صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/06x3fq
نگاهی به كتاب «دختری كه از زندان داعش گریخت» شرح زندگی، اسارت و فرار «فریده خلف» از زندان داعش
در شرایط اضطرار و اجبار به خانهنشینی تنها راه نجات از فضای یأس آلود و پراضطراب خواندن كتاب، دیدن فیلم و گوش كردن موسیقی تنها راه نجات بود.
این داستان من است...
كتاب روایت عجیب و شرحی دردناك از زندگی دختر جوان ایزدی است كه تا پیش از اسارت، با خانواده خود زندگی خوب و شیرینی دارد و علیرغم وحشتی كه همیشه بر زندگیشان سایه انداخته روزهای خوشی را در خانهای بزرگ و زیبا میگذراند:
«باغ بسیار زیبایی با درختان توت، بادام و زردآلو داشتیم و زیر سایۀ آنان، سبزیهایی رو كه مادرم كاشته بود رشد میکردند: كدوسبز، ترهفرنگی، بادمجان، سیبزمینی، پیاز، كاهو و كلم.
دور و بر تراس انواع گلهای رز داشتیم كه بویی مسحورکننده پخش میکردند؛ بهویژه غروبها. در فصل داغ، من و مادرم، برادران كوچكم، سرهاد، شٓوان و كنیوار، بیشتر وقتمان را در این بهشت كوچك میگذراندیم. خانه یك طبقه بود و پنج اتاق داشت: آشپزخانه، پذیرایی، اتاقخواب پدر و مادرم، یك اتاق برای چهار برادر و یكی هم برای من.»
فریده محصل است و سرخوش و سرمست از جوانی، هوش سرشاری دارد و آرزوهای بزرگ، وقتی معلم ریاضی بسیار سختگیرشان به او میگوید: «بهندرت به نابغۀ ریاضی چون تو برخوردهام. تا حالا فكر كردی وقتی بزرگ شدی معلم ریاضی بشی؟» از شدت خوشحالی لكنت میگیرد، معلمش به او قول میدهد برایش بورسیه بگیرد و...
فریده خلف اهل جامعه ایزدی روستای كوچو در عراق است، ١٩ ساله بود كه داعش به روستایشان حمله كرد و او و دوستانش را به بردگی برد و فروخت. او پس از فراری شجاعانه، در اردوگاه مهاجران عراقی به مادر و برادرانش پیوست و در سال ٢٠١٥ پناهندگی آلمان به وی اعطا شد...
راستی كه زندگی صحنه مبارزه و جنگ و جدل است. گاهی با خودم فكر میکنم سرنوشت ما آدمها با جغرافیایی كه در آن زندگی میکنیم پیوند میخورد، ناخواسته و بدون اینك هیچ اراده و تصمیمی متوجه ما باشد، شاید اگر فریده در جغرافیایی دیگر به دنیا میآمد زندگی روی دیگرش را نشان میداد، اما باز هم به خودم میقبولانم كه هیچکس، هیچوقت در هیچ جای دنیا نمیتواند از تقدیرش فرار كند، شاید هم باید گفت تقدیر آدمها همان چیزی است كه از روز اول نوشته شده است و از آن گریزی نیست.
فریده خلف در این كتاب از اسارتشان به دست گروه داعش و ماجراهایی كه بر او و سایر دختران رفته سخن میگوید، اسارت در بند گروه فاشیست و جاهل داعش راههای امید را بر روی هر كسی میبندد اما فریده علیرغم رنجی و توهین و حقارتی كه هرلحظه تحمل میکند شجاعانه مقاومت میکند و متهورانه از جنگ داعش فرار میکند.
كتاب حاصل مصاحبههای «آندریا سی. هافمن» نویسنده، خبرنگار و متخصص خاورمیانه و وضعیت زنان در كشورهای مسلمان با فریده خلف و روایتی تکاندهنده از رنج و درد دختران و زنانی است كه اسیر کجفهمی و سبعیت شدهاند:
«پس از چند روز حال فریده بهتر میشود، اگرچه حرف زدن، عواطف او را به طغیان واداشته، اما باعث شده آنچه را درونش بود بیرون بریزد، مرتب به او میگویم او یك قهرمان است كه شجاعت بیاندازهای از خود نشان داده است، فریده لبخند میزند؛ این ایده را دوست دارد؛ اما در محیطی كه مرتباً به او یادآوری میشود باید برای كاری كه با او شده شرمسار باشد، پذیرفتن آن سخت است، دختری كه داعش را شكست داده در كشمكش با خود است، او برای پذیرفتن تجربیات دهشتناك خود بهعنوان بخشی از زندگی گذشتهاش در تقلاست و همواره با سری افراشته به زندگی ادامه میدهد.
فریده هنوز با حسی از اضطراب و نگرانی زندگی میکند، گویی تفاوت دو دنیا همواره او را آزار میدهد:
«از تابستان سال ۲۰۱۵، در آلمان زندگی میکنم. فاصله موصل تا اربیل در شمال عراق با اتومبیل دو ساعت و از اربیل تا آلمان، فقط پروازی چهار ساعته است تا اینجا فقط چهار ساعت پرواز فاصله است؛ اما دو كشور، دو دنیای متفاوت را زندگی میکنند: یكی در جنگ، دیگری در صلح. حتماً فكر میکنید از بالاخره رفتن به جایی پر از صلح خیلی خوشحال بودهام؛ اما كنار آمدن با این دنیای جدید و غریب، برای من فرآیند آسانی نبوده است.»
فریده خلف با روح و روانی به هم ریخته و آشفته، برای رهایی از پیامدهای خشونتی كه بر او رفته هم چنان تلاش میکند و با قدرت ایمان هر انسانی را به تسلیم نشدن فرامیخواند:
«وقتی مدرسه را در آلمان تمام كنم، درس میخوانم تا همانگونه كه همیشه میخواستم، معلم ریاضی شوم، دیوانههایی كه ما را خوار و خفیف شمرده و با ما مثل اشیاء رفتار كردند، نمیتوانند مانعم شوند كه این هدف را دنبال كنم. من زندهام تا به آنها ثابت كنم قویتر از آنها هستم.»
در دنیای غریبی زندگی میکنیم بشر هنوز نتوانسته با تحجر و جهالت مقابله كند، تفكر جاهلانه نهتنها روستای كوچوی عراق بلكه تا قلب اروپا را هم هدف قرار داده است. گویی فقط آشوویتس و هولوكاست به جهنم راه نداشتند، درهای دنیا همیشه یك جوری به جهنم باز است.
کارشناس نقاشی
https://srmshq.ir/elwcj5
«شب پرستاره»، شاهکار نقاش پُست امپرسیونیسم هلندی، ونسان ونگوگ، در ۱۸۸۹ با ابعاد ۹۲ * ۷۳ و در تکنیک رنگ روغن خلق شد. او این اثر را یک سال قبل از مرگش، در آسایشگاه روانی، در حالی که اجازه نداشت از ساختمان خارج شود، از پشت پنجره اتاقش قبل از طلوع آفتاب کشید که اکنون در موزه هنر مدرن نیویورک نگهداری میشود. در نگاه اول آسمانی مواج با ستارگانی پر نور و ابرهای چرخان و هلال درخشان ماه بر فراز دهکدهای کوهستانی و یک درخت سرو در پلان جلو دیده میشود که عناصر با اغراق تبدیل به ابزار بیان و انتقال احساسات شدهاند. اثر با روحیات نقاش چون تار و پودی در هم تنیدهاند که بدون اشاره به بخشی از زندگی و احوالات وی قابل تحلیل نیست، از طریق بررسی ۸۱۹ نامه نقاش به برادر کوچکش «تئو» که همه جانبه ونگوگ را حمایت میکرد و دوستانش در شرح احوالات و روند پیشرفت جزئیات آثارش.
ونسان ونگوگ، متولد ۱۸۵۳ در هلند بود. از یازده سالگی در مدرسهی شبانهروزی، پایههای افسردگیاش نهاده شد.
در جوانی مبلغ مسیحی در معدن بود و کشیدن طرحهایی از زندگی سخت معدنچیان روح او را بیش از پیش آزرد.
با شروع نقاشی در ۲۷ سالگی، در یک دهه ۹۰۰ اثر رنگ روغن و بیش از ۱۵۰۰ طرح آبرنگ و ذغالی خلق کرد بهاضافه آثاری که در لایههای زیرین نقاشیهای جدیدتر پنهان شدند.
برجستهترین آثارش متعلق به دو سال آخر زندگیاش است و در ۶۰ روز پایانی عمرش که هر روز عمق افسردگیاش بیشتر میشد ۹۰ نقاشی کشید. مناظر ابتداییاش بدون عمق و کدر بود. او گفته: «دوران جوانی من تاریک، سرد و بیحاصل بود.»
بهواسطه «تئو» در ۱۸۸۶ در پاریس، بعد از آشنایی با امپرسیونیستها، کاربرد رنگهای زنده و ضربههای پهن و ریتمیکی را تجربه کرد که بعدها مشخصۀ سبک او شدند.
سپس به جنوب فرانسه رفت و خواست از «گوگن» (نقاش) الهام بگیرد، اما گوگن علاقمند به کار ذهنی در کارگاه و ونگوگ کار در هوای آزاد را ترجیح میداد. در پی جدال با گوگن در یک حمله عصبی با بریدن گوش خود، در ۱۸۸۸ در بیمارستان روانی بستری شد. در مدت دوازده ماه بستری، ایده خلق آثارش، مناظری بود که از پنجره اتاقش میدید. اگرچه چند روزی بیرون از ساختمان نیز کار کرده است.
«شب پر ستاره» را نمیتوان کاملاً ذهنی دانست چراکه این منظره از پنجره شرقی اتاقخواب او دیده میشده و ۲۱ بار آن را با حداقل تغییر در ساعات مختلف و شرایط متفاوت نوری و آب و هوایی کشیده که «شب پرستاره» مهمترین آنهاست، اگرچه در نامهای به دوست نقاشش «برنارد» این اثر را با نام «مطالعه شبانه»، یک ناکامی میداند و میگوید: «نقاشی ذهنی دلهرهآور و باعث گمراهی است و اما این بار به خود اجازه این گمراهی را دادهام، ستارههایی که خیلی بزرگتر از واقعیتشان هستند را کشیدم و این شکستگی برای من بود.»
آسمان با رنگهای غنی و شفاف آبی سیر و لاجوردی (نماد خلوص) و ستارگان و ماه با زرد و نارنجی (نماد رنج و درد) کار شدهاند. آسمان با انرژی درونی و ماهی همچون خورشید آتشین به خود میپیچد و با شبهای پرستارهای که ما میشناسیم تفاوت دارد. ضربههای پویای قلم با هالههای نور شاید آسمان شبهای پاریس در ذهن هنرمند باشد.
به اعتقاد «آلبرت بوئیم» تاریخشناس هنری، آسمان ونگوگ متأثر از نقشههای سحابی مارپیچ است.
«چارلز وتینی»، ستارهشناس، چرخشها را نماد باد و سایههای آبی روشن در بالای خط افق را اولین نشانههای نور صبحگاهی میداند.
ونگوگ علاقمند به نقاشی مناظر شب بوده و به «برنارد» مینویسد: «شب رنگارنگتر از روز است و ...». او ستارگان را از قماش خورشید میدانست و آنها را با قدرتی خورشیدگونه تصویر کرده، چراکه برای او وجود یک خورشید کم است و این استاد مسلم رنگ مایههای تند متأثر از آفتاب جنوب فرانسه شیفته رنگهای زرد بود و ساعتها و روزهای متمادی زیر آفتاب سوزان نقاشی میکرد و معتقد بود رنگهای بیشتری میبیند و رنگهای گرم شرقی را بهخوبی مییابد.
او به «تئو» مینویسد: «امروز صبح قبل از طلوع آفتاب حومه شهر را از پنجرهام دیدم، در حالی که در آسمان چیزی جز ستاره صبح که بسیار بزرگ به نظر میرسید دیده نمیشد.» به گفته محققان در آن بازۀ زمانی (بهار ۱۸۸۹) و مکانی سیاره «ونوس» با بیشترین درخشش خود دیده میشد که ونگوگ آن را با هاله سفید در سمت راست درخت سرو کشیده است.
او سهچهارم تابلو را به آسمان و ستارگان اختصاص داده، در سالهای پایانی بیشتر متوجه آسمان بود و میگوید: «مرگ برای ما به منزلۀ ترنی است که ما را به سوی ستارگان میکشاند و ... میتوان امیدوار بود، ولی این امید تنها در آسمانها و در دنیای ستارگان پرواز میکند.»
به «تئو» نوشته: «من رویای دیگری میبینم که خورشید و ماه و یازده ستاره به سمت من خم شدند. حضور یازده ستاره در اثر شاید اشارهای به داستان حضرت یوسف باشد که علیرغم تلاشهای بیشمار، ونگوگ نتوانست نظر مساعد منتقدان را جلب کند و درخت سرو بزرگ با حالت خفقان شاید خود ونگوگ باشد، عمیق و مبهم چون روح روانپریش او و تیره و شوم در انزوای خویش و در تضاد با روشنی ستارگان که تقابل ونگوگ با منتقدانش است. آنها آثار او را که پا از واقعگرایی فراتر گذاشته و با حالات هیجانی مبالغهآمیز به بیان احساسات درونی و برونریزی میپردازد را ناپخته و او را دیوانه میخواندند، آثاری که پایۀ اکسپرسیونیسم قرن ۲۰ را نهاد.
درخت سرو به ظاهر خاموش، در عمق تیرگی خود، بیتابانه شعلهور شده و در تاریکی خود میسوزد که گویی خود را از زمین میکند و نشان از سرخوردگی ونگوگ از هر آنچه هست و نیست دارد.
سرو در فرهنگ اروپایی با معنی مرگ همراه بوده و میتواند پل میان مرگ و زندگی باشد.
«بوئیم» سرو را نماد تلاش ونگوگ برای رسیدن به بینهایت میداند. روستا از پنجره دیده نمیشده و احتمالاً آن را قبلاً از تپهی بالای روستا دیده بوده است و از غلیان آسمان و خطوط ممتد و مشوش درونی زمین خبری نیست. آسودگی روستا در حالتی ایستا با چراغهایی با هالهای مهآلود نوعی انزوا و محبوس بودن در خود را دارد. برج کلیسا، کاملاً مسلط بر روستا میتواند نماد حس منفی به کلیسا باشد که مانع از مدل شدن مردم برای ونگوگ میشد.
تأکید بر عظمت طبیعت در تابلو و ناچیز پنداشتن انسان و دستسازهایش ویژگی بارز نقاشی ژاپنی است که ونگوگ ضمن آشنایی و علاقمندی به آن در نامهای به «تئو» به ستایش هنر ژاپنی و تحسین «هوکوسای» نقاش ژاپنی میپردازد...
علیرغم ضربات سریع و ضخیم قلم، چنان ثباتی در تکنیک وجود دارد که محال است روی قسمتی از اثر دو بار کار کرده باشد و ترکیببندی تابلو کاملاً آگاهانه و چنان ماهرانه است که نمیتواند تصادفی باشد. به «تئو» مینویسد: «من اکنون فقط غرق در مطالعه هستم، مطالعه، مطالعه، مطالعه ...»
کاربرد خطوط برانگیخته و منقطع ناشی از ذهن طوفانی هنرمند و نگاه فرا واقعگرایانه به آسمان شب، کل طبیعت را دگرگون کرده است. باوجود نتایج دقیق بررسی خطوط او مبنی بر روح منقلب و مشوش هنرمند، گفته شده در زمان نقاشی در هوشیاری و تسلط کامل بوده است و در نامههایش به «برنارد» از اهمیت پرمعنی خطوط در نقاشی سخن گفته است و این قدرت بیان نتیجه ضربههای هیجانی قلمموی مردی است که با سن کم، فراز و فرود بسیار دیده است.
او در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در ۳۷ سالگی با شلیک گلوله به پهلویش اقدام به خودکشی کرد. در لحظه مرگ به «تئو» که بر بالینش بود گفت: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند.»
پینوشت:
امپرسیونیسم: نقاشی واقعگرا با تأکید بر بازی رنگ و نور با رنگهای شاد
پست امپرسیونیسم: جنبشهای هنری که در امتداد امپرسیونیسم یا بهعنوان واکنشی در برابر آن ایجاد شدند (مرحله انتقالی امپرسیونیسم به سبکهای هنری قرن ۲۰).
https://srmshq.ir/ajkd8l
لایههای پنهان را ببین بعد قضاوت کن!
در جایی به طور اتفاقی مطلبی خواندم در مورد فیلم دوازده مرد خشمگین. این نوشته ساده و گویا بود: «سرنوشتی در دست دوازده نفر. آینده که ساخته میشود یا به نیستی میرود. حقیقت از پس لایههای پنهان بیرون میآید اگر چشمها درست ببیند. چه سرنوشتهایی که از تصمیمی اشتباه تباه شده و دود و نیست. کاش درست فکر میشد، درست دیده میشد و درست قضاوت میشد.»
همین جملات کوتاه انگیزه دیدن فیلمی شد از سیدنی لومت محصول سال ۱۹۵۷. فیلمی معروف که نه یک بار که به مانند یک داروی یادآوری کننده برای درست دیدن و فکر کردن و قضاوتِ بدون پیشداوری باید بارها دیده شود. برای حقوقدانان، جامعه شناسان، وکلا، قضات و شاید هر شهروندی که در این کره خاکی زندگی میکند. داستان فیلم در مورد دوازده نفر از اعضای هیئت منصفه دادگاهی در آمریکاست است که باید در مورد اعدام جوانی تصمیم بگیرند و در ابتدای فیلم تمام اعضا به جز یک نفر رأی بر محکومیت جوان میدهند، به همین سادگی...شاید دقیقاً شبیه قضاوتها و تصمیمگیریهای جامعه در مورد افراد. متهم یک جوان ۱۸ ساله اهل آمریکای لاتین است از طبقه فرودست جامعه که معمولاً به دلیل نوع رفتار و پوشش بهسرعت مورد قضاوت منفی قرار میگیرد و هر برچسبی را میتوان به او چسباند.
در میان همه آنها که قصد دارند بهسرعت قضاوت خود را در مورد این جوان ارائه دهند تنها یک نفر است که سایرین را به تفکر و قضاوت منصفانه و دیدن لایههای دیگری از وقایع دادگاه دعوت میکند. فردی که بینشی متفاوت از سایرین دارد و نمیخواهد بدون تفکر اساسی یک انسان را به سمت صندلی اعدام الکتریکی هدایت کند. داستان فیلم با توجه دادن دیگران به احتمال وجود خطاهای متعدد در آنچه که از سوی شهود گفته شده ادامه مییابد و اینکه چیزی که از نظر ما قطعی مینماید ممکن است بر پایهای لرزان از وهم قرار گرفته باشد. از هیچ اتفاقی سرسری نباید گذشت و باید به هر موضوعی به صورتی عمیق نگاه کرد... جان یک انسان در میان است و نمیتوان بیمحابا به گرفتن آن رأی داد. حالا حساب کنید که در همۀ دادگاهها چنین اتفاقاتی قابل توجه است و نمیتوان بهسرعت در مورد هر چیزی به قطعیت رسید. شخصیت اول فیلم این دیدگاه را به بیننده میدهد که قضاوت کاری سهل و سرسری نیست و نباید تنها به دیده و شنیده اکتفا کرد بلکه سنجش منطقی و دیدن لایههای پنهان و از نظر افتاده در نهایت میتواند برای رسیدن به حقیقت و قضاوت صحیح راهگشا باشد. دیدن این فیلم میتواند دیدگاهی جدید به بینندهاش بدهد تا فقط بهصورت ظاهر هر ماجرا نگاه نداشته باشد...
فیلم از همان ابتدا مخاطب را به خود جذب میكند و هرکدام از دوازده عضو هیئتمنصفه در همان حین كه به بیننده معرفی میشوند به خودشان نیز معرفی میشوند، بر این اساس آشنایی با هركدام از شخصیتها، در ابتدای فیلم «دوازده مرد خشمگین» مدتی نسبتاً طولانی زمان میبرد و هركدام از این كاراكترها ویژگیهایی کاملاً منحصربهفرد خود را دارند. شناخت شخصیت اعضای هیأت منصفه به شناخت کلیت فیلم و نتیجهگیری آن کمک زیادی میکند.
*درباره فیلم و ناگفتههایی از آن به نقل از ایسنا:
كشمكش و اضطراب اعضای هیئتمنصفه از همان آغاز تماشاگر را با خود درگیر میكند، چراکه تماشاگر پس از اینكه یازده نفر را موافق گناهكار بودن پسر و یك نفر را مخالف این حكم میبیند، سردرگم میشود.
بینندۀ «دوازده مرد خشمگین» از حضور شخصیتی مثل دیویس كه نظری مخالف دیگران دارد، احساس ناامنی میكند و حتی در لحظاتی به خاطر اینكه او نسبت به گناهكار بودن پسر شك دارد، او را در ذهنش مسخره میكند.
با این حال تماشاگر فیلم لومت خود را در پیروزیهایی كه شخصیت دیوید به دست میآورد سهیم میداند و از اینكه او توانسته سایر اعضای هیئتمنصفه را در مورد گناهکار بودن پسر هجده ساله به شك بیندازد احساس خوشحالی میكند.
بینندهی «دوازده مرد خشمگین» تمام كشمكشهایی كه دیوید برای اثبات بیگناهی پسر دارد را به نظاره مینشیند و از اینكه سایر اعضا تأکید بر گناهکار بودن پسر دارند، در مواردی احساس شرمندگی میكند. درحقیقت او در تمامی لحظات خود را عضوی از هیئتمنصفه میداند.
*تا سال ۲۰۰۳ گمان میكردند كه تنها یك نسخه از فیلم در موزه رادیو و تلویزیون آمریكا موجود است، اما در سال ۲۰۰۳ نسخهی ۱۶ میلیمتری دیگر از فیلم در كلكسیون ساموئل لیبووتیز یافت شد كه آنهم به موزه منتقل شد.
* در حین فیلمبرداری سیدنی لومت بهتدریج فاصله كانونی لنز دوربین را تغییر میداد و این تمهید باعث میشد كه دورنما به شخصیتها نزدیكتر شده، حس قرار گرفتن آنها در تنگنا بیشتر به مخاطب منتقل شود.
* فیلمبرداری «دوازده مرد خشمگین» در مدتزمان كوتاه ۲۱ روز به پایان رسیده و تمامی لوكیشنهای این فیلم نیویورك بوده است.
*هنری فوندا (بازیگر نقش دیویس) از سوی اتحادیهی هنرمندان آمریكا موظف به تهیهی فیلم شد. بنابراین او علاوه بر بازیگری، تهیهكنندگی فیلم را هم برعهده گرفت. با این حال یك فیلم در همان بدو امر به حدی برای او غیرقابلتوجیه مینمود كه تصمیم گرفت دیگر اینكار را تكرار نكند.
*هنری فوندا به تماشای نقش خود در فیلم علاقهای نداشت و به همین دلیل تمام فیلم را بهطور كامل ندید. با اینحال او وقتی پس از تماشای بخشهایی از فیلم از اتاق نمایش خارج شد خطاب به لومت (كارگردان) گفت: سیدنی، فیلم باشكوهی شده است.