تئاتر دانشگاهی، رودخانه همیشه خروشان

مهدی گلزار
مهدی گلزار

چندمین بهار بی‌خبری از تئاتر دانشگاهی ایران در حال سپری است؟ کووید۱۹ موجب وقفه اولیه شد و بعد از آن برگزاری دوره بیست و سوم و پس‌ از آن چه؟ یک‌مرتبه خبر دبیری استاد دانشگاه آن هم از اعضای هیئت علمی! که برخلاف کلمات مشابه در ترکیب تئاتر دانشگاهی و استاد دانشگاه خبر عجیبی بود، چرا؟ چون‌ که طبق قاعده همه ساله که دانشجویان عهده‌دار برگزاری بودند و عملکرد بیست‌وسه ساله نشان می‌دهد که می‌بایست دانشجویی غیرشاغل تحت عنوان دبیر معرفی شود و مدرسان در بخش‌های مختلف بازخوانی و داوری آثار دانشجویان را بر عهده داشته باشند، یک‌باره این خبر موجب اعتراض دانشجویان و برخی مدرسان شد. یادمان نرفته در دوره هجدهم و دوره‌ای دیگر عنوان رئیس به مدرسی دادند که در کنار دبیر نامش بیان می‌شد و هیچ‌وقت کارکرد رئیس جشنواره برایمان روشن نشد.

بهار برای دانشجویان تئاتر در تمامی گرایش‌ها و البته علاقه‌مندان یادآور صف‌های طولانی برای تماشای آثار گروه‌هایی بود که با مشقت از پاییز سال گذشته تمام تلاش‌شان را کرده بودند تا بتوانند مسیر بازبینی و تولید یک اثر را سپری کنند و سرانجام ما در جشنواره تئاتر دانشگاهی شاهد هنرنمایی خلاقانه و بدیع دانشجویانی باشیم که اعضای اصلی تشکیل‌دهنده جامعه هنری ایران هستند، جوان‌هایی که در هر جایگاه می‌باید احترامشان به‌عنوان جوانان تجربه‌گرا و آینده‌ساز در تئاتر ایران حفظ شود، اما پرسش اصلی که بیان آن لازم است، این است که سرنوشت تئاتر دانشگاهی چه می‌شود؟ مبادا وقفه یک ساله و نادیده گرفتن نقش کانون‌ها موجب سایه افکندن کامل تفکرات غلط شود.

خاطره‌های ما از تئاتردانشگاهی تمام شیرین نبود، از بدهی و دیرکرد دبیرخانه‌ ادوار مختلف در پرداخت کمک‌هزینه و جایزه به دلیل عدم تأمین بودجه از سوی وزارت علوم تا ممانعت از اجرای با تماشاگر نمایشی و برخورد نامناسب با گروه اجرایی و تماشاگرانش در برخی سالن‌ها و شاید قهر از پذیرفته نشدن کار و... بخش‌های اصلی یادآوری ما هستند، اما دغدغه اصلی همه ما تئاتر بود و هست. جای خالی بزرگ جشنواره بین‌المللی تئاتر دانشگاهی ایران حس می‌شود و سکوت کامل وزارت علوم در پاسخ به پرسش ما! دانشجویان و فعالان حوزه تئاتر دانشگاهی خواستار برگزاری جشنواره طبق سنوات گذشته هستند، تئاتر دانشگاهی محلی برای ارائه آثار و هم‌اندیشی است. هرساله چند روزی فارغ از رسم اسم‌زدگی منحوس تئاتر ما ویترینی از نوآوری، تلاش و تجربه را می‌دیدیم که امسال تماشاگران و جامعه تئاتری از آن محروم بودند.

از روزهای پرالتهاب شهریور تا همین لحظه عبور نکردیم، قطعاً داغدار هستیم و می‌مانیم اما این دلیلی نمی‌شود که مسئولین مطالبه حذف جشنواره را داشته باشند و به هر طریقی بخواهند خود را به خواب بزنند که مثلاً صدای دانشجویان را نمی‌شنوند. گرچه صدای هیچ‌کس شنیده نمی‌شود... اما باید هزار باره تکرار کرد که تئاتر دانشگاهی به خواب نمی‌رود، تعطیل نمی‌شود، بسته نمی‌شود، تئاتر دانشگاهی رودخانه خروشان همیشه در جریان است، فراموش نمی‌شود. تئاتر دانشگاهی حذف ناشدنی است،

امید به آن‌که روزی بدون هیچ نگرانی به تماشای آثار دانشجویان بنشینیم. نمی‌دانم وضع موجود تا کی ادامه خواهد داشت و تورمی که لحظه به لحظه شاخصش در حال بالا رفتن است، گرانی که هر لحظه بیداد می‌کند، وضع سخت معیشتی که امکان تئاتر دیدن را برای مردم در تمام اقشار کم‌رنگ‌تر می‌کند، سانسور که بخش جدایی‌ناپذیر و کشنده این سال‌ها بوده و اصلاً امیدی باقی می‌ماند برای تئاتر کار کردن؟ طرح بحث ضرورت اجرا در این شرایط هم موضوع مهمی است که مخالف و موافق دارد. در پایان یک پاراگراف از تئاتر سیاسی نوشته زیگفرید ملشینگر را با هم بخوانیم:

«افلاطون در مدینۀ فاضلۀ خود و برای ساختن آن پیشنهاد می‌کند: تئاتر را غدغن کنید، زیرا که تئاتر دولت و سیاست را به فساد می‌کشاند؛ و البته این رویارویی تئاتر و سیاست در تاریخ به‌کرات روی داده است. در قرون‌وسطا تئاتر از طرف کلیسا غدغن اعلام شد، در انگلستان نیز پس از مرگ شکسپیر تئاتر از طرف حکومت پیوریتن‌ها ممنوع شد. حتی کنگرۀ آمریکا در ۱۷۷۴ م؛ و گوبلز (از رهبران آلمان نازی) در ۱۹۴۴ م. نیز چنین کردند. پس رابطۀ تئاتر و سیاست تاریخی دراز دامن دارد.»

قطعاً روزی می‌رسد که همه چیز درست شده است به دست خودمان. ما یک خانواده هستیم، خانواده تئاتر دانشگاهی ایران.

معمار ارزش‌ها

فردین نمیرانیان
فردین نمیرانیان

دوران دانشجویی را که در دانشکدۀ فنی کرمان سپری می‌کردم؛ میان آن همه درس مهندسی و علم ریاضی، با موهبتی دنج و زیبا آشنا شدم: کانون فرهنگ و هنر دانشکده فنی. این کانون به مانند پناهگاهی بود برای بچه‌هایی که جبر اقتصادی و آینده‌نگری و ارزش‌های جامعه آن‌ها را به سوی ریاضی و مهندسی هل داده بود؛ اما به مرور زمان و از دست رفتن ابهت سابق مهندس شدن و رشتۀ ریاضی، بسیاری از بچه‌های کانون راهی رشته‌های علوم انسانی و یا هنر شدند.

از شرح‌حال دانشجویان دیروز و میان‌سالان امروز که گذر کنیم، قصۀ کانون فرهنگ و هنر فنی چنین بود: با حضور بیشتر در آن محیط، گفت‌وگوها مجالی پیدا می‌کرد تا از دایرۀ ادبیات و هنر خارج شود و قصه‌های شخصی و تجربیات زیسته، فرصتی برای بیان شدن پیدا کنند. به شکل عجیبی چیزی میان بچه‌های اصلی کانون مشترک بود. آن‌گونه که رفته‌رفته بعد از این که دو سال را در کانون سپری کردم و حرف‌ها را می‌شنیدم، به هنگام ورود عضوی تازه‌وارد در آن انجمن، در جستجوی آن نقطۀ مشترک با فرد جدید گفت‌وگوی صمیمانه‌ای انجام می‌دادم و دیری نمی‌پایید که آن فصل مشترک، حضور خود را نشان می‌داد.

این فصل مشترک اما چیز عجیب و پیچیده‌ای نبود. در واقع بود، اما نگاه من در آن دوران، به سطح این مفهوم بود و امروز که آن را مرور و بازنویسی می‌کنم معنایی بسیار عمیق‌تر و مهم‌تر را در پیش روی خود می‌بینم: در نگاه آن روزم، فصل مشترک اعضای کانون این بود که تمامی ما، پدری، مادری، خواهری، برادری، دوستی داشتیم که بسیار برای ما عزیز و الگو بود؛ و آن شخص که الگو بود به ادبیات و هنر علاقه‌ای ویژه داشت. پدری که عصرها، بعد از کار، زمانی را به مطالعه اختصاص می‌داد. مادری که در روزمرگی تلخ و کشندۀ زنان خانه‌دار به هنر و یا رمان‌های ادبیات پناه می‌برد. برادر یا خواهری بزرگتر که بخش قابل‌توجهی از زمان یا «پول‌توجیبی»‌هایش را به خریدن کتاب یا حضور در تئاتر و نواختن موسیقی و ... اختصاص می‌داد.

من در آن روزها در پس گفت‌وگوهای صمیمانه، در جستجوی آن شخص الهام‌بخش و کاریزماتیک در زندگی عضو جدیدالورود بودم؛ و در مدتی کوتاه، دنیایی از قصه‌های ارزشمند و زیبا را از زبان دانشجوی جدید کانون، در مورد شخص تأثیرگذار زندگی‌اش می‌شنیدم.

امروز اما قدری عمیق‌تر و دقیق‌تر به این موضوع نگاه می‌کنم: اگرچه بدون شک و به طور قطع یک فرد کاریزماتیک علاقه‌مند به هنر و ادبیات، تأثیر اساسی روی فرزند و یا خواهر و برادر خود داشت، اما نحوۀ این تأثیرگذاری فعل و انفعالاتی بود که در آن زمان درکی از آن نداشتم. به بیان علمی‌تر امروز می‌توانم بگویم: هر انسانی یک نظام ارزشی که شامل ایده‌آل‌ها، باورها، بایدها و نبایدها و ... دارد که اگر با نظام ارزشی دیگران شباهت‌های متعددی ممکن است داشته باشد، اما در نهایت منحصربه‌فرد و حاصل دانش و تجربۀ زیستۀ فرد است. در رفتار شخص کاریزماتیک خانوادۀ دانشجوی علاقه‌مند به هنر و ادبیات، ارزش قائل شدن برای این دو موضوع وجود داشت و همین رفتارها و ارزش‌ها سبب می‌شد تا هنر و ادبیات در زندگی آن دانشجوی مهندسی دانشکده فنی، جایگاه مهمی را داشته باشد. پرداختن و زمان گذاشتن برای هنر و ادبیات و آموختن و رشد کردن در آن یک ارزش محسوب می‌شد.

امروز اما شرایط قدری متفاوت است: سبک زندگی امروزه بسیاری از خانواده‌های ایرانی، از دو جهت شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته است: از یک‌سو مشکلات معیشتی و اقتصادی، سبب شده تا تأمین حداقل‌های زندگی به مهم‌ترین هدف بسیاری از خانواده‌ها تبدیل شود. دیگر پدر از فراغت عصر برخوردار نیست و همچنان در گیر و دار فعالیت‌های اقتصادی است. مادر اگر هم خانه‌دار باشد، در لابه‌لای کارهای روزمرۀ خانه در جستجوی فعالیت‌هایی است که کمک‌خرج خانواده باشد؛ و برادر و خواهر بزرگتر به طور عمده فعالیت‌هایشان چیزهایی نظیر بلاگری اینستاگرام و خرید و فروش سهام و ارز مجازی و ... است. جنبۀ دیگر این مشکل اقتصادی را می‌توان نظام ارزشی مصرف‌گرایی دیکته شده به جامعه عنوان کرد: در این نظام ارزشی، خرید کالا، تنوع یک کالا و تعویض مداوم کالا یک ضرورت و ارزش محسوب می‌شود و باز هم تمامی اعضای خانواده به اشکال مختلف در تکاپو هستند تا در این مسابقۀ خرید و تعویض کالا، از دیگران عقب نمانند.

جای تعجب نیست اگر در نظام ارزشی دانشجوی امروز و فردا، هنر و ادبیات و حتی عشق، جایگاهی نداشته باشد و کمتر شدند افرادی که همچنان به چنین چیزهایی باور دارند و زمان گذاشتن برای ادبیات و هنر را نه یک حماقت، نه حاصل ناتوانی و بی‌عرضگی از فعالیت بالای اقتصادی که یک ارزش قلمداد کنند.

در سطح جامعه و آنجا که به مسئولین امر مربوط است، ناتوانی سیستم را در انجام بدوی‌ترین و ابتدایی‌ترین وظایفش شاهد هستیم و امید بیهوده‌ای است، با هشدار دادن امید تغییر در رفتار سیستم داشتن. با این حال خانواده‌ها اگرچه تحت تأثیر ضعف‌های سیستم هستند، اما همچنان هم توان تغییراتی را به صورت مستقل دارند. از این جهت مدت‌هاست که روی صحبتم و مخاطب حرف‌هایم نه مسئولین که مردم هستند: مراقب ارزش‌هایی که در باور فرزندان و عزیزان خود می‌سازیم باشیم. یا حداقل آگاه باشیم که دیالوگ‌های ما، فعالیت‌های ما و نگاه ما به گذشته و امروز فعالیت‌های خودمان، نظام ارزشی فرزندانمان را می‌سازد. شرمساری از زمانی که برای ادبیات و هنر گذاشتیم، تأثیری بلندمدت روی جامعه دارد. به نحوی که حتی در صورت تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی، به دلیل ارزش‌های نامطلوب جامعه، شرایط جامعه رو به بهبود نرود.

حلاوت رُسـتم‌گون

عدنان محمدی‌پور
عدنان محمدی‌پور

سال‌های سال ورود به دانشگاه را با هفت‌خان رستم مقایسه می‌کردند و می‌گفتند برای رسیدن به صندلی دسته‌دار چوبی دانشگاه باید از هفت‌خان عبور کرد. امروزه اما شاید ورود به دانشگاه بسیار راحت‌تر از گذشته است، هرچند هنوز هستند دانشگاه‌هایی که ورود به آن‌ها نیازمند تلاشی رستم‌گونه است؛ اما تفاوت کجاست؟ تفاوت آنجاست که در گذشته ورود شما به محل دانشگاه و نشستن بر آن صندلی‌های چوبی و بعدتر‌ها فلزی، نام شما را مترادف می‌کرد با واژۀ دانشجو؛ اما این روزها و این ایام که تقریباً همه می‌توانند رو صندلی‌های بعضاً شیک و فایبرگلاس برخی دانشگاه‌ها بنشینند دیگر ورود به دانشگاه از شما دانشجو نمی‌سازد. حال مدت‌هاست که دانشجو را به آنچه که انجام می‌دهد یا تأثیری که می‌گذارد می‌شناسند. دانشجویی که دغدغه نداشته باشد، دانشجویی که نداند چه می‌تواند بکند و چه باید بکند دیگر نماد قشر فرهیخته جامعه نخواهد بود، دیگر الگویی برای بچه‌های کم سن و سال‌تر خانواده و اقوام نخواهد بود، دیگر شاید دانشجو هم نباشد.

در خان اول از هفت‌خان رستم آن‌ هنگام که رستم پس از طی مسافت طولانی به دشت می‌رسد، گوری شکار می‌کند و پس از خوردن آن در سایه درختی به استراحت می‌پردازد. شیر بیشه به بالینش می‌آید و رخش بی‌آنکه رستم را بیدار کند با شیر گلاویز می‌شود و شیر را از پای درمی‌آورد، رستم بیدار می‌شود و به جای آنکه از رخش تشکر کند بر او نهیب می‌زند که چرا مرا بیدار نکردی؟ اگر شیر تو را می‌کشت من چگونه با این همه وسایل خودم را به مازندران و نبرد با دیو سپید می‌رساندم؟!

جنس صحبت بین رستم و رخش از جنس صحبت‌های پدر و مادرهای همۀ ماست که از فرزندان دانشجویشان می‌خواهد فقط به درس بپردازند و بس! اما اگر رخش آن شیر را از پای در نیاورده بود شاید افسانۀ رستم هم شکل نمی‌گرفت. همان‌طور که اگر دانشجو جامعه خود را نبیند و نداند که کجاست و چه باید بکند شاید دیگر دانشگاهی نباشد. دانشجو پرچم‌دار مطالبه‌گری یک جامعه است، اوست که با جریان‌سازی خود می‌تواند جامعه را برای دیگران دلپذیرتر کند، از خانواده خودش که گاه منعش کرده‌اند تا آن کس که دلش جامعه‌ای زیباتر می‌خواهد اما نمی‌داند چگونه. همان‌گونه که رخش علیرغم نهیب رستم در خان اول، در خان سوم به یاری رستم می‌شتابد و دندان بر تن سخت اژدها می‌گذارد.

اگر دانشجو را پرچم‌دار مطالبه‌گری یک جامعه بدانیم، بدون شک هنر پرچم‌دار روشنگری جامعه است و از میان هنرها، تئاتر را پرچم‌دار ارتباط با جامعه و در میان گونه‌های گوناگون تئاتر این تئاتر دانشجویی است که پرچم‌دار صداقت است. تئاتر دانشجویی ساده و بی‌تکلف، نترس و شجاع، تازه و نو، خلاق و زاینده است و این تمام آن چیزی است که از یک دانشجو برای تأثیرگذاری بر جامعه نیز بدان نیاز دارد. تئاتر دانشجویی گاهی بهترین آینه در نمایاندن وضعیت جامعه به مخاطب است، خودش درد جامعه را لمس کرده است و حال می‌تواند به خوبی آن را منعکس کند.

البته اگر به گذشته هنر نمایش در ایران هم بنگریم با این واقعیت مواجه می‌شویم که تأثیر این هنر بر جامعه از دیرباز عیان بوده است. نمایش‌های روحوضی (تخت حوضی) بهترین نمونه از نگاه تیزبین و انتقادی به جامعه بودند که در قالبی طنز‌آمیز و قابل درک برای مخاطب عام دردهای جامعه را به زبان می‌آوردند. غلام سیاه نمایش‌های سیاه‌بازی زبان تندی دارد، گویی که گیج است و نمی‌داند که چه می‌گوید اما بهتر از هرکسی می‌داند که چه می‌گوید و چرا می‌گوید، مانند دانشجویی که در مقابل مسئولین جامعه جدی گرفته نمی‌شود اما حرفش حرف تمام مردم است. این سخن گفتن اگر در زمان مناسب خودش باشد تأثیرش از صدها کمپین تبلیغاتی و بودجه‌های کلان در القای مفاهیم نیز بیشتر است.

خان دوم رستم را می‌توان همان اوضاع حمایت از تئاتر دانشجویی دانست، بیابانی برهوت و بی‌آب علف که گذر از آن تنها نیازمند معجزه است! هر سال که می‌گذرد گویی باریکۀ حیات تئاتر دانشجویی نیز باریک‌تر و کم‌توان‌تر می‌شود، جشنواره‌هایی که یکی پس از دیگری به فراموشی سپرده می‌شوند، بودجه‌هایی که گویی چون بیابان خان دوم رستم سال‌هاست خبری از رونقشان نیست و دانشجویی که باید تمام تلاشش را بکند تا شاید بتواند کاری را به روی صحنه ببرد. اگر از پس هزینه‌ها بربیاید، اگر نوبت سالنی به او برسد و اگر تیغ ممیزی چیزی از ایده‌هایش را برایش بگذارند. دانشجوی تئاتری را به یاد دارم که سرشار بود از انرژی، سرشار بود از انگیزه، سرشار بود از خلاقیت و سرشار بود از هنر. روزی برای اجرای کارش در یکی از سالن‌های معروف حاضر شد مبلغ رهن منزلش را از صاحبخانه پس بگیرد و خودش به پانسیون برود برای آنکه هزینه‌های کارش را بدهد و پس از اتمام کار از درآمد حاصله دوباره خانه‌ای بگیرد، اما شب دوم اجرایش توقیف شد! چند ماه بعد او یک دانشجوی انصرافی تئاتر بود، بی‌پول و افسرده روی صندلی‌های فلزی ترمینال جنوب منتظر حرکت اتوبوسش. ولی شاید همۀ این‌ها برای دانشجویی که هدفش روشنگری و کمک به ساخت جامعه‌ای اندیشمندتر است حلاوت دیگری داشته باشد، حلاوتی رستم‌گونه پس از نبرد سهمگین با دیو سپید و به ارمغان آوردن جگر دیو برای بازگشت بینایی کیکاووس، ریختن اشک شوق از پر شدن صندلی‌های سالن، تعظیم به مخاطب با غروری آکنده از امید و شاید حلاوتی از جنس خستگی‌های به یادماندنی، خستگی تا پای جان، خستگی از جنس خستگی پاهای دوندۀ ماراتن.

حال که ورود به دانشگاه دیگر گذر از هفت‌خان نیست، هفت‌خان پیش روی دانشجویان، به‌ویژه دانشجویان حوزه هنر هفت‌خانی به مراتب طاقت‌فرساتر است که ارمغان نهایی‌اش به مراتب دلپذیرتر نیز هست، اگر گذر کنند ارمغانشان بینایی و آگاهی برای جامعه است، حتی اگر کیکاووس داستان با لجاجت و بی‌خردی عرصه را بر همگان تنگ کرده باشد آن‌ها رستم دستان‌اند...

چرخ چیست؟

امیر علمدارزاده
امیر علمدارزاده

شاید تعریف ابتدایی و اولیه از دانشگاه و نسبت آن با جامعه، ساختار و تشکیلاتی باشد که در جهت آگاهی و نقش‌آفرینی افراد آموزش‌هایی را به آن‌ها ارائه می‌کند تا آن‌ها در آینده با به‌کارگیری این آموزش‌ها در حوزه‌های کاری و زیستۀ خود نقش مولدتری را ارائه کنند و توانایی‌های اقتصادی و تولیدی و علمی یک جامعه را که در جهت رفاه آن است افزایش دهند، اما این همۀ ماجرا نیست، گرچه طی سالیان گذشته حتی همین تعریف فشل و ناقص نیز دیگر آن کارکردی را که بایسته پیشرفت جامعه و ساختار حکم رانی ست نداشته است.

دانشگاه آن نقطۀ تلاقی نسل‌های جوان جامعه با ساختاری آموزشی است که بر اساس موازین و تعاریف، علم و آموزشی را به آن‌ها می‌آموزد که به طور مثال یاد بگیرند که «چرخ چیست؟ چگونه ساخته می‌شود؟ و چرا باید از آن استفاده کنیم؟». طبیعی ست که طی دوره‌های مختلف ساختار حکم رانی بر حسب میزان کارآمدی و منافع گروهی و جناحی خود دست به محدود کردن و یا خنثی‌سازی این آموزش‌ها که سبب گسترش آگاهی از محیط پیرامونی افراد جامعه می‌شود بزند تا بر حسب خواست جامعه و میزان آگاهی آن‌ها ناچار به انجام تغییرات لازم در ساختار خود نباشد. ساختار حکم رانی و دولت به سبب پیچیدگی‌هایی (که در این یادداشت فرصت مطرح کردنش نیست) توان «تولید علم» و یا جهت‌دهی به آموزش‌های جنرال و ایدئولوژیک کردنشان را ندارد، پس در حرکتی ایذایی هر زمان که با فوران مطالبات محقق نشده و اعتراضات جامعه روبرو می‌شود که دست بر قضا توانایی محقق کردنشان را نیز ندارد، با برخوردهایی سلبی و انضباطی و بعضاً قضایی سعی در نادیده گرفتن و نشنیدن و در نتیجه جلوگیری از تکثیر این مطالبات در فضای جامعه خصوصاً فضای دانشگاهی دارد؛ اما درست همچون بیماری آبله لزوماً خاراندن تاول‌ها منجر به بهبودی بیمار نمی‌شود بلکه به تکثیر و شدت گرفتن آن کمک شایانی می‌کند.

نمونه بارز سنجیدن و درک حاکمیت و عملکردش پیرامون مطالبات دانشگاه و نسبت آن با جامعه را می‌توان در اعتراضات شهریور و مهرماه ۱۴۰۱ به‌خوبی مشاهده کرد. زمانی که نسل جوان‌تر که پا به دانشگاه گذاشته‌اند و می‌آموزند که «چرخ چیست؟ چگونه کار می‌کند؟ و چرا باید از آن استفاده کرد؟» در مقابل ناکارآمدی ساختار حکم رانی و دولت که توان حل مشکلات و اصلاح قوانین و ساختارهای هزینه زا را ندارد دست به اعتراض به شکلی مسالمت‌آمیز می‌زند تا بتواند صدای خود را به گوش حکم رانان جامعه برساند با سیلی از برخوردهای انضباطی و بعضاً بازداشت‌ها و احکام سنگین روبرو می‌شود که گویای خواست حاکمیت برای شنیدن صدای اعتراض نیست و در واقع نشانگر به‌کارگیری تمام توان اجرایی و حکم رانی ساختار حاکمیت جهت پاک کردن صورت‌مسئله است.

در هر دورۀ تاریخی طی چهل سال اخیر ما شاهد پیش‌قراول بودن نسل‌های جوان و دانشگاهی در اعتراضات دوره‌های مختلف بوده‌ایم از کوی دانشگاه سال ۷۸ که نسل‌های جوان دانشگاهی متولد دهه پنجاه پیش‌قراول آن بودند تا اعتراضات ۱۴۰۱ که با محوریت نسل‌هایی متولد ۷۰ و ۸۰ شکل گرفتند. تفسیر حاکمیت و ایدئولوژیست‌های آن از این مطلب گزاره‌هایی مانند؛ تحت نفوذ دشمن بودن نسل‌های جوان و دانشگاهی، هیجانی رفتار کردن نسل‌های جوان و بعضاً القای اتهامات واهی دیگری بوده است که نه‌تنها به فهم حاکمیت و تلاش آن برای تحقق مطالبات جامعه کمک نکرده است که باعث شده است تا حاکمیت مسئله را در هر دوره در کلافی از سردرگمی و برخوردهای سلبی و قضایی رها کند.

زمانی که ما برای رفاه و آموزش و توسعه جامعه، نهاد و ساختاری به نام دانشگاه طراحی و اجرا می‌کنیم که در آن آحاد جامعه می‌آموزند که «چرخ چیست؟ چگونه کار می‌کند؟ و چرا باید از آن استفاده کنیم؟»، دیگر نمی‌توانیم با فهمی ایدئولوژیک و غیرواقعی دائماً به جامعه بگوییم: «چرخ باید مربع شکل باشد و حتی اگر گاری ما حرکت نکرد باید آن را هل دهیم»

جایی خوانده بودم که آغاز پیشرفت بشر زمانی بود که چرخ را اختراع کرد، مسئله اصلاً و ابداً درستیِ جمله قبل نیست بلکه وجه نمادین آن است. پیشرفت زمانی اتفاق می‌افتد که توان تفسیر یا حل مسئله‌ای را بر اساس قوانین علمی و مشاهدات محیطی داشته باشیم.