نوروز و برترین عیدی تاریخ

سید محمدعلی گلاب‌ زاده
سید محمدعلی گلاب‌ زاده
نوروز و برترین عیدی تاریخ

به درستی نمی‌دانم در فراخنای تاریخ، چندمین بهار و نوروز را در پیش داریم؟ اما این را می‌دانم که هفتاد و پنجمین خزان عمر را پشت سر می‌گذارم و از ربیع‌الاول به جمادی‌آلاخر زندگی می‌رسم. گاهی که فکر می‌کنم، دشوار می‌نمایدم که با همه دل‌بستگی به حضرت «سایه» در این مورد با او همسایه شوم که «‌بادبان شکسته زورق به گل نشسته‌ای است زندگی/ در این خراب ریخته/ که رنگ عافیت از او گریخته/ به بن رسیده، راه بسته‌ای است زندگی» زیرا در این هفت دهه زندگی، هرگز راه آن را بسته و به بن رسیده نیافتم، من از نیاکان کویرنشین خود آموختم که چنین القائاتی به خود راه ندهم، برعکس بیاموزم که:

موجیم و سر به دامن طوفان نهاده‌ایم

روزی اگر خموش بمانیم وایمان

ما زاده نجیب کویریم کز ازل

نوشانده زندگی ز سبوی بلایمان

اصلاً نوروز آمده که به ما درس زندگی بیاموزد و در گوش جانمان زمزمه کند که: یادتان هست همین یکی دو ماه پیش، چگونه سوز سرمای زمستان، بر پیکر یخ‌بسته درختان شلّاق می‌زد و آن‌ها با قامتی عریان، بردباری می‌کردند و به امید فرداهای روشن و پرفروغ بودند؟ و دیدیم که بهار، این گلخند شیرین روزگار و نوروز، جشن همیشه پیروز، آمدند و باز هم آن‌ها را به خلعت سبزینه آراستند و پاداش آن سختی‌ها را به درختان بخشیدند.

باری، کمتر کسی را سراغ داریم که خاطرات شیرین نوروزهای گذشته را به یاد نداشته باشد، روزهایی که «بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، آسمان آبی و ابر سپید، برگ‌های سبز بید» همراه با «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی، شادی شکستن قلک پول» و ... ده‌ها مورد دیگر را فراموش کند.

ای کاش تاریخ کهن دیارمان کرمان نیز از شمیم این همه خاطرات شیرین لبریز بود و دستمایه ما برای نوشتن و تجدید آن نوروزها قرار می‌گرفت، اما افسوس که ... پس فعلاً نقد را دریابیم.

کرمان آن روزگار بسیار با امروز تفاوت داشت، شهری محدود که یک سویش میدان مشتاقیه و زریسف بود، از شمال به دروازه ناصریه ختم می‌شد، مرز غربی آن چهارراه طهماسب آباد و محدوده دیگرش دروازه ریگ‌آباد و شاهزاده محمد.

کسب و کارها هم وسعت امروز را نداشت و به چند شغل بقّالی و بزّازی و قصّابی و عطّاری و ... ختم می‌شد.

برای بچه‌های آن روز، نوروز یک آرزو بود زیرا از چند ماه قبل، خواب لباس نو و کفش نو و عیدی می‌دیدند، البته گاهی بدعهدی‌های کسبه، این آرزو را بر باد می‌داد، مثلاً خیاط تا دقیقه ۹۰ مشتری را دلگرم می‌کرد و زمانی که چند ساعتی به شلیک توپ سال نو باقی نمانده بود، یواشکی در خیاطی را می‌بست و حاجی جاجی مکه.

درست به یاد دارم، کفاش آشنای ما اسمش «کل‌ عباس»۱ بود و سکویی در ضلع شرقیِ درِ شمالی کاروان‌سرایِ گنجعلی‌خان داشت. شش ماه قبل از نوروز، پدرم مرا به ایشان معرفی می‌کرد تا برایم کفشی بدوزد، کل عباس، پای مرا روی مقوایی می‌گذاشت، خطی می‌کشید و اندازه می‌گرفت.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

گذر از زمسـتان!

علی‌اکبر عبدالرشیدی
علی‌اکبر عبدالرشیدی
گذر از زمسـتان!

روزی بود و روزگاری بود. در سال‏های نسبتاً دور، یعنی حدود هفتاد سال پیش، زمستان کرمان به واقع فصل سخت و غیرقابل تحملی بود. ساکنان آن شهر عقب‏مانده و آرام، آن سختی زمستانی را طبیعی می‏دانستند. چراکه جز آن زمستان‏های سخت و پرمشقت، زمستان دیگری را ندیده بودند و تصور نمی‏کردند که زمستان می‏تواند راحت‏تر و قابل‌تحمل‌تر از آن باشد. در نظر ما زمستان باید سخت می‏بود و سخت می‏گذشت. سرمای استخوان سوز آن زمستان‏ها، در غیاب مصرف این همه انرژی امروزی بیداد می‏کرد. نه برق داشتیم و نه سوختی جز هیزم و «خدم» (پهن گاو) که آن هم در تنور و مطبخ استفاده می‌شد. امکاناتِ رفاهی اندک بود. ارزاق برای ذخیره کردن درازمدت موجود نبود. این کمبودها، ترس و وحشت از گرسنگی احتمالی نگران‌کننده‌ای را بر ما تحمیل می‏کرد.

زیرزمین‏ها، بالاخانه‏ها، انبارها و تنبل‏خانه‏ها۱ اگرچه زمانی دور و قبل از تولد ما برای ذخیره کردن مایحتاج زمستانی به کار می‏رفته است، اما در دوران کودکی ما، فقر و نداری از یک‌سو و کمبود کالا در بازار و خیابان از سوی دیگر فرصتی برای انبار کردن چیزی باقی نمی‌گذاشت. خلاصه این‌که ورود به زمستان در آن روزها مترادف با قدم گذاشتن به فصلی نامطمئن و هولناک بود.

با رسیدن فصل سرد زمستان، تعدادی از سالخوردگان نحیف و کودکان آسیب‏پذیر با یک چاییدن ساده جان می‏سپردند و راهی دیار باقی می‏شدند. مردم هر سینه‌درد و گلودردی را ذات‏الریه و گاه ذات‏الجنب می‏دانستند، یعنی این دو بیماری را هولناک‌ترین بیماری زمستانی زمان خود فرض می‏کردند و شخص مبتلا به این بیماری‌ها را نجات نایافتنی می‏دانستند.

مشکل مضاعف، کمبود پزشک، دارو و درمان بود. پزشک متخصص که تقریباً وجود نداشت. اگر بود پزشک عمومی بود. برای درمان چرکِ گلو، سینه و یا همان ذات‏الریۀ مفروض هم درمان مشخصی به جز خوردن چند حبّ و نوشیدن چند قطره از شیشه‏ای شربت موجود نبود.

آنتی‏بیوتیکی که امروز مثل نقل و نبات می‏خوریم، هنوز برای کرمانیان و شاید برای بخش مهمی از مردم ایران ناشناخته بود. پنی‌سیلین به صورت گَرد یا همان «پودر» در قوطی‏های نسبتاً بزرگ به بازار آمده بود؛ ولی نه پزشکان عمومی آن روز از کاربردش سررشته و نه مردم جرئت مصرف آن را داشتند. یک قاشق از گَرد پنی‌سیلین را در یک لیوان آب ولرم و اگر بود در یک استکان شیر گرم حل می‏کردند و به بیمار می‏خوراندند. پنی‌سیلینِ تزریقی یا نبود، یا کم بود و یا توصیه نمی‏شد. ما که به قول معروف در آن ایام پنی‌سیلین تزریقی را «به چشم خودمان ندیدیم» و وقتی هم استفاده از آن کمی فراگیر شد، عده زیادی در اثر شوک ناشی از تزریق آن کشته شدند. مدت‏ها طول کشید تا تست پنی‌سیلین قبل از تزریق، درک و الزامی شد.

از طرفی مردم از پنی‌سیلین مثل هر داروی جدید و هر شیوه درمانی تازه وحشتی ناشناخته و مبهم داشتند. شایع بود که پنی‌سیلین بیمار را «خشک!» می‌کند. چرا؟ به گمانم فرض بر این بود که وقتی با مصرف پنی‌سیلین چرک گلو و سینه «خشک» می‏شود، حتماً بافت‏های سالم بدن بیمار هم می‏تواند «خشک» شود. پس هم در مصرف و هم در مصرف نکردن پنی‌سیلین خطرهایی مفروض بود.

درمان بیماری‏های زمستانی به شیوه سنتی محدود به خوردن شلغم داغ، نوشیدن جوشانده خریداری شده از عطاری‏ها و بخور آب بود. اگر بود آب جوجه هم از نظر روانی افاقه می‌کرد؛ همین و بس.

پوشیدن زیرپیراهنی هم که از پشم نرم «جمّازه» یعنی بچه شتر بافته شده بود توصیه می‏شد. هر کسی هم که زیر پیراهن پشم شتری در خانه نداشت. این زیر پیراهن‏ها معمولاً از این خانه به آن خانه و از تن این بیمار به تن آن بیمار دست به دست می‏گشت. گاه آن‌قدر استفاده شده بود که همه گره‏ها و بافته‏های آن در رفته و سوراخ‌سوراخ شده بود.

با این وضع، با هر زمستانی که می‏رسید عده‏ای در اثر سرما، چاییدن و ذات‏الریه! می‏مردند و این مرگ‏ها طبیعی‏تر از هر اتفاق مهلک دیگری پذیرفته شده بود.

در اکثر خانه‏ها بخاری نبود. گویا زمانی بخاری هیزمی دیواری در کرمان رسم بوده است. چون آثار آن در بعضی از خانه‏های قدیمی دیده می‏شد؛ اما عمده گرمایش خانه‏ها در آن زمان، از قرار دادن منقل پر از آتش در زیر لحاف و کرسی تأمین می‏شد. آتش منقل که در برخی شهرها از خاکه زغال یا زغال‌سنگ حاصل می‏شد در کرمان از زغال چوب تأمین می‏گردید؛ اما چون نحوۀ تولیدِ آتش از زغالِ چوبِ به‌گونه‌ای که عاری از «تَفت» یا همان دی‏اکسیدکربن یا منوکسیدکربن باشد به دانش بیشتری از سطح دانش عمومی نیاز داشت عده‏ای هم سالانه، در اثر خفگی ناشی از استنشاق این گازها می‏مردند. بردن سر به زیر لحاف در آغاز شب همان و آوردن جسد خفه شده او از زیر لحاف در آغاز روز بعد هم همان.

اگر عمر تفتی‏ها یا همان گازگرفته‏ها به دنیا بود، موضوع با گرفتار شدن فرد تفتی به وهم و خیال پایان می‏یافت. فرد گاز گرفته اگر زائو بود «آل» را می‏دید یا با «تال»۲ ملاقات می‏کرد و اگر در شب ششم زایمانش بود «شیشه» به سراغ نوزادش می‌آمد که مرگ در انتظار آن بچه معصوم باقی می‏ماند. فرد گاز گرفتۀ تفتی بعضی اوقات «مَندوزما» را به چشم می‏دید و از ترس غش می‏کرد. مندوزما مرد خیالی بلندقامتی بود؛ آن‌قدر بلندقامت بود که کسی تا آن روز سرش را ندیده بود.

برای دور کردن آل و تال و شیشه هم مراسمی برقرار می‏شد که نه فقط در زمستان که در هر فصل سال انجام می‏گرفت.

بعد از باب شدن چراغ‏های سه فتیله یا چند فتیله و سپس گردسوز، آن چراغ‏ها با مصرف کمی نفت و همراه با صد آه و افسوس جای کرسی‏ها را گرفت. خطر تفت و گازگرفتگی ناشی از آتش زغال کم شد اما از بین نرفت. احتراق ناقص نفت و سوختن شعلۀ زرد روی لبه فتیله چراغ نفتی همان گازها را می‏پراکند که کسی خبر نداشت. سال‏ها طول کشید تا ارزش «شعله آبی» شناخته شد.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

زیر ساباط‌های شهر

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

زیر ساباط‌های شهر

اگر از اغلب محققان و پِژوهشگران حوزه کرمان در خصوص مسائل جغرافیایی این دیار سؤالی شود، بی‌شک در وهله نخست، به کتاب «جغرافیای کرمان» اثر احمدعلی خان وزیری اشارات خواهند نمود. کتابی که الحق جزو امهات منابع تاریخ محلی این دیار محسوب می‌گردد و به ویژه با افزودن تصحیحات و تحشیه‌های زنده‌یاد باستانی پاریزی، حاوی اطلاعاتی ارزنده‌ای است.

به رغم آن‌‌که در این مختصر قصد تحلیل و نقد این منبع را نداشته ـ و انشاءالله این کار در آینده و از همین طریق به محضر خوانندگان محترم مجله ارائه خواهد شد ـ اما باید به این نکته اشاره نمود که می‌توان رگ‌های از تعصب، جانب‌داری و برداشت شخصی و اعتقادی احمدعلی خان وزیری را در برخی از تحلیل‌ها و اظهارنظرهای او در مورد اشخاص و اهالی برخی مناطق ایالت کرمان به وضوح مشاهده نمود.

اما فارغ از این منبع مهم و قابل اعتناء، کتاب «جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری» یا به تعبیری، بخشی از «مجموعۀ تاریخ ناصری» نیز حاوی اطلاعات بسیار ارزنده‌ای از جغرافیا و تاریخ کرمان در دوره قاجاریه است، که متأسفانه نه تنها در بین عموم، بلکه در نزد خواص و اهل فن و تحقیق نیز شناخته شده نیست.

جغرافیای ایالت کرمان در عهد ناصری حاوی اطلاعاتی ارزشمند، بکر و سودمندی است که علاوه بر جغرافیا، تاریخ، حاوی اطلاعات خوبی در خصوص اوضاع اجتماعی و اقتصادی کرمان نیز می‌باشد. به تعبیری، اولین منبع محلی در عرصۀ جغرافیا، تاریخ و به ویژه تاریخ اجتماعی شهر کرمان در دوره قاجاریه محسوب می‌گردد که قریب ۲۵ سال قبل از نگارش تاریخ و جغرافیای کرمان، تألیف احمدعلی‌خان وزیری به رشتۀ تحریر درآمده است.

بخشی از این نسخه خطی که مربوط به این دیار است، به دستور ناصرالدین‌شاه قاجار و به سرپرستی اعتمادالسلطنه، در کرمان توسط خواجه محمدامین منشی کرمانی نوشته شده است، به نام جلد هشتم «مجموعه ناصری» به شماره ۸ ـ در کاخ موزۀ گلستان نگاه‌داری می‌شود و نسخّ دیگری از آن در دست نیست. مجموعه به خط شکسته نستعلیق نوشته شده که در بسیاری از صفحات خطوط درهم و نامرتب است و در نگارش آمار و ارقام نیز از خط سیاق استفاده شده است.

سال‌ها پیش راقم به اصرار و همراهی زنده‌یاد باستانی پاریزی، موفق به بازخوانی و تصحیح این نسخه خطی شده و خوشبختانه در سال ۱۳۹۱ ش. با مقدمۀ طولانی از دکتر باستانی پاریزی توسط سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران منتشر گردید.

از مهم‌ترین ویژگی‌های مجموعۀ جغرافیای کرمان در عهد ناصری می‌توان به ارائه آمار دقیق از محله‌های شهر کرمان اشاره نمود. چراکه محمدامین منشی در بیان هر محلۀ شهر کرمان، با دادن آمار، تعداد خانه‌های هر محله، افراد سرشناس هر محله را نیز معرفی می‌نماید.

از نکات قابل توجه و منحصر به فرد دیگر این مجموعه ـ در مقایسه با جغرافیای کرمان تألیف وزیری ـ اهتمام مؤلف به ذکر تعداد کارخانه‌های شال‌بافی، عبا بافی، پتو بافی و ... در هر محله با ذکر نوع شال بافته شده است و این امر بی‌تردید می‌تواند منبع بسیار خوبی برای پژوهشگران حوزه‌های صنایع‌دستی، علوم اجتماعی و ... باشد.

در ضمن، ذکر تعداد مساجد، تکایا، آب‌انبارها، مغازه‌ها، حمام‌ها، دولاب و زورخانه‌های هر محله، از دیگر نکات قابل‌توجه این مجموعه است که در دیگر منابع کرمان در این دوره مشاهده نمی‌شود.

محمدامین منشی کرمانی در ابتدای این مجموعه، بعد از مقدمه زیبا و معرفی شهر کرمان، با ذکر سطوری از تاریخ شهر، ابتدا به ارگ حکومتی شهر پرداخته است:

«ذكر ارگ؛ و در سمت شرقی شهر كه به «دروازه سلطانی» مشهور است، محل ارگ شهر مزبور است، كه قبل از طلوع آفتاب دولت جاوید مدت سلاطین قاجاریه، بنای بنیاد او را نهاده‌اند و هر یك از حكام سلف چیزی بر عمارت آن افزوده. ولی باعث آبادانی آنجا مرحمت‌شان، محمد ابراهیم‌خان ]ظهیرالدوله[ بوده كه در زمان ولایت و حكمرانی، عمارات دلگشا و بناهای مسرّت افزا، بنیاد كرده، اوّل بارویی در نهایت استحكام و بروج مشیّده، موافق ترتیب و نظام كشیده، دو دروازه بر او قرار داده است كه یكی از سمت شهر به درون ارگ می‌رود و یكی از طرف مغرب بیرون می‌رود و به سمت شمال ارگ كه متصل به‌ دروازه سلطانی است ...»

مؤلف بعد از شرح و بسط اقدامات عمرانی ابراهیم‌خان ظهیرالدوله در رونق و آبادانی ارگ حکومتی و اشاراتی به اقدامات حکامی و افرادی چون فضلعلی خان قراباغی، محمدحسین خان قاجار و توصیف «باغ گلشن» و منازل داخل ارگ حکومتی پرداخته است.

منشی کرمانی بعد از وصف پنج دروازۀ شهر۱ در آن مقطع زمانی (دروازه مسجد، دروازه سلطانی، دروازه ارگ، دروازه ریگ‌آباد و دروازه گبری)، از کاروان‌سراهای قدیم و جدید شهر کرمان و از بناهای گنجعلی‌خان و ابراهیم‌خان ظهیرالدوله در شهر کرمان یاد نموده است و حتی معتقد است «هر گاه بناهای این دو بانی -گنجعلی‌خان و ابراهیم‌خان ظهیرالدوله- را ازین شهر برگیرند، آثار شهریت ازین شهر سلب می‌شود».۲

اولین محله ذکر شده در این کتاب، «محله شهر و شوره‌پزخانه»۳ است.

وی خانه‌های این دو محله را ۵۲۰ درب برشمرده که حدود ۳۰ خانه از آن‌ها متعلق به افراد مشهور است و از افراد مشهوری که در این دو محله سکنی دارند به نام‌هایی چون: خانه عباس خان، آخوند آقا احمد، میرزا اسدالله خان، آقا سید هدایت، آخوند ملا محمدباقر كوهبنانی، محمدباقرخان، كلبعلی‌خان لك و ... اشاره نموده است.

او همچنین در تقسیم‌بندی جزئی‌تری، خانه بزرگ را ۱۰۰ درب، خانه متوسط را ۱۶۹ درب و خانه‌های خراب متعلق به رعایای فقیر را ۱۶۷ درب نوشته است. جالب این که او تعداد خانه‌هایی كه در آن‌ها روضه‌خوانی می‌شود را ۳۲ درب دانسته است.

کارخانه‌های خانگی در این دو محله را این‌گونه نوشته است: كارخانجات شال‌بافی: ۱۶۷ دستگاه، كارخانه ترمه مشكین: ۱۵۳ دستگاه، كارخانه محرمات۴، پته، مروارید: ۱۵۷ دستگاه، كارخانه گل ریزه و شلواری: ۱۶۳ دستگاه، كارخانه كوسه و گل چیت و سایر: ۱۳۶ دستگاه، كارخانه پتوبافی: ۲ دستگاه، كارخانه عبابافی: ۳ دستگاه، کارخانه‌هایی كه صاحبان آن‌ها بی‌مایه و خرابند: ۱۳۶ دستگاه.

تعداد تكایای موجود در این دو محله را ۷ درب نوشته که شامل: تكیه میرزا اسدالله خان، تكیه آخوند ملا محمدباقر، تكیه بابایی مختار، تكیه مهدی قنبر، تكیه درویش علی، تكیه آقا غلام علی و تكیه مكرونی‌ها۵ بوده‌اند.

آب‌انبارها، زورخانه‌ها، حمام‌ها و دولاب‌های۶ این دو محله طبق نوشته این منبع، شامل: آب‌انبار شیخ داوود (۱ درب)، زورخانه باقر بیك (۱ درب)، حمام احداثی شیخ‌الاسلام (۲ درب)، حمام باقر بیك (۱ درب) و دولاب یوسف خان بوده است.

او همچنین مغازه‌های این دو محله را با ذکر «دكاكین بی‌مایه و بی‌بضاعت» را شامل: بقالی (۱ درب) ـ سبزی فروشی (۱ درب)، عصاری (۱ درب) و عطاری (۱ درب) ذکر نموده است.

محله بازار شاه۷؛ محله دیگری است که در این مجموعه ذکر شده است با این توضیح که افراد مشهوری که در این محله سکونت دارند عبارتند از افرادی چون: جناب حاج محمدكریم خان، كلانتر، میرزا ابوالحسن، شاهزاده شاهرخ‌خان، آقا سید محمدعلی، آقا سید علی، حاج سید علی، آقا عبدالباقی تاجر كاشانی، آقا محمدابراهیم وكیل، آقا ابراهیم و میرزا علی محمد.

او خانه‌های افراد عادی (رعیت) را ۶۰۰ درب ذکر نموده و تعداد کارخانه‌های خانگی این محله را شامل: ۱۶۳ دستگاه کارخانه شال‌بافی، ۱۶۲ دستگاه کارخانه ترمه مشكین و ۱۳۰ دستگاه کارخانه كوسه و پشم و پتو و سایر نوشته است.

اسامی تکایا، مساجد، آب‌انبارها و حمام‌های موجود در این محله این‌گونه ثبت شده است:

«تكیه بازار شاه، تكیه عبدالرحیم خان، تكیه قبه سبز، تكیه محراب، تكیه استاد رضا، تكیه حاجی پیر محمد، تكیه شیخ محمد حیدر، تكیه پای منار، مسجد بازار شاه، مسجد حاجی كیا محمد، مسجد گل مشكی، مسجد حاجی میرزا احمد، مسجد پای منار و مسجد گنج (با ذکر: «خراب است»)، حمام‌های احداثی حاجی محمدابراهیم تاجر قندهاری (۲ درب)، حمام بازار شاه (۱ درب)، حمام سالار (۱ درب)، حمام پای منار (۱ درب) حمام گل مشكی (۱ درب)، حمام نقاشی (۱ درب)، آب‌انبار بازار شاه، آب‌انبار خواجه و آب‌انبار ملك.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.