صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/rz5ked
چرا عدهای كرونا را جدی نمیگیرند؟
***
گرمای هوا هم كارساز نشد. همه امید داشتند با گرمتر شدن هوا، نفس كرونا هم کمکم گرفته شود، اما گمانهزنیها بیهوده بود و راه به جایی نبرد، بیماری كویدو ١٩ روزبهروز لشگرش را قویتر و بعضاً بیخیالی عدهای از مردم هم اوضاع را بد و بدتر كرد، محدودیتها از سر گرفته شد. آنچه باعث تعجب است رفتارهای خارج از عرف و قاعده گروهی است كه شیوع و همهگیری این بیماری مرموز را جدی نگرفتهاند و برای خودشان و جامعه سبب زحمت میشوند، در شرایط بحرانی اقدام به برگزاری مجالس عروسی و عزا میکنند، در حالی بارها و بارها از زبان مدیران شنیدیم كه بیشتر آمار مبتلایان مربوط به كسانی است كه در اینگونه مجالس شركت کردهاند، مسئله کاملاً جدی است و این نوع رفتار و بیاعتنایی به هشدارها نشان از نوعی مقابله دارد عقلانی و قابل قبول نیست. اینجا دیگر نمیشود یك تنه به قاضی رفت و فقط دولت را مقصر دانست، همه مقصریم، هرچند طفره رفتن از بیان واقعیت و بیتدبیری و پنهانکاری، کار را به اینجا كشانده و در مقاطعی دولت در موضع انفعالی قرار گرفته و كنترل اوضاع را از دست داده و امروز شاهد هستیم كه چه جانهای عزیزی قربانی همین ندانمکاری و پنهانکاری اولیه شدهاند و چه داغهایی كه بر دلها نشسته، اما امروز شرایط بسیار متفاوت است، طبق آمار تمام روزهای تیرماه تعداد فوتیها سهرقمی بوده، استانهای بسیاری در وضعیت قرمز قرار دارند ازجمله استان خودمان كرمان، طبق گفته نماینده سازمان بهداشت جهانی ممكن است با شروع فصل پائیز و زمستان وضعیت بدتر شود و هیچ راهی هم برای كنترل آن وجود ندارد مگر اینكه هر شخصی حفاظت خودش را بر عهده داشته باشد و از طرفی هم گزارشها حكایت از آن دارد كه حتی در صورت كشف واكسن باز هم همهگیری این بیماری تا سال٢٠٢١ ادامه خواهد داشت، ساده نیست، غمانگیز است، انسانی كه رازهای كیهان را گشوده است نتوانسته از پس این ویروس منحوس برآید، حداقل تا حالا كه چنین بوده، همهگیری و شیوع آن در دنیا، جامعه پزشكی را خسته كرده است، همه خستهایم، كادر درمانی خستهتر و ناامیدتر و بیرمقتر از همه. رفتار ویروس مرموز كه حالا به طاعون قرن معروف شده هر لحظه دستخوش تغییر است، هر روز با علائم جدید خودش را نشان میدهد، غافلگیریاش سبك زندگیمان را تغییر داده است، کمکم به همه چیزهایی كه در گذشته داشتیم فقط در حد یك آرزو فكر میکنیم و برای از دست دادن آنچه كه ساده میانگاشتیم حسرت میخوریم! همان پرسه زدنهای گاه بی گاه، دورهمیها، كافه نشینیها، در آغوش گرفتنها، شاد بودنهای لحظهای و ...حالا همه اینها در پس ماسکهای بیروحی كه خیرهخیره نگاهمان میکنند پنهان شده، ماسکها نشانهاند تا یادمان نرود هراس از مبتلا شدن و خوف از دست دادن را.
- در كنار بیماری كویدو ١٩ حوادث تلخ دیگری هم اتفاق افتاد كه هر یك از آنها زخمی عمیق بر پیكر جامعه بهجا گذاشت، از قتلهای ناموسی گرفته تا آتشسوزی مرگبار كلینیك سینا اطهر كه به دلیل سهلانگاری مرگ غمانگیز ١٩ نفر از نخبگان كشور را به دنبال داشت و حمله به تأسیسات نطنز و... و در كنار همه اینها مشكلات و تنگناهای اقتصادی و گرانی بیحد حصر قیمت ارز و سكه و طلا و بهتبع آن افزایش قیمت لوازمخانگی و كالاهای ضروری. در این مدت مصرف خانوارها بهشدت كاهش یافته و پیشبینی میشود این وضعیت در آینده ادامه داشته باشد اما در همین روزگار سختیها و مرارتها آنچه كه بیش از همه باعث آزردگی و رنجش مردم شده است نابرابریها و سوءاستفاده سودجویان است كه از هر آب گلآلودی ماهی میگیرند٠
- چرا كتاب نمیخوانیم؟
فردوسی هزار سال پیش سروده است:
توانا بود هر كه دانا بود
بیگمان، آنان که گامهای بلندی در وادی پیشرفتهای گوناگون برداشتهاند، هرگز با کتاب و کتابخوانی بیگانه نبودهاند و یا اقبالی اندک بدان نداشتهاند؛ بلکه مطالعه را بهعنوان یک عنصر اصلی و ضروری در زندگی خود دانستهاند.
کتاب باید والاترین جایگاه را در گسترههای فردی و اجتماعی داشته باشد، حال آنکه متأسفانه و به دلایلی گوناگون، حداقل در جامعه ما از چنین موقعیتی برخوردار نیست و مطالعه بهعنوان یک نیاز دائمی جایگاهی ندارد٠
این مسئله، با توجه به پیشینۀ درخشانی كه در زمانهای دور داشتهایم و با توجه به درك ضرورتها و نیازهای این زمان قابلتأمل است و بازنگری آن باید از اولویتهای ما باشد. آثار به جا مانده از دورانهای پیش حكایت از آن دارد كه پیش از سفر اروپائیان به كهكشان گوتنبرگ ما در شهر ری کتابخانهای با بیش از صد هزار كتاب خطی داشتیم، تاریخ گذشته ما بسیار باشکوهتر و پربارتر بوده، بیهوده نیست كه همیشه گذشتهمان بهتر از روزگار حالمان بوده و شاید به همین دلیل همیشه در حسرت گذشته ماندهایم.
كتاب خواندن را نمیتوان تبلیغ كرد، خواندن باید مورد نیاز انسان باشد، باید از سر شوق و ضرورت دانستن و برای یافتن پاسخی به پرسشهای تلنبار شده در ذهنمان باشد، باید دانستن را لازمه زندگی خود بدانیم، اما حالی كه جامعه ما دارد چنین حالی نیست، گویا ما نیاز به دانستن نداریم یا آنقدر خودمان را مطلع و آگاه میدانیم كه هیچ پرسشی در ذهنمان شكل نمیگیرد! گاهی هم اسیر سنتها هستیم و طوری در چنبره آنها گرفتار شدهایم كه خارج از آن دایره و قاعده چیزی را برنمیتابیم، گویی اگر به دنبال دانستهها و یافتههای بیشتری برویم نظم درونمان به هم میریزد، به نظر میرسد ما دچار نوعی رخوت و سكون و زندگی بیکیفیت شدهایم.
شاید هم در گرداب مبهم همهچیزدانی گرفتار شدهایم.
مارشال مكلوهان چه خوب گفته كه: «كیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین میکند، کتابهایی كه میخوانید و انسانهایی كه ملاقات میکنید».
اما آفت بدتر از كتاب نخواندن، ژست كتابخوانی است و پز كتاب خریدن، گاهی تقلید كوركورانه و تجملات زندگی ما را به سوی كتاب میکشاند اما نه به قصد خواندن بلكه برای رنگ و لعاب دادن به ظاهر زندگی، عمق فاجعه وقتی است كه با متر و میزان كتاب میخریم آن هم از نوع شیك و گالینگورهای رنگی و زركوب كه با مبلمان خانهمان هماهنگ باشد!
بدون شك دانش و خرد، محصول خواندن است. در حقیقت این دانش است که ابتكار و خلاقیت به بار میآورد. اغلب وقتی میخواهند رشد اجتماعی یك جامعه را بررسی کنند به وضعیت نشر آن جامعه و میزان مطالعه آن نگاه میکنند. به قول ویكتور هوگو:
«برای نابود كردن یك فرهنگ نیازی نیست کتابها را بسوزانید، كافی است كاری كنید مردم آنها را نخوانند.»
- كتاب موضوع جذاب، پرحرف و حدیث و چالشبرانگیزی است، از زمانی كه قلم برای نوشتنش روی كاغذ میچرخد تا اخذ مجوز و چاپ و توزیع و فروش و...
در این شماره بخشهای مختلف موسیقی، تئاتر، سینما، تاریخ، جامعه، تجسمی و ... همه روی كتاب تمركز کردهاند، پای حرفهای کتابخوانها نشستهاند، به درد دل مدیران كتابفروشی و ناشران گوش دادهاند و سعی کردهاند از نگاه دیگران كتاب را تعریف كنند. صحبتها و گفتوگوهای جذابی كه حتماً دوست خواهید داشت.
https://srmshq.ir/cbjwto
این روزها که بیماری کرونا نظم زندگی را بر هم زده و بسیاری از عادتهای بشر را به هم ریخته است، گاهبهگاه به یاد سفارش معروف حافظ میافتم که فرموده است:
«از خلافآمدِ عادت بطلب کام که من
کسب جمعیّت از آن زُلفِ پریشان کردم»
حافظ قبل از سرودن این بیت، مقدّمهای کوتاه و البته گویا میچیند و میگوید پیش از کشف این راز مهم، سالها پیرویِ مذهب «رندان» کردم تا توانستم بنا به فتوای عقل و خِرَد، «حرص و آز» را از خودم دور کنم و آن را به بند بکشم. پس از آن بود که دریافتم برای رسیدن به آرامش خاطر باید عادتهای مألوف و محبوب را کنار بگذارم و حال میبینم گیسویِ پریشانِ معشوق، خاطرِ آشفتهام را جمع کرده و مرا به آرامش رسانده است.
تعبیر «خلافآمدِ عادت» در ادبیات پارسی قبالهاش به نام حافظ ثبت شده است ولی جستوجویی در متون ادب کهن نشان میدهد که خواجهٔ شیراز اوّلین کسی نیست که آن را در شعرش به کار برده است. دو قرن پیش از او حکیم نظامی در «مخزنالاسرار» خود چنین گفته بود:
«هر چه خلافآمدِ عادت بوَد
قافلهسالارِ سعادت بوَد»
چندی پس از درگذشت حافظ، ادیب و موسیقیدان و عارفی در خراسان دیده به جهان گشود که او را ابتدا «سرآمد» و سپس «همهچیزدان» و در نهایت، «خاتمالشّعرا» نامیدند. عبدالرحمن جامی که دانشآموختهٔ مدرسهٔ نظامیهٔ هرات بود، با آنکه مدح و ثنای زورمندان را نمیگفت، شاهان و امیران وقت به او ارادت داشتند و حتی گویا صیت سخن و نفوذ معنویاش چنان گسترده شد که نوشتهاند سلطان محمد فاتح، پادشاه عثمانی و ملکالاشراف، حاکم مصر هم از ارادتمندان او بودهاند.
نمیتوانیم به ضرس قاطع بگوییم که عبدالرحمن جامی تمامی آثار حکیم نظامی و اشعار خواجه حافظ را خوانده است امّا او نیز این تعبیر را دستکم سه بار در «هفت اورنگ» خود به کار برده است و میگوید ای کسی که ریسمان و «ربقه»ی طاعت و بندگیِ «عادت» را به گردن انداختهای، بدان که راهِ سعادت آن است که چیزهایی را که به آنها خو گرفتهای، رها کنی:
ای درین دامگه وهم و خیال
مانده در ربقهٔ «عادت» همه سال
حق که منشور سعادت دادهست
در «خلافآمد عادت» دادهست
چند سر در رهِ «عادت» باشی؟
تارِکِ تاجِ سعادت باشی؟
کردهای عادت و خو پردهٔ خویش
باز کن خویْ ز خو کردهٔ خویش
سپس در ابیاتی که یادآور سخن شیخ اجل، سعدی علیهالرحمه دربارهٔ «نشان آدمیّت و تفاوتش با نقش دیوار» نیز هست، شهادتِ به حق را «خلافآمدِ عادت» میداند و میگوید:
ای که در دولتِ دین کم زنی
چند دَم از نسبتِ آدم زنی؟
آدمی آن است که دینی در اوست
محو گمان کرده، یقینی در اوست
گر بوَد این پیکرِ گِل، آدمی
زو در و دیوار ندارد کمی!
بلکه فزون باشد از او در نمود
مهرهٔ دیوار به سلکِ وجود
آدمیای؟ پشت بر ایّام کن
روی به معمورهٔ اسلام کن
رُکنِ نخستش که «شهادت» بوَد
راهِ «خلافآمد عادت» بوَد
و پس از سرودن چند بیت دیگر، چنین نتیجه میگیرد:
نیست بهجُز شهدِ سعادت در او
هر الف انگشت شهادت در او
دست در این شهد زِ «عادت» بدار
چون الف، انگشتِ شهادت برآر ...
شاید در این روزگار مشقّت، ویروس کرونا با تمام بلاهایی که به همراه خود آورده است، از یک نظر نعمت باشد. نعمتی که در این زمانهٔ عُسرت، بر زمین گسترده است تا زمینهای برای تأمّل و به خود اندیشیدن و ترکِ عادت و کامجُستن از خلافآمدِ آن در انسان فراهم کند.
و خدا داناست.
(تابستان ۱۳۹۹)
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/x1i8h3
بیست و سوم خرداد نودوهشت بود که اجرای طرح «پنجشنبههای کتابخوانی» در استانداری کرمان آغاز شد. طرحی که استاندار کرمان، آن را چند هفته قبل در جلسه با کارمندان استانداری مطرح کرد و پس از تشریح طرح، بهسرعت آن را عملیاتی کرد.
دکتر فدائی، پیش از این بارها خواستار ارتقا شاخص مطالعه مفید در جامعه شده بود و حتی در جلسات شورای فرهنگ عمومی نیز دغدغه خود را به اشتراک گذاشته بود. این بار اما خود آستین بالا زد و برای تشویق کارمندان به مطالعه، رأس ساعت هفت و سی دقیقه پنجشنبه ۲۳ خرداد ۹۸ روی یکی از صندلیهای سالن شهید مرتضوی در استانداری نشست و تا هشت وسی چشم از صفحات کتاب برنداشت. این کار را تا جای ممکن هر پنجشنبه ادامه داده است حتی در دوران کرونا این طرح با رعایت پروتکلهای بهداشتی پس از یک وقفه بسیار کوتاه، تداوم یافت.
دکتر فدائی بهعنوان استاد تمامِ دانشگاه شهید باهنر کرمان در رشته عمران/ سازه و سابقه ریاست دانشگاه، از همان روز اول و در جلسه معارفه خود بهعنوان استاندار، از استدلال و اهمیت نظرات کارشناسی گفت و مطالعه را یکی از راههای رسیدن به تصمیمهای صحیح یادآور شد. کسانی که با او کار کردهاند تأیید میکنند که دکتر فدائی در برابر نظرات دقیق کارشناسی، تصمیمی که گرفته باشد را هم لغو میکند و در کل سخن بدون پشتوانه و استدلال را از کسی نمیپذیرد. از این جهت دست برخی از مدیران به هنگام گزارش دادن در جلسات، زمانی که وی سراغ تفسیر و توضیح آمار و ارقام میرود رو میشود و دیده شده که آنها تقصیر را گردن کارشناسان و یا نفرستادن اطلاعات توسط سایرین انداختهاند. به هر حال او سرش توی کتاب است، کتابهای مفید و علمی و کسی نمیتواند در جلسات و دیدارها بهاصطلاح «قینوس» بگوید و باید حرف حساب شده بزند. این یکی از آخرین جملات اوست که در شورای اداری ۲۶ تیرماه ۹۹ خطاب به مدیران استان گفت: «رجزخونی نکنید و شعار ندهید، حرف کارشناسی بزنید».
از اقدامات دیگر دکتر فدائی در حوزه کتاب، حمایت از جایزه هوشنگ مرادی است که سال گذشته انجام شد.
همچنین استاندار کرمان بخشی از علت پایین بودن میزان مطالعه در کشور را متوجه نظام آموزشی کنکورزده میداند و معتقد است: «نظام آموزشی بیشتر به اندوختن دادهها توجه میکند درحالیکه باید قدرت تحلیل و پرسشگری را به جای حفظ کردن پرورش دهیم تا مطالعه کتابهای غیردرسی مفید نیز رونق گیرد.»
به باور او مطالعه، گزینهای برای انتخاب نیست بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است. وی تأکید میکند کارمندانی که اهل مطالعه مفید هستند در کار و زندگی موفقترند و مطالعه، بهرهوری را در محیطهای اداری بالا میبرد و مدیران استان باید از فرهنگ کتابخوانی حمایت کنند.
در عین حال استاندار کتابخوان کرمان نقش خانواده و مدارس را در پرورش نسل کتابخوان مهم و آشنایی فرزندان را با کتابخانههای عمومی یک ضرورت میداند. اهدای کتاب به کارمندان، راهاندازی ایستگاه مطالعه در استانداری، ابلاغ بخشنامه راهاندازی ساعت مطالعه در ادارات، برگزاری مسابقات کتابخوانی از دیگر اقدامات دکتر فدائی در استانداری کرمان است که همچنان ادامه دارد.
از دکتر فدائی استاندار کرمان درخواست هم دارم و اینکه احداث ساختمان جدید کتابخانه مرکزی کرمان را عملیاتی کنند و زیرساختهای دسترسی به کتاب ازجمله کتابخانههای عمومی در مناطق مختلف استان را تقویت نمایند. همچنین بهعنوان امانت درخواست بچههای کتابخوان محله سلسبیل کرمان را هم منتقل کنم که سالن چندمنظوره کتابخانه عمومی شهید بهشتی در این محله را بازسازی نمایند که میتواند نقش مهمی در غنیسازی اوقات فراغت اهالی محله داشته باشد.
https://srmshq.ir/jbw2u1
در روزگار کودکی، کلاس دوم دبستان که بودیم، شعری بود با همین عنوان، یعنی «کتاب» اجازه دهید که در این روزگار تیره و تار و تیرهبختی و نومیدی رایج نگاهی گذرا به آن داشته باشیم که شاید با خاطرات گذشته و نوستالژی ایام دور و دیر کمی نفسی برآوریم.
باری در شعر آمده بود: «من یار مهربانم، دانا و خوش بیانم، هر مشکلی که داری، مشکلگشای آنم، پندت دهم فراوان، من یار پنددانم، من دوستی هنرمند، با سود و بیزیانم، از من مشو غافل، من یار مهربانم...»
نام شاعرش را یادم نیست اما به یادم هست که معلم ما خانم ترکپور و اصلاً کرمانی بودند که در بم تدریس میکردند. این را نیز یادم مانده است که بچهها معمولاً اولین کلمه بیتها را فراموش میکردند، انگشت بالا میآوردند و میگفتند - خانم، اجازه! اولش، فقط اولش... و خانم ترکپور که پشت میز و بر صندلی معلم نشسته بودند، با کمی اکراه مثلاً میگفتند - دانا...
و دانشآموز میگفت - دانا و خوشبیانم...
دوباره فراموش میکرد. پابهپا میشد، رنگش میپرید و باز اجازه میخواست - خانم، اجازه! اولش. فقط اولش و خانم معلم با اخم بیشتر از قبل میگفتند - هر ...
- هر مشکلی که داری
و باز همان ماجرا تکرار میشد تا شعر تمام شود، جان دانشآموز و معلم به لب میرسید.
صمیمانه آرزو دارم که اگر خانم ترکپور هنوز هم هستند، عُمری طولانی و با خوشدلی داشته باشند.
باری، بهمحض پیدا شدن کتابهای الکترونیکی، بحثهای زیادی به وجود آمد که این موضوع پس از این کتابهای چاپ شده را به حاشیه میراند و عدهای حتی بحث را به جایی رساندند که نشر الکترونیک را همچون اختراع صنعت چاپ، انقلابی در عرصه نشر کتاب دانستند اما به زودی معلوم شد که کتاب چاپ شده به دلایل متعدد همان جایگاه قدیمی خود را نگه خواهد داشت. از جمله دلایل خسته شدن چشم هنگام مطالعه با رایانه است و دیگر اینکه در کتاب چاپ شده راحت به قسمتهای قبل و بعد، تنها با ورق زدن برگههای کتاب میتوان رجوع کرد. در حاشیه کتاب چاپ شده میشود چیزی نوشت و مانند اینها.
و اما ما ایرانیان در خیلی موارد مردم عجیب و غریبی هستیم و روشنفکر و غیر روشنفکر هم ندارد. عموماً با هیچ مطالعهای یا با اندک مطالعه، معمولاً خودمان را عقل کل میدانیم درباره هر موضوعی مگر علومی نظیر ریاضی، شیمی و فیزیک نظر داریم، منظورم بهخصوص علوم انسانی است. آمار سرانه مطالعه (موضوعی که همه میدانند) در ایران بسیار پایین است. یک نگاهی وجود دارد که کتاب چاپ شده را سانسور شده میداند و ضرورتی برای مطالعه مطالب از زیر نظر ممیزی گذشته قائل نیست. نه اینکه چنین نباشد. هست. حتی خودسانسوری هم هست. نویسنده هر کتاب مرتبط با ادبیات یا علوم انسانی در ابتدا دایرهها یا خطوط قرمز را در ذهن مرور میکند و بعد مینویسد. عدهای حتی از خود اداره رسمی سانسور نیز وسیعتر در حذف اندیشه و کلام خویش میکوشند!
موضوعات تأسفبار دیگری نیز هست. ازجمله دزدی مطالب دیگری و به نام خود منتشر ساختن آن، بهخصوص اگر اصل مطلب به زبانهای دیگر نظیر انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی باشد آنگاه، برگردان مقاله و حذف نام نویسنده و بعد انتشار آن به نام خود یکی دو بار باعث افتضاح شد. حتماً ماجرای دکتر و استاد فلسفه را یادتان هست که حدوداً ده سال قبل اتفاق افتاد. ایشان چندین کتاب در زمینه فلسفه منتشر کرده و در رده بالای اساتید قرار گرفته بود و از مزایای آن بهرهمند میشد. بعد یکی از دانشجویان ایشان، در دورهای که امکان ارتباطات مجازی فراهم شده بود، مقالهای به زبان آلمانی میخواند و چون که بر این زبان مسلط بوده متوجه میشود که آن استادشان این مقاله استاد آلمانی را فقط ترجمه و بعد به نام خود منتشر کرده است. دانشجوی مذکور کنجکاوتر میشود و... سرانجام متوجه میشود که آن مقالهها و مطالب استاد برجسته همه تنها ترجمه مقالههای استادان فلسفه در آلمان و انگلستان هستند.
جوان دانشجو موضوع را با استناد به اسناد و مدارک به گروه علمی برده و بحث بالا گرفته بود تا... نمیدانم که آیا آن استاد دزد و متقلب را اخراج کردند یا مقام بالاتری به ایشان دادند؟ موضوع منحصر به همین یک تن نیست. دوست و استاد گرامی من جناب آقای دکتر یعقوب آژند که بر انگلیسی نیز مسلط هستند، یک بار کتابی در زمینه فلسفه را ترجمه میکردند. دو مقاله را نشان دادند که هر دو را یکی از سرشناسترین و مطرحترین فیلسوفان ایرانی به نام خود در کتابهایش آورده بود.
در اینجور وقتها آدم حق به جانب کسانی میدهد که انگار دیگر هیچ باوری به کتابها ندارند، اما این موضوع یک لایه دیگر هم دارد و آن، این است که چرا در جوامع توسعهیافته چنین اتفاقی نمیافتد؟ چرا در آنجا استادان دانشگاهها یا امثال آنها جرئت و دلیری دزدی ندارند؟
شاید یک دلیلش این است که در اینجا دیرگاهی است که قبح دروغ و دزدی ریخته است. نویسندهای که جایزه جهانی نبرده اما به دروغ گفته بود که برده است. وقتی دروغش آشکار میشود باز هم اصرار به ادامه دروغ دارد و چه اتفاقی میافتد؟
تقریباً همه جور امکاناتی در اختیارش قرار میگیرد، از صدا و سیما تا کجا و کجا همه به حمایتش اقدام میکنند.
باری، در شرایط خرد کننده اقتصادی مطالعه جزو نیازهای درجه هزارم قرار میگیرد. در یک شرایط نسبتاً خوب و در هنگامی که حدودی از اجازه نشر وجود داشته باشد، آن گاه البته مطالعه نیز نیاز جامعه محسوب میشود.
و البته این را نیز از یاد نبریم که مطالعه دامنه گستردهای دارد. از مطالعه در زمینههای مرتبط با علوم تا مطالعه کتابهای ادبی و شعر و داستان. هنگامی که هیچ فعالیت صنعتی و علمی انجام نمیشود، مطالعه کتابهای مرتبط با علوم نیز کاهش مییابد یا از بین میرود.
در مورد ادبیات هم، هنگامی که شرایط زندگی بیحد و دشوار شده است، تنها ادبیات سرگرم کننده و تفریحی و مجلههای مشهور به «زرد» رواج مییابند، مجلههایی که به هیچ و پوچ میپردازند و به موضوعهایی مانند اینکه این یا آن خواننده یا هنرپیشه به چه غذایی علاقه دارد؟ چه رنگی را دوست دارد؟ چند بار به سفر خارج از کشور رفته است و مانند اینها که البته تمام جای جهان خالی از این نوع مجلهها نیست ولی انگار تنها در جاهایی مانند میهن ما هست که این نوع کتابها و مجلههای بیمعنی بیشترین مخاطبان را دارند، یعنی آدمهایی بیمعنی...
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/5lbk1m
نام کتابخانه عمومی را همه شنیدهایم. مکانی با مخزن کتاب، و دستکم سالنهای مطالعه خواهران و برادران که امکان امانت بسیاری از نشریات و مجلات نیز در آن امکانپذیر است.
مشتری سالنهای مطالعه کتابخانهها هم بیشتر دانش آموزان سال آخر دبیرستان یا پشتکنکوریها و کمتر دانشجویان هستند که هرگاه پایت را به سالن قرائتخانه میگذاری مشغول خواندن و تست زدن هستند و از خود میپرسی پس چه کسانی اینهمه شعر، عدد، شماره تلفن و یادگاری بر میزهای کتابخانه نوشتهاند.
کنکور که برگزار شود از فردا روز چند ماهی سالنهای مطالعه خلوت میشوند تا دوباره جو کنکور در خانوادهها و مدارس حاکم شود و کتابخانهها شلوغ شوند.
اگر گاهی کتابی برای امانت بگیری، اگر داستان و رمان باشد کاملاً مشخص است که هنوز برنگشته به امانت عضو دیگر میرود اما بقیه کتابها بیشتر در مخزن هستند و کمتر در امانت اعضا. البته این ماجرای همه کتابخانهها و اعضا نیست اما آنقدرها هست که قابل چشمپوشی نباشد.
شک نیست کتابخانه عمومی بهخصوص در شهرهای کوچک، مرکز مهم فرهنگی و اجتماعی است اما در یک نگاه کلی، اعضا و مشتریهای کتابخانههای عمومی، داوطلبان کنکور سراسری، دانشجویان، کارمندان و اهالی فرهنگ هستند و به آن معنا همگانی نیستند. البته دانشجویان هم معمولاً عضو کتابخانه دانشگاه محل تحصیل هستند و درصد قابلتوجهی از دانشجویان دانشگاههای معمولی، از کتاب فراری و عاشق جزوه هستند و لذا گذارشان نه به کتابخانه محل تحصیل میافتد و نه به کتابخانه عمومی.
در سالهای اخیر تلاشها و اقدامات خوبی برای پاسخ به نیازهای جدید اعضا و جامعه از سوی کتابخانههای عمومی انجام شده است اما در عمل کتاب همچنان غریب است و کتابخانههای عمومی هم نتوانستهاند به مرکزی اجتماعی و تأثیرگذار تبدیل شوند.
یکی از دلایل این وضع به مدارس برمیگردد که کمترین ارتباط را با کتابخانهها دارند و در دوره متوسطه اول و دوم هم که جز کتاب کمکدرسی، کتاب دیگری را معمولاً به رسمیت نمیشناسند.
اینکه مطالعه کتاب غیردرسی بخواهد ترویج یابد معلمان نقش بسیار مهمی دارند اما هستند معلمانی که جز کتابی که تدریس میکنند سراغ کتاب دیگری نمیروند و وقتی از آنها میپرسی؛ مشکلات اقتصادی و علاقه نداشتن دانش آموزان را به میان میآورند و اینکه والدین شکم بچههایشان را سیر کنند کافی است تا اینکه کتاب غیردرسی بخرند. البته باید گفت معلمانی هم هستند که برای کتابخوان کردن دانش آموزان همه کار میکنند اما تعدادشان زیاد نیست.
بعد از نظام آموزشی کنکورزده باید به غلبه فرهنگ شفاهی هم اشاره کرد که تمایل به مطالعه کتاب را کم کرده است. از دیگر سو، بهانه دیگری که همه به زبان میآورند گسترش استفاده از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی است. از این دلایل که بگذریم قیمت بالای کتاب، جذاب نبودن محتوای کتابها و سوگیری مسابقات و فعالیتهای تشویقی کتابخوانی به سمتوسوی کتابهای خاص نیز در مقوله کم رونقی مطالعه بیتأثیر نیست و شاید بتوان جملگی را در این جمله خلاصه کرد که انگیزه کتاب خواندن پایین و لذت مطالعه اندک است.
به سراغ کتابداران هم باید رفت که خود اهل مطالعه باشند و مروج کتابخوانی. همچنین تغییرات زیادی در حوزه فناوری رخ داده و دسترسی به نسخه الکترونیک بسیاری از کتابها افزایش یافته است اما آنچه ما شاهد هستیم دسترسی به نسخه «پیدیاف» کتابها فراهم شده است و همچنان از «کتابخوانهای الکترونیک» و نرمافزارهایی که امکان مطالعه کتاب الکترونیک را با امکاناتی شبیه نسخه چاپی فراهم کنند نیست. گرچه چالش رعایت حقوق مادی و معنوی مؤلفان هم وجود دارد و مقررات و زیرساختهای لازم برای حمایت از آنها وجود ندارد.
کانونهای پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم در این زمینه نقشآفرین هستند؛ اما در خصوص آنها نیز این ناهمگانی بودن به چشم میخورد. آن پویایی و سرزندگی پیشین نه در کانونهای پرورش فکری موج میزند و نه در کتابخانههای عمومی. (شاید این تغییر تحت تأثیر فضای عمومی جامعه است.)
در مجموع هر دو این مراکز و در کنار آنها مدارس و آموزشوپرورش باید پیوندها و ارتباطات خود را هم با هم و هم با دانشآموزان و خانوادهها توسعه دهند. کانونهای فرهنگی مساجد، کانونهای فرهنگی تربیتی، شهرداریها و تشکلهای غیردولتی حوزه فرهنگ نیز میتوانند در کنار کانون و کتابخانهها شبکهای قدرتمند از دانایی ایجاد کنند تا همه با کتاب و مطالعه مفید آشتی کنیم و کتابخوانی از خانوادهها شروع و در جامعه گسترش یابد.
https://srmshq.ir/bjwcs8
آنچه در این نوشته آمده، یادآوری است بر چگونگی ساخت و فرآیند تاسیس اولین کتابخانه خیّر ساز شهر کرمان، کتابخانه عمومی دکتر محمد حسین میمندینژاد.
محمدحسین میمندینژاد (مهندس کشاورزی، دکتر دامپزشک، نویسنده و روزنامهنگار) در سال ۱۲۸۹ هجری شمسی در کوی گلبازخان کرمان متولد شد. پدرش آقا فرجالله از شاعران آن روزگار بود که خطی خوش داشت و چندی در مدارس کرمان به تعلیم خط مشغول بود. مادرش کبری میمندینژاد هم مانند همسر اهل فضل و ادب بود که مجموعهای از اشعار او و همسرش باقی مانده است. محمدحسین تحصیلات ابتدایی و دوره اول متوسطه را در شهر کرمان به پایان رساند و در سال ۱۳۰۵ برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و به دانشکده فلاحت کرج راه یافت. پس از اخذ مدرک مهندسی کشاورزی بورسیه فرانسه شد و پس از شش سال تلاش در آنجا موفق به اخذ مدرک دکتری در رشته دامپزشکی گردید. پس از اتمام تحصیلات در فرانسه به ایران بازگشت، وی با زبانهای فرانسوی، آلمانی و انگلیسی آشنایی کامل داشت؛ و توانست به اکثر کشورهای اروپایی و آسیایی مسافرتهای مطالعاتی کرده و حاصل مطالعات خویش را بهصورت تألیفاتی چاپ و منتشر کند.
طی سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۹ ریاست دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران را به عهده داشت. در مردادماه ۱۳۸۸ و در شصتمین سالگرد تأسیس دانشگاه تهران، نام وی در زمره ۱۰۰ استاد دانشگاه تهران ثبت گردید.
وی از سال ۱۳۱۲ نیز فعالیت خود را در مطبوعات آغاز کرد. در طول دوران عمر خود آثار فراوانی که از تنوع موضوعی زیادی در زمینههای ادبی، اجتماعی، فلسفی، نمایش، سیاسی، دامپزشکی و... برخوردار است را به رشته تحریر درآورد و منتشر نمود او در سن ۴۴ سالگی ۴۴ جلد کتاب و در سن ۴۵ سالگی ۵۴ جلد و در سن ۴۶ سالگی ۶۴ جلد و... و در سن ۵۰ سالگی ۱۰۰ جلد کتاب را منتشر و به همین ترتیب تا پایان عمر قریب به ۱۸۰ جلد کتاب را چاپ و بهطور رایگان در اختیار طالبان علم قرار داد.
دکتر محمدحسین میمندینژاد سرانجام در تاریخ ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۷۱ دیده از جهان فروبست.
***
افتتاح کتابخانه
در یک صبح دل انگیز اتفاق افتاد
نگاهی به زندگی دکتر محمد حسین میمندینژاد،خیر کتابخانهساز
دکتر میمندینژاد مبلغ قابلتوجهی را پسانداز کرده بود، مدتها در این فکر بود وجه جمع آوری شده را به چه مصرفی برساند و در چه راهی خرج کند.
خود وی در مصاحبه با روزنامه اتحاد ملی (شماره ۹۲۹ مورخ ۲۲/۹/۴۵) در این مورد چنین میگوید:
«نفس اماره هوسباز مرتب وسوسه میکرد به مقتضای حال و احوالی که دارد راههای متعددی برای خرج کردن وجوه گردآوری شده در جلو پایم قرار میداد و از آن جمله میگفت: تعداد بر و بچهها زیاد شده، خانه فعلی کوچک است و ساختمان شرقی و غربی و برای زندگی کردن مناسب نیست، آن را بفروش و خانه بهتری با پرداخت سرانهای خریداری کرده آن را تزئین کن، مردم عقلشان در چشمشان است وقت آن رسیده سر و وضعی به زندگیات بدهی بخصوص چون بچهها باید سروسامان بگیرند باید به فکر آنان باشی، اتومبیل واگذاری دولت را که پرداخت اقساط ماهیانهاش خاتمه خواهد یافت را بفروش و به جای آن اتومبیل دیگری خریداری کرده به کوری چشم آن کسانی که میخواستند اتومبیلات را بگیرند و حسرت به دلشان ماند سوار اتومبیل جدیدت شو و لذت ببر. سفری به خارج برو، این مرتبه برای استراحت کردن و کیف بردن برو، به قول معروف استخوانی سبک کرده خستگی از تنت بیرون کن، بعد از سی سال کار کردن مداوم و زحمت کشیدن مستمر بساط عیش و نوش برپا کن، بهطوری که مادر بچهها نداند و نفهمد و نشنود از فرصت استفاده کن، با توجه به اینکه هنوز قانونی نگذشته و تحدیدی به عمل نیامده است از حق قانونی که مردها دارند استفاده کن، جنس لطیف ترگل ورگلی پیدا کن، در خفا تجدید فراش نما تا وقت باقی مانده است و تا قدرتی برجا است حالی کن ... نفس اماره سرکش نهتنها راههای خرج کردن پول را در برابرم میگسترد بلکه به مقتضای طبیعتی که دارد زبان به نصیحتم گشوده و از آن جمله میگفت: عمر رفته بازنمیگردد بهاندازه کافی نوشتی دیگر بس است، این همه نوشتی و کتابهای نوشته شده را چاپ کردی و رایگان توزیع کردی به کجا رسیدی؟ کجا را گرفتی؟ نوشتههایت چه اثری داشت؟...خلاصه تا اینکه کمکم کلاف سر در گمی که نفس اماره میکوشید در اطرافم بتند گشوده شد تارهایش پارهپاره گردید و بگوش هوش شنیدم که: تا کنون کتاب هدیه نمودی اکنون وقت آن رسیده است کتابخانه رایگان اهداء کنی...»
محل مصرف مشخص شد سؤالی در ذهن دکتر به وجود میآید؟ کجا کتابخانه بسازم؟ مادر وی که چند روزی در تهران برای مصاحبت و دیدارش آمده بود و شاهد سوز و گداز و نگرانی فرزند بود قبل از سوار شدن به طیاره بستهای به او میدهد و میگوید بعد از رفتن من هر وقت فرصت کردی آن را باز کن، در بسته، کاغذی را به خط مادر مییابد که مضمون قسمتی از آن چنین است: «فرزند بهتر از جانم را قربان گردم مدتی است گوشهنشین شدهای و دست از کار کشیدهای ...ای مرد خدا چرا لب فرو بستی؟ تویی که از اول عمر جز خدمت به خلق کار دیگری نداشتی حیف است گوشه عزلت اختیار کنی و دست روی دست بگذاری...مادر جان فکر کردم شاید از نظر مالی در مضیقه هستی ...این چند سطر را نوشتم انشاالله خواهش مرا قبول کنی و دست رد بر سینهام نگذاری...مطلبم این است که مبلغ ناچیزی تهیه کردم تا به زیارت بروم ولی چون خدمت تو را به خلق خدا از عبادت خودم به خدا نزدیکتر دیدم آن را به تو میسپارم تا در خدمتی که میکنی دستی داشته باشم و بهاندازه قدرت مالی ناچیز خودم به اجتماع خدمت کنم وتو هم به کار خودت ادامه دهی. مادر جان موفق و پیروز باشی ...دستم میلرزد و چشمم درست نمیبیند قلم که روی کاغذ میگذارم بسکه دستم تکان میخورد معلوم نمیشود که چی مینویسم. از بدخطی معذرت میخواهم دیگر حرفی ندارم. مادر فدایت...»
پیوست نوشته مادر هدیهای به مبلغ ۴۵۰۰ ریال بود.
نوشته مادر سبب میشود دکتر به کرمان زادگاه خود بیاید و به یاد حرف پدر و دینی که به او داشت بیفتد، خود وی میگوید:
«روزی که قصد رفتن به تهران داشتم پدرم پنج تومان به بازویم بست و گفت: فرزند، برو به امان خدا تحصیل کن، میخواهم این پول را که به بازویت بستم برایم برگردانی» خداوند به او توفیق عنایت فرمود که خواسته پدر را انجام دهد و پنج تومانی که پدر به بازویش بسته است را با عایداتش به شهر کرمان بازگرداند به یاد همشهریان بیافتد. نامهای به برادر خود در کرمان مینویسد و از قصد خود آنها را آگاه میکند. در جواب، نامهای از خواهر دریافت میدارد و در این جوابیه چهار صفحهای برادر پیشنهاد استفاده از خانه وقفی آباء و اجدادی را جهت تخلیه و ساخت کتابخانه میدهد. اگر خانه برای منظوری که داشت کوچک نبود آن را قبول میکرد باز هم سؤالاتی در ذهن دکتر پیش میآید: در کدام نقطه شهر؟ زیر نظر چه کسی ساختمان را شروع کند و چگونگی تهیه نقشهها و زمان شروع کی باشد؟
نامههایی در تاریخ ۱۸/۱۰/۱۳۴۴ به استاندار وقت آقای سعیدی فیروزآبادی و آقای دکتر برادر شهردار کرمان ارسال میکند و از قصد خود و کمک آنها جهت در نظر گرفتن جایی برای شروع کتابخانه ایشان را مطلع مینماید. نامه دیگر را به آقای مهندس جیحون رئیس دانشکده هنرهای زیبا در همان تاریخ با همان مضمون و توضیح اینکه مبلغ یک میلیون ریال ذخیره کرده است را مینویسد و تقاضا میکند که نقشههای لازم را بدین منظور تهیه نمایند. نامهها را همزمان به یک صندوق پست میاندازد و جوابیه استاندار را در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۴۴ طی نامه شماره ۱۰۱۷ وصول میکند و صبح روز ۱۵ بهمن با اتومبیل به کرمان وارد و روز شنبه ۱۶ بهمن با طیاره به تهران مراجعت مینماید. شهردار کرمان زمینی را در محل باغ ملی اختصاص میدهد، در روز ۲۵ اسفند با نقشههای ۹ گانه آماده شده (مربوط به پی کنی، تیر ریزی، تأسیسات، برق و...) که بدون پرداخت هرگونه اجرت از سوی دفتر فنی دانشکده آماده شده بود، به کرمان بازمیگردد و صبح روز پنجشنبه ۲۶ اسفند با استاندار ملاقات و پیشنهاد انتقال وجوه به حساب ایشان را میدهد که تصمیم به افتتاح حساب با سه امضای استاندار، شهردار و آقای مشیری پیشکار دارایی صورت گیرد. در روز ۲۷ اسفند که به مناسبت فرارسیدن نوروز باستانی تعطیل است و همگی در جنب و جوش و تهیه مقدمات عید هستند نقشه در محل زمین پیاده میگردد. از طرف شهرداری کارت دعوتی به این شرح به مدعوین ارسال میگردد:
آقای...
چون اولین کلنگ ساختمان اهدائی آقای دکتر میمندینژاد در ساعت ۱۱ صبح روز دوشنبه اول فروردین بهوسیله جناب آقای سعیدی فیروزآبادی استاندار معظم کرمان در زمین واقع در باغ ملی زده خواهد شد، خواهشمند است در ساعت مقرر به محل مزبور تشریف بیاورند.
شهرداری کرمان
از ساعت ده و نیم صبح روز عید عدهای زیادی از فرهیختگان کرمان، روسای سازمانهای دولتی، ادارات و معاریف، بنگاههای ملی، نمایندگان طبقات، شخصیتهای محلی در باغ ملی جمع شدند؛ و ساعت ۱۱ صبح استاندار بعد از انجام تشریفات سلام عید نوروز، به جمع پیوستند و مراسم با سلام و خیرمقدم آقای اسلامی کفیل شهرداری پس از تبریک عید نوروز، بیان مطالبی در اهمیت کتاب و کتابخانه و ذکر این نکته که در سال قبل طبق دستور استاندار از طرف شهرداری کتابخانهای در یک اتاق ایجاد شده بود اما وسعت کافی نداشت و...شروع میشود. در ادامه از آقای دکتر میمندینژاد جهت ایراد سخن دعوت به عمل میآید. دکتر بدون داشتن یادداشت قبلی پس از مقدمهای بیان میکند: «شب قبل برادرم تقویم سال نو را که به سبک قدیم تنظیم شده بود به خانه آورد خواستم بدانم در روز عید چه کارهایی شاید و چه کارهایی نشاید که در بالای صفحه اول ساعت تحویل سال که روز ۲۸ ذیقعده ۱۳۸۵ ساعت ۵/۱۸ بوقت تهران بود نظرم را جلب کرد، دیدن این تاریخ که به خط درشت بود بیاختیار شعری که پدرم گفته است را به یاد آوردم، آن شعر چنین است:
هزار و سیصد و بیست و نهم زهجرت شد
به بیست و هشتم ذیقعده عطای نعمت شد
هر فرزندی برای پدر و مادرش نعمت است. من هم نعمتی بودم که خداوند تبارک و تعالی ۵۶ سال قبل به پدرم عطا فرمود دیدن تاریخ تحویل سال مرا متوجه تصادف عجیبی کرد، امروز با روز تولدم مصادف گردیده...این تاریخ و ساعت افتتاح را آقای استاندار انتخاب کرده بودند. تصادف عجیبتر آنکه دیشب از مادر ساعت تولدم را پرسیدم مادر جواب داد: در آن حال و وضع کی حوصله داشت به ساعت نگاه کند اما اینقدر به خاطرم هست وقتیکه فارغ شدم و صدایت را شنیدم ظهر شد و صدای اذان از هر طرف به گوش میرسید...این تصادف را به فال نیک میگیرم...از پروردگاری که توفیق عنایت فرمود، بعد از ۵۶ سال زندگی کردن و چهل سال دوری از محل تولد و زادگاهم در همین روز و همین ساعت منشاء خدمت ناچیزی برای همشهریانم باشم تشکر و سپاسگزاری مینمایم...تشکر از پروردگار جزو وظایف بشر خداپرست است...