درگاه

محمدعلی ملازاده
محمدعلی ملازاده

دبیر بخش ادبیات

شعر در لغت‌نامۀ «دهخدا»، «کلامی است مرتب معنوی موزون، خیال‌انگیز و به‌‌قصد.» دهخدا «سخن خیال آفرین و احساس‌بر‌انگیز را که عاری از وزن و آهنگ باشد، نثر مسجع» می‌نامد و نه شعر.

از نظر «شفیعی کدکنی» نیز «شعر در حقیقت موسیقی كلمه‌ها و لفظ‌هاست و غنا، موسیقی الحان و آهنگ‌ها و جمع میان شعر و موسیقی، جمع میان موسیقی الفاظ و موسیقی الحان است». او همچنین باور دارد «شعر برای این به وجود آمده كه بتوان با آن تغنّی كرد و عرب نیز می‌گوید: «انشدّ شعرا» یعنی فلانی شعر را تغنّی كرد و سرود. در فارسی هم «شعر سرودن» اصطلاح است» و بسیار به کار می‌رود.

این تعاریف و تعابیر امروزه دچار تغییرات اساسی شده و با ظهور و بروز «نیما یوشیج» سبک‌ها و جریاناتی در این صد سال اخیر در شعر فارسی شکل گرفته و رشد کرده‌اند که با سنت هزار سالۀ آن هم‌خوانی ندارند؛ البته گونه‌های موسیقی؛ حتی موسیقی سنتی کوشیده‌اند که همراهی خودشان را با شعر معاصر حفظ کنند؛ هرچند که این موضوع موافقان و مخالفان جدی دارد.

جدای از این بحث؛ در مورد اینکه پیوند بین موسیقی و شعر از کِی و چگونه شکل گرفت دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. بعضی بر این باورند که این دو هنر در ابتدا با هم بوده و سپس از هم جدا شده و ماهیت مستقل یافته‌اند؛ یعنی همراه با موسیقی اصواتی گنگ و فاقد معنا به کار برده می‌شده و سپس کلمات معنادار جای آن‌ها را گرفته‌ و شعر را شکل داده‌اند. بعضی نیز تغییراتی که در موسیقی صورت گرفته را متأثر از ویژگی‌ها و تغییرات شعر می‌دانند. پرداختن به این موارد، فرصتی طولانی‌تر و مجالی بزرگتر از این چند سطر و صفحه را می‌طلبد.

در این شماره، مصاحبۀ من با «حسین غیاثی» در مورد ترانه و وضعیت آن در کشور، یادداشتی از «حامد حسینخانی» با موضوع ارتباط شعر و موسیقی و تأثیر «محمدرضا شجریان» در این زمینه و همچنین یادداشت- خاطره‌ای از «حامد عسکری» از دیدارش با محمدرضا شجریان را می‌خوانید. در ادامه نیز دعوتید به خواندن چند شعر از شاعران استان.

مهم است خواننده مؤلف باشد/ گفت‌وگو با حسین غیاثی، شاعر و ترانه‌سرا

محمدعلی ملازاده
محمدعلی ملازاده

دبیر بخش ادبیات

مهم است خواننده  مؤلف باشد/ گفت‌وگو با حسین غیاثی، شاعر و ترانه‌سرا

حسین غیاثی را سال‌هاست که می‌شناسم. سال‌های دورتر به‌عنوان یک شاعر جوانِ کاربلد و قابل احترام و البته دوستی نه‌چندان نزدیک. گاهی در شب‌های شعر و جشنواره‌ها هم را می‌دیدیم. آخرین دفعه تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند در یک جشنواره در کرمان و مربوط به بیش از یک دهه قبل است؛ اما پس از آن به‌واسطه شنیدن ترانه‌هایش بیش از پیش نسبت به او احساس نزدیکی و دوستی می‌کنم. او متولد سال ۱۳۶۱ در شهر راور است و تحصیلاتش را تا دبیرستان در همان شهر ادامه داد.

کارشناسی را در رشته مهندسی نساجی و کارشناسی ارشد و دکتری را در رشته زبان و ادبیات فارسی به پایان رساند. او تاکنون دو مجموعه شعر به نام‌های «آدم‌فرشته» و «به دنیا اعتمادی نیست» را به چاپ رسانده است. مدیرعامل یک شرکت فرهنگی هنری در زمینۀ موسیقی است و در تولید و نشر آثار موسیقیایی زیادی به‌عنوان مدیر هنری و مدیر تولید فعالیت کرده و به‌عنوان ترانه‌سرا با خوانندگان صاحب‌نام زیادی همکاری داشته است که تعدادی از این آثار به‌عنوان موسیقی تیتراژ فیلم‌ها و سریال‌های موفق سینما و شبکه خانگی بوده‌اند.

«فریدون آسرایی»، «محسن چاوشی»، «علیرضا قربانی»، «سالارعقیلی»، «رضا صادقی»، «احسان خواجه‌امیری»، «علیرضا عصار»، «کاوه یغمایی»، «علی زندوکیلی»، «اشکان خطیبی»، «سیامک عباسی»، «رستاک حلاج»، «روزبه نعمت‌اللهی»، «امین بانی»، «محمد علیزاده»، «بهنام صفوی»، «سعید شهروز»، «نیما رئیسی»، «کامران تفتی»، «وحید تاج»، «امیرعباس گلاب»، «محمدرضا علیمردانی» و «شهاب رمضان» جز خوانندگانی هستند که ترانه‌های حسین غیاثی را خواند‌ه‌اند.

غیاثی موفق شد در اولین دوره جایزه ترانه « افشین یداللهی» جایزه بهترین ترانه‌سرای سال و بهترین ترانه تیتراژ را از آن خود کند.

او اعتقاد دارد ترانه در ایران وضعیت خوبی دارد و می‌تواند با ترانه‌های درجه‌یک دنیا رقابت کند. در ادامه گفت‌وگوی من با او را می‌خوانید که به دلیل شیوع بیماری کرونا، غیرحضوری و آنلاین انجام شد.

***

ترانه و شعر، به‌ویژه شعر کلاسیک، برخوردار از اوزان عروضی بوده و ماهیتی آهنگین دارند و از این منظر، بیش از هر هنری به موسیقی نزدیک‌اند. به نظر شما چه رابطه‌ای بین شعر، ترانه و موسیقی وجود دارد؟

در مورد ارتباط شعر و موسیقی، باید بدانیم که شعر ماهیتی جدا از ترانه دارد. شعری که روی آن موسیقی می‌گذارند، در آغاز و در ذات شعر هست، بعدها نقش ترانه را بازی می‌کند؛ یعنی آهنگ‌ساز روی شعری که شاعر قصدش از نوشتن آن همراهی با موسیقی نبوده، موسیقی می‌گذارد. این اتفاق با توجه به اینکه عروضِ شعر خودش ریتم و پیشنهاد موسیقیایی نسبت به آن شعر دارد، شکل می‌گیرد. این دو باید بر هم منطبق باشند و همدیگر را کامل کنند. وقتی شعر از قبل نوشته شده باشد و بعد‌ها قرار باشد موزیسین برای آن موسیقی انتخاب کند، به دلیل اینکه وزن آن شعر ثابت است، دست و بال او تا حدودی بسته است. این موضوع می‌تواند تأثیر منفی بر روند کار و خلاقیت او داشته باشد. البته عکس این هم وجود دارد؛ شعرهای زیادی هستند که وزن ثابتی داشته‌اند؛ ولی اتفاقات بزرگی در موسیقی برای آن‌ها افتاده است.

اما اگر بخواهیم دربارۀ ارتباط ترانه و موسیقی صحبت کنیم، باید بگویم این‌ها اصلاً مکمل هم و برای هم هستند و نمی‌توانند با هم در ارتباط نباشند. ترانه و موسیقی باید همدیگر را کامل کنند و در یک راستا باشند. عاطفه‌شان کاملاً باید همسو و یک جهت باشد. برای اینکه این رابطه برای مخاطب ملموس‌تر باشد، می‌توانیم به رابطه فیلم و فیلم‌نامه اشاره کنیم. فیلم در اختیار فیلم‌نامه و فیلم‌نامه در اختیار فیلم هست و این‌ها جداشدنی نیستند. ترانه و موسیقی هم دقیقاً به این شکل و حتی در بعضی جاها پررنگ‌تر، باید در اختیار هم و برای هم باشند. اگر این رابطه درست تعریف شده باشد، وقتی ترانه از موسیقی جدا شود هویتش عوض می‌شود؛ یعنی اگر به شکل موسیقیایی کلمات فکر نشود، هویت ترانه از دست می‌رود و چیز دیگری می‌شود؛ بنابراین نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد. موسیقی و ترانه هیچ برتری نسبت به هم ندارند و منطبق بر هم پیش می‌روند. اگر یکی بر دیگری برتری و غلبه پیدا کند، ترکیب و اتفاق خوبی از آب درنمی‌آید. باید به این موضوع هنگام نوشتن ترانه دقت شود.

یک ترانه در چه بستری و چگونه شکل می‌گیرد؟

همان‌طور که در جواب به سؤال قبل اشاره کردم ترانه با تفکر موسیقایی شکل می‌گیرد. اولین کاری که یک ترانه‌سرا باید انجام بدهد این است که بتواند ترانه‌اش را در قالب یک موسیقی ذهنی بشنود؛ البته این روند کار در کشور ما است. در تمام کشورهای دنیا؛ اکثر ترانه‌سراها، آهنگ‌ساز هم هستند و هم‌زمان که دارند ترانه‌شان را می‌سرایند، موسیقی آن را هم می‌سازند و هم‌زمان با آن، اجرا هم می‌کنند، چیزی که در بین ترانه‌سرایان ما خیلی کم اتفاق افتاده است. جدا از بحث سانگ رایتر، یعنی هم‌زمانی سرایش ترانه و ساختن موسیقی، شکل دیگری هم در کشورمان داریم که بسیار رایج است. بعضی از شاعران بر اساس اوزان عروضی یک سری شعر می‌گویند و بعد زبان آن را می‌شکنند و تبدیل می‌کنند به زبان محاوره و فکر می‌کنند ترانه گفته‌اند‌؛ در صورتی که ساختن یک ترانه به این شکل نیست و باید هم‌زمان با فکر کردن به یک موسیقی، شکل بگیرد. البته که اوزان عروضی می‌توانند کمک کنند؛ چون آن‌ها پیشنهادهای خوبی برای ریتم کلمات هستند؛ ولی یک ترانه‌سرا باید فارغ از همه اوزان عروضی و البته با تسلط بر آن‌ها؛ وزن کارش را بر اساس عاطفه اثر انتخاب کند. او می‌تواند در فرم و شکل قرارگیری قافیه‌ها دست ببرد و به هر قالبی که بخواهد ترانه را بنویسد. می‌تواند ترجیع‌بندهایی را پیشنهاد بدهد که حس می‌کند روایت ترانه‌اش را به هم نمی‌ریزند؛ چون ترجیع‌بند در موسیقی می‌شود کراس و بخش تکرارشونده یک قطعه. در صورتی که خود آهنگ‌ساز آن را انتخاب کند، ممکن است که ریتم کار را به هم بزند. برای گفتن و نوشتن ترانه تکنیک‌های دیگری وجود دارد که من به همین‌ها بسنده می‌کنم.

مختصات و ویژگی‌های یک ترانۀ خوب چه چیزهایی هست؟

مهم‌ترین ویژگی یک ترانه خوب، ملموس بودن عاطفه آن ترانه است. عاطفه قابل لمس و بدون پیچیدگی‌های بیهوده و همچنین شاعرانگی، در ترانه نقش بسیار پررنگی دارند و از فاکتورهای مهم آن به شمار می‌روند. شاعرانگی در کلام و پیچیده بودن را نباید با هم یکی تلقی کرد. نباید ساده بودن عاطفه را به سطحی بودن عاطفه تعبیر کنیم. یک مرز بسیار باریک در گفتن ترانه این است که باید روی لبه تیغ ساده بودن و سطحی بودن راه رفت. ترانه‌سرا می‌تواند به شکل هنرمندانه‌ای تصاویر خودش را به مخاطب منتقل کند، به‌گونه‌ای که مخاطب گمان نکند که در آن ترانه سردرگم شده است و اگر پیچیدگی‌ یا گرهی در ترانه وجود دارد، بتواند آن را باز کند و از باز شدن آن گره لذت ببرد.

یکی دیگر از ویژگی‌های یک ترانۀ خوب، انتخاب وزن درست است. اگر اثری قرار هست یک خوشحالی یا اندوهی را نشان بدهد باید وزنی انتخاب شود که آن خوشحالی یا اندوه با آن قابل انتقال باشد. اگر قرار هست تغییر وزنی صورت بگیرد، باید این تغییر به‌گونه‌ای باشد که مخاطب، آن اتفاق را ببیند؛ مثلاً اگر رفتن از شادی به غم وجود دارد، این را بشود در وزن کار نیز احساس کرد. در بسیاری از ترانه‌های تأثیرگذار وزن به موضوع ارتباط دارد. برای مثال در «سیل غارتگر اومد/ از تو رودخونه‌ها گذشت/ پل‌ها رو کشست و بُرد/ زد و از خونه گذشت» کلمات دارند سیل‌آسا حرکت می‌کنند و وقتی که سیل تمام می‌شود می‌گوید: «حالا من موندم و این ویرانه‌ها». در اینجا چیزهایی که از خانه مانده است و اشیایی که روی آب شناور است را در انتخاب وزن می‌توانیم ببینیم.

یکی دیگر از ویژگی‌های یک ترانه خوب، داشتن یک زبان مناسب است. خیلی‌ها فکر می‌کنند که زبان ترانه، باید محاوره باشد که اصلاً این‌گونه نیست. زبان بعضی ترانه‌ها می‌تواند محاوره باشد؛ اما در خیلی موارد باید زبان کلاسیک و معیار را به کار برد. خیلی مهم هست که ترانه‌سرا چه زبانی را برای چه موسیقی‌ای انتخاب می‌کند.

علاوه بر این‌ها، فرم هم مهم است. ترانه‌سرا در اینکه قافیه کجا قرار دارد و زنگ قافیه کجا به گوش می‌رسد، کاملاً دستش باز هست؛ حتی باید که در فرم و همچنین محل جایگیری قافیه‌ها دخل و تصرف کند. یکی دیگر از مواردی که باید نام ببرم کشف هست که می‌تواند نقطۀ درخشان یک ترانه به حساب بیاید؛ یعنی ترانه‌سرا یک لحظه از زندگی و روزمرگی، یک لحظه از عشق را کشف کند که شاید بارها و بارها از کنار آن گذشته باشد و از آن غافل بوده است. حتی یک کشف در تعلیق، فرم و هر چیزی که تازگی داشته باشد، به شرط اینکه درست و به‌جا باشد، می‌تواند از ویژگی‌های یک ترانه خوب به حساب بیاید. موارد دیگری هم هست که من در اینجا به مهم‌ترین‌ها اشاره کردم.

...

آواز شکوهمند استاد شجریان ریشه در اصالت‌های فرهنگی ما دارد

حامد حسینخانی
حامد حسینخانی

شاعر

آواز شکوهمند استاد شجریان  ریشه در اصالت‌های فرهنگی ما دارد

به دوردست‌های فرهنگ و تمدن ایران که نگاه می‌کنیم، همزادهایی را می‌یابیم که یا از بطن تمدن خودمان زاده شده‌اند، یا نتیجۀ پیوند با دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌های کهن بوده‌اند؛ چراکه به قول «هرستفلد» ایران مرکز تمدن‌های باستان بوده است. پس دور از باور نیست که در کنار داشته‌های خود، دستاوردهای فرهنگی و هنری تمدن‌های باستانیِ شرق و غرب را ستانده و پروانده باشد. به گفته «دکتر محمود مدبری» یکی از هنرهای بزرگِ ایرانیان در طول تاریخ، اقتباس‌گری بوده است. این داد و ستدها به‌ویژه در قلمرو عناصر فرهنگی مهمی، چون زبان، خط و به دنبال آن ادبیات، رخ داده است و البته در عرصه‌ی انواع هنرها ازجمله موسیقی نیز. جادۀ ابریشم، به‌عنوان شاه‌راهِ ارتباطی تمدن‌های قدیم، گواهی محکم بر این ادعاست. باری، اکنون قصد کاویدنِ این تعامل‌ها نیست‌؛ اما در این سرزمین، دو همزادِ شعر و موسیقی ماجرایی دور و دراز دارند. این هر دو از عناصر پایه‌ایِ هویت‌سازِ فرهنگ و تمدن ما هستند. می‌دانیم ما پیش از آنکه، ادبیات مکتوب و شعرِ رسمی داشته باشیم، سده‌ها و بلکه هزاره‌ها ادبیات شفاهی را تجربه کرده‌ایم. شاید عمرِ عصرِ ادبیاتِ شفاهی ما از حدود ۵۰۰۰ هزار سال قبل از میلاد، یعنی حتی پیش از تمدن مادها در ایران تا روزگارِ اشکانیان باشد و بعد از آن آرام‌آرام نشانه‌های ادبِ مکتوب را می‌بینیم، به‌ویژه در روزگارِ ساسانیان. ادبیات مانوی و پهلوی و...

به هر روی، در آن دورانِ طولانیِ شفاهی، هر چه انواعِ شعر و شعرگونه خلق شده است، طبیعتاً در ساحتِ گفتار و شنیدار زیست می‌کرده و سینه‌به‌سینه و نسل به نسل تکامل و تکوّن می‌یافته است.

بدیهی است هر پدیده‌ی شنیداری، اگر بخواهد استمرار پیدا کند و پذیرفتی باشد، گریزی جز گوش‌نواز بودن و خوش‌آهنگ بودن ندارد. به عبارتی دیگر شنیدارِ زیباشناسانه؛ قابلیتِ تدوام و تکامل دارد. درست همینجاست که نسبتِ ذاتی و خونیِ شعر و موسیقی رخ می‌نمایاند. اصولاً شعرگونه‌های عصر شفاهی را ترانه‌واره‌هایی می‌دانیم که بر اساس ظرفیت‌ها و ویژگی‌های آوایی و موسیقاییِ زبانِ های کهن، ریتم و ملودی و آهنگ، جزوِ عناصر اصلی آن شعرگونه‌ها در تمامِ دوران ادبِ شفاهی ما بوده است. انواعی چون ترانه‌خواب‌ها (لالایی‌ها)، ترانه‌کارها، ترانه‌بَزم‌ها، ترانه‌رَزم‌ها و ترانه‌نیایش‌ها از این جمله‌اند. بعد از آنکه ایرانیان بخشی از داشته‌های فرهنگی دورانِ شفاهی خود را به‌تدریج مکتوب کردند، از همۀ انواعِ شعرگونه‌های بالا، نمونه‌هایی ثبت و ضبط شد؛ مثلاً نمونۀ بسیارِ اصیل و مهمِ ترانه‌نیایش‌های ما، بخشِ «گاهانِ» یسنا، کتابِ اولِ اوستاست. باری، مقصود این است که اصولاً در تبارشناسی شعر به موسیقی می‌رسیم؛ چون شعر امری شنیداری بوده و طبعاً با ریتم و لحن و ملودی خلق و اجرا می‌شده و این سنت قرن‌ها حتی تا زمان ظهورِ شعر رسمی و مکتوبِ ما در دورۀ سامانیان در سنتِ خنیاگری ادامه یافته است؛ مثلاً رودکی که بزرگترین شاعر این عصر بوده، یک خنیاگر تمام‌عیار است که شعر را نمی‌گفته، بلکه می‌سروده است؛ یعنی هم‌زمان کلامِ شعری را با ریتم و ملودی درمی‌آمیخته، می‌خوانده و ساز هم می‌نواخته است.

هنوز که هنوز است این ذائقه در ما ایرانیان بسیار پررنگ است؛ یعنی موسیقی با کلام را بر موسیقیِ بی‌کلام و شعرِ موزون را بر شعر بی‌وزن، ترجیح می‌دهیم.

بحث در رابطه با نسبت و پیوند شعر و موسیقی فراوان است؛ اما از دوره‌های گذشته تا امروز در حوزۀ موسیقیِ ایرانی، به‌طور تخصصی، موسیقیِ آوازیِ ما با شعر پارسی همراهی و پیوند ناگسستنی داشته است. این هر دو به هم وابسته و مدیون‌اند. در مکتب آوازیِ اصفهان، اصالت با شعر است و خواننده تمامِ نبوغ و هنر خود را به کار می‌گیرد تا شعر را به زیباترین و رساترین شکل تحویل مخاطب بدهد؛ از آن سو هر شعری که این اقبال و قابلیت را داشته باشد که در کسوت آواز یا تصنیفی گوش‌نواز ارائه شود، در حافظۀ شنیداری و فرهنگی بسیاری از مردمان ثبت و وارد متن زندگی می‌شود.

اینجاست که نقش هنرمندانِ عرصۀ آواز و خوانندگانِ ممتاز در شناساندن و ترویج شعر فارسی در میان اقشار مردم آشکار می‌شود. تجربۀ تاریخی نشان می‌دهد، هر شاعری که شعر او بیشتر موردِ اقبال آوازخوانانِ موفق بوده است، ژرف‌تر و بیشتر در دل مردم جای گرفته است. در چند دهۀ اخیر، مصداقِ این توفیقِ دوسویه، هنرمند ملی ما، استاد «محمدرضا شجریان» است. بررسی آثارِ این استادِ موسیقی نشان می‌دهد که شاهکارهای آوازی او همه بر شعر شاعرانِ مهمِ گذشته و در مواردی شاعرانِ امروز استوار شده است. همین امر، این شعرها را از دهۀ ۵۰ تا امروز به گوشِ بخش گسترده‌ای از مردم ایران رسانده و ذائقۀ ادبی و هنری آنان را پرورده است.

خوب به خاطر دارم، دوران کودکی من که در دهۀ ۶۰ و در روستا می‌گذشت، سراسر شعر بود. زنده‌یاد، پدرم که معلم و شاعر بود، در کنار کتاب‌های فراوان، سالی یکی دو بار، آلبومی از آثارِ استاد شجریان یا به‌ندرت برخی دیگر را تهیه می‌کرد و همگی هفته‌‌ها و ماه‌ها سرشار از ذوقِ بارها شنیدنِ آن بودیم. من به همین سبب، تعدادی از شعرها و غزل‌های کم‌نظیرِ پارسی را کلمه به کلمه و بیت به بیت، با طنین صدایِ جادویی شجریان، حفظ شده بودم که تا هنوز همراهِ من‌اند.

غزل‌های «سعدی»، «حافظ»، حتی «عطار»، «سایه» و رباعی‌های «خیام» و دوبیتی‌های «باباطاهر»، نیمایی‌های «نیما» و «اخوان».

آثاری چون نوا و مرکب‌خوانی، بیداد، دستان، دودِ عود، همایون مثنوی، ماهور، آستانِ جانان، در خیال، رسوای دل، قاصدک، آذرستون، یاد ایام، شب سکوت کویر و...

شجریان بسیار هوشمندانه شعرها را برمی‌گزیند و شکوهمندانه می‌خواند و این دقت در انتخاب و زیبایی در اجرا، در رویدادهای گوناگونِ تاریخ معاصر، هنر او را تبدیل به زبانِ گویای مردمَش کرده است.

باری، آوازِ شکوهمند و خلاقانۀ شجریان که ریشه در تمام اصالت‌های فرهنگی ما داشته است و عصارۀ موسیقی دیرپای آوازی ما، بزرگترین روایِ ملی شعر پارسی در نیم قرنِ اخیر بوده است و البته خود این هنرمندِ هوشمند، از شعر و غزلِ فاخرِ فارسی، بیشترین بهره‌ها را نصیبِ خویش و موسیقی این سرزمین کرده است. نوشِ هر این دو همزاد؛ یعنی شعر و موسیقی باد!

در پایان با آرزوی بهبودی و سلامتی برای این وجودِ نازنین از درگاهِ پروردگار، دو غزل را که به استاد محمدرضا شجریان تقدیم کرده‌ام، می‌آورم:

هنوز از درد می‌خوانی و ما هم با تو هم‌دردیم

میان کوچۀ آوازِ تو یک‌عمر، شبگردیم

صدایت در زمین بیداد کرد ای آسمانِ عشق

همایون باد! ما ایمان به اعجازِ تو آوردیم

چه اقیانوس خوشبختی‌ست این آواز ایرانی

که مروارید تحریر تو را در خویش پروردیم

«به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم»

رفیقان! یاد ایامی که یاد از عشق می‌کردیم

به خورشید سپهر تو! که در پیوند مهر تو

اگر از مهربانی دست برداریم! نامردیم!

هنوزم دود عود از کنده برخیزد، بخوان یارا!

که مثلِ ساز از ناکوکی ایام، دلسردیم

بخوان تا زخمهۀ شهناز در نای تو می‌رقصد

بزن راهی دگر، شاید از این بیراهه برگردیم

خوشا رنگ صدایت، وحدتی در عین کثرت‌ها

اگر آبی، اگر سرخیم، اگر سبزیم، اگر زردیم

ای همایون! بگو از خسرو خوبان چه خبر؟

از نواخوانی دردانۀ دوران چه خبر؟

او که فریادگرِ جوش و خروش وطن است

بگو از حنجرۀ زخمیِ ایران، چه خبر؟

خُمِ خیام و شب و شیشۀ دُردی در دست

از سماعِ غزل و شمسِ غزل‌خوان چه خبر؟

سروِ سعدی به خرام آمده، ای باد صبا!

در گلستان، بگو از مرغِ خوش‌الحان چه خبر؟

«باز هم حنجره‌اش» مشک‌فشان خواهد شد

حافظم گفت از آن باغِ گل‌افشان چه خبر؟

ربنا «یش به طنین آمده در گوشِ زمان»

رمضان است، از آن قاریِ قرآن چه خبر؟

ما در این قافله، گمگشته عزیزی داریم

ای نسیمِ سحر از یوسفِ کنعان چه خبر؟

دیرگاهی‌ست که دلتنگِ صدایش هستیم

ای همایون تو بگو از شجریّان چه خبر؟

روایتی از دیدار با استاد شجریان در بم/ سال‌ها بعد؛ کنار نوۀ دختری‌ام

حامد عسکری
حامد عسکری
روایتی از دیدار با استاد شجریان در بم/ سال‌ها بعد؛ کنار نوۀ دختری‌ام

خرده‌شیشه‌ها و آجرسفال‌های کفِ سوله را جمع و جارو کرده بودیم. حسین رفته بود توپ را سنگ‌باد کند. خاک بلندشده حاصل از جارو نشسته بود روی موها و روی مژه‌هایمان و مثل گورکن شده بودیم. چند حلب آب آوردیم پاشیدیم روی زمین سیمانیِ کف سوله که خاک بخوابد. حسین آمد. با موتور و توپ سنگ‌باد شده‌ای که توی گرم‌کنش کرده بود.

حسین که رسید، لباس‌ها را عوض کردیم؛ شورت و ساق‌بند و کتانی. بندِ شورت ورزشی‌ام را داشتم محکم می‌کردم که گوشی‌ام زنگ خورد. چه چیزی باعث شد که بی‌خیال نشوم و بچسبم به فوتبال را نمی‌دانم. زیپ ساک ورزشی‌ام را باز کردم و جواب دادم. علی بود. پسردایی‌ام. شهردار بم بود. گفت: «استاد اومده بم بره سر پروژه‌ش. اگه می‌خوای ببینیش برسون خودتو ...عجله داره». گفتم: «اومدم ...» تنها کاری که کردم روی همان شورت ورزشی، شلوارم را پوشیدم و پیراهنم را عوض کردم و به حسین گفتم موتورسیکلتش را آتش کند. تخته‌گاز می‌رفتیم. نهایت مقداری که یک سی جی صد و بیست و پنج می‌تواند گاز بخورد را حسین داشت گاز می‌داد و چند دقیقه بعد رسیدیم.

عصر گرم خرماپزانی بود. با چشم گشتم دنبال علی. نزدیک رفتم و نزدیکِ علی رفتن، یعنی نزدیکِ استاد بودن. موهای جوگندمی‌‌اش به دست باد بود. همه لحظه‌هایش را، همه رفتارهایش را، همه پلک‌زدن‌هایش را نگاه می‌کردم و کیف می‌کردم ... صحبت‌های مهندس پروژه تمام شد. استاد چند سؤال پرسید و چند پیشنهاد داد و قرار شد بررسی شود. بعد گفت برویم سری به ارگ بزنیم. فاصله زمین پروژه تا ماشین‌های لب بلوار را چهار نفری رفتیم. من، استاد، علی و «حمیدرضا نوربخش». علی گفت: «استاد! حامد پسر عمه منه و شعر میگه ...» دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «خوبه ...» گفت: «منو گوش می‌کنی؟» گفتم: «من با شما سعدی رو بهتر می‌فهمم...» سه بار گفت: «سعدی سعدی سعدی ...» گفتم کدام آلبوم‌تان را بیشتر دوست دارید؟ و گفت تو کدومو بیشتر دوست داری. گفتم همه‌ش خوبه.

گفت ولی ... گفتم ولی «همایون ‌مثنوی» یه چیز دیگه است. گفت فنی یا حسی؟ گفتم من سوادِ موسیقی ندارم. حسم میگه ... خیلی آلبوم خلوتیه ... دو نفرید ... سنتور «صارمی» و شما. آلبوم پر از تنهاییه ... لپم را کشید و گفت: «عاشقی‌ها ...» بعد رفتیم ارگ ... از ما فاصله گرفت و کمی توی احوال خودش بود و برگشت. توی شهر می‌چرخیدیم که انگار بلند فکر کرده باشد گفت: «دلم یه چیز خنک می‌خواد ...» علی راننده بود. زد روی ترمز.

پشت سر استاد نشسته بودم توی یک چهارصد و پنج یشمی. گفتم: «رانی خوبه استاد؟» گفت: «هلو یا انبه ... خنک ... یخ...» خریدم و برگشتم. رانی‌ها تاپس تاپس توی ماشین باز شدند و تیغه بینی‌هامان تیر کشید. بعد گفتم: «استاد!» گفت: «بله». گفتم شنیده بودم چهل سال است آب خنک حسرت شماست ... خندید، بعد گفت: «من کارم رو برای موسیقی ایران انجام دادم و بارم رو رسوندم. در ضمن بعد این‌همه خوندن تارهای صوتیم الآن سیم بُکسله و کامیون می‌کشه ...» ماشین خنده شد...

استاد را دمِ محل اسکان‌شان پیاده کردیم که بار و بنه جمع کند به سمتِ تهران. من «محمدرضا شجریان» را دیده بودم و همان لحظه این‌قدر شعف داشتم که وقتی رسیدم خانه، چند دور، دورِ همان زمین فوتبال سوله دویدم تا انرژی‌ام خالی شود. شب توی کانکس، کاستِ همایون‌مثنوی را گذاشتم و اشک ریختم. از همان اشک‌ها که چانه‌ات می‌لرزد و اشک از دو گوشه پلک‌هایت می‌خزد و توی شقیقه‌هایت گم می‌شود. از همان اشک‌ها که بینی‌ات را بالا می‌کشی و بعد وسطش یک‌هو می‌خندی ... من صاحبِ این صدا و سلوک را دیده بودم و این اصلاً چیز کوچکی نبود. آواز ایران تا سال‌های سال از زیر سایۀ صدای شجریان بیرون نمی‌رود. سال‌های سال بعد، من توی خانه‌ام نشسته‌ام. نوه‌ام که دختری شاداب و زیباست برایم چایی می‌ریزد. من دارم همایون‌مثنوی گوش می‌کنم. او می‌گوید: «چقدر صداش خوبه ... چه حسی داره» و من می‌گویم: «شجریانه ... محمدرضا شجریان ... من بیست و چهار سالم بود دیدمش ... براش رانی خریدم ... رانی»

شعر

شعر
شعر

مسعود سلاجقه

می‌شوید آشوب ما را، باران اگر جان بگیرد

شاید به پایان رسیدیم، یک شب که باران بگیرد

ما از جذامی‌ترانیم، آلودۀ بوی نانیم

می‌ترسد انگاری آدم، از دست‌مان نان بگیرد

باید دو گیسوی خونی، یک جایی از شب ببندیم

شاید کسی خواست فردا، از شهر تاوان بگیرد

طغرای خون می‌نگاریم، ای کاش دیوی بیاید

فرمان پیغمبران را، از دست انسان بگیرد

در زیر باران من و تو، همزاد صبح و سکوتیم

اما نباید بگویی، هر وقت باران بگیرد

***

محسن کاشانی

زن گفت پایان تلخی ست، سر بُرد در استخوانش

در زخم پیش از تولد، بر شانه‌های جوانش

سر برد در چشم نوشا، در ساعت سال بلوا

طوفانی از مردگان ریخت، از سمفونیِ دهانش

در سال‌مرگی که پاییز، بر کوچه‌اش بیضه کرده‌ست

می‌بارد اینبار گنجشک، از رخنۀ آسمانش

زن گفت ژاندارک و بر تخت، دوشیزه‌ای آتشین مو

مانند سرب آب می‌شد، در لحظۀ زایمانش

صبحم چو مادینه گرگی، بو می‌کشد پنبه‌ها را

شب می‌خزد مثل کرمی، در گوشت‌های شبانش

می‌گشت در آب قلیان، چشمان نوش‌آفرینم

قیلوله می‌کرد آتش، در گوشه‌ی استکانش

باید کلاه از سر انداخت، جایی که پالان بدزد

والیِ شهر از رعیّت، داروغه از پاسبانش

سیمرغِ بریان قاف است، در قابِ طبّاله خوکان

سر می‌کشد شعله این بار، از حفرۀ چینه‌دانش

از افسران جامه ماند و، از مادران سوگواری

از پای لنگ استخوان و، از قهرمان داستانش

زن گفت پایان تلخی‌ست، آن‌گاه در مه فرو رفت

امنیه‌ها را خبر کرد، بوی خوش گیسوانش

امنیه‌ها پیکرش را سوراخ سوراخ کردند

امنیه‌ها مویه کردند، بر پیکر خون چکانش

***

حامد حسینخانی

فدایِ برقِ شمشیرت، بزن آن زخمِ کاری را

به آتش می‌کشد چشمِ تو این باغ اناری را

میان سینه‌ام هر شب، تنورِ شعر می‌سوزد

تماشا می‌کنی در خانه‌ام، آتش‌سواری را

غزل از بمب‌های خوشه‌ای آغاز خواهد شد

بترکان در گلویم بغض‌های انفجاری را

مرا از مرزهایِ خود فراری داده‌ای، دیگر

که باور می‌کند برگشتِ سربازِ فراری را؟

ولی من بینِ تو با تو، به حکمِ عشق مجبورم

در این اجبار می‌بینم، سلوک اختیاری را

صدای عشق در این گنبد دوّار خواهد ماند

نشانت می‌دهم ای دوست، رمزِ ماندگاری را!

من از مفهومِ روز و شب، جز این چیزی نمی‌فهم

که پایان می‌دهی روزی، شبِ چشم انتظاری را

قدم‌های تو در این کوچه، نامرئی‌ست اما باز

به رقص آورده رفتارت، خیابانِ کناری را

رها کن تا که گیسویت، بیفتد روی زانویت

به مویت دوست می‌دارم، فرودِ اضطراری را!

***

مهدی گنجی

نفسی نیست پر از خون شده دنیای کثیف

ترس دارم برسم باز به فردای کثیف

چهره‌ام خیس تأسف جلوی آینه است

من و من جمع شده تا بشود مای کثیف

من همان ساحلم؛ اما نتوانم دیگر

بدهم دست ارادت به تو، دریای کثیف!

همۀ عمر اگر عق بزنم غم‌ها را

در نچرخد همۀ عمر به لولای کثیف

تنمان زخم شد از دست رفیقان خودی

ایستادیم تماماً به تماشای کثیف

سرپناهی که در آن عشق نباشد قبر است

تکیه دادیم به یک تکه مقوای کثیف

خاطراتم همه تکرار تحمل بوده

چقدر گریه کنم گوشۀ رویای کثیف

چند تابوت بسازم که کفایت بکند

مرگ تکرار شده پشت خطاهای کثیف

***

مرتضی دلاوری پاریزی

ای عشق! ای قرارِ دلِ بی‌قرارها!

تنگ است تنگ، حوصلۀ انتظارها

آواره‌ایم؛ دربه‌درِ عدل و آشتی

فوّاره‌ایم؛ جورکشِ آبشارها

درگیرِ حیرتیم و گرفتارِ زیستن

در پیچ و تابِ خستۀ نصف‌النهارها

دل برده‌ایم این‌طرف از دلبران ولی

دل باختیم آن‌طرفِ این حصارها

مغموم مثل برکه، پریشان به‌سانِ ابر

رودیم بی‌تو، هم‌سفرِ شوره‌زارها

بازآ که بی‌تو رنگ ندارد بهارمان

ای عشق! ای بهارِ تمامِ بهارها!