سنت موسیقی و موسیقی سنتی (بخش اول)

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه
سنت موسیقی و موسیقی سنتی (بخش اول)

می‌پندارم دو چیز همواره، چنان با دل و درون انسان پیوند خورده است که انگاری هیچ‌وقت از او جدا نبوده است و حتی در روزگاران بسیار دیر که هنوز انسان دربند چگونگی به دست آوردن خورد و خواب خویش بوده، بازهم با آن زیسته است. نخست موسیقی که جدا از انسان، در پاره‌ای جان داران دیگر نیز اثرگذاراست که مایۀ لذت و آرامش در آن‌ها می‌شود و بسیاری پرندگان خود آواز خوانند و برپاکنندۀ موسیقی زیبای برخاسته از سرشت وجودی آن‌ها، یا آرامش و یکجا گرد آمدن گوسفندان در هنگام نوازش نی چوپانی. تا آنجا که در میان عرب‌ها، شیوه‌ای از خواندن و نوای موسیقی بوده است به نام «حدی خوانی» که کسی با صدای خوش در پیشاپیش کاروان شتران می‌رفته و آواز سرمی داده و شتران از لذت آن موسیقی و حدی خوانی خستگی از تنشان می‌ریخته است و بی‌خستگی و بدون احساس تشنگی به راه ادامه می‌دادند. تا آنجا که گاهی بار دو برابر را نیز احساس نمی‌کرده‌اند و در این باره داستان‌هاست؛ و دومی شعراست که همیشه همراه موسیقی و پشتیبانی بزرگ برای موسیقی بوده است و موسیقی فراگستر شعر. پس هر دو نیازمند یکدیگراند. چراکه موسیقی با شعر و شعر با موسیقی اثری دوچندان می‌یابد.

تا آنجا که پیداست، شاید زبان پارسی، دیرینه‌ترین اثر شعری را داراست. انگار که «گاتاها، گاثاها» بخش سروده‌های زردشت در کتاب مقدس زردشتیان، کهن‌ترین اثر شعری مانده باشد؛ که ریتم و موسیقی دارد و به گمان بسیار با لحن و نوای ویژه خوانده می‌شده است. چنان‌که زبور داوود که در همه‌جا نوشته و گفته شده است که داوود را صدایی خوش بود و زبور خود به نوای خوش می‌خواند؛ و این گواهی ست راستین بر این‌که شعر و موسیقی همواره هم راه و هم سو بوده‌اند.

واژه و آوا بهترین ابزار برای نشان دادن احساسات و ابراز هیجان‌ها و عاطفه‌های درونی بشراست. از زمانی که انسان توانست از آواهای گوناگون و منظم طبیعت پیرامون خود و موسیقی پیرامون خود در طبیعت، «وزن» را برای نشان دادن احساس‌ها و عاطفه‌های و دگرگونی‌های درون‌اش به کار بگیرد و آن‌ها را با ایجاد آواها و به شکل‌های ویژه‌ای نمایش دهد، موسیقی را پدید آورد.(نبی‌الله کریمی ص ۱۹) بنابراین شعر و موسیقی با انسان در همۀ روزگاران هم راه بوده و به گمانم هیچ‌کدام از دیگری بی‌نیاز نبوده است. هرچند که در کارهای کلاسیک و باشکوه موسیقی‌دانان بزرگ چون بتهوون، شوستاکویچ، باخ و... شکوهمندی موسیقی به آنجا می‌رسد که واژه‌ها و عبارت‌ها در نت‌ها بروزمی کند و یک تاریخ سخن در یک سمفونی نموده می‌شود؛ اما گره خوردگی شعر و آهنگ موسیقی بر کسی پوشیده نیست؛ و برخیزش موسیقی در زبان و نهاد انسان از آواهای طبیعت هم زمینه‌ای فراهم داشته و دارد. بزرگ عارفی چون عطار نیشابوری، بر آن است که بشر، موسیقی را از ققنس (قفنوس) آموخته است.

هست ققنس طرفه مرغی دل‌ستان موضع این مرغ در هندوستان

سخت منقاری عجب دارد، دراز همچو نی، در وی بسی سوراخ باز

قرب صد سوراخ در منقار اوست نیست جفتش، طاق بودن کار اوست

هست در هر ثقبه، آوازی دیگر زیر هر آواز او، رازی دگر

چون به هر ثقبه بنالد زار زار مرغ و ماهی گردد از وی بی‌قرار

جملۀ پررندگان، خامش شوند در خوشی بانگ او، بیهش شوند

فیلسوفی بود، دمسازش گرفت علم موسیقی از آوازش گرفت

(منطق‌الطیر، عطار)

هرچند که این داستانی نمادین است، اما گویای همین نگاه است که انسان هماهنگی در ایجاد آواهای زبانی‌اش را از هماهنگی نواهای طبیعی گرفته است. وهم پیوندی میان شعر و موسیقی هم در زبان و نهاد انسان بوده است که پس از گرفتن موسیقی، زبان و واژه‌ها و پاره‌های زبانی‌اش را با موسیقی هم گام ساخته است. چنان‌که گفتیم موسیقی در سرشت بسیاری جان داران هست، در وزش بادی هموار، در آوای گام‌های یکنواخت، در کوبش سم اسبی در تاخت، در نوای بلبل، در حرکت آبی در جویبار و... و این‌که انسان درگاهانی از روند زیست خویش آن را با شعر درآمیخته، این دیگر هنر انسان است و لطافت سرشتینۀ او در هم راهی و هم‌نوایی با طبیعت پیرامونش، ناگفته نماند، کسانی بوده‌اند که شعر را نانِکو و ناپسند دانسته‌اند، اما کسانی هم بوده‌اند که شعر را از الهامات آسمانی پنداشته‌اند. افلاتون ازجملۀ بزرگ‌ترین فیلسوفانی است که شعر را ستوده و او که خود، «هوادار اخلاق و جویای حقیقت است، شاعران را در کنار پیامبران و غیب‌گویان می‌نهد» (اسلامی ندوشن، ص ۲۶)، (افلاتون، «با املای نادرست افلاطون نوشته می‌شود»، رسالۀ پوزش) اما بازهم به دلیلی نظیر باور دین‌داران، آن‌ها را از مدینۀ فاضلۀ خود بیرون می‌نهد. درحالی‌که وی بیش از هر فیلسوف دیگر یونانی، آثارش از شعر مایه دارد.(همان)

اما این بدبینی در کار شعر و شاعری تا آنجا پیش می‌رود که در دوره‌ای از تاریخ کشورمان، به‌ویژه در روزگار خسروپرویز، موسیقی‌دان بزرگی چون «باربد» بسیاری نغمه‌های زیبای خود را با عبارت‌هایی نثرگونه به آواز می‌آورد. آن هم در سرزمینی چون ایران که موسیقی‌دانان بزرگی چون باربد، نکیسا، رامتین، بامشاد، سرکش و سرکب و... داشته است؛ و حتی آورده‌اند «که باربد نغمه‌های خود را به نثر می‌نواخته و در آن هیچ از کلام منظوم به کار نداشته» (المعجم، انتشارات خاور، نقل از ندوشن، ص ۲۵) و این نگاه به گمانم از آنجا سرچشمه می‌گیرد که آنان، یعنی موبدان در روزگار ساسانی با پیروان مانی و مزدک در جنگی ایدئولوژیک (دینی) بوده‌اند که گاه‌گاهی از سوی آنان برخی مسائل دین‌های دیگر به کنایه به طعن گرفته می‌شده و به گفتۀ آقای دکتر اسلامی ندوشن، استاد بزرگوارم: «در سرشت شعر، این شوخ چشمی بوده است که گاهی بخواهد با کلام دینی هم‌چشمی کند».

درهرحال، کار درآمیزش آواها و واژه‌ها و به تعبیری دیگر، اجرای شعر و موسیقی نیز از کهن‌ترین یادگارهای انسان است که برای نشان دادنِ احساس و درونۀ خود از آن بهره جسته است. نگاهی به شاهنامه سترگ فردوسی، این بزرگ‌ترین بنیاد برای جست‌وجو در تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانیان و اندیشه و باورداشت‌های آنان، نشانگر آن است که در روزگار باستان و در دوره‌های اساطیری، موسیقی تا چه پایه کاربرد و کارایی داشته است. در شاه نامه، ساختن بسیاری از سازهای ایرانی کار شهریاران باستانی و اساطیری ایران است. برای نمونه نوعی طبل بزرگ را ساختۀ روزگار هوشنگ و جمشید را شیفتۀ سرنا و نای سپید را از آن منوچهر و افراسیاب می‌داند. (نبی‌الله کریمی، ص ۲۰) و در همین راستاست که میان موسیقی و مذهب که پیش از این در باب گاتاها و زبور اشاره‌ای شد، پیوندی پدید می‌آید؛ و واژۀ یشت که چند بخش اوستا را تشکیل می‌دهد، در معنای آواز یا آواز نیایش گونه است.

محمدتقی بهار، (ملک‌الشعرا) دربارۀ «گات‌ها» می‌نویسد: تصورمی شود، واژۀ «گاه» در موسیقی سنتی ایران، به شکل پیوندی در ردیف‌ها و دستگاه‌های موسیقی ایرانی، یادگار همان گاتاها (گاث، گات) باستانی باشد که در پارسی میانه یا زبان پهلوی ساسانی «گاس» در معنای سرود آمده است و پس از آن در پارسی دری، به شکل «گاه» درآمده است؛ و «کتاب زند» یعنی؛ ترجمه و تفسیر اوستا از همان روزگار کهن، با آهنگ و آواز خوانده می‌شده و از همین روی در نوشته‌های گویندگان فارسی واژۀ «زندباف، زندواف، زندلاف و زندخوان، مجاز از بلبل، فاخته و مرغ خوش‌خوان بسیار آمده است. در دورۀ هخامنشی علاوه بر موسیقی مذهبی زردشتی، دو گونه ابزار موسیقی دیگر بوده است، یکی ابزار و سازهای موسیقی بزمی چون نی، بربط (که گویند از نام باربد گرفته شده و در واقع دگرگون شدۀ واژۀ باربد است که در زبان عربی معرب شده و بربد، به شکل بربط نوشته و ادا شده)، سرنا و سازهای کوبه‌ای چون تنبک و دیگری وسایل موسیقی رزمی، چون کوس، کرنا، نقاره، طبل، شیپور و تبیره و... بوده است.(همان)

در کارکرد و کاربری موسیقی در روزگار هخامنشیان چنان است که گزنفون، پزشک و تاریخ‌نگار آن روزگار، در بارگاه اردشیر، می‌نویسد که کوروش بزرگ بنا بر شیوۀ خود، در هنگام حمله در جنگ‌ها، سرود جنگی می‌خوانده و سپاهیانش با فریاد، او را همراهی می‌کردند و همراه با نوای شیپور راه می‌افتادند؛ که این شیوه را در شاه نامه نیز در شکل رجزخوانی‌ها می‌بینیم و هم در آغاز جنگ‌ها و هنگامۀ درگیری نیز در سخنوری‌های دموسیوس سخنور بزرگ باستانی یونان که بر اسب به این‌سو و آن‌سو می‌رفت و سخن می‌گفت و شعر می‌خواند. این‌گونه ابزار و وسیله‌های رزمی در دوره‌های پس از غلبۀ عرب‌ها بر ایران هم چه در هنگام جنگ و چه در صلح نواخته می‌شده و گویا تا روزگار قاجاریه هم باقی بوده.

در دورۀ اشکانی‌ها یا پارتی‌ها، آوازۀ فهلویات (پهلویات، شعرهایی مانند دوبیتی‌ها که با آواز خوانده می‌شد.) و این خود، گویای رواج شعر و موسیقی در آن روزگاران است. این فهلویات با نام ترانک‌ها که پس از پارسی دری «ترانه» نامیده شدند تا امروز نیز به شکلی مانده‌اند؛ اما تا سده‌های بسیار، به‌عنوان شعرهای پارتی آهنگین، در میان مردم بوده و تا امروز نیز در جای‌جای ایران به‌ویژه در میان کوچ‌نشینان و ایل‌ها، با بسامدی بیشتر، کارایی دارد و در میان هر گروهی و دسته‌ای از این ایل‌ها و روستانشینان یا شهروندان با آهنگی و به‌گونه‌ای دل‌نشین ادا می‌شود؛ که این نگارنده در مقالۀ دوبیتی‌ها و ترانه‌ها، بیش‌تر در این جلوۀ فرهنگ‌عامه سخن گفته‌ام. ویژگی‌های سادگی واژه‌ها و درون‌مایه‌ها از سویی و داشتن و زن روان و پرتحرک و دل‌انگیز از سوی دیگر، خمیرمایۀ فزونی آن در میان عامه و توده‌های مردم شده است. درنتیجه در فرهنگ فولکلور مردم در سرزمین‌ها و جاهای گوناگون جهان نیز شده است. تنها باید دانست که در هرجایی با تکیه به ویژگی‌های زبانی و فرهنگی آنجا شکل گرفته‌اند؛ و برای این‌که ریشه در فرهنگ فولکلور هر ملتی دارند، باقی مانده‌اند و در موسیقی نواحی و موسیقی محلی کاربردی فعال دارند.

...

فرهنگ‌عامه/ ســــیـزده بــــــــــه در

کاووس سلاجقه
کاووس سلاجقه
فرهنگ‌عامه/ ســــیـزده بــــــــــه در

گره سیزده از زندگیت باز شود.

نغمۀ عشق به آهنگ دلت ساز شود.

رفقاتون گل به سر

خوشی‌هاتون سربه‌سر

این بهار و صد بهار،

با گل آغاز شود.

با کمی دقت می‌توان گفت که «سیزده به در» برای ایرانیان در بیش‌تر جاهای این فلات گسترده پس از جشن نوروز که در نخستین روز سال نو و در بهترین هنگام هر سال، یعنی آغاز بهار برگزار می‌شود و برای زردشتیان ایران و جهان، پس از جشن نوروز جمشیدی و جشن روز ششم فروردین که زادروز زایش اشو زردشت است، امروزه مهم‌ترین و پرشورترین و همگانی‌ترین آیین از آیین‌های نوروزی است.

که از صبح سیزدهم فروردین با شور و شادی همگانی برای یک روز زیبا، پرنشاط، در کنار هم در دامان طبیعت پاک و زلال و شسته و تازه‌رسته، مردم از پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ، دارا و ندار و از هر گروهی آمادۀ حرکت می‌شوند تا جشن پایانی آیین‌های نوروزی را برگزار کنند و بر فرشتۀ رحمت و باران درود بفرستند و دیو نا به کار اپوش، آفرینشگر خشکسالی را نفرین کنند؛ و خود را برای بازگشت به کار و تلاش برای زیستن انسانی و زیبا، در صلح و صفا و شادی آماده سازند؛ و در پایان به امید رسیدن به کمال و با هم زیستی سبزۀ نورسته را گرهی بزنند و در شامگاهان به خانه‌های خود برگردند.

در دانش‌نامۀ جهان اسلام در فلسفۀ سیزده به در چنین آمده است: به‌طورکلی در میان جشن‌های ایرانی جشن «سیزده به در» کمی مبهم است؛ زیرا پایه و اساس دیگر جشن‌ها را ندارد. به گمان این نگارنده، در سال‌هایی از تاریخ پرفرازونشیب این کشور عزیز، وجود فرمان روایان یک‌سویه و بی‌دانش مایۀ آن بوده است که کسانی بی‌مایه‌تر و بی‌دانش‌تر از آنان تأثیرگذاری فرهنگی داشته باشند و پیشینۀ تاریخی و پایه و اساس این جشن را برهم زده باشند؛ که در سال‌ها یا دوره‌های کوتاهی برگزاری آن دست‌خوش نگاه‌های بی‌بنیاد و یک‌سویه نگری‌های جاهلانه شده باشد؛ که در برخی جاهای کشورمان با نام جشن آب‌پاشان یا چیزی مانند آن برگزار می‌شده. برای این است که در برخی کتاب‌های تاریخی در دوره‌هایی اشاره‌ای مستقیم به چنین جشنی نشده است؛ اما این اشاره‌ها را در کتاب‌های کهن‌تر می‌بینیم و در آنجا از جشن روز سیزدهم فروردین سخن رفته است.

«گفته می‌شود، ایرانیان باستان در آغاز سال نو، پس از دوازده روز جشن و شادی که به یاد دوازده ماه سال بوده است، روز سیزدهم نوروز را که روزی فرخنده است، به باغ و صحرا و سبزه می‌روند و شادی می‌کنند. تا به این شیوه به شکلی رسمی، جشن‌های نوروزی را به پایان برسانند». (نوروز در ایران باستان)

تیر روز: درگاه شماری ایرانی هر روز ماه، نام ویژه‌ای دارد. برای نمونه روز نخست هرماه، اورمزد روز و روز سیزدهم هرماه، تیر روز نامیده می‌شود و این روز بر پایۀ فرهنگ و اندیشۀ باستانی، به ایزد تیر وابسته است. تیر در زبان اوستایی تیشتریه (Tishtraiya) خوانده می‌شود که علاوه بر نام روز، نام ایزد باران است.

با توجه به نسبت نام ایزد باران به این روز، می‌توان گفت؛ که تیر در نزد ایرانیان باستان نمادی از رحمت این ایزد است که با فر و فرستادن باران برای کشاورزی و هر کار دیگری مایۀ پیروزی و روزی و شادی انسان و طبیعت است. تیر در کیش مزدیسنی مقامی بلند دارد و داستانی شیرین و دل کش را به آن نسبت می‌دهند و جشن بزرگ تیرروز در ماه تیر نیز که جشن تیرگان نام دارد، به آن وابسته است.

درزمینهٔ دیرینه‌شناسی و تبارشناسی «جشن سیزده به در» باید بگویم که این جشن در این روز که «روز طبیعت» نیز نامیده شده است، یک آیین زیبای ایرانیان از روزگار باستان تا امروز بوده و هست که به مناسبت پیروزی ایزد باران تیشترایزد «تیرایزد» (Tishtra) بر دیو خشک‌سالی (اپوش دیو Apoosha div) است؛ و در روزگار پیش از زردشت (حداقل ۱۸۰۰ پیش از میلاد) برگزارمی شده است. چنان‌که در کتاب «از نوروز تا نوروز» آمده است: سیزدهمین روز از ماه فروردین، تیر یا تیشتر نام دارد. ایزد تیر یا تیشتر که در اوستا هم یشتی به نام اوست، ایزد باران است؛ و در باور پیشینیان پیش از زردشت برای این‌که ایزد باران در سال نو پیروز شود و دیو خشک‌سالی نابود گردد، باید مردم درز نیایش «تیرایزد» از او (ایزد باران) یاد کنند؛ و از او باران درخواست کنند. پس ایرانیان پس از برگزاری جشن‌های نوروزی، در روز سیزدهم که از آن ایزدباران، تیرروز است. به دشت و صحرا و طبیعت، در کنار جویباران و زیر سایۀ درختان تازه سرسبز و میان سبزه‌ها و گل‌ها می‌رفته‌اند و می‌روند و به شادی و پای‌کوبی می‌پردازند تا با آرزوی باران و لذت شادی، ستایش گر خوبی‌ها و زیبایی‌ها باشند. در اسطوره‌های ایرانی، ایزد باران همواره به‌صورت اسبی بادی و خشک‌سالی که دیو اپوش نام دارد، در جنگ است؛ و اگر تیر ایزد پیروز شود، باران می‌بارد و چشمه‌ها و رودها روان می‌گردند و سرسبزی و محصول به ارمغان می‌آورد. (کوروش نیک‌نام، صص ۴۱ و ۴۲)

و امروزه نیز ایرانیان و مردمانی دیگر در کشورهای دیگر، از بامداد روز سیزده فروردین (روز تیشتر ایزد) سفرۀ نوروزی را برمی‌چینند، هفت‌سین را جمع می‌کنند، خوردنی و آجیل و شیرینی و نوشیدنی موردنیاز یا مانده در سفره‌های نوروزی را برمی‌دارند و همراه با غذای مورد پسند و برداشتن سبزۀ نوروزی، راهی طبیعت می‌شوند؛ به دامن صحرا و کوه و باغستان می‌روند و در کنار جویی، لب چشمه‌ای، در بستر رودی و روی چمن‌زاران بهاری جای می‌گیرند.

در مسیر راه یا پس از رسیدن به آبی روان سبزۀ نوروزی را به اندیشۀ میمنت و سرسبزی طبیعت در سال نو، به آب روان می‌سپارند. پارسیان هند، این سبزۀ نوروزی را در رود گنگ یا یمونا جمنا (ymoona jamna) می‌اندازند؛ و در زیر سایه‌های درختان و در نوازش نسیم بهاری، روز خود را با شادی و در گروه‌های کوچک و بزرگ در طبیعت می‌گذرانند و غروب به خانه‌ها برمی‌گردند. در طول روز، شادی و بازی می‌کنند؛ گفت‌وگو می‌کنند؛ موسیقی گوش می‌دهند و سبزه گره می‌زنند.

بیش‌تر مردم در تصوری نادرست دربارۀ عدد سیزده، آن را عدد نحس می‌دانند و درنتیجه می‌پندارند که جشن سیزده به در برای راندن نحسی سیزده است. هرچند که چنین تصوری بی‌دلیل نیست و برمی‌گردد به همان اندیشۀ نبرد، فرشته و دیو اما شاید که قدری در این زمینه تأمل کنیم. در واژه‌شناسی و فرهنگ پژوهی و مردم‌شناسی به ریشه‌های این اندیشه و چگونگی آن می‌توان رسید که این نحس پنداری برای عدد سیزده یا روز سیزده، یعنی روز تیشتر روز به این روز و به عدد سیزده وابسته نیست بلکه به آن سال‌هایی وابسته است که «اپوش دیو» بتواند بر ایزد تیر، پیروز گردد و در پی آن خشکسالی به جهان یا به بخش‌هایی از جهان روی آورد و مردم از برداشت محصول بی‌بهره بمانند و طبیعت آزرده گردد و زمین بر اثر بی‌آبی بفرساید و روح شادی از مردم بیرون رود.

اگر به دیدگاه ریخت‌شناسی و معناشناسی داستان و واژه‌ها و نشانه‌ها توجه کنیم، در چنین سال‌هایی است که نحسی و بدی پیش می‌آید، درحالی‌که درواقع روز سیزده و جشن آن برای نیایش است، نیایش برای پیروزی تیرایزد، نیایش برای فراوانی باران و این نشانۀ نحسی نیست که بماند، نشانۀ ستایش و شادمانی ست؛ اما در این میان ممکن است، سال‌هایی از بدی و نحسی هم پدید آید.

از سوی دیگر، اگر به ساختار واژۀ ترکیبی «سیزده به در» توجه کنیم، «در» در این ساختار، معنایی فعلی دارد؛ یعنی؛ (بیرون کردن و راندن) یعنی روزی که مردم برای بیرون کردن و نابودی اپوش دیو که نحس است و خشک‌سالی می‌آورد، به طبیعت می‌روند و در پشتیبانی از تیشترایزد ستایش و نیایش می‌کنند؛ و تصور بیرون کردن نحسی سیزده، گمانی نادرست و بیهوده است.

و اگر باز هم از نگاه معناشناسی به واژه توجه کنیم، می‌توانیم به معنای دیگری دست بیابیم. در فرهنگ دهخدا واژۀ «در و دشت» آمده و آن را کوتاه شدۀ «دره و دشت» نوشته است. پس «در» در معنای «دره» درست است و در واژۀ «سیزده به در» به معنای رفتن به دشت و دره، رفتن به طبیعت است، در شاه نامه آمده است: چو هردو سپاه اندر آمد زجای / تو گفتی که دارد در و دشت پای (فردوسی) چنان‌که می‌بینید «در» در اینجا، همان معنای دره و دشت، دره و صحرا را دارد.

و همین‌طور واژۀ «به» در «سیزده به در» حرف اضافه است و از معانی آن، به‌سوی، به‌طرف، سوی است. پس سیزده به در یعنی؛ رفتن به سوی دره و دشت، رفتن به طرف صحرا و دره در روز سیزده فروردین که همان معنای «به دامان طبیعت رفتن، به‌قصد صحرا و سبزه بیرون رفتن است» برای گذراندن روز سیزده، دریکی دو سدۀ گذشته، به دلیل وجود حکومت‌هایی با فرهنگ غیرایرانی و یک‌سویه‌نگر به‌ویژه دورۀ قاجارها و پیش از آن برای مدتی نابه‌سامانی کشور و وجود فرمانروایی‌های کوچک و کوتاه‌مدت که درگیر مسائل داخلی خود بوده‌اند، پس از آمدن صفوی‌ها، در کتاب‌های تاریخ و فرهنگ اشاره‌ای آشکارا به این آیین نشده است.

اما در کتاب «از اسطوره تا تاریخ» پژوهش مهرداد بهار، به کوتاهی به جشن و پای‌کوبی مردم در دورۀ صفوی در میدانگاه‌ها و درجاهای همگانی به‌گونه‌ای که حتی زنان بدون روبنده و سربند و روپوش به خیابان می‌آمده‌اند، اشاره می‌کند؛ که چنین آیینی نزدیک به سیزده به دراست. (مهرداد بهار) در کتاب «شرح زندگانی من» چگونگی این آیین در دورۀ قاجارها را با توضیح جزییات و بادقت، شرح داده است. «ادوارد یاکوب پولاک» دربارۀ آیین «سیزده به در» می‌نویسد: «سرانجام در روز سیزدهم یعنی آخرین روز جشن فرامی‌رسد. مطابق با یک رسم کهن، گویا تمام خانه‌ها در چنین روزی درخطر ویرانی هستند، به همین دلیل همه از دروازۀ شهر خارج می‌شوند و به باغ روی می‌آورند»؛ که این نظر، خود می‌تواند، بهانه‌ای برای نحس شمردن سیزده باشد.

سبزه گره زدن: یکی از آیین‌های این روز، گره زدن سبزه‌ها به هم است که بیش‌تر جوانان در این روز، این کار را انجام می‌دهند. گره زدن سبزه، به معنای گره زدن زندگی با طبیعت است که همیشه سبز و شاداب و پرانرژی بمانند؛ اما از دیدگاه نگارنده، سبزه گره زدن، نشانه و آرزوی کمال است. ازآنجاکه تنها در فرهنگ ایرانیان باستان در هر جا که بوده‌اند، پیدایش و آفرینش زن و مرد یکسان و برابر و هم‌زمان است. کمال آن دو در پیوند با یکدیگر است.

پس هنگامی‌که یک مرد و یک زن با هم ازدواج می‌کنند، راه کمال می‌پیمایند. پس فلسفۀ سبزه گره زدن یعنی آرزوی رشد و کمال داشتن. هرچند که امروزه مردم بدون آگاهی از این فلسفه چنین کنند؛ و این برمی‌گردد به آیین‌های کهن که هم در اوستا و هم در شاه نامه و هم در آثار سنسکریت (ریگ ودا) آمده است؛ که اولین کسی که آمده، کیومرث است که بخش‌های واژه هم همین معنا را بیان می‌کند. در نظر آنان او نخستین انسان است و در شاه نامه هم او نخستین پادشاه یعنی نخستین فرمان روای زمین است. در نمادی اسطوره‌ای و در فرهنگ ایرانیان کهن او به دست اهریمن کشته می‌شود و خونش بر زمین می‌ریزد. از این خون دو بوتۀ ریواس نر و ماده می‌روید. این دو بوته، نر (مشی) و ماده (مشیانه) در هم گره می‌خورند؛ و نسل انسان در نگاهی نمادینه، همراه و هم‌زمان و برابر، از آن شکل می‌گیرد؛ و در داستان واقع‌گرایانه‌ترش این‌که کیومرث دو فرزند دارد که یکی مشی و دیگری مشیانه که با هم ازدواج می‌کنند و به نشانۀ پیوند و بستن پیمان، دوشاخۀ مورد را به هم گره می‌زنند؛ و پس از آن این گره زدن گیاه نماد پیوند و پیمان زناشویی می‌شود.

...