https://srmshq.ir/8hv4ot
یادداشتی برای سپاس از صاحبامتیاز، مدیرمسئول و دبیر محترم ماهنامه سرمشق و همکاران بزرگوارشان
با سلام و ادب
مدتی پیش در روزنامه اطلاعات تبلیغ ماهنامه سرمشق ویژهنامه استاد محمدرضا شجریان خسرو آواز ایرانزمین را دیدم. برای تهیه آن اقدام شد، ولی نیافتم. سرانجام با جستجو... روز شنبه ۲۰/۹/۱۴۰۰ موفق شدم با سرکار خانم ایزدپناه صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر محترم ماهنامه سرمشق تلفنی صحبت کنم. موضوع را گفتم. ایشان گفتند: سه شماره ویژهنامه چاپ شده است.
بیقراریام بیشتر شد... وقتی اشتیاقم را شنیدند سخاوتمندانه گفتند: هر سه شماره را میفرستند.
روز یکشنبه پس از بیست و چهار ساعت به دستم رسید... به راه بادیه دانند تشنگان آب زلال
دفتر اول بیت ۲۲۱ مثنوی:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
مولوی در فیه ما فیه میفرماید: در روز قیامت محبت در هیچ ترازویی نمیگنجد و هر ترازویی را میشکند.
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی
که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز
برین رَواق زَبَرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرَم نخواهد ماند
حافظ
مطلب بالا از مولوی و حافظ در شأن بزرگواری این بانوی فرهنگی و فرهیخته تحریر شد.
نیکی همه چیز را مغلوب میکند، ولی خودش هرگز مغلوب نمیشود.
و اما در خصوص ویژهنامه:
در زمانه کنونی منفعت فردی و سود کلان در زمینه اقتصاد و بازار کار اصل قطعی و نخست محسوب میشود.
با عنایت به این اصل وقتی افرادی با گذشت و بدون چشمداشت مادی آن هم با «صرف وقت بسیار» دست به کار فرهنگی میزنند، چه انگیزه و عشقی میخواهد که مدام و مستمر باشی و بمانی؟
میدانیم و میدانید ... نوشتن و عَرضه نمودن در دسترس قرار دادن، به ادعا و حرف آسان است ولی در عمل، آن هم با امضای برند فرهنگی شهامت و جسارت خاصی میطلبد. آن هم در زمانهای که نکتهها چون تیغ پولاد دست تیز خاصه تیغ تیز انتقاد، قطعاً انگیزه معنوی قوی و پخته و سنجیدهای میخواهد.
پس چنین کاری بسیار ارزشمند و البته ماندگار است.
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون که عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون قلم در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
اگرچه در تاریخ استعداد زنان ایرانی در سایه نگهداشته شده است، ولی در یکصد و پانزده سال اخیر زنان ثابت نمودند که اگر از سایه بیرون بیایند، آفتاب درخشان علم و هنرند.
پروین اعتصامی در هنر و ادب و مریم میرزاخانی در زمینه علم تکرار نشدنی و غیر قابل انکارند.
در زمینه دانشگاهی خاصه ۱۳۱۳ هـ.ش تاکنون «پس از تأسیس دانشگاه تهران» چهرههای علمی برجسته و حتی بینالمللی قَد عَلَم نمودند و خاصه در انواع شاخههای علوم بسیار موفق بودند. همچنین در شاخههای هنری آثار ماندگار و زیبایی خلق نمودند.
این اشاره مختصر قابل تأمل و تعمق خواهد بود اگر به محدودیتها و تنگناهای فرهنگی جامعه، عنایت ویژه بشود. به مثل موفقیتهای ورزشی انفرادی و تیمی در چند سال اخیر که با چه اراده عظیمی سدها و موانع را شکستند.
بارزترین نمونه: قهرمانی تیم فوتسال بانوان کشور در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۸ میلادی که در بانکوک پنج بر دو و یک بر صفر تیم ژاپن را مقتدرانه شکست بدهد و قهرمان آسیا بشود.
آیا امکانات تیم فوتسال ژاپن با تیم فوتسال بانوان ایران قابل مقایسه است؟ اینجاست که ارزیابی و سنجش لازم است.
و همچنین در رشته تکواندو، تیراندازی، وزنهبرداری و دو میدانی و ... فقط و فقط عشق و اراده است.
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحرست خرد
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
وقتی سه شماره ویژهنامه استاد شجریان را دیدم، برای ناچیز پرسشی پیش آمد: این چه انگیزه و عشقی است که خانم ایزدپناه به همراه همکاران ساعی و کوشا آن هم در شهرستان، بدون حامی و پشتوانه قوی، دست به کار فرهنگی آن هم درجه یک میزنند؟ اینجاست که ابیات آسمانی مولوی قله نشین عرفان گویای همه چیز است.
حافظ:
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که در بحر میکشد رقمی
به راستی و به حق وقتی آدمی سوار بر مرکب عشق و اراده میشود:
جهانی است بنشسته در گوشهای
سرکار خانم ایزدپناه خوشا به حالتان که دست به قلم در خدمت فرهنگ و هنر ایرانزمین هستید. این یک موهبت الهی است که چنین سعادتی نصیب هر کس نمیشود.
امید که چشم از معایب پوشیده دارید با سواد اندک و خط ناقصم، خواستم بگویم: تمامقد در قبال سرکار عالی و همکارانتان سر تعظیم فرود میآورم...
لحظهای که پاکت را گشودم و سه شماره ویژهنامه خسرو آواز ایرانزمین را دیدم ... بُغضی در گلو و اشکی برای مظلومیت شجریان بسیار عزیز و خاصه صدای آسمانیاش ... چه عالی فرموده حافظ:
نم اشکی و با خود گفتوگویی...
حیف آمدم که این سطور مسوده چکنویس را پاکنویس کنم، چون کلمه کلمه آن با قطرات اشک شادی تحریر شد...
ناچیز سالهاست با خط بیبدیل استاد غلامحسین امیرخانی کبیر و صدای آسمانی استاد محمدرضا شجریان نفس میکشم و زندگی میکنم.
صدها فرشته بوسه بر آن دست میزنند
کز کار خلق یک گره بسته وا کند
مرا از دو کس هست در دل سپاس
یکی حق شناس و یکی حد شناس
همواره همنشین موفقیت و سلامت باشید. پاینده باشید
با نهایت سپاس و احترام
یکشنبه ۲۱/۹/۱۴۰۰
https://srmshq.ir/14iw7a
۱. پیش از آنکه شروع به خواندن کنید لازم است برایتان بگویم که این سلسله شبهخاطرات را کم و بیش به شیوۀ تداعی معانی نوشتهام. چیزی - از نظر ظاهر البته - شبیه به قصّههای مثنوی معنوی و یا نوشتههای همشهری مورّخ شیریننویس، زندهیاد استاد باستانی پاریزی و یا مانند منبررفتن علمای شیرین بیانِ سنّتی که در سخن گفتن خود سِیر مستقیم زمان را رها میکردند و به تسلسل منطقی مطالب، چندان توجهی نداشتند؛ مرغ اندیشه را در آسمان ذهنشان پرواز میدادند و بیتکلّف و فارغ از قید و بند زمان و مکان به سرزمینهای گوناگون میرفتند و بعد از سیاحت در زمین و سِیر در آسمان، به مبدأ اولیّه و موضوع اصلی باز میگشتند و سخن خود را به پایان میبردند. اگر دوست داشتید با من همسفر شوید، در این سیر و سفرِ شخصی، ردّ پایی از اوضاع اجتماعی نیز خواهید یافت.
۲. آنچه در این بخش میخوانید آمیزهای است از دیدهها و شنیدههای نیم قرن پیش نگارنده و مطالعات پس از آن.
پاکسازی محیط آموزشی کشور از وجود مؤتمن!
یک انسان شریف و یک استاد بینظیرِ ادبیّات را که عاشق تدریس بود و در بالا بردن کمیّت دانش و کیفیّت بینشِ هزاران جوان و پاکیزه کردن روح و روان آنها مؤثّر بوده است بر اساس تصمیم شتابزدۀ غیر قابل دفاعِ تنی چند از جوانان کمتجربۀ احساساتی ناگهان از ادامۀ کار پُربارخود، باز ماند. اسم این کار را هم گذاشتیم «پاکسازی»!
آقای مؤتمن پس از انقلاب به اصطلاح «پاکسازی» شد. میبینید برخی از واژهها در گذر زمان چهقدر معنای خودشان را از دست میدهند؟ در فرهنگ معین واژۀ «پاکسازی» اینگونه تعریف شده است: «پاک کردن جایی». طبعیتاً تا جایی کثیف و آلوده نباشد نیازی به پاکسازی ندارد. یک خانه یا اتاق یا دفتر را هنگامی پاک و تمیز میکنند که مملوّ از گرد و غبار و آلودگی باشد. به عنوان مثال ملکالشّعرا بهار خطاب به فرزندان آیندۀ وطن سروده بود:
«ای جوانان غیورِ فردا
پُردل و باشرف و زیرکسار
پاک سازید زِ گُرگانِ دغا
حرمِ پاکِ وطن را یکبار»
«فرهنگ بزرگ سخن» که به همّت و سرپرستی دکتر حسن انوری پس از انقلاب در سال ۱۳۸۱ منتشر شده، واژۀ «پاکسازی» را چنین تعریف کرده است: «اخراج یا بازنشسته کردن کارمند یا عضوی که از نظر ارگانهای رسمی دولت صلاحیت ندارد.» به این ترتیب، جوانان چپگرای انقلابی آن روزگار تشخیص دادند آقای مؤتمن صلاحیت تدریس ندارد و آموزش و پرورش کشور را از وجود وی پاک کردند!
علّت پاکسازی آقای مؤتمن بر من که معلوم نشد. دو شایعه در این مورد شنیدم. یکی این بود که چون ایشان عضو هیأت بررسی کتاب بوده، فکر کردهاند به اصطلاح سانسورچی رژیم شاه بوده و به همین جهت از ادامۀ کارش منع شده است. دیگر آنکه یکی از همکارانش که از قضا دبیر جبر و مثلّثات ما هم بود پس از انقلاب ناگهان انقلابی میشود. به کمیتههای انقلاب میپیوندد، کلت به کمرش میبندد و با اصرار عجیبی پشت سر رفیق صمیمی و همکار سابقش یعنی آقای مؤتمن بدگویی و سعایت میکند و این کار او باعث اخراج ایشان میشود. صحّت این شایعه را نمیتوانم تأیید کنم. نام آن دبیر محترم را هم که شنیدم خودش در جوانی عضو حزب سومکا (با گرایش به نازیسم) بوده است در اینجا نمیآورم و به قول معروف العهدة علیالرّاوی.
دبیرستان البرز را که تمام کردم، برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه شیراز رفتم. دو سال از تهران دور بودم. سپس به تهران برگشتم و در آنجا به تحصیل ادامه دادم. سالهای پر شور جوانی و انقلابیگری بود. به نحوی که فرصتی برای کارهای دیگر نمیماند. انقلاب شد. به فاصلۀ اندکی پس از انقلاب جنگ تحمیلی آغاز شد و در آن سالها من که ازدواج کرده و بچّهدار شده بودم، هم درس میخواندم و هم کار میکردم و هم باید به خانه و زندگی میپرداختم. همۀ این عوامل دست به دست هم دادند، غفلت و نسیان آوردند و باعث شدند برای مدّتی آقای مؤتمن را از یاد ببرم. آخرین بار استاد را در اسفند ۵۷ دیده بودم و خاطرۀ کوتاهی هم از آن دیدار دارم که برایتان خواهم گفت. در اواخر دهۀ ۶۰ که دانشگاه را تمام کرده بودم و فراغت و آرامشی نسبی در زندگی پدید آمده بود، یک روز ایشان را برای صرف ناهار به خانهام دعوت کردم. پس از خوردن آخرین لقمهاش که همیشه نان و پنیر بود داستان «پاکسازی» را پیش کشیدم و گفتم:
- «چه شد که چنان حکمی دربارۀ شما صادر شد؟ آیا درست است که شما عضو هیأت بررسی یا سانسور کتاب بودهاید؟»
آقای مؤتمن عینک دستهشاخیاش را روی بینیاش جا به جا کرد و گفت:
«بخشی از این ادّعا درست است ولی بخش دیگر آن که باعث تصمیم شتابزدۀ جوانان انقلابی شد، اشتباه بود.»
از استاد خواستم برایم بیشتر توضیح بدهد. گفت:
- «من ۴۲ سال تدریس کردم ولی سی سال که از خدمتم گذشت با حفظ سمت دبیری، به ادارۀ نگارش وزارت آموزش و پرورش منتقل شدم. آن اداره بعداً از آموزش و پرورش به وزارت فرهنگ و هنر (ارشاد فعلی) منتقل شد. الآن هم در واقع بازنشستۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هستم. در آن زمان از من برای نظر دادن در مورد کتابها دعوت کردند. من هم پذیرفتم ولی من فقط در مورد ارزش ادبی و نثر و شیوۀ نگارش کتاب، نظر میدادم. کارم هیچ ربطی به سیاست و سانسور نداشت؛ یعنی من جلو انتشار هیچ کتابی را نگرفتم. من که خودم اهل قلم هستم میدانم کتابهای یک نویسنده مثل فرزندان او هستند. با سانسور مخالف بودم. نویسندهها و کسانی که اهل قلم بودند خودشان میدیدند که من همیشه مدافع آنان هستم. البته من با یک کتاب مخالفت کردم و آن ‹خلقیّات ما ایرانیها› نوشتۀ محمّدعلی جمالزاده بود. هنوز هم با آن مخالفم و فکر میکنم تمام حقیقت را نگفته است. آن کتاب لااقل باید اصلاح میشد. ایرانیها بسیار بهتر از آن چیزی هستند که جمالزاده در آن کتاب نشان داده است. از این یک استثنا که بگذریم، دیگر با انتشار هیچ کتابی مخالفت نکردهام. اصلاً کار من جنبۀ تخصّصی داشت؛ یعنی فقط دربارۀ نوشتههایی که از نظر روش تحقیق و شیوۀ نگارش، ضعیف بودند، نظرم را میگفتم و به بقیهاش کاری نداشتم. تازه، چهبسا کتابی را از نظر نثر و محتوا ضعیف تشخیص داده بودم ولی بنا به دلایلی چاپ میشد، یا کتاب دیگری را تأیید کرده بودم امّا اجازۀ انتشار نمیگرفت. در مورد سانسورهایی که اِعمال میشد به گمانم زمانی که در البرز شاگردم بودی و راه مدرسه تا خانه را با هم میرفتیم برایت صحبت کرده باشم.»
چیزهایی یادم آمد! وقتی واژۀ سانسور به گوشم خورد به یاد بخشی از درسهای دانشکدۀ «چهارراه کالج تا پامنار» افتادم. یکی از جذّابترین آنها دربارۀ سانسور کتاب در دوران پهلوی و بهویژه در زمان رضاشاه بود و چون بیشتر به جوک و لطیفه میمانست، در ذهنم مانده بود ولی برای آنکه استاد به سخنش ادامه دهد، گفتم:
- «بله. یادم هست ولی جزئیاتش را به خاطر ندارم. حالا که انقلاب شده شنیدن داستانهای سانسور در زمان شاه شنیدنیتر هستند.»
آقای مؤتمن لبخندی زد و گفت:
- «در زمان رضاشاه کار سانسور کتاب و مجلّات را شهربانی انجام میداد. ادارهای بود به اسم ‹ادارۀ راهنمای نگارش› که زیر نظر شهربانی کل کشور کار میکرد. اوّل اسمش ‹ادارۀ راهنمای نامهنگاری› بود. بعداً شد ‹ادارۀ راهنمای نگارش›. میدانی کار این اداره چه بود؟»
- «نه!»
سانسور به نام راهنمایِ نگارش!
- «کارش بررسی و سانسور روزنامه و کتاب بود. از علی دشتی برایت گفته بودم. دشتی بعد از مجلس یازدهم که نتوانست رأی بیاورد، شد رئیس همین ادارۀ راهنمای نامهنگاری. میبینی! کسی که خودش قبلاً به خاطر نوشتههایش پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا پایان دورۀ ۹۰ روزۀ سیّد ضیا طباطبایی به زندان افتاد و یک بار دیگر هم پس از پایان دورۀ نمایندگیاش در مجلس، حدود ۱۴ ماه در حبس بود و طعم محبس را چشیده بود و حتّی کتاب ‹ایّام محبس› را بر اساس تجربۀ زندان نوشته بود، پس از مدّتی میشود سانسورچی همان رژیم!»
- «ایّام محبس؟»
- «بله. در کتاب ‹ایّام محبس› شرحی از زندان و زندانی میدهد، خاطراتی نقل میکند، سپس به اشرافیّت مدرن غربی میتازد و در انتها مینویسد: «تنها راه رستگاری بشر، اسلام است.»»
- «پس از مسلمانان معتقد هم بوده است.»
- «ابتدا درس طلبگی خوانده بود. لباس روحانیّت به تن داشت. از دورۀ پنجم تا نهم نمایندۀ مجلس شورای ملّی بود. در دورۀ هفتم لباس روحانیّت را از تنش درآورد و مدافع سرسخت متّحدالشّکل شدن لباس مردم شد و در مجلس هم از برنامۀ رضاشاه دفاع کرد. در نوروز ۱۳۰۱ احمدشاه که در تبعید بود، سردار سپه را از ریاست دولت عزل کرد. او هم از تمام مناصب خود استعفا داد و به املاکش در رودهن رفت و اعلام کرد که میخواهد از وطن خارج شود. همین علی دشتی در روزنامۀ شفق سرخ تیتر درشتی زد که؛ ‹پدر وطن رفت!› دشتی بعد از مجلس یازدهم که نتوانست رأی بیاورد، شد رئیس ‹ادارۀ راهنمای نگارش›. البته بعداً باز هم به مجلس رفت و پس از آن همانطور که قبلاً برایت گفته بودم از سال ۱۳۳۲ سناتور شد و تا پیروزی انقلاب همچنان سناتور ماند. حقیقتاً که انسان موجود عجیبی است.»
- «عجب!»
- «بله. این پرانتز را ببندم و از سانسور در دوران رضاشاه برایت بگویم. میدانی آنقدر سختگیری میکردند که حـتّی نشریۀ دانشآموزی ما را هم که به اسم ‹جوانان ایران› و فقط برای دانشآموزان دبیرستان منتشر میکردیم و من سردبیر بخش فارسی آن بودم یک بار برای دو، سه ماه توقیف کردند!»
...
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/cd2esk
کرونا وقتی آمد نهتنها شرایط زندگی شخصی که شرایط شغلی ما را تحت تأثیر قرار داد. هفتههای اول با فزونی ترس و وحشت؛ تعطیلیها و قرنطینه نسبت به ماههای اخیر جدیتر گرفته میشد. بسیاری از مغازهها باید تعطیل میشدند و سپس دورکاری کارمندان و کارکنان نیز مطرح شد.
تقابل سلامت و معیشت؛ نان و جان، خواسته و ناخواسته شکل گرفت. برخی، محدودیتها را پذیرفتند و برخی شیوه قبلی را ادامه دادند و گروهی به راههایی خاص متوسل شدند. کرکره مغازه را تا نیمه پایین کشیدند و مشتری را از زیر در به داخل هدایت میکردند. دَر پشتی مغازه و کارگاه را باز میکردند. پس از تماس تلفنی، مشتری را حضوری راه میانداختند. این شیوه در همه شهرها و مشاغل به چشم میخورد؛ اما در حوزه اداری و کارمندی، دورکاریها سبک کاری را تغییر داد. سالها بود که از دولت الکترونیک، میز خدمت الکترونیکی و خدمات غیرحضوری میگفتند و از استقبال نکردن مردم از این خدمات گلایه میشد. از دو دهه قبل شرکت پست هم بر دیوارها و بیلبوردها مردم را به انجام کارها از طریق خدمات پست ترویج میکرد. چند دهه هم میشد که از نوشتن واژه مدرسه هوشمند بر تابلوی مدارس میگذشت و آنها که غیرانتفاعی بودند شهریه بیشتری برای هوشمندی مدارس طلب میکردند.
کرونا که آمد همه اینها مورد ارزیابی در شرایط جدید و جدی قرار گرفت؛ اما آنچه بیش از همه سنجشپذیرتر شد وجدان کاری بود. دورکاری به شدت مورد استقبال کارکنان ادارات قرار گرفت. گرچه صاحبنظران معتقدند دورکاری موجب استقلال بیشتر کارمندان در انتخاب ساعات کاری، افزایش بهرهوری منابع انسانی، ایجاد توازن و تقویت ارتباط میان زندگی شخصی و شغلی افراد، کاهش هزینههای رفت و آمد کارمندان، افزایش تمرکز در منزل و کاهش هزینههای کارفرما میشود اما مدیران در بخش خصوصی چندان، دورکاری را اجرایی نکردند و در برابر آن مقاومت کردند. این نکته را هم باید گفت که کارکنان ادارات و سازمانهای ضروری، امدادی، بهداشتی و درمانی شامل کمترین زمان دورکاری شدند. در مجموع به دلیل ناکافی بودن و حتی نبود زیرساختها از یکسو و پایین بودن تعلق سازمانی و وجدان کاری و فراهم شدن بهانه، دورکاری به تعطیل کاری و مرخصی تبدیل شد و در عمل ابزاری هم برای حضور و غیاب و کنترل کارکنان دورکار وجود نداشت. برخی کارکنان روزهای دورکاری خود را پشت سرهم تنظیم میکردند و راهی سفر هم میشدند به عبارتی دورکاری بجای جلوگیری از شیوع ویروس کرونا، تسهیلگر سفر و حضور در اجتماعات شد. این وضعیت موجب تحمیل شدن کارهای کارکنان کمکار به بقیه و افزایش نارضایتیها در محیطهای کاری و از سوی شهروندان مراجعه کننده به ادارات شد.
پس از جاافتادن سامانههای آموزش مجازی در دانشگاهها و مدارس و نه در همه مراکز دانشگاهی و آموزشی، به دلیل ضبط کلاسها و ذخیره شدن آنها روی سامانه که بهنوعی نظارت الکترونیک نیز حساب میشود این بخش کمتر با کمکاری مواجه شد هر چند که دردسرهای زیادی برای یاددهندگان و یادگیرندگان ایجاد کرد. دانش آموزان و دانشجویانی هم بودند که حاضریشان را میزدند و دیگر در کلاس نبودند. در زمان امتحانات گروههای تقلب شکل گرفت و تقلب برای برخی راحتتر شد. متأسفانه در این میان با این رویه غیراخلاقی، دانشجویان و دانش آموزان منضبط و باوجدان در کسب نمرات بهتر ضرر کردند. در این اوضاع همه آنها هم که به اصطلاح سوتیها و گافهای دانش آموزان، معلمان و دانشجویان را بازنشر دادند جلوههای خاصی از وجدان کاری را به نمایش گذاشتند!
کرونا ضعفهای سیستم اداری، محیطهای کسب و کار و زیستفرهنگی، اجتماعی ما را برملا کرد. آیینهای که در آن تصویری واقعی از جامعه دیده شد. کرونا ما را با خودمان نیز تنها گذاشت. از آنچه دوست داشتیم دور کرد و حتی بهانههایی برای دور بودن از آنچه دوست نداشتیم نیز فراهم کرد شاید یکی از این دوست نداشتنها همان محیط کار بود که با دورکاری، بهانهای آبرومند و قانونی برای فرار از آن فراهم شد. در این تنها شدن و با خود خلوت کردن؛ عدهای به وجدان کاریشان استراحت دادند و گروهی به آن اضافهکاری و هرکس در خودارزیابی بهتر میداند که در کجای این طیف قرار دارد.
کرونا در کنار آنها که با فروش واکسن تقلبی، تولید اجناس نامرغوب بهداشتی، احتکار و... بهاصطلاح سود مالی برای خود دست و پا کردند صحنههای زیبایی از وجدان کاری هم داشت: کار دوچندان و ایثارگرانه کادر بهداشت و درمان، داوطلبان حضور در بیمارستانها، غسالخانهها، حتی قبرستانها، خیران و نیکوکاران، خبرنگاران و عکاسان حاضر در صحنه، معلمانی که در بیمارستان هم دست از یاددان نکشیدند، تولیدکنندگان ماسک و لوازم بهداشتی با کار شبانهروزی در هفتهها و ماههای نخست بی ماسکی و نبود مواد ضدعفونیکننده، نیروهای خدماتی شهرداریها، رانندگان، پستچیها، هنرمندان، نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی و سازمانهای زیرساختی، بسیاری از کارمندان و مدیران و کارکنان بخشهای دولتی و غیردولتی و اصناف.
کرونا به مثابه آزمون وجدان کاری عمل کرد. نظام اداری و صنفی با ضعفهایی که دارد و در کرونا عیانتر شد قادر به تشخیص و ارزیابی عملکرد درست افراد و توبیخ و تشویق آنها نیست. از اینرو پس از یک مدت کوتاه، کسانی هم که از وجدان کاری بالایی برخوردار هستند بهتدریج به کمکاران میپیوندند. تقویت خودارزیابی، ارتقا نظارتهای الکترونیک، بازتعریف شاخصهای ارزیابی شغلی و حرفهای، شایستهسالاری، جذب و استخدام بر اساس شرایط و ضوابط قانونی و استفاده از تجربههای شورهای موفق میتواند نظام اداری و شغلی ما را از حال و روز کنونی خارج کند که در برخی ادارات و سازمانهای آن، دورکاری و به عبارتی تعطیل کاری دو سوم کارمندانش، با حضور همه آنها تفاوتی در عملکردش ایجاد نمیکند.
مدیران در دورکاریها بیشترین لطف را به کارکنانی داشتند که چندان اهل کار نبودند و بیشترین حضور را کارکنانی داشتند که تا پیش از این نیز بیش از بقیه کار میکردند و نبودشان کاملاً محسوس بود. دورکاریهای کرونایی برای قطع زنجیره ویروس کرونا برنامهریزی و اجرا شد و در صورت تشدید شرایط مجدداً بازمیگردد؛ اما روزی که خبر لغو دورکاری اعلام شد برخی نه به دلیل نگرانی از شیوع کرونا که از پایان تعطیل کاری ناراحت بودند و واکنشهای جالبی نشان دادند.
https://srmshq.ir/pab9xy
عبارت دیگری از مسئولیتپذیری است. مفاهیم وجدان و کار در دو قلمرو قرار دارند. وجدان به تعبیری متعلق به ضمیر انسانی است که نیک یا بدرفتار را تشخیص میدهد. کار نیز متعلق به تمام موجودات است، غیر از اینکه به غیر از انسان، کار نزد بقیه موجودات و حیوانها در حیطه و حدود غرایز قرار دارد و فقط انسان است که کار را آگاهانه و هدفدار و جهتدار یا بهتر است گفته شود، از پیش اندیشیده انجام میدهد.
موریس مترلینگ که طبیعیدان بزرگ و با افکار فلسفی بود، کتابهایی در مورد «موریانهها» و «مورچهها» و «زنبورهای عسل» دارد.
او طی تحقیقات مفصل و طولانی خود مشاهده کرده بود که نظم بسیار شگفتانگیزی در زندگی مورچهها وجود دارد و به چندین گروه تقسیم میشوند. تعدادی از مورچهها کارگر هستند و کار حمل آذوقه به لانه را بر عهده دارند. آنها برای گم نکردن مسیر لانه، از خود مادهای شیمیایی ترشح میکنند. بعضی از مورچهها سرباز هستند و وظیفهشان حفظ لانه از هجوم مورچههای مزاحم و مهاجم است. تعدادی از مورچهها کار نگهداری از بچه مورچهها را عهدهدار هستند و همچون دایه رفتار میکنند و بعضی دیگر وظیفهشان غذا رساندن به ملکه مادر است که او نیز تنها کارش زایمان است. داخل لانه نیز پیچیدگیهای زیادی دارد و به انواع اتاقها تقسیم میشود. چنین موردی در زندگی موریانهها نیز هست و همچنین است زندگی و کار زنبورها، اما هیچ حیوانی نمیتواند تغییری در زندگی خود به وجود آورد. میلیونها سال است که مورچهها و موریانهها و دیگر موجودات به همین نظم و ترتیب زندگی کردهاند اما در این مدت انسان دچار دگرگونیهای ژرف و شگرفی شده است. حدود ۳۰۰ هزار سال قبل، بشر در غارنشینی مرحله نخست میزیست اما اکنون به فتح سیارهها شتافته است. منظور این است که در میان موجودات زمین فقط انسان است که طرح میریزد، میاندیشد و راه تازهای میگشاید.
باری مسئولیتپذیری قسمتی متعلق به قانون و قسمتی دیگر مربوط به وجدان اشخاص است. یکی از بدترین انواع مسئولیتناپذیری در امور اداری است. سیستم اداری در بیشتر کشورهای در حال توسعه یا ناکارآمد یا حتی فاسد است.
در بعضی از ادارههای خود ما نیز مشاهده میشود که سادهترین کار اداری ساعتها، روزها و حتی ماهها طول میکشد.
این موضوع برای خیلی از طنزنویسان مضمون داستان قرار گرفته است. یکی از بزرگترین آثاری که متوجه چنین رویکردی بوده، داستان «بازرس» اثر نیکلای گوگول است که مرحوم صادق هدایت مطالعه آن را برای هر ایرانی لازم و واجب میدانست.
همچنین درباره تعاملات اجتماعی به هنگام کار، نظرات مختلفی وجود دارد. عدهای بر این باور هستند که با تربیت انسان باوجدان ممکن است که وجدان کاری شکل بگیرد که در کشور ما مشهور شده است که «تعهد» باید داشت و عدهای این تعهد را بالاترین امر میدانند. در جاهای دیگر قانون غالب است و میشود از کسی که کارش را انجام نمیدهد شکایت کرد و طرح دعوی نمود.
در کشورهایی مانند «ژاپن» از همان ابتدا در آموزشهای تحصیلی دوران ابتدایی، تعهد نسبت به همدیگر و به کار تبلیغ میکنند. بیان خاطرهای در این مورد بد نیست: دوستی که مدتی در ژاپن کار و تحصیل کرده بود، در ساختمانی ارزانقیمت و با کرایه ارزان میزیست. پیرزنی سرایدار آنجا بود که با وجود تمیز بودن ساختمان، هر روز پلهها و نردهها و درها را میشست و جاروب میکرد. روزی دوست ما به او میگوید که وقتی ساختمان تمیز هست، چرا این دردسر را به خود میدهی؟
و در پاسخ میگوید که ما از بچگی اینجور بار آمدهایم که وقتی وظیفهای را پذیرفتیم آن را با جان و دل انجام دهیم.
در ایران از زمانهای دور اصطلاحی رایج شده است: زیرمیزی با پول چای ... و همه اینها به این معناست که وقتی کار انجام میشود معدودی از کارمندان متوقع پول هستند تا کار عادی و روزمره خود را انجام دهند.
این مورد ناپسند را نمیتوان مجزای از دیگر امور اجتماعی بررسی کرد و تمام آنها زنجیروار به هم متصل هستند. گرانی و تورم روزافزون در کنار اختلاسهای بزرگ و حقوق ثابت و موارد دیگر بدیهی است که چنین مواردی را افزایش دهد.
در اروپای بعد از جنگهای اول و دوم جهانی، وقتی که اقتصاد کشورها ویران شده بود و فقر رایج گشته بود نیز چنین موارد ناپسندی دیده میشد که در داستانهای هاینریش بل و همچنین گونترگراس قابل مشاهده است. فیلمهای سینمای نورآل ایتالیا مانند «دزد دوچرخه» و «اومبرتو دی» و «واکسیها» و «آلمان سال صفر» نیز به چنین مواردی در حاشیه پرداختهاند.
باری، موضوع وجدان کاری را از زوایای مختلف و از جمله از منظر چیستی این مفاهیم نیز میتوان سنجید که اصلاً وجدان چیست؟ آیا امری است تنها شامل انسان یا در بعضی از حیوانهای پیشرفته نیز مشاهده میشود؟ وجدان چقدر به دگرگونیهای اجتماعی ربط دارد؟ چیزی که آشکار است با گسترش فقر، وجدان انسانها هم کمرنگتر میشود و خودخواهی و خودبینی رواج مییابد.
در عین حال کار چیست؟ آیا کار منحصر به کار اداری است یا دامنه وسیعی دارد که دارد. وقتی وجدان کاری نباشد مسئول و مهندس از مصالح برمیدارد و کارگر از زیر کار فرار میکند و سرانجام با هزینههای گزاف، پلی، سدّ یا ساختمانی غیراستاندارد ساخته میشود که به زودی از بین رفته و شاید عامل قتل عدهای بیگناه نیز بشود.
به همین جهت عرض شد که وجدان کاری، زنجیرهوار به عواملی دیگر و حتی ظاهراً نامرتبط، مرتبط میشود.