فرهنگ‌عامه

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

«شادی اگر تقسیم شود، دو برابر می‌گردد»

شادی چیست و شاد بودن کدام است؟

آیا شادی یک پدیدۀ مادی است که باید آن را پیدا کنیم؟

آیا شادی یک رفتاراست که انسان از کودکی می‌آموزد و آن را به کار می‌بندد؟

آیا شادی به زمینه‌های هستی‌شناسی انسان بازمی‌گردد؟

یا شادی یک فرایند درونی است که به احساس ما و هیجانات ما پیوند می‌خورد؟

در زمانی که رویکرد علم روان‌شناسی از بررسی بیماری‌های روان و ناسازهای روانی به سوی مطالعۀ زمینه‌های مثبت و سالم انسان چرخش یافت، روان‌شناسی مثبت نگر رشد و توسعه یافت. در روان‌شناسی مثبت‌نگر از یک سو، توجه به توانایی‌های انسان، باروری برتری‌های اخلاقی نیک، بالندگی و پویایی انسان و توانایی‌ها و استعدادهای او در چالش با مسائل زندگی و غلبه بر گرفتاری‌ها، چشمگیرتر شد. توجه به زمینه‌های گوناگون انسانی و برنامه‌ریزی‌های رشدنگر، بیشتر در گفتمان‌ها آمد و این خود، وسیله‌ای شد تا راه‌های پیش‌گیری را بر درمان، برتری دهند و بهداشت روان را که یکی از دانش‌های محوری و ارزشمند سلامتی است، توسعه بخشند و آن زمینه‌ساز پژوهش‌های وسیعی در این حوزه گردد.

اگر دنیا با ما سازگار باشد، توانمندی‌های سرشتین ما با هم درمی‌آمیزد و شخصیتی درست و سالم، منطقی و قدرتمند در ما شکل می‌گیرد و ما شکوفا می‌شویم. توانایی‌های درونی‌مان امکان رشد و بلوغ می‌یابد و استعدادهای ما برای دوستی، صداقت و شجاعت شکوفا می‌گردد. آنگاه اگر ما بتوانیم به خودمان دست یابیم و خویشتن خویش را بشناسیم، شاد و شادکام خواهیم شد و گردش روزگار نیز بر ما، دلپذیر می‌گردد.

همۀ پرسش‌های بالا، شاید بر ذهن ما بگذرد و ما را برای یافتن پاسخ به جست‌وجو وادارد؛ در نتیجه ناگزیریم در آغاز، در پی تعریفی برای «شادی» باشیم.«شادی یک هیجان است؛ هیجان یعنی؛ تحرک، تهیج، ترس، عشق و خشم»(سنایی، ۲۵ بهمن ۱۳۹۸) «شادی، حالتی هیجانی است که مایۀ سرزندگی، چالاکی، رضایتمندی و علاقه‌مند‌ی در افراد جامعه می‌شود»(موسوی، روان‌شناسی شادی).

هم‌چنین برخی روان شناسان بر این باورند که «روابط نیک و سازنده با دیگران، هدفمند زندگی کردن، مهربانی با مردم، رشد شخصیتی همه‌جانبه و عشق به زندگی از زمینه‌های پیدایش شادی در انسان است» (علی پور، ۱۳۷۹ و پناهی، ۱۳۸۸). با این همه برخی نیز شادی را یک احساس درونی می‌دانند که نیازمند محرک‌های هیجانی نیست. از این روی در برخی مردم زمینه‌های فراوان‌تری دارد یا حتی در برخی گروه‌های مردم یا کشورهایی، مردم شادی و شادمانی بیشتری دارند تا برخی دیگر از مردم در کشوری دیگر. به یاد می‌آورم، سخنی از یک خانم از یکی از کشورهای امریکای لاتین که کشوری چندان مرفه و پیشرفته هم نبود و با همسری ایرانی زندگی می‌کرد. با شناختی که از ایران و مردم ایران و فرهنگ همگانی در این جا پیدا کرده بود، بر این باور همیشگی بود که مردم ایران مردمی غمگین و ناشاد مانند؛ در حالی که شاید از حیث دارندگی و رفاه نسبی از مردم برخی کشورهای امریکای لاتین، خیلی بهترند ولی همواره غم زده‌اند و غم‌زدگی را دوست دارند و حتی غمگینی و گریه کردن بر ایشان افتخاراست. او چنین می‌پنداشت که وقتی اندوهی برای ایرانیان پیش آید، هر زنی که بیشتر گریه کند، خوب‌تر و بهتر و وفادارتر شناخته می‌شود، در حالی که شاید در یک بررسی واقع‌گرایانه، چنین نباشد. پس می‌توانیم در چنین بررسی، اگر به یک برآورد آماری علمی و درست دست یابیم، نتیجه بگیریم که یکی جامعه و دیگری فرهنگ می‌تواند شاخصی باشد در برخورد مردم با هیجان شادی و احساس شاد بودن گاهی در یک جامعه همۀ زمینه‌ها برای ایجاد اندوه و گسترش غم و غم پروری فراهم می‌شود تا مردم همواره احساس چندان زیبایی به جهان هستی نداشته و این جهان را سرای نکویی و جای امن ماندن ندانند و نگاهشان به هستی‌شناسی خویش و جهان پیرامون غالباً منفی و ناخوشایند است. در چنین نگاهی به زندگی و ماندن انسان در این جهان، بدیهی است که شور و اشتیاق زیستن، به‌ویژه شاد زیستن کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود. این برخورد با خود و زندگی و پیرامون و جهان هم می‌تواند ریشه در آموزش‌ها و نگرش‌های تلقین شده در دستگاه‌های آموزش رسمی و غیررسمی و رسانه‌های رسمی و غیررسمی آن جامعه داشته باشد و هم می‌تواند، ریشه در فرهنگ و نگرش دینی و ویژگی‌های مردم شناسانۀ آن جامعه داشته که پس از گذشت زمانی، ریشه‌ای استوار در فرهنگ مردمی (عامیانه) پیدا می‌کند. چنان که آن مردم فقط به دنبال راهی و جایی می‌گردند تا بتوانند در آن جا آزادانه، در اندوه باشند و آزادانه گریه سر دهند. این گریه در پاره‌وقت‌هایی بسیار، می‌تواند، زمینه‌های بسیار داشته و برخاسته از ناکامی‌های بسیار، درماندگی‌های بسیار و نکبت‌هایی چون نادانی، ناتوانی، نگرانی و ناهنجاری باشد و چون گام‌به‌گام در آموزه‌های فرهنگی نیز سفارش می‌شود و در میان مردم و فرهنگ همگانی ترویج می‌گردد، در ساختار فرهنگی آن مردم و آن جامعه راه باز می کنونی بخشی از فرهنگ آنان. بدین گونه پس از مدتی شاید از یک فرهنگ شادی‌آفرین و شادمانی خواه مردمی غم‌زده و غم پرور با فرهنگ گریه و ناشادکامی پدید آید؛ به‌ویژه که زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، ناامنی، بیماری، ناکامی در کارها، از دست دادن عزیزان، تنهایی و... نیز فراهم باشد.

پس علاوه بر دو زمینۀ مهم فرایند جامعه و فرهنگ، زیرساخت‌های اقتصادی و چگونگی اقتصاد جامعه و خانواده و شرایط همگانی اقتصاد در کشور و ساختار طبقاتی و اختلاف زیاد سطح زندگی طبقات در جامعه که می‌تواند آشکارا، تفاوت میزان رفاه اجتماعی، اقتصادی، فکری و جسمی را به مردم نشان دهد خود، زمینه‌ای دیگر برای زدودن شادکامی و شاد زیستن در جامعه است.

یکی دیگر از زیرساخت‌های لازم برای برخورداری از شادی، فراهم بودن زمینه‌های درست شرایط روانی و احساسی است. اگر این زمینه‌ها در وجود ما فراهم نباشد، دستیابی ما به شادی دشوار می‌گردد. می‌تواند بود که چگونگی تربیت خانوادگی و فرهنگی، شرایط ناپسند اقتصادی، ویژگی‌های جسمی و نژادی (ژنتیکی)، چنان زمینه‌های روانی و احساسی در ما پدید آورده باشد که توانایی شاد زیستن را از ما بگیرد. چراکه انسان برای داشتن زندگی شاد و هم‌گرایی‌های خوش‌آیند در زندگی، به مهارت‌های اساسی، زمینه‌های روانی کارآمد و یادگیری راه‌های درست نیازمند است. مهارت‌های روانی و اجتماعی کارگشا برای هم‌گرایی‌های صمیمانه و شادی‌آفرین که یاریگر ما در راه داشتن یک زندگی شادمانه باشد.

اگر در وجود ما، زمینه‌های پیدا یا پنهان ناهنجاری‌های روانی چون اضطراب، ترس، نگرانی، استرس باشد، جای شک و گمانی نمی‌ماند که دست‌یابی ما به شادی و یک زندگی شادمانه دشوار یا غیرممکن می‌گردد، چون این ناهنجاری‌های روانی و فکری بستر لازم برای دست یافتن ما به شادمانی را از بین می‌برد و دوری از این زمینه‌ها، بستر را برای شادمانی فراهم می‌کند. پس برای یافتن شادی، بازدید استرس‌های خود و با اضطراب و ترس و نگرانی‌ها تا آنجا که می‌توانیم مبارزه کنیم و در آنجا که از توان ما بیرون است، از پزشکان و بهبودگران و سررشته‌داران کمک بگیریم. یکی از راهکارها برای دوری از این ناهنجاری‌ها، دوری کردن از شرایط، محیط و انسان‌های استرس‌زا است. گاهی پیش می‌آید که ما به خودی خود، حالمان خوب است ولی بودنمان در محیط و شرایطی که می‌تواند تنش پدید آید، ما را به استرس و گاهی احساس ناامنی می‌کشاند، جوانان هوشمند و دانا و توانای ما باید بدانند که گاهی برای رسیدن به هیجان شادی، خود را در شرایط استرس و ترس ناگهانی و لحظه‌های خطرناک و حادثه‌آفرین، قرار ندهند که نه‌تنها به شادی نرسند، بلکه گرفتار دردسرها و ناامنی‌های استرس‌زا و خطرناک هم بشوند یا از همراهی و هم‌نشینی با دیگرانی که گفتار و رفتارشان مایۀ استرس می‌گردد تا آن جا که شدنی است، دوری کنند. گروهی از انسان به نام انسان‌های سمی شناخته می‌شوند یعنی؛ هم چنان که ما باید از یک مار سمی پرهیز کنیم، ناگزیریم از چنین انسان‌هایی نیز برکنار باشیم. چون اینان با گفتار و رفتارشان دیگران را می‌آزارند، به رنج می‌نشانند، در آن‌ها استرس پدید می‌آورند و گاهی چنان در همراهان یا کسانی که با آن‌هایند، احساس گناه ایجاد می‌کنند که مایۀ اضطراب و دل‌نگرانی، ترس و لحظه‌های استرس‌زای شدیدی می‌گردند. از این روی چنین کسانی را انسان‌های سمی می‌خوانند و اینان امنیت روانی، آرامش، شادی و سرزندگی را از شما می‌گیرند.

در این جا ناگزیریم که یادآوری کنیم که یکی از بهترین راه‌های رویکرد به شادمانی، نه گریز از رنج بلکه پذیرش واقعیت رنج است. هیچ انسانی توانایی جنگیدن با رنج‌های زندگی را ندارد و می‌توان چنین پنداشت که راهی برای جنگیدن و به نابودی کشانیدن رنج وجود ندارد. اگر درست بیندیشیم، خواهیم دید که ما نباید در اندیشۀ از میان برداشتن رنج‌ها باشیم، چون کاری است ناشدنی. از سویی بنا به گفتۀ مولوی هرچه در این راه بکوشیم، «رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر» شاید بهتر است بگوییم ما در این جهان گاهی، اسیر و گرفتار قانون تلاش وارونه‌ایم. قانون تلاش معکوس یا قانون‌وار و نه چنین است که «هنگامی که در یک استخر آب یا در دریا خطر فرورفتن در آب را احساس می‌کنیم، هرچه می کوشیم که به روی آب بیاییم، بیشتر فرومی‌رویم؛ اما هنگامی که آرام می‌گیریم، به روی آب می‌آییم. یا بدان هنگام که می‌کوشیم غرق شویم، شناور بر روی آب می‌مانیم. از این روی احساس ناامنی، در تلاش برای رسیدن به امنیت است. حتی گذشته از زندگی فردی در حیات و استقلال یک کشور یا یک شهر و گروه و دسته نیز چنین است. در فاجعۀ نازیسم و فاشیزم، یا نظام‌هایی مانند آن‌ها، بیشترین تلاش و حتی صرف نیروی اقتصادی و انسانی جامعه برای آن بوده که احساس امنیت بیشتری کنند، ولی هرروز این استرس ناامنی و ترس از فاجعه برایشان بیشتر می‌شد و می‌شود. پس در واقع رستگاری و درستی روان حاصل دریافت درست و تمام‌عیار این حقیقت است که هیچ راهی برای رهایی و نجات خود از رنج‌ها و سختی‌ها و ناکامی‌ها نداریم.

در این زمینه حتی کتاب‌های خودیاری یاری‌رسان ما نیستند. تعداد اندکی از انبوه مزایای زندگی مدرن امروز، می‌توانند حال ما را بهتر کنند. ثروت و دارایی حتی اگر به آن دست یابیم، همیشه به شادی نمی‌انجامد. رابطۀ عاطفی، زندگی خانوادگی و کار همان اندازه که شادی‌بخش تواند بود، اضطراب‌آور هم هستند. ما حتی نمی‌توانیم روی این‌که معنای «شادی» چیست؟ یکسان بیندیشیم. آیا در چنین وضعی می‌توانیم نتیجه بگیریم که همۀ کارهای ما بی‌حاصل است یا باید بیندیشیم که راه را اشتباه برگزیده‌ایم؟

الیور برکمن، همه جا را از خاور تا باختر، جست‌وجو کرد تا آدم‌هایی را بیابد که همگی دیدگاه مشترکی به زندگی داشته باشند. آدم‌هایی از روان‌پزشک تا پژوهشگر روان‌شناسی تجربی تا کارشناس مبارزه با تروریسم، مشاور کسب و کار، فیلسوف و... همۀ آنان بر این نکته بودند که تنها همان تلاش بی‌پایان برای رسیدن به «شادی» است که زمینه‌ساز احساس بدبختی و بی‌چارگی ما می‌شود. همه بر این باور بودند که راه دیگری برای رسیدن ما به شادی و موفقیت وجود دارد و آن هم این است که با آغوش باز، رنج و شکست را بپذیریم. حتی بدبینی و نبود امنیت و نبود قطعیت را در پیرامون خود و زندگی خودمان بپذیریم؛ یعنی؛ پذیرش همۀ آن چیزهایی که در زندگی از آن‌ها می‌گریزیم. «ویلیام لیت» علاوه بر این، بر این باوراست که به رویکرد اکنون‌مان که عادت شدۀ ما است، نسبت به زندگی شک کنیم، به بازنگری آن بپردازیم و از جست‌وجوی هموارۀ شادی و قطعیتی که معمولاً به شکل مصرف‌گرایی آشکار می‌شود، دست برداریم تا با پذیرش رنج و نبود یک قطعیت پایدار و همیشگی، بتوانیم به شادی هنجار و درست، با درونۀ واقعی واژه دست یابیم.

از نمونه‌های دیگر شادزیستی، آن شادی و آرامشی است که به دنبال رضایتمندی از پایه‌های بنیادین زندگی فراهم می‌گردد. پایه‌های بنیادینی چون رضایت از شهر یا جای زندگی، رضایتمندی از کار و رضایت‌مندی از خانه و خانواده که همه می‌تواند، زمینه‌های شادی را همراه با آرامش درونی برای انسان فراهم آورد که پیشینیان در فرهنگ مردمی گذشته با جمله‌هایی چون «به غربت نرو» یا «هرکسی کار خودش، بار خودش، توشه به انبار خودش» آن را بیان می‌کرده‌اند ولی واقعیت این است که خانه و شهر یا محلۀ مورد رضایت، خرسندی و خوشنودی به دنبال دارد؛ اما امروزه با وجود گسترش جامعه در زمینه‌های گوناگون اجتماعی و اقتصادی، صنعتی و فنی و کشاورزی و گونه‌های دیگر، پای‌بندی به یک جا یا یک شهر، ممکن است مایۀ ماندگی و مانع پیشرفت باشد، اما این تنگنای گزینش شهر یا ناحیۀ کار را گزینش درست همسریابی یا خانۀ دلخواه و چیزی مانند آن، پر می‌کند؛ و در انتخاب کار نیز امروزه با محدودیت‌های بسیاری دست به گریبانیم؛ که چیزهای دیگری چون خرسندی از توانایی‌های وجودی و بهره‌وری درست از توانایی‌های محیطی و تلاش در راه پرورش این توانایی‌ها، به ما کمک می‌کند تا بستر شادی و شادی‌آفرینی را به‌گونه‌ای دیگر فراهم آوریم و از زندگی خود شادمانه و رضایت‌مندانه و با آرامش لذت ببریم.

ولی فراموش نکنیم که امروزه، دریافت بسیاری از مردم در فرهنگ همگانی جامعه از درون‌مایه و مفهوم «شادی»، یک احساس و به طور ویژه فقط یک احساس لذت است و اغلب شادی را به رویدادهای لذت‌بخش زندگی وابسته می‌دانند یا وابسته می‌کنند.«خوش‌حالم که از شما باخبر شدم» یا «خوش‌حالم که دوباره می‌بینمت» یا حتی لذت‌های گذرا ولی درازمدت‌تری چون محفل معتادان یا گوش دادن به دروغ‌های یکی از کسانی که حضور دارند به‌ویژه در میان نوجوانان و جوانان ما که به نیاز شرایط رشد، گاهی دروغ‌پردازی‌ها و رویاهای یکی مایۀ لذت دیگران است. یا خندیدن به یکی از اعضای گروه همسالان و به شوخی گرفتن او؛ که گفته‌اند: «خندیدن با دیگران آری. ولی خندیدن بر دیگران هرگز» پس برخی لذت‌ها، شادی نیست. هرچند ممکن است، مایۀ خوش‌حالی گذرا یا لذتی نادرست باشد؛ اما از آن جا که هر نوع لذتی، ما را خوش‌حال می‌کند، پس لذت‌های جسمانی چون غذا خوردن و نوشیدن، بی‌گمان لذت‌بخش‌اند. تا آن جا که برخی پژوهشگران هنوز بر این باورند که این دسته از لذت‌ها می‌توانند، کلیدهای شادی و شاد زیستن باشند. هرچند خیلی دور از ذهن است که «توماس جفرسون» در هنگام آوردن واژۀ «شادی» در بیانیۀ استقلال، به چنین لذت‌هایی اندیشیده باشد. اگر لذت به‌اندازۀ خود زندگی و آزادی اهمیت داشت، همۀ ما به مواد مخدر... معتاد بودیم. ولی پیداست که چنین نیست. همۀ انسان‌ها لذت و لذت بردن را دوست دارند، ولی بسیاری از آنان نمی‌توانند، به آن زندگی که پر از احساس‌های لذت‌بخش باشد، بسنده کنند؛ و این، بیانگر آن است که لذت همیشه شادمانی نیست؛ و می‌تواند بود که سر در هوای احساس‌های لذت‌بخش نهادن، نه‌تنها ما را به شاد زیستی و شادمانگی نمی‌رساند، گاهی مایه و پایۀ بدبختی و ناکامی و ناهنجاری است. در این زمینه «رابرت نورزیک» می‌گوید: «بپندارید به دستگاهی سیم‌کشی شده‌اید که هرگاه بخواهید به خواست خودتان بخش لذت‌جویی مغزتان را تحریک می‌کند تا همواره احساس لذت کنید، بی‌گمان بیشتر آدمیان چنین لذتی را نمی‌پذیرند و آن را رد می‌کنند از سویی باید بپذیریم که همۀ لذت‌ها نیز لذت‌های سادۀ حسی نیستند».

«جان استوارت میل» از لذت‌های برتر یا لذت‌های متعالی سخن می‌گوید: لذت‌هایی چون هنر، موسیقی، فلسفه، مذهب و... او لذت‌های جسمی را برای حیوانات می‌داند و باور دارد که انسان‌ها در جست‌وجوی منابع رضایت‌مندی بنیادین و اخلاقی‌اند.

از نمونه‌های دیگری که می‌تواند شادی‌آفرین باشد و هر کس باید آن را در زندگی خود برای شاد زیستن و پرانرژی ماندن پیشه کند، کوشش در دستیابی به زندگی انسان‌گرایانه و هم‌گرایانه است. چراکه انسان سرشتی اجتماعی دارد و همواره در هم‌زیستی آن هم هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با دیگران می‌تواند شادمان باشد و در هنجار رفتار و درستی روان و پندار که هرکدام زمینه‌ساز شادی است، زندگی کند. از این روی است که از همان نخستین روزگاران کهن، انسان پیوسته در کوش و جوش با هم بودن و در کنار هم زیستن بوده است؛ همۀ دیگرگونی‌ها و انقلاب‌های روند تکامل اجتماعی انسان چون انقلاب کشاورزی، یا دیگرگونی در ساختار جامعه و انقلاب صنعتی و... بیشتر انسان‌ها را به گرد یکدیگر کشانیده و در کنار هم قرار داده است؛ اما این شیوه خود، نیازمند مهارت‌هایی است که باید ارگان‌های آموزش جامعه‌پذیری از آغاز تا پایان در آموزش آن و هموار کردن راه کوشا باشند و آن را در برنامه‌های خود داشته باشند. از نهاد خانواده گرفته تا آموزش و پرورش، نهادهای دینی و مذهبی، گروه‌های کودکان هم سن، رسانه‌های نوشتاری و دیداری، دانشگاه‌ها و ... همه باید نقش خود را درایت راه به‌خوبی برآورده سازند تا هم زمینه‌های درست روانی و اجتماعی و هم‌گرایی و مردم‌شناسی و فرهنگ در جامعه بدان پاسخ درست بدهد. مهارت‌های روانی و اجتماعی و ارتباط‌های انسانی لازم برای هم‌گرایی صمیمانه و شادی‌آفرین، عزیز می‌گیرد:

۱_ توانایی برقراری رابطه گفتاری و رفتاری درست بر دیگران: انسان برسد به این توانایی برسد که برای زیستن در جامعه بتواند از مهارت‌های ضروری زندگی برخوردار باشد. از آن نمونه است، مهارت خوب سخن گفتن و سخن خوب گفتن که ما را به ایجاد رابطه‌های خوب، همراه با احترام و هم‌زیستی‌های صمیمانه با مردم برساند و شیوه‌های غیرگفتاری یعنی؛ رفتار و زبان بدن مانند؛ احترام، رعایت ادب اجتماعی، شیوه‌های درست رفتاری و رعایت آداب فرهنگی چون نشستن، خوردن، نوشیدن، نگاه کردن، رعایت بهداشت و نظافت ظاهر، ما را به ایجاد رابطه‌های اجتماعی و فرهنگی درست و هنجار و درازمدت رهنمون می‌شود.

۲_ داشتن رفتارهای درست میان فردی: به عوامل زیادی وابسته است که از برخورد ظاهر تا اندیشۀ درون را در برمی‌گیرد. نشانه‌هایی چون خنده و تبسم، احترام، هدیه دادن و هدیه ستاندن، آراستگی ظاهر و نظافت تن و دل، مثبت نگری و مثبت‌گرایی، داشتن احساس اعتماد به خود و دیگران، خوش‌بینی به زندگی و مسائل آن، برداشت‌های خوش‌بینانه از پیشامدهای ناخوشایند توانایی و رویارویی ما را با سختی‌ها و بدی‌ها بالا می‌برد و در پیروزی بر دشواری‌ها، ما را به هنجار رفتار می‌رساند. هم‌چنین توجه به خواسته‌ها و گرایش‌های شخصی، برخورداری از بلندنظری، بزرگواری و گذشت به‌جا، پاداش دادن به خود و دیگران و خوش‌اخلاقی در برخورد و رفتار با دیگران و در کنار آن پندار و اندیشۀ منطقی و پاک، برخاسته از احساس خیرخواهانه، می‌تواند هرکسی را در برخوردهای میان فردی و زندگی اجتماعی یاریگر باشد. چراکه در انسان یا کمینۀ آن در بسیاری از انسان‌ها، مارکوپولو، حسی وجود دارد که من آن را «حس اندریافت» نامیده‌ام که می‌تواند هدف و فکر نیک یا پلید کسی را که با او برخورد می‌کند، بخواند. پس درهم زیستی با مردم و پیرامونیان به همه آن چه یاد شد، بی‌توجه نباشیم و فراموش نکنیم ما در این جهان، با وجود دیگران شاد و کامل خواهیم بود.

۳_ تفریح و مسافرت: سفر کردن و تفریح خوب و سالم از برنامه‌هایی است که در شادی و نشاط تأثیر شگرفی دارد. چون ایجاد نشاط تن و روان بسیاری آن وابسته است. برای نمونه؛ بروز عاطفه‌های مثبت، شادی‌آفرینی، بهداشت روانی و جسمی و آرامش فکری، همه در سفر کردن حاصل می‌شود.

۴_ ورزش: یکی از بهترین راه‌کارها برای ایجاد نشاط و آفرینش شادی در خود و حتی در دیگران. ورزش است. آثار ورزش در تن درستی و پیش‌گیری از بیماری‌ها و پیش‌گیری از کژروی‌های دوران جوانی با پر کردن درست و سودمند ساعت‌های فراغت بر همگان آشکار است. پژوهش هانشان می‌دهد ورزش علاوه بر تن درستی، مایۀ بهبود اخلاق نیک و لذت بیشتر از زندگی است (آرگاپل، ۱۳۸۳. پناهی، ۱۳۸۸)

۵_ دیدوبازدیدهای دوستانه و خانوادگی: که بازهم برمی‌گردد به همان ویژگی اجتماعی بودن انسان و نیازهای هوش عاطفی او که باید با زندگی اجتماعی و دادوستد مهرومهربانی. مقبولیت، وهم سویی با دیگران پرورده و سیر گردد؛ بنابراین آن چه که در فرهنگ‌عامه صله‌رحم خوانده می‌شود، یکی از نیازهای عاطفی و اجتماعی انسان برای فراهم شدن زمینه‌های شاد زیستی است.

در اینجا، این پرسش پیش می‌آید که آیا میان خردگرایی و نگاه و اندیشۀ پرسشگرانه با شادی پیوندی است که بر زینه‌های مثبت بالا می‌رود یا رویکردی وارونه دارد. پیشینیان ما یا در هرجایی از دانش کهن، شادمانی را از داشتن خرد و روال خردگرایانه، دور دانسته‌اند.«در این گیتی سراسر گر بگردی/ خردمندی نیابی شادمانه» این بیت یا نمونه‌هایی از این گونه، می‌تواند بیانگر احساس فروخورده یا فرومردۀ شاعری نازک بین و نکته‌سنج باشد، ولی گویای یک نگاه کاملاً علمی و پژوهیده نیست. پس بی‌گمان هرچه انسان خردمندتر باشد، گرد مسائل و رفتارها و گفتارهای برخاسته از بی‌منطقی و ناسزاواری نمی‌رود، کارها و کردارهای ناهنجار و خلاف خرد را درست نمی‌داند و کارهای ناسزاوار را قثپی نمی‌گیرد. در چنین انسانی بی‌گمان شادمانی هست. این‌چنین انسانی خود را پای بند وابستگی‌های بی‌ارزش مادی و رابطه‌های ناساز نمی‌کند؛ و زمینه‌های شادی و انرژی و تحرک در او فروکش نمی‌کند؛ و چنین کسانی برای زندگی، معنایی دارند و در آن مفهومی والا را جست‌وجو می‌کنند در نتیجه خود را به دست دیوهای زندگی چون آزمندی، رشک، زیاده‌طلبی، خودپسندی کینه‌جویی، بداخلاقی و روال جنگیدن و نیش نمایاندن نمی‌دهند. دکتر سنایی (سنایی، کامیار، ۱۳۹۸، ۲/۷۷۶) دربارۀ روان‌شناسی شادی و راه‌های شاد زیستن می‌نویسد: «در روان‌شناسی شادی مهم‌ترین پدیدآورندۀ شادی، ایجاد معنایی برای زندگی است». بر پایۀ یافته‌های مارتین سلیگمن «از دست دادن معنا در زندگی، مساوی ست با نرخ بالای افسردگی» یافتن معنا در زندگی اما طبق تعریف او، احساس وابستگی به چیزی یا چیزهایی است که از خود فرد فراتر و بزرگ‌تر باشد. چیزی که انسان آمادۀ صرف انرژی و وقت برایش باشد. آمادۀ فداکاری. چیزی چون انسانیت، عشق در رویکردهای گوناگون آن، نجات دیگر انسان‌ها، ایجاد تغییر در خودش و دیگر انسان‌ها، پاک رفتاری و فداکاری برای رهایی انسان‌ها از گرسنگی و ناسازهای اجتماعی، فقر فکری و فرهنگی و اقتصادی یا هر چیز که ارزش گذشت و جان‌فدایی را داشته باشد. یا می‌تواند، خانواده، نگرش و جهان‌بینی (ایدئولوژی)، میهن و... مانند آن باشد. چراکه ما برای شاد زیستن نیازمند ارزش‌هایی در زندگی هستیم که برایمان اهمیت دارند و برای داشتن آن تلاش می‌کنیم. اگر هدف‌هایمان در زندگی برخاسته از ارزش‌های واقعی باشد، کوشش برای دست آوردنش، مایۀ شادی و خوشنودی ما می‌گردد؛ و همواره احساس شادمانی می‌کنیم. ببینید، درست سخن این است، اگر برآوردن نیاز دیگران در حد دسترس ما و کمک به برداشتن مشکلی از دوش دیگران، برای ما ارزش شمرده می‌شود، بی‌گمان کوشش برای گردآوری پول. صرفه‌جویی و صرف انرژی برای ثروت‌اندوزی و پول‌دار شدن ما را شاد نمی‌کند ولی اگر خلاف آن باشد، گردآوردن و انباشتن دارایی و رقابت بر سر خانه و ماشین، هدف‌های ما را بسازد، دیگر یاری‌رسانی به دیگران، برآوردن نیاز یک نیازمند، حتی شاید خرید کردن وسایل و نیازهای ضروری، مایۀ ناراحتی و نگرانی و گاهی آشفتگی فکری ما می‌گردد. ولی در این جا نکته‌ای است که فراموش نکنیم، تلاش برای هر خواهش و خواسته‌ای تا همیشه نمی‌تواند مایه شادی‌آفرینی در ما باشد، مگر آن که در پس آن ارزش فرازتری باشد و ما به ارزش والاتری دست یابیم. برای نمونه، گردآوری ثروت و اندوختن دارایی اگرچه برای دوره‌ای می‌تواند، برای برخی شادی‌آفرین باشد، ولی شاید پس از گذشت زمانی، مایۀ نگرانی یا حسادت و رقابت‌های اندوه‌بار، گاهی افسردگی و ترس از دست دادن و چیزی مانند این‌ها. پدید آید که اثر شادی بخشی خود را از دست بدهد و در چرخه‌ای بیفتد که ضدشادی را بیافریند مگر این که ما را به ارزش‌های والاتر و نوتری برساند. طبق قانون اثر در روان‌شناسی، هر کاری که انسان انجام می‌دهد اگر به نتیجه‌ای دلخواه و خوش‌آیند بینجامد، ما تحریک می‌شویم که باز آن را انجام بدهیم و از اثر آن لذت ببریم و شادمان شویم. ولی اگر برای ما رنج بیاورد، یا رفتاری ناپسند و برخوردی ناشایست ببینیم، دیگر آن کار را انجام نمی‌دهیم چون میرکاظمی کند. وی (همان) می‌نویسد: «اگر از خود بپرسیم، چرا من در پی چیزهایی هستم که می‌خواهم؟ و بکوشیم در ذهنمان پاسخی بیابیم و ببینیم، آیا آن زمینه و پاسخ، برای ما احترام و احساس ارزشمندی است؟ چه خواهیم یافت؟ آیا امیدمان این است که دوست‌داشتنی‌تر باشیم و دیگران به ما گرایش یابند؟ آیا می‌پنداریم از این راه به شرایط بهتری می‌رسیم؟ از خود بپرسیم چه چیزهایی واقعاً خواستۀ من است و چه چیزهایی را فرهنگ همگانی، هنجارهای مردمی (فرهنگ‌عامه) و جامعه به من تحمیل کرده است؟ آیا داشتن دارایی فراوان، دست‌یابی به درآمد کلان، داشتن خودرو یا خانۀ گران‌قیمت، پیروزمندی در درس و تحصیل، حتی داشتن فرزند، داشتن همسر، خواستۀ من است یا جامعه و فرهنگ‌عامه آن را به من تحمیل کرده است؟ آیا واقعاً برخی از آن چه می‌پذیریم و دنبال آن می‌رویم، دل‌خوشی‌های درست یا نادرستی نیست که جامعه و فضای فرهنگی و فکری بیمار آن بر دوش اندیشه و تقلیدگری کورکورانۀ ما نهاده است و گمان می‌کنیم بدون آن انسان بی‌ارزش و ناشادی هستیم و شاد بودنمان وابسته به همان فکر و فرهنگ و ارزش‌های ناکارآمد است. آیا می‌خواهیم با هدف‌ها و ارزش‌ها و سلیقه‌ها و علاقه‌های خودمان زندگی کنیم یا با هدف‌ها و ارزش‌های دیگران که در فرهنگ همگانی جاری است؟ پس باید با جست‌وجوی در خود، پاسخ دهیم که چه چیزهایی شادی واقعی را در ما می‌آفریند و چه چیزهایی توهم شادی است؟

روان‌شناسان روند مطالعۀ روان‌شناسی در سدۀ بیست‌ویک را، «روان‌شناسی مثبت‌گرا» نام‌گذاری کرده‌اند؛ زیرا در انسان‌ها، برخلاف ویژگی‌های منفی، چون غم و اندوه، کینه، رشک، انتقام و رقابت‌جویی، ویژگی‌های مثبت‌گرایانه، چون؛ شادکامی، امیدواری، خردمندی، مهربانی، وفاداری و... وجود دارد و دانش روان‌شناسی نباید تنها به بررسی ویژگی‌های منفی و بیمارگونۀ انسان بسنده کند. «شادی» یعنی؛ بیشترینۀ نمودهای عاطفی مثبت (عشق، محبت، دوستی و دوست داشتن، انگیزۀ یاریگری، ...) و کمترینۀ نمودهای عاطفی منفی (بیزاری، منفی‌بافی، خودکامگی،...) پس شادی در هیجان‌های انسان، مثبت است. هیجان، یعنی؛ (تحرک، تهییج، ترس، عشق و خشم). شادی از دیدگاه روان شناسان دارای چهارستون بنیادین است که ارزش جهانی دارند و در همۀ انسان‌ها مشترک‌اند. ما پس از بررسی و برآورد شادی در این پژوهش و تحلیل آن در جامعه و فرهنگ همگانی، می‌توانیم این چهارپایۀ بنیادین را چنین برشماریم:

۱__ رضایت از زندگی و احساس خوش‌حالی درونی. ابراهام لینکلن در یک سخن‌رانی خود می‌گوید: روزی را که انسان در آن روز نخندد، به شمار آورد.

۲__ خوش باشی؛ که همواره در فرهنگ ایرانی و خردگرایی در شعر پارسی از آن یاد کرده‌ام.خوشی مانند روغنی است که چرخ‌های زندگی را روان می‌چرخاند. پس ما باید مانند شخصیت‌های برون‌گرا، توانایی نمود احساسات و علاقه‌مندی به شاد بودن را آشکارا نشان دهیم.

۳__ نداشتن افسردگی همیشگی. هیچ انسان هنجاری نباید بیش از دو هفتۀ پیوسته، در وضعیت افسردگی بماند. زیبایی‌اش از دو هفته افسردگی پیوسته، خطر ابتلا به افسردگی را نشان می‌دهد و اگر کسانی باشند که در اندوه و غم سنگین از دست دادن عزیزان و نزدیکان افسرده‌اند، باید وضعیت افسردگی تا شش ماه به پایان برسد و در شرایط عادی، از دو هفته بیشتر نباشد و در حدود شش ماه به وضعیت عادی بازگردند.

۴__ نداشتن اضطراب: اضطراب یکی از اختلال های روانی است که با زمینه های آشفتگی فکری و ترس و نگرانی هم راه است. هرچند که بسیاری از افراد خود، از چگونگی این اختلال در وجود خود، آگاه نیستند، ولی دیگران می توانند، این کاستی را در شخصیت این گونه کسان تشخیص دهند. زود نگران شدن، پیش بینی و گمان منفی برای رویدادهای عادی، نداشتن اطمینان به پیرامون خود و انسان های دور و بر، احساس درماندگی در برابر کارهای ساده و معمولی.

بدیهی است که برای رسیدن به شادمانی باید این چهار زمینه را در خود از میان ببریم و بستر را برای پدیداری شادی فراهم کنیم.

با تکیه براین تحلیل از نوشتار بالا، توانایی هایی چون هوش بالا، سن، جنس، میزان تحصیلات، رابطه ی چندان مثبتی با شادمانی ندارند. خیلی از آدم های هوشمند، شاد و موفق نیستند و این درحالی است که بسیاری از آدم های با درآمد بالا یا درآمد عادی و تحصیل پایین، شادتر و موفق تراند چراکه شاید از هوش عقلانی یا هوش معاش و هوش عاطفی خود بهتر بهره ببرند. ناگفته نماند که زمینه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یک جامعه شاید برای بهره برداری برخی قشرها و طبقه های اجتماعی از هوشمندی و توانایی های واقعی خودشان، فراهم نباشد. در پایان به چند نکته توجه فرمایید.

شادی درب خانه ی ما را نمی زند، این ماییم که باید در جست وجوی شادی باشیم.

شوربختانه، ما برای شادی دنبال بهانه ایم، ولی برای غم خوردن و غمگین بودن بی بهانه‌ایم.

شاید جبر است، ولی بهشت، شادی، خنده، سرور، شعف.

اگر بتوانید بخندید، آموخته‌اید که چگونه نیایش کنید.

یک روز بدون خنده، یک روز از دست رفته است.(چارلی چاپلین)

خنده بر هر درد بی درمان، دواست.(دستان ایرانی)