نظری به کتاب تاریخ ایل لک بافت

میر محمدعلی تاج پور
میر محمدعلی تاج پور

خوشبختانه چندی پیش کتاب «تاریخ ایل لک بافت» (از دوران صفویه تا دوران پهلوی) به همت و تلاش دکتر «داود سلطانی‌نژاد» در ۸۰۴ صفحه منتشر و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت. در شماره قبل مجله هم معرفی کوتاهی از کتاب - به همراه نقدی گذرا بر کلیات کتاب - به خوانندگان محترم مجله تقدیم شد.

اما در این شماره و در راستای معرفی و نقد آثار مربوط به کرمان، مطلب ارسالی دوست بزرگوارم آقای میر محمدعلی تاج پور که در خصوص کتاب اخیرالذکر به رشته تحریر درآورده‌اند را منتشر می‌نمایم. بدان نیت که سلسله مباحث معرفی و نقد آثار مرتبط با کرمان، تأثیری در وزانت آثار بعدی محققان و پژوهشگران داشته باشد.

با عنایت به تدوین و انتشار کتاب «تاریخ ایل لک بافت» توسط آقای داود سلطانی نژاد، ضمن عرض تبریک به نویسنده محترم، لازم دانستم در این رابطه، مطالبی را به استحضار خوانندگان محترم مجله برسانم.

البته در ابتدا بایستی متذکر شوم، نگارش این مطالب خدای ناکرده به منزلۀ جسارت و یا نادیده گرفتن شأن یا پیشینه و اهمیت این ایل بزرگ، فهیم و اصیل «لک» نیست. هدف غایی، یادآوری برخی ایرادات و نواقص هست که ان‌شاء‌الله امیدوارم مؤلف محترم و دوست گران‌قدرم جناب آقای دکتر سلطانی نژاد، در کارهای بعدی آن‌ها را مد نظر قرار دهند.

از سوی دیگر، بر کسی پوشیده نیست که ایل بزرگ لک، از اقوام اصیل و کهن ایرانی بوده که امروزه در سراسر کشور و حتی بخش‌هایی از ترکیه، عراق و افغانستان نیز حضور دارند و بنا به شهادت تاریخ، خوانین و رؤسای آنان جزو افراد سرشناس ایالت کرمان در اوایل سلطنت قاجارها بوده‌اند و نویسندۀ محترم این کتاب، سعی بر آن داشته تا تاریخ و فرهنگ ایل لک شهرستان بافت را به رشته تحریر درآورد که به هر حال کاری بس دشوار و همتی والایی می‌طلبید که انجام این امر، در خور تقدیر و سپاس است.

ثانیاً: در نگاهی که این‌جانب به عنوان یک پژوهشگر عرصه تاریخ به کتاب فوق‌الذکر داشتم، متوجه شدم در بیان برخی وقایع تاریخی، دقت لازم صورت نگرفته است و بعضاً مطالبی آورده شده است که در هیچ‌کدام از منابع تاریخی بدان اشاره نشده و متأسفانه در این رابطه، سند معتبری هم در کتاب ارائه نشده و برخی وقایع تاریخی نیز آن ‌چنان که باید، روایت نشده‌اند. از آن جایی که درج آرم و نماد بنیاد ایران‌شناسی و مرکز کرمان شناسی بر روی جلد هر کتاب، این تصور را به ذهن خوانندگان متبادر می‌نماید که با اثری معتبر، مؤثق و مستند روبرو هستند، لذا به نظر نگارنده لازم است نویسندۀ محترم این مجموعه نیز با مرتفع نمودن برخی ایرادات و نواقص موجود در اثر، ضمن وزانت بخشیدن بیشتر به این اثر، در ارائه مجموعه‌ای شایسته‌تر به تاریخ استان، از عدم تکرار احتمالی برخی از اشتباهات در آینده جلوگیری نماید.

نکته آخر نیز این که چون نویسندۀ محترم، یکی از تألیفات این‌جانب به نام «رابر سرچشمه هیکتانیس» را به عنوان یکی از منابع در فهرست پایانی مجموعه خود ذکر نموده است، بر خود واجب دانستم در راستای تنویر افکار عمومی، به برخی اشتباهات و تناقضات تاریخی کتاب تاریخ ایل لک بافت اشاره‌ای اجمالی داشته باشم.

- در کتاب «تاریخ ایل لک بافت» نویسنده در صفحه ۲۹۳ آورده است: «چند روز پس از ورود سپاه قجری و اردوی آن در منطقه بافت، باباخان فتحعلی شاه از کوتاه‌ترین راه میان‌بر از جنوب جلگه بافت و آبادی تودهی دهوج وارد جلگه لک نشین شیب کوه شده به سراغ دژ قلعه نمزاد پایگاه حکومتی لک‌های جلگه شیب کوه رفته است ...»

و یا در صفحه ۲۹۵ آمده: «... شلیک چندین توپ و خمپاره از سوی قشون باباخان قاجار [فتحعلی شاه] دیوارها و برج و باروی قلعه را فرو ریخته و آوار آن آبگیر (خندق) پیرامون قلعه را انباشته نمود...» در ادامه در چند سطر بعد متنی با تیتر از قلعۀ نمزاد تا قلعه رابر به استناد به مقاله مرحوم دکتر باستانی پاریزی [از خاک رابر تا کاخ گلستان در مجله یغما] آمده است:

در صفحه ۲۹۶ نیز ذکر شده است: «... دژ [قلعه] نمزاد گنجایش لک‌های شیب کوه [انجرک، نمزاد و سایر آبادی‌ها] را نداشت و به‌ناچار بخش بزرگی از مردم این جلگه به دژ [قلعه رابر] که در یک فرسنگی شمال خاوری [شرق] جای گرفته پناه بردند. دژ [قلعه] رابر از چندین دژ بزرگ و جادار بلوک اقطاع [بافت] بوده که به روزگار حکومت دیلمیان در شمال رابر بر فراز تپۀ بلندی ساخته شده و به عنوان واپسین پناه گاه مردم رابر و لک‌های جلگه شیب کوه به شمار می‌آمده که در مردم می‌توانستند از آن در برابر یورش مرگبار سپاه قجری از خود نگهداری کنند.»

حال آن که، اولاً تنها مردم رابر بوده‌اند که با دست خالی و اندک مهماتی که داشته‌اند دلاور مردانه به قولی بیست روز و به نقلی، بیش از یک ماه تا آخرین گلوله در مقابل سپاه چند هزار نفری قاجار مقاومت کردند چرا که اگر طبق گفتۀ این کتاب؛ لک‌ها در قلعه نمزاد مقابل قاجارها به جنگ پرداخته بودند، قطعاً در محاصره قرار داشته و امکان خروج از آنجا و حضور در قلعه رابر را نداشته‌اند.

مؤلف تاریخ کرمان این واقعه را این‌ گونه روایت نموده است: «دستگیری محمدرضا خان کرانی - نواب اشرف جهانبانی پس از نظم شهر به بلوک سیرجان ایلغار کرد، محمدرضا خان کرانی سیرجانی که رئیس آنجا بود به پشت‌گرمی حصار کران مستظهر شده و به قلعه داری مشغول شد

ملازمان جهانبانی به اندک زمانی آن قلعه را مسخر و مفتوح ساختند مالی زیاد نصیب و کسیب سپاه شهریار قاجار گردید و محمدرضا خان دستگیر شده، او را به محافظان سپردند که ببرند در عرض راه به فرج‌الله خان برسانند. لهذا به فرموده عمل شد در یزد او را به فرج‌الله خان رسانده و با سایر محبوسین در دارالخلافه به حضور اقدس رسانیدند، آقا علی کرمانی به الطاف همایونی مباهی گردید محمدعلی‌خان پسر میرزا حسین‌خان مقتول و سایرین محبوس شدند

القصه نواب والا جهانبانی از سیرجان به بلوک اقطاع بتاخت، میرزا حسین پسر آقا علی که آنجا سکونت داشت با آخوند ملأ محمد صالح بافتی و علیقلی خان قراغلانلو و حیدر خان هشونی و امیر باقر گوغری تا مزرعه تزرج استقبال کردند و پیشکش پیش کشیدند و سیورسات و مایحتاج اردو را بقاعده کردند.

میرزا حسین به تشریف قبای چیت دکمه مفتول مشرف شد و ریاست آن بلوک به او مفوض گردید، قریه رابر من قراء اقطاع که مردمی خودرأی و خودپسند داشت به قلعه آنجا پناه جستند، نواب والا بیست روز آن قلعه را محاصره کرد پس از آن که نزدیک بود بنیان آن حصار از صدمه توپ و خمپاره پراکنده شود، امیر ابوالحسن و ملاتقی و سایر ریش‌سفیدان آن قلعه از در استیمان بیرون آمده با شمشیر و تفنگ به اردوی معلا آمدند.

جهانبانی جسارت آن بی‌ادبان را به عفو گذرانید، مستوره صبیه عسکر نام کفش دوز آن قریه را بر عقد انقطاعی مناکحه کردند، نواب والا فتح‌الله میرزا شعاع‌السلطنه و فخرالدوله و والیه از آن مخدره متولد شدند.» (وزیری، احمد علی‌خان: تاریخ کرمان، ص ۷۳۰).

در نقل تاریخی دیگری محاصره قلعه رابر بیش از یک ماه روایت شده است: «رابر، عمده قراء اقطاع است. جمعیت این قریه بیشتر از سایر قراء این بلوک است. باغستان، به اعتدال هوا موصوف و به عذوبت ماء معروف، آبش بیشتر رودخانه و چشمه‌سار است. دهات و مزارع آن بسیار، سیب، به، انواع گلابی نوع گلابی نطنز در این قریه بسیار عمل آید که به بندرعباس و از آنجا به هندوستان حمل نمایند...»

در سنه ۱۲۰۷ (ق / ۱۷۹۳ م) که حضرت غفران پناه فتحعلی شاه خلد آرامگاه که از جانب خاقان شهید ملقب به جهان بانی بود - مأمور به تصرف و نظم کرمان شده، بعد از ورود به گواشیر به این قریه تشریف‌فرما گردیدند، مردم اینجا در قلعه جمع شده مخالفت آغاز کردند. بعد از یک ماه متجاوز محاصره از در استیمان داخل و قلعه را واصل گماشتگان آن حضرت کرده و جهانبانی، دختر عسکر نام کفش دوز آنجا را به عقد انقطاعی درآورد، مرحوم فتح‌الله میرزای شعاع‌السلطنه و سه صبیه - که فخرالدوله و والیه و ثالث متعلقه به نصرالله خان پسر مرحوم ظهیرالدوله باشند، از آن مستوره به وجود آمد.

مجملاً در سنه ۱۲۵۹ [ق /۱۸۴۳ م] نصرالله خان و شاهزاده متعلقه آن، این قریه را محل مواجب و مستمری خود قرار دادند، از آن زمان جزو عمل این بلوک موضوع است، یومناً هذا از جانب ایالت کرمان، محمدابراهیم خان پسر مرحوم نصرالله خان در آن قریه عامل است.» (وزیری: جغرافیای کرمان، ص ۲۵۰).

ثانیاً: در ذکر وقایع لشکرکشی فتحعلی‌خان قاجار به کرمان و فتح بلوکات این ایالت در هیچ‌کدام از منابع تاریخی نظیر ناسخ التواریخ، تاریخ عضدی، تاریخ کرمان به واقعه نبرد فتحعلی‌خان قاجار با ایل لک در قلعه نمزاد بافت اشاره نشده و لک‌های بافت هیچ‌گاه برای یاری‌ رساندن به مردم رابر در مواجهه با سپاه قاجار در قلعه رابر حضور نیافته‌اند.

نمی‌دانم با استناد به کدام منبع و سند تاریخی، این واقعه در کتاب «تاریخ ایل لک بافت» آمده است؟! مگر آن که تصور نمود تعلق‌خاطری بوده تا بخشی از این افتخار و مقاومت جانانه مردم رابر، نصیب هم تباران لک نویسندۀ کتاب نیز گردد.

- نویسنده در صفحه ۲۹۸ کتاب به نقل از صفحه ۱۴۶ کتاب «مردمان میاندوآب» تألیف جمشید محبوبی آورده است: «آغامحمدخان به‌واسطۀ کینه به خاندان زند و وابستگانش درصدد تنبیه و گوشمالی دادن سرکردگان ایل لک برآمد و لک‌ها با سایر گروه‌های کرمانی مانند زرندی‌ها، اقطاعی‌ها، رابری‌ها، سیرجانی‌ها و کرمانی‌ها را در سال ۱۲۱۰ هجری ق به میاندوآب تبعید کرد. این مردم در ناحیه خاصی از شهر میاندوآب محلۀ لک مقیم شدند (محبوبی، جمشید: مردمان میانوآب، ص ۱۴۶).

و همچنین در صفحه ۳۰۰ این مجموعه، تمامی تبعیدشدگان از مناطق مختلف کرمان به میاندوآب را «لک» شمرده شده‌اند بدین‌صورت: «لک رابری همان لک‌های جلگه شیب کوه هستند و مردم این آبادی‌ها پیش از رسیدن اردوی باباخان قاجار خود را به قلعۀ رابر رسانده و زمانی که سپاه قاجار با توپ و خمپاره این قلعه را ویران و مردم درون آن را به بند کشید [اسیر] بنام آبادی رابر و با نام لک رابری به نسقچی باشی و غلاظ سپرده شده به میاندوآب کوچانده [تبعید] شده است.»

این در حالی است که اولاً، نام اقطاعی‌ها را نویسنده کتب تاریخ لک بافت خود به متن نقل‌ قول شده از کتاب مردم میاندوآب اضافه نموده است

ثانیاً، اگر نویسندۀ منابع تاریخ میاندوآب را با دقت مطالعه می‌نمود متوجه می‌شد اصلاً محلات لک زرندی، لک سیرجانی، لک رابری در میاندوآب وجود ندارد.

«وجود محلاتی در شهر میاندوآب [رابری] سیرجانی، کرمانی، زرندی، یادگاری است از دویست سال پیش که این مهاجرین اجباری با خود به شهر میاندوآب به ارمغان آوردند. بدون شک این عده به زبان فارسی صحبت می‌کردند و چون به‌تدریج با بومیان ترک‌زبان درآمیختند، زبان مادری فراموش گردید. خانواده‌های میاندوآبی و افرادی در گروه سنی بالا به خوبی به خاطر دارند مرحوم عمه زیور مادربزرگ آقایان علی و نعمت دلاور، شادروان باباخان بیگ پدربزرگ آقایان بابائی‌ها و بابا خانی‌ها و مرحوم هاشم خان و ابراهیم نایب از محله رابری و روانشاد مشهدی مالول [محمود] که ریش‌های حنایی داشت از کوچه زرندی تا هنگام فوتشان که در این اواخر اتفاق افتاده است به فارسی شکسته صحبت می‌کردند.

اینان با وجود آن که از سواد بهره‌ای نداشتند، ادعا داشتند فارسی را از پدرانشان یاد گرفته‌اند و با عشق و علاقه از افتخارات گذشته داستان‌ها نقل می‌کردند که چگونه به علت طرف‌داری از لطفعلی‌خان مجبور شدند که به میاندوآب مهاجرت نمایند. آقای دکتر بهروز ثروتیان در یکی از یادداشت‌های خصوصی خطاب به نگارنده می‌نویسد: «من خود حدود سال‌های ۱۳۳۲-۱۳۲۸ از راه کرمانلی [کوتان اوستی] به باغ می‌رفتم، در دست راست جاده با پیرمردی روبرو شدم که با فرزندان و نوادگان خود به زبان فارسی صحبت می‌کرد و اغلب در سایه دیوار باغ خود می‌نشست.»

نمونه‌های فراوانی از این جماعت در خانواده‌های قدیمی بودند که در سی یا چهل سال اخیر سر در نقاب خاک کشیده‌اند. شادروان پدرم ابراهیم محبوبی حکایت می‌کرد که اقربای تبعیدشدگان به میاندوآب و بازماندگان کرمانی آن‌ها تا سال‌های اخیر با بعضی از میانوآبی‌ها کرمانی‌الاصل مکاتبه داشته‌اند.

در توجیه سال‌های اخیر باید بگویم به استناد گفتار او این مکاتبات تا سال ۱۲۹۰ خورشیدی با تنی چند که همدیگر را بعد از گذشت دو یا سه نسل فراموش نکرده و یا تبار خود را گم نکرده بودند، برقرار بوده است. اکثر خاندان‌های که از کرمان وارد میاندوآب شده‌اند به خوبی می‌دانند که نیاکان آنان چه کسانی بودند و با کمی تحقیق در این خانواده‌ها تبار بسیاری از آنان با اسم و رسم معلوم خواهد شد.

مثلاً به عنوان نمونه ما می‌دانیم مرحوم غلامحسین خان سلطانی از محله رابری، فرزند مرحوم رشید دیوان بود که در میاندوآب کار دیوانی داشت.

رشید دیوان فرزند اسد سلطان نامی است که در موقع مهاجرت پدرش در راه کرمان به میاندوآب متولد شد؛ بنابراین با احتساب مرحوم غلامحسین سلطانی، آقای ضرغام سلطانی و برادرانش و همین‌ طور فرزندان آقای ضرغام سلطانی ششمین نسل از تبعیدشدگان کرمانی هستند.

وجود نام خانوادگی کرمانیان، سیرجانی، زرندی، رابری نشانه‌های دیگری از این گروه است. مرحوم فرخ خان رابری فرزند شادروان ابراهیم نایب و همین‌طور آقای مختار رابری آموزگار بازنشسته که حق بزرگی بر گردن طبقه تحصیل‌کرده شهر دارند و آقایان بهمن کرمانیان و ابراهیم سیرجانی نمونه‌های بارزی از یادگارهای مهاجرین کرمانی هستند.» (محبوبی، جمشید: نگاهی به تاریخ و جغرافیای میاندوآب و تکاب و شاهین‌دژ، ص ۹۵ - ۹۴).

ثالثاً در کتاب مردمان میاندوآب هیچ اشاره‌ای به لک تبار بودن کلیه مهاجرین کرمانی به میاندوآب نشده است

«آغامحمدخان به واسطه کینه و عداوتی که به خاندان زند و وابستگانش داشت درصد تنبیه و گوشمالی سرکردگان ایل لک برآمد و لک‌های مستقر در ناحیه سیرجان را همراه با سایر گروه‌های کرمانی مانند زرندی‌ها، رابری‌ها، سیرجانی‌ها و کرمانی‌ها در سال ۱۲۱۰ ه.ق به میاندوآب تبعید کرد. این مردم در ناحیه خاصی از شهر میاندآب «محله لک» در همسایگی مردم رابر مقیم شدند.» (محبوبی، جمشید: مردمان میاندآب، ص ۱۴۵ و ۱۴۶).

رابعاً بر اساس منابع فوق‌الاشاره محله رابری، محله سیرجانی، محله بهی، محله لک و محله زرندی در مجاورت هم قرار دارند و به غیر از لک‌ها که بنده در سال ۱۳۸۱ ش. پژوهش میدانی در آنجا انجام داده‌ام، هیچ‌کدام از آن‌ها تبار لک ندارند.

خامساً مردم رابر هنوز نام تبعیدشدگان رابری به میاندوآب نظیر امیر باقرسلطان، امیر کلب علی سلطان، درویش و ... را در ذهن دارند و بنده هنوز با آقای شهرام سلطانی [نام خانوادگی سلطانی ارتباطی با لک‌های سلطانی بافت ندارد و برگرفته از نام جدشان مرحوم میر باقر سلطان و میر اسد سلطان هست سند تاریخی ضمیمه است] در نهایت، این سؤال پیش می‌آید چرا در این مجموعه نقش مردم رابر و سایر ولایات کرمان نادیده گرفته شده است؟ آیا این اهمال در راستای برجسته نمودن نقش ایل لک بوده است؟

در کتاب مزبور و در صفحه ۲۹۶، قلعه رابر را دژی می‌داند متعلق به دوران دیلیمان که بر روی تپه در شمال رابر قرار دارد و «به‌ ناچار بخش بزرگی از مردم این جلگه به دژ [قلعه رابر] که در یک فرسنگی شمال خاوری [شرق] جای گرفته پناه بردند. دژ [قلعه] رابر از چندین دژ بزرگ و جادار بلوک اقطاع [بافت] بوده که به روزگار حکومت دیلمیان در شمال رابر بر فراز تپۀ بلندی ساخته‌شده و به عنوان واپسین پناه‌گاه مردم رابر و لک‌های جلگه شیب کوه به شمار می‌آمده که در مردم می‌توانستند از آن در برابر یورش مرگ‌بار سپاه قجری از خود نگه‌داری کنند.»

در خصوص مطلب فوق باید عنوان نمود، اولاً قلعه مورد ادعا، آثار معماری ندارد و به قلعه سنگ با قلعه دیلم مشهور بوده که محصور صخره‌هاست و مساحت کمی داشته و به خاطر صعب‌العبور بودن امکان زندگی زنان و اطفال در آن وجود ندارد و بیشتر به عنوان دژ نظامی در زمان‌های بسیار دور مورد استفاده قرار می‌گرفته است.

ثانیاً قلعه رابر در داخل شهر فعلی رابر قرار داشته و مورد حمله فتحعلی‌خان قاجار قرار گرفته است و هنوز آن محله را قلعه می‌نامند و در اسناد ازدواج طایفه میر در دوران قاجار و اوایل پهلوی که ساکنان اصلی قلعه بوده‌اند مردان اتاق چوب‌پوش در قلعه رابر صداق همسرشان قرار می‌داده‌اند [تصویر سند ضمیمه] و حتی خواجه محمدامین منشی کرمانی در سفری که به رابر داشته، قلعه رابر را در کتاب جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری این‌گونه توصیف می‌کند: «بیوت و باغات آنجا در هم و به غایت خرم است قلعه خارج از باغات و ده دارد که حصاری کشیده و چهار برجی و سر دری و عمارتی که یک ‌صد درب خانوار توان بسر برد و در حوالی قلعه هم به قدر یک‌صد خانوار عمارت دارد.»

قدیمی‌ترین محلات شهر رابر عبارتند از: قلعه، توی ده، باغ خواجه حسن، موردوئیه، کشکوئیه، درب محلات

مؤلف در صفحه ۲۹۷ آورده است: «پس از ویرانی قلعه رابر و کشتار مردم رابری و لک‌هایی که در آنجا پناه گرفته بودند هدف پیش روی سپاه خون‌ریز قاجاریه کشتن و نابودی لک‌های طوایف مهنی و آقا لک در آبادی دولت‌آباد و اسفندقۀ جیرفت بوده است.»

در این خصوص باید گفت: اولاً طبق منابع تاریخی چون: ناسخ التواریخ، تاریخ عضدی و تاریخ کرمان، در رابر هیچ کشتاری توسط سپاه قاجار صورت نگرفته و پس از اتمام مهمات مردم مورد عفو عمومی فتحعلی‌خان قرار گرفته‌اند و ضمن برگزیده شدن فاطمه خانم معروف به سنبل باجی به همسری نایب‌السلطنه قاجار، فقط تعدادی از مردان آن‌ها به اسارت گرفته‌شده‌اند.

ثانیاً در طوایف مهنی، ابداً لک وجود ندارد «ایل مهنی به هفت طایفه تقسیم شده‌اند که عبارتند از: مقبلی مهنی - غیر از مقبلی قرایی بافت هستند-، مقبلی ساردو لورها - شامل فامیل‌های محمدی و هجرتی -، مارکی که فامیل‌های سلطانی، کمالی، بیاد، شفیعی مقدم دارند، برخوری - سلطانی، کوهستانی، پارسا، رستمی، دیودل، ابوسعیدی، منوچهری، احمدی، احمدی پور، کریمی - مهنی‌های بحر آسمان شامل مارکی - مسلمی و شهدادی -، امیر محمدی، امیر محمودی، امیر تیموری، تیموری، رستمی، بینش و بیگ‌زاده می‌باشند.

مهنی‌های رمان شامل فامیل‌های مهنی پور، قاسمی، عابدی، جلالی، سالاری و رمانی می‌باشد.» (رفعتی، حسین: جیرفت در آینه تاریخ، ص ۲۷۸).

ثالثاً در کتاب ادعا شده است که فتحعلی‌خان قاجار با سپاهیانش به قصد نابودی لک‌های طوایف مهنی و آقا لک به طرف دولت‌آباد اسفندقه جیرفت عزیمت نموده است، در صورتی که اسفندقه در مسیر لشکرکشی قرار نداشته زیرا طبق نص صریح تاریخ کرمان تألیف احمدعلی خان وزیری (ص ۷۳۲) «الحدیث جهانبانی پس از تصرف منطقه و رابر، به بلوک جیرفت تشریف‌فرما شدند. ایلات مهنی به قلل جبال بهر آسمان و بزمان که راه سخت و جنگل‌های پردرخت داشت گریختند، سایر مردم آن بلوک به قدم اطاعت و فراغت استقبال. اظهار فرمان‌برداری کردند.» در این منبع تاریخی به لک‌ها هیچ اشاره‌ای نشده، ضمن این که قلل بهر آسمان در مسیر رابر - ساردوئیه - جیرفت قرار دارند و احتمالاً مسیر لشکرکشی از این راه بوده است و اسفندقه در جنوب غربی با فاصله تقریبی ۷۵ کیلومتری قرار دارد.

نویسنده در صفحه ۲۹۷ به نقل از تاریخ کرمان وزیری آورده است: «الحدیث جهانبانی [فتحعلی‌شاه] پس از تصرف منطقه [شیب کوه] و رابر به بلوک جیرفت تشریف‌فرما شدند. ایلات مهنی به قلل جبال و بهر آسمان که راه سخت و جنگل‌های پردرخت داشت گریختند و سایر مردم آن بلوک، به قدم اطاعت و فراغت استقبال و اظهار فرمان‌برداری کردند.»

در این خصوص اعتقاد نگارنده بر این است که اولاً مؤلف در متن فوق با گذاشتن نام «شیب کوه» داخل پرانتز در کنار «رابر» اقدام به القاء نظر خود مبنی بر حمله فتحعلی‌خان قاجار به قلعه نمزاد واقع در جلگه شیب کوه، در متن کتاب تاریخ کرمان تألیف مرحوم احمدعلی خان وزیری نموده است

ثانیاً مسیر مورد ادعای لشکرکشی فتحعلی‌خان، بافت، نمزاد، شصت فیچ به رابر، هنوز هم دارای پوشش متراکم درختان بادام کوهی و بنه و بوته‌های مرتعی و فاقد جاده مناسب است و عبور سپاه از آنجا امکان‌پذیر نبوده است. لذا این مطلب نیز از تصورات ذهنی نویسنده می‌باشد.

...