فصلی برای رسیدگی به پروندۀ «ادبیات ژانر»

دبیر بخش ادبیات
دبیر بخش ادبیات

چند صباحی است که در جامعۀ ادبی ایران مفهومی به نام «ادبیات ژانر» موضوعیت یافته که به آثار سرگرم‌کننده همچون ژانر: پلیسی - جنایی، علمی - تخیلی، ترسناک و ... اختصاص دارد و آثار بسیاری در این حوزه در حال تولید و انتشار است. همین دو واژۀ «تولید» و «انتشار»، در تشکیل فصلِ این شماره نقشی تعیین‌کننده دارند و محور اصلی بحث قرار گرفته‌اند. این مسئله در گفت‌وگو با رضا شمسی، منتقد ادبی در مصداق ژانر پلیسی - جنایی مورد بررسی قرار گرفت. پس از آن، احمد اکبرپور، نویسندۀ ادبیات کودک و نوجوان، به توصیفی از چگونگی حضور نوع ادبی در حوزۀ نامبرده پرداخت و مرجان عالیشاهی، نویسنده، موضع خود را در برابر این نوع از ادبیات مشخص کرد. انتخاب سه صاحب‌نظر در حوزۀ نقد، ادبیات کودک و نوجوان و ادبیات جریان اصلی، با هدف تبیین نوع نگاه این سه گروه از جامعۀ ادبی صورت گرفت.

در بخش کلاسیک‌خوانیِ این شماره، به سراغ دو اثر کلاسیک عرفانی رفتیم که در قرن هفتم، و در زمانۀ مصیبتی به نام ویروس «مغول» تولید شدند. برای شناخت مغولِ زمانۀ خودمان و همچنین در دست داشتنِ راهنمایی ساده برای زیست مسالمت‌آمیز با دشمنی که سایه به سایۀ ما منزل کرده است، این دو اثر مورد بازبینی قرار گرفتند. شعری از شمس آقاجانی دربارۀ یکی از مغول‌های زمانۀ ما، روشنگر بسیاری از حقایق زندگی کنونی ما است.

«ادبیات ژانر» به لحاظ فنّی اشتباه است

مینا قاسمی
مینا قاسمی

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

«ادبیات ژانر» به لحاظ فنّی اشتباه است

گفت‌وگو با رضا شمسی، منتقد ادبی:

نقد ژانرهای سرگرم‌کننده ضروری‌تر است

***

با توجه به اینکه امروزه در بازار کتاب ایران با تنوع آثار بسیاری روبه‌رو هستیم، یکی از موضوعاتی‌ که چند سال اخیر جای خود را در جامعه‌ ادبی ایران باز کرده، مقوله‌ای به نام «ادبیاتِ ژانر» است. لطفاً بفرمایید که این نام چگونه در جامعۀ ادبی ایران وضع شد و در اصطلاح به چه معنایی به کار می‌رود؟

ببینید، این اصطلاح ادبیات ژانر، به لحاظ فنی غلط است؛ به لحاظ دستوری مثل این است که بگوییم: «موسیقی دستگاه!» حال آنکه در عرف زبانی می‌گوییم: «موسیقی دستگاهی.» بنابراین، من به‌شخصه نمی‌دانم کسانی که این عبارت را وضع کرده‌اند، چه چیزی مد نظرشان بوده است؟ ژانر در معنای معمولش، یعنی نوع یا گونه ادبی، با این حساب، تعبیر صحیح، «ژانر ادبی» است. ولی متأسفانه در جامعۀ ما خیلی راحت یک عبارت غیرتخصصی و اشتباه، به صورت یک مفهوم رایج و به ظاهر درست، رواج پیدا می‌کند و متأسفانه صدای منتقدان متخصص و آگاه هم در این زمینه بسیار کوتاه و ضعیف است و این توان را ندارد که این مسائل را واکاوی کند و به گوش جامعه برساند. در هر صورت، این مقولۀ «ادبیات ژانر»، به نظر من نمی‌تواند معنی رسایی داشته باشد، چون همان‌گونه که اشاره کردم، ژانر در ادبیات به معنای «نوع» یا «گونه» است و ما هم با ژانرهای مختلفی مثل ژانر پلیسی، علمی - تخیلی، تاریخی و... مواجهیم. پس ما اگر چیزی داریم، رمان در ژانرهای مختلف است، ولی ادبیات ژانر یک مفهوم بی‌معنا است؛ مگر ما ادبیات غیرژانر هم داریم! با این مقدمه اما این غلط مصطلح، ساختۀ بعضی از ناشرها است که برای عنوان گذاشتن روی مجموعه آثاری خاص مثل آثار پلیسی، از ادبیات ژانر نام برده‌اند، ولی ما بهتر است بگوییم: رمان در ژانرهای مختلف؛ وگرنه به عنوان مخاطبان آگاه ادبیات، در ترویج این اشتباهِ رایج سهیم خواهیم شد.

به نظر شما چه عواملی باعث شده است که نویسندگان ایرانی به سمت این نوع از ادبیات و تجربه در این حوزه رو بیاورند؟ آن هم نویسنده‌ای که تعلق به فرهنگ و سرزمینی دیگر دارد و حالا احساس می‌کند که باید خوراک تازه‌تری به ادبیات وارد کند. به نظر شما در بافت فرهنگیِ ما، واقعاً این تولیدات ادبی یک خوراکِ تازه است، یا یک فرمِ تجربه‌گرایانۀ رنگ و لعاب‌دار، یا اصلاً نوعی تفنّن و طبع‌آزمایی؟

به نظر من یکی از مهم‌ترین ژانرهای رمان، ژانر پلیسی و جنایی است و من هم صحبت‌هایم را بر مبنای همین نوع می‌گذارم و از این ژانر مصداق می‌آورم. من به این دلیل می‌گویم که ژانر پلیسی و جنایی ژانر مهمی است، چون شاخصه‌های رمان را در بهترین وجه خود دارد: کشش، گره‌افکنی، گره‌گشایی، اوج و فرود، شخصیت‌پردازی و همۀ عناصر یک رمان کلاسیک در این ژانر مهم وجود دارد و توان نویسنده را به چالش می‌کشد و او را به زورآزمایی دعوت می‌کند. نویسندگان ما هم تقریباً یک قرن است که در این ژانر، طبع‌آزمایی کرده‌اند، که ازجمله پیشکسوتان آن می‌توان به کاظم مستعان السلطان (هوشی‌دریان) و امیر عشیری اشاره کرد و پس از آن هم ادامه یافته است؛ اما آنچه مهم و قابل اعتنا است، رویکرد نویسندگانی است که در این ژانر نوشته‌اند؛ آن‌ها دو گروه‌اند، گروهی به ژانر پلیسی به‌مثابه یک ژانر جدی، ادبی و هنری نگریسته‌اند و به دنبال کسب تجربه‌های ادبی و زیباشناسانه در این گونه بوده‌اند و برای هماهنگ‌سازی فضا و شخصیت‌ها با فرهنگ ایرانی خود، خلاقانه عمل کرده‌اند، مثل همان دو پیشکسوتی که نام بردم؛ و گروهی دیگر تنها به این ژانر به مثابۀ امکانی برای جلب مخاطب و فروش بیشتر نگاه کرده،‌ و می‌کنند و کیفیت فنی و ادبیت متن، چندان برایشان مهم نیست، آن‌ها به این ژانر به‌صورت سرگرمی و تفنن نگاه می‌کنند و آنچه که به فکرشان جهت می‌دهد، بازار است؛ یعنی درواقع خودشان را در حد سلیقۀ بازار پایین می‌آورند که من اصلاً این گروه را نویسندۀ جدی ادبیات نمی‌دانم که بخواهم به آن‌ها بپردازم.

***

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

خــــــودخواهی است اگر تنوّع ژانرها را نپذیریم

صهبا رهنما
صهبا رهنما

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

خــــــودخواهی است اگر تنوّع ژانرها را نپذیریم

در گفت‌وگو با احمد اکبرپور نویسندۀ کودک و نوجوان مطرح شد:

گذشت زمان و خرد جمعی، کم‌کاری منتقد را جبران می‌کند

***

زمانی‌که با مقوله‌ای به نام «ژانر» مواجه هستیم، با یک مفهوم بسیار گسترده و دامنه‌دار روبه‌رو می‌شویم که «ادبیات ژانر» هم محصول همین گستردگی و گرایش به سمت تنوعِ هرچه‌ بیشتر تولیدات ادبی است. در ادبیات ایران، از نمونه‌های قدیم آن «رستم در قرن ۲۲» اثر عبدالحسین صنعتی‌زاده را داریم که می‌توان آن را علمی تخیلی نامید؛ اما اینکه آیا ادبیات ژانر توانسته است جای خود را در ادبیات کودک و نوجوان ایران معاصر پیدا کند، باید بگویم طی ۱۰، ۱۵ سال اخیر، علیرغم رشد چشم‌گیر آن، این نوع از ادبیات هنوز وارد دنیای ادبی کودک و نوجوان نشده است و به‌اندازه‌ای که درگیر ادبیات بزرگسال است، به‌طوری‌که سیامک گلشیری و حمیدرضا شاه‌آبادی در این زمینه آثار قابل‌تأمل دارند، هنوز حضور قابل‌توجهی در این حوزه ندارد. علاقۀ بچه‌های ما بیشتر معطوف به ژانر وحشت است و هنوز آثار دیگر این حوزه مثل حوزه‌های علمی - تخیلی، پلیسی و... را نداریم و اگر هم باشد، بسیار جزئی است. به‌هرحال این را هم باید بپذیریم که بسیاری از آثار ادبیات ژانر، به‌ویژه ژانر علمی - تخیلی و فانتزی، محصول کشورهای مدرن است و نویسنده‌ای هم که در این حوزه اثر تولید می‌کند نمی‌تواند از علم بی‌بهره باشد؛ به عنوان مثال تسلط بر موضوعاتی مثل دنیاهای موازی و سفر در زمان نیازمند دارا بودن دانش کافی در این زمینه است که زمانی‌که با تخیّل ناب نویسنده همراه می‌شود، یک اثر یگانه تولید می‌شود؛ اما در هر صورت باز هم تأکید می‌کنم، این نوع از ادبیات، در حقیقت محصول کشورهایی است که علم هم به اندازۀ ادبیات آن پیشرفت کرده است. دریک تعبیر دیگر، نه‌تنها علم هم به اندازۀ ادبیات آن توسعه‌یافته است، بلکه ارتباط نویسندگان جامعۀ علمی نیز با ادبیات یک ارتباط مستقیم و شکل‌یافته است. شما تصور کنید، چهرۀ خاصی مثل زنده‌یاد، مریم میرزاخانیِ ما که در دانش ریاضیات مرتبۀ فوق‌العاده‌ای داشت، اگر به ادبیات نیز گرایش داشت، چه آثار ناب و یگانه‌ای می‌توانست خلق کند. متأسفانه اهالی علم ما علاقۀ چندانی به ادبیات نشان نمی‌دهند و ما ندیده‌ایم که ریاضی‌دان‌ها و فیزیک‌دان‌های ما مثل دانشمندان غرب، به ادبیات هم علاقه چندانی نشان دهند. حداقل من در این زمینه اطلاعی ندارم و خاطرم نیست که این جماعت ائتلافی با ادبیات کرده باشند. به‌هرحال اگر فکر کنیم که زیربنای تمام علوم، حتی فرضیه‌های دانشمندان تخیّل است، قاعدتاً می‌توان به‌راحتی این دو حوزه را به هم نزدیک‌تر کرد. هنوز عدۀ بسیاری از مردم و حتی اهالی علم، ادبیات را یک نوع تفنن می‌دانند و فکر نمی‌کنند که ادبیات کاربردهای اساسی‌تری، خصوصاً در تخیل ورزی و علم آفرینی دارد.

در مورد آثاری که در حال حاضر در دست تولید است و در ایران نیز به‌عنوان ادبیات ژانر در حال تکثیر است، یک آسیب هم وجود دارد و آن شباهتِ فرموله‌شدۀ آثار نسبت به یکدیگر است که باعث می‌شود بعد از مدتی با تولید انبوه کتاب‌هایی یک‌شکل روبه‌رو شویم. حقیقت این است که پیروی از یک فرمول خاص در ژانرها، ذهن مخاطب را تنبل می‌کند در واقع تخطی از قواعد ژانر است که موجب گسترش آن می‌شود. اگر این اتفاق رخ دهد، خوب است اما در غیر این‌صورت فقط با آثاری یک‌رنگ و یک‌شکل روبه‌رو خواهیم شد.

من همۀ این نکته‌ها‌ را گفتم، اما در عین حال منکر این حقیقت هم نیستم که نوشتن در این زمینه، مساوی است با مهیّا کردنِ یک خوراکِ تازه برای لذت بردن از هنر و همچنین ایجاد تنوع در تولیدات ادبی، حتی به قیمت تقلیدی بودنِ آثار در ابتدای ورودشان به ادبیات کودک و نوجوان. به عقیدۀ من، اگر حتی ۵۰ درصد کار هم بومی باشد، اتفاق مهمی است چون به‌هرحال زمان باعث می‌شود کار بالاخره به نسخۀ اصل خود برسد؛ بنابراین خودخواهی است که بگوییم ژانرهای دیگر نباید باشند! من اعتقاد دارم این اتفاق به رشد ادبیات نیز کمک می‌کند. اصلاً ممکن است نویسنده‌ای بیاید و تمام این ژانرها را با هم ترکیب کند و کار تازه‌ای بسازد.

پس از آنکه این آثار وارد شدند، به هرحال باید نقد شوند که من فکر می‌کنم در حوزۀ کودک و نوجوان و حتی بزرگسال، به نسبت تولید آثار، منتقد بسیار کم داریم. در حقیقت به اندازه‌ای که ما رمان‌نویس و شاعر داریم، منتقد نداریم. البته هستند کسانی‌که خودشان هم رمان می‌نویسند و دستی در نوشتن دارند و کار نقد را هم انجام می‌دهند، اما به‌هرحال این افراد به صورت ناخودآگاه هم که شده، ممکن است نسبت به نوشته‌های دیگران موضع متفاوتی داشته باشند و غرض‌ورزانه عمل کنند. به هرحال منظور من این قشر نیست، بلکه من از یک منتقد حرفه‌ای حرف می‌زنم. کسی که تمامِ وقت، تخصص و ذهن او متمرکز بر حوزۀ نقد باشد. از طرفی هم ما نمی‌توانیم منتظر باشیم که اول منتقدِ آثار آفریده شود و بعد آثاری تولید شود. قاعدتاً در ابتدا آثار باید تولید شوند و منتقد کم‌کم پیدا شود. لازم است این را هم بگویم که این‌گونه مسائل، چیزی نیست که صحت و سقم آن صرفاً به دست منتقد جامعۀ ادبی باشد بلکه در نهایت این خرد جمعی به همراه گذشت زمان (منظور من از زمان حداقل یک دهه است)، خودبه‌خود آثاری را ماندگار می‌کنند و آثاری را حذف. در حقیقت می‌توان گفت، بیشتر آثاری که در حوزۀ مورد بحث ما نوشته شده‌اند، از نقد شخصی خارج شده و وارد میدان خرد جمعی شده است. به‌هرحال، زمان می‌تواند تکلیف خیلی از آثار را مشخص کند.

ادبیـات ژانر تکان‌دهنده‌ نیست!

مرجان عالیشاهی
مرجان عالیشاهی

نویسنده

ادبیـات ژانر تکان‌دهنده‌ نیست!

ادبیات ژانر زمانی می‌تواند بعد از کسب جریان اصلی ادبیات و موفقیت در جلب رضایت مخاطب در تاریخ ادبیات ماندگار شود که از واقعیت انسان و موجودات و جامعۀ بشری استفاده کند.

***

انسان با ذهن خویش گفتمان جالبی دارد. یک مباحثه است بین مستند و ناموثق. گفت‌وگویی است بین تسلط بر آگاهی و اسارت در ناخودآگاه. همیشه تلاش انسان این است که آنچه را در ذهنش شکل می‌گیرد در جهان بیرون بسازد و استفاده کند. ذهن، منبع همۀ داشته‌های اوست. انسان قدرت تفکر و تکلم و شیوۀ زیست و هر آنچه که بتواند به او اجازۀ بقا بدهد را از ذهن خویش کسب کرده است. او همیشه امیدوار بود آنچه را که تخیل کرده از درون ذهن به بیرون ذهن بکشد و آن لذت تصور را تبدیل به تصویر واقعی کند و آنچه قابل درک و فهم است را قابل لمس کند. این، آرزوی دیرین انسان است که تواناییِ واقعی و فیزیکی در حد توانایی ذهنی و تخیلیِ خود داشته باشد. این آرزو اگرچه دست نیافتنی و دور از ذهن بوده ولی در قالب رمان و داستان، انسان جهان ذهنی خود را راحت می‌پیماید و هیچ‌کجا دستش بسته نیست و می‌تواند از ممکن‌ترین حالات تا ناممکن‌ترین حالات هستی را تجربه کند. این‌چنین شد که داستانِ ژانر به وجود آمد. داستانی که از آرزوها و ایده‌های ذهنی انسان مایه می‌گیرد و فضای جولان آن، فضای ناشناخته و غیرقابل دسترسِ ذهن است. از آنجایی که انسان برای همۀ پیشرفت‌هایش مدیون ذهن خویش است، پس همیشه علاقه‌مند به داستان‌های ذهن بوده است. ادبیات ژانر هم توانسته از پس وظیفۀ مهم خویش یعنی ایجاد تعلیق و کشش برای حفظ مخاطب برآید.

ادبیاتی که فضای انتزاعی دارد و با موضوع و فرمی نو بیان می‌شود، مدتی است که به جریان اصلی ادبیات تبدیل شده است. جریان اصلی ادبیات جریانی است که توانسته مخاطب زیادی را جلب کند. مخاطبی که همه‌چیزخوان نیست و تنها دنبال‌کنندۀ یک ژانرخاص است. این‌گونه است که جوّ به وجود آمده تا حدودی جامعۀ ادبی را رهبری می‌کند و مؤلف و مترجم و مخاطب و ناشر و کتاب‌فروش سعی می‌کنند از آن ژانر پیروی کنند تا هم از انبوه مخاطب و طالب منفعت ببرند و هم اینکه از جریان اصلی ادبیات عقب نمانند. در سال‌های اخیر، رمان‌ها و داستان‌های معمایی، وحشت، علمی - تخیلی و عاشقانه، هر کدام در فواصل زمانی مختلف توانسته‌اند جریان اصلی ادبیات را به دست بگیرند که این اتفاق هم در ادبیات ایران رخ داده و هم در عرصۀ ادبیات جهانی.

ادبیات ادبی یا همان ادبیات فاخر با اینکه همچنان جایگاه خوبی بین مخاطب دارد اما از جریان اصلی ادبیات دور مانده است. من به عنوان یک نویسنده، با اینکه بارها، ادبیات ژانر، جریان اصلی ادبیات بوده است، اما ادبیات ژانر را ادبیات تکان‌دهنده نمی‌دانم. یک رمان تخیلی، یا داستان علمی، یا داستان‌های وحشت و معمایی با واقعیت زندگی بشر فاصله دارند چون مانند مخدر و مسکنی موضعی عمل می‌کنند که در طول تاریخ بشر تداوم نداشته و ندارد. ماندگاری آن به اقبال مخاطب بستگی دارد و مخاطب تا زمانی ژانر را دنبال می‌کند که داستان برایش کشف‌نشده و سربسته باشد، زیرا ذهن و تخیل بشر همان‌گونه که در اختیار ادبیات است، در اختیار علم و قدرت و سیاست هم هست و هرآنچه حاصل تخیّل باشد، دائماً در حال تغییر است. داستان موجودات شگفت‌انگیز و کشف‌های ناب، ساخت مکان‌ها و شخصیت‌های مرموز و جدید بعد از گذشت مدت‌زمانی کهنه و تکراری می‌شوند. ادبیات ژانر زمانی می‌تواند بعد از کسب جریان اصلی ادبیات و موفقیت در جلب رضایت مخاطب در تاریخ ادبیات ماندگار شود که از واقعیت انسان و موجودات و جامعۀ بشری استفاده کند. بین حس‌ها، دردها، تمایلات مشترک بین موجودات همۀ دوران‌ها جایی باز کند که در این صورت از فانتزی و سرگرمی فاصله می‌گیرد. نمی‌دانم چقدر می‌شود از تخیل در جهت التیام رنج‌ها و دردهای درونی بشر، مثل تنهایی، عشق و مرگ استفاده کرد. چطور ادبیات ژانری می‌تواند خون و کینه و صلح را از اعماق تاریخ بر دوش بکشد و بگذارد وسط جامعۀ انسانی که در حال حاضر با بیماری و نوعی دشمن دست به یقه است که نمی‌داند تحت فرمان چه کسی است یا اصلاً چرا قصد جان بشر را کرده است. نویسندگان باهوشی که در عرصۀ ادبیات ژانری ظهور می‌کنند، تخیل خویش را به سوی آفرینش صحنه‌ها و فرم‌ها و موضوع‌های خارق‌العاده هدایت می‌کنند که سال‌ها در ذهن مخاطب ماندگار می‌شوند؛ اما واقعیت این است که روزی دست‌شان جلوی مخاطب باز می‌شود، زیرا مخاطب بعد از مدتی درگیریِ ذهنی با اثر ژانری در می‌یابد که این اثر، جزئی از وجود، زندگی، تاریخ و تجربۀ او نیست. به‌هرحال، ادبیات ژانر ادبیاتی فنّی است و به نظر من نیاز است که نویسندگان علاقه‌مند به آن، حتماً آموزش‌دیده باشند.

دو راهنمای ساده برای شناخت انســــــــــان

مینا قاسمی
مینا قاسمی

دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

دو راهنمای ساده برای شناخت انســــــــــان

نگاهی به دو کتاب مرصادالعباد و انسان‌الکامل

***

نمایی خاکستری‌رنگ از ساختمانی خارج از شهر؛ بنایی با یک حیاط مرکزی، رواق‌های وسیع در دو سوی حیاط. داخل ساختمان: حجره‌های مخصوص خلوت صوفیان و یک تالار مرکزی برای اجتماعات. گفته شده است که معمولاً در بعضی خانقاه‌ها نمازخانه نیز درون همین تالار قرار داشت؛ تأکیدی بر دوامِ اتّصال. برخی دیگر نیز در توصیف این بنا می‌گویند مقابل محراب محل عبادت، خرقۀ شیخ آویخته شده بود و همان‌جایی بود که او برای ایراد کلام حاضر می‌شد. همچنین این نکته هم گفته شده است که آشپزخانه، اتاق‌ها و حجره‌ها و سالن اجتماعات به هم پیوسته بودند که تأکیدی بود برای مودّتی که مشخص می‌کند چرا هر خوراکی که در آشپزخانۀ خانقاه پخته می‌شد بین مسافران رهگذر و صوفیان مقیم به طور مساوی تقسیم می‌شد و حتی به درون شهر نیز برده می‌شد. کلمۀ «شهادت» روی سردرِ خانقاه کنده‌کاری شده بود. اینجا، جایی بود برای حفظ حرمتِ خلوت.

این بنا که به خانقاه معروف بود، محلی بود برای پیدایش تفکّری هستی‌شناسانه به نام عرفان که در قرن هفتم به اوج خود رسید. می‌گفتند این شیوۀ تفکّر، واکنشی روانی بوده است از سمت مردم بر علیه مصیبتی به نام «مغول». تفکّری که تا قبل از آن دورۀ سخت، تنها شکلی تجربه‌گرایانه داشت: در قرون اوّلیۀ تاریخ ادبیات اسلام که معنای تصوّف هنوز به گسترۀ چندمعنایی شدن و تشکیل طرق گوناگون نرسیده بود، محدود به حلقه‌هایی کوچک و مربوط به گروهی بود که با عبادات زاهدانه وابستگی به تعلّقات و خواطر دنیوی را برنمی‌تابیدند: «کلمۀ «صوفی» در آغاز، در آثار ادبی، اسم طایفه‌ای معیّن از زّهاد بود. در قرن دوم هجری جنبشی وسیع و خود به خودی در زمینۀ کناره‌گیری از دنیا ظهور کرد. با استوار شدن یقین از عذاب آخرت هزاران تن از مردان و زنان مسلمان از مردم کناره‌گیری کردند و به زندگی دینی آرامی پناه بردند، گاه به‌تنهایی و زمانی با جمعی از یاران» (نیکلسون، ۱۳۸۵: ۱۸-۱۷). در آن زمان عرفان چیزی بود شبیه انسِ با خود، نوعی خیال، گونه‌ای دیگر از درک رگ‌های تنفّسیِ جهان. آن زمان عرفان هنوز امری فردی و شخصی بود؛ نشانه‌ای از جدال با خود و جهان در آن دیده نمی‌شد و هرچه بود بین او بود و «او»؛ اما قرن‌ چهارم و پنجم، همراه با ظهور مشایخ بزرگ و راهنمایان طریقت و سپس رشد و تعالی شاگردان این مرشدانِ راه، با رواج تعالیم صوفیه در فرقه‌ها و مسلک‌های مختلف و همچنین دایر شدن خانقاه‌ها در شهرها و سازمان یافتن امورات مربوط به تعالیم عرفانی و تربیت‌های روحی سالکان، تبدیل شد به نقطۀ عزیمتی برای صورت گرفتنِ عرفان به صورتی رسمی و علمی که برای آموزش آن به عموم و خواص، کتاب‌ها که در زبان نظریه‌پردازان حوزۀ عرفان با عنوان «متون نقلی» شناخته می‌شوند. حالا دیگر جمع، جمعِ «من» و «ما» بود. در همین زمان بود که عرفان می‌رفت تا از ذهن به زبان بیاید و در دل تکثیر شود.

متون نقلی، به لحاظ برخورداری از تجارب عارفانۀ نویسندگانی که خود نیز بخشی از زندگی خود را تحت تربیت شیخ متعلّق به یک مکتب عرفانی خاص گذرانده‌اند و عارفان پروردۀ آن مکتب به شمار می‌روند، از ظرفیت بسیار بالایی برای برقراری ارتباط مستقیم انسان هر عصر با تفکّر ناب عرفانی به شمار می‌روند. تا پیش از آن، یعنی قبل از ظهور تصوّف به عنوان نظامی رسمی و پذیرفته‌شده توسط آحاد جامعه، عموم تألیفات این زمان معطوف به حوزۀ دریافت‌های مربوط به هر گروهی از عابدان، زاهدان و عارفان می‌شد و هنوز آن شیوه‌ای از تألیف و تنظیم کتاب و رسالات عرفانی که از نظام و الگوی مشخّصی برای آموزش معارف عرفانی پیروی می‌کرد (بدان‌گونه که در قرون ششم، هفتم و هشتم هجری رونق و رواج یافته بود)، اثری نیست. برخی از این رسالات یا توسط شخص مؤلّفین نوشته می‌شدند و یا به دست گروهی از مریدان املاء می‌شدند؛ و اغلب یا در پاسخ به سؤالات مقدرّ گروهی از طالبان راه به نگارش درمی‌آمدند، یا به تشریح معالم مربوط به تصوّف می‌پرداختند، یا شرح‌حال عرفا و صوفیّه را مبنای تألیفات خود قرار می‌دادند و یا به برخی دیگر از ملزومات مربوط به تصوّف می‌پرداختند که شامل تنوّع موضوعات بسیاری می‌شد. امّا در مورد کتب مربوط به آموزش معارف عرفانی، خاصّه توسط خود عارفان و تألیفاتی از این رَسته که به صورت مستقیم به دست ما رسیده است، شواهد و قرائنی وجود دارد که بیان‌گر این است که تا قرن پنجم و قرون بعدتر، رسم معروف صوفیّه بر این بوده است که نوشتن و ثبت و ضبط رسالات عرفا را گروهی از مریدان بر عهده داشته‌اند که به نظر می‌رسد این رسم، بیشتر مربوط به زمانی است که فنّ خطابه و وعظِ وعّاظ رواج پیدا کرد که در طی آن شیوخ هر طریق به صورت شفاهی به سخنرانی می‌پرداختند و گروهی سخنان آنان را می‌نوشتند و ثبت می‌کردند. در مورد کیفیّت سازمان این نوع از تدوین کتاب در قرون اولیه نیز تألیفاتی در دست است: «نزدیک به همان عصر و زمان که نهضت تصوّف به اسم و رسم صوفی آغاز شد، یعنی از قرن دوم هجری دانشمندان این طایفه دست به کار تألیف و تصنیف شدند و کتب و رسائل بسیار در موضوع زهد و تقوی و بی‌اعتنائی به دنیا و توجّه به آخرت و آداب عبادت و سیر و سلوک که از تعلیمات متداول صوفیّه است در مدّت پنج قرن تا زمان شیخ شهاب‌الدین سهروردی بپرداختند» (همایی، ۱۳۹۴: ۲۴)؛ امّا متأسفانه از آنجا که امروز دسترسی به تمام کتاب‌هایی که در طول تاریخ تصوّف نوشته شده‌اند ممکن نیست، نمی‌توانیم به دسته‌بندی دقیقی از تألیفات شخصی و فردی، تعلیمات خاص هر طریقت و تألیفات و تصنیفات مربوط به حوزۀ آموزش معارف عرفانی در طول تاریخ برسیم. «در کتاب الفهرست ابن‌النّدیم که در نیمۀ دوم قرن پنجم هجری در حدود سال ۳۳۷ تألیف شده است در فصل مخصوص راجع به تألیفات متصوّفه از کتب و رسائل بسیار نام می‌برد که معلوم نیست در عصر حاضر چه‌اندازه از آن‌ها موجود باشد» (همان: ۲۵)؛ علاوه بر این، کثرت تعداد مشایخ صوفیه و تنوّع مسلک‌های آنان و همچنین وجود منابعی محدود که به طور موثّق بیان‌گر کیفیّت روحیّات و نظام فکری آنان باشد نیز، از دلایل دیگری است که نمی‌توان برای هریک از آثار نوشته‌شده در این زمینه حکمی قطعی داد. در برخی از این آثار، به دلیل احاطه و تسلّط شگرف نویسنده بر مطالب عرفانی، اگر نه به لحاظ محتوا، امّا به لحاظ صورت و ژرف‌ساخت‌های بیانی و بلاغی، بازتولیدهایی تازه از آثار پیشینیان به شمار می‌روند که شناسایی تصاویر بلاغی و تمهیدات خاصّ هنری و بلاغی هر نویسنده، می‌تواند انسان عصر را به شناخت وسیع و دقیقی از جامعۀ صوفیّۀ هر دوره برساند.

***

*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.

«کرونا» ویروس

شمس آقاجانی
شمس آقاجانی

یادش بماند!

هفتاد و یک سال کشید که یادش بماند

فریبرز رئیس‌دانا

در صدسالِ اولِ تنهایی

ولی من او را هرگز ندیده بودم

که دارم بقیه‌اش را ادامه می‌دهم

...

در صدسالِ دوم

می‌خواهم کسی تنها نباشد

کاش از این دنیا به ما گزارشی بدهند

من به محبوبه‌هایم نگفتم

آن‌چه را که باید می‌گفتم

ما هم جهش می‌یابیم بعضی وقت‌ها

یا همان فروکش می‌کنیم بعضی وقت‌ها

به خانه می‌زنیم

تماماً دراز می‌کشیم

خیالاتی می‌کنیم و بعد

گل‌های تولیدی روی دست ما می‌ماند

منتظر برقراری تماس

یادش بماند!

در پیِ شیوه‌های جدید

برای نزدیکی از راه دور

پس این کبوترهای بی‌خبر را چه کار کنم

این دست‌هایی که اساساً نمی‌توانند

گشاده نباشند را چه کار کنم

قبول می‌کنم

از این لحظه درست برعکس است

گوش‌های ما عاقل شدند

وقتی که افسانه می‌خواستیم

یادش بماند ولی

وقتی پزشکان گریه می‌کنند

جهان پرستار دیگری می‌خواهد

می‌دانی محبوب من؟

همیشه عاشق آن حرف‌هایی بوده‌ام

که تک تکِ کلماتش را

از یاد برده بودی*

.

۳ فروردین ۹۹

.

* شاید بد نباشد این توضیح را بدهم که درگذشت زنده‌یاد فریبرز رئیس‌دانا در این ایام، ممکن است به خاطر کرونا نبوده باشد؛ و این موضوع البته ربطی به این شعر ندارد.