https://srmshq.ir/yk4i95
سی و چهارمین نمایشگاه بزرگ تهران، در حالی به پایان رسید که برای من، بهعنوان کسی که از سال ۱۳۶۶ ش (۱۹۸۷ م.) و اولین نمایشگاه تا آخرین آن، شرکت کرده و از نمایشگاه سوم تا سی و سومین نمایشگاه، با همراهی سایر همکاران، غرفهای به نام «مرکز کرمان شناسی» را سامان دادیم و در جریان جزئیات این دوره قرار دارم، خواندنیها و نوشتنیها و گفتنیهای بسیار داشت که به گوشههایی از آن اشاره میکنم.
غیبت برخی ناشران بزرگ چون: چشمه، نی، اختران، قلم، مرکز، پارسه، مروارید، نگاه، قطره، اساطیر، آگاه، انجمن خوشنویسان، آمون، کویر، نگار، روزبه، دفتر پژوهشهای فرهنگی، ثالث، نوید و... تأملبرانگیز بود؛ زیرا حوزه نشر آنها، بهویژه در بخش تاریخ و مسائل اجتماعی، خواهان زیادی دارد.
با یکی از آنها که در تمام نمایشگاهها همراه بودیم، تماس میگیرم و بعد از سلام و احوالپرسی میگویم: آقای «نوید گویی» کجا هستید که شما را در غرفهها پیدا نمیکنم؟ جواب میدهد: متأسفانه امسال نتوانستم حضور پیدا کنم، البته نه از جهت هزینههای سرسامآور، بلکه فکر کردم چگونه کتابی که در نمایشگاه گذشته ۲۰ هزار تومان میفروختم، حالا ۲۰۰ هزار تومان و گاه بیش از این به مشتری عرضه کنم؟ (پایان گفتوگو). البته این گناه ناشر نیست، بلکه تقصیر کسانی است که کار نشر و تولیدات فرهنگی را به جایی کشاندند که کاغذ بندی ۶۰ هزار تومان، حالا بیش از ۵/۱ میلیون تومان یعنی با ۲۵۰ درصد افزایش قیمت به فروش میرسد. در خصوص بقیه امور مانند فیلم و زینگ و چاپ و صحافی و هزینههای حمل و... نیز همین وضعیت حکمفرماست، بر این اساس چگونه میتوان کتاب ارزان تولید کرد و به چه رویی میتوان آن کتاب را به بهای ده برابر نمایشگاههای پیشین عرضه کرد؟
آینده خواندنی است
بر پیشانی بلند و بزرگ بنر سی و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، جملهای زیبا و سرشار از معنی و نیز هشداردهنده نوشته شده بود که باید آن را با جوهر آفتاب بر پیشانی همه روزگاران نگاشت: «آینده خواندنی است.» همان واقعیتی که اگر برخی گذشتگان آن را در ذهن و اندیشه خود مرور میکردند، حتماً تاریخ به گونه دیگری رقم میخورد.
امروز وقتی در یکی از غرفههای شبستان، نمایشگاه ماکت زندان انفرادی «کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک» (شهربانی کشور شاهنشاهی) را با مردی پریشیده و ماتمزده و در کنار آن، انفرادی دیگری که زنی فریادش به آسمان رسیده و در زیر بار سختترین شکنجهها، در حال جان کندن هستند، میبینیم، با خودمان میگوییم: ای ستمگران سیهدل، چگونه نفهمیدید که «آینده خواندنی است»؟! چطور درنیافتید که روزگار همواره بر وفق مراد شما نیست؟! چگونه این حقیقت را با خود مرور نکردید که «زمستان میگذرد، اما روسیاهیاش بر زغال میماند»
چرا با خود نیندیشیدید که تاریخ، داور بی ترحمی است، روزی به قضاوت میپردازد که شمشیرهای آخته شما در رهگذر زنگار زمانه از اثر بازماندهاند؟ چگونه از پیشینیان نیاموختید که:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
زنهار، کاروان شما نیز بگذرد
آری ما امروز آیندگانِ دیروزهایی هستیم که همه این واقعیتها را میخوانیم و مجسمه «ثابتی»ها را میبینیم که ثابت کردند خون پروانه، شمع را امان نمیدهد که شب را سحر کند. به قول کرمانیها، دیر و زود داره، اما سوخت و سوز نداره.
اگر چنگیز میدانست «آینده سرانجام او را و تاریخ روزگارش را میخواند» و به داوری مینشیند، آن همه جنایت مرتکب میشد؟
اگر خان قاجار میدانست، آینده حکایت غمبار هزاران چشم جدا شده از کاسه را میخواند و به روح ناپاک او نفرین میفرستد، آیا باز هم کرمان را چشمخانه تاریخ میساخت؟
شگفتا که حتی «احمدعلی خان وزیری» مؤلف تاریخ کرمان (سالاریه) که به خاطر دوستی جدّش «آقا علی وزیر» با آقا محمدخان، از این حاکم سفّاک و سنگدل به عنوان «شاه شهید» یاد کرد و در جاهایی از این جنایتکار که دستش به خون هزاران انسان آلوده است، حمایت کرد، ندانست که خورشید همواره زیر ابر نمیماند و آنها که «آینده را میخوانند» به نظر کسانی که سنگ ستمگران را بر سینه میزنند، گوش نمیدهند و به قول معروف، مو را از ماست میکشند.
اگر لطفعلیخان ـ که البته شجاعت او را میستایم ـ سفارش سید ابوالحسن خان بیگر بیگی حاکم وقت کرمان را میشنید و به جای اصرار بر ماندنِ فاجعه ساز خود، کرمان را ترک میکرد، امروز ـ یعنی آینده آن روز ـ اشتباهاتش را یکییکی رقم نمیزد؟
اگر آن روز که ملا عبدالله، ندانسته و ناآگاهانه جمعی را علیه مشتاق نشوراند بود و در نهایت بیگناهی حکم سنگسار صادر نمیکرد و مردمی ناآگاهتر، او را سنگسار نمیکردند و میدانستند که حکایت جهل و جنایتشان در آینده خواندنی میشود، دست به این کار میزدند؟
اگر اسکندر میدانست، «آینده» او و داستان زمانهاش را میخواند، پس از عبور از «گدروزیا» و پشت سر گذاشتن جیرفت، در دیارمان کرمان، این همه جنایت میکرد؟
اگر نادر میدانست حکایت «محله پامنار» او را ـ که نامش برگرفته از سرهای کشتگان به صورت منار است و به قول «بازن» پزشک فرانسوی او نمیبایست کمتر از ۱۵ متر باشد ـ مورد مطالعه و خواندن آیندگان خواهد بود، آیا باز هم تن به این ننگ بزرگ میداد؟
اگر اینها ندانستند «آینده خواندنی است»، ترکان خاتون، بانوی بزرگ روزگار قراختائیان فهمید که بزرگترین دانشگاه منطقه جنوب شرق را در هفتصد سال پیش برای مردم این دیار ساخت و اساتیدی چون محمود شبستری، مجد خوافی، سدیدالدین زوزنی، توران پشتی یزدی و... را به کرمان آورد و این شهر را پایگاه دانش قرار داد.
اگر چنگیز ندانست «آینده خواندنی است»، ملک توران شاه سلجوقی، بانی مسجد ملک «امام خمینی» به خوبی دانست، زیرا نه فقط چنین بنای باعظمتی، بلکه حمامهای متعدد، سربازخانه، بازار، حوزه علمیه، محله سهشنبه یا همان شاه عادل و ... را از خود بر جای گذاشت و اقتصاد کرمان را به جایی رساند که «عشور ابریشم آن سی هزار دینار بود» و بینیازی مردم به جایی رسید که اگر میخواستند، به نیازمندی کمک کنند، باید چندین بار دور شهر میگشتند و کسی را نمییافتند. آری، توران شاه فهمید که «آینده خواندنی است» ولی برخی از ما، این واقعیت را درنیافتیم، لذا نام یک انسان خداجو، خدمتگزار، مردم خواه عارف و فرزانه که گذشتگان بر مزارش شمع روشن میکردند و حاجت میطلبیدند، از روی یک مسجد هزارساله برداشتیم و به جرم «ملک و شاه» به ناشیترین اقدام، دست زدیم بیآن که بدانیم اصلاً این «شاه» آن «شاه» که تمثیلی از ستمگری است، نمیباشد و بالاخره بر هر چه رنگی از حقشناسی دارد، خط بطلان کشیدیم.
آری «آینده خواندنی است»، این واقعیت را حاج اکبر صنعتی، محمد ارجمند، عبدالمجید میرزا فیروز (بانی بیمارستان راضیه فیروز)، دیلمقانی، هرندی و ... کسانی که آثار خیرشان در جای جای این دیار درخششی چشمگیر دارد، به خوبی فهمیدند، آنگونه که امروز وقتی حکایت دیروزشان را میخوانیم به خاکبوسیشان میرویم و به روح بلندشان درود میفرستیم.
آری، ای کاش نه فقط بر پیشانی بنر نمایشگاه کتاب، بلکه بر پیشانی هر دفتر و کتاب و صحیفهای بنویسیم که «آینده خواندنی است» شاید یادمان بیاید که:
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد
زمانه را قلم و دفتری و دیوانی است
هزینههای گزاف و حضور استانها
از جمله دلایلی که مرکز کرمان شناسی، بعد از سی و سه دوره نتوانست در نمایشگاه اخیر شرکت کند، عدم امکان مالی بود، زیرا با یک حساب سرانگشتی، اقدام اخیر، دستکم بیست میلیون تومان هزینه در برداشت، رقمی بسیار بالاتر از ناشر تهرانی که فروشندگانشان نیاز به استفاده از هتل و خوابگاه ندارند، هزینه حمل آنها بسیار کمتر است و...
اتفاقاً برای من این پرسش مطرح بود که چگونه برخی استانها مانند اردبیل، اصفهان و کردستان، با کتابهای اختصاصی استان خود، شرکت کردهاند، لذا به پرسوجو پرداختم و به این نتیجه رسیدم که همه آنها با مساعدت و همراهی مالی نهادها و ارگانهای فرهنگی استانشان، این هزینهها را پوشش دادهاند، والا با فروش حتی ده پانزده میلیون تومان هم نمیشد آن هزینهها را تأمین کرد.
در این میان همت شهرداری اصفهان برایم جالب بود که با کمک تمامقد معاونت فرهنگی این نهاد، شرکت کرده و به عرضه تولیدات خود همت گمارده بود، البته جای کتابهای منتشر شده از سوی «مرکز اصفهانشناسی» که پنج سال بعد و به تأسی از مرکز کرمان شناسی راهاندازی شده است، خالی بود.
امید است در نمایشگاه آینده، نهادهای فرهنگی یا واحدهای تولیدی و صنعتی استانمان کرمان که برخی از آنها سالانه میلیاردها تومان صرف تیم فوتبالشان میکنند (که البته آن هم لازم است) به قول کرمانیها، دستی هم به پر و بال ما بگیرند و این مبلغ مختصر که خلالدندانی بیش نیست را تأمین کنند تا کرمان که همیشه در عرصه فرهنگ پیشگام بوده، عقب نماند.
کاغذهای دولتی کجا رفت؟!
حتماً جناب وزیر و سایر مسئولین محترم این وزارتخانه به بنده حقیری که قریب پنجاه سال عمر خود را بر سر سودای نشر و کتاب گذاشته و بدون کمترین مساعدت دولتی، قریب ۴۰۰ عنوان کتاب، انتشار داده و ۴۱ عنوان تألیف کردهام، این اجازه را میدهند که بپرسم، عزیزان بزرگوار، آن همه ثروت و سرمایه و بودجه بیتالمال که بفرموده خودتان صرف خرید و واردات کاغذ شد ـ و حتی یک بند آن به ما نرسید ـ در اختیار کدام ناشر قرار گرفت که در هیچ غرفهای کتاب ارزان و چاپ شده، با کاغذ صد یا دویست هزار تومانی دولتی، در برابر بندی ۵/۱ میلیون تومان ـ بازار آزاد ـ ندیدیم؟ اگر کاغذی بوده و به ناشرانِ ویژهای دادهاید، پس چرا کاغذ ارزان گرفتهاند و کتاب گران و محاسبه شده با قیمت کاغذِ بازارِ آزاد به مردم فروختهاند؟ اگر هم کاغذی نبوده چگونه دولت محترم از اعتبارات میلیاردی برای کاغذ دَم میزند؟ کدام را باور کنیم، دُم خروس یا قسم حضرت عباس را؟!
آیا بهتر نبود وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی که در رابطه با صدور مجوز قبل از چاپ کتابها، مو را از ماست میکشد و گاه ایراداتی میگیرد که شگفتآور است، نمیتواند به ناشرینی که کاغذ دولتی گرفته و تمام اطلاعات مربوط به چاپ آن را قبلاً اعلام کردهاند، دستور دهد که در صفحه اول آن کتاب و یا در شناسنامه بنویسند «برای چاپ این کتاب از کاغذ دولتی استفاده شده است» تا خریدار، قیمت آن را با کتاب ناشری که کاغذ بندی ۵/۱ میلیون تومان خریده مقایسه کند و حال و هوای کار به دستش بیاید؟
آیا به راستی این اقدام خیلی دشوار است؟ شاید پاسخ این باشد که: کاغذهای مورد نظر تنها در اختیار ناشرین کتب مذهبی و نهادهای فعّال در این حوزه قرار گرفته و آنها نیز تولیدات خود را نسبتاً ارزانتر عرضه میکنند که صد البته اگر اینگونه باشد، بنده حقیر هیچ حرفی برای گرفتن ندارم و در عین حرمتگذاری به انتشارات مذهبی، داوری را به عهده خوانندگان عزیز میگذارم.
روز استانها یا دورهمی؟
یکی از دلبستگیهایمان در این سفر و دیدار از نمایشگاه، برگزاری روز کرمان بود، با این توضیح که هر روز از دهه نمایشگاه را به یکی از استانهای کشور اختصاص دادهاند. نوبت «روز کرمان» سهشنبه ۲۶ اردیبهشت بود. پیش از رفتن، با مسئولین فرهنگی استان بهویژه مدیرکل محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی مذاکره و با یکی از دوستان که فهرستی از کرمانیهای مقیم تهران را در دست دارد، هماهنگ و صحبت کرده بودیم که با حضور چند صد نفر از همشهریها و نیز اعزام تعدادی از شخصیتهای فرهنگی و هنری، روزی باشکوه برگزار کنیم، حتی موافقت ضمنی آقای استاندار هم جلب شد که به عنوان عالیترین مقام استان، مقدم میهمانان و مدعوین را گرامی بدارند؛ اما روز یکشنبه که برای دیدن مکان مورد نظر به آنجا رفتم با فضایی ده پانزده متری و حدود بیست صندلی روبرو شدم که ابتدا برایم باورکردنی نبود. دقایقی در بزمی که مربوط به روز یکی از استانها بود نشستم و دیدم عدهای کمتر از صندلیهای منظور شده، دورهم جمع شده و مشغول گپ و گفت خودمانی و صرف چای بودند، اگرچه یکی از آنها گفت: «مراسم رسمی ما بعدازظهر برگزار میشود. پرسیدم در همین مکان؟! جواب داد بله.
به دنبال این بررسی و دیدار، با دوستان کرمانی تماس گرفتم که اگر برای این منظور عازم هستند و عدهای را بسیج کردهاند، از خیر آن بگذرند که چنین جایگاهی، نه تنها شایسته کرمان، بلکه حتی یکی از روستاهای ما هم نیست. ایکاش دوستان میدانستند، همین دو سه سال پیش که قرار شد سیامین سال تأسیس مرکز کرمانشناسی در کرمان و تهران جشن گرفته شود، از سالن فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران استفاده کردیم و به شهادت عزیزانی که حضور داشتند، بیش از هفتصد نفر از بزرگان فرهنگ کشور و کرمانیهای مقیم تهران در آن شرکت کردند که عکسها و فیلمهای آن موجود است. بر این اساس باید گفت، استانها مقامی برتر از این دارند و برگزاری روزشان در چنان وضعیتی اصلاً شایسته نیست.
البته این را هم عرض کنم که شاید فضا و حال و هوای نمایشگاه مناسب با برگزاری همایش گونهای که شرح آن گذشت، نباشد، لذا از این جهت حق با برگزارکنندگان است، امّا نکته مهم اینجاست که نام را باید درست انتخاب میکردند، شاید نام «محفل انس» مناسبتر بود، زیرا هم عدهای دور هم جمع میشدند و هم موقعیت نشست را به خوبی درک میکردند و برنامهریزیها بر آن اساس صورت میگرفت.
دوستان تاجیک در نمایشگاه
هنوز صدای اذان تمام نشده بود که تلفن همراهم زنگ خورد و خانمی که نمیدانم شمارهام را از کجا پیدا کرده بود، مرا به نام صدا کرد و گفت: استاد شکور زاده، ایرانشناس معروف تاجیک و استاد دانشگاه دوشنبه مایل به دیدار شما هستند. بسیار خوشحال شدم و علاقه متقابل خود را اعلام کرده پرسیدم، کجا هستند؟ گفت در سالن بینالملل و غرفه تاجیکستان. سراغ او رفتم و همین که از راه رسیدم، انگار دو یارِ سالها همراه و همگام، به گرمی یکدیگر را در آغوش گرفتیم و آغاز خوشی را رقم زدیم.
تصور من این بود که چون پیش از این «آقای معروف»، کاردار فرهنگی و آقای محمدی، معاون سفارت تاجیکستان، در آخرین جلسه شورای عالی مرکز کرمان شناسی و ایرانشناسی، میهمان ما بودند و از قبل با هم آشنایی داشتیم و از چگونگی فعالیتهای فرهنگی ما باخبر بودند، مرا به استاد معرفی کردهاند، اما وقتی سؤال کردم گفت: نه من از سالها پیش، با فعالیتهای کرمان از زبان استاد «کمال عینی» خواجوشناس برجسته که در کنگره سال ۱۳۷۰ بزرگداشت جهانی خواجو شرکت کرده بود، آشنایی داشتم. ضمن تشکر از استاد شکور زاده، دقایقی راجع به «کمال عینی» و مقاله ارزشمند «ستمستیزی در شعر خواجو» که در آن کنگره ارائه کرده بود، به صحبت پرداختیم و یاد آن شادروان را گرامی داشتیم. در این میان، استاد «شادی محمد صوفی زاده» ایرانشناس دیگر تاجیک و استاد دانشگاه دوشنبه هم از راه رسید و «گل بود به سبزه نیز آراسته شد».
از حال و هوای حرفها و کلام استاد «میرزای شکور زاده» چنان برمیآمد که اگرچه از ناموران کرمان، کم و بیش آگاهی دارد، اما به شعر «بیدل» بیشتر عشق میورزد، مخصوصاً وقتی این بیتِ او را برایم خواند که:
بیدل از یاران کسی بر حال ما رحمی نکرد
چشم این نامحرمان کور است یا پوشیدهاند؟
به خاطر این که بداند با «بیدل» بیگانه نیستم، این بیت او را برایش خواندم که:
میبرد هر کس به نزد دوست از جان مایهای
ما تهیدستان بیدل شرمساری میبریم
انگار، گل از گل استاد شکور زاده شگفت و فوری قلم و کاغذی به دست گرفت و با همان لهجه شیرین تاجیک گفت: آقا بسی زیباست، بگذار آن را بنگارم.
در اینجا سرِ درددلمان دربارۀ خواجو باز شد و گفتم: استاد، قبول دارید حق شاعر بزرگ ما آنگونه که باید ادا نشده است؟ مثلاً آن غزل زیبایی که خواجو در یکی از ابیاتش میگوید:
هنوز نازده منصور تخت بر سردار
به خوندیده او پای دار میشویند
و یا غزلی که این بیت در آن است که:
ز چهره هیچ نماند نشان ولی ما را
نشان چهرِه بر این روزگار خواهد ماند
استاد، هر دو بیت را با بیان این جمله که «آفرین بادا» یادداشت میکند؛ و ... سرانجام خداحافظی میکنم و آرزوی دیدار او را در کرمان دارم و او نیز متقابلاً شماره تلفن «دوشنبه» شهر سکونت خود را در تاجیکستان به من میدهند تا انشاءالله دیداری داشته باشیم.
«دیوار آزاد» در نمایشگاه بزرگ کتاب تهران
در میان نوآوریهای گوناگون در سی و چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، یکی هم «دیوار آزاد» بود که حرفها و حدیثهای مثبت و منفی بسیاری داشت و شاید این دل نوشته بتواند روایتگر بخشهایی از آن باشد و عرضهکنندگان این ابتکار را مدد رساند.
در سالن اصلی، وایت برد یا تخته سفیدهایی قرار داده شده و یکی دو نفر خواهران محجبه کنار آن نشستهاند تا هر کس در بارۀ عفاف و حجاب، هر چه دلش میخواهد بنویسد. هر بار که از اینجا رد میشوم شاهد برخوردهای گوناگونی هستم. الآن یکی از دختران مراجعهکننده به نمایشگاه که خانوادهاش نیز او را همراهی میکنند، روی وایت برد مینویسد: حجاب، اساس دین است و اسلام، بیحجابِ زنان معنا ندارد.
پسر جوانی از راه نرسیده، ماژیک برداشته و زیر آن مینویسد: اولاً حجاب، اساس دین نیست، به قول «الهی قشمهای»، تنها توصیهشده، ثانیاً مکتبی که به موئی بلرزد، به چه ارزد؟
هنوز آخرین جملاتش تمام نشده که بانویی باحجاب کامل اسلامی، در حالی که چهرهاش برافروخته شده، در مقابل او میایستد و با صدایی لرزان که نشان از عصبانیت اوست میگوید: این درس را رسانههای خائن خارج از کشور به شما القاء کردهاند؟ اگر وجدان اسلامی داشتید چنین داوریهایی نمیکردی.
آقایی که سن و سالی از او گذشته، بین این دو قرار میگیرد و میگوید: ببین خواهر، اگر شما با قرار دادن این تخته سفیدها که بالای آن نوشتهاید «دیوار آزاد» خواستهاید تمرین دموکراسی کنید، پس نباید در برابر نوشته این جوان، برآشفته شوید، اگر هم خواستهاید تنشآفرینی کنید که کارتان درست نیست.
جوان دیگری که با محاسنی بلند و پیراهنی که روی شلوارش انداخته صدایش را کمی بالا میبرد و میگوید: همین تفکرات مسموم است که دختران را به برداشتن روسری تشویق میکنند و میخواهند غربگرایی را به ما تحمیل نمایند، اما همه بدانید، اینجا کشور امام زمان است تا ما هستیم اجازه نمیدهیم کمترین خدشهای به اسلام وارد شود.
در اینجا، دختری که روسری از سر برداشته و میخواهد شجاعت خود را نشان دهد، راه را باز میکند و جلو میآید و میگوید: اگر هدف از این کار، تشویق زنان به رعایت حجاب و عفاف است که راهش این نیست، بهتر بود مینوشتید: «پایگاه عفاف و حجاب» نه «دیوار آزاد» تا نویسنده تکلیفش را بداند. ثانیاً کف خیابان که نباید شعار داد، در دانشگاه هم که عاقبتش پیداست، نوشتن و تألیف هم خلاف است، حالا میفرمایید روی این وایت برد هم حق نداریم نظرمان را بنویسیم، بیانید این دیوار را هم خراب کنید و واژه آزادی را تا این حد دستاویز نظرات خود قرار ندهید.
به نظر میرسد، تنشها بالا گرفته و شاید به صلاح نباشد که بیشتر صبر کنم و حرفها را بشنوم. راهم را ادامه میدهم اما بعد از دیدار از غرفههای چند راهرو، دوباره به «دیوار آزاد» میرسم و میبینم این بار جمع زیادی کنار تخته صف کشیدهاند و ماژیک به دست، منتظر نوشتن عقاید خودشان هستند، البته این را هم عرض کنم که جوانی صاحب محاسن، با تختهپاککنی در دست، هر وقت این دو تخته سفید پر میشوند، نوشتهها را پاک میکند تا جایی برای نوشتن دیگران باشد.
در این جا فکر میکنم تا چند عکس از نام این تخته سفیدها یعنی «دیوار آزاد» و نوشتههای موجود و جمعیت گرد آمده بگیرم که مستندی داشته باشم، لذا عکسهایی که ملاحظه میکنید رهآورد این اندیشه بود.
باری، باز هم روی تخته سفید را میخوانم نوشته: «در این مملکت هر کسی بیشتر خورده، بیشتر غُر میزند، بهانه کردن اقتصادی، برای بیحجابی.» نمیدانم کس دیگری نوشته یا هم او ادامه داده که «بیحجابی یک مسئله اجتماعی است، شخصی نکنید اگر شخصی حساب کنید، تبعاتش را خودتان حل کنید و به قانون و اجتماع متوسل نشوید، اگر در جامعه چند جهت باشد. مسئله حجاب حل میشود».
باز هم جوان دیگری زیر آن مینویسد: «خیلی برایم مفهوم نیست، اگر منظورت این است که به جامعهای فکر کنیم که بیحجاب به حجاب دارها احترام بگذارند و حجاب دارها به بیحجابها، با تو هم عقیدهام، مثل همه جای دنیا». دختر محجبهای زیر آن مینویسد: «اینجا ایران اسلامی است، مثل همه دنیا نیست». نوشتۀ جوان دیگری: «خدا میفرماید دین اجباری نیست پس در زندگی مردم دخالت نکنیم» و ... «زن اگر زن باشد مرد به گرد پایش نمیرسد». دختری در جواب «ولی باحجاب زهرایی» و باز دختر دیگری در جواب او «من بدون حجاب زهرایی هم از هزار مرد بهترم» و... «اندیشه سیاسی متمایز از آموزه دینی نیست، حجاب را با سیاست غریبی قاطی کردیم» و مرد میانسالی که مینویسد: «این دختران در اوج اقتدار و تبلیغات گوناگون، پرورده شدند، اگر خوب عمل کرده بودیم، امروز چارقد برنمیداشتند، از ماست که بر ماست» (برخی نوشتهها در تصویرها قابل خواندن است)
به هر روی، این اقدام در نمایشگاه کتاب، آن هم در سالن اصلی یا شبستان، از ابعاد گوناگون قابلتأمل است و حسنها و عیبهایی دارد که امیدوارم کارشناسان و دستاندرکاران نمایشگاه به تجزیه و تحلیل آن بپردازند و نتیجه مطلوبی به دست آورند، زیرا اولاً عنوان «دیوار آزاد» زیبا، پرمعنا و دارای مفاهیم گستردهای است و میتواند نوعی تمرین دموکراسی باشد و این که ما بتوانیم با هر عقیده و مرامی، یکدیگر را تحمل کنیم. از همه مهمتر نشان میدهد که خلاف آنچه بیگانگان تبلیغ میکنند، ما آزادی داریم و دیوار بلندی که جوانان ما به آن تکیه کنند و به دیوارهای پوسیدهای که حتی عبور از کنار آنها خطرناک است پشت ندهند. کما این که از دیرباز این ضربالمثل جاری و ساری بوده که «از دیوار پوسیده و سگ درنده... بپرهیزید»، در این میان آنچه باقی میماند، ایجاد باور و یقین در جامعه جوان است، یعنی وقتی جوان را به کنار «دیوار آزاد» فرا میخوانیم، حرمت این نامگذاری را رعایت کنیم، زیرا این عنوان با عنوانی که مثلاً «نظریابی و ضرورت حجاب و عفاف» خیلی متفاوت است، زیرا نویسنده و اظهارکننده تکلیف خود را میداند و آگاه است که باید درباره ارزشهای عفاف و حجاب بنگارد و سخن بگوید، اما در پای «دیوار آزاد» با نگاه و نگرش دیگری ظاهر میشود. البته این نظر برخی بازدیدکنندگان را یادآور شوم که «اگر حجاب فرض است، نظرخواهی چرا؟»
در پایان این نکته را نیز عرض میکنم که آنچه من شاهد آن بودم، جز عصبانیت سلیقههای مختلف ـ که آن هم طبیعی است ـ صحنه آزاردهنده و برخورد جدّی و خصمانهای ندیدم و این، ناشی از اندیشه اهل فرهنگ و دوستداران کتاب و مطالعه و مصلاست که میدانند اگر فرهیختگان و کتابخوانان در مکان مقدسی چون مصلّا و در فضای روحپروری چون نمایشگاه کتاب، از تحمل یکدیگر در بیان و نوشتار عجز داشته باشند، کجا و چه کسانی به این مهم بپردازند؟
چاپ کتابهای بیکیفیت
پائین آمدن شمارگان کتاب، از حداقل، دو هزار جلد تا یکصد جلد و کمی بیشتر و کمتر، ناشرین را از چاپ افست و نوشتههای خوانا و خطوط چشمنواز، به سوی چاپهای دیجیتال و بیکیفیتی سوق داده که رنگ خطوط برخی صفحات اینگونه کتابها، بیشباهت به رنگ مردۀ راهیِ آخرت نیست! سطرهایی آنقدر کمرنگ و بیرمق و عکسهایی سیاه و درهم و غیرقابل تشخیص که دل هر علاقهمند به مطالعهای را میزند، چه رسد به کسانی که کتاب را از روی تفنن خریداری میکنند و زیبایی ظاهر را بر ارزشهای معنوی آن ترجیح میدهند.
ای کاش این مسئله مهم نیز مور توجه وزارت محترم که صادرکننده مجوز «اعلام وصول» است قرار بگیرد و ناشرین عزیز ـ مثل بساز و بفروشهایی که با یک تکان زمین، بنایشان فرومیریزد ـ عمل نکنند. چرا مسئول چاپخانه باید با پائین آوردن پودر تونر و یا استفاده دِ وِلپر که استاندار آن ۷۰۰ صفحه است تا ۲ میلیون صفحه چاپ کند و صفحات آخری را اینقدر کمرنگ و بیروح عرضه نماید و کار را به جایی برساند که کیفیت چاپ کتابها تا این حد پائین بیاید؟ چه قدر جای تأسف دارد که کیفیت کتاب چاپ شده پنجاه شصت سال پیش، بر کتابی که امروز چاپ میشود، برتری دارد و اسفبارتر این که ده سال دیگر، خواننده این کتاب قادر به خواندن سطرهای آن نیست.
تردید ندارم اگر صادرکنندگان «اعلام وصول» این مهم را به ناشرین محترم یادآور شوند و آنها را هشدار دهند که در دفعات بعد، عرضه اینگونه کتابها مجاز نخواهد بود حتماً سطح کار بالا رفته و کیفیت بهتری را شاهد خواهیم بود.
عیب او جمله نگفتی ...
به مصداق «عیب او جمله بگفتی، هنرش نیز بگو» و نیز رعایت کردن حد انصاف در این نوشتار این نکات مثبت را نیز یادآور شوم که: کار نظافت و بهداشت فضاهای گوناگون، از محوطه گرفته تا شبستان و سالنهای متعدد، در حد قابل قبول بود و تعدادی نظافتچی، در تمام ساعات مشغول پاکسازی بودند، در حالی که برخی از مراجعین به هیچ وجه پاکیزگی را رعایت نمیکردند. به جز این وضعیت امسال باربرها، بهتر از سالهای پیش بود که به رغم طی کردن با مشتری، در مقصد، وجه بیشتری را مطالبه میکردند و کار را به نزاع و بددهنی میکشاندند و اینگونه باجخواهی میکردند. وضع امنیتی نیز مطلوب و برخورد مأمورین چه لباس شخصیها و چه نیروهای لباس رسمی، مناسب و شایسته بود. وضعیت رفتوآمد بهویژه گماردن قطارهای متعدد و لحظه به لحظه مترو، کار جا به جایی مسافرین را آسان کرده و از این جهت نیز نمره قبول داشت.
در پایان این نکته را نیز یادآور شوم که نمایشگاه بینالمللی کتاب، مدینه فاضله و بهشت آرزوی اهل فرهنگ و فرزانگانی است که همچون «والصبح اذا تنفّس» هر بار نفس کشدنشان در آن فضا، مُمّد حیات بشمار میرود و از همه مهمتر، بزرگترین رویداد فرهنگی سال محسوب میگردد. پس میارزد که هم بنده حقیر برای بالا بردن ارزشهای آن، نکتهپردازی کنم و هم مسئولین محترم برای بهبود کیفیت آن به صرف وقت بیشتری بپردازند.