرده وی با مقامات حکومت کمونیستی شوروی و همزمان با آن در سوی دیگر دنیا اقدامات دیپلماتهای سازمان ملل سرانجام در سوم آبان ماه ۱۳۵۲ منجر به اعلام آتشبس و اجبار طرفین به پایان نزاع خونین شد، هرچند که نفرتهای برخاسته ناشی از قربانیان جدید این جنگ در ادامه چهره دنیا را دستخوش تغییر قرار داد. اعراب تا حد زیادی غرور تحقیر شده خود را التیام دادند و اسرائیل دریافت که برتری نظامیاش بر دیگر کشورها چاره گشای حفظ امنیت مرزهایش نبوده و بایستی صلح با دشمنان قدیم خود را سرلوحه تمامی اقدامات حفاظتی از بقای خود نماید امری که سرانجام منجر به پیمان تاریخی موسوم به «کمپ دیوید» و صلح اسرائیل با مصر در سال ۱۹۷۸ شد. در هفتم آبان ماه ۱۳۵۲ در مراسم دیداری که به مناسبت عید فطر با حضور سفرای مصر، عربستان، کویت و لبنان در کاخ نیاوران برگزار شد شاه از دلاوری سربازان مصری و سوری تمجید نمود و متذکر شد که جنگ اخیر اثبات نمود که اگر کشورهای مسلمان هر وقت با هم باشند، بزرگ، قدرتمند و محترم خواهند بود و آرزو نمود که اتحاد مابین مسلمانان تداوم یابد.
نقش ایران در آن روزها در جهت تحقق اهداف ملی و با انجام اقداماتی به نفع هر دو طرف نزاع بود، در حالی که متعاقب تحریم نفتی کشورهای عربی بحران انرژی در کشورهای غربی و اسرائیل شدت گرفته بود، ایران با شتابی فزاینده و با بهرهگیری از سامانههای پیشرفته استخراجی که منجر به افزایش تولید نفت شده بود بخش عظیمی از کسری نیازهای جهانی را برطرف نموده و خود را بهعنوان شریکی مطمئن در زمینه تأمین انرژی کشورهای جهان مطرح مینمود و از سوی دیگر با باز نمودن یک کریدور هوایی در آسمان کشور اجازه انتقال تسلیحات از شوروی به کشورهای عربی را میسر نموده بود، از سوی دیگر جانبداری ایران از مصر که با فروش نفت به آن کشور، پس از سالها سردی روابط ناشی از قدرت گیری عبدالناصر، همراه شده بود، انور سادات را به یکی از دوستان ایران و شخص شاه تبدیل نمود که در رویدادهای بعدی تاریخی نقش وی در حمایت از این متحد قدیمی در حافظه تاریخ به یادگار ماند. در ادامه تأثیرات این جنگ بهتدریج افزایش شدید قیمت نفت در بازارهای جهانی ماندگار شد و آنچه که در مطبوعات غربی به «شوک نفتی» عنوان میشد مورد پذیرش تولیدکنندگان و مصرفکنندگان قرار گرفت اما این ثبات نسبی تنها زمینهای شد برای مصوبات دومین کنفرانس وزرای نفت و دارایی کشورهای عضو اوپک که در یکم دیماه ۱۳۵۲ در تهران و به ریاست ایران برگزار شد، این بار هم با حمایت صریح شاه تولیدکنندگان توافق نمودند که قیمت نفت دو برابر شود و این به معنای چهار برابر شدن قیمت طلای سیاه بهعنوان مهمترین انرژی مورد نیاز دنیای غرب و کشورهای صنعتی در طول تنها یک سال بود، آشوبهای جهانی ناشی از این اقدام اوپک در ادامه منجر به بروز برخی از بزرگترین تحولات سیاسی و اقتصادی دهه هفتاد میلادی شد.
دو سال بعد همسایه مجاور ما «حاج علی» برای دو پسرش «حسین» و «محسن» دو دوچرخه ارزانقیمت و دستدوم هندی خرید، شادی من با این دوستان تکمیل شده بود، در روزهای تابستان حوالی ساعت ۵ صبح در خنکای هوا رکابزنان در خیابانها و معابر خلوت میچرخیدیم و کیلومترها طی طریق میکردیم، خاطرات بسیار شیرینی از این دوره کودکی به یاد دارم که سرشار از حس بینظیری از رهایی و لذت میباشند، اما شاید یکی از ارزشمندترین خاطرات این دوران مربوط به روزی است که در کوچهای کمعرض و در میانه حرکت پرشتاب خود متوجه شدیم که کف معبر پوشیده از خردههای شیشه میباشد، در تردید برای رفتن یا ماندن من با سرعت از روی قطعات تیز شیشه عبور کردم و دو برادر پیرو من با سرعتی کمتر ادامه مسیر دادند و هر دوی آنها با چرخهای پنچر شده و لاستیک سوراخ شده و در حالی که دوچرخهها را بر روی دوششان حمل میکردند به خانه بازگشتند، عصر آن روز با آب و تاب بسیار برای پدرم از اتفاقات آن روز گفتم و متذکر شدم که در مواجهه با شیشههای پخش شده در کوچه برای ما دو راه وجود داشت حرکت پرشتاب با نهایت سرعت که من خردمندانه آن را انتخاب کردم و حرکت با سرعت کم که به نتیجه فاجعهبار سوراخ شدن لاستیک دوچرخههای دوستانم ختم شده بود، از پدرم توقع تحسین و تمجید را داشتم اما او لبخندی زد و به من گفت که اگر بجای ما بود در آن لحظه اقدام دیگری میکرد، از دوچرخه پیاده میشد و در حالی که آن را بر روی دوش میگذاشت با چند قدم از منطقه خطر دور میشد و بعد رکابزنان به مسیرش ادامه میداد. وقتی که به چهره بهتزده من نگاه کرد ادامه داد که: در زندگی همواره راه سومی وجود دارد که تو باید در انتخابهایت آن را بیابی، زندگی گزینش بین تنها دو مسیر نیست، همواره سرنوشت راه مخفی دیگری را برای هوشیاران باز گذاشته است.
سالها بعد از آن دوران همچنان نصیحت پدرم را آویزه گوش خود نمودهام، انتخابهای ما انسانها از آدمهای عادی تا بزرگان و سیاستمدارانِ تأثیرگذار در بسیاری از اوقات بر سر بودن یا نبودن چیزی است، بر سر انتخاب کردن یا نکردن، بر سر حذف کردن یا نکردن، بر سر داشتن و یا نداشتن و... همیشه در بحرانهای زندگی سخن پدرم را به یاد میاورم در تمام نزاعها، جنگها، نبردها، اختلافات و خودخواهیهای من و دیگران راه سومی وجود دارد که هوشیاران با یافتن آن به رستگاری میرسند. تفکر راه سوم را اگر آدمیان سرلوحه زندگی خود قرار میدادند دنیا به جای بهتری تبدیل میشد.
بهار سال ۱۳۵۸ تلویزیون ملی ایران که پس از وقوع انقلاب اسلامی ماهیتی کاملاً دگرگونه یافته بود در یکی از اندک برنامههای سرگرمی خود که پخش فیلم سینمایی در روزهای جمعه بود شاهکاری از فیلمساز مشهور کشورمان «امیر نادری» با عنوان «سازدهنی» را پخش نمود. نادری (متولد هفتم خردادماه ۱۳۲۴) یکی از تأثیرگذارترین فیلمسازان کشور و از مهترین مروّجان سینمای انتقادی و اجتماعی موسوم به موج نو در تاریخ هنر هفتم ایران میباشد، دوران کودکیاش را با یتیمی آغاز نمود، پدرش پیش از تولد او از دنیا رفت و مرگ مادرش در شش سالگی وی را ناخواسته از دنیای خردسالی به عوالم بزرگسالان انداخت، آشنایی او با فیلمبردار مشهور «علیرضا زریندست» پای او را بهعنوان عکاس به دنیای سینما باز نمود و سرانجام اولین فیلمش را به نام «خداحافظ رفیق» در سال ۱۳۵۰ کارگردانی نمود، در سال ۱۳۵۲ دومین فیلم بلندش «تنگنا» در سینماهای کشور اکران شد و اولین فیلم کوتاهش «سازدهنی» هم در همین سال با حمایت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد. فیلم روایت دهکدهای کوچک و تبدار در حاشیه خلیجفارس بود، ساکنین صبور و زحمتکش این منطقه رویایی بهجز تکرار زندگی روزمره خود را ندارند و تنها جنب و جوش و فریاد و صدای موجود در کوچهها و ساحل از آن کودکانی بود که بی غصه از فقر و پوچی آدمبزرگها با بازیهای ساده و رقابتهای روزانهشان رنگی از حیات و معصومیت را به دیارشان داده بودند، «امیرو» قهرمان اصلی فیلم پسرکی فربه و خوشخنده است که در زندگی غمی ندارد تا روزی که پدر «عبدلو» یکی از منفورترین و تنهاترین کودکان روستا برای فرزندش از آن سوی آب هدیهای بدیع میآورد، یک سازدهنی کوچک، در سودای شنیدن آوای جادویی این ساز و در ادامه گرفتن اجازه از صاحبش برای نواختن آن خیلی زود تمامی کودکان به نوکران و گماشتگان عبدلو تبدیل میشوند، امیرو که شیفته این ساز شده بهتدریج عزتنفس خود را کنار گذاشته و برای لذت بردن از ساز زدن برای زمانی کوتاه به برده کودک دیگر بدل میشود، چونان حیوان چهارپایی پسرک دغلکار و سرمست از موقعیت جدید را بر شانههایش حمل کرده و در روستا میگرداند و گریههای مادرش بر این همه خواری و کوچک شدن فرزند را به هیچ میانگارد، پایان دراماتیک فیلم با کنار رفتن پرده گمراهی از جلوی چشمانش و در ادامه پرتاب ساز عبدلو به دریا و شادمانیهای کودکانه امیرو برای به دست آوردن آزادی از دست رفته خود و دیگر کودکان یادآور طغیان ضروری بود که هر فرد ستمدیدهای در دوران حیاتش میبایستی تجربه کند. تماشای فیلم برای من عمیقاً تأثیرگذار بود، به یاد زمانی افتادم که حسین فرزند غضنفر برای بچههای کوچه نقش عبدلو را ایفا مینمود، امیرو را چون خودم تصور مینمودم و از اقدام جسورانه او برای نجات خود و دوستانش لذت بردم و از اینکه میتوانستم خودم را بجای او بگذارم و مدعی داشتن تجربهای مشابه با وی باشم به خودم میبالیدم. گذر زمان و سپید شدن موهایم در آسیاب روزگار برایم ثابت نمود که هر روستا و جامعه و جهانی به امیروهایی نیاز دارد که زنجیرهای بردگی و اسارت خود و دیگران را پاره کنند.
امیر نادری در سال ۱۳۶۳ شاهکارش به نام «دونده» را در میهنش ساخت که با تحسین جهانی مواجه شد و نام سینمای ایران پس از انقلاب را در عرصه هنر هفتم بر سر زبانها انداخت، توقیف فیلم بعدی او «آب، باد، خاک» محصول ۱۳۶۴ وی را غمزده و دلشکسته وادار به ترک کشور و رفتن به مهاجرتی بیبازگشت به آمریکا و در ادامه ژاپن نمود. فیلمهای بعدیاش هیچگاه نتوانستند جایگاهی را که در خور سنگینی نام و اعتبار وی باشند برای او بسازند.
نوشتن این سطور مصادف شد با نزاع دیگر فلسطینیان و اسرائیل در پنجاهمین سالگرد جنگ یوم کیپور... آرزویم این روزها پیدا شدن هوشیارانی است که در سطح جهان با انتخاب راه سومی بر رنج و دردهای خود و دیگر همنوعانشان مرهمی از مهربانی و انسانیت بگذارند. کاش روزی در مقابل دو راهی همیشگی منفعتِ من و یا مرگِ دیگران، راه پنهان متفاوتی برای انتخاب بهتر ما آدمیان ظهور کند.
(این حکایت ادامه دارد)
پینوشت:
۱- گلدا مئیر (۱۸۹۸-۱۹۷۸) متولد شهر کی یف پایتخت کشور اوکراین فعلی بود که در سن ۸ سالگی بهاتفاق خانواده در اثر فقر و گرسنگی به آمریکا مهاجرت نمود، او در سال ۱۹۲۱ و در سن ۲۳ سالگی به فلسطین رفت و در تشکیلات صهیونیستی بن گورین عضو شد، وی از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۶ وزیر امور خارجه اسرائیل بود و سرانجام در سن ۶۸ سالگی در مقام رهبر حزب کارگر به مقام نخستوزیری رسید. وی اولین و تنها رئیس دولت زن در تاریخ خاورمیانه میباشد. سیاست او توسل به مشت آهنین در مقابل اعراب و فلسطینیها بود، در پیامد جنگ ۱۹۷۳ کمیته رسیدگی به مسائل جنگ وی را بهعنوان مقصر اتفاقات رخ داده شده و تلفات نظامیان اسرائیلی دانست و او را وادار به استعفا نمودند. مرگ گلدا مئیر در سن ۸۰ سالگی رخ داد.
۲- واقعه واتر گیت بزرگترین رسوایی سیاسی در تاریخ آمریکا میباشد. در این رویداد در بحبوحه منازعات انتخاباتی، گروهی از مأموران سابق اف بی آی وارد ساختمان هتل واتر گیت که محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات بود شده و در آن جا دستگاههای شنود کار گذاشتند، لو رفتن اتفاقی این جاسوسی توسط یکی از کارکنان هتل و متعاقب آن پیگیری دو تن از خبرنگاران روزنامه واشنگتنپست به نامهای «باب وودوارد» و «کارل برنستین» منجر به اطلاع افکار عمومی و در نهایت استیضاح و برکناری «ریچارد نیکسون» رئیسجمهور آن کشور به جرم سوءاستفاده از قدرت در سال ۱۳۵۲ شد.
۳- آیتالله سید احمد خوانساری (۱۲۷۰-۱۳۶۳) از مراجع بزرگ جهان شیعه بودند. وی مشهور به توجه بیشتر به فقاهت به جای عرف بود و نظرات متفاوتش در برخی از شاخهها نسبت به دیگر مراجع وی را بهعنوان فردی دگر اندیش به جامعه مذهبی شناسانده بود. از میان نظرات شاخص وی میتوان به: حلال بودن شطرنج، پاکی اهل کتاب و انحصاری نبودن قضاوت برای مردان اشاره نمود. وفات وی در سال ۱۳۶۳ در تهران همراه با ابراز تسلیت امام خمینی منجر به تعطیلی بازار تهران و حوزههای علمیه و اعلام یک هفته عزای عمومی در کشور شد.