مدیر دپارتمان سینما و تئاتر فرهنگ گستر
https://srmshq.ir/y7h8fs
پندار شهری - دیدار شهری (قسمت دوم)
***
در مطلب شمارۀ قبل مجله صحبت ما پیرامون بخش پنهانی از کار هنرجویان یا بازیگران ِ رشتۀ بازیگری بود بهنام دیدار شهری که از زبان اساتید هنر شهر کرمان اهمیت یا غیرمفید بودن آن در پرسه یادگیری بازیگری بررسی شد و با اختلافنظرهایی هم مواجه شدیم که کاملاً طبیعی ست و ایرادی بر آن وارد نیست. طبیعتاً مرجع تمام نظرات موافق و مخالف در خصوص پرسه دیدار شهری برای هنرجوی بازیگری و تماشای یافتههای متفاوت از کردار و گفتار شهروندان، به سالها تجربه و مطالعه مدرسین بازیگری برمیگردد که هوشمندانه در پی توقف بازیگر برای جلوگیری از تقلید ناکارآمد هستند. کمک به هنرجوی بازیگری و ظرافت نگاه اساتید به مرز تقلید و آفرینش (خلاقیت)، سبب جوشش و کوشش صحیح هنرجو برای کشف نقشی درست و متفاوت بر پایه پندار شهری ست.
هنرمند همیشه باید بداند کجاست و اگر میخواهد واقعیت را روی صحنه خلق کند باید همواره خود را برای درک و دریافت جهان محسوس، آماده نگه دارد. تربیت تئاتری به ساعتها تمرین در کارگاه و خانه مربوط نمیشود... اصطلاح «جسمیت بخشیدن» روشی روانشناسانه است و به راهی اشاره دارد که در آن هر موضوع انسانی، بهصورت عینی و نه مفهومی، به هنرآموز ارائه شود. تقویت رابطۀ فیزیکی و حسی هنرآموزِ دورهدیده و گشودن دریچههای آگاهی و شناخت وی تنها به فضای کارگاهی اتکا نمیکند. برای برخورداری هنرجو از رابطۀ مستقیم با انسانها و طبیعت؛ اشاره به تجربۀ گروه نمایش زا در کرمان بسیار مفید خواهد بود. مهمترین نکته، درک اعضای این گروه است که پس پایان دورههای بازیگری و کارگردانی و تجربۀ چندین اجرا، به تجربۀ جدیدی از کشف جهان بازیگری دستیافتهاند.
در ادامه یادداشتهایی از بابک دقیقی نویسنده و کارگردان و مدرس سینما و تئاتر دربارۀ تجربۀ بسیار مهم و عینی گروهشان از تماشای شهری خواهیم پرداخت. گرچه افراد تجربهگر در این پروژه علمی-تئاتری زیاد بودهاند لیکن ما فقط بهصورت مختصر یادداشت تجربۀ شخصی دو تن از اعضای گروه را هم خواهیم داشت.
در پایان قضاوت قطعی دربارۀ رسیدن به جواب سؤال «با توجه به توصیه اکثر متون آموزش بازیگری به روند تحقیقات میدانی و تماشای روابط و کنش شهروندان در سطح شهر؛ آیا مدرسین در تجربیات آموزشی خود بازدید و معاشرت هنرجویان بازیگری از فضاهای جمعی و عمومی مانند بازار را تأثیرگذار دیده و در فرایند یادگیری مفید میدانند؟» را صحیح نمیدانیم زیرا در چهارچوب کلی همه اساتید موافق این طرح درس بوده اما در جزییات بررسی بیشتر و مشخصتری در سرفصل آموزشی دارد تا از «تقلید» بازیگر در پرسه یادگیری جلوگیری شده و وی به کشف جدیدی جهان اطراف برسد.
https://srmshq.ir/6yv9g2
نگاهی به پروژه شهر و روستا کارگاهای بازیگری گروه تئاتر «زا»
***
زمانی که تمرینات نمایش «گاهی بخند درا کولا»(۱۳۸۴) را انجام میدادیم نمایشی که شیوه اجرایی آن مبتنی بر بدن و تئاتر فیزیکالیته بود، در فرآیند تمرین با توجه به نیاز گروهی قرار شد نوعی از تمرینات را در یک فضای خارج از شهر و در یک روستا انجام دهیم. بر این اساس و با توجه به تعریفی که شده بود دو جلسه تمرین را در یکی از روستاهای کرمان با گروه بازیگران نمایش انجام دادیم. این تمرینات که از غروب آفتاب شروع میشد و تا طلوع به طول میکشید استوار بود بر ارتباط و حضور «کنش گر بدن» در ساختارهای طبیعت و روستا. اینگونه نگاه کردن به بدن و نسبت آن با اجراگری و محیط در پروژه بعدی گروه به نام «بدن و اشیا» (۱۳۹۵) دنبال شد که در قالب برنامهای تخصصی در مرکز مطالعات اجرایی تئاتر شهر تهران در سالن قشقایی ارائه شد که همراه بود با اجرای نمایش و کارگاههای تخصصی. این شیوه تمرینات با جمعی از عموماً بازیگران گروه (که بین ۱۲ تا ۱۵ نفر متغیر بودند) در قالب برنامهای به نام «پروژه شهر و روستا» (۱۳۹۵) پی گرفته شد که به صورت کلی بر مواجهه بدن با فضاها، مناطق و معماری شهر کرمان بنا شده بود. برای هر جلسه تمرین روش و استراتژی نسبت به فضا و کالبد تعیین شده تعریف میشد. زمان اجرای تمرینات عصر بود. ابتدا بچهها در پلاتو آموزشگاه «مکتب هزارویکشب کرمان» جمع میشدند و بعد از تبیین شیوه اجرای تمرین به مکانهای مشخص شده رفته و در ساعت مشخصی بعد از پایان زمان تمرین دو مرتبه در پلاتو جمع میشدند و درباره آنچه که اتفاق افتاده بود با یکدیگر گفتوگو میکردند که گفتوگوهای مؤثر، آموزنده و قابل تأملی بود. هر شخص از منظر فهم و آگاهی خود در فرآیند اجرای تمرین به ارائه نقطه نظراتش میپرداخت و تجربیاتش را با دیگران به اشتراک میگذاشت. این شیوه تمرینات در چندین مکان شهری کرمان از جمله بازار، میدان گنجعلی خان، برج اول، فضای پیرامونی کافهها و... انجام شد گرچه هنوز فرصت تمرینات بخش روستای آن فراهم نشده است. صحبت کردن و بازگو کردن تجربیات و روشن شدن زوایای دورهای که این تمرینات انجام شد نیاز به پروندهای کامل و جامع دارد که امیدوارم فرصت آن فراهم گردد. مهدی ملکی و محمد ترابی که از بازیگران با تجربه و اعضای قدیمی گروه تئاتر زا میباشند و در تمرینات مذکور حضور داشتهاند نگاهی کردهاند (هرچند خلاصه) به پروژه شهر و روستا
https://srmshq.ir/6rck9o
کارگاه «بدن، تماشـــا و شهر»
***
کارگاه دائمی بازیگری گروه تئاتر زا با هدف ارتقاء کیفیت مسیر بازیگری اعضاء، موضوعات مختلفی را در زمینه بازیگری مورد بحث قرار داده است. بحثهای مختلفی که به شکلی حالت پژوهشی به خود گرفتهاند و نمونه آن پژوهشها، پروژه "بدن و اشیاء "بود که به صورت تئوری در کتابچهای به چاپ رسیده و به صورت ارائه و اجرا در سال ۱۳۹۵ در مجموعه تئاتر قشقایی به ثمر رسیده است.
این مسیر برای گروه تئاتر زا همواره پر بود از کشف و شهودهایی که توسط اساتید و بازیگران گروه صورت میگرفت.
کارگاه "شهر و روستا "در این مجموعۀ کارگاهها، بر پایه تجربیات زنده و دقیقی که هرکدام از اعضاء در حین انجام تمرینات به دست میآوردند شکل گرفت. مسیر هرکدام از این تمرینها با کشف و شهودهای بسیاری همراه بود. اعضاء باید تمام مدت تمرین را با دقت و با حواس جمع (حواس پنجگانه) طی میکردند. انجام عمل که باید بهدرستی و با ویژگیهایی که در هر محیط به شکل جدیدی قرار است تجربه کنیم، با تکیه به کشف کردن که مهمترین بخش تمرینات است. عملها نهچندان پیچیده و عجیب و غریب بود و این کشف و شهود را برای بازیگر به شکلی شخصی ایجاد میکرد، شخصی در قبال محیط، در قبال پارتنر (همبازی) که اگر در اتود بود، و در قبال خود عمل. به شکلی که بازیگر تفاوت آن را با آنچه که در زندگی روزمره سپری میکرد، به مقایسه مینشست. در پایان هر روز تمرین با گفتوگو کردن اعضا به همراه استاد دقیقی، که بعضاً از زمان تمرین هم این گفتوگوها بیشتر طول میکشید، به دریافتهای دقیقتر میرسیدیم و با شنیدن دریافتهای یکدیگر نقطهنظرهای متفاوتی را شاهد بودیم. نکتۀ بسیار مهم این تمرینات این بود، که هیچچیز غلطی وجود نداشت، هر آنچه که بود تجربه بود و فهم هر فرد از تمرین و شکل دید و نگاه متفاوت آن فرد نسبت به تمرین انجام شده. تمرین جایی در ما مینشست که مدتها حتی در ساعات روزمره زندگی ما را به فکر فرو میبرد و گاهی روزها بعد چیز جدیدی را از تمرین چند روز قبل، فهم و درک میکردیم. این تمرینات باید از ما در همۀ لحظات زندگی بازیگر در حال کشف و شهود میساخت.
بخشی از تمریناتی که در این کارگاه به انجام رسید:
در این تمرین باید دو نفر به همراه یکدیگر مسیری را در بلوار جمهوری طی کنند. یکی از بازیگرها باید با این کنش دائمی که از چیزی میترسد، مسیر را طی مینمود. آن دو قرار نبود با هم حرف بزنند. قرار هم نبود در مسیر که میروند با آدمهای دیگر که اگر آشنا میدیدن و یا با آشنایان احتمالی که در مسیر می دیدند، حرف بزنند.. تنها چیزی که در طول مسیر مهم بود، کنش ترسی بود که فرد داشت، بود. نیمه راه که میرسیدند نفر دوم باید میترسید و مسیر را ادامه میدادن. این فرایند ترس و احتیاط از هر چیز برای هر فرد حالتی را ایجاد میکرد. برای من این ایجاد شده بود که کسی متوجه ترس من نشود. وقتی به مقصد میرسیدیم، در مورد مسیر حرف میزدیم. هرکدام از بچهها به شکلی شخصی آن را تجربه کرده بودند. با زندگی واقعی که گاهی ترس را تجربه کرده بودیم مقایسه صورت میگرفت. در نهایت آقای دقیقی با صحبتهایشان، مسیر تمرین را به نقطهای میرساندند و هر کسی به میزان خودش، مسئله و تجربهای که پشت سر گذرانده بود را فهم میکرد.
در تمرین دیگر باید دو نفر با هم مسیری را طی میکردیم و آگاهانه هرکدام برای دیگری موضوعیای را تعریف میکردیم، که هر دو میدانیم طرف مقابل دارد دروغ میگوید. در تمام مدتی که دروغ طرف مقابل را میشنیدیم باید با تمام وجود گوش میدادیم. پس از اتمام این تمرین در صحبتهای اعضاء کارگاه این مسئله مطرح میشد، که آیا همۀ آنچه که گفتهایم دروغ بود؟ چه بخشی از آن واقعی بود؟ چه بخشی را در لحظه خلق کردیم و گفتیم و .... .مقایسهای صورت میگرفت در این مورد که در زندگی واقعی زمانی که داریم چیزی را میگوییم، چه راست چه دروغ، چه میزان صداقت در کلام ما وجود دارد. همینطور در کاراکترهای یک نمایشنامه یا فیلمنامه، چه میزان حقیقت در دروغ، چه میزان صداقت در راستگویی وجود دارد؟ پرسشی بود که همچنان با من هست ...
تمرین دیگر این بود که باید به همراه یکی از همبازیها در برج اول به مغازهای میرفتیم و گویی که واقعاً قصد خرید چیزی را داریم. مکالمهای واقعی با فروشنده و حتی دیگر خریدارها در مغازه انجام میدادیم و زمانی که همۀ موارد آن جنس را بررسی کردیم با گذاشتن ایرادی بر روی جنس از طرف کسی که خریدار بود مواجه میشدیم و سپس بین ما دو همبازی دعوایی صورت میگرفت و مغازه را ترک میکردیم. به شکلی این اتود شبیه به یک تئاتر محیطی و کارهای آگوستو بوال بود ولی نه با رویکرد اجتماعی صرف ایشان. این اتود تمرینی بود برای من بازیگر و همبازیام، از دریافتهایی که در مسیر این تمرین به دست میآوردم. کاملاً فهم و درک شخصی و مقایسهای با واقعیت زندگی. در این اتود صرفاً طرح اتود مطرح نبود، بلکه تماشا کردن و گوش دادن به حرفهای همبازی و فروشنده که دخالتهایی میکرد یا نه و دیگر آدمهای حاضر در محیط بود. واکنشها، نگاهها، صحبتها و .... . این اتود را هم در زمانی که به پایان رسید به گفتوگو نشستیم و شنیدم از هم و تجربیاتی را که پشت سر گذاشته بودیم.
تمرین بعدی با محوریت تماشا بود که در بازار کرمان شکل گرفت. در این تمرین باید به همراه پارتنری وارد بازار میشدیم و تماشا میکردیم. تماشا در بازار شلوغ کرمان تمرکز میخواهد. مخصوصاً وقتی نمیدانی به تماشای دقیقاً چه چیزی رفتهای. در آن شلوغی و انبوه آدمها و مغازهها و چیزها. برای من نوع نگاه فروشندهها و تفاوت نگاههای آنها شد نقطهای که مسیر را ادامه بدهم. اما شلوغی آنجا جا برای تمرکز دقیق برای انجام تمرینات نمیگذاشت. جدای از این درست انجام ندادن تمرین از طرف همبازی من، داشت مرا کمی عصبی میکرد. در نهایت در صحبتهای بعد از این تمرین، شنیدن تجربیات دوستان برایم جذابتر از انجام تمرین خودم بود.
متأسفانه ادامه این تمرینات و بخش روستا را نتوانستیم داشته باشیم. اما همچنان پروسۀ گذراندن و دریافتهای این تمرینات با من همراه است. فعل تماشا، عمل کردن و ... در این شکل تجربه از بازیگری چیزی است که هر بازیگری را به انجام این تمرین ها وسوسه میکند.
https://srmshq.ir/3awv5g
در ادامه تمرینات کارگاههای گروه تئاتر «زا» قرار شد دورهای از تمرینات با عنوان پروژه «شهر و روستا» انجام شود که بر اساس حضور در فضاهای متنوع شهری و روستایی بود و با توجه به روش حضوری که برای هر جلسه تعیین میشد تمرینات انجام میگرفت. ما با گروهی پرانرژی از بچههای کارگاه چندین جلسه این تمرینات را زیر نظر آقای دقیقی انجام دادیم؛ و من یک تجربه از یک جلسه تمرین بهصورت خلاصه اینجا نوشتهام گرچه این تمرینات ابعاد و تجارب زیادی برای من به همراه داشت.
یک روز عصر همه بچههای کارگاه جمع شدیم در محل پلاتو تا استاد دقیقی شیوه تمرین امروز را برای همه شرح دهند قرار شد در تیمهای دو نفره تقسیم بشیم و همه از یک مبدأ (میدان آزادی) در یک مسیر طولانی (بلوار جمهوری اسلامی) قدم بزنیم و به اتفاقات پیرامونمان که شامل افرادی که به صورت لحظهای از کنارمان عبور میکردند، مغازهها، ماشینها و غیره، توجه بیشتری داشته باشیم اما این تمرین متفاوت از دیگر تمرینها بود، چرا که این تجربیات باید به صورت اشتراکی و با حضور فرد دیگری که در گروهمان بود اتفاق میافتاد به این شکل که حتی به ضرورت هم، کلامی با یکدیگر حرف نزنیم و تمام این تجربیات در سکوت اما اشتراکی رخ بدهند. این تمرین در لحظه اول برای من کمی گنگ بود. چطور میشود دو ساعت با فردی به پیادهروی بروی، با او سعی کنی مسیر را ببینی، تجربه کنی، اما حتی یک کلام صحبت نکنی. میدانستم که تا انجامش ندم قطعاً درک و فهمی از این تجربه نخواهم داشت. بیشتر شبیه یک سفر غریب و جدید بود تا یک تمرین. من و سپیده ایرانمنش یک گروه شدیم و مسیر را شروع کردیم. اولین تأثیری که بعد از مدت کوتاهی راه رفتن دیدم، در نگاههایمان بود. ما در حالت طبیعی زیاد به هم نگاه نمیکردیم، اما کمی که گذشت متوجه شدم میزان نگاههای کوتاهمدت به هم بیشتر شده، انگار که عضوی از بدنمان قطع شده باشد و ما به لزوم از ابزار دیگری برای انجام یک فعل (در اینجا ارتباط با یکدیگر هست) استفاده میکردیم تا شاید پیامی که قبلاً با کلام منتقل میشد این بار با نگاه اتفاق بیفتد.
به مرور نگاهمان به محیط هم بیشتر شد. آدمها از کنارمان میگذشتند و ارتباطی با ما ایجاد نمیکردند، اما انگار همان میزان از عبورشان برایم حجم دیگری از سطح ارتباط ایجاد میکرد. ناگهان این فضای ایجاد شده به علت عدم گفتوگو تبدیل به یک موقعیت شد بین من و پارتنرم. انگار که این موقعیت در جایی درونمان را هدف قرار داده بود و ما از این آشنایی استفاده کردیم و آن حس قهر یا شکلی از جدایی بود. شده بودیم شبیه به دو نفر که با یکدیگر قهر هستند و صحبت نمیکنند. درست و اشتباهش را نمیدانستم اما ادامهاش دادم و بیآنکه قراردادی را با پارتنرم بگذارم با هم در مسیرش قرار گرفتیم. به یک بستنیفروشی رسیدیم. بیآنکه چیزی بینمان گفته شود، هردو ایستادیم برای سفارش دادن. آنقدر ابزارهای ایجاد ارتباط بدون کلام درونمان آماده شده بود که برای انتخاب و سفارش و حتی پرداخت صورتحساب هم صحبتی نکردیم. خوردن آن بستنی برای من با سرعت کندتری اتفاق میافتاد. انگار فرصت بیشتری داشتم برای خوب خوردن و خوب حس کردنش. حذف کلام در ارتباط، عجله را در من کمتر کرده بود. بدنم در فشار از این سرعت گذر زمان متفاوت بود؛ اما آگاهی به این حس باعث میشد تا بدانم قرار است کشفی صورت بگیرد.
البته چنین تجربهای را نه میشود به صورت کامل توضیح داد و نه میشود با همان سطح دریافت که یک بار انجام یافته دوباره آن را تجربه کرد. این کشف یک تجربه -تنانه -بود که حافظه تن من را ارتقا داد.