https://srmshq.ir/2xt93e
چه شد که به اینجا رسیدیم؟ نمیدانم!... احتمالاً یک پای اندیشه و کردارمان میلنگد. بیتردید! اما کجا؟ این را هم نمیدانم!... این مسیری که میپیمایم، ما را به کدامین سرمنزل میرساند؟ پاسخِ روشنی برایش ندارم! آیا میتوان در آینده، روزی، روزگاری، روزگارانی شاید دیر و دور، به فرجامی روشن دل بست؟! پاسخِ این پرسش را بر زبانِ قلم جاری نمیسازم؛ تا متهم نشوم به... هیچ... بماند!
مدتها است که پرسشهایی اینچنینی خورۀ روح من شده و بیپاسخ ماندنشان هم، سوهانِ جانم گردیده است. اندیشیدن به آن، جز گیجی و سردرگمی و سرگردانی، چیزی برای من به دنبال ندارد. برای همین، تنها به طرحِ پرسش پرداخته و از افتادن در هچلِ یافتنِ پاسخ آن دوری میگزینم. پس همان بهتر که از جستوجوی پاسخ درگذرم و به ادامۀ سخن بپردازم. چراکه جوییدنِ پاسخِ این دست پرسشها، رَه به تاریکی است و اسیر گشتن در دامِ انفعال... . همان چیزی که من از آن بیزارم و میخواهم دربارهاش بنویسم. برای جَستَن از دامِ تارهای عنکبوتِ تردید، انفعال و سکون، پاپیچِ این پرسشها نشده و در جستوجوی پاسخشان برنمیآیم. اندیشیدن به این پرسشها و رهیافت به پاسخهای احتمالی و هزارتوی نافرجام و بیانجامِ آنها، باشد برای خلوت و تنهایی خودم. بیش از این اگر بخواهم بنویسم، خود نیز شکارِ عنکبوتِ انفعال گردیده، تارهایش، دورتادور اندیشههایم تنیده و پویایی خیالم را به انقیاد خواهند کشاند.
این روزها، در چهرۀ هر خستهجانی که مینگرم؛ لبریز از رخوت و خمودگی است. گویی دست و پای آدمها را به زنجیرهایی نامرئی بستهاند. بدتر از آن، دست و دلِ کمتر کسی به کار میرود. بندهای نادیدنی یأس، نومیدی و درماندگی، چونان مار، گردِ جانِ، خِرَد، اندیشه، ذهن و خیالِ اهالیِ فرهنگ، ادب و هنر چنبره زده، بالهای پروازشان را شکسته، دستاوردهای علمی و عملی را رو به زوال رانده و اندیشههای زاینده را به انحطاط و نابودی کشانیده است. دلیل همۀ اینها را هم، خشونتِ جاری در سطحِ جامعه میبینم. خشونتی که هم در میانِ مردم ریشه دوانده و دامنهدار شده و هم از سویی دیگر، بر مردم اعمال گردیده است. خشونت تا دیروز، پنهان در لایههای آرامِ ظاهرِ اجتماع بود و امروز، عریان و آشکار، آتشی دامنسوز را دامن زده است. خشونت، سببِ ترس در سطحی گسترده شده و ترس نیز، یکی از عواملِ اصلی انفعال است. ترس، بیماری واگیرداری است که از مجرای چشم، گوش و زبانِ هرکدام از ما، به دیگری راه جسته، سلول به سلول، بند به بند، در جانِ آدمی ریشه دوانده و تا چشم بر هم بزنی، میبینی که تمامی دل و جان و ذهن و اندیشهات را همچون دردی بیدرمان، فرا گرفته است. ترس، راهِ کنشگری را بسته و انقیاد و اختگی به بار میآورد. نظامهای خودکامه، با پراکندنِ تخمِ ترس، در میانِ جامعه، ریشههای پوسیدۀ خود را دوام و قوام بخشیده و پایگاهِ قدرتِ خود را در اذهانِ عموم، بر پایۀ هراس استوار میسازند. اینگونه، اختگی و انفعال، تنها میوههای درختِ سترونِ ترس خواهند بود. استمرارِ ترس، یأس را در پی خواهد داشت. نومیدی، دلمردگی و افسردگی، سبب میگردد تا دست و دلت به هیچ کاری نرود. نه کتاب بخوانی، نه فیلم ببینی، نه بنویسی و نه حتی سفر بروی. وقتی نمیتوانی با هیچیک از این کارها خود را تسکین داده و آلامت را مرهم نهی، تنها یک راه برایت میماند. اینکه به آغوشِ آرامِ طبیعت گریخته و در آن پناه گیری. گاهی هم ثانیههای ماندگار و خاطرهانگیزِ گشت و گذار در دلِ طبیعتِ بکر را، در قابِ عکسهایی به یاد ماندنی برای خودت جاودانه سازی. اصلاً مگر میتوانی سفر بروی و عکاسی نکنی؟! شاید باورتان نشود؛ اما این روزها، نه طبیعتگردی کمکی به احوال برخی از نزدیکانِ من کرده و نه آنهایی که به طبیعت رفتهاند تا حالِ خود را بهبود بخشند؛ دل و دماغِ عکاسی را داشتهاند! بهتر است بگویم دل و دماغِ لذت بردن از هیچ چیزی را ندارند. نشستن با خوبرویان و گوش سپردن به موسیقیهای دلانگیزی که هر دوره از زندگیات، در هر حال و احوالی که بودی، به نغمههای جادوییشان پناه میبردی و جانِ خستهات را تازه میکردی هم، دیگر پاسخگوی احوالت نیستند. بسیاری از همکاران و دوستانِ دور و نزدیک که در این حال و هوا و برهۀ حساسِ کنونی -چقدر این اصطلاح، در روندِ این چهل و اندی سال، لوس و لوث شده و از معنای خود تهی گردیده است- دست و دلشان به هیچ کاری نمیرود. چنین روحیهای نهتنها همکاران و رفقای من که در میانِ بسیاری از ایرانیان در پیشههای گوناگون هم به چشم میخورد. پیشهوران، پزشکان، مهندسان و صنعتگران، آموزگاران و هنرگران و... به اکراه، با سستی، از سر کاهلی و یا شاید هم اجبار، بر سرِ کار خود حاضر میشوند. شماری از کنشگرانِ فرهنگی نیز، با نگاهی سادهانگارانه و سطحی و با رویکردی میانمایه، به تعبیرِ خودشان به نشانۀ اعتراض، کارِ فرهنگی را خواباندهاند. ناشران، مترجمان، نویسندگان، شاعران، اهالی سینما و تئاتر، صاحبانِ رسانهها و اربابِ جراید و مطبوعات و... بنا بر دو دلیل (به خیالِ خودشان موجه!) دست از کار فرهنگی کشیدهاند: نخست به این جهت که در این برهۀ بحرانزده، کار فرهنگی کردن، محلی از اِعراب نداشته و معنایی ندارد. حتی ممکن است خشمِ بیشتر مردم و برخی از همکارانت را برانگیخته و به نفرتِ ایشان دامن بزند. حتی ممکن است گروهی از بدخواهان، برچسبهایی ناروا زده و جیرهخوار و گماشتۀ حاکمیت تلقیات کنند؛ مزدورت بخوانند و به آماجِ دشنام، زخمیات کنند. برهانِ دیگری که این دسته در توجیه کنارهگیریشان از هرگونه کنشِ فرهنگی در این شرایط بر آن تأکید میورزند؛ ناآرامیهای موجود است که بهسانِ آتش، به جانِ تمامی کشور افتاده. در این برهه، حتی اگر کارِ فرهنگی و هنری انجام بدهی؛ مخاطبی نخواهی داشت. قشرهای گوناگونِ مردم، سرشان گرمِ دردها و زخمهای خودشان بوده و اصلاً توجهی به اینکه چه کنشِ فرهنگی انجام میشود، ندارند. در عوض، ششدانگ حواسشان پی این است که ببینند کدام چهرۀ سرشناس و پر هوادار فرهنگی، هنری و یا ورزشی، با زبان یا کنشِ خویش، با خیزشهای اجتماعی ایشان همدل و همگام گردیده و به هواخواهیشان برمیخیزد. در این زمانه کسی کاری به کارِ فرهنگسازی ندارد. اگر هم کارِ فرهنگی انجام دهی، دیده نشده و تأثیرِ شایسته و بایستهای برجای نمینهد. پس با نگاه به بحرانها و استدلالهای یاد شده، نکوتر آن میپندارند که (به نشانۀ اعتراض!) از هرگونه کارِ فرهنگی دوری گزیده و برای همراهی و همصدایی با مردمانِ هیجانزده و خشمگین، کنجِ عُزلت گزیدند. این درست شبیه این میماند که من بگویم از امروز، به نشانۀ اعتراض، از خواندنِ کتاب دوری جسته و نوشتن -که برایم همچون نفس کشیدن میماند- را کنار بگذارم. اگر روزی بتوانم از خوردن و آشامیدن پرهیز نمایم؛ میتوانم از همۀ این کارها هم دست بکشم. به گمانِ من، این انفعالی که امروز، بسیاری از اهالی فرهنگ در پیش گرفتهاند؛ «اعتراض» نیست. کنشی ضدِ فرهنگی است. مرگ است. جذام است. خورهای است که چهرۀ فرهنگ و ادب و هنرِ سرزمینِ ایران را از ریخت میاندازد. موریانهای است که به دل و جانِ تنۀ تناورِ درختِ پر بار و برِ ادب و فرهنگ و هنر افتاده، اندکاندک ریشههایش را جویده و آن را میپوساند؛ تا مرگِ آن در رسد. حقیقتِ تلخ و دردناکی که از دیرباز گریبانگیرِ عرصههای گوناگونِ فرهنگِ ما بوده، این است که شوربختانه، آنگاه که آسیبی به جامعه روی آورد، پیش از همه، آتشِ آن دامنگیرِ فرهنگ شده و نخستین وادیای که در تیررسِ این آسیبها، آماجِ زیانهای ریز و درشتِ ناگوار قرار خواهد گرفت؛ همین وادی فرهنگ و هنر خواهد بود. هنگامی هم که بنا باشد خونی تازه در شریانهای خشکیدۀ جامعه جاری گردد؛ و در مسیرِ پویایی قرار بگیرد، ماجرا وارونه میگردد! این بار، اهالی بختبرگشتۀ فرهنگ و هنر، ته صف قرار گرفته و -اگر دغدغههای رایجِ اجتماع مجالی برای آسودگی بگذارند- آخر از همه به حال و احوالِ زار و نزارش رسیدگی میگردد. از این رو، باید اقرار نمود که برهانِ دومِ گروهی که به اعتراض از کارِ فرهنگی دست میشویند؛ چندان رَه به خطا نبرده است. چراکه در هنگامۀ توفان -که ما نیز اکنون در آن اسیر و با آن دست به گریبانیم- کنشهای فرهنگی به محاق رفته و دستخوشِ بیتوجهی و بیمهری قرار میگیرد. در چنین زمانهای، دیگر بهندرت فردی را مییابی که حالِ گوش دادنِ به موسیقی را داشته باشد. کتاب بخواند. مجلهها و مطبوعات را دنبال کند. به نگارخانهها پا نهاده و برای دیدنِ نقاشی و عکس و... وقت بگذراند. تماشاخانههای تئاتر و سینما، در چنین روزهایی، خالیتر از همیشهاند. از این روی، کوششِ فرهنگی، آگاهانه و یا ناآگاهانه، نادیده انگاشته شده و چنان رفتار میگردد که گویی اصلاً کاری انجام نگرفته است؛ اما این قلم، با آن گروهی که میپندارند حرکتِ فرهنگی، ضمنِ نادیده انگاشته شدن، تأثیرِ چندانی هم نخواهد داشت؛ همسو و همداستان نیستم. هرچند من نیز بر این باورم که کنشهای فرهنگی، در دل چشماندازِ غبارآلودِ آشوبهای تاریخی، از چشم پنهان مانده و در هیاهوی توفان، به شایستگی دیده نمیشوند، اما خالی از تأثیر نیز نخواهند بود. نگارنده بر این باور است که تأثیر حرکتهای اینچنینی در زمینههای فرهنگی، ادبی و هنری، در درازمدت و سیرِ زمان بایستی موردِ سنجش و ارزیابی قرار گیرد. شاید تلاشهای فرهنگیان و نخبگانِ جامعه، در لحظۀ اکنون یا کوتاهمدت به چشم نیاید و یا تأثیرِ دلخواه را به همراه نداشته باشند -که البته ندارد و قرار هم نیست داشته باشند- اما همچون دُر و گوهر و لعل میمانند؛ که در گذرِ زمان، از ارزششان کاسته نمیشود. تلاشهای اینچنینی، به سانِ کهنه شرابی هستند که هرچه زمان از آنها سپری گردد؛ گواراتر و گیراتر میگردند. پس بهتر میدانم بهجای خانهنشینی، رخوت، کاهلی و آه و فغان سردادن، استوار و پوینده پا به میدان نهاده و گنشگر باشم. چراکه امروز، بیش از همیشه، کشور به فرهیختگان و فرهنگیانِ کنشگر نیاز دارد. اکنون زمانِ گفتن، نوشتن، خواندن، دیدن، ثبت کردن و فرهنگسازی است. شاید بسیاری از آنها که روحیۀ هیجان خواهی دارند؛ مرا به سببِ داشتنِ چنین اندیشهای، شایسته و سزاوارِ ناسزا بشمارند. چهبسا اگر دستشان برسد، سنگم بزنند، یا به نیشِ زبان و قلمشان، مرا بگزند؛ اما چه باک؟! داوری همۀ اینها را به تاریخ میسپاریم تا روزگاری که غبارها فرو بنشینند.
برخلافِ گروهی که با اندیشه و انگیزۀ اعتراض و یا از سرِ رخوت، نومیدی و سستی، از هر کارِ فرهنگی دوری گزیدهاند؛ من در تمامی این مدت، کوشیدهام تا مجال را غنیمت شمرده و از زمانِ گرانبهای خویش، بیشترین بهرۀ ممکن را بجویم. فیلم دیده، کتاب و مقاله خوانده، موسیقی و پادکست گوش داده و بنویسم، بنویسم و... بنویسم...! میکوشم کنشگر باشم. خاموشی و انفعال، برای من عینِ مرگ است. من زنده به کنشگریام. آنسان که این شعر، شرحِ این روحیۀ من است:
«ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجایم که آسودگی ما عدم ماست»
«کلیم کاشانی»
...
https://srmshq.ir/rygkc7
آیا آخرین انیمیشنی که دیدهاید را به خاطر دارید؟ بگذارید حدس بزنم. احتمالاً آنچه به تماشا نشستهاید باید یکی از آخرین ساختههای کمپانی «پیکسار»، «دیزنی» و یا «دِریم وُرکس» بوده باشد؛ که شرط میبندم، از تماشای آن لذت فراوانی هم بردهاید! انیمیشن ایرانی چطور؟ آیا آخرین انیمیشن ایرانی که دیدهاید را به خاطر دارید؟ عجله نکنید! خوب فکر کنید. خب، حالا بگذارید من حدس بزنم. احتمالاً پاسخ یا یک نه قطعی است و یا چند عنوان محدود که برای یادآوری خاطرۀ تماشایشان، باید خیلی فکر کرد. انیمیشن، صنعت هزینهبر و در عین حال سودآوری است که بیتردید، در روزگار اکنون، با وجود عرضاندامهای انیمههای ژاپن و... همچنان، در دستان بازارِ آمریکا است.
حالا بیایید کمی محدودۀ پونز انتظاراتمان را کوچکتر کرده و به سطح نقشۀ داخل کشور بیاوریم. چرا ما در کشورمان، شاهد ساخت انیمیشنهایی مانند: «پاندای کونگفو کار»، «شِرِک»، «در جستجوی نِمو» و یا «وال ای» و... نیستیم؟! آیا انیمیشنهای ساخت ایران میتوانند از پس توقعات و ذائقه مصرفکنندۀ داخلی بربیایند؟! آیا انیمیشنهای ایرانی در نمایش فرهنگ ایرانی موفق بودهاند؟! آیا انیمیشن به آن سطح نزدیک شده است که در بازارِ دنیا خریداری داشته باشد؟! آیا، آیا و بسیاری از آیاهای دیگر، تنها بخشی از پرسشهایی هستند که همواره پس از تماشای آثار خارجی، ذهن مرا به خود مشغول میکنند؛ اما برای رؤیاپردازی دربارۀ آینده و پیدا کردن پاسخ، میبایست اول وضعیت و توان فعلی را سنجید. مسلماً تا شما چیزی را تولید نکنید و مقایسه نشوید، نمیتوانید عیار خود را بدانید. شوربختانه، در پانزده سال اخیر، بیشتر از ده پروژۀ انیمیشن سینمایی در کشور ساخته نشده است. یا به عبارت دقیقتر، تنها کمتر از ده انیمیشن سینمایی به اکران سراسری رسیدهاند که یکی از آنها، «لوپتو» نام دارد.
انیمیشن «لوپتو»، یکی از ساختههای استودیو «فراسوی ابعاد» واقع در شهر کرمان است که بهتازگی، پس از گذشت شش سال از شروعِ تولیدش، موفق به اکران عمومی شده است. بحث دربارۀ این انیمیشن زمانی قابل توجه میشود که میفهمیم «لوپتو» در کرمان، یعنی جایی به دور از پایتخت و با مشکلات و مشقات فراوان تولید شده است. به بهانه اکران عمومی «لوپتو»، پس از تماشای این اثر در اکرانی خصوصی، ترتیب میزگردی با حضور چندی از عوامل و دستاندرکاران این پروژه، مِن جمله «محمدحسین صادقی» تهیهکننده، «عباس عسکری» کارگردان، «فرهاد امین زاده گوهری» تهیهکنندۀ اجرایی و «فرشاد امین زاده گوهری» از اعضای تیم فیلمنامه را دادیم که با استقبال گرمی هم از سوی آنها مواجه شدیم.
پس از تماشای اثر و پیش از اینکه با عوامل تولید این انیمیشن به گفتوگو بنشینم؛ چند پرسش محوری ذهن مرا به خود مشغول ساخت: مؤسسه «فراسوی ابعاد» فعالیّت خود را چگونه آغاز کرده و پیش از «لوپتو» چه آثاری را تولید کرده است؟ استفاده از عناصر بومی و فرهنگی تا چه اندازه دغدغۀ تولیدکنندگان بوده است؟ تا چه اندازه در خصوص طراحی فضای شهری در انیمیشن، از سوی تولیدکنندگان پژوهش صورت گرفته است؟
در سیر این میزگرد، «محمدحسین صادقی» ضمن ارائۀ تاریخچهای از شکلگیری مؤسسۀ «فراسوی ابعاد» و کارنامۀ آن؛ دغدغۀ ساخت انیمیشن سینمایی را، علت اصلی تشکیل این استودیو برشمرد و به مراحل نگارش فیلمنامه نیز اشاره نمود. «عباس عسکری» واژۀ «لوپتو» را محاورهای شدۀ «لعبَتَک» دانست و عدم عمیق شدن در اسم انیمیشن را تأخیر در نامگذاری عنوان کرد. در ادامه، «فرشاد امینزاده گوهری»، نگارش فیلمنامۀ این انیمیشن را کاملاً گروهی توصیف کرد و از وجود ۲۲ طرح و ایده دیگر نیز سخن گفت. همچنین «فرهاد امین زاده گوهری»، در توضیح تفاوت نقش تهیهکننده و تهیهکنندۀ اجرائی در طولِ تولید پروژهای سینمایی، تهیهکننده را فرد مطلع از کلیّات کل پروژه دانست و تهیهکنندۀ اجرائی را عهدهدارِ کارِ بخشِ تولید برشمرد. «عباس عسکری» نیز در پاسخ به این سؤال که منابع الهام بصری در طراحی کاراکترها چه بودند؛ انیمیشن آمریکایی را بهعنوان منابع الهام بصری طراحان معرفی و بیان کرد که عدم وجود هویت بصری برای انیمیشن ایرانی، علت این تصمیمگیری بوده است. در پایان، «محمدحسین صادقی» با اشاره به قوانین اخذ پروانۀ ساخت انیمیشن، متفاوت بودن ایدۀ فیلمنامه و وجود کارنامۀ کاری را در اخذ پروانۀ ساخت مؤثر دانست.
این میزگرد، با همراهی صمیمانۀ «محمد ناظری»، «پارسا شیخمحمدی»، «روحالله نقیزاده» و «کورش تقیزاده»، در یکی از روزهای معتدل پاییزی اوایلِ مهرماهِ ۱۴۰۱ خورشیدی، در سالنِ کنفرانسِ مجموعۀ «اکونو موزۀ بانو حیاتی» انجام گرفت. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنم.
امیرحسین جعفری: آقایان عسکری، صادقی، فرشاد و فرهاد امینزاده گوهری، ممنون که قبول کردید و برای این گفتوگو وقت گذاشتید. اول از همه سراغ کارگردان این اثر آقای عسکری میرویم. آقای عسکری، لطفاً از خودتان برای ما بگویید. چگونه وارد عرصۀ انیمیشنسازی شدید و کارهایی که پیش از «لوپتو» ساختید؛ چه بودند؟
عباس عسکری: در دوران دبیرستان، به کامپیوتر و بازیهای ویدئوئی علاقهمند بودم و بهصورت جَسته و گُریخته در این زمینه فعالیت داشتم. سال هزار و سیصد و هشتادوچهار، همزمان با قبولی در کنکور، بهصورت جدی وارد عرصۀ انیمیشنسازی شدم. اگر اشتباه نکنم، در سال هشتادوهشت شرکت «فراسوی ابعاد» را با تعدادی از دوستانمان تأسیس کردیم و کار ما بهصورت رسمی شروع شد. اوّلین کارهایی که کارگردانی کردم، دو پروژۀ «تیکتاک» و «جشن مداد رنگیها»، به سفارش «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» بود. بعد از آن دو، سریال «آتو» را در سال نود و چهار کار کردم که به لحاظ زمانی و کیفیت، اولین کار مهمی بود که ساختم. از آن سال، تیم ما منسجمتر شد و ساخت کارهای جدیتری مانند انیمیشنهای کوتاه «اوکی»، «اوکی۲» و «بیشه» را شروع کرد. آخرین کار شرکت ما هم سریال «جزیرۀ قلدارها» بود که همزمان با انیمیشن «لوپتو» ساختیم.
محمدحسین صادقی: بگذارید من توضیحی در این رابطه بدهم. همانطور که عباس گفت، سال هشتادوچهار، هستۀ شرکت ما بهصورت کارگاهی و با نام «خانۀ انیمیشن» شروع به فعالیّت کرد. سال هشتادوهشت هم منجر به تولد «فراسوی ابعاد» شد. این رؤیای ساخت فیلم سینمایی بود که باعث انسجام و تشکیل این تیم شد. ما در این سالها، چندین بار برای ساخت انیمیشن بلند دورخیز کرده بودیم؛ اما متأسفانه، هر بار به دلایلی محقّق نشد.
جعفری: چطور به تولید «لوپتو» رسیدید؟
صادقی: در سال نود و چهار، مجموعه اندکی فراغت بال پیدا کرد و دیگر آثار سفارشی، مثل سریال و کارهای کوتاه تولید نمیکردیم. در بین مدیریت مجموعه، ساخت انیمیشن بلند قطعی شد. مرحلۀ اول انتخاب ایده یا داستان بود. تقریباً نیمۀ دوم سال نود و چهار، در مکاتبهای با بانک فیلمنامۀ «خانۀ سینما»، درخواست کردیم تا تمام طرحهای انیمیشنی که نویسندههایشان اجازه دادهاند را برای ما بفرستند. علاوه بر آن، مجموعه رمانهایی -که «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» منتشر کرده بود- را هم بین خودمان تقسیم کرده و خواندیم.
عسکری: حتی فراخوان هم دادیم.
صادقی: بله، در گروههای حوزۀ انیمیشن، فراخوانی منتشر کردیم. زمانِ پایانی را هم آخر سال اعلام کردیم تا علاقهمندان، طرحهای خود را برای ما بفرستند و ما طرحی را برای ساخت انتخاب کنیم. متأسفانه، بعد از بررسی حدود شصت طرح، فیلمنامه و کتاب، هیچکدام انتخاب نشدند. در همین حین بود که آقای عسکری ایدۀ خود را ارائه کرد. در اسفند نود و چهار، ما ساختار اصلی داستان «لوپتو» را کامل کردیم. تیم ما دو کار را در سال نود و پنج انجام داد: اول اینکه فرشاد و فرهاد امینزاده گوهری، با همکاری «مجتبی خیری»، چهارچوب فیلمنامه را نوشتند. دوم اینکه ما مرحلهای از پیشتولید -که شامل: طراحیهای نمونه کانسپتها، شخصیتها و محیطها میشد- را جلو بردیم.
جعفری: همزمان با پایانِ...؟
صادقی: بله، با پایان نگارش طرح کلی همزمان بود. در مرحلۀ طرح کلی، شخصیتها معلوم شدند؛ اما هنوز فیلمنامه نوشته نشده بود که ما بدانیم جنسیت، سن و... دیگر ویژگیهایشان چیست، یا شخصیت در فلان سکانس چه دیالوگی میگوید و چه حرکتی دارد. معمولاً تمام پروژههای تولید انیمیشن به این شکل هستند. این تفاوت بین پروژههای انیمیشن و لایواکشن است. همزمان با شروع پیشتولید در مرداد نود و پنج، «امین قرائی»، به تیم تولید اضافه شد. قبلاً تجربۀ همکاری با او را داشتیم. به یاد دارم پنج یا شش مردادماه بود که تولید و ساخت اولین کاراکتر را شروع کردیم.
جعفری: اولین برخورد هر کسی با انیمیشن، معمولاً عنوان آن است. «لوپتو»! کلمۀ جالبی است! کنجکاوی آدم را هم برمیانگیزد. این اسم از کجا آمده و چه معنایی دارد؟
عسکری: به یادم دارم اولیّن باری که این کلمه را شنیدیم، برنامۀ تلویزیونی «هادی و هُدی» را میدیدیم. پدر خدابیامرزم گفت: «این لوپتوها چی هست که میبینید؟! بروید مشقتان را بنویسید!». او به این کارتونها لوپتو میگفت...
صادقی: معمولاً به عروسکها لوپتو میگفتند.
عسکری: بله، اما پدرم به تمام سرگرمیهایم لوپتو میگفت! به عروسکهای دستساز لوپتو میگویند. زمانی که میخواستیم برای انیمیشن اسم انتخاب کنیم، تحقیقاتی را انجام دادیم و متوجه شدیم که در استانهای دیگری مثل مازندران هم، کلمۀ لوپتو رایج است.
صادقی: حتی در سیستان و بلوچستان هم رایج است.
عسکری: بله. احتمالاً این کلمه محاورهای شدۀ «لُعبَتک» است. شاید کلمۀ لُعبتک برای عروسکهایی بوده که دورهگردها در اجرای نمایش استفاده میکردند.
جعفری: یعنی «لعبتک» در لهجۀ کرمانی، به «لوپتو» تبدیل شده است؟
عسکری: بله، درست است.
جعفری: چرا شما در مفهوم لوپتو باقی ماندید و بیشتر از این، در اسم عمیق نشدید؟ چون وقتی به اواسط داستان میرسیم، دیگر بحث انیمیشن سر چیز دیگری است.
عسکری: ما فیلمنامه را با اسم «من و فرشته» شروع کردیم. از همان اول میدانستیم، باید اسم تغییر کند؛ اما متأسفانه، اسمگذاری تا پایان تولید به تعویق افتاد. زمانی که اسم انیمیشن را به «لوپتو» تغییر دادیم؛ دیگر نمیتوانستیم تأثیر این کلمه را در فیلمنامه بیشتر کنیم؛ اما تصمیم گرفتیم که اسم برند اسباببازیفروشی در داستان را لوپتو بگذاریم.
(فرشاد) امینزاده گوهری: به نظر من تا آخر انیمیشن تأثیر کلمه را در کار میبینید. مثلاً آنجایی که داستان واردات اسباببازی است؛ باز هم بحث حوالی اسباببازیهای «لوپتو» میچرخد.
جعفری: آقای «فرشاد امینزاده گوهری»، در بحث نگارش فیلمنامه، به معنی واقعی کلمه تا چه اندازه گروهی کار کردید؟ لطفاً توضیحی دربارۀ روند نگارش فیلمنامه هم بدهید.
(فرشاد) امینزاده گوهری: ما سال نود و چهار، شروع به نوشتنِ فیلمنامۀ «لوپتو» کردیم. زمستان نودوپنج هم پروژه را شروع کردیم. کار کاملاً تیمی انجام شد. ایدۀ اولّیهای که آقای عسکری ارائه کرد، به گونهای جذاب بود که همه تیم را ترغیب کرد تا آن را به صورت بارش فکری کامل کند. سرپرست تیم نویسندگان آقای عسکری بود. وقتی فیلمنامه کامل شد، «مجتبی خیری» به تیم اضافه شد و نوشتن بخشی از دیالوگها را بر عهده گرفت.
جعفری: چه بازۀ زمانی را صرف نگارش فیلمنامه کردید؟
(فرشاد) امینزاده گوهری: حدوداً چهار الی پنج ماه.
محمد ناظری: آقای عسکری، با توجه به گفتههای آقایان صادقی و (فرشاد) امینزاده گوهری، ایده از سمت شما بود؛ این ایده از کجا نشأت گرفت؟
عسکری: هستۀ اصلی ایده فیلم، در خود فیلم وجود دارد. پسرکی سوار دوچرخه است، فرشتهای را میبیند که مطمئن است کسی او را نمیبیند؛ ولی بچهای به او میگوید: «سلام!» و فرشته جا میخورد. ایده در طول زمان گسترش پیدا کرد. مثلاً ما برای کار فرشته روی زمین موضوع، امید و ناامیدی را انتخاب کردیم، یا ایدۀ آسایشگاه، از طرف محمدحسین (صادقی) بود.
ناظری: ایده را پرورش دادید.
عسکری: بله، کمکم شکل گرفت؛ اما هستۀ اولیۀ داستان، تصویر بچه و فرشته بود.
جعفری: در این مرحله از فیلمنامه، مشاورانی خارج از تیم وجود داشتند که از آنها کمک گرفته باشید؟
(فرشاد) امینزاده گوهری: فکر نمیکنم.
صادقی: ما مرحلهای را با عنوان «بازخوردِ فیلمنامه» در نظر گرفتیم.
جعفری: واکنش مخاطبان؟
صادقی: بله. واکنش و بازخورد دیگران نسبت به فیلمنامه را میسنجیدیم. خوشبختانه این مرحله، بدون هیچگونه تأخیری انجام شد. از ابتدای شروع تولید، دو برنامۀ مشخص داشتیم: اوّل اینکه شکل و شمایل انیمیشنمان ایرانی باشد و دوّم، جذب مشارکت در روند تولید بود. پس از پایان طرح کلی، اصرار داشتیم که در شکل و شمایل و مفاهیم انیمیشن، تغییری صورت نگیرد. همانطور که میدانید، وقتی سفارش دهنده وارد جریان تولید میشود؛ این دست از تغییرات در کار بسیار اتفاق میافتد.
جعفری: یعنی دخالت میکنند؟
صادقی: بله دخالتهای محتوایی و غیره. من به درست و غلط بودنش کار ندارم. چهارچوب اصلی داستان که مشخص شد، مذاکراتی را شروع کردیم که مهمترینش با سازمان «اوج» بود. وقتی مسئلۀ مشارکت در پروژه را مطرح کردیم؛ آنها قبول کردند؛ اما مسئلۀ سهام که پیش آمد؛ «اوج» شصت درصد از سهام فیلم را میخواست کوتاه هم نمیآمد. خلاصه، با اینکه مبلغ بیشتری را نسبت به «حوزۀ هنری» پیشنهاد داده بودند؛ اما به توافق نرسیدیم. چون دنبال این نبودیم که سهام کامل فیلم را به کسی بفروشیم. اولین بازخوردها را از سمت این دو مجموعه گرفتیم.
جعفری: نتیجۀ این بازخوردها، تأثیری هم روی فیلمنامۀ نهایی داشت؟
صادقی: بله. طرح اولیۀ فیلمنامۀ ما، ترانۀ موزیکال نداشت. به صورت اتفاقی در یکی از جلسههای بازخوردی شورای فیلمنامۀ حوزۀ هنری گفتیم: «فضای فلان قسمت فیلمنامه شاد است. اگر موسیقی، ترانه، خوانندگی و... اضافه شود؛ میتواند کمک بسیاری به کار بکند». همانجا بود که تعدادی سکانس به فیلم اضافه شد. به طورکلی در خصوص مشاورۀ فیلمنامه، میتوانم به شما بگویم ما مشاوری نداشتیم؛ اما بازخوردهایی را گرفتیم که اضافه شدن صحنههای موزیکال، مهمترین نتیجۀ این بازخوردها بود.
جعفری: به جز «اوج» و «حوزۀ هنری» با جای دیگری هم مذاکره کردید؟
صادقی: بله. با مدیر وقت مرکز «صبا» هم صحبت کردیم. آنها تا شروع جشنوارۀ «فجر» سال نود و شش به ما فرصت داده و شرط همکاری را، تحویل انیمیشن تا قبل از آن زمان گذاشتند؛ یعنی یک سال و نیم مهلت داشتیم که ما نپذیرفتیم.
...
https://srmshq.ir/w7btv9
انیمیشن، یکی از محبوبترین محصولات خانوادهها در سراسر جهان محسوب میشود و قطعاً، کودکان در کنار خانوادههای خود، یکی از اصلیترین مخاطبان این آثار هستند. در ایران هم با وجود سابقۀ تقریباً طولانی تولیدات انیمیشن، توجه به تولید آثار سینمایی انیمیشن و اکران آنها بر پردههای نقرهای سینماها، سابقهای در حدود یک دهه داشته و البته در این راه، شاهد اکران آثار موفق و پرطرفدار مختلفی بودهایم. هرچند نمیتوان ظهور برخی از آثار کمفروغ را نیز در این میان نادیده گرفت که علیرغم تلاشهای صورتگرفته از سوی تیمهای تولید، بایدها و استانداردهای لازم را برای ماندگاری در ذهن مخاطبان نداشتند. بااینوجود، تأثیر فراوان این تولیدات بر ساختار و چرخۀ تولید آثار انیمیشن در ایران، بسیار چشمگیر و ملموس بوده است. البته فراموش نکنیم که این موضوع، دلیلی برای درنظرنگرفتن تولیدات کوتاه جشنوارهای نیست؛ اما خب؛ باید پذیرفت که مخاطب این آثار، بهجز چند جشنوارۀ داخلی و بعضی اکرانهای خاص در سینماهای خاص، راه دیگری برای دسترسی به این آثار و تولیدات نداشته و اصولاً هم مخاطبان این آثار، مثل محتوای آنها، خاص هستند. پس اجازه داریم این آثار را «ویژه» قلمداد کنیم.
شروع تولید انیمیشن سینمایی در ایران با یک نام به خاطر میآید: «تهران ۱۵۰۰»، به کارگردانی «بهرام عظیمی». فیلمی آیندهنگرانه، با دستمایههای طنز و شوخی -و کاریکاتوری از رخدادهایی که همین امروز هم شاید میتوانند رخ بدهند- و البته روند تولیدی سخت و طاقتفرسا و مملو از تجربیات سخت و آسان، برای تولیدکنندگان آن. بعد از «تهران ۱۵۰۰»، نوبت «سیمرغ» بود که قلب خود را برای تولید گذاشته و تجربهای آخرالزمانی را از نگاه «وحید نصیریان» فقید برای بیننده به نمایش بکشد و...
و اینگونه تابوی ادعای تولید فیلم انیمیشن بلند سینمایی در ایران شکست. دیگر شاهد اخبار تولید آثار بلند از طرف افراد و استودیوهای مختلف بودیم که بعضی به تولید رسیده، بعضی همچنان در حال تولید بوده و بعضی هم چیزی نبودند جز بلوفهایی خبری، برای بودن در رسانهها! در طی این مدت، شاهد تولید آثار مختلف سینمایی بودهایم. یا حداقل اخبار شروع یا اتمام تولید و اکران قریبالوقوع آنها به گوشمان خورده است. ولی تقریباً تا زمان اکران «شاهزادۀ روم»، شاهد اکران عمومی هیچکدام از این آثار نبودیم. بااینحال با این اکران، از نظر چالش تولید، انیمیشن سینمایی وارد فاز تازهای شد: اکران عمومی! حالا دیگر همۀ تولیدکنندگان، داعیۀ اکران سینمایی داشتند. ولو اینکه اثر تولیدی آنها، از استاندارد سینمایی، فقط مدتزمان آن را داشته باشد. دراینبین، گویا سینماییها تازه متوجه این کودک رها شده -که سالها بود به آن در جشنوارههای مهم داخلی کممحلی میکردند- شدند و تصمیم گرفتند کار اساسی انجام بدهند. در نتیجه، دیگر به آن کممحلی نکردند؛ بیمحلی کردند! و جالب اینجا بود که به شکلی زیرپوستی، بعضی از آنها تولید انیمیشن را هم شروع کرده و مدعی شدند: «آمدهایم تا به شما یاد بدهیم؟!».
خوب یا بد، بههرحال حالا دیگر انیمیشن سینمایی، برای مخاطبان تا حدی جدی گرفته میشد. ولی این بار نوبت تولیدکنندهها بود که سراغ بالای طاقچه بروند. ناگهان دیگر اکران در سینماهای ایران و مخاطب ایران برایشان هدف نبود و بیشتر از اکران خارجی و درآمدهایش صحبت میکردند. آنهم وقتی هنوز محتوای بینالمللی در آثارشان دیده نمیشد و مهمترین عنصر سینمای انیمیشن، در آنها کمرنگ بود: خانواده و سرگرمی! اما حالا کمکم گویا تولیدکنندگان، خانوادهها را در تولیداتشان جدیتر گرفتهاند و با نگاهی متفاوت، مسائل و سوژههای مستقیمتری از آنها را در دستور تولید قرار دادهاند. جالب اینجا است که اگر نگاهی به آثار روز دنیای انیمیشن داشته باشیم، متوجه میشویم که حضور خانواده، در بطن اصلی اکثر آثار، پررنگتر دیده میشود؛ از «میشلها در برابر ماشینها گرفته» تا «قرمز شدن» و خیلی آثار دیگر... .
...
https://srmshq.ir/whzild
در این روزهایی که کودکان، همچون نهالی بیگناه، درون خاک کاشته شده و ریشه میدوانند؛ قلم طاقت آن را ندارد که کلمات را کنار یکدیگر گذاشته و اتفاقی یا نقدی را روایت کند. دستها از بیخ بریده شده و طاقت آن را ندارند که بچرخند و بار این روزها را، بر روی شانۀ کلمات بگذارند. نوشتن و گفتن سخت است! اما چارهای نیست. چرا که آدمی به همین تکه امید زنده است و باید به کاری چنگ بزند تا زنده بماند.
«لوپتو» تازهترین انیمیشن ساخت ایران در ژانر کمدی، ماجراجویانه و تا حدودی روانشناسی است. «لوپتو» روایت اسباببازیهایی است که به دست بیماران آسایشگاهی روانی ساخته میشوند. با معروف شدن اسباببازیها، دردسرهایی برای آقای کمالی (صاحب آسایشگاه) به وجود آمده و داستان انیمیشن آغاز میشود. به طور کلی میتوان گفت که داستان «لوپتو»، در مورد دایرۀ مشکلات بر سر راه آقای کمالی و طرز مقابلۀ او با مشکلات پیشرو، با کمک بیماران آسایشگاه و پسرش است. اگر بخواهیم «لوپتو» را از منظر فنی و به طور کلی انیمیشنی ساخت ایران نگاه کنیم؛ باید بگویم انیمیشنی قابلقبول، بهویژه در بخش فنی است. به زبان سادهتر، نمیتوان از انیمیشن در بخش فنی، کاراکترسازی، رندر، تدوین و صدا ایرادی گرفت. چرا که با شرایط موجود در ایران، خالق توانسته انیمیشن بلند سینمایی قابل قبول و استانداردی را بسازد؛ اما این برای «انیمیشنی خوب» کافی نیست. چرا که بخش اعظمی از ساخت انیمیشن را بخش فنی تشکیل داده و بخش دیگر برمیگردد به: شخصیتپردازی، فیلمنامه و کارگردانی.
اگر بخواهم از منظر شخصیتپردازی به «لوپتو» نگاه کنم، باید بگویم که آشفته است. شخصیتها مراعات و نظیر ندارند! بدان معنا که هرکدام داستانی جداگانه برای خود دارند. تا اینجای کار، برای آسایشگاهی روانی منطقی است که تمام بیماران به یک شکل نباشند؛ اما در «لوپتو» نویسندگان تقلا میکنند که در کوتاهترین زمان، بیشترین قصهپردازی را برای هر شخصیت انجام دهند. به همین علت، نمیتوانند بهدرستی و با منطق، داستان را جلو ببرند. وقت برای پرداختن به داستان جداگانۀ هرکدام از بیمارها نیست. نکتۀ حائز اهمیت این است که هیچکدام بر روی خط داستانی سوار نیستند. هرکدام ساز خود را زده و میخواهند مرکز توجه قرار بگیرند. هرکدام میخواهند به نوعی لوپتویی ساخته و از آنِ خود کنند. به زبان سادهتر، میتوان گفت خط داستانی فیلم، قوارهاش به قامت پرداختن به هرکدام از شخصیتها به طور دقیق نخورده و کم میآورد. ضعف شخصیتپردازی نهتنها در بیماران آسایشگاه، بلکه در شخصیتهای اصلی هم مشخص است. در انیمیشن، شخصیت و فیلمنامه حرف اول را میزنند. چرا که مخاطب با تصویر و دیالوگ در ارتباط است؛ و این دو، دو عنصر اصلی برای جذابیت انیمیشنی استاندارد به حساب میآیند؛ اما در «لوپتو»، این دو عنصر آشفتهاند. همین دلیل هم مسبب آن است که مخاطب تا حدی گیج شده و فیلم در بیان روایت اصلی خود عاجز بماند.
«لوپتو» به لحاظ روایتی فیلمی پریشان است. همانطور که در شخصیتپردازی هم اشاره کردم، فیلم بر روی فیلمنامه و خط داستانی مشخصی سوار نیست. نمیتواند منظور خود را به درستی به مخاطب برساند. ایدۀ فیلم، ایدهای تازه و جذاب است؛ اما کارگردان در پرداختن به ایده و به تصویر کشیدن آن عاجز است. «لوپتو» مجمعالجزایری از اتفاقات است! میخواهد در کمتر از صد دقیقه، تمام مخاطبان خود (اعم از کودک و بزرگسال) را راضی نگه دارد. در هر دقیقه اتفاقی تازه میافتد. پرداختن به موضوع اصلی، یعنی همان مقابله با مشکلات آقای کمالی، در فیلم جا مانده است. اگر بخواهم بیان سادهتری داشته باشم، باید بگویم که کارگردان، هر راهحل برای مقابله با مشکلات پیش روی شخصیت اصلی خودش را، به نوعی به داستانی بلند تبدیل کرده است. حال هرکدام از این داستانها، روایت دیگری را طلب کرده و باعث میشوند که موضوع اصلی، به سمت حاشیه برود. کارگردان با پرداختن بیش از اندازه به حاشیهها، پلانهای طولانی و تکراری مانند رقص و آهنگها، فیلم را از خط اصلی داستانی خود دور کرده است.
هویت بصری اثر، ارزشمند است. نمیتوان بر روی ظرافت طراحی کاراکترها، به خصوص بیمارهای آسایشگاه چشمپوشی کرد؛ اما پرداختن بیش از اندازه به آنها، باعث شده است که فیلم در خط محتوایی خالی بماند. «لوپتو» تصویر خوبی دارد؛ اما از دیالوگها و فیلمنامه خالی است. جای خالی دیالوگهای درست در فیلم به خوبی مشهود است. مخاطب فیلم مشخص نیست. نمیتوان فهمید برای کودک است یا برای بزرگسال؟! به طور مثال، کلامی که علی (پسر آقای کمالی) برای مقابله با مشکلات پدرش و کمک خواستن از او به کار میبرد؛ متناسب با سن او نیست. دیالوگها بزرگسالانه و تصاویر کودکانهاند. این اشکال، گسل بزرگی را بین دو عنصر اصلی انیمیشن ایجاد کرده و باعث میشود انیمیشن، بر روی بلاتکلیفی بلغزد. ما هرقدر هم بخواهیم قبول کنیم که نسل امروز، مانند نسلهای ماقبل خودشان نیستند و آگاهی بیشتری نسبت به تمامی مسائل دارند؛ نمیتوانیم نادیده بگیریم که کودک، «کودک» است. من منکر فهم و آگاهی بیشتر این نسل نمیشوم، اما در بیان کلمات، آنها برخورد دیگری دارند. بیان کودک ده ساله را که نمیتوان عوض کرد. هرقدر هم که فهمیده باشد؛ کودک ده ساله یا سن پایینتر، شکل مشخصی حرف میزند. ادای کلمات به زبان او، با نوجوان پانزده ساله متفاوتتر است. «لوپتو» مخاطب مشخصی ندارد. همین باعث میشود که اگر بزرگسال بر روی صندلی بنشیند؛ آن را قبول نکند. اگر کودک هم بنشیند، مفهوم اصلی آن را بهدرستی نمیفهمد.
...