پیوند ساختاری جامعه و چگونگی پیدایش ناهنجاری در آن

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

هنگامی که سخن از جمع و جامعه و اجتماع به میان می‌آید، در نگاه نخست، شاید برای بسیاری از ما، همه یکسان بنماید و در تعریفی یکسان یا بسیار نزدیک به هم آن‌ها را معنا کنیم. چنان که بپنداریم همه بیانگر گروهی از مردم است که به بهانه‌ای یا برای انجام کاری زودگذر یا دیرپای گرد هم آمده‌اند. چنین نگاهی و چنین پنداری هر چند برای گروه‌های زیادی از مردم درونه‌ای و معنایی را می‌آفریند و در فرهنگ همگانی جدا از ژرفای واژه‌ها، پاسخ‌گوست، ولی تعریفی درست و بسنده نیست.

جامعه، به گروه فراوانی از مردم گفته می‌شود که دسته‌ها و نژادهای گوناگونی هستند و با باورها و ریشه‌های فکری و فرهنگی یکسانی به بررسی امور و کارها می‌پردازند و برای سامان بخشی به آن‌ها راه‌های همانندی را برمی‌گزینند.(کاووس سلاجقه، سال ۹، ش ۶۵، فروردین واردی بهشت ۱۴۰۲)

در واقع با نگرش جامعه‌شناختی، جامعه یک کل واحد است که به‌عنوان یک نظام از بخش‌ها، اجزا و نظام‌های کوچک‌تری ساخته می‌شود که همۀ آن‌ها، هرکدام نقشی را برای رسیدن به چشم‌انداز کلی انجام می‌دهند و خود چونان نظام بزرگ‌تر، بازهم از بخش‌ها و اجزای کوچک‌تری برای رسیدن به یک هدف یگانه و مشخص ساخته شده‌اند.

پس در درون نظام کلی جامعه، نظام‌های کوچک‌تری چون نظام آموزشی، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام بهداشتی، نظام ارتش و نیروهای دفاعی، نظام خانواده و... وجود دارد که هرکدام بخشی از نظام بزرگ‌تراند که نقشی بنیادین بر دوش آن‌ها است و هم چنان که بخشی از نظام کلی جامعه هستند، خود یک نظام کوچک‌تر، دارای بخش‌ها و اجزای کوچک‌تراند که هرکدام و هر بخش از هرکدام، نقشی را دارا است. از آنجا که ساختار یک نظام، ساختار هم گامی اجزاست و بدون هم گامی و هماهنگی هر بخش و تلاش آن در راه رسیدن به هدف کلی نظام کل (جامعه، کشور) مایۀ بهره‌مندی و بهره‌وری سودمند است، اگر هرکدام از نظام‌ها یا نقش‌های کوچک‌تر در درون نظام بزرگ‌تر، بر خویشْکاریِ خود استوار نباشد، در واقع به کل ساختار آسیب می‌رساند.

بپندارید که در یک جامعه، نظام اقتصادی کار خودش را به درست و به سامان پیش نبرد، چه خواهد شد؟ آیا فقط نقش اقتصادی زیان می‌بیند؟ هرگز، این به‌راستی زیانی است که همۀ نقش‌های دیگر، چون‌ سیاست، آموزش، فرهنگ، اخلاق، تجارت، بهداشت و... و... به آن دچار خواهند شد. چراکه این نقش از آن جا که برای زیرساخت‌ها و روساخت‌های هر نقش دیگری، نقش‌آفرین است، ناهنجاری‌های آن چون دزدی‌ها، اختلاس‌ها، رانت‌ها، کسری‌ها، تقسیم ناعادلانه در بخش‌های هر نقش، نبود بازرسی‌های به‌جا و درست و هزینه کردن‌های دور از قانون و... بی‌گمان در برنامه‌ریزی‌ها و پیش برد کارهای دیگر نقش‌ها، یک‌راست تأثیر خواهد داشت و مایۀ برهم خوردن هنجارها و روال قانونی روند کارهای آنان خواهد شد و یک‌راست در زندگی و برنامه‌های خانواده‌ها اثر می‌گذارد؛ هنجارهای زندگی و قانونمندی زیست خانواده‌ها را بر هم می‌ریزد یا اگر نهادهای آموزشی چون آموزش و پرورش و دانشگاه، چونان نهادهای رسمی آموزشی و ارگان‌های دیگری چون عبادتگاه‌ها، رادیو و تلویزیون، روزنامه‌ها و مجله‌ها، حوزه‌های آموزشی و فرهنگی، سینماها و نهادهای نمایشی، چونان نهادهای غیررسمی در راه هدف‌های خود، پیروزمندانه گام برندارند یا زمینه‌های درست کوشی و درست رفتاری در آن‌ها فراهم نباشد که خود برمی‌گردد به زمینه‌های دیگر در نقش‌های دیگر، چون اقتصاد و سیاست و فرهنگ و... آن گاه به جای پرورش و آموزش انسان‌های میهن‌دوست، انسان‌گرا، پاک‌سرشت، پاک دست، درست‌کردار و درست اندیشه که سود و زیان شخصی خود را بر سود و زیان همگانی برتری ندهند، انسان‌های ناهنجار و ضدارزش، آزمند، میهن فروش، نا به کار، دزد، نامتعهد و مردم‌ستیز و حقیقت گریز پرورش خواهد داد که همه چیز را در راه رسیدن و به دست آوردن پول و سود شخصی فدا کند. به اخلاق و انسانیت پشت پا بزند و همه چیز را در دسترس خود به آشفتگی و نابسامانی بکشد.

چه وضعی پیش خواهد آمد؟ می‌توانیم جامعه‌ای را در پیش چشم بیاوریم که هنجارها و ارزش‌های زندگی و قانونمندی‌های کسب و کار در آن به بیماری مزمن گروه بازی و باندبازی‌های مافیایی افتاده باشد، همواره گروه‌ها و دسته‌هایی در روند قانونی درآمدها و هزینه‌های سالانه یا برنامه‌ریزی‌های درازمدت آن کشور، نقش‌آفرین باشند که به زیرساخت‌های برنامه‌ریزی‌شده و فرهنگ شهروندی آشنا نباشند، یا نخواهند آشنا بشوند یا حقوق آن مردم و جامعه را رعایت نکنند، بدون هیچ‌گونه شکی، چنین جامعه‌ای کوتاه‌مدت یا کمی دیرتر، در همۀ نقش‌های دیگرش، با ایرادها، ناسازها، ناهنجاری‌ها و شکست‌های آشکار و پنهان رودررو خواهد بود. در بسیاری زمینه‌ها، ناکارآمدی و ناتوانی نقش‌ها پدیدار می‌شود، برنامه‌ریزی‌های درازمدت پایان نایافته می‌ماند، تصمیم‌گیری در هر زمینه‌ای به سبب تأثیر مستقیم نقش‌ها در پیشرفت هدف‌های یکدیگر، دشوار و گاهی ناممکن می‌گردد و آن گاه، به شکلی چشم‌گیر برای نمونه اثر کاستی‌های نقش خانواده را در کل نقش‌های دیگر می‌بینیم یا زمینه‌های سودمند و کارای نقش یک اقتصاد برنامه‌ریزی شده و هدفمند را در نقش آموزشی یا خانواده یا دفاعی ارتش‌ها، در بالندگی‌های تولید صنعتی یا کشاورزی و دیگر ارگان‌ها و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... آشکارا مشاهده خواهیم کرد. چنان بازتاب فرایند وارونۀ آن نیز در هر جامعه‌ای به‌زودی آشکار می‌شود.

برای نمونه روند افزایشی تورم و گرانی چونان بازتابی از نقش اقتصادی ناکارآمد یک کشور، در همۀ زمینه‌های زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی، آموزشی، تولیدی و... هر زمینه‌ای را که در نظر بگیرید، برای مردم آن کشور زیان‌بار است و مایۀ آشفتگی‌ها، پاشیدگی‌ها، ناکامی‌ها، چگونگی تربیت، چگونگی فراهم آمدن خوراک درست و سودمند رشد، بیرون دادن فرزندانی ناهنجار و ضدفرهنگ به جامعه، رواج خشونت و ناامنی، پیدایش خرده گروه‌ها یا گروه‌های معارض اجتماعی، رواج بیکاری خانمان‌سوز، ایجاد تضادهای خشونت ساز اقتصادی و اجتماعی و بسیاری دردهای سخت‌درمان دیگر خواهد شد. پس این نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های فراهم آمده، آرامش و ترازمندی یک جامعه را در کل و روال هنجار و شناخت درست ارزش‌های اجتماعی را در درون نقش‌های سازندۀ جامعه و اجتماع‌های درون ساخت و نقش‌های آن بر هم می‌زند و در پی آن هر روز نابسامانی‌های دیگر و تازه‌تری در جامعه پدید می‌آورد.

همین چند روز پیش، آزمون آموزشگاه‌های تیزهوشان برگزار شد برای سنجش بنیۀ دانشی و توانمندی هوشی نوجوانان و کودکان من و شما، کودکان و نوجوانانی که بی‌گمان پیش از این آزمون هوش سنجی و استعدادسنجی علمی بر پایۀ معیارهای تجربه شدۀ روان‌شناسی رشد و روان‌شناسی تربیتی برای آنان انجام نشده است؛ و در گمان من، بسیاری از آنان به سختی ممکن است بهرۀ هوشی بالاتر از هنجار داشته باشند. در نگاه شما، چنین آزمونی که برگزاری آن، زمینه‌ساز برخی ناهنجاری‌های دیگر می‌گردد و دشواری استرس و اضطراب و نگرانی کودکان، نوجوانان و خانواده‌ها را فراهم می‌آورد، اگر در شکلی درست‌تر و سنجیده‌تر و قابل برآورد انجام بگیرد، نمی‌تواند، به جای پدیداری این ناسازها، مایۀ شکوفایی، بالندگی و خلاقیت‌های بهتری گردد؛ و از آشفتگی‌های فردی برای کودک و نوجوان و آشفتگی‌ها و رقابت‌های نا به جا و دور از واقع برای خانواده‌ها و آشفتگی‌های نوعی اجتماعی پیشگیری کند؟

در حالی که درست‌تر این بود که نظام آموزشی از این توان برخوردار باشد که دانش آموزان کودک را از دوران پیش‌دبستانی بر پایۀ خلاقیت‌ها و میزان هوش آوری آنان شناسایی کند؛ این شناسایی در همۀ پایه‌های دبستان و پس از آن در دورۀ نخست دبیرستان همچنان دنبال گردد و همۀ نمره‌های سنجش راستین و آزمونی یا سنجش از راه مشاهده و آزمایش غیرمستقیم در پروندۀ او یادداشت گردد که هنگام گزینش دبیرستان تیزهوشان یا نمونه دولتی در دورۀ نخست و پس از آن یکی از کارآمدترین بخش نمره‌ها و گزینش، همین هوش سنجی همراه با رشد تن و جان و هوش و عقل باشد نه فقط برآورد یک آزمون این‌چنینی با کاستی‌های بسیار و هزینۀ غیرلازم.

خطای دیگر که به این برآورد ناخالص دامن می‌زند، نگاه بدون شناخت علمی در فرهنگ همگانی خانواده‌هاست. امروزه ما با خانواده‌هایی سر و کار داریم که پس از آن دوران نادرست و آن نگاه عامیانه و ناهنجارِ «فرزند به چشم‌خوار و به دل عزیز»، خانواده‌ها یک باره، بدون آگاهی دانشی و بدون مطالعۀ بسنده در زمینه‌های گوناگون رشد و تربیت، در اثر تقلید و آگاهی‌های شنیداری نه آموختنی و اندیشه بنیاد، به پهلوی دیگری غلتیده‌اند و ناخودآگاه و بدون دانش بنیادین، فرهنگ همگانی چنین شده است که بر پایه‌ای پندارشناسانه، همه فرزند خود را تیزهوش و با زینۀ هوشی بالاتر از هنجار قوی و شاید باهوش می‌شناسند و انتظاری فراتر از حد توان او دارند که در واقع بیش از ناکامی‌های آموزشی در راه رسیدن به هدف‌های عالی و غایی سبب‌ساز این آشفتگی‌ها است.

همین رویه و همین نگاه در آزمون دانشگاه نیز بار دیگر پیش می‌آید، جوانی که از درس و بی مشقی دبیرستان گذشته است و به دیپلم رسیده یا نرسیده است، این رخصت را می‌یابد که برای رفتن به دانشگاه‌ها آزمون بدهد، بدون آن‌که مدیر، مشاور، معاون یا کسی از دبیران یک بار او را برآورد هوشی کرده باشد و میزان دریافت و پردازش ذهنی درس‌ها و دانش‌ها را در او سنجیده باشند، به ناگزیر، همۀ دبیرستان خوانده‌ها، فراهم آورندۀ هزینه‌ای بسیار و برگزاری آزمونی پرخرج با کاستی‌های فراوان‌اند؛ و بی‌گمان بازخورد آن نیز نمی‌تواند کاملاً درست، معیارمند و عادلانه باشد.

ولی چیزی که می‌دانیم آشفتگی چندجانبه و چندساله و پرحاشیه‌ای را پدید می‌آورد که به کوتاهی به آن می‌پردازیم. نیچه می‌گوید: وقتی که فساد در همه ساختار و درونۀ یک جامعه یا یک ارگان راه یافت، خرافات به صدگونه رواج می‌یابد.

آن چه که تاکنون دیده‌ایم و گذشته است، بازخورد چنین شیوۀ نادرستی، چیزی جز دانش‌نامه به دستی گروه بسیاری بی‌دانش نیست که در این میان اتفاقا بیشتر کسانی که شوربختانه، همان اهل دانشش هستند و با تلاش و کوشش خود به مدرکی دست یافته اند، گروه بیکاران را تشکیل می‌دهند که ناگزیردست به کاری زده‌اند که نه در شأن و حق آنان بوده و نه در تخصص دانشگاهی آنان و سرانجام بسیاری از آنان کار نایافته، بازنشستۀ سنی شده‌اند و ازدواج نکرده، پیر گشته‌اند. چراکه ترازمندی میان بنیان دانش اقتصاد، یعنی؛ تراز میان عرضه و تقاضا را به گونه‌ای برهم زده‌ایم که باهیچ چیز نمی‌خواند؛ در حالی که در بسیاری سال‌ها، میزان تولید اشتغالمان درفراترین حد آن، به صدوپنجاه هزار می‌رسیده، چه نیازی به تولید و عرضۀ یک میلیون و اندی مدرک به دست بوده که از دانشگاه به بازار کار سرازیر شوند و هر سال نیز چیزی در همین حد، به آن افزوده شود. چه ناگزیری ما را به این فرایند نادرست واداشته است تا بدین گونه ارزش دانش، دانش نامه، سواد و تخصص را فروبکاهیم و ارزش کار درست و آگاهانه و تخصصی را به این چنین روزی بکشانیم.

از سویی، دشواری دیگر در راه برآوردن نقش‌های تخصصی و درست هرکدام از نظام‌های درونی نظام کلی و بزرگ تر، درآمیختن نقش آفرینی هر نقش است. اگر بر آن باشیم که نقشی در جایگاه نقش دیگر بایستد، چونان که یکی از فرزندان پسر بخواهد در نظام خانواده، نقش مادر را داشته باشد، یا در یک کارخانه، یکی از کارگران غیر متخصص از راه رسیده، بخواهد نقش مهندس حرفه‌ای و سطح بالایی را انجام دهد، بسیار بدیهی است که آشفتگی در خانواده و آن کارخانه، به تدریج همه چیز را از هم می پاشد، هرچه قدر که بخواهیم به نیروی پول و درآمد اقتصادی تکیه کنیم، کاری پیش نخواهد رفت و هر روز بر دشواری ها می افزاییم. چون نه کار آن پسر، مادری کردن و نه کار آن کارگر، جایگاه تخصصی است. از این روی باید به سختی از بخشیدن یک تلاش هم پیوند با یک نقش به نقشی دیگر که درتخصص آن نیست، خودداری کنیم.

تجربه های تاریخی بیانگر این گونه واقعیت‌ها است. هرگز در هیچ کشوری حتی در کشور های پرکودتا، نظامیان نتوانسته‌اند رشته‌ای ببافند که بتواند برای گره زدن دشواری‌های آن کشور به کار آید، نمونه‌های چون کودتاهای پی درپی بولیوی، فرایندروی کار آمدن پینوشه در شیلی، حکومت سرهنگان در یونان و نمونه های افریقا و عراق و... بیانگر این آشفتگی‌ها و ناتوانی در به انجام رسانیدن کاری سودمند بوده است. یا بپندارید که بنا باشد، همۀ نقش‌های یک کشور را متخصص ترین و باسوادترین و کوشاترین درس‌خوانده‌های فنی _مهندسی یک کشور انجام بدهند که خود به سبب پراکندگی و گستردگی رشته‌های مهندسی و فنی، دامنه‌ای وسیع دارد. ولی بی گمان چنین کشوری پس ازمدتی از توانایی و هنجاری در سرازیری سقوط می افتد.

در نگاه من و در یک نگاه علمی و جامعه شناسانه، همۀ نقش‌های یک نظام برای استواری بنیادی محکم در آن نظام، به قدر هم و بسیار ارزشمندند؛ که می تواند بگوید، در نظام مندی یک جامعه، نقش پاک بانان کم رنگ است، یانقش دربان یک کارخانه کم‌رنگ است. در نظام یک آموزشگاه، نقش سرایدار یا پاکبان آن موسسه کم رنگ است. اصلا چنین نیست. ولی ما با برهم زدن همین بنیادهایی که به چشم نیامده، آشفتگی ایجاد کرده‌ایم، نقش‌ها را در هم آمیخته‌ایم و در بسیاری زمینه‌ها، فراهم آورندۀ نابسامانی گشته‌ایم. سخن در پیرامون نظام‌مندی جامعه و خویش‌کاری نقش‌های آن یک کتاب است با نمونه‌های چشم‌گیر و واقعی ولی در حوصلۀ این مقاله و مجله نمی‌گنجد. امید که در نوشتاری دیگر، به کمالی پسندیده تر به آن بپردازیم.

فرهنگ‌عامه

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

آری، آری،

جان خود در تیر کرد آرش،

کار صدها، صدهزاران قبضۀ شمشیر کرد آرش،

تیر آرش را،

سوارانی که می‌راندند در جیحون،

به دیگر نیم روزی، از پس آن روز،

نشسته بر تناور ساق ِگردویی فرو دیدند. (سیاوش کسرایی)

ایرانیان از روزگاران دیرین مردمانی خردگرا و خوش اندیشه بوده‌اند، این را فراوانی جشن‌هایشان به مانشان می‌دهد. در بررسی گاه‌شماری ایرانیان به جشن‌های بسیاری برمی‌خوریم که در هرماه سال به نیازی و در برخی ماه‌ها، بیش از یک بار برگزار می‌شده است. این جشن‌ها (یشن‌ها) از نگاه مردم‌شناسی گذشته از پیوند وهم بستگی مردم، بیشتر برای ستایش از آن چه که در زندگی و برای زیست آنان فراهم بوده، برپا می‌شده است به بهانه‌های گوناگون. از این میان، دوازده جشن، ویژگی هم نامی میان نام روز و نام ماه را دارد؛ و دیگر آن‌ها، زمینه‌ها و بهانه‌های دیگری دارند. ولی همۀ این جشن‌ها، خردورزی و زیبایی‌شناسی و چگونگی هستی‌شناسی این مردم را بر ما آشکار می‌کند.

از این میان، برخی جشن‌های گزیده‌تر و بنیادی‌تر بوده‌اند که به‌گونه‌ای تا روزگار ما نیز مانده‌اند. یکی از آن‌ها، همین جشن تیرگان است یا جشن‌های تیرگان که می‌پندارم در چندین روز برگزار می‌شدند و پایه‌ای‌ترینش برای ما آشکارتر است.

زمینه‌ها و بهانه‌های جشن تیرگان را می‌توانیم چنین بیان کنیم. ۱_ هم نامی روز تیر از ماه تیر با نام آن ماه؛ یعنی؛ روز تیر از ماه تیر که برای همۀ جشن‌های دوازده‌گانۀ بنیادین، این ویژگی بوده است. چنان که روز خرداد از ماه خرداد و روز دی از ماه دی و روز مهر از ماه مهر و... ۲_ بزرگداشت ارزش آب و باران، بسیار بدیهی است در سرزمینی که میزان بارندگی سالانه در آن کم است، مردم برای آب و چگونگی بهره‌وری از آن برنامه‌ریزی داشته باشند و ارزش فراوان بنهند. بیهوده نیست توانسته‌اند، چندین هزاره در این سرزمین کم باران و کم برف زندگی کنند و سفره‌های زیرزمینی آب را برای خویش و آیندگان نگاه دارند تا هم خودشان بهره‌مند شوند و هم آیندگان. کاری که ما نتوانستیم با وجود همۀ پیشرفت‌های دانش و فن‌آوری آب در روزگار خودمان انجام دهیم و اکنون با سفره‌های خالی زیرزمینی و رگ‌های خشکیدۀ آن رودرروییم. ولی آنان به این ارزشمندی آگاه بوده‌اند و داشتنش را سپاس و ستایش می‌کرده‌اند.۳_ بهانۀ سومین در بزرگداشت و جشن چنین روزی، چنان که در آثار الباقیه از کتاب‌های پژوهشگر دانشی مرد، ابوریحان بیرونی می‌خوانیم، برای بزرگداشت نویسندگان و دبیران است. چراکه تیر یا عطارد، در ستاره‌شناسی دیرینۀ ایرانیان و شخصیت بخشی به ستارگان و سیاره‌ها، دبیر و نویسندۀ فلک بوده است و همه جا نماد این ماه، قلم و دواتی است که در کنار این نام یا نگارۀ خیالی آن آمده است. پس بدین بهانه، می‌خواسته‌اند ارجمندی و بزرگی نویسندگان و دبیران و ستاره شناسان را پاس ندارند. از این روی، برخی برآنند که شاید جشن تیرگان از نهادها و برآورده‌های مغان مادی باشد که در روزگار فرمان روایی مادها، پدید آمده باشد. ۴_ می‌تواند بود که این جشن نیز در پی برداشت درآمدهای کشاورزی چون رسیدن میوه‌ها و دروییدن کشت و کارهای زمستانه چون گندم و جو و... بوده باشد که در پاره‌ای از جشن‌ها، بهانه‌ای به‌جا و منطقی است. ۵_ گرامیداشت تیشتَر، ستاره‌باران آور یا ایزد باران‌آور _ عرب‌ها آن را شعرای یمانی خوانده‌اند_ این ایزد در نگاه آنان پیوسته با دیو خشک‌سالی، اپوش دیو، در جنگ است. برای شکست آن و ابرآوری و باران‌ریزی تلاش می‌کند. پس شایسته می‌دانسته‌اند که چنین ستایشی را از چنین ستارۀ نیک‌مرامی یا چنین ایزد شایسته و نکوخویی انجام دهند.۶_ و ششمین زمینه را اسطورۀ آرش می‌دانسته‌اند که خود می‌تواند بازیافت یا بازسازی اسطورۀ تیشتر و چگونگی فرایند نبرد دو نیروی ناساز، در این جهان باشد. (برای آگاهی بیش‌تر از جشن تیرگان، می‌توانید به مقالۀ جشن تیرگان، مجلۀ سرمشق، شمارۀ ۲۳، کاووس سلاجقه)، سربزنید.

ولی ما بنا داریم در این مقاله بیشتر به اسطورۀ آرش یا داستان آرش در دوره‌های نزدیک‌تر و پیوند آن با جشن تیرگان و اسطورۀ تیشتر و سال کیهانی بپردازیم،

آرش کمانگیر یا آرش شیواتیر (پهلوی، اَرخش شیپاتیر) بزرگ‌ترین تیرانداز در اسطوره‌های ایرانی است و آنگاه اسطوره به شکل تاریخی بیان می‌شود، وی پس از جنگ ایران و توران، برای نمودن واقعی مرز دو کشور و بازگرداندن آن به مرزهای پیشین، چونان تیراندازی سترگ و توانا از سوی ایرانیان برگزیده می‌شود (بازتاب تاریخی آن، میان نوشتار و پردازش شاهنامه با بند هشن و برخی کتاب‌های ایرانی پیش و پس از هجوم عرب‌ها، چه در فارسی و چه در ترجمه‌های عربی، قدری تفاوت دارد). آرش از بلندای کوه «اَیریوخشَوَت» تیری پرتاب می‌کند و این تیر به کوه «خُون وَنتَ» می‌رسد؛ که در نوشتارهای نزدیک‌تر، این کوه البرز در مرکز ایران و در برخی جاها، کوه رویان، یا قلۀ آمل، یا قلۀ البرز و کوه ساری نوشته شده است که چنین می‌نماید که دگرگونی‌های پسین است و بنا به زیست جاها و فرهنگ‌ها، کمی تغییر کرده است. ولی آن چه همگان در فرهنگ همگانی (عامه) به یاد دارند، از روزگار پیشین تا کنون، رهایی تیر آرش از قلۀ البرز (دماوند) است و در جایی کنار جیحون بر تنۀ گردویی تناور می‌نشیند. ولی داستان چنین است که در روزگار منوچهر از شاهان کیانی، نوادۀ فریدون، افراسیاب تورانی برای خون‌خواهی تور و سلم دو برادر ناجوانمرد و حیله‌ساز ایرج، پدربزرگ منوچهر، به ایران هجوم می‌آورد و در شکست دادن ایرانیان پیروز می‌شود؛ و دوازده سال منوچهر و سپاهیانش در تبرستان در بند نیروهای تورانی اسیر می‌گردند و پس از آن پیمان می‌بندند که به‌اندازۀ پرتاب یک تیر، از پهنۀ ایران را به منوچهر و ایرانیان واگذارند، از نگاه آنان چنین کوچک شمردنی فرو کوبنده برای ایرانیان که به نیشخندشان بنشینند و از نگاه ایرانیان ناگزیری که جایگاهی پهناورتر از آن چه در آن مانده‌اند، بیابند. در چنین بن‌بستی، چنین ننگین پیمانی را می‌پذیرند تا از دربندی دوازده ساله رهایی یابند. در این جاست که نوشتارها به مانشان می‌دهد که درواقع نبرد، نبرد ناسازها است. نیروهای هورمزدی، ایرانیان، ایرانیان آزاده که دربند افتاده‌اند، در یک سو و نیروهای اهریمنی، تورانیان، پیروزمندان آن جنگ ناخجسته، در سوی دیگر و فرشته یا ایزد بانوی زمین و عشق، سپندار مزگان، به منوچهر دستور می‌دهد تا تیر و کمانی ویژه از چوب و آهن و پر عقاب آماده کند و پرتاب آن تیر را به آرش که تیراندازی چیره و پهلوانی پرتوان و تن درست بود، داد. در نوشتار ابوریحان، آرش خود را برهنه کرد؛ به همه نشان داد و گفت: «اینک به من بنگرید، بدن من ازهر زخم و بیماری پاک است، اما پس از رهایش این تیر، من جان خواهم سپرد». در سپیده‌دمان، آرش تیرش را از کوه رویان، یا قلۀ آمل یا قلۀ دماوند یا ساری پرتاب کرد و تن بی‌جان او بر زمین افتاد، آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. هورمزد، به باد فرمان داد که تیر را به مرزهای دوردست خراسان ببرد، دوردست که مرز پیشین ایران بود و تیر تا رود بلخ یا تخارستان و بنا به نوشتۀ ابوریحان جایی میان تبرستان و فرغانه رفت و در آن جا فرود آمد. این داستان در فرهنگ همگانی یا عامه از روزگاران دیرین سینه‌به‌سینه گشته و بیشترین روایت آن، همان قلۀ البرز و رسیدنش به رود جیحون و نشستن بر درخت گردوست.

کهن‌ترین سخن در اسطورۀ آرش، در تیشتریشت در اوستا آمده است. این پردازش حماسی که با دفاع از سرزمین پیوند خورده است، به خیزش و جهش برق‌آسای «تیشتر» بر فراز دریای «فراخکرد Fraxkard یا دریای کیهانی» است که به تیر آرش مانند شده است، تیری که آرش در هنگام شکست ایرانیان از تورانیان پرتاب کرد و مرز ایران را به جایگاه پیشین رسانید.

» تیشتر، ستارۀ رای و من داره من را می‌ستاییم،

تیزرو، تیزپرواز،

تو که آن‌سان تیز، پرواز کرد.

به سوی دریای وروکشه Wroksha، (فراخکرد)

هم چون مینو تیری،

که پرتاب کرد آرش شیواتیر،

شیواترین آریاییان،

از کوه اریوخشوت Aruxshavat,

به کوه خون ونت Xowanwanta

(تیشتریشت، بند ۳۷)

بر پایۀ گزارش (یشت هشت، بند ۳۷، ۳۸) «هورمزد به تیر آرش باد آفرید و مهر دارندۀ دشت‌های فراخ، راه گذر تیر را هموار ساخت، اشی نیک و بزرگ (فرشتۀ ثروت) سپار بر گردونه از پی تیر روان شد ناتیر بر زمین فرود آمد». به گمانم می‌تواند بود که در زمانۀ نوشتن یشت‌ها، اسطورۀ آرش پرآوازه بوده است که برای مانندگی در تشبیه به کار گرفته شده است.

پیروزی دوازده سالۀ افراسیاب بر ایران درزمان منوچهر در کتاب‌های پارسی میانه (پهلوی) بسیار کوتاه آمده است، در بندهشن، بدون اشاره به ماجرای آرش، چنین آمده: درهمان هزاره، منوچهرزاده شد و کین ایرج خواست پس افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به پتشخوارگر (تبرستان، مازندران)Patshxovargar راند و به سیج و تنگی و بس مرگ نابود کرد و فِرَش و نوذر، پسران منوچهر را کشت تا به پیوندی دیگر، ایران‌شهر از افراسیاب ستانده شود.(بندهشن، ۱۳۹)

از میان کتاب‌های پارسی میانه (پهلوی ساسانی) تنها، در نوشتار «ماه فروردین، روز خرداد» که از رویدادهای روز خرداد (ششمین روز هرماه) و در این نوشتار، از روز ششم فروردین (خرداد روز از ماه فروردین) سخن می‌رود، از آرش یاد شده است و در آن چنین آمده: «در آن روز منوچهر و آرش ایران‌زمین را از افراسیاب بازستاندند». هم‌چنین در «مینوی خرد»(پرسش ۲۶، بند ۴۴) نیز این رویداد را، بدون نام آرش آورده است.» از سودهای منوچهر این بود که پتشخوارگر (تبرستان) را تا بن گوزگ، (به گمان جایی میان آمودریا و گوزگانان) را به پیمان، از افراسیاب بازستد.

تبری، در (کتاب تاریخ تبری، ج ۱، ص ۴۳۵)، می‌نویسد، چون شصت سال از کشته شدن سلم و تور به دست منوچهر گذشته بود، افراسیاب به جنگ منوچهر آمد و او را در تبرستان محاصره کرد، پس منوچهر و افراسیاب بر این مصالحه کردند که کسی به نام آرش شیواتیر، تیری بیندازد، هرکجا که آن تیر افتاد مرز میان آن دو باشد.

محمد بلعمی در تاریخ بلعمی همین داستان را کمی پردامنه‌تر آورده است.

ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، دربارۀ جشن تیرگان می‌نویسد: «پس از آن که افراسیاب به منوچهر غلبه کم نموده، او را در تبرستان محاصره کرد، بر این قرار دادند که حدود خاکی که از ایران باید به توران برگزار گردد، به‌واسطۀ پرش خط سیر تیری معین شود؛ در این هنگام فرشتۀ سپندارمذ حاضر گشته، امر کرد تا تیر و کمانی چنان که در اُبستا (اوستا) بیان شده است، برگزینند. آن گاه آرش برهنه شده، بدن خویش به حضار بنموده و گفت: ای پادشاه و ای مردم به بدنم بنگرید؛ مرا زخم و مرضی نیست ولی یقین دارم که پس از انداختن این تیر قطعه‌قطعه شده، فدای شما خواهم گردید. پس از آن، دست به چلۀ کمان برد؛ به قوت خداداد تیر از شست رها کرد و خود جان تسلیم نمود؛ خداوند به باد فرمود تا تیر را حفظ نماید؛ آن تیر از کوه رویان به اقصا نقطۀ مشرق، به فرغانه رسید و به ریشۀ درخت گَرَگان (گردو) که در دنیا بزرگ‌تر از آن درختی نبود، نشست. آن موضع را سرحد ایران و توران قرار دادند؛ بنابراین جشن تیرگان به مناسبت صلح ایران و توران می‌باشد.(بیرونی، آثارالباقیه، ۳۳۵)

ولی «ثعالبی» در گزارش خود از فرشتۀ سپندارمذ سخنی نیاورده، فراهم کردن چنین تیرکمانی را با همان ویژگی‌ها وابسته به منوچهر و فرمان او دانسته است تا چوب آن را از جنگل و پر آن را از عقاب و آهنش را از معدن فراهم آورند.

چنین می‌نماید که اسطورۀ آرش و تیر افکندن او، در میان شاعران پارسی گوی به خوبی شناخته بوده، زیرا گذشته از فردوسی و فخرالدین اسعد گرگانی، بسیاری از شاعران پرآوازۀ پارسی گوی مانند؛ فرخی سیستانی، انوری، قطران تبریزی، ادیب صابر ترمذی، نظامی، خاقانی و خواجوی کرمانی از او نامی برده‌اند.

ولی این‌که چرا در شاهنامه، در روزگار منوچهر، مانند برخی کتاب‌های دیگر، پردامنه به آرش پرداخته نشده است، می‌توانند یکی این باشد که در کتاب‌های مرجع فردوسی این داستان نبوده است و او هم بدان نپرداخته، دومین، این‌که در منابع کار فردوسی، چگونگی جنگ و پیروزی افراسیاب به همان‌ گونه‌ای آمده است که در شاه نامه می‌بینیم؛ یعنی؛ جنگ و پیروزی مال روزگار پس از منوچهر است و آمدن «زوتهماسب» و این که در آنجا، جنگ با کاردانی‌ها و برنامه‌ریزی‌های درست زو تهماسب، رنگی دیگر می‌گیرد و صلح به‌گونه‌ای دیگر انجام می‌شود نه با به سخره گرفتن ایرانیان و نشاندن سرحد خاوری به‌اندازۀ پرتاب یک تیر بلکه با برجایی آزادگی و تشخص ایرانیان صلح و آرامش به کشور برمی‌گردد و جنگ و کشتار اهریمنی رخت می‌بندد یعنی؛ جنگی که با کم‌خردی‌ها و ناکارآمدی‌های نوذر پیش می‌آید و کاردانی ورای زنی‌های زوتهماسب آن را به نیکویی پیش می‌برد.

درهرحال داستان یا اسطورۀ آرش چنان در فرهنگ همگانی (عامه) این مردم جایگاه و پایگاه داشته است که بسیاری از کتاب‌های ایرانی از زبان اوستایی تا پایان دورۀ زبان پهلوی ساسانی و هم‌چنین کتاب‌های پس از هجوم عرب‌ها و نیز شعر شاعران، بسیار از آن یاد کرده‌اند از سویی جدا از کتاب‌ها، در فرهنگ شفاهی و گفتاری مردم، نقشی به سزا داشته است تا آن جا که بی‌سوادهای میهن عزیزمان، همواره او رامی شناخته‌اند و از او و داستانش یاد می‌کرده‌اند و نام فرزندان می‌نهاده‌اند؛ و این که در چگونگی پایان داستان یا جایگاه آن، کمی دوگانگی پردازش هست، برخاسته از گذر زمان و چگونگی رسیدن آن به مردمان دوره‌های دیگر است.

پس از همۀ سخن، من بر آنم که داستان آرش، برخاسته از اسطورۀ کهن‌تر آن است و اسطورۀ کهن‌تر آن نیز به گمانم می‌تواند، بازسازی یا دیگرگونه‌ای از اسطورۀ تیشتر باشد که بازمی‌گردد به چگونگی پدید آمدن گیتی مادی یا آفرینش جهان مادی چونان سایه‌ای مُثُلی از جهان قلیایی و غیرمادی که از آفرینش نخستین است؛ و اسطورۀ آرش بازسازی مادی آن تواند بود؛ و آن یاریگریِ باد یا ایزد وایو یا وای در زمینه‌های نکوی باران و آب را در بازتاب آن به شکل بادی می‌بینیم که به فرمان سپندارمذ و همراهی مهر و اشی نیک تیر آرش را تا سرحد ایران گذشته بردند و بر گردوی تناورِ پیر پیکر نشانیدند.

این نگاه برای آفرینش یا پیدایش گیتی، انگار همان است که در روزگار پیروزی اسکندر بر ایران، به دست یونانیان به آن جا راه می‌یابد و زمینه‌ساز اندیشۀ مثلی افلاتون می‌گردد؛ و دور نیست که نگرشی همانند در دو جای جهان باستان بوده باشد که در آن کرد نوشتارها مانده است ولی در این جا از آن که چند بار نوشتارهای ما، به دست بیگانگان یونانی و عرب و مغول و تاتار، سوزانده و نابودشده، چیزی نوشتاری برایمان نمانده است.