فرهـنگ‌عامه

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه

تجددپذیری یا تجددگریزی در فرهنگ‌عامۀ مردم و نقش خرد... (بخش دوم)

***

خرد را همیشه تو دستور دار

دو جانت از ناسزا دور دار

خرد رهنمای و خرد دل گشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

فردوسی

در بخش نخستین این مقاله در شمارۀ پیش، به مواردی چون هدف از فرهنگ‌عامه در این نوشتارهای فرهنگی و هدف از تجدد و نوگرایی و نیز به عنصرها و زیرساخت‌هایی که خمیرمایه و گوهر واقعی نوگرایی و نواندیشی (تجدد) را شکل می‌بخشند، پرداختیم؛ با تکیه بر این‌که باید امروزه، نگاه خود را نسبت به پدیده‌های پیرامونمان تغییر دهیم و نه‌تنها سنت‌ها و فرهنگ گذشته را دور نیندازیم، بلکه از آن در سوگیری و امروزی کردن و امروزی اندیشیدن وهم سویی با جهانی که شتابناک به سوی آینده و پیشرفت گام برمی‌دارد، بهره ببریم؛ و برای همۀ آثار پیشین و دست‌آوردهای پیشینیان، تحلیلی نوین و نگاهی امروزی داشته باشیم. پس از آن به زمینه‌ها و جلوه‌های نوآوری اجتماعی و فرهنگی و بررسی درست هرکدام را یادآور شدیم؛ و در چگونگی گره خوردگی عنصرهای فرهنگی، ویژگی‌ها، پیوند و جابه‌جایی فرهنگی سخن گفتیم تا بتوانیم به معنای درست نوآوری و مفهوم به سزای آن و چگونگی فراگیری پدیده‌ها و دست‌آوردهای نوین در جامعه و درنتیجه، آفرینندگی‌های فردی و اجتماعی و فرهنگی اشاره کردیم. اکنون نیازمند آنیم که برای دنبال کردن گفتارمان، باز هم به انباشتگی فرهنگی و اهمیت به سزای آن در یک جامعه بپردازیم.

فراموش نکنیم که گفته شد برای نوآوری و نوآفرینندگی‌های درست و سودمند که مایۀ پیشرفت جامعه و زمینه‌ساز توسعۀ درست گردد، باید همۀ جنبه‌ها و عنصرهای فرهنگی در کنار هم در روندی تکاملی، سودمند و توسعه‌گرانه گام بردارند و آفرینندگی‌های فردی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و به پیروی از آن، همۀ سویه‌های دیگر رشد و توسعه چون روند درست رشد سیاسی، مدنی و... که پیش از این از آن‌ها نام برده‌ایم، هم سو و هم گام با هم و هم گام با جهان امروز، به پیشرفت برسند. در حالی که از ریشه‌ها و زمینه‌های موجود در جامعۀ خود کنده نشده‌اند و از رشد نوین و امروزی و آینده‌نگر نیز باز نمانده باشند. از آن جا که گفته شد و حقیقت جهان ما در آن نهفته است، مسئلۀ نوگرایی و تجدد امروزه یکی از مهم‌ترین مفهوم‌های لازم و سودمند برای هرگونه رشد و روند پیشرفتی است و هرگونه ایجاد دیوار و پیشگیری از آن، به عقب راندن چشمگیر و کاهنده‌ای بسیار آشکار در برابر هم‌سویی با آن است، پس بهتر است با شناختی درست از انباشتگی فرهنگی و پویایی فرهنگی پای پیش بگذاریم.

در معنای انباشتگی فرهنگی گفته شد که جامعۀ انسانی در روند حرکت خود، همواره کوشش کرده است که بر انباشتگی فرهنگی پای بفشارد، این انباشتگی پدید نمی‌آید، مگر این‌که پیوسته افزاینده‌های فرهنگی، بیش از کاهنده‌ها باشد؛ یعنی؛ همیشه آن چه که در فرایند جامعه وزندگی مادی و معنوی مردم کارسازاست روبه نو شدن و دگرگونی‌های سودمند و نوین داشته باشد تا پای فشردن بر آن چه که در روند توسعه و حرکت رو به جلوی جامعۀ انسانی مایۀ کاهش رشد اجتماعی و فرهنگی و فردی باشد. چنان که اگر انسان‌ها در برابر نوآوری‌ها و روند رشد ابزارسازی و بهره‌برداری بهتر از طبیعت پیرامون خود گامی فراتر نمی‌نهادند، هنوز باید در دوران سنگ زندگی می‌کردند. ولی چنین است و نه‌تنها هیچ جامعه‌ای تن به چنان ایستایی نمی‌دهد، بلکه چنان در راه پیش‌روندگی‌های گوناگون گام برمی‌دارد که امروزه در مسیر این پیشرفت خود را در هرگونه هم سویی با همۀ جامعه‌های دیگر انسانی ناگزیر می‌بیند، از سویی در یک جامعه هیچ سازمان و هیچ نقش اجتماعی نمی‌تواند، بدون هماهنگی و سازگاری با دیگر سازمان‌ها و نقش‌های آن جامعه بر پا بماند؛ و حتی به سبب روابط متقابل و سازگاری سازمان‌های اجتماعی در یک کشور یا جهان، شناخت یک سازمان بدون توجه به سازمان‌های دیگر فراهم نیست و هرگاه سازگاری سازمان‌های اجتماعی و نقش هم سویگی آن‌ها از میان برود، هماهنگی و یگانگی جامعه به خطر می‌افتد. از این روست که جامعه در فرایند مبارزۀ درنگ ناپذیر خود با طبیعت با نیازمندی‌ها و دشواری‌های تازه‌ای رودررو می‌گردد که از یک سو هم راهی دیگر انسان‌ها و اجتماعات را می‌خواهد و از سوی دیگر به ناگزیر با پیوند عنصرهای فرهنگی، به نوآوری اجتماعی یعنی؛ همان اختراع و اکتشافی که از آن سخن گفتیم، می‌پردازد و از این راه بر انباشتگی فرهنگی خود می‌افزاید تا از روند توسعه و رشد بازنماند و از ره‌آورد پخش فرهنگی میزان نوآوری و آفرینشگری همه‌جانبۀ مادی و غیرمادی خود را فراهم می‌سازد تا همۀ جامعه‌های انسانی را از پیوستگی فرهنگی برخوردار سازد. پس هر جامعه‌ای و هر فردی در جامعه و در کل جامعۀ انسانی نیاز به نوآوری و رویکرد به اندیشه‌های خردگرایانۀ نوینی دارد که پیوسته در یک هم‌گرایی فرهنگی زمینه‌ساز دگرگونی‌های پیچیده و همواره‌ای است که «دور اجتماعی» نامیده می‌شود.

هم‌چنان‌ که بخش فرهنگی بیانگر آن است که نمی‌توان اثرگذاری جامعه‌های گوناگون را بر یکدیگر، نادیده گرفت. ولی بیان دو نکته ضروری است، یکی این‌که آفرینندگی‌ها و نوآوری‌های هر جامعه از درون‌مایه‌ها و زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی همان جامعه شکل می‌گیرد و دیگر این‌که نباید مانند پخش‌گرایان دگرگونی‌های بزرگ فرهنگ‌ها در همۀ جامعه‌های انسانی را زادۀ پخش فرهنگی یک یا چند جامعه بدانیم. به زبانی دیگر، پویایی (dynamism)هر جامعه در همان حال که بر بنیان خود پویایی یا درون پویایی (autodynamism)استوار است، می‌تواند از دگرپویایی یا برون پویایی(hetero dynamism) نیز بهره‌مند باشد چراکه جامعه‌ها به ناگزیر در فرایند تکامل خود، با یکدیگر برخورد و تعامل متقابل دارند و از فرهنگ یکدیگر بهره‌مند می‌گردند و فرهنگشان در یکدیگر نفوذ می‌کند. این نوعی تعامل فرهنگی و اجتماعی است که پیوند فرهنگی یا پخش فرهنگی(culture diffusion) خوانده می‌شود و نباید با سلطۀ فرهنگی یا تهاجم فرهنگی اشتباه شود. تا آنجا که حتی برخورد فرهنگی عرب‌ها با ایرانیان که تهاجم فرهنگی را نیز به دنبال داشت، ولی از نفوذ فرهنگ ایرانی چه پیش از تهاجم و چه پس از آن بی‌بهره نماند یا نفوذ و تهاجم فرهنگی یونانیان پس از پیروزی اسکندر، باز هم نتوانست از نفوذ فرهنگی و فکری ایرانیان در فرهنگ یونانی که بر خود می‌بالیدند، شانه خالی کند و حتی برخی پیشرفت‌های پس از آن در یونان برخاسته از همین اثرپذیری است. از سوی دیگر ایرانیان نیز در این اثرپذیری توانستند زمینه‌هایی از دانش خود را گسترش دهند و با آموختن زبان یونانی از سوی برخی ایرانیان، در دوره‌های بعد بسیاری کتاب‌های یونانی به فارسی پهلوی ترجمه شد و در دانشگاه جندی‌شاپور بهره‌وری داشت. مغولان اگرچه برخی جنبه‌های ناخوشایند اخلاقی و رفتاری را باقی نهادند، ولی در فرایند زیستن در ایران، به کلی دگرگونی فرهنگی و اجتماعی پیدا کردند. پس نوگرایی می‌تواند به شیوه‌های گوناگونی در میان افراد یک جامعه راه یابد و پیش بیاید. در مواردی که جامعه نیازمند و آمادۀ دگرگونی باشد، می‌تواند عنصرهای فرهنگی به سزایی را از راه برون پویایی فراگیرد تا با شتاب بیش‌تری دگرگونی را انجام دهد. کشور ژاپن از ۱۸۵۴ و چین در همین دهه‌های اخیر، با استفاده از فرهنگ‌های جامعه‌های صنعتی دگرگونی صنعتی خود را شتاب بخشیده‌اند و به پیشرفت‌های چشم‌گیری رسیده‌اند و در دنیای قدیم فرهنگ یونان باستان چنان‌که گفته شد، با کمک عنصرهای فرهنگی مردمان خاورزمین و فرهنگ اسلامی با یاری چندی از فرهنگ‌های دنیای قدیم راه پیشرفت و برپایی خود را گشوده‌اند و بعدها خود آن‌ها، هر دو، برای برپایی جنبش نوزایش (رنسانس) اروپا اثر داشته‌اند. لین تون(Linton)به‌خوبی نشان می‌دهد که دامنۀ پخش فرهنگی از آن چه مردم می‌پندارند، گسترده‌تر است و بی‌گمان می‌توان باور داشت که همۀ جامعه‌های متمدن بزرگ در گذشته و در حال از یکدیگر مایه گرفته‌اند و پایه‌های فرهنگی خود را استوار کرده‌اند. چنان که فرهنگ مردمان امریکا از همۀ فرهنگ‌های بزرگ کنونی مایه گرفته است و در آینده نیز چنین خواهد بود. از همین روی بر پایۀ اصل «پیوستگی فرهنگی»(culture continuity) یعنی؛ اصل پیوستگی فرهنگی از گذشته تا امروز و نیز پیوند و تعامل همیشگی میان فرهنگ‌ها بر جامعه‌های انسانی حاکم است و در هریک از فرهنگ‌های امروزی، عنصرهای فرهنگی برون پویا و هم‌چنین عنصرهای فرهنگی پیشینیان آشکارا پیداست و تاریخ‌های خصوصی فرهنگ و تمدن و دست‌آوردهای اندیشگی انسان در واقع بخش‌های در توالی تاریخی یگانه‌اند.

با توجه به این‌که در بسیاری از متن‌های روزگاران پیشین ما از روزگار باستان تا دورۀ نزدیک‌تر به ما، همواره از خرد و خردورزی سخن آمده است و این توانایی در برخی انسان‌ها بسیار ستوده شده است، اما چه عواملی در اینجا، از این مردمی که ستایش گر خرد و خردمندی و خردورزی بوده‌اند، زمینه‌های عقب‌ماندگی را فراهم ساخته است و از جامعه‌ای که روزی پیشگام و پیش رو در فرایند تمدن و اندیشه و فرهنگ و نظام اجتماعی خردمندانه و عادلانه بوده‌اند، مردمی چنین و کشوری توسعه‌نیافته و به نسبت بالندگی امروز بسیاری از جاهای جهان، عقب‌مانده برآورده است

در این مورد نظریه‌هایی بیان شده است که از آن میان سه نظریه بیشتر نمود یافته است.

۱_ گروهی که عامل‌های خارجی را مسئول عقب‌ماندگی ما می‌دانند.

۲_گروهی که عامل فکری و فرهنگی و شخصیتی را مؤثر می‌دانند.

۳_گروه دیگری که عامل اقتصادی یا بهتر است بگوییم مناسبات تولید را اصل می‌دانند.

البته می‌توان به این سه نظریه، نگرش‌های دیگری را نیز افزود، مانند عوامل تاریخی، اجتماعی، پیدایش زمینه‌های بازدارندۀ فرهنگی، نفوذ فکری و فرهنگی برخی اقشار جامعه که غالباً با مراکز قدرت سرکوب و استبداد همراه بوده‌اند و بی‌گمان برخی از این عامل‌ها می‌تواند در درون نمونه‌های دیگر جای بگیرد. ولی یک نظریۀ مهم دیگر است که شایستۀ توجه و ژرف‌نگری است و آن «نظریۀ بررسی جامعه‌شناختی نهادی»(Institutional Sociological Analysis در توسعه است و نظریه‌ای است که سیستم ارزش‌ها را به سیستم اقتصاد پیوند می‌دهد.»(علم‌داری، کاظم، تهران، ۱۳۷۹. ص ۳۱) از آن جا که این مورد خود، به یک ژرف کاوی و بررسی گسترده نیاز دارد، به همراه بررسی پیشینۀ خرد و خردورزی در آثار گذشتگان در مقاله‌ای دیگر بررسی خواهد شد.

با تکیه بر مطلب یاد شده، شاید ناگزیر باشیم، به جای بررسی پویایی‌شناختی جامعۀ ایران، آن را از دیدگاه ایستایی‌شناسی اجتماعی( statics یاsocial sociostics بررسی کنیم یا از نگاه ایستایی‌شناسی فرهنگی(cultural statics )

که موضوع آن عامل‌های ثبات و تعادل جامعه است. یک جامعۀ ایستا برخلاف جامعۀ پویا، بر اثر عامل‌های گوناگون تاریخی _جغرافیایی در فرایند تولید اقتصادی از دگرگونی سیاسی بازمی‌ماند. چنین جامعه‌ای به نوآوری نمی‌پردازد، یا زمینه‌های پردازش به نوآوری از سوی قدرت سیاسی داخلی یا خارجی و یا نبود زمینه‌های خردمندانه و اندیشه‌گرانه در آن فراهم نیست در نتیجه از پخش فرهنگی بهره‌ای نمی‌برد و از واگرایی فرهنگی و پی آیی و همگرایی فرهنگی سود نمی‌جوید یا آن‌قدر دامنۀ این بهره‌وری و سوداندوزی بسته و محدود است که اثر آن در جامعه به چشم نمی‌آید؛ و این در حالی است که در یک جامعۀ پویا، دگرگونی‌ها و فراهم‌سازی زمینه‌های پویندگی و توسعه و اکتشاف و اختراع و بهره‌وری و باروری هر روز گسترده‌تر از روز پیش می‌گردد؛ و همۀ زمینه‌های توسعۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فردی، مدنی، اخلاقی، صنعتی، تولیدی و انسانی و... روز به‌روز گسترش می‌یابد و انسان‌ها می‌کوشند تا هر روز زندگی بهتر و جامعۀ پیشرفته‌تری داشته باشند و هویت اجتماعی و ملی و فرهنگی شناخته‌تری را به جهانیان از این کنند.

از سویی دیگر، در فضای فکری ما. اصول و مبادی «نوتاریخی گری» به‌ویژه بررسی نقادانۀ آن بر مرزهای ساختگی رشته‌های تخصصی به‌آسانی می‌تواند مایۀ بدفهمی باشد. ما گاهی پیچیدگی و چندلایگی و در هم تنیدگی مفاهیم متن‌ها و واقعیت‌های تاریخی خود را ابزاری می‌سازیم برای کم خوانی و بسیار نظردهی. با این همه اگر سده‌های دوازده و سیزده میلادی ملاکی برای ‌سنجش باشد، شاید از بسیاری جنبه‌های تاریخی و اقتصادی، شوندی استوار برای این نباشد که تجربه‌های نخست تجدد و نوجویی و نوپویی را به غرب نسبت بدهیم و به شرق نسبت ندهیم.(میلانی،همان، ص۱۷)ولی این نظریه مورد پسند و پذیرش همگان نیست، و برخی چون علمداری، چنین چیزی را در مورد ایران باور ندارند. مسئلۀ بی‌رونقی یا بازپس ماندن تجدد در ایران، یکی از مهم‌ترین دشواری‌های آسیب‌شناسی یا شناخت‌شناسی این موضوع در تاریخ ماست. تا کنون بیش‌تر کوشیده‌اند، که همۀ بدی و عقب‌ماندگی را از دست و چشم استعاری دانند و خودمان را به همین نکته قانع کنیم که آمدند و در برابر شکوفایی و خردورزی و خردخواهی ما برای توسعه و پیشرفت دیوار کشیدند و راه را بر توسعه و گسترش اقتصادی، فرهنگی و فکری و اجتماعی ما بستند و شاید برخی نویسندگان و دانایان جامعه‌شناسی و دانش اجتماعی ما هم در این بررسی، چنین نگاهی داشته‌اند و بسیاری قشرها و گروه‌هایی که سود و سرمایه و روایی کار خود را در چنین القایی می‌دیده‌اند، نیز چنین کرده‌اند. ولی ناگفته پیداست که با وجود سیاست‌ها و حیله‌گری‌های جهان قدرت‌طلب و سرمایه جو، نمی‌توانیم همۀ فجایع و همۀ گناه عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی فکری، اخلاقی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، تولیدی، صنعتی و مدنی خود را به خیانت‌ها و سیاست‌های آنان پیوند بزنیم. «علل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی درونی مهمی نه‌تنها به سیطرۀ استعمار کمک کرد، بلکه به مسخ و فسخ تجدد در ایران انجامید» (میلانی، همان، ۱۷)

در اینجا برای کوتاهی سخن از بررسی سده به سدۀ این موضوع چشم می‌پوشیم، ولی برای این‌که دورۀ معاصر ما، بیش‌تر به زندگی ایرانیان امروز وابسته است، باید توجه داشته باشیم که سدۀ بیستم، روزگار روایی همه سویۀ برخورد ایرانیان با جهان غرب بوده است. هم استعمار به بیداد در این سرزمین در ایستاده بود و هم خواست‌های دمکراتیک روشن‌اندیشان و نوگرایان به مرتبه‌ای نو رسیده بود. در همین سال‌ها، نگاهی و اندیشه‌ای نو از تجدد در ایران تقریباً بسیاری اندیشه‌ها را به خود مشغول کرده بود و نمودی تازه داشته است. و مسائلی چون «قرداداجتماعی» و «ارادۀ همگانی» که زیرساخت‌های یک حکومت دمکراتیک را تشکیل می‌دهد، در میان گروه‌های وسیعی روایی یافته بوده است.

روایت پیچیده و مهم دیگر در این میان، واکنش هواداران مذهب و فعالان آن برای حکومت در قبال مسئلۀ تجدد بوده است که در مجموع می‌توان آنان را در دو گروه دسته‌بندی کرد. یکی جریانی است که برای نوعی آشتی میان اسلام و تجدد کوشش می‌کرده‌اند و دیگری گروهی که از هرگونه تجدد و نوگرایی چه در شکل رسمی و دولتی آن و چه در تلاش‌های خصوصی دوری می‌جسته‌اند و با آن در ستیزه بوده‌اند و البته بوده‌اند گروهی جدا از این‌ها که روایت‌های ویژه از تجدد فکری سیاسی و ادبی داشته‌اند و نیز کسانی بوده‌اند در میان نویسندگان و شاعران که تجدد در سبک و شیوۀ کار را با تجدد فکری و اندیشۀ خردمدار اشتباه کرده بودند، و تنها در سبک و سیاق کار، خواهان تجدد و نوگرایی بوده‌اند و یادآوری این نکته از قلم نیفتد که انقلاب ناکام مشروطه زمینه‌ای شد که پای بسیاری زنان به میدان نوگرایی و تجدد باز شود و همین سبب شد تعداد زیادی از آنان در کار گسترش فرهنگ و آموزش و برپایی مدرسه‌های دخترانه و انجمن‌های زنانه کوشش‌ها و حرکت‌های چشم‌گیری کردند. با امید به این‌که این مقاله در دو بخش، زمینه‌ای برای مطالعه و جست‌وجوی بیش‌تر خوانندگان عزیز و گرامی گردد.

منابع:

۱_زمینۀ جامعه‌شناسی، ا.ح.آریان پور

۲_ تجدد و تجدد ستیزی در ایران، میلانی

۳_ چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ علمداری.