https://srmshq.ir/6dybqz
وقتی به من پیشنهاد شد که درباره تفاوت نسلها در تئاتر و مواجههشان با مسائلی چون سانسور و مخاطب و …، یادداشتی بنویسم؛ تردید داشتم چرا که مطلبی که خواسته شده به قدری گسترده است که نوشتن راجع به آن را بسیار سخت میکند و سواد و جایگاه اینجانب در تئاتر هم مانع دیگری بود برای اینکه از نوشتن این مطلب پرهیز داشته باشم؛ اما سعی میکنم درک و دریافت خودم را از این مسائل بنویسم و بسیار طبیعی است که این درک و دریافت ناقص و شاید حتی غلط باشد؛ اما درک و دریافت الآنِ من از این قِسم مسائل بهگونهای است که در ذیل میآید.
سه سال پیش در هیاهوی کرونا بود که بار و بندیلم را از تهران جمع کردم و به شهرستان خودم آمدم. دفترچه اعزام به خدمت را پر کرده و آمادۀ اعزام بودم که به خاطر یکی از دوستانم و برای قرار نگرفتن در موضع انفعال شروع به آماده کردن نمایشی کردم. در شهرستان تئاتر کار کردن عشق میخواهد چرا که نه برد خبری تهران را دارد و نه سود مادی و معنوی ویژه ای، پس هر چه هست عشق به خود تئاتر است یا شاید جنون و دیوانگی یا شاید از نگاه خودم مهم بودن خود تئاتر نه حاشیههایش. به هر حال در یک پلاتوی تازه تأسیس در شهرستان خودم شروع به تمرین تئاتری کردم و نمایش آمادۀ اجرای عموم شد. از ادارۀ ارشاد شهرستان برای بازبینی و اخذ مجوز و پروانۀ نمایش وقت گرفتم و دوستانی به دیدن نمایش آمدند. دوستان بازبین که از تئاتریهای قدیمی و نسلهای گذشتۀ تئاتری بودند بعد از اتمام نمایش نظراتی دادند که از میان آنها نظر یکی از آنها که احتمالاً هم نمایش ما را از لحاظ کیفی ضعیف فرض میکرد، توجهم را جلب کرد.
ایشان گفتند؛ آقای لعلیان الآن پیام نمایش شما چیه؟ چون کیفیت کار طوریه که آدم خوابش میگیره پس لطفاً خودت بگو پیام کارتون چیه؟! کیفیت نمایش ما مهم نیست ولی فقط برای اینکه قضاوتی در ذهن خواننده شکل نگیرد؛ آن نمایش مخاطب خاص خودش را پیدا کرد و دست بر قضا نمایش حتی در هیاهوی کرونا هم مورد استقبال خوبی قرار گرفت؛ اما الآن با آن نمایش و کم و کیفش کاری ندارم، با حرف دوست و همکاری قدیمی خودم کار دارم؛ یعنی همان حرفی که در مورد پیام نمایش گفت: «پیام نمایش شما چیه؟!» ایشان این سؤال را پرسید چراکه نمایش ما را بیمحتوا میدانست و منظور ایشان از پیام نمایش شما چیه همان صحه گذاشتن بر بیمحتوایی نمایش ما بود.
من چون زیاد این مدل سؤالات را میشنوم به فراخور مدل تجربههام -شاید هم ضعف تجربههای من است- جواب آمادهای برای آن دارم: «من پیغمبر نیستم که پیامی داشته باشم.» اما هم جواب من، هم سؤال دوست و همکار قدیمی من شاید تفاوت اصلی نسل گذشته در تئاتر و نسلی که در حال شکلگیری است؛ باشد.
البته درست است که این نمایش در شهرستان آمادۀ اجرا شد و دوست و همکار من یک تئاتری از نسل گذشتۀ تئاتر شهرستان و داستاننویس شهرستانی بود اما دیدگاهی که به تئاتر داشت از فرم جملهاش مشخص بود. آن دیدگاه هم این است که تئاتر بهعنوان یک اثر هنری حتماً و الزاماً باید حاوی «پیامی» باشد یا به تعبیری دیگر محتوای یک اثر هنری بر فرم آن اثر ارجحیت دارد. البته فرم گفتن پیام یا همان محتوای اثر به دیدگاه نسل گذشته مهم است اما مهم بودنش در راستای هر چه بهتر القا کردن پیام یا همان محتوای اثر کارکرد دارد.
حتی این یک دیدگاه شهرستانی به تئاتر نیست. این دیدگاه، یعنی برتریت محتوای یک اثر بر فرم آن دیدگاهی فراگیری است و حتی این دیدگاه الزاماً به نسل گذشته در تئاتر هم مربوط نیست چراکه احتمالاً هستند همسنوسالهای من که محتوای یک اثر هنری را مهمترین بخش اثر محسوب کنند. ولی در ذهن من کسانی که پیام یا محتوای اثر هنری برایشان مهم است نمود نسل گذشتۀ تئاتر را پیدا کردهاند شاید به این علت که این مدل دیدگاه را بیشتر در میان کسانی دیدم که متعلق به نسل گذشتۀ تئاتری این مملکت بودهاند.
به طور مثال و برای اثبات به مخاطب این یادداشت که این دیدگاه، دیدگاهی شهرستانی به تئاتر نیست میخواهم از اجرای نمایش «پردهخانۀ» نوشتۀ بهرام بیضایی توسط گلاب آدینه در تهران در میانۀ جنبش زن، زندگی، آزادی مثال بیاورم. بسیاری از تئاتریها موافق اجرا رفتن تئاتر در زمانۀ حاضر بهعنوان اعتراض نیستند ولی خانم آدینه موافق اجرا رفتن تئاتر به نشانۀ اعتراض است و اعتقاد دارد باید حرفش و اعتراضش را با هنرش بزند. چراکه خود خانم آدینه در رسانههای خبری و فضای مجازی در تبلیغات نمایششان دائماً مخاطب را به اعتراضی بودن اجرایشان ارجاع میدهند؛ اما چه چیزی در کار خانم آدینه هست که اعتراض محسوب میشود؟ آیا در نمایش یا تبلیغات نمایش «پردهخانۀ» خانم آدینه، خانمهای نمایش به مانند دختران و زنان در خیابان به نشانۀ اعتراض بدون حجاب اجباری ظاهری میشوند؟ قطعاً خیر. پس خانم آدینه چه چیز را اعتراض میداند؟
بهاحتمال بسیار زیاد و با توجه به نقدهایی که منتشر میکنند از کارشان در فضای مجازی، مضمون و یا همان محتوای نمایش را اعتراضی میدانند چراکه مضمون یا قصۀ نمایشنامه «پردهخانۀ» بهرام بیضایی راجع به چند زن در حرمسرای شاهی است که علیه آن شاه میشورند و به نوعی قیام میکنند.
...
https://srmshq.ir/vr4m2o
ما در بستری اجتماعی بزرگ شدهایم که همیشه سایۀ نسلهای قبلی بر سرمان سنگینی کرده و عنوانهای پرطمطراق اساتید و بعضاً تحلیلهای دور از واقعیت و مصلحتاندیشانهشان سد راهی برای ابراز وجود ایدههای نو و ساز و کارهای جدید و کارآمد بوده است.
نسل پیشین تئاتری ما، نسل جشنوارههای پر زرق و برق دولتی است، زاییدۀ اجراهای بزرگ و شلوغ و پر کاراکتر در سالنهای قاب عکسی با طراحی صحنههای غولآسا و ژستهای اغراق شده و آکسانهای پر تأکید و... . اصلاً ماهیت اجرا در چنین آمفیتئاترهایی، اغراق در اکثر جنبههاست. نسل قبلی تئاتر ما (حداقل در شهرستانها) نسل وابسته به کمکهای دولتی و سالنهای رایگان و... است.
اما به مرور زمان، رونق گرفتن صنعت چاپ و نشر و ترجمۀ نمایشنامهها، نظریهها و شیوههای تمرینی روز دنیا از طرفی و از سوی دیگر گسترش ارتباطات مجازی و امکانات بصری ازجمله فیلم تئاترها، سریالها و مینی سریالها سبب تغییرات فکری زیادی در نسل جوان و نوجوان شده است. البته که تأثیر سیاستهای فرهنگی اقتصادی دولتها به مرور زمان و مخصوصاً در دهۀ اخیر را نمیتوان در این دگرگونی فکری نادیده گرفت. به نظرم این تغییرات را نمیتوان صرف نسلهای جوان جامعۀ تئاتری در نظر گرفت و باید به کل جامعه تعمیم داد.
به مرور اجراها از آمفیتئاترهای بزرگ و دولتی، به سمت بلک باکسها و پلاتوها و حتی آپارتمانهای خصوصی کوچ کردند و همین تغییر در محل اجراها، سبب تغییرات عمدهای در شیوههای اجرایی شد. از صحنههای غولآسا، به اتاقهای سیاه و خالی و بعضاً تاریک رسیدهایم، از عوامل بیرونی و اغراقآمیز به فضاسازیهای درونی و روانی و انرژی رسیدهایم.
در صحنهای که مخاطب با بازیگر همنفس است، دیگر امکان ژستهای آنچنانی نیست. یادم میآید که امیررضا کوهستانی در جایی چنین چیزی نوشته بود که کارگردان مقدس نیست، امکان اشتباه دارد، کامل نیست و نیاز به همفکری دارد و مدام این را باید به اعضای گروه متذکر شد. همین جمله تمام اعتبار اساتید نسل قبل را زیر سؤال میبرد.
نسل جدید تئاتری، حتی تمایلی برای شرکت در جشنوارهها و لابی و بریز و بپاشهای دولتی را ندارد. حالا دیگر گروههای نمایشی نسل جدید (و باز تأکید میکنم بیشتر در شهرستانها، اصلاً مقولۀ شهرهای بزرگ را جدا کنید!)، چندان امیدی به درآمدزایی ندارند. گروههایی که ماندهاند و نفسی میکشند یا زیست فلسفی دارند و دنبال پاسخهای خودشان هستند یا ماندهاند که به اطرافیان در ظاهر اثبات کنند که ما ماندیم و توانستیم!
گرچه نادیده گرفتن گروههایی که به ساز و کار جذب مخاطب و تأمین مالی رسیدهاند کملطفی است، اما آیا به تعداد انگشتان دست میرسند؟ حالا شما فرض بگیرید نسل قدیم، با جزیرهشان نسل امروزی را قبول ندارند و نسل امروزی با جزیرهشان، نسل قدیم را، این گروه مداوم آن را میزند، آن گروه مداوم این را!
در این یادداشت سعی داشتم که از ارزشگزاری نسبت به تفکر دو نسل دوری کنم، نمیدانم موفق بودهام یا نه، اما فکر میکنم یک بار برای همیشه باید دو گروه بنشینند و احترامها و تحقیرهای بیمورد را کنار بگذارند و ماهها مطالعه کنند و به فکر طراحی ساز و کارهای مختلف و متفاوت برای جذب مخاطب، ارتقای کیفی آثار، سیستم فروش و تبلیغات و... باشند.
https://srmshq.ir/j4zm26
وقتی بحث تفاوت نسلها مطرح میشود فکر همۀ ما میرود سمت اختلافات پدر و مادرها و فرزندانشان؛ اما رشتۀ این تفاوت آنقدر دراز است که میشود سر نخش را در همه جا دید، این تفاوت صرفاً منوط به ذات انسانی ما نیست، بخش عمدهای از آن را میشود در تمام شرایط فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی جامعه یافت.
احتمالاً همگی این اصطلاح کلیشهای و قدیمی که: «بازیگر باید خاک صحنه بخورد» را شنیدهاید، اما این اصطلاح از کجا آمده است و چرا همیشه تکرار میشود؟!
در گذشته اگر شما به تئاتر علاقه داشتید، ابتدا باید گروهی را پیدا میکردید که حاضر شود شما را در پشتصحنۀ کارش بپذیرد، یعنی بازیگرانی که روی صحنه حاضر میشدند همگی در ابتدای کار تقریباً تمامی سمتهای پشتصحنه را تجربه کرده بودند: منشی صحنه، دستیار نور، دستیار دکور، دستیار صدا، دستیار کارگردان و ... خاک صحنه را به معنای واقعی میخوردند، تجربه کسب میکردند، میآموختند و به وقتش با تمام علاقۀ نهان در وجودشان پا به روی صحنه میگذاشتند، قدرش را میدانستند و بهراحتی از دستش نمیدادند. آنها از «پشتصحنه به روی صحنه» میرسیدند.
اما امروز! اگر اطراف دانشگاههای هنر یا تئاتر شهر یا سالنهای اجرای تئاتر قدمی زده باشید احتمالاً با تودهای از جوانان مواجه شدهاید که مشغول مباحثه در خصوص فلسفیترین جنبههای تئاتر پستمدرن در تقابل با تئاتر کلاسیک هستند که این در ذات خود خیلی هم خوب است، اما مشکل از جایی آغاز میشود که همین افراد کمکم به این باور رسیدهاند تحصیلات آکادمیک و گاه حضور در آموزشگاههای فلان استاد و بهمان موسسه متضمن این است که شازده احتشامهای تئاتر با ایفای نقش اولی به یادماندنی صحنههای تئاتر را منور نمایند! در واقع این گروه غالباً معتقد است حضور در پشتصحنههای تئاتر در شأن شخصیت چون اویی نیست و ایشان را جز نقش اول نشاید!
متأسفانه ماجرا به همینجا هم ختم نمیشود، طی چند سال اخیر واژهای وارد ادبیات تئاتر شده است به نام «بازیگر تهیهکننده» به معنای بازیگرانی که بهواسطۀ تمکن مالیشان خودشان و گاهی بدون هیچ تجربه و شاید استعدادی با تقبل هزینههای سرسامآور این روزهای اجرا، بهعنوان یکی از نقشهای اصلی پا به روی صحنه میگذارند. اینها همان گروهی هستند که بهنوعی دیگر از «پشت صحنه به روی صحنه» میروند.
هدف از این قیاس قطعاً زیر سؤال بردن تمام یک نسل یا خاص شمردن تمام یک نسل دیگر نبوده و نیست، هدف این است که بدانیم اقتضای جامعه، فرهنگ و اقتصاد و سیاست گاهی جایی خودش را نشان میدهد که حتی فکرش را هم نمیکنیم، مثل صحنۀ تئاتر!