صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/tv37my
به همین سرعت بیش از سه ماه از سال ۱۴۰۲ گذشت، بی هیچ گشایش و نشانهای از امید برای فردایی بهتر! بدون شک آن چه که یک جامعه را از حرکت به سمت رشد و توسعه بازمیدارد و مردم را ناامید و بی فردا میکند جامعۀ بحرانزده، بیاعتماد و آشفته است؛ جامعهای که بنیانهای اخلاقی سست و ضعیف شده و پیوندها از هم گسسته است، جامعهای که در آن فاصله طبقاتی به بالاترین حد خود رسیده است جامعهای که تولیدات فرهنگی از سبد هزینه خانوار حذف شده است جامعهای که مردم با حکومت فاصله گرفتهاند جامعهای که رسانهها نمیتوانند به رسالت اصلی خود عمل کنند، مردم هم نمیتوانند حرفهای دلشان را در رسانهها ببینند درست شبیه آن چه که ما این روزها تجربه میکنیم. حکایت ما، حدیث مفصلی است نه آنچنان که بتوان گفت، نقل گفتن و شنیدن هم نیست چون آنقدر گفته شده و نوشته شده که دیگر نه زبانی برای گفتن مانده و نه گوشی برای شنیدن.
...ما بیرون زمان ایستادهایم
با دشنۀ تلخی بر گرده هامان
هیچکس با هیچکس سخن نمیگوید...
احمد شاملو
از طرفی هم نهایت بیهودگی است که بنشینیم و مرتب از زوایای ذهنمان روزهای گذشته را بیرون بکشیم، گذشتهای که خیلی هم دور نبوده و نیست، میتواند همین یک سال پیش، یک ماه پیش و اندکی نزدیکتر باشد! به قول دوستی تا همین نزدیکیها چقدر خوشبخت بودیم، قدرت خرید داشتیم، حداقل سالی یک بار میتوانستیم سفر برویم!! حالا همه این حسرتها روزانه به سراغمان میآید! نابهنجارهای جامعه، تنگناهای معیشتی، فشارهای اقتصادی، بالا رفتن نرخ تورم، گرانیهای افسارگسیخته و... همه و همه باعث شده خدمات فرهنگی و تفریحات کمترین سهم را در سبد هزینهای خانوار داشته باشند، یعنی اینطور بگویم که تفریحات و خدمات فرهنگی عملاً جایگاه خودشان را در میان خانوادههای ایرانی از دست دادهاند به طور متوسط فقط ۲ در صد از درآمد خانواده صرف خدمات تفریحی و فرهنگی میشود یعنی درآمد خانواده اگر کفاف هم بدهد فقط در حد بخور نمیری برای ادامه حیات است، این مسئله بدون شک در درازمدت آسیبهای جدی به جامعه وارد خواهد کرد.
بحران بیاعتمادی و تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی همه را دچار سردر گمی کرده است اینکه مردم برای گذران زندگی و درآوردن یک لقمه نان و به خاطر کسب و کارشان زحمت فراوان متحمل شوند، هزینه بدهند و بازار کسب و کار آنها در فضای مجازی با فیلترینگ بازیچه دست عده خاصی باشد که از طریق همین رانت روزگار خوشی میگذرانند! ناخودآگاه جملهای از زندهیاد داریوش شایگان برایم تداعی میشود که مصداق همین وضعیت امروز ما است
«فرو ریختن ارزشهای گذشته و ننشستن ارزشهای نو به جای آنها جوامع پیشرفته و متجدد آسیایی را به طور زنندهای پولپرست کرده است، علت آن هم فلج فکری، فقر علوم انسانی و کارهای علمی است.
این خصلت در ثروتمندان تازه به دوران رسیده موجب بروز انواع رفتارهای ناهنجار میشود».
آشفتهحالی یعنی همین، یعنی اینکه هیچکس سر جای خودش قرار ندارد.
حقیقت در دوران ما بیش از آن چه که تصورش را بکنیم به حاشیه رانده شده است، شاید زمانی تصور این اوضاع هم برایمان سخت بود اما حالا با تمام پوست و گوشت و استخوان آن را لمس میکنیم، البته ناگفته نماند وقتی وضعیت سایر کشورها را بررسی میکنیم کماکان مشکلات مشابه وجود دارد، شاید تنها تفاوت این باشد که در زمان بروز مشکل آن هم مشکلی که ناشی از خطای مدیران باشد، ادعای بَری بودن از خطا ندارند منتقدان را هم دستنشانده تلقی نمیکنند بلکه تلاش میکنند با شفافسازی در رفع مشکل بکوشند. با فرافکنی و پرهیز از بیان واقعیت، هیچچیز اصلاح شدنی نیست باید به شیوه مرسوم دنیا گفتوگو کنیم در همه زمینهها، اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی...باید درد را بشناسیم، به یک درد مشترک برسیم تا اعتماد بازسازی شود، شاید سخت باشد اما غیرممکن نیست.
-سرمشق شماره ۶۶ را پیش رو دارید، نهتنها سرمشق که اطمینان دارم امروزهروز اکثر مطبوعات کشور آشفتهحال هستند، قیمت کاغذ مهار شدنی نیست، کسانی از طریق رانت و واقعاً بیدلیل وارد این عرصه شدهاند که نه این کاره هستند و نه دلسوز مطبوعات و مردم! روزنامهنگاری در این روزگار به هر شکلی که به آن نگاه کنید کار بسیار پرهزینه و پرخطری است، روزنامهنگارانی که متعهدانه به کار حرفهای خود بها میدهند به هزار گرفتاری دچار میشوند! مردم هم که به دلیل شرایط اقتصادی تولیدات فرهنگی را از سبد هزینه خانوار حذف کردهاند! قبول کنید که در چنین شرایطی کار مطبوعاتی بسیار دشوار و اندکی ناامیدکننده است، انگیزه خیلی قوی میخواهد که علیرغم همه مشکلات که پیدا و پنهان بسیار دارد بتواند نقش خود را بهدرستی ایفا کند تا همه آن چه به روزگار ما میگذرد ثبت و ضبط شود، شاید روزی، روزگاری، گذشته چراغ راهی شود برای آیندگان این سرزمین.
و ما باز هم بر آن امید هستیم که بتوانیم بر بیمهایمان غلبه کنیم.
https://srmshq.ir/vizwcl
پیشاپیش از دو، سه بابت عذرخواهی میکنم. نخست این که دانش جامعهشناسی من اندک است و دوم این که چهبسا با این دانش ناقص، مخاطب را بیشتر دچار سردرگمی بسازم. به این معنی که به جای روشن شدن موضوعات مهم بر ابهام بیفزایم.
باری به هر حال، جامعه با اجتماع تفاوتهای اصلی و اساسی متعددی دارد. اجتماع معمولاً ناپایدار است به این جهت که به محض دستیابی به منظور و مقصود یا عدم دسترسی، اجتماع نیز پراکنده میشود. از باب مثال، چند نفر یا شاید هزاران تن به خاطر علاقه به موضوعی، ساعاتی یا حتی سالها جمع میشوند اما ارتباطی ارگانیک و انداموار به همدیگر ندارند.
مثال بهتر اجتماع علاقهمندان به یک تیم فوتبال است که ساعاتی جهت تماشای مسابقه و تشویق گروه فوتبال مورد علاقهشان، یک جامعه به وجود میآورند و پس از پایان مسابقه هر کدام به مسکن یا سکونتگاه خود برمیگردد. شاید در اجتماع علاقهمندان به تیم پرسپولیس، چند دوست با همدیگر باشند که اجتماعی کوچکتر در میان هزاران تماشاچی به وجود میآورند اما این ارتباط به وضوح ناپایدار و منحصر به همان ساعتهای بازی است.
مثال دیگر از اجتماع، مانند این است که چند دوست با شراکت همدیگر، مغازهای ایجاد کنند اما هر آن ممکن است که بنا به دلایل گوناگون اجتماعشان از هم بپاشد.
اما اجتماع، ارتباط انداموار دارد، به قول سعدی: بنیآدم اعضاء یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار.
ارتباطی که در جامعه وجود دارد، پایدار، هدفمند و طولانی است که خواستههای مشترک در جهات مادی و معنوی آنها را به همدیگر مرتبط میکند.
جامعه، ساخته و پرداخته خلقالساعهای نیست که در لحظهای شکل بگیرد و در زمانی بعد، از میان برود.
بلکه کاملاً برعکس این موضوع است. جامعه متشکل از افراد متکثر اما با تاریخ مشترک است. همین مورد تاریخی از نکتههای بسیار مهم در وارسی و بررسی یک جامعه است. باز هم جهت نمونه، جامعه ایران را در نظر بگیریم. این جامعه سابقه تاریخی بسیار کهنی دارد؛ یعنی قبل از ورود آریاییها به این سرزمین، مردم بومی ساکن در فلاتی که ایران نامیده میشود، مردمی بودند با تمدن و فرهنگی بسیار غنی و شکوفا و تمدن چشمگیری نیز داشتند.
آریاییها چنان که اکنون عموم باستانشناسان و مردمشناسها بر آن اتفاقنظر دارند، از چهار هزار سال تا دو هزار سال قبل از میلاد، یعنی در یک دوره طولانی دو هزار ساله از مناطق جنوب سیبری به جهت سرمای سخت و شدید، ناچار به کوچیدن شدند.
آن عدهای که به هند و ایران رفتند، با عنوان هند و ایرانی مشهور هستند و آن گروه از آریاییها که به اروپا کوچیدند با عنوان هند و اروپایی شهرت دارند. مردم شناسان و باستانشناسان شواهد مهم مادی و معنوی یافتهاند که دلالت بر این کوچ تاریخی دارند. از آن جمله، واژه دیو است که در هند، خدای روشنایی است و در یونان باستان، زئوس که برگرفته از دیو میباشد، خدای خدایان بود. رومیها که وارث تمدن و فرهنگ یونان بودند خدای خدایان را ژوپیتر مینامیدند.
در باورهای زرتشتی و بر اساس تحولات گسترده زرتشت، دیو مظهر شرّ قرار گرفت. باری، آریاییهایی که به این فلات آمدند چند گروه عمده میشدند. پارسها، پارتها، سکاها (ساکنان سیستان بزرگ مشتمل بر افغانستان کنونی) و مادها که در کردستان و آذربایجان سکونت گزیدند. بر اساس تاریخ کهن، آریاییها از دیوها چهل نوع خط آموختند طوری که هنوز در کلماتی مانند دیوان و دبیر کارکرد روزمره دارند...
.
ادامه مطلب را در نشریه شماره ۶۶ مطالعه فرمایید
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/uzvpts
جامعه گاهی نظمش با عوامل بیرونی و گاهی با عوامل درونی به هم میریزد. میخواهد نظم بگیرد اما نمیتواند. نیرو و فشارها از بیرون و درون افزایش مییابد. عامل بیرونی که در این شرایط معمولاً ارتباط کمتری با درون دارد به دنبال نظم دلخواه و عامل درونی در پی تقابل و نظمی دیگر است. شوکهای پیاپی و بحرانهای تلمبارشده، بیثباتی به بار میآورد و با در هم ریختگی فضای جامعه، آشفتگی زمانی و مکانی تشدید میشود. اینکه از دیگران میشنویم «کمتر کسی سر جای خودش هست»، نشانهای از آشفتگی مکانی دارد و اینکه میشنویم «امیدی به بهبود اوضاع نیست» از آشفتگی زمانی خبر میدهد.
تقریباً همه جوامع با نسبتهایی آشفتگی را تجربه میکنند اما تداوم آشفتگی و حل نشدن آن مسئلهساز است.
هماهنگی بین نهادهای مختلف درون ساختار سیاسی و حاکمیتی به کارکرد بهتر آنها کمک میکند اما در نبود یا ضعف جامعه مدنی و ناهماهنگی کارکردی همراه با ساختارهای ضعیف، تمایز نیافته و مستقل، تنش و آشفتگی رخ میدهد.
جامعه ما نیز در گذر از توسعهنیافتگی به توسعهیافتگی و سنت به مدرنیته این وضعیت را در سده اخیر تجربه کرده است. همچنان اما در حالت گذار هستیم. در این مدت تقویت جامعه مدنی و ارتقا مشارکت واقعی مردم جای خود را تا حدود زیادی به ایجاد ساختارهای موازی با کارکردهایی مشابه و تأکید بر اصلاحات شکلی تا محتوایی داد و در نهایت، جامعه با مقاومت در برابر نظر حاکمیت به سمت آشفتگی حرکت کرد؛ اما اگر ساختارها و زیربناهای لازم با افق وسیع و نگاه متکثر ایجاد میشد تغییرات و رویدادهای مختلف نمیتوانست چنین سردرگمی و به هم ریختگی را ایجاد کند. حوادث اخیر در کشور نشان میدهد جامعه به حدی از بیثباتی رسیده بود که با تکرار چندین اتفاق در بازه زمانی کوتاه به سمت تنش و تلاطم رفت. معناهای جدید از مفاهیم پیشین شکل گرفت و رفتارهای اعتراضی افزایش یافت. ساختارهای موازی هم که ناهماهنگ بودند اوضاع را آشفتهتر کردند. برای لمس بهتر این سردرگمی و معناهای جدید از مفاهیم پیشین به واکنش بازیکنان تیم ملی فوتبال در رقابتهای جام جهانی قطر نگاه کنید که عکسها و رفتارهایشان متفاوت از قبل تفسیر شد. برخی از آنها نمیدانستند پس از زدن گل؛ شادی کنند، بیتفاوت باشند یا ناراحتی و غم نشان دهند.
بیعدالتی در مناسبات، تفاوت حرف تا عمل برخی منادیان ارزشها، مشکلات اقتصادی و کوچکتر شدن طبقه متوسط، بحرانهای محیط زیستی و... بر شدت آشفتگی افزوده است. پیشبینیناپذیری (مانند تصمیمات متغیر در حوزه کنکور سراسری، ساعات کاری ادارات، قطعی نبودن قانون فعلی انتخابات تنها چند ماه مانده به انتخابات و...) و حساسیت و واکنش سریع و هیجانی به اتفاقات مختلف از نشانههای جامعه آشفته است. در این شرایط تمرکز بر راهحلهای کوتاهمدت است و در نبود چشماندازهای روشن، بیشتر امور تحت تأثیر تصمیمهای لحظهای و گاه متناقض قرار گرفتهاند.
به نظر میرسد جامعه با کاهش توافق روی ارزشهای اساسی مواجه شده و چندگانگی بهگونهای شل گرفته که دیگر با یک نمودار نرمال در توزیع دیدگاهها مواجه نیستیم. در این شرایط از رفتارهای اعتدالی و میانهروی کاسته و بر رفتارهای افراطی افزوده میشود. رانت و پارتیبازی افزایش و شایستهسالاری کم میشود. امید جوانان به آینده و رسیدن به موقعیتهای خوب شغلی و درآمدی در مسیر شفاف همراه با رقابت سازنده کم میشود و جای آن را ناامیدی و رابطه زدن با مقامات و گروههای ذینفوذ میگیرد. در این حالت، بیشتر کارمندان در حد حداقلها کار میکنند، زیرآبی زنی را سرلوحه کار قرار میدهند تا ارتقا یابند. نظام اداری و کارشناسی کمبهره میشود و نتیجه آن میشود که هر جا مثلاً با بحران انرژی و بیماری (مثل کرونا) مواجهیم از سروته ساعات کاری میزنیم حتی کلاسهای درس را به نفع موضوعات ایدئولوژیک تعطیل میکنیم. در جامعه آشفته گاهی قدرت اعمالنفوذ یک نهاد نامرتبط مثلاً روی مراکز آموزشی یا صنایع و معادن قابل قیاس با ساختارهای مرتبط نیست و اینجا بهخوبی برهم خوردن جایگاهها و پایگاههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را حس میکنیم. کمتر کسی میتواند از مسیر صحیح پیشرفت کند و بیشتر افراد حس شکست و عقب ماندن از دیگران را دارند. حتی کمتر کسی بدون رانت میتواند وارد عرصه تولید شود و عمده نگاهها هم به سمت اشتغال غیرمولد و غیرفناورانه هست.
در جامعه آشفته برنامهریزی، تبیین شرایط و آیندهنگری رنگ میبازد. روزمرگی، مراسم زدگی و نمایش جای آن را میگیرد و همه امور به امروز و فردای نزدیک خلاصه میشود. مثلاً یک مسئول یا مقام دانشگاهی آنقدر که به فکر پیامهای مناسبتی مختلف هست به دنبال حل مسائل جامعه و دانشجویان نیست.
.
ادامه مطلب را در نشریه شماره ۶۶ مطالعه فرمایید
https://srmshq.ir/hbqxoa
علی خسروی، متولد سال ۱۳۲۷ کرمان و جزو اولین فارغالتحصیلهای رشته گرافیک دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. از نکات شاخص رزومهاش، عضو انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران، همکاری با بخش گرافیک انتشارات سروش از سال ۱۳۵۳ به مدت بیست سال، شرکت در نمایشگاههای انفرادی و گروهی نقاشی و دوسالانههای گرافیک در داخل و خارج ایران، انتشار کتاب نقشی به یاد (مجموعه تصویرسازی از چهره هنرمندان موسیقی ایران- ۱۳۷۰)، چاپ دوم با اضافات ۱۳۸۴، انتشار کتاب گزیده آثار گرافیک و تصویرسازی (چاپ نظر) ۱۳۹۴، طراحی بیش از چهارصد پوستر از شخصیتهای فرهنگی و هنری ایران، طراحی بیش از هزار چهره از شخصیتهای فرهنگی و هنری ایران.
علی خسروی همزمان با شروع پاندومی کرونا و خانهنشینی اجباری، پروژه را شروع کرده و حاصل آن بیش از یکصد تابلو از مهربانوان خنیاگر است و پنجاه اثر در نمایشگاه به نمایش گذاشته شده است.
وی، در گفتوگویی، لذت شخصی را عامل به وجود آمدن این مجموعه میداند و عقیده دارد که به همین دلیل این تابلوها ساخته و پرداخته ذهن هستند، فرق آثار با امپرسیونیسم هم دقیقاً همین است یعنی من آثار را از ذهن آوردهام ولی آنها باید که موضوع روبرویشان باشد و نقاشی کنند. من بخش ضربههای قلم و فضاسازی را از آنها گرفتهام ولی با ذهن قاطی کردهام، به همین خاطر با رویاپردازی، فیگورها را تغییر شکل دادهام و یکی از این اتفاقات، بالا و بلند شدن فیگورها هست و دنبال آناتومی آکادمیک توی کارها نبودهام.
جمعه بعدازظهر، بیستونهمین روز از ماه اردیبهشت سال یکهزاروچهارصدودو، به اتفاق خواهرزادهام که دستی بر دوربین دارد و از اهالی گرافیک هم هست به دیدار همشهری خوبم علی خسروی رفتیم.
نمایشگاه، مجموعه نقاشیهایی است که در دوران کرونا از بانوان نوازنده ایرانی و در یک مجموعه به عنوان زنان خنیاگر ترسیم شده است. در رابطه با علی خسروی و کتاب نامورانکرمان، همیشه یک افسوس با من است و اینکه من تخصص او را فقط گرافیست نوشتهام، درحالیکه در نقاشی هم کلی حرف برای گفتن دارد. چند تابلو از خنیاگران را قبلاً در خانهاش دیده بودم و حالا میرفتم که تعداد بیشتری را، آن هم در یک محیط حرفهای ببینم.
قرارمان حدود ساعت چهار بعدازظهر بود که تا رسیدن مدعوین بتوانم چند عکس چهره از او بگیرم. قبل از ساعت چهار رسیدم، خیابان ثریا که حالا سمیه نامیده میشود، بین خیابان مفتح و رامسر پلاک ۱۴۲، نگارخانه سهراب. با نازلی عباسی که قبلاً در نگارخانه نگاه همدیگر را دیده بودیم و حالا در نگارخانه سهراب فعالیت میکرد، همراه شدیم. وقتیکه از نیت ما خبردار شد، پرسید کدام گالری را دوست دارید عکاسی کنید، پایین یا بالا؟ من آه از نهادم درآمد که احتمالاً اینجا دیگر اینقدر کوچک هست که آثار را در دو طبقه گذاشتهاند و نه به دل و نه به جان گفتم که فعلاً میرویم پایین. وقتیکه وارد گالری پایین شدیم با فضایی بزرگ و کلی تابلو مواجه شدیم.
نمیخواهم که نوشتهام را به تعریف از نگارخانه بگذرانم ولی دربسته بگویم که چقدر نورپردازی خوب و محیط برای نمایش آثار و تابلوهای علی خسروی که روی دیوار گالریِ پایین خودنمایی میکردند دلچسب بود و من هم برای اینکه اینچنین همشهری دارم احساس غرور میکردم.
دردسرتان ندهم و به نمایشگاه برسیم. علی خسروی همیشگی، پر از انرژی و خونگرم از راه رسید. مدعوین هم یکییکی وارد میشدند. بهسرعت کار عکسبرداری را تمام کردم که فهمیدم گالری بالا هم دست کمی از گالری پایین ندارد. کلی هم تابلو آنجا بود و جالب این بود که دو گالری کاملاً با هم متفاوت بودند و برای بیننده یکنواخت نبود.
البته نقاشی تخصص من نیست ولی فکر میکنم که در حد یک عکاس که به هر حال دستی بر آتش دارد میتوانم اظهارنظر بکنم. تابلوها فوقالعاده بودند و با توجه به اسم مجموعه که البته در اینجا به رویاهای قرنطینه تغییر کرده بود، همه یک موضوع واحد را بیان میکردند ولی اینقدر متنوع بودند که نمیتوانستم از تابلوها به این سادگی بگذرم.
https://srmshq.ir/w52pad
«رضا نفیسی» دوست «دایی احمد» بعد از چندین بار کوبیدن دستگیره برنجی بزرگ نصب شده بر روی در فلزی خانه پدربزرگم بالاخره صدای «آمدم» گفتنهای صاحبخانه را شنید، «بابا علی» در را که باز کرد با خوشرویی همیشگی با او که دوست پسر بزرگش بود احوالپرسی کرد و وی را به داخل منزل دعوت نمود، رضا تشکری کرد و وارد خانه شد و بر روی سکوی چوبی پهنی زیر داربست وسیع پوشیده از شاخ و برگ انبوه درختان انگور از گونههای متفاوت نشست، خوشههای رسیده و آبدار میوههای آویزان از این شاخهها چشم را خیره میکرد، پدربزرگم با وسواس و دقت زیاد چند خوشه را جدا نمود و پس از شستن با آب تگری یکی از کوزههای گونی پیچیده و خیس قرار داده شده بر روی چهارپایههای چوبی در امتداد مسیر نسبتاً طولانی داربست مشجر از در ورودی خانه تا اتاقهای مسکونی در سمت دیگر ملک، آنها را در بشقاب مسی کوچکی در مقابل مهمان جوان خانه قرار داد. رضا تشکری کرد و سراغ دوستش را گرفت، بابا علی به سمت اتاقها رفت و احمد را که در حال بازی با «محمدعلی» بچه ده ماهه خواهرش «بتول» بود را صدا زد و او را به سراغ رفیقش فرستاد. هوای آن روز ۲۹ تیرماه ۱۳۴۸ بسیار گرم بود و نوید تابستانی سوزان را در ایام آتی میداد، رضا با پیشنهاد رفتن به قنات «سلسبیل» و تنی به آب زدن به قصد تفریح و خنک شدن آمده بود، خواستهای که بیدرنگ مقبول دایی من افتاد و به سرعت کفش و لباس بیرون را پوشید و با برداشتن حولهای کوچک و قرار دادن آن در خورجین دوچرخه «رالی» انگلیسی قرمزرنگش به اتفاق رضا که بر روی میله جلو آن نشسته و فرمان را در دست گرفته بود به راه افتادند. قبل از حرکت به خواهر و برادران کوچکترش قول داد که همان شب آنها را به سینما خواهد برد تا فیلمی حادثهای و تاریخی که وصفش را شنیده بود تماشا کنند و پیش از رخ دادن اتفاق بیسابقهای که همگان منتظر وقوعش بودند آنها را به خانه بازگرداند تا از رادیو بهصورت مستقیم اخبار مربوط به آن پیشرفت عظیم بشریت را گوش دهند.
در آن ایام همچنان قناتهای معمور و آباد به جا مانده از نیاکان و گذشتگان به وفور در جایجای شهر کرمان به چشم میخورد، به روایتی تا اوایل دهه سی شمسی بیش از شصت رشته قنات فعال و جاری در اطراف شهر مورد استفاده مردم بود و آب خنک و گوارای استحصال شده از آنها در ادامه مسیر به بیشمار مزارع کوچک و بزرگ روستاها و محدودههای کشاورزی اطراف شهر میرسید. در این میانه در نزدیکی خانه پدربزرگم دو قنات مشهور «سلسبیل» و «جوی مؤیدی» قرار داشتند که باعث رونق زندگی ساکنین آن حوالی بودند. یکی از مظهرهای قنات سلسبیل در دشتهای اطراف فلکه «فابریک» واقع بود که به دلیل دوری از منازل مسکونی و خلوت بودن بهعنوان میعادگاه پسران جوان و نوجوان برای آبتنی و تفریح رایگان شناخته میشد. احمد دوچرخهاش را با قفل و زنجیر به تنه درخت سنجد بزرگی در چند ده متری قنات بست و از همانجا با درآوردن لباسهایشان و گذاشتن آنها در خورجین چرخ و در حالی که تنها شورت پاچه بلندی بر تن داشتند به سمت خروجی قنات دویده و در آب پریدند، شادمانی آنها و لذت بردن از خنکای دلپذیر آب چنان مشغولشان نمود که از گذر زمان غافل شدند، حوالی غروب و با سرخ شدن خورشید در حال محو شدن در افق مغرب بهعنوان آخرین نفرات بازمانده در آب بیرون آمدند و برای دقایقی بر روی تختهسنگهای مسطح اطراف مسیر خروجی آب نشستند تا بدنشان خشک شود. احمد که به ناگهان به یاد قول داده شده به خواهر و برادرانش افتاد به رضا نهیب زد که برخیزد و هرچه سریعتر آماده بازگشت به خانه شوند. با رسیدن به دوچرخه ابتدا زنجیر و قفل را با کلیدی که با نخ محکمی به دور گردنش آویزان بود را باز نمود و بعد دست درون خورجین نمود تا لباسهایشان را بیرون آورد، در کمال شگفتی خبری از لباس و کفشهای نونوار احمد نبود، با حیرت چندین بار به داخل خورجین نگاه کرده و مستأصلانه دوروبر درخت و زمینهای اطراف را در جستجوی پوشاک مفقود شده گشتند و سرانجام ناامیدانه دریافتند که دزد خوشسلیقه و جنس شناسی لباسهای خوشدوخت و نسبتاً قیمت دار احمد را سوا نموده و در کمال پستی بدون جای گذاردن لباسهای خود از آنجا فرار کرده بود. حیران و عصبانی از حادثه رخ داده به اطراف نگاه کردند تا راه چارهای بیابند، از بخت بد هیچ غریبه و آشنایی در آن حوالی نبود تا بتوان خرده لباسی از وی قرض گرفت، هوا که رو به تاریکی رفت دلنگرانی احمد چند برابر شد، از اخلاق مادرش مطمئن بود و میدانست که تا همین ساعت هم دلشوره نیامدن پسر ارشد و عزیزدردانهاش را بهسختی به دل کشیده و تا لحظاتی دیگر این نگرانی همیشگی مادرانه به گریه و زاری شدید منجر خواهد شد، با دقت بیشتری که به اطراف نگریستند در فاصلهای دورتر دو سیاهچادر متعلق به گوشهنشینان کولی را که در کرمان به آنها «لولی» میگفتند دیدند، این افراد مرموز و جدا افتاده از جامعه که دارای روابط پیچیده و مستحکم درون قبیلهای بودند همواره از تن دادن به شغلهای معمول جامعه شانه خالی کرده و با فالبینی و طلسم نویسی و در بعضی مواقع فروش گیاهان دارویی که از کوهستانها جمعآوری مینمودند امرارمعاش مینمودند هرچند که به دید بخش زیادی از مردم این استنباط عام وجود داشت که احتمالاً شغل اصلی این افراد خلافکاری و کلاهبرداری از مردم سادهدل میباشد. با این پیشزمینه فکری احمد و دوست جوانش جرئت و جسارت رفتن به سمت ساکنین چادرها و درخواست قرض دادن تکه لباسی به آنها را نداشتند، با توجه به اینکه رضا دوچرخهسواری بلد نبود و از راندن این وسیله نقلیه هراسی غریب از کودکی به دل داشت سردرگمی آنها لحظه به لحظه بیشتر میشد و سرانجام همچون گربه در محاصرهای که در فقدان راه فرار چارهای بهجز شجاعت از سر ناچاری و حمله متهورانه به دشمنانش را ندارد تنها راهحل مشکل خود را در نزدیک شدن مخفیانه به سیاهچادرها و جستجوی لباس و تنپوشی برای گریز از این مهلکه یافتند، از بخت خوش در آن ساعت آغازین شب جماعت کولی از زن و مرد در گوشه دیگری از صحرا آتشی برافروخته و مشغول پایکوبی و سرودخوانی بودند. برحسب اتفاق بر روی بند رختی بسته شده میان دو درخت چنار شاداب چادرشب چهارخانه سوراخسوراخی را دیدند که احتمالاً بهعنوان پوشش زیر زین الاغ استفاده میشد تا بدن حیوان از زخم و جراحت محفوظ بماند، برای جوان بختبرگشتهای همچون احمد در آن شرایط همین پارچه بیارزش هم حکم کیمیایی نایاب را داشت که در نهایت با ترس و لرز از آنجا به یغما برد، در بازگشت احمد بهعنوان راکب دوچرخه لباسهای رضا را پوشید و دوست بختبرگشته مجبور شد چادرشب را بر سر بکشد و در قامت یک بانو با چهرهای پوشیده شده در جلوی دوچرخه بنشیند تا به سمت خانه آنها حرکت کنند.
در دهه شصت میلادی مقارن با سالهای چهل شمسی دنیا به انبار باروتی میماند که هر لحظه امکان انفجار آن با ایجاد جرقهای در گوشهای از کره زمین محتمل بود، جهان در اوج دوران جنگ سرد بسر میبرد، رقابتهای دو ابرقدرت پاگرفته بعد از پایان جنگ جهانی دوم یعنی ایالاتمتحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی از منازعات گفتاری و کلامی رهبران بسیار پیش رفته بود و به نوعی به لشکرکشی آشکار این دو کشور در ممالک دیگر تبدیل شده بود، در جهان دو قطبی آن روز هر تغییر حکومتی بیم و هراس از جابجایی ساختار قدرت از دست حامیان یکی از این دو کشور و انتقال آن به جناح مقابل را در دل جهانیان شعلهور میساخت، قیام مردم کوبا که از ژوئیه ۱۹۵۳ به رهبری انقلابی مشهور «فیدل کاسترو» آغاز شده بود سرانجام در اول ژانویه ۱۹۵۹ منجر به برکناری «باتیستا» دیکتاتور این مجمعالجزایر کوچک واقع در دریای «کارائیب» شد و برای نخستین بار یک حکومت کمونیستی به سبک و سیاق شوروی در مجاورت آمریکا و در چند صد کیلومتری ایالت استراتژیک «فلوریدا» تشکیل شد. این جابجایی قدرت و ایدههای متهورانه دو رهبر اصلی جنبش یعنی کاسترو و همرزم آرژانتینیاش «چه گوارا» مبنی بر حمایت از تمامی جنبشهای مردمی و گروههای چریکی مسلح در آمریکای جنوبی که با دولتهای عمدتاً نظامی و متمایل به غرب حاکم مبارزه میکردند تمامی ارکان سیاسی آمریکا را به وحشت انداخت، شکست تحقیرآمیز مخالفین مسلح شده کوبایی که به قصد سرنگونی دولت نوپا با هدایت سازمان «سیا» در ۱۵ آوریل ۱۹۶۱ به سواحل کوبا وارد شده بودند چنان اثرات خردکننده و درازمدتی داشت که عملاً بخش بزرگی از دستاوردهای دوران ریاست جمهوری «جان اف کندی» رئیسجمهور جوان و محبوب آمریکا را بر باد داد، این عملیات به دلیل اطلاع زودهنگام سازمان جاسوسی شوروی «کا گ ب» از زمان و مکان حمله و تحلیل غلط کارشناسان سازمان جاسوسی آمریکا در خصوص اطمینان از همکاری شهروندان کوبایی به تنگ آمده از فشار و محدودیتهای بیسابقه اجتماعی دولت کمونیستی حاکم، از همان لحظه آغاز با شکستی محتمل همراه شد، رقابتهای تسلیحاتی بعدی و بهویژه تصمیم «خروشچف» رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مبنی بر استقرار موشکهای اتمی در کوبا و در پی آن اعزام ناوگان دریایی آن کشور به سمت دریای کارائیب جهان را بهصورت جدی بعد از پایان جنگ جهانی دوم در آستانه آغاز یک جنگ اتمی قرار داد، کندی با جدیت تهدید نمود که تمامی ناوگان دریایی شوروی را بمباران خواهد نمود، در تمام دنیا سایه شوم جنگ مردم را وحشتزده ساخته بود و تنها یک معجزه و یک درایت درست و واقعبینانه از سوی رهبران دو کشور دنیا را در لحظات آخر از یک نابودی حتمی نجات داد، با آرام شدن اوضاع و کنار آمدن آمریکا با بقای کوبای کوچک و کمونیست، ایجاد وجهه جدید و جهانی برای این ابرقدرت زخم خورده در دستور کار قرار گرفت، رقابتهای فضایی دو کشور که از نیمه دوم دهه چهل میلادی با انتقال دانشمندان هوا و فضای آلمان نازی و پس از شکست هیتلر به آمریکا و شوروی آغاز شده بود، بهتدریج تبدیل به بالاترین نشانه فخرفروشی و اثبات برتری ایدئولوژی حاکم در هر یک از این کشورها بر دیگری شد، شوروی با رشدی عجیب در این مسابقه علمی و اکتشافی از آمریکا جلو افتاد، پرتاب اولین ماهواره به فضا و در ادامه اعزام «یوری گاگارین» بهعنوان اولین انسان اعزامی به فضای خارج از جو و بازگرداندن موفقیتآمیز وی ابرقدرت غربی را بیاعتبار نموده بود، در این مرحله جاهطلبانهترین پروژه تاریخ بشر از سوی کندی رونمایی شد او سازمان هوافضای آمریکا موسوم به «ناسا» را مأمور به اعزام اولین انسانها به کره ماه و بازگرداندن آنها از این قمر نقرهای و بیهمتای زمین نمود، این هدف میبایستی تا قبل از پایان دهه شصت میلادی رقم میخورد. کندی در اول آذرماه ۱۳۴۲ به طرزی مشکوک در جریان یک سفر برنامهریزیشده به شهر دالاس ترور شد و به قتل رسید، معمای قتل وی همچنان یکی از موضوعات همیشگی و پرطرفدار سایتها و مجامع در جستجوی حقیقت تا زمان حال میباشد، همزمانی این رخداد در ایران با سفر «لئونید برژنف» صدر هیئترئیسه اتحاد جماهیر شوروی که در طی مسافرتی به کشورمان آمده بود از نکات جالب تاریخی میباشد که با قتل کندی به بازگشت سریع وی به مسکو منجر شد، او کمی بعد در ۱۴ اکتبر ۱۹۶۴ به دنبال مرگ خروشچف به رهبر بلامنازع کشور وسیعش بدل شد و تا زمان مرگش در ۱۰ نوامبر ۱۹۸۲ در این سمت باقی ماند و با استبدادی مثالزدنی حافظ دیوار آهنین مابین این کشور و جهان آزاد شد. با مرگ کندی نهتنها از سرعت فعالیت در زمینه پروژه جاهطلبانه فتح ماه کاسته نشد بلکه جانشینان وی این کار را بهنوعی میراث محبوبترین رئیسجمهور قرن بیستم آن کشور و نوعی ادای احترام به آرمانهای وی تلقی نمودند، شامگاه ۲۹ تیرماه ۱۳۴۸ رأس ساعت ۲۳:۴۹ دو نفر از تیم سه نفره فضانوردان آمریکایی که روز قبل از پایگاه فضایی «هوستون» با استفاده از سفینه فضاپیمای «آپولو ۱۱» از مدار زمین و جو خارج شده بودند میبایستی در کره ماه فرود میآمدند، تمامی دنیا گوش به زنگ خبر موفقیت و یا شکست آنها بود، جهان در التهاب بزرگترین پیشرفت تاریخ بشریت تبدار بود و در همین حال هزاران کیلومتر دورتر از موطن فضانوردان «دایی احمد» با هیجان و اضطراب در حال رکاب زدن برای رساندن دوستش به خانهشان و بازگشت به منزل خود و مشغول بررسی جوابهای احتمالی به مادرش برای دلایل دور آمدن و خجالت ناشی از سرقت لباسهایش بود. برنامه خودش و خواهر و برادرانش برای رفتن به سینما جهت دیدن فیلم «زندهباد زاپاتا» در آخرین شب اکران آن در کرمان هم به خاطر ساعتی خوشحالی و لذت بردن از آب قنات برباد رفته بود و وی را شرمنده عزیزانش میساخت.
.
ادامه مطلب را در نشریه شماره ۶۶ مطالعه فرمایید