https://srmshq.ir/4jzlse
«تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوییها سر است»
در دنبالۀ گفتار پیرامون خرد و خرداندیشی در فرهنگ ایرانیان که در بخشهای پیشین از آن سخن رفت و جایگاه والای این توانایی بزرگ را در وجود انسان و برای صلاح و اصلاح یک جامعه بهخوبی و آشکارا نشان داد، در این بخش به ستایش خرد و جایگاه ارزندۀ خرداندیشی در شاهنامه میپردازیم که نمونهای از نخستین کتابهای زبان پارسی در آخرین دگرگونی چشمگیر در این زبان (پارسی دری) است.
این نوشتار از آغاز تا پایان، در بخشهای گوناگون، سخنی تازه گشوده نیست. بسیاری پژوهشها تا کنون پیرامون خرد و درونمایههای آن و ارجمندی آن در میان ایرانیان چه در شکل و قالب کتاب یا مقاله به چاپ رسیده است؛ و این خود نشانگر ارزش و اهمیت بسیار این توانایی در زندگی و زیست همگانی و فردی انسانهاست که با تکیه بر آن، جامعۀ انسانی میتواند از رنگ و بویی دیگر باشد و فرهنگ و ارزشهای آن جامعه پایهای درست، انسانی، هدفمند و دادگرانه در راه اعتلای انسان و رسیدن او به والاترین جایگاههای همزیستی درست باشد. در این جا برای روشنتر شدن مفهومهایی که در این مقاله میآید، به گشودن بیشتر معنای علمی آنها نیز میپردازیم.
جامعه (society) یعنی؛ گروهی نسبتاً زیاد و گوناگون که در یک منطقۀ جغرافیایی زندگی میکنند و در مورد اصول پایه و اساسی و حل مشکلها و پیشبرد همگانی یا فردی کارها از یک روش و یک نوع رفتار و تصمیمگیری و کنش و واکنش برخوردارند و دارای یک سابقۀ تاریخیاند؛ مانند؛ جامعۀ ایرانی، جامعۀ هندی، جامعۀ ژاپنی اما هنگامیکه از اجتماع (community) سخن میآوریم، معنای آن دایرههای محدودتر و کوچکتری است که میتواند، به تعداد زیادی در یک جامعه وجود داشته باشد مانند اجتماع کارگران، اجتماع پارچهفروشان و هرکدام از این اجتماعات ممکن است و شاید ناگزیر است که راه و روشی برای زیستن و هموار کردن مناسبات خود در گروه یا بیرون از گروه داشته باشد که ارزشها و ضدارزشها و هنجارها و ناهنجارهای آن را مشخص میکند و به آن فرهنگ میگویند.
فرهنگ (culture) که ما در این نوشتارها از آن سخن میگوییم، همۀ ساختهها و پرداختههایی در پیوند با یکدیگر است که یک جامعه برای خود ساخته یا از دیگر فرهنگها برگرفته است. فرهنگ مجموعۀ روابطی است که ما برای پاسخ دادن به مسائل زندگی و پیشبرد مسائل فردی و میان فردی در جامعه داریم که جنبۀ انتزاعی دارند، آنگاهکه این روابط به واقعیت برسد، اگر بتواند فرهنگی بزرگ و بالنده گردد که برای همۀ زمینههای زندگی برنامههای سودمند و چارهگر داشته باشد و برای هر پرسش جمعی پاسخی درست و مشخص بیان کند، آن را «تمدن» مینامند و تمدنها اگر در گذار رشد باشند و گونهای نو و تازه از مفاهیم درست و کارگشا را به جامعه بدهند و مایۀ بالندگی فرهنگ و دیگر زمینههای رشد چون رشد اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، فکری، خردورزانه و... گردند، هم ماندگار خواهند شد وهم میتوانند گسترش بیابند. شاید همین ویژگیهای خردگرایانه و رشد در تمدن ایرانی است که توانسته یکی از دراز دامنترین حکومتها را در طول تاریخ بسازد و بسیار پیش از اروپا زمینههای علمی و دانشی و اخلاقی رنسانس را تا پیش از آمدن مغول فراهم سازد. چنانکه در نگاه بسیاری از پژوهشگران و اندیشمندان ما در سدههای دوازده، سیزده و چهارده میلادی زمینههای رنسانس یا دگرگونیهای علمی_دانشی _اجتماعی را داشتهایم و این توانایی از گسترش علوم و دانشها تا فنآوری ساخت وسایل و ابزار و شناخت ستارگان و حرکت آنها را در بر میگرفته است تا فلسفه و آن چه پیرامون آن است و حتی در فلسفۀ اولاً (یکی از شاخههای فلسفه) سرآمد بودهایم. این توضیح برای بیان این نکته آمد که ما تفاوت میان تمدن و فرهنگ را دریابیم و تفاوت میان فرهنگ و ارزشها را با هنجارها بشناسیم و بدانیم که وقتی از فرهنگ ایرانی سخن میگوییم، همین فرهنگ گسترندۀ خردگرایانهای که توانسته ریشههای تمدنی دیرپای و ماندگار را استوار سازد که بسیاری تهاجمها و ویرانگریهای نظامی و فرهنگی و فیزیکی و انسانی را تاب بیاورد و باز هم فرهنگ و زبان خود را نگاه دارد و آن را در قبال مهاجمان بیگانه در نبازد.
پس چنین پیداست که با وجود تفاوتهای فردی این مردم برای زمانی دراز مجموعهای از اصول اخلاقی و ارزشی یکسان را در پیوند با یکدیگر و با آن چه که پیرامون آنان و از پیرامون آنان برایشان میرسیده است، روشی یکسان ارائه میکردهاند و باورها و گمانهای یکسان داشتهاند که خمیرمایه و درونۀ این پیوند و بازتاب در برابر پیشامدهای زندگی فردی و جمعی آنان را خرد جمعی و خرداندیشی تشکیل میداده است که بازتابش این شیوه را که پیوسته در دورانهای از نسلی به نسل دیگر رسیده است، در کتابها، نوشتارها، داستانها، آثار حکمی، تاریخی و نمونههای میتوان یافت. از آنگونه آثار، یکی شاهنامه است که به درست میتوان شاهِ نامه (کتابها)ی فرهنگی_اجتماعی نامیده شود. از آن جا که خردگرایی از اندیشههای بنیادین و پایهای در فرهنگ ایرانیان بوده است و پیوسته خرد را راهنما و مایۀ رستگاری میدانستهاند، آن را ابزار پیشبرد امور و مقابله با دیوهای درون و برون وجود آدمی میپنداشتهاند؛ دیوهایی چون آزمندی، خشم، حسدورزی، ستمکاری، نامردمی و ناپرهیزی از گناه. از این روی مادر شاهنامه نیز بهدرستی، همین رویکرد و همین رویۀ زندگی را میتوانیم در پندنامهها، در گفتوگوهای شخصیتها، در رفتار و کردار پهلوانان و تا حد بسیار زیادی در کردار و گفتار شاهان و حتی قهرمانان غیرانسانی که از ویژگیهای حماسهها و بیانهای اسطورهای است، ببینیم. رویهای که در آغاز هر داستان یا در پایان آن و در درونه و ژرفای هر برخورد و هر روی کرد میتوان دید، چیزی که در همۀ رگ و ریشۀ این کتاب جریان دارد. فردوسی همواره در هر جای شاهنامه ویژگیهای نیک، رفتارهای انسانی و خردمندانه و ستایش امور پسندیده و نکوهش امور ناپسند را به ما یادآوری میکند و در برخورد با آن ما را بر آن میدارد که خرد را معیار گزینشها قرار بدهیم.
...
https://srmshq.ir/035oas
دگرگونی در روند زندگی انسانها و اجتماعهای کوچک همزیستی آنان بنا به شرایط طبیعی و هم بنا به میزان شناخت آنان از محیط پیرامون و دستاوردهای نو انسانهای خوراک جو_شکارگر را آرامآرام به زندگی اجتماعی و تولید کشاورزی کشانید. وابستگی به زمین و آب و شیوۀ تولید از زمین به جای جستن خوراک بر روی زمین که جای ثابتی نداشت و انسان در پی غذای خویش از جایی به جای دیگر میرفت، زمینههای یکجانشینی و ماندگاری درازمدت در یک اقلیم را فراهم آورد. با گرد آمدن آنان در یک جا، آبادیها و سپس روستاها و شهرهای چند هزار نفری و چند ده هزار نفری پدید آمد که از اجتماعهای کوچک، جامعهها را ایجاد میکرد. پدیداری جامعه بنا به زمینههای لازم در هرجایی نیازهای نویی را به دنبال خود داشت. با پدیداری جامعه درجاهای مختلف که از گروههای زیادتر و گونهگونتر در یک اقلیم جغرافیایی پدید میآمد که در اصولی پایهای رفتارهای یکنواخت و رفتارهای همانند و تصمیمگیریهای شبیه و گذشتۀ یکسانی را داشتند، نیازهای نو و خواستههای جمعی تازهای رخ مینمود؛ که به ناگزیر باید کارهایی جمعی برای برآوردن نیازهای جمعی انجام میشد. اینگونه نیازها انسان را واداشت تا نهادهای اجتماعی یعنی؛ بنیادهایی که برآورندۀ نیازهای جمعی باشد و مردمی با خواستهها و باورها و نیازهای جمعی برای پیشبرد هدفهای جمعی آن را پدید میآوردند. این تلاشهای همگانی برای ایجاد نوآوریها و هدفمندیهای نو، باعث پیدایش هستههای نهادهای اجتماعی چون نهاد خانواده، نهاد اقتصادی، نهاد مذهب و... شد. هر نهاد اجتماعی بنا به نیازها و بنا به شرایط روند زندگی در جاهای گوناگون با همکاری و ارادۀ جمعی به وجود میآمد که اگر بخواهیم ترتیب آن را رعایت کنیم، نخستین نهاد، خانواده بود و پس ازآن برای برآوردن نیازهای روانی و آرامش در برابر پیشامدهای طبیعی و انسانی، نهاد مذهب بر پایۀ احساسات و باورمندیهای مردم در هرجایی ایجاد شد، نیاز به داشتن پشتوانههای زندگی و داشتن امکانات حیات در همۀ فصلها از یک سو و داشتن اضافه تولید در برخی محصولات و نیاز به سروسامان دادن به آن و برآوردن نیازهای هر گروه و هر خانواده از راه معاملۀ کالاهای اضافه بر مصرف، ایجاد نهاد اقتصادی ضرورت یافت. همزیستی انسانها و ناخواسته یا خواسته وجود معاملات، ناهماهنگیهای رفتاری و زیستی در کنار هم داشتن نیازهای مشترک و تلاش برای برآوردن نیازها، ضرورت یک قانونمندی و کسانی برای ایجاد قانون و فرایند آن در جامعه، مردم را به پذیرش و بنیاد نهادن نهاد سیاست وادار کرد. همزیستی، همراهی و فراهم شدن، زمینههای تجربهاندوزی و مهارتیابی در کارها و آموزش آن به نسلهای دیگر و نگاهداشت حسابها در معاملات و سالشماریها برای فعالیتهای کشاورزی و چیزهایی از این گونه، نیاز بسیار به نهاد آموزش وپرورش را فراهم ساخت که موضوع پایهای گفتار ما در این نوشتاراست. این پنج نهاد را نهادهای اساسی گویند که روزگاران درازی زمینهساز تلاش و قانونمندی زندگی انسانها در جامعهای در هر جای زمین بوده است و پس از آن بهتدریج نهادهای دیگری چون نهاد بهداشت، نهاد ورزش و در روزگار ما، نهاد تفریح و سرگرمی نیز به آن اضافه شدهاند.
با پایهگذاری نهاد آموزش و پرورش، مراکزی برای گرد هم آمدن کودکان و نوجوانان فراهم شد تا با کمک بزرگترهای باتجربه، چیزهایی را که باید برای مهارتآموزیها یاد بگیرند، به آنان بیاموزند و بعدها، این آموزشها به ردههای بالاتر سنی یعنی؛ جوانان رسید. در واقع نمیتوان سهم به سزای این آموزشها و مهارتآموزیها را در زندگی انسانها کوچک شمرد و تأثیرات ژرف و به سزایی که در رویه و رفتار و گفتار دیگر نهادها بنا کرد. از این روی ما امروزه در جهانی زندگی میکنیم که به شکلی گسترنده و فراگستر، همهگیری نهاد آموزش وپرورش را چه در ردههای پایه، دبستان و دبیرستان و چه در ردۀ سنی جوانان و بزرگسالان همه روزه و پیوسته میبینیم و نمیتوانیم فرایند همیشگی آن را از آغاز تا پایان زیستن انسانها، نادیده بگیریم؛ بنابراین برای بررسی اثرگذاری دانشگاهها بر فرهنگ و زندگی جامعه باید هم به مفهوم دانشگاه و رسالت آن و هم به مفهوم جامعه و فرایند هدفمندی آن تأملی بسنده داشته باشیم.
در رویکردی گذرا به پیشینۀ آموزشی و دانشگاهی کشور ما، میخوانیم که ایران یکی از پیشگامان در زمینۀ برپایی دانشگاه بوده است و دانشگاه گندیِ شاپور در اهواز را شاید بتوانیم یکی از نخستین دانشگاهها یا پایگاههای علمی و دانشی در همۀ خاورمیانه دانست؛ که در کنار یونان و هندوستان، شاهان و بزرگان در این جا تلاشگر یافتن کتابها و آوردن آن به ایران و بازگردانی و بهرهمندی از آن بودهاند. نگاهی به شیوۀ دانشوری ایرانیان موضوعی زیبا را به مامی فهماند. در ایران باستان و تا دورۀ انوشیروان، دین ورزی و پذیرش هر دینی آزاد بوده است و شاه درهرسال برای آگاهی از برتری منطق و چگونگی تحلیل نمایندگان دینها از جهان و هستی، یکی دو بار آنان را از هر دینی و باوری فرامیخواند تا با یکدیگر به بحث و گفتوگو و اثبات برتری باور خود بپردازند. این خود روشی و شیوهای شد تا این افراد همواره به دنبال آموختن چیزهای نو و آگاهی از دانشها و علوم باشند تا در نشستهای مناظرهای در حضور شاه، بتوانند میزان آگاهی و دانش و منطق دینی و باورهای خود را نشان دهند، همین عادت و همایشها سبب گسترش دانش و علوم در ایران پیش از هجوم عربها شده بود و بیگمان یکی از زمینههای بنیاد دانشگاه گندیِ شاپور نیز همین بوده است. عادت نیک دیگر اینکه هر کتابی که درجایی نوشته میشد و بزرگان ایران از آن آگاهی مییافتند، برای آوردن و بازگردانی آن میکوشیدند که در بالندگی فرهنگی و گسترش دانش نقشی نکو داشته است. نمونۀ آن داستان چگونگی آوردن کتاب کلیلهودمنه (پنجه تنتره) از هند به ایران را اغلب شنیده یا خواندهاند که با هزینۀ بسیار و تلاش بیدریغ و هوش و حافظۀ سرشار بر زاویۀ پزشک به انجام میرسد و هنگامی که رای هند نمیخواهد که کتاب را به ایران بیاورند، با خواندن کتاب آن را حفظ میکند و به ایران بازمیگردد و بازگردانی و بازنویسی میکند.
تأثیر شگرف چنین شیوهای و بنیاد چنین دانشگاهی را ما در دوران پس از ساسانی و پس از هجوم و غارت عربهای تازهمسلمان یا نامسلمان و سوزاندن و ویران کردن بنیادهای فرهنگی و دانشی میبینیم که همان شیوههای گسترش دانش و وجود کتابخانهای بزرگ در دانشگاه گندیِ شاپور، زمینهساز و گسترندۀ دانشها و علوم ایرانی و ترجمهها و بازنویسی اینهمه به زبان عربی شد که به دست بزرگان دانشی و دانشمندان ایرانی چون برزویه پسر دادویه (پورمقفع) و دیگران انجام گرفت و برای نخستین بار در میان مسلمانان تألیف و بازگردانی و تلاشهای دانشبنیان و علمی را ایرانیان پدید آوردند.
از اینکه بگذریم، پس از دورههای انگیزشی تازهمسلمانان ایران و سرزمینهای حوزۀ مدیترانه، در روزگار فرمان روایی سامانیان نیز یک بار دیگر کوشش و تلاش با رویکرد علمی و فرهنگی از سر گرفته شد و جنبشی نو با شور و شوقی ایران گرایانه و فرهنگ گستر در بازگشت به شیوههای دانشی و فرهنگ ایرانی روزگاران پیشین در عهد ساسانی و... کارساز گشت.
روزگار فرمانروایی حکومتهای سلاجقه بهویژه سلاجقه بزرگ و سلاجقه کرمان، روزگار بنیادگری مدرسههای نظامیه در سراسر پهنۀ گستردۀ ایران آن روز بود که برخی از آن مانند نظامیۀ بغداد و نظامیۀ نیشابور، دانشگاه شمرده میشدند و خوانده و میدانیم که بسیاری از بزرگان علمی و ادبی و اجتماعی ما چون سعدی و برادران غزالی و...تا سالهای بسیار، از این مراکز دانش و علم بیرون آمدند؛ و تأثیر ژرف این آموزشها بر جامعه تا بدان پایه بود که ما حتی شعر این دوره از تاریخ ادبیاتمان را شعری دانشی پر از واژههای دانشگرایانه میبینیم. گسترش این روند فرهنگ علمی و شور و شوق این تلاش چنان بود که کشور ما تا پیش از توطئۀ غربیها و خلیفههای بیسواد و ایران ستیز بغداد برای حملۀ مغولها به ایران، همۀ زمینههای رنسانس علمی و ادبی را فراهم داشت و با حملۀ مغولان و پس از آن آمدن سلسلۀ واپسگرای صفویه و نفوذ رویۀ استعماری و غارتگری انگلیسها و ایجاد تضادهای دینی و مذهبی چه با دولت عثمانی آناتولی و چه در درون کشور، بنیاد همه چیز ویران گشت؛ و همۀ زمینههای دانشهای نو و بنیادهای انقلاب علمی در دوران این سلسلۀ متهجر و خرافی و حکومت ویرانگر و خرافه زدۀ قاجار به نابودی رفت.
امروزه، هیچکس نمیتواند تأثیر ژرف آموزشهای دانشگاهی را بر جامعه نادیده بگیرد و دگرگونیای که شهرها و جامعۀ ایران پس از بنیاد نهادن دانشگاه در آنها، پذیرفته است. تأسیس دانشگاه در زمان پهلوی نخست با همت بزرگانی چون دکتر حسابی و بزرگانی دانشی مرد چون او، پس از مدت کوتاهی، رنگ عقب مانده و ارتجاع زده و خرافی ایران را دگرگون میکرد، هرچند سخت و دشوار بود و بهکندی انجام میشد. از سوی دیگر قشری نوخواه و نوگرا را پرورش میداد که میکوشیدند در تلاش برای سهم داشتن در تصمیمگیریهای جامعه پیروز گردند.
این روند ترقیخواهانه و نوجویانۀ دانش چه از سوی حکومتهای پهلوی و چه از سوی جوانان شتابناک پیگیری میشد، بهگونهای که در دورۀ محمدرضاشاه تا مدتی پنج شهر بزرگ ایران یعنی؛ تهران، تبریز، اصفهان، شیراز و مشهد، شهرهای بزرگ دانشگاهی بودند و اصلیترین دانشگاههای ایران در این پنج شهر به کار گسترش دانش بودند؛ و هم قشر متوسط روشنفکر شهری را در جامعه ایجاد میکردند که مدعی بسیاری چیزها از جمله سهم داشتن در تصمیمگیریها، ادعای توانایی برای ساختن جامعهای نوین و عدالتگرا و پیشرفته را داشتند و توانایی پیشبرد امور سیاسی و... را در خود میدیدند که همۀ اینها زمینهساز اعتراضها و اعتصابهای دائمی دانشجویان دانشگاهها با گرایشهای گوناگون و به بهانههای گوناگون میشد؛ و همین رویه یکی از مهمترین زمینههای پیش آمدن انقلاب سال پنجاه وهفت بود.
گسترش دانشگاهها در شهرهای دیگر نیز، بهگونهای دگرگونی فرهنگی و فکری و آشنایی با جهان نو و دگرگونیهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی دیگر کشورها را در پی داشت و این خود فرایندی بود که میان دانشگاه برای دانشجویان و اجتماعات و گروههای دیگر جامعه در بیرون از دانشگاه پیوسته در گردش بود و به ناگزیر دانشگاه و درسخواندههای دانشگاهی عامل انتقال اندیشه و اخبار نو و روند حرکت رو به پیش جهان، اوضاع زندگی مردم در دیگر سرزمینها، آگاهی بخشیهای اقتصادی، علمی، فلسفی، سیاسی و همۀ زمینههای دادخواهانه و عدالتجویانه بود و هست.
امروزه در هر جای جهان دانشگاهها، علاوه بر رسالت دانشافزایی و دانشگستری یکی از پایههای استوار ایجاد ارزشها و هنجارهای درست اجتماعی و اقتصادی و سیاسیاند و کسانی که در این پایگاههای دانش درس میخوانند، رسالتی چندگانه را بر عهده دارند که هم گسترنده و کوشای پیشرفتهای علمی و صنعتی و فنآوری و پزشکی باشند و هم بهویژه در زمینههای علوم انسانی که میتوانند نجاتگران اقتصادی و سیاسی و اجتماعی جامعه باشند، پیش رو و پیشگام گردند که رسالتی درشت و بزرگ است. از همین روی پیوسته دانشجویان بهعنوان قشری اجتماعی هم برای آینده میکوشند و هم چشمشان به پیرامون و آن چه در پیرامونشان میگذرد، باز است و جویای برپایی ارزشهای درست و شیوههای عدالت گریانهاند.