سخنی از نادیدنی‌ها

زهرا رمضانی‌پور
زهرا رمضانی‌پور

کارشناس نقاشی

نگاهی به تابلوی «پسر انسان» اثر رنه ماگریت

***

تابلوی «پسر انسان» توسط «رنه ماگریت» نقاش سورئالیست (فرا واقع‌گرا)ی بلژیکی در ۱۹۶۴ در اندازه ۸۹×۱۱۶ و با تکنیک رنگ روغن روی بوم خلق شد که منتج به تأثیرات فرهنگی گسترده‌ای شد و هم‌اکنون به دلیل مالکیت خصوصی اثر، امکان مشاهده آن وجود ندارد. تمامی عناصر در تابلو کاملاً رئالیستی و عادی به نظر می‌رسد، مردی با کت‌وشلوار خاکستری و کلاه لبه‌دار انگلیسی در جلوی دیواری محکم و کوتاه و پشت به دریای آرام و آسمان ابری و رو به مخاطبان ایستاده است؛ اما آنچه مخاطب را جذب می‌کند حضور یک پدیده غیرعادی است، یک سیب سبز معلق در هوا در جلوی صورت مرد که کاملاً هوشمندانه برای بازی با حس کنجکاوی مخاطب در کانون تصویر قرار گرفته و تمام بار سورئال اثر را به دوش می‌کشد. اثر در واقع «سلف پرتره» خود هنرمند است که پس از درخواست‌های بسیار از خود خلق کرد. سلف پرتره‌ها همیشه برای جاودانه ماندن چهره هنرمند در تاریخ هنر هستند اما این استتار چهره نشان از بی‌توجهی نقاش به جایگاه و شهرتش است. 

«پسر انسان» از بعُد معنا و مفهوم جزو مبهم‌ترین آثار هنر غرب به شمار می‌رود و پرسش‌های بی‌پاسخ فراوانی حول خود مطرح می‌کند. پوشش چهره، به‌عنوان مهم‌ترین شاخصه شناسایی فرد، خبر از اسرار پنهان در پس این ظاهر معمولی می‌دهد. همین‌طور چشم چپ مرد که از کنار سیب به مخاطب خیره شده و آرنج دست چپ که برعکس و اندکی به جلو خم شده است بر راز آمیزی اثر می‌افزاید. اثر با ظاهری جذاب، ذهن را درگیر معنایی می‌کند که عمداً در ابهام قرار گرفته و به عناصر پیچیدگی فراتر از آنچه دیده می‌شوند داده، تا لذت آنی و لحظه‌ای را از مخاطب گرفته و او را به چالش دعوت کند تا به دنبال کشف راز نهفته در لایه‌های زیرین اثر باشد و هویت از پیش تعیین شده‌ی عناصر را به هم می‌ریزد.

ماگریت، باورها و تصورات ذهنی مخاطب را نشانه گرفته تا وی دریابد شناختی در مورد حقایقی که با اطمینان از آن‌ها سخن می‌گوید ندارد. چهره که در مرکز توجه و حائز اهمیت است با سیبی ناچیز پوشانده شده تا بگوید ذهن ما همیشه معطوف مسائل جزئی شده و از مسائل مهم‌تر و اساسی‌تر دور می‌ماند.

میدان دید محدود و شرایط حاکم بر لحظه بر نوع و میزان درک ما اثر می‌گذارد. تصویر ناقص ما از مسائل، علاقه ما را به بیشتر دانستن به نتیجه‌ای نمی‌رساند و بسته به درک و بستر موجود به تفسیرهای متفاوتی از یک اثر هنری می‌رسیم. 

تکرار پوشش چهره توسط عناصری چون سیب، گل و پرنده در آثار دیگری از ماگریت دیده می‌شود. برخی منتقدان این حرکت را ناشی از یک خاطره‌ی تراژیک می‌دانند که به ۱۳ سالگی ماگریت برمی‌گردد. زمانی که مادرش خود را در یک رودخانه به قصد خودکشی غرق کرد به هنگام یافتن جسدش صورتش با پارچه‌ای پوشانده شده بود. 

رنه ماگریت می‌گوید: «انسان‌ها به‌خوبی اسرارشان را پنهان می‌کنند.»

وی در تلاش برای به تصویر کشیدن اندیشه بود، نه ظاهر عناصر؛ بنابراین اثر در ارتباط عاطفی با مخاطب لایه‌های دیگری می‌تواند داشته باشد و از زوایای متفاوتی بررسی می‌شود. 

گفته ماگریت در مورد اثر بیانگر اسرار نهفته در آن است: «این نقاشی نشانگر انسانیت است ... هر چیزی که ما می‌بینیم خود چیز دیگری را پنهان می‌کند. همیشه کنجکاویم آن مجهولی که پنهان است را به‌وسیله چیزی که می‌بینیم، ببینیم، اما این امکان‌پذیر نیست. همیشه حس کنجکاوی و کشمکشی میان چیزی که پنهان است و آنچه که نمایان است و خود را نشان نمی‌دهد ایجاد می‌شود که همین موضوع تضادی را میان نمایانی که خود را آشکار کرده و نمایانی که خود را پنهان می‌کند وجود دارد... جذابیتی که در چیزهای مخفی وجود دارد، در چیزهایی که به چشم می‌بینیم وجود ندارد...»

ماگریت تحت تأثیر فلاسفه‌ای چون هگل، سارتر، هایدگروفوکو بود و معروف به فیلسوف نقاشان، بنابراین قطعاً کار بیهوده‌ای انجام نمی‌داده و تفکر فلسفی پشت اثر است. وی افکار سورئالیستی خود را در قالب تصاویر رئالیستی ارائه می‌کرد و این واقع‌نمایی را برای بازنمایی اجزای نقاشی به کار نمی‌برد بلکه بدین‌وسیله بر حضور رمزآمیز و ناشناخته آن‌ها تأکید می‌کند. شیوه او را رئالیسم جادویی می‌نامیدند.

با توجه به سبک و هم‌گرایانه و کنایه‌دار ماگریت، اثر با ظاهری زیبا و خوش‌ساخت ماهیتی گزنده دارد که با اضافه شدن یک عنصر غریب به تصویر، نظم درونی آن را آشفته ساخته و ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد...

ادامه در صفحۀ آخر

... سیب بزرگ که هنوز برگ‌هایی روی آن قرار دارد، چهره را پوشانده که طبق نظر هنرمند، پنهان کردن خودش و رازهایش است.

سیب معروف‌ترین میوه در اساطیر است و بلافاصله داستان آدم و حوا را به یاد می‌آورد. برخی منتقدان در مورد اثر چنین می‌گویند که انسان امروز تنها ظاهر مدرن و امروزی به خود گرفته اما به دلیل ترسی که از ناشناخته‌ها دارد هنوز بدوی است و پشت اساطیر پنهان شده است چراکه اساطیر تلاش می‌کردند جهان را به‌صورت قابل فهم و شناخته دربیاورند. 

همچنین عنوان اثر می‌تواند بار مذهبی هم داشته باشد. «پسر انسان» در انجیل متی، مرقس و لوقا آمده است. نامی نمادین از ظهور مصلح جهان در آخرالزمان که در انجیل نوید ظهورش داده شده و سیب در اندیشه مسیحی نماد میوه ممنوعه و یادآور وسوسه گناه است که این عنصر در اینجا نقابی بر چهره شخص و پوشاننده اسرارش شده است.

شناخت ما از انسان‌ها از نقابی است که به چهره می‌زنند و آن‌ها را از طریق شاخصه‌هایی که بروز می‌دهند می‌شناسیم نه آنچه که واقعاً هستند. در این اثر به‌وضوح نقاب دیده می‌شود و اشاره می‌کند که در تماس با آدم‌ها با تمام خصوصیات آن‌ها روبرو نیستیم، فقط آن‌هایی را که او برجسته کرده می‌بینیم.

«آرتور آسابرگر»، استاد دانشگاه کالیفرنیا، چهار دسته رمزگذاری در ارتباطات بصری مطرح کرده است که این رمزها معناهایی را که پنهان هستند، برای دریافت پیام تفسیر می‌کنند. «پسر انسان» در دسته «رمزگذاری جایگزین» قرار می‌گیرد که یک نشانه آگاهانه حذف شده تا نشانه‌ای دیگر برای انتقال پیام به جای آن قرار بگیرد که قدرت این رمزگذاری بیشتر از غیاب نشانه حذف شده است تا حضور نشانه جایگزین.

سورئالیسم دارای ماهیت وهم‌انگیز و حضور ضمیر ناخودآگاه و آشتی میان واقعیت و رویا برای رسیدن به یک واقعیت مطلق یا فرا واقعیت است و بیشتر سورئالیست‌ها به تصویر کردن کابوس‌ها و اوهام‌ خود پرداخته‌اند. پسر انسان تصویری واضح از این «از خودبیگانگی انسانی» است.

تابلوی «پسر انسان» توسط «رنه ماگریت» نقاش سورئالیست (فرا واقع‌گرا)ی بلژیکی در ۱۹۶۴ در اندازه ۸۹×۱۱۶ و با تکنیک رنگ روغن روی بوم خلق شد که منتج به تأثیرات فرهنگی گسترده‌ای شد و هم‌اکنون به دلیل مالکیت خصوصی اثر، امکان مشاهده آن وجود ندارد. تمامی عناصر در تابلو کاملاً رئالیستی و عادی به نظر می‌رسد، مردی با کت‌وشلوار خاکستری و کلاه لبه‌دار انگلیسی در جلوی دیواری محکم و کوتاه و پشت به دریای آرام و آسمان ابری و رو به مخاطبان ایستاده است؛ اما آنچه مخاطب را جذب می‌کند حضور یک پدیده غیرعادی است، یک سیب سبز معلق در هوا در جلوی صورت مرد که کاملاً هوشمندانه برای بازی با حس کنجکاوی مخاطب در کانون تصویر قرار گرفته و تمام بار سورئال اثر را به دوش می‌کشد. اثر در واقع «سلف پرتره» خود هنرمند است که پس از درخواست‌های بسیار از خود خلق کرد. سلف پرتره‌ها همیشه برای جاودانه ماندن چهره هنرمند در تاریخ هنر هستند اما این استتار چهره نشان از بی‌توجهی نقاش به جایگاه و شهرتش است. 

«پسر انسان» از بعُد معنا و مفهوم جزو مبهم‌ترین آثار هنر غرب به شمار می‌رود و پرسش‌های بی‌پاسخ فراوانی حول خود مطرح می‌کند. پوشش چهره، به‌عنوان مهم‌ترین شاخصه شناسایی فرد، خبر از اسرار پنهان در پس این ظاهر معمولی می‌دهد. همین‌طور چشم چپ مرد که از کنار سیب به مخاطب خیره شده و آرنج دست چپ که برعکس و اندکی به جلو خم شده است بر راز آمیزی اثر می‌افزاید. اثر با ظاهری جذاب، ذهن را درگیر معنایی می‌کند که عمداً در ابهام قرار گرفته و به عناصر پیچیدگی فراتر از آنچه دیده می‌شوند داده، تا لذت آنی و لحظه‌ای را از مخاطب گرفته و او را به چالش دعوت کند تا به دنبال کشف راز نهفته در لایه‌های زیرین اثر باشد و هویت از پیش تعیین شده‌ی عناصر را به هم می‌ریزد.

ماگریت، باورها و تصورات ذهنی مخاطب را نشانه گرفته تا وی دریابد شناختی در مورد حقایقی که با اطمینان از آن‌ها سخن می‌گوید ندارد. چهره که در مرکز توجه و حائز اهمیت است با سیبی ناچیز پوشانده شده تا بگوید ذهن ما همیشه معطوف مسائل جزئی شده و از مسائل مهم‌تر و اساسی‌تر دور می‌ماند.

میدان دید محدود و شرایط حاکم بر لحظه بر نوع و میزان درک ما اثر می‌گذارد. تصویر ناقص ما از مسائل، علاقه ما را به بیشتر دانستن به نتیجه‌ای نمی‌رساند و بسته به درک و بستر موجود به تفسیرهای متفاوتی از یک اثر هنری می‌رسیم. 

تکرار پوشش چهره توسط عناصری چون سیب، گل و پرنده در آثار دیگری از ماگریت دیده می‌شود. برخی منتقدان این حرکت را ناشی از یک خاطره‌ی تراژیک می‌دانند که به ۱۳ سالگی ماگریت برمی‌گردد. زمانی که مادرش خود را در یک رودخانه به قصد خودکشی غرق کرد به هنگام یافتن جسدش صورتش با پارچه‌ای پوشانده شده بود. 

رنه ماگریت می‌گوید: «انسان‌ها به‌خوبی اسرارشان را پنهان می‌کنند.»

وی در تلاش برای به تصویر کشیدن اندیشه بود، نه ظاهر عناصر؛ بنابراین اثر در ارتباط عاطفی با مخاطب لایه‌های دیگری می‌تواند داشته باشد و از زوایای متفاوتی بررسی می‌شود. 

گفته ماگریت در مورد اثر بیانگر اسرار نهفته در آن است: «این نقاشی نشانگر انسانیت است ... هر چیزی که ما می‌بینیم خود چیز دیگری را پنهان می‌کند. همیشه کنجکاویم آن مجهولی که پنهان است را به‌وسیله چیزی که می‌بینیم، ببینیم، اما این امکان‌پذیر نیست. همیشه حس کنجکاوی و کشمکشی میان چیزی که پنهان است و آنچه که نمایان است و خود را نشان نمی‌دهد ایجاد می‌شود که همین موضوع تضادی را میان نمایانی که خود را آشکار کرده و نمایانی که خود را پنهان می‌کند وجود دارد... جذابیتی که در چیزهای مخفی وجود دارد، در چیزهایی که به چشم می‌بینیم وجود ندارد...»

ماگریت تحت تأثیر فلاسفه‌ای چون هگل، سارتر، هایدگروفوکو بود و معروف به فیلسوف نقاشان، بنابراین قطعاً کار بیهوده‌ای انجام نمی‌داده و تفکر فلسفی پشت اثر است. وی افکار سورئالیستی خود را در قالب تصاویر رئالیستی ارائه می‌کرد و این واقع‌نمایی را برای بازنمایی اجزای نقاشی به کار نمی‌برد بلکه بدین‌وسیله بر حضور رمزآمیز و ناشناخته آن‌ها تأکید می‌کند. شیوه او را رئالیسم جادویی می‌نامیدند.

با توجه به سبک و هم‌گرایانه و کنایه‌دار ماگریت، اثر با ظاهری زیبا و خوش‌ساخت ماهیتی گزنده دارد که با اضافه شدن یک عنصر غریب به تصویر، نظم درونی آن را آشفته ساخته و ذهن مخاطب را به چالش می‌کشد...

ادامه در صفحۀ آخر

... سیب بزرگ که هنوز برگ‌هایی روی آن قرار دارد، چهره را پوشانده که طبق نظر هنرمند، پنهان کردن خودش و رازهایش است.

سیب معروف‌ترین میوه در اساطیر است و بلافاصله داستان آدم و حوا را به یاد می‌آورد. برخی منتقدان در مورد اثر چنین می‌گویند که انسان امروز تنها ظاهر مدرن و امروزی به خود گرفته اما به دلیل ترسی که از ناشناخته‌ها دارد هنوز بدوی است و پشت اساطیر پنهان شده است چراکه اساطیر تلاش می‌کردند جهان را به‌صورت قابل فهم و شناخته دربیاورند. 

همچنین عنوان اثر می‌تواند بار مذهبی هم داشته باشد. «پسر انسان» در انجیل متی، مرقس و لوقا آمده است. نامی نمادین از ظهور مصلح جهان در آخرالزمان که در انجیل نوید ظهورش داده شده و سیب در اندیشه مسیحی نماد میوه ممنوعه و یادآور وسوسه گناه است که این عنصر در اینجا نقابی بر چهره شخص و پوشاننده اسرارش شده است.

شناخت ما از انسان‌ها از نقابی است که به چهره می‌زنند و آن‌ها را از طریق شاخصه‌هایی که بروز می‌دهند می‌شناسیم نه آنچه که واقعاً هستند. در این اثر به‌وضوح نقاب دیده می‌شود و اشاره می‌کند که در تماس با آدم‌ها با تمام خصوصیات آن‌ها روبرو نیستیم، فقط آن‌هایی را که او برجسته کرده می‌بینیم.

«آرتور آسابرگر»، استاد دانشگاه کالیفرنیا، چهار دسته رمزگذاری در ارتباطات بصری مطرح کرده است که این رمزها معناهایی را که پنهان هستند، برای دریافت پیام تفسیر می‌کنند. «پسر انسان» در دسته «رمزگذاری جایگزین» قرار می‌گیرد که یک نشانه آگاهانه حذف شده تا نشانه‌ای دیگر برای انتقال پیام به جای آن قرار بگیرد که قدرت این رمزگذاری بیشتر از غیاب نشانه حذف شده است تا حضور نشانه جایگزین.

سورئالیسم دارای ماهیت وهم‌انگیز و حضور ضمیر ناخودآگاه و آشتی میان واقعیت و رویا برای رسیدن به یک واقعیت مطلق یا فرا واقعیت است و بیشتر سورئالیست‌ها به تصویر کردن کابوس‌ها و اوهام‌ خود پرداخته‌اند. پسر انسان تصویری واضح از این «از خودبیگانگی انسانی» است.

وقتی تن، تاب بی‌قراری‌های روح را ندارد

بتول ایزدپناه راوری
بتول ایزدپناه راوری

صاحب‌امتیاز، مدیرمسئول و سردبیر

نگاهی به كتاب  «بدن هرگز دروغ نمی‌گوید»

نویسنده: آلیس میلر

ترجمه امید سهراب‌نیك

نشر نو

***

«كتك زدن بچه‌ها نوعی از آزار است كه عواقب شدید و گاهی مادام‌العمر به جای می‌گذارد،  خشونت علیه كودكان در بدن آن‌ها ذخیره می‌شود و بعدها در بزرگسالی بر سر دیگران یا حتی ملت‌های دیگر تلافی می‌گردد.

از طرف دیگر کودک ‌آزاردیده این خشونت را به خودش برمی‌گرداند كه به افسردگی، اعتیاد به مواد، بیماری‌های جدی خودكشی یا مرگ زودهنگام منجر می‌شود.»

نمی‌دانم فیلم ساعت‌ها را دیده‌اید یا نه؟ وقتی كه ویرجینیا ولف «با بازی نیكول كیدمن» خودش را در رودخانه غرق می‌کند شاید آنچه  كه لحظه‌ای ذهنمان را و احساسمان را درگیر می‌کند حیرت و حسرت است، حسرت از دست دادن یك نویسنده توانا، و بلافاصله با این سؤال  روبرو می‌شویم، چرا؟ در حالی كه همه می‌دانیم او به ظاهر زندگی خوبی دارد، خانواده‌اش او را دوست دارند، همسرش به او عشق می‌ورزد و هیچ محبتی را از او دریغ نمی‌کند؛  میلر در این مورد چنین می‌گوید «بیست سال پیش در كتاب نباید آگاه شوی: خیانت جامعه به كودك، زندگی ویرجینیا وولف را بررسی كردم. او هم مانند خواهرش وِنسا بل از كودكی تا دوران بلوغ به دست دو برادر ناتنی‌اش مورد آزار قرار گرفته بود، ویرجینیا در یادداشت‌های روزانه‌اش كه بالغ بر بیست و چهار جلد است مدام به آن دوران وحشتناك برمی‌گردد، او در آن دوران جرئت درددل كردن با پدر و مادرش را نداشت زیرا می‌دانست كه هیچ حمایتی از آن‌ها دریافت نمی‌کند، در طول زندگی‌اش از افسردگی مدام رنج می‌برد ولی باز توان آن را داشت كه روی رمان‌هایش كار كند و امیدوار بود با نوشتن، دردهایش را بیان كند تا سرانجام  بتواند بر آسیب‌های دوران كودكی و بلوغش غلبه كند اما در سال ۱۹۴۱ افسردگی بر او چیره شد و خودش را غرق كرد.»

پرواضح است آنچه بر او گذشته و آنچه كه بر سرش آمده همه ریشه در گذشته‌ای دردناک دارد كه از بی‌قراری‌های روحش سرچشمه می‌گیرد، كسی كه بارها و بارها در دوران كودكی مورد تعرض و خشونت قرار گرفته و هرگز نتوانسته در مقام دفاع از خودش برآید  هرچند در نهایت به نویسنده‌ای توانا و مطرح بدل می‌شود اما نمی‌تواند خودش را از تلخی‌های گذشته و رنجی كه بر او رفته رها كند، رنج و سختی در درونش ریشه دوانده  و می‌بینیم علیرغم همه محبت و توجهی كه به او می‌شود در اوج توانایی و خلاقیت ذهنی، خودش را به آب‌های روان می‌سپارد٠

آلیس میلر در این كتاب ضمن استفاده از تجربیات بیماران خود، به آسیب‌های دوران كودكی تعدادی از غول‌های ادبیات دنیا، هم چون ویرجینیا وولف، آلبر كامو، داستایوفسكی، شیلر و... می‌پردازد، زیر پوست زندگی آن‌ها می‌چرخد و واقعیت‌ها را برملا می‌کند، نویسندگانی كه رد پای  آزارهای دوران كودكی در نوشته‌هایشان  هم چون رازهای سر به مهری است كه پشت كلمات پنهان می‌شود٠

اما همیشه این‌طور نیست، اگر زندگی هر یك از انسان‌هایی كه جنایت می‌کنند، خیانت می‌کنند، ظلم می‌کنند مورد مداقه قرار گیرد حتماً به ریشه‌هایی عمیق‌تر می‌رسیم تصویری كه امروز از خشونت بر جامعه ما می‌گذرد ریشه در كودكی و آسیب‌های ناشی از آزارهای  دوران كودكی دارد، كسانی  كه در كودكی آزار دیده‌اند خیلی كم اتفاق می‌افتد كه بتوانند از احساست واقعی خود فاصله بگیرند، این افراد حتی نمی‌توانند پدر و مادر خود را دوست داشته باشند و آنچه كه ارتباط آن‌ها را حفظ می‌کند نه از سر مهر و محبت عمیق، ای‌بسا از سر ترس و اطاعت است.  

جای تعجب است آنچه كه در کودکی تجربه می‌کنیم به طرز عجیب و باور نكردنی در بزرگسالی ما تأثیر می‌گذارد چه مهربانی‌ها و چه خشونت‌ها، اگر دقت كرده باشیم همه آن‌هایی كه در بزرگسالی مرتكب جنایت، خشونت و تعرض می‌شوند رفتارشان ریشه در كودكی  و خشونت و تعرضی كه بر علیه آن‌ها شده دارد.

آلیس میلر، روانكاو و نویسنده سوئیسی زاده لهستان است، او با نظریه‌های سنتی روان‌کاوی مخالف است و اعتقاد دارد تنبیه بدنی و دیگر روش‌های تحقیرآمیز تربیت كودك، آسیب جدی به مغز كودك وارد می‌کند٠میلر کتاب‌های متعددی درباره نتایج کودک‌آزاری و خشونت علیه كودكان نوشته و به ریشه‌ها و علل کودک‌آزاری  و همچنین نتایج ناشی از آن‌که در بزرگسالی آثار خود را نشان می‌دهد پرداخته است 

بعد از خواندن كتاب خیلی به این مسئله فكر كردم. به آدم‌هایی كه می‌شناسم، به كودكانی كه آزار  می‌بینند به كودكان آزاردیده دیروز كه امروز اوج خشونت و نفرت را در جامعه اشاعه می‌دهند، به دورنمای زندگی كودكان نسل فردا كه امروز آزار می‌بینند و مورد خشونت قرار می‌گیرند!

 میلر عقیده دارد:«حتی گاهی طغیان علیه قوانین در دستگاه حاكم از تجربه‌های دوران كودكی و انباشته در بدن او سرچشمه می‌گیرد.»

آلیس میلر كتاب را با امیدواری به پایان می‌رساند:«والدین به‌عنوان یك نهاد هنوز از مصونیت تام بهره می‌برند. اگر روزی این وضعیت تغییر كند می‌توانیم عواقب خشونت‌های پدر و مادرمان را درك كنیم و درنتیجه، فهم بهتری از پیغام‌های بدنمان خواهیم داشت و می‌توانیم در آرامش آن‌ها را بپذیریم، ما سرانجام می‌توانیم اثرات خشونت‌ها را بشناسیم و پیغام‌های بدنمان را جدی بگیریم؛ نه به‌عنوان بچه‌هایی كه هرگز دوست داشته نشده‌ایم و نخواهیم شد بلكه به‌عنوان بزرگسالانی  با فكر باز، آگاه و شاید پر از عشق كه دیگر مجبور نیستیم از گذشته‌ی خود بترسیم، چون همه چیز را در مورد آن می‌دانیم.»

كتاب بدن هرگز دروغ نمی‌گوید از بسیاری واقعیت‌های تلخ دوران كودكی رمزگشایی می‌کند و به ما یاد می‌دهد هر نوع خشونت و آزار علیه فرزندان، نسلی خشن، ای‌بسا بی‌رحم و عاری از عاطفه با رفتاری تلافی‌جویانه را به جامعه تحویل می‌دهد.

دنیای ما، دنیایی است پر از رنج و درد و خشونت و تنهایی و ای‌بسا معلول گذشته‌ای است كه ما از آن خبر نداریم و ناخواسته در كنار «آموزش‌های مسموم» تن به خشونت می‌دهیم!

 توصیه من این است كه همه این  كتاب را بخوانید.

برای آگاهی باید تاوان داد

زهرا پور فریدونی
زهرا پور فریدونی

دانشجوی دکترای ریاضی

معمولاً چند کتاب مختلف را هم‌زمان می‌خوانم. آخرین کتاب‌هایی را که به اتمام رساندم «کوری» و «صد سال تنهایی» بودند که حقیقتاً در مواقعی از روزهای قرنطینه احساس می‌کردم قسمت‌هایی از کوری را در حال زندگی کردن هستیم. شاید به نظر بعضی انتخاب خوبی برای این شرایط نبود چراکه سیاهی فضای کتاب حال انسان را خراب می‌کند اما من معتقدم که برای آگاهی باید تاوان داد ولو با خراب شدن حال خوشمان. این روزها برای زمانی که میل به چالش کشاندن خود را دارم «جهان هولوگرافیک» مایکل تالبوت را می‌خوانم. آن‌وقت‌هایی که نیاز به خیال‌بافی دارم و زندگی‌هایی را ورق زدن به سراغ «عشق سال‌های وبا» می‌روم اما مثنوی و معنوی را نگه می‌دارم برای شب‌ها که همیشه مأمنم بوده‌اند و می‌خواهم روحم را جلا دهم.

هرگز نتوانستم برای خودم یک کتاب را به‌عنوان مؤثرترین کتابی را که خوانده‌ام در نظر بگیرم. شخصیت هر انسان ابعاد بسیار گسترده‌ای دارد و کتاب‌ها هرکدام بخشی از وجود و شخصیت ما را درگیر می‌کنند. در جایی از «هنر همچون درمان» آمده است ((وقتی احساس می‌کنی که غمگینی، وارد تجربه‌ای محترم و مقدس شده‌ای، تجربه‌ای که من، این بنای یادبود، به آن تقدیم شده‌ام. حس از دست دادن و ناامیدی‌تان، امیدهای عقیم‌تان و غصۀ نابسندگی‌تان شما را به مقام رفیق و همراهی جدی ترفیع می‌دهد. اندوهتان را نادیده نگیرید و دور نیاندازید.)) همین چند خط تغییرات اساسی در نگرش من به زندگی به وجود آورد و یادآور شد که غم هم به‌اندازۀ شادی نیاز ماست و هرکدام که از حد به در رود تعادل به هم می‌ریزد؛ اما این‌ها دلیل بر این نیست که نگاه زیبا، عمیق و پر از عشق موری به زندگی را در «سه‌شنبه‌ها با موری» برایم ارزشی کمتر از این داشته باشد یا آنجا که ایوان کلیما در «روح پراگ» از سال‌های پس از جنگ و محاکمۀ نازی‌ها می‌گوید که پیگیرشان بود و از شنیدن احکامی که برایشان در نظر گرفته می‌شد لذت می‌برد و به ناگاه متوجه این می‌شود که خودش برای آن‌ها همانی را می‌خواهد که با آن در جنگ بوده است درست خلاف آزادی و و و

به همان اندازه که مهم است چه کتابی می‌خوانیم، مهم است که تفکر نقاد داشته باشیم و پرورشش دهیم. متأسفانه کتاب‌های زرد بسیار پررونق‌تر از کتاب‌هایی هستند که باورها و نگاهمان به زندگی را به چالش می‌کشانند. من معتقدم که کتاب نخواندن بسیار بهتر از خواندن کتاب‌های زردی است که در مورد مطالبی از قبیل راه‌های رسیدن به موفقیت، قانون جذب، ثروت‌اندوزی، راه‌های شاد بودن و خلاصه چگونه ره صد ساله را یک‌شبه رفتن بحث می‌کنند، چراکه فرد را دچار توهم آگاهی می‌کند و این یعنی توقف میل به دانستن. درست نقطۀ مقابل همان عاملی که باید به خاطرش کتاب بخوانیم البته باید در نظر گرفت که سخن از میل به دانستن گفتن با کسی که غم نان دارد یاوه‌گویی محض است؛اما آنان که دستشان به دهانشان می‌رسد و کتاب نمی‌خوانند مرا به یاد «کمونیست رفت، ما ماندیم و فقط خندیدیم» می‌اندازند که با تأثیر رسانه و اطلاعات ناقص و اغلب نادرست شبکه‌های اجتماعی همان توده‌ای می‌شوند که همچون عروسک خیمه‌شب‌بازی کسی به حرکت درشان می‌آورد.