https://srmshq.ir/x94nzw
یک جمله معروف در میان همه مردم وجود دارد و اینکه حق گرفتنی است و نه دادنی... این جمله بیش از تبلیغ در تریبونهای رسمی و کتابهای درسی در افواه مردمی به گوش میرسد که حق خود را در معرض تهدید و تحدید میبینند. حقوقی که حتی اگر در قانون هم تصریح شده باشند گاهی باید“به سختی "محقق شدنشان را ببینند و گاهی همان“به سختی هم "به“محال "تبدیل میشود. این موضوع ابعادی جهانی دارد... در حقیقت هر جا که قدرتی بی قید و بند وجود دارد اعمال آن قدرت بی قید و بند هم وجود دارد و در یک روند پیشرونده، به یک عادت و برنامه عملی بیپایان تبدیل میشود.
در پایگاه اطلاعرسانی آیتالله مکارم شیرازی مبحثی مطرح شده است که میتواند درسهای آموزندهای داشته باشد... در پاسخ به پرسش: امام علی (ع) راه رسیدن به حق را چه میداند؟ آمده است:“امام علی (ع) در بخشی از خطبه ۲۹ نهجالبلاغه به یک اصل بسیار مهم در زندگى انسانها اشاره کرده، میفرماید: (افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمیتوانند ستم را از خود دور کنند و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمیآید) «لاَیَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ! وَ لاَیُدْرَکُ الْحَقُّ إِلاّ بِالْجِدِّ».
از جمله «لایُدْرَکَ الْحَقُّ إلاّ بالْجِدِّ» به خوبى استفاده میشود که حقّ گرفتنى است، نه دادنى؛ یعنى «در جوامعى که زورمندان و غارتگران حاکماند، یا در کمین حکومتاند، هرگز نمیتوان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند؛ چراکه قدرت آنها اصولاً از غصب حقوق دیگران به دست میآید و بازگرداندن حقوق دیگران به آنها مساوى است با از دست دادن قدرتشان و این کارى است که هرگز آماده انجام آن نیستند.
اینجاست که امام (ع) به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس میدهد که متحد شوند و به پا خیزند و با تلاش و کوشش حقِّ خود را از زورمندان بگیرند و در این راه به یقین پیروز میشوند; چراکه غاصبان حتّى براى حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند، در حالى که مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایى را براى احقاق حقّ خویش میپردازند...»
در این وانفسایی که اتفاق پیش بینی نشدهای مانند همهگیری کرونا جهان را در بهت فرو برد فرصت بهتری پیش آمد تا ملتها عملکرد دولتها را در قبال خود ببینند و برایشان بیش از همیشه مشخص شود که دقیقاً جان و سلامتشان تا چه میزان برای دولتمردان اهمیت دارد. جان و سلامتی مردم که قاعدتاً خط قرمز هر حکومتی محسوب میشود و تمام تلاش بایستی برای حفظ آن صورت گیرد. در ایران هم مانند همه کشورها این شرایط زیر ذرهبین نگاه مردمی قرار گرفت که یکی از حقوق مهم خود را تأمین شرایط و امکانات حفظ جان و سلامتی توسط دولت منتخبشان میدانند. در این شرایط با توجه به گستردگی اطلاعرسانی و در دسترس قرار داشتن مجاری خبری خصوصاً در فضای مجازی امکان مقایسه را نیز پیش آورد و بر اساس دادههای رسانهای و اخبار و اطلاعات منتشر شده اینک مردم به خوبی میتوانند قضاوت کنند که حقشان به خوبی ادا شده است یا در این زمینه کوتاهی صورت گرفته است؟ بدون قضاوت در این مورد به دلیل واضح بودن امکان سنجش اقدامات در این مورد و سنجش سرعت عمل در تأمین به موقع واکسن مورد نیاز مردم باید اذعان داشت که در بحبوحه بحثهای مربوط به این موضوع این سؤال برای بسیاری از مردم پیش آمد که اصولاً حق و حقوق مردم در برابر دولت و حاکمیت چیست و چرا این موضوع بیش از همیشه میتواند مهم قلمداد شود؟شاید تداوم شرایط نامناسب اقتصادی با ترکیب شرایط تحریمی و کرونایی موضوعی بود که این سؤال را پررنگتر میکرد خصوصاً آنجا که موضوع با سلامت و جان مردم هم گره میخورد و اینکه اصولاً تدابیر حاکمیتی چه زمانی قرار است مؤثر بیفتد و بر اساس قانون اساسی کشور حقوق تصریح شده در قانون اعمال شود. شاید بهتر باشد در روزگار طرح پرسشهای متعدد در این مورد، شهروندان نیز خلأ آموزشهایی را که باید میدیده و ندیدهاند با مطالعات بیشتر خود پر کنند و نسبت به حقوقی که با تلاش بسیار و پس از یک انقلاب آرمانخواهانه برای خود متصور شدهاند آگاهی بیشتری کسب کنند.
در سالی که قرار است انتخابات ریاست جمهوری نیز برگزار شود شاید یک امر واجب برای هر ایرانی است که با آمادگی بیشتری در راستای به دست آوردن حقوقی که برای خود قائل است و با نگاهی کنکاشگرانه و به دور از جو سیاسی قبل از انتخابات به آن فکر کند و برای به چالش کشیدن وعدههایی که امکان تحقق نمییابند آماده شوند.
بهراستی افرادی شایسته سکانداری قوه مجریه خواهند بود که اولاً به حقوق ملت واقف و آگاه باشند و دوم اینکه توان اجرای همهجانبه آن را بدون چشمپوشی مصلحتگرایانه از بخشهایی از آن را داشته باشند...
https://srmshq.ir/al5xuv
۱. پیش از آنکه شروع به خواندن کنید باید برایتان بگویم که این سلسله مطالب را تقریباً به شیوۀ تداعی معانی نوشتهام. چیزی - از نظر ظاهر البته - شبیه به قصّههای مثنوی و یا نوشتههای همشهری محبوبمان زندهیاد استاد باستانی پاریزی و یا مانند منبررفتن علمای شیرین بیانِ سنّتی که در سخن گفتن خود سِیر مستقیم زمان را رها میکردند و به تسلسل منطقی مطالب، چندان توجهی نداشتند. مرغ اندیشه را در آسمان ذهنشان پرواز میدادند و بیتکلّف و رها به سرزمینهای گوناگون میرفتند و بعد از سیاحت در زمین و زمان و آسمان به مبدأ اولیّه و موضوع اصلی بازمیگشتند و سخن خود را به پایان میبردند. شما هم اگر دوست دارید، با من همسفر شوید. در این سیر و سیاحت شخصی ردّ پایی از اوضاع اجتماعی نیز خواهید یافت.
۲. آنچه در این بخش میخوانید آمیزهای است از دیدهها و شنیدههای نیم قرن پیش نگارنده و مطالعات پس از آن.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته روَد
هفتۀ بعد پس از پایان کلاس ادبیّات باز هم به همراه آقای مؤتمن از چهارراه کالج به سمت محلّۀ پامنار به راه افتادم تا سؤالاتم را از ایشان بپرسم. آن پیادهرَوی دوستداشتنی اگر اشتباه نکنم معمولاً بیش از یک ساعت طول میکشید. آقای مؤتمن بخش عمدهای از عمرش را در شهرهای ایران و جهان به پیادهرَوی و سیاحت گذرانده بود. گامهایش را بلند ولی آرام برمیداشت. در این کار حرفهای بود! چند وقت پیش این بیت معروف را به عنوان موضوع انشاء روی تختۀ سیاه برایمان نوشته بود: «رهرو آن نیست که گَه تُند و گَهی خسته رَوَد/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رَوَد!» خودش هم همینطور بود. آهسته میرفت و پیوسته. به منظرهها و پدیدههای سر راهش با دقّت نگاه میکرد امّا سر به هوا نبود! در همۀ کارها احتیاط را شرط عقل میدانست. هر وقت پنجرههای فولادی کف پیادهرو را از دور میدید راهش را کج میکرد و از کنارشان رد میشد. هیچوقت پایش را روی آنها نمیگذاشت. میگفت: «جلو پایت را خوب نگاه کن. پایت را جای سفت بگذار. اعتمادی به این پنجرهها نیست. احتیاط، شرط عقل است.»
داشتم به حرفهای آقای مؤتمن گوش میدادم که دیدم فاصلۀ چهارراه کالج تا محلّۀ پامنار را به یک چشم بر هم زدنی پیمودهایم و به کوچۀ کاشیها رسیدهایم. پیش از آنکه آقای مؤتمن خداحافظی کُنَد گفتم:
- «استاد! یک سؤال دیگر هم دارم.»
لبخندی زد و با اندکی کنجکاوی گفت:
- «خوب بپرس! چرا در طول راه نپرسیدی؟»
- «منتظر بودم به خانۀ شما برسیم! دفعۀ پیش کتابی در کتابخانهتان دیدم. دلم میخواهد آن را به شما نشان بدهم و سؤالی بپرسم.»
- «بسیار خوب! بیا تو.»
آقای مؤتمن دستهکلیدش را که با زنجیری ظریف به بَندینَکِ روی کمربند شلوارش بسته شده بود از جیبش بیرون آورد، قفل در را باز کرد و به سمت اتاق کتابخانه راه افتاد. به اتاق که رسیدیم یکراست رفتم سراغ کتاب «آشیانۀ عقاب». آن را از پشت شیشه به آقای مؤتمن نشان دادم و گفتم:
- «منظورم این بود استاد! این کتاب را شما نوشتهاید؟»
- «کدام کتاب؟»
- «همین آشیانۀ عقاب را.»
- «بله!»
- «خیلی بزرگ است! هیچوقت در کلاس درس از این کتابتان اسمی نبرده بودید.»
- «بله! حدود هزار صفحه است. در کلاس درس آن دسته از کتابهایم را معرّفی میکنم که برای شاگردان علاقهمند به ادبیّات قابل استفاده باشند؛ مانند «تحوّل شعر فارسی» و «شعر و ادب فارسی» یا حتّی «گلچین صائب» ولی این کتاب یک رمان تاریخیِ تخیّلی و به اصطلاح تفنّنی است. به دردِ تحقیق و تفحّص ادبی نمیخورَد. به همین جهت هیچوقت اسمی از آن در کلاس نبردهام. راستی میدانستی من این کتاب را در سن ۱۶ سالگی نوشتهام؟»
- «۱۶ سالگی؟!»
- «بله. این یک رمان تاریخی است دربارۀ شرح احوال حسن صبّاح رهبر فرقۀ اسماعیلیه و خواجه نظامالملک وزیر مَلِکشاه سلجوقی و ماجراهایی که در قرن پنجم هجری در دربار او رُخ داده است. البته بخش عمدهای از آن هم خیالی است. قصّه است دیگر.»
- «عجب! شما در ۱۶ سالگی رمان تاریخی نوشتهاید؟ ظاهراً رمان خیلی مفصّلی هم هست. چه قدر وقت گرفت تا تمامش کنید؟»
- «یادم نیست. چون آن را قسمت به قسمت مینوشتم و برای روزنامۀ شفق سرخ میفرستادم. ‹شفق سرخ› هم آن را به صورت ‹پاورقی› چاپ میکرد.»
- «پاورقی در شفق سرخ؟»
- «بله! در آن سالها خوانندههای مطبوعات از پاورقی استقبال میکردند. اصلاً خیلیها به خاطر یک ‹پاورقی› خاص و خواندنی بعضی نشریات را میخریدند که ادامۀ داستان را بخوانند. به همین جهت بازار ‹پاورقی› در مطبوعات ایران رونق گرفت.»
- «ببخشید استاد. ‹پاورقی› آیا به معنای پای ورقه یا پایین کاغذ نیست؟ چه طور شد که اسم یک مطلبِ دنبالهدار را در مطبوعات گذاشتند پاورقی؟»
- «این کنجکاوی و توجّهی که به واژهها داری جالب است.»
***
متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
https://srmshq.ir/td1aq5
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ...
***
روزها گر رفت، گو رو باک نیست
تو بمان، ای آن که چون تو پاک نیست
مولانا
سالی که گذشت برای همه جهانیان سال تیره و تاری بود. نبود عدل، دادورزی و خردگرایی در سطح جهانی نیز مزید بر علت گشت. آن چه آشکارا و بیچون و چرا بدیهی شمرده میشد در معرض تردیدهای جدی قرار گرفت از جمله ناتوانی میلیاردها انسان در مقابله با ویروسی که وزن تقریبی آن بسیار ناچیز است ولیکن همان ویروس انسان پر مدعایی را که به تسخیر سیارهها شتافته، به زانو در آورده است! همچنین یورش اراذل و اوباش متعلق و وابسته به راست افراطی در آمریکا آشکارا بنیان متزلزل دموکراسی در کشوری را به رخ نمود که سردمدارانش، خود را سردمدار دموکراسی در سطح جهانی میپنداشتهاند. پنداری مبتنی بر گزافهگویی که کاملاً خلاف مدعا بوده و یک نمونهاش کودتا علیه دکتر مصدق است و نمونه دیگر جنگی طولانی علیه مردم ویتنام بود و جالبتوجه است که میزان و مقدار بمبهایی که ارتش آمریکا بر سر ویتنامیها فروریخت، از تعداد بمبهای جنگ دوم جهانی بیشتر بود. همین جا، به جاست که از علاقهمندان به تاریخ و به خصوص از دوستان جوان تقاضا کنم که کتاب معتبر و مهم اوریانا فالاچی با عنوان «زندگی جنگ و دیگر هیچ» را مطالعه کنند. در این کتاب، اوریانا فالاچی به عنوان یک روزنامهنگار جسور و بیپروا، گزارشی مفصل از جنگ ویتنام را به تحریر درآورده و مشاهدات و گزارشهایش با فضاسازی و شخصیتپردازی شبیه به داستانهایی واقعی و هولناک شده است.
جنگ ویتنام واکنشهای وسیعی در میان هنرمندان و مردم آمریکا برانگیخت طوری که فیلمهایی مانند «غلاف فلزی» و چند فیلم مهم دیگر، به نقد و واکاوی آن جنگ خونین و تمامعیار علیه مردمی کشاورز، صلحجو و فقیر پرداختند.
جناح راستگرای افراطی در قدرتمندترین کشور دنیا در حال فعلی تولیدات انبوه اسلحهسازی دارد و بدیهی است که این سلاحها برای نمایش ساخته نشدهاند، بلکه محل درآمد کلانی برای سرمایهداران جنگطلب آمریکا شده است که به طور سنتی در حزب جمهوریخواهان فعال هستند و دونالد ترامپ یکی از نمونههای واضح چنان رویکرد جنگسالاری محسوب میشد و در این جهت تفاوت چندانی با هیتلر نداشت.
باری، از قدیم موضوع شر و شرور در طبیعت و اجتماع موضوع مورد مداقه نزد فلاسفه و حکیمان بوده است. آنطور که شر را به دو قسمت شر طبیعت و شرور اجتماعی طبقهبندی نموده و پاسخهای متعدد و متفاوتی به این موضوع داده شده است. عدهای شر را عدمی میدانستند به این معنی که اصل با خیر و نیکی است و آنچه را ما شر میدانیم به جهت رقیق یا ضعیف شدن خیر است. عدهای در قدیم متأثر از افکار افلاطون و نه افلاطونیان، یعنی افکاری که به شهود و عرفان نزدیک است، ماده را ساخته اهریمن میدانستند، به همین جهت بود که پیروان مانی در پیروی از اندیشههای مانی، ذرّات نور را محصور در تیرگیهای ماده میدانستند و پیروان او به چند دسته تقسیم میشدند، مرشدان و معلمهای اصلی در مانویت نهتنها گوشتخوار نبودند، بلکه حتی میوهها را وقتی مصرف میکردند که میوه از درخت میافتاد و به عبارتی از هستی ساقط میشد.
عدهای در قدیم جهان را ساخته اهریمن میدانستند و ملکوت خدا را فقط در دنیای دیگر میجستند.
عرفای ما به صفات جمالی و جلالی خداوند باورمند بوده و آن دو صفت را در خدمت تربیت انسان، آنهم نه هر انسانی بلکه انسان کامل میدانستند. مشهور است که هنگام حمله مغول به نیشابور، توفان شده بود. یکی از اسیران نزد حکیمی از حکمای آن زمان شکایت میکند که چرا شرّ طبیعت و توفان همزمان شده است با شرّ حمله مغولها و آن حکیم پاسخ داده بود که - خاموش باش، باد جلال خداوند وزیدن گرفته است!
این گفته واضح است که ساخته و پرداخته ذهن یکی از عرفا و حکیمان در ادوار بعدی است. چون که در آن هنگام و در زمان یورش و تاراج مغولان، هیچ انسانی آن هوشیاری لازم را نداشته است تا گفتهها را با دقت حفظ و سپس تقریر یا تحریر کند، اما به هر حال موضوع بسیار در خور دقّتی است. به عبارتی جلال خداوند با نشانههایی متناقض با رحمت محض همپاست. مولانا که از شاگردان مکتب ابن عربی و معتقد به وحدت وجود بود، سروده است که:
«عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ/ ای عجب من! عاشق این هر دو ضد»
اجازه دهید که برگردیم به سالی که گذشت. سال خوبی نبود و به همه سخت گذشت اما بدیهی است که با هر سختی گشایشی است. به شرط آن که انسان در مقام شاگردی باشد میتواند از دشواریها نیز در جهت بهبود شرایط عام و خاص بهرهمند شود.
مدتها از زمانی میگذرد که اولین انسان پا بر کرهای غیر از کره زمین گذاشت و گفته آرمسترانگ مشهور است که - این قدم، قدمی کوچک برای انسان و گامی بزرگ برای بشریت است.
یوری گاگارین اولین انسانی بود که از جوّ زمین خارج شد و سپس آپولو یازده، اولین انسانها را به کره ماه فرستاد. از لحاظی میتوان حتی تاریخ علمی بشر را به قبل از سفر انسان به ماه و بعد از آن تقسیم کرد. چون که تاریخ شیرین و دلنشین علم و دانش مراحل مختلفی را گذرانده که البته با جنایتها نیز همپا بوده است. مثلاً مشهور است که گالیله نظریه کوپرنیک را به اثبات رساند. این نظر که زمین مرکز کائنات نیست بلکه سیارهای است که گرد خورشید میگردد اما کلیسای جزم اندیش او را محاکمه کرد. گالیله محکوم به اعدام شد و او که در سنین سالخوردگی بود ناگزیر شد تا حقیقت علمی را منکر شود و نظریه قدیمی بطلیموس را بپذیرد که بر آن اساس زمین مسطح بوده و ماه و خورشید و دیگر سیارات گرد زمین حرکت میکنند. برشت نمایشنامهای با همین عنوان گالیله دارد که بارها به زبان فارسی چاپ و منتشر شده است. در آن نمایشنامه یکی از شاگردان گالیله منزجر از رفتار او به استادش میگوید که - بیچاره ملتی که قهرمان ندارد!
و گالیله پاسخ میدهد که - بیچارهتر از آن ملتی است که به قهرمان احتیاج دارد!
در قرونوسطی که یک دوره طولانی هزار ساله بود، کلیسای کاتولیک چنان قدرتی پیدا کرده بود که پاپها حتی میتوانستند سلاطین اروپایی را عوض کنند و دستگاه تفتیش عقاید قرون وسطی به خصوص در اسپانیا با هر نوع نوآوری به شدت برخورد و مقابله میکرد. از جمله این که برونو کشیشی بود که علیه پاپ و قدرت او اعتراض داشت، چون که کلیسای کاتولیک حتی بهشت را میفروخت؛ یعنی ثروتمندان مبلغی پول به اسقفها و دیگر مقامات رسمی میپرداختند و در عوض قسمتی از بهشت را میخریدند و به نام میزدند!
باری، برونو که خود کشیش بود این نوع رفتار را خلاف آموزشهای اخلاقی و دینی میدانست و کلیسا او را مطرد دانسته و او را محکوم میکردند که زنده، به آتش کشیده شود.
مشهور است که پیرزنی تکه هیزمی انداخت و برونو گفت - آه! ای جهالت مقدس!
به نظر گفته متناقض آمیزی میآید. چون که مگر جهالت مقدس هم میشود؟
اما با نیمنگاهی به همین روزگار معاصر و چند سال اخیر درمییابیم که بله! امکانش زیاد هست. مثلاً آن داعشی پیرو ابوبکر بغدادی، وقتی که با جلیقه انتحاری؛ خودش و دیگران، شیعه و سنی و مسیحی و ایزدی را میکشد، آن وقت نمونه همان جهالتی میشود که بر این گمان و پندار است که با کشتار یا حتی تخریب آثار باستانی راه راست را رفته است. این موضوع منحصر به حضور داعش در خاورمیانه نیست، بلکه در اروپا و آمریکا نیز نمونههای زیادی از همین جهالت دیده میشود. از نو نازیهای نژادپرست گرفته تا هیتلر در چند دهه قبل اینها هم همان بروز جهالت در حد ویرانی جهان محسوب میشوند.
وقتی که به ملت فرهیختهای نگاه میاندازیم که در موسیقی، نابغهای تکرار نشدنی مانند بتهوون را داشت و در شعر و نمایش، گوته و در فلسفه هگل را پرورده بود، آن گاه حیرتزده میشویم که چرا و چه طور چنان ملتی مفتون چند تن بیمار روانی، هیتلر و هیملر و گوبلز شدند؟
الآن که دههها از آن دوران گذشته است به نظر همه و حتی به نظر خود آلمانیها البته بهجز معدودی نونازی، مضحک و تأسفبار میآید که چرا هیتلر بر این باور بود که آریاییها نژاد خاصی هستند که اصلاً از یک سیاره دیگر به زمین آمدهاند تا بر سرتاسر جهان سروری کنند. این موضوع که حالا خندهدار جلوه میکند، چنان در ذهن و باور عموم آلمانیهای آن دوران نفوذ کرده بود که با دلیری و شهامت به جنگ با تمام دنیا پرداختند البته دیوانهای دیگر، یعنی موسولینی نیز با هیتلر همراهی میکرد و امپراطور ژاپن نیز که ژاپنیها او را فرزند آسمان میدانستند با هم متحد شده بودند و جنگ جهانی دوم را به راه انداختند.
باری این جنون چنان قوت و قدرتی داشت که یکی از سران نظریهپرداز همین منشأ آسمانی نژاد آریایی، جهت اثبات نظریه سفرهای علمی زیادی به تبّت داشتند تا اولین آریاییهای محفوظ در تاریخ را در آنجا ردیابی کنند. بر آن اساس آریاییها به چند گروه تقسیم میشدند و چون که طی تاریخ آمیختگی نژادها بوده، پیروان دیوانه خطرناکی که دنیا را به خاک و خون کشید، یعنی پیروان هیتلر نژاد خالص آریایی، یعنی نژادی که مستقیم از سیارهای دیگر به زمین آمده است را در مناطق دور افتاده تبّت جستجو میکردند و ما ایرانیها را آریایی اما آریایی دست چندم فرض میکردند. این باورهای عجیب و غریب که فقط به درد فیلمهای علمی - تخیلی میخورد، باعث شد که جهان در آتش بسوزد اما فقط سوختن نبود، بلکه بشریت درسها آموخت. خوب است که مقاله را با گفته نابی از آلبرت اینشتاین به پایان برسانیم. او گفته بود که: دو چیز انتها ندارد، کهکشان و جهل بشر اما در مورد اول (یعنی بیانتهایی کهکشانها) مطمئن نیستم!
با احترام و آرزوی سالی پر از سعادت برای همه
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/3m26gz
در مناظرههای انتخاباتی غرق نشویم
***
در بیست و هشتم خردادماه چند انتخابات را پیش رو داریم که مهمترین آنها سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری است.
از دوره اول این انتخابات تا دوره اخیر روشهای تبلیغاتی تغییراتی داشته است. یکی از این تغییرات عمده از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شروع شد که همان مناظرههای زنده تلویزیونی کاندیداها بود. مناظرههای تلویزیونی سال ۱۳۸۸ جدیترین و در عین حال چالشیترین مناظرههای انتخاباتی بودند که بین آقایان احمدینژاد، رضایی، کروبی و موسوی بهعنوان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری برگزار شدند و همچنان آثار آنها ادامه دارد.
این مناظرهها شور انتخاباتی زیادی ایجاد و مباحث و تفاسیر آنها توسط طرفداران ورسانهها در جامعه بازنشر و مناظرههای خیابانی نیز بین طرفداران شکل گرفت.
مناظره را با مباحثه و مجادله مترادف دانستهاند. مناظره در لغت به معنی با هم بحث کردن درباره حقیقت و ماهیت چیزی و سؤال و جواب کردن است. رسمیترین روش بحث و استدلال که از قدیم مرسوم بوده و امروز هم نظم و ترتیب خاصی دارد مناظره است.
گفتمان عبارت است از کاربرد زبان بهمنظور برقراری ارتباط؛ گفتمان رویدادی ارتباطی است و شامل تعاملات گفتاری، متن نوشتاری، حرکت بدن، تصاویر و سایر دلالتهای نشانهشناختی میشود. گفتمان شیوه گفتاری است که از زاویه دید خاص به تجربیات ما معنا میدهد. گفتمان را برای اشاره به تلقی نگرش و در مجموع اندیشههای یک فرد نیز میتوان استفاده کرد مثلاً میگوییم گفتمان روحانی، گفتمان احمدینژاد یا گفتمان هاشمی رفسنجانی.
آنچه در مناظرهها مطرح میشود صرفاً در همان مناظره باقی نمیماند و طرفداران کاندیداها درباره آن بحث میکنند این گفتوگوها به کوچه و خیابان، ادارات و محلهای تجمع نیز کشیده میشود که البته به دلیل شرایط کرونایی با تغییراتی مواجه خواهیم بود.
اما در کنار نقش تلویزیون در برگزاری مناظرههای انتخاباتی در چهارچوب قانون انتخابات و در بازه زمانی تبلیغات رسمی و قانونی انتخابات و از سویی در نبود قانون مشخص و شفاف در حوزه تبلیغات انتخابات در فضای مجازی، شبکههای اجتماعی خیلی زودتر از زمان شروع تبلیغات قانونی دستبهکار شدهاند و حتی شاهد برگزاری پیش و شبه مناظرهها در آنها نیز هستیم. در شرایط کنونی کرونایی و نارسایی قانون تبلیغات، مناظرهها چند هفته و چند ماهی است که در شبکههای اجتماعی شروع شدهاند و مناظرههای تلویزیونی تحت تأثیر آنها قرار خواهند گرفت. به عبارتی میتوان گفت: ما با سه نوع مناظره در انتخابات پیش رو مواجه هستیم: پیشا مناظرههای آنلاین در شبکههای اجتماعی، مناظرههای زنده تلویزیونی و پسا مناظرههای آنلاین که فقط مناظرههای تلویزیونی به طور مستقیم بین کاندیداها انجام میشود و در شبکههای مجازی، این طرفداران و اعضای ستادهای انتخاباتی هستند که دست به مناظره میزنند. بر این اساس، همه چیز با مناظرههای تلویزیونی تمام نمیشود و پسامناظرهها تعیینکننده خواهند بود. البته این تعین کنندگی، نسبی است و آنچه در درون خانواده و ارتباطات سنتی، رودررو (با لحاظ پروتکلهای کرونا)، تلفنی و گروهی رخ میدهد سرنوشت انتخابات را تعیین میکند اما وزن مناظرههای تلویزیونی مانند دورههای قبل نباید باشد.
رسانههای نوین ابعاد تازهای به قدرت دادهاند و روزبهروز وجه رسانهای سیاست و قدرت مهمتر میشود. هرچند که به دلایل مختلف، فضای انتخابات چندان در جامعه گرم نیست اما در کلاب هاوس، توئیتر و ... اشتراک و تبادل پیامهای صوتی و متنی و ... میزان الحراره فضای انتخابات را بالا نشان میدهد که باید بااحتیاط به آن نگریست و آن را معنا کرد و آن را برابر با فضای واقعی ندانست.
در هر حال فارغ از نتیجه انتخابات و دستهبندیهای سیاسی کاندیداها، آنچه مهم است تحلیل انتقادی و موشکافانه پیامهای تبلیغاتی و مناظرههای انتخاباتی توسط مخاطبان است.
تبلیغات انتخاباتی همواره از جنبه احساسی بالایی برخوردار هستند و این ویژگی با نزدیک شدن به روز رأیگیری بیشتر میشود.در بین روشهای مختلف تبلیغات؛ مناظره، پیچیدگیهای خاص خود را دارد و هرچه دیدگاه انتقادی و آگاهی مخاطب بالاتر رود تصمیم بهتر و حسابشدهتری میگیرد. نگاه انتقادی به تبلیغات و مناظرهها باعث میشود شور منطقی در فضای انتخابات، جایگزین شور احساسی میشود.
مناظره گرچه بر پایه استدلال انجام میشود اما در مناظرههای انتخاباتی از تکنیکهای مختلف که همه آنها اخلاق مدارانه هم نیستند استفاده میشود که ارزیابی انتقادی را دشوار میکند.
راستی آزمایی و بررسی ادعاهایی که در مناظره مطرح میشود از طریق منابع معتبر یکی از راههای تحلیل انتقادی مناظره است. کمک گرفتن از متخصصان مورد اعتماد و پرهیز از تصمیمگیری آنی در زمان مناظره و تحلیل آن با فاصله زمانی میتواند ما را از غلبه احساسات رها سازد اما عامل مهم دانش سیاسی و ارتقا آن، تقویت احزاب و تشکلهای سیاسی و حضور سلایق مختلف در فرایند انتخابات است.
آشنایی با شیوههای تدوین، صداگذاری، تصویربرداری، حرکات دوربین و جلوههای ویژه در حد مقدماتی تا متوسط هم میتواند به ارزیابی انتقادی کلیپها و ویدیوهای انتخاباتی حتی آنها که برچسب مستند بر خود دارند کمک کند.
باید گفت هرچه فضای نقد، اظهارنظر و بیان اندیشه در جامعهای تسهیل شود به همان میزان، ارزیابی انتقادی و سطح تحلیل عمومی ارتقا پیدا میکند. در این مقوله مدارس و رسانهها بسیار مؤثر هستند. شبکههای اجتماعی نیز تا حدود زیادی توانستهاند به دیدگاههای مختلف فرصت اظهارنظر بدهند اما همچنان روح محافظهکاری بهخصوص در حوزه مسائل سیاسی و انتخابات در آنها تحت تأثیر فضای واقعی جامعه وجود دارد.
مناظره یک جلسه معارفه و دورهمی نیست. مناظره جنگ کلمات برای ایجاد و تقویت گفتمان انتخاباتی در برابر رقیب و بیاثر کردن گفتمان اوست. از اینروست که لحن آن گاه تند، گاه حماسی، گاه تهدیدآمیز، گاه متواضعانه، گاه حتی متأسفانه غیراخلاقی میشود. مناظره محل تعارف کردن نیست مبارزه پیچیده کلامی است که میتواند ابعاد کمتر شناخته شده برخی افراد را نیز نمایان سازد. همچنین رفتار یک سمت مناظره ممکن است توسط عدهای شجاعانه و اخلاقی توصیف شود و گروهی دیگر همان رفتار را غیراخلاقی و مایه سرافکندگی توصیف کنند چون آن را از منظر طرفدار و رقیب ارزیابی میکنند و ازاینرو دشواری تحلیل ارزیابی مناظره مشخص میشود. مناظره، اختلافنظرها و رقابتها را نشان میدهد؛ رقابتهایی که ممکن است بین دو نفر روی دهد که تا پیش از این ما آنها را همراه و یار صمیمی میپنداشتیم و از تفاوتهای آنها بیاطلاع بودیم. مناظره از این منظر، پیامها و جنبههای پنهان و آشکاری دارد که کشف آنها ما را از انگیزههای قدرت و خدمت آگاهتر میسازد.
یادمان باشد ارزیابی انتقادی مناظرهها را قبل از رأی دادن و تصمیمگیری برای رأی دادن انجام دهیم که تحلیل آنها پس از انداختن رأی به صندوق فایده چندانی ندارد. در مناظرههای انتخاباتی غرق نشویم و منفعلانه پذیرای آنچه گفته میشود نباشیم در برابر مناظرهها، فعالانه برخورد کنیم.
https://srmshq.ir/aczmnb
۱۸ فروردین سالروز درگذشت شادروان علیرضا افضلیپور بود
میراث حلالِ افضلیپور و فاخره صبا نثار مردم ایرانزمین شده است
***
«چند دهه از ایامی میگذرد که در کرمان شایع شد شخصی به نام مهندس علیرضا افضلیپور پنجاه میلیون تومان از ثروت شخصی خود را به تأسیس دانشگاه بزرگی در کرمان اختصاص میدهد. شایعه کمکم به حقیقت پیوست تا روزی گفته شد افضلیپور به کرمان میآید. آن روز نویسنده بدون آگاهی از چند و چون ماجرا به فرودگاه رفته بودم تا خویشی را بدرقه کنم که خوشبختانه شاهد استقبال کمنظیر گروهی از مردم کرمان از او بودم و جریان را بعد از درگذشت آن شادروان به نام مستعار «م کرمانی» نوشته به روزنامه اطلاعات فرستادم و با عنوان «به یاد مؤسس دانشگاه کرمان» منتشر گردید۱ و آقای سید احمد سام در شماره بهار فصلنامه کرمان آن را بازنشر داد»۲
این ایام که میاندیشیدم تا در سالروز درگذشت آن مرد بهراستی بزرگ و آزاده مطلبی بنویسم، با دوست فرهیخته آقای سید احمد سام هم مشورت کردم که پسندید و توصیه کرد گزارش گونهای از خاطراتم بنویسم تا هم یادی باشد از آن ابرمرد و همنسل جوان که آن ایام در جریان نبوده بیشتر و بهتر با او و همسرش خانم فاخره صبا و خدمت کمنظیر و شایسته ایشان آشنا شوند. با تشکر آن پیشنهاد را پذیرفتم و کوشش میکنم انشاالله بهخوبی از عهده برآیم.
من آن روزها عنوان نمایندگی مجلس را داشتم و در کرمان بودم که شنیدم آقای افضلیپور که میخواهد پنجاه میلیون تومان از ثروت شخصی خودش را به تأسیس دانشگاهی در کرمان اختصاص دهد، به کرمان میآید. به خاطر دارم وقتی بیخبر از همه جا به فرودگاه کرمان رفتم با جمعیتی روبرو شدم و تعداد قابلتوجهی اتومبیل را دیدم که پشتهم کنار جاده ایستاده بودند و اتومبیلهای جلو را با گل آذین بسته بودند. صدها زن و مرد جمع بودند که وقتی از دوستان سؤال کردم چه خبر است؟ گفتند چون مردم شنیدهاند آقای افضلیپور امروز به کرمان میآید در فرصت کم کسانی که مطلع شدهاند یکدیگر را خبر کرده برای استقبال او به فرودگاه آمدهاند.
تا آن زمان من آن شخصیت را ندیده بودم و نمیشناختم ولی در مورد کاری که گفته میشد در نظر دارد انجام دهد، شایعاتی شنیده بودم که چون به نظر میرسید حقیقت دارد خواهناخواه در جمع مستقبلین قرار گرفتم. گفته شد آن مرد بزرگ و بیریا پیشتر هم بارها برای بررسی همه جانبه در مورد کار مورد نظرش و ملاقات با بعضی مقامات بی سر و صدا به کرمان آمده و بازگشته و کسی را باخبر نکرده چون آن را گونهای خودنمائی و خلاف شأن خود میدانسته، نکتهای که بعدها بیریائی او را همه تأیید کردند.
آشنایی افضلیپور با جمعی از مردم کوچه و بازار کرمان با آن استقبال طبیعی و بیریا آغاز شد و برای اولین بار با کسانی روبرو شد که ایشان را نمیشناخت و جمعی از آن مردم باصفا و سادهدل کرمانی هم که برای نخستین بار با او رو در رو بودند، بیاختیار اشک شوق میریختند و تعدادی با صدای بلند میگریستند. اغلب آنها تنها نام افضلیپور را شنیده بودند و به خاطر آنکه تصمیم داشت برای شهر کرمان و مردم آزادهاش خدمتی انجام دهد، میگریستند. چراکه کارش بیسابقه بود و رقم پنجاه میلیون تومان آن زمان هم بدون اغراق بیش از اعتبارت عمرانی سالانه استان کرمان به شمار میآمد و به همین دلیل مردم آزاده بهت زده بودند.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.