نظری به کتاب یاد یاران؛ تبارشناسی ایل خراسانی سیرجان در گفت‌وگو با دکتر احمد امیری خراسانی

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

نظری به کتاب  یاد یاران؛ تبارشناسی ایل خراسانی سیرجان در گفت‌وگو با دکتر احمد امیری خراسانی

کتر امیری خراسانی را از حدود سال‌های ۱۳۶۳ می‌شناسم. ایامی که در دبیرستان شریعتی شهر کرمان تدریس می‌کرد؛ جوانی قد بلند با ظاهری جدی، بچه‌های کلاس‌های مختلف دبیرستان همگی دعا می‌کردند که او معلم ادبیات آنان نشود. چرا که به جدیت و سخت‌گیری مشهور بود. بارها او را می‌دیدم که بعد از زنگ پایان مدرسه، یکی دو نفر از دانش‌آموزان با حالتی ترسان در کنارش مسیر مدرسه تا میدان مشتاقیه را طی می‌کنند و در همان حال از آنان درس می‌پرسد و امتحان می‌گیرد و ...

سال ۱۳۶۵ که در دانشگاه تهران قبول شدم، از قضا ایشان نیز در مقطع کارشناسی ارشد تهران قبول شده و در اولین مسافرت به تهران در یک اتوبوس هم سفر بودیم؛ البته او به همراه خانم و پسر کوچکش (دکتر محمّدتقی امیری خراسانی، که آن شب تا تهران هم دم به دم آب می‌خواست و گاه گریه هم می‌کرد).

در تهران با ایشان بیشتر آشنا شدم تا این که در حدود سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ در سازمان اسناد و کتابخانه ملی کرمان، ارتباط ما به واسطۀ کار ایشان در خصوص پیدا کردن اسناد ایل خراسانی بیشتر شد. بعدها که به دلایلی مجبور به رفتن از سازمان اسناد شدم، او که اینک رئیس دانشگاه شهید باهنر شده بود ـ و خوشبختانه صندلی ریاست حال و هوایش را عوض نکرده بود ـ خیلی گرم پذیرای من در پژوهشکده فرهنگ اسلام و ایران دانشگاه شد؛ هر چند زنده‌یاد باستانی پاریزی هم که با او همشهری و با شیطنت‌های من هم آشنا بود، توصیه‌ای برای ایشان نوشت و آرزو نموده بود «آب ما به یک جو برود!»

این‌ها را گفتم تا بگویم دکتر امیری خراسانی را از قدیم‌الایام می‌شناسم و مهم‌تر آن که، با روحیات و سبک کاری او آشنا هستم و می‌دانستم در حوزه تحقیق و پژوهش چه قدر سخت‌گیر و حتی به تعبیری وسواسی است. از طرفی چون از دو دهه پیش در جریان تحقیقات او در خصوص ایل خراسانی بودم، نیک می‌دانستم اهل سر هم بندی و به قول معروف سمبل کردن نیست، با این حال وقتی دو جلد کتاب قطور (۱۶۸۰ صفحه‌ای) ایل خراسانی را دیدم، شگفت‌زده شدم. به ویژه با تورق بخش‌های مختلف کتاب، دیدم در بخش استخراج شجره‌نامۀ ایل خراسانی واقعاً کاری کرده است کارستان. خلاصه الحق و الانصاف، ایل خراسانی را حیاتی دوباره بخشیده و ای کاش کاری مشابه برای دیگر ایلات منطقه نوشته می‌شد. چرا که به قول زنده‌یاد باستانی پاریزی؛ اگر تاریخ هر محله، ایل و طایفه به درستی نوشته شود، آن وقت از دل آنان تاریخ یک منطقه و از جمیع تواریخ مستند و صحیح مناطق، تاریخ یک کشور نوشته می‌شود.

به هر حال، همه این موارد باعث شد تا هنگامی که شورای سیاست‌گذاری مجله سرمشق، شماره ۳۹ را به سیرجان اختصاص داد، این موضوع را به فال نیک گرفته تا بدین بهانه، مصاحبه‌ای نقدگونه با آقای دکتر امیری خراسانی در حول و حوش این کتاب داشته باشم.

ابتدا توضیحی در مورد پیشینۀ ایل خراسانی بفرمائید و این که چه شد تصمیم به تدوین و تألیف این کتاب بگیرید؟

من در ابتدا از حضرت‌عالی و از گردانندگان مجلۀ وزین سرمشق سپاسگزارم که چنین گفت‌وگویی را ترتیب دادید. اقدام به این کار از دو جنبه مدنظر من قرار گرفت، یکی به‌خاطر علاقۀ ذاتی بود که از گذشته به کتاب و فرهنگ و تاریخ داشتم؛ در این زمینه‌ها کتاب زیاد خوانده بودم و به این نتیجه رسیده بودم که تاریخ ایران، در واقع تاریخ ایلات ایران است و بدون شناخت ایلات، تاریخ ایران به ‌درستی شناخته نمی‌شود. علت آن هم این است که حاکمان ایران در طول هزاران سال عمدتاً عشایرمسلک و ایل‌نشین بودند؛ از قبل اسلام تا زمان قریب به ما و اواخر قاجار.

در جایی ‌خواندم بدبخت و بیچاره، آن ملتی است که تاریخش را دیگران بنویسند. تاریخ یکی از علقه‌های ذاتی و خانوادگی من بود و همیشه با کتاب‌های تاریخ مأنوس بودم؛ تاریخ ملی، سیاسی و مذهبی. از طرفی هم از دوران طفولیت وقتی در جمع بزرگان می‌نشستیم و صحبتی می‌شد، همه نقبی به گذشته می‌زدند و از پدران و نیاکان‌شان می‌گفتند؛ فلانی چنین کرد و فلانی چنان کرد. به ‌خصوص آن زمان که شب‌های طولانی را بدون تلویزیون و رادیو، با دور هم نشستن و ذکر وقایع سپری می‌کردیم. وقتی با مرحوم پدر و مادرم می‌نشستیم، داستان‌ها می‌گفتند و برای من خیلی جالب بود تا کمی بزرگ‌تر شدم و فهمیدم که ما از طریق مادری به یک ایل متصل هستیم که به آن «ایل خراسانی» می‌گویند. پدر من اصالتاً اهل پاریز است اما چون با مادرم از این ایل ازدواج کرده، به‌ واسطه احترام و مسایل دیگر، نام خانوادگی «امیری‌ خراسانی» را برگزیده است. این موضوع هم برای خودم جالب بود بدانم ایل خراسانی چه کسانی بودند، چه گونه می‌زیسته‌اند. زمانی هم به سخنی از امام علی (ع) برخوردم که فرمودند: «رَحِمَ اللهُ اِمرِأً عَرَفَ مِن اَینَ وَ فی اَینَ وَ اِلی اَین؛ خدا رحمت کند کسی را که بفهمد از کجا هست، در کجا هست و به کجا می‌رود.» اگر چه از دیدگاه دیگر، بحث «ز کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود» بحث خلقت و این مسایل هست اما قابل انطباق با برخی مسایل دیگر هم هست.

در پاریز، منطقه‌ای که ما زندگی می‌کردیم، همیشه در مورد ایل و طایفۀ خراسانی، تیرۀ امیری و این اسامی حرف زده می‌شد و دغدغۀ فکری من بود که بدانم قضیه چیست. بعدها که دیپلم و فوق‌دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه شدم، بیشتر کشش پیدا کردم که این موضوع را دنبال کنم. به‌ ویژه به‌ دلیل قصه‌هایی که مادرم از پدربزرگ و مادربزرگ برایمان تعریف می‌کرد، سختی‌هایی که کشیده بودند و جاهایی که رفته بودند. این‌ها برای من جذاب بود و دلم می‌خواست آن را دنبال کنم. تا این که بعد از اخذ مدرک لیسانس، در مقطع کارشناسی ارشد که در تهران تحصیل می‌کردم، یک روز من و اخوی (محمد ابراهیم) با هم نشسته بودیم، یکی از اقوام به من و اخوی گفت: چه خوب است که داداش احمد آقا یادداشت‌هایی راجع به ایل خراسانی بنویسد؛ ما آدم‌های کوچکی نبودیم، ریشه و سابقه‌ای داشتیم. وقتی این درخواست از سوی ایشان مطرح شد، تصمیم گرفتم که اگر فرصتی دست دهد و توانی در من ایجاد شود در این زمینه کاری انجام دهم. دورۀ دکتری را که شروع کردم،‌ گرفتاری درس و زندگیِ خارج از استان و دوری از خانواده اجازه نمی‌داد که این کار را انجام دهم، تا این که در سال ۱۳۷۴ که دکترایم را گرفتم، در سفری به زادگاه مادری، باز از سوی اقوام همان حرف‌ها و درخواست‌های قبلی تکرار شد: «حالا که درس‌تان تمام شده، خوب است این کار را شروع کنید، البته ما مطالبی یادداشت کرده‌ایم اما شما که دانشگاهی هستید بهتر می‌توانید کار را پیش ببرید.»

بالاخره من کار را شروع کردم منتها به‌خاطر مسایلی که هراز گاهی پیش می‌آمد، نمی‌توانستم آن طور که شایسته و بایسته است کار کنم. مدت‌ها گذشت متأسفانه دچار یک غبنی شدم و آن این که خیلی از پیران و ریش‌سفیدان از زن و مرد، یکی‌یکی از گردونه خارج می‌شدند که زنگ خطری برای من شد و بر خود نهیب می‌زدم که باید زودتر شروع کنم. حقیقتش ابتدا نمی‌دانستم حجم کار چقدر می‌شود و انتهای آن به کجا خواهد رسید. پیش از آن تصور می‌کردم چند پیرمرد و پیرزن می‌نشینند و داستانی می‌گویند و من به رشتۀ تحریر درمی‌آورم و آن اطلاعات را ثبت می‌کنم. مرحوم پدرم تنها فرد باسواد طایفه بود و تمشیت برخی امور ایل خراسانی را انجام می‌داد و اکثر قباله‌ها و سندها را می‌نوشت، گاهی می‌دیدم کلمۀ خان، پسر فلان و فلان و الفاظ سنگین و رنگینی به کار می‌برند. پدر از گذشتگان و این که مهاجرانی بودند و از فلان‌ جا آمدند و قصه‌هایشان می‌گفت، از لشکرکشی‌ها و برخوردها و تفنگ‌کشی‌ها؛ من هم بنا به طبع جوانی‌ام شنیدن این ماجراها را دوست داشتم و نسبت به آن‌ها کنجکاو بودم. همۀ این‌ها دست به دست هم داد که من را به این سمت بکشاند.

...

درخواست از ایل خراسانی سیرجان برای جنگ با روس

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

درخواست از ایل خراسانی سیرجان  برای جنگ با روس

یکی از اسنادی که در کتاب «یاد یاران» آمده و از اهمیت زیادی برخوردار است و به تعبیری، به‌تنهایی می‌توان سندی بر رشادت، شجاعت و غیرتِ عشایر ایران و به‌ویژه ایل خراسانی سیرجان باشد، حکمی است که در سال ۱۳۲۸ ق/ ۱۹۱۱ م. از سوی میرزا حسین‌خان سردار نصرت؛ نایب‌الحکومه و فرمانده قشون کرمان به غلام‌حسین خان کلانتر ایل خراسانی سیرجان صادر گردیده و از وی خواسته در پی اولتیماتوم روس‌ها و حمله آنان به ایران، سپاهی جهت جنگ با آنان آماده نماید.

در توضیح اجمالی این واقعۀ تاریخی باید به این نکته اشاره نمود؛ در سال ۱۳۲۸ ق. در پی درخواست دولت، وزیرمختار ایران در آمریکا (میرزا علی‌قلی‌‌خان‌ نبیل‌الدّوله‌)‌ از دولت آن کشور خواست تا کارشناسانی را برای استخدام در دولت ایران به‌منظور اصلاح امور مالی دولت نوپای مشروطه، به ایران اعزام کند. در همین راستا، مورگان شوستر و تعدادی از همراهانش برای اصلاح امور دارایی، خزانه‌داری، دادگستری و ژاندارمری به استخدام دولت ایران درآمدند و پس از عقد قرارداد به ایران آمدند.

در خصوص تمایل ایرانیان جهت وارد نمودن شوستر، برخی این انگیزه را فقط برای (توسّل و التجاء) به نیروی سوم برای نجات از فشار روس و انگلیس می‌دانند.۱ هرچند اکثر موّرخان روسی (چون ایوانف)، ورود آمریکا به صحنه سیاست و اقتصاد ایران را نمودار یک توطئۀ امپریالیستی و طبق نقشۀ معیّن و حساب شده می‌دانند.

با ورود شوستر به ایران و در پی اقدامات او چون: جلوگیری از دریافت استقراض دولت سپهدار از بانک شاهی، انتصاب استوکس به فرماندهی نیروی‌ جدیدی‌ از ژاندارم‌ مخصوص‌ گمرك‌ و مالیّه، ‌مصادرۀ اموال شعاع‌السّلطنه (پسر دوم مظفرالدّین شاه) که منتهی به درگیری مابین ژاندارم‌های‌ تحت‌ فرمان‌ شوستر با قزّاق‌های‌ روس‌ (به‌ بهانۀ‌ این‌که‌ املاك‌ شعاع‌السّلطنه‌ در گرو بانك‌ روس‌ است) در محل باغ شعاع‌السّلطنه و ... منجر به صدور اوّلین اولتیماتوم از طرف دولت روسّیه شد. آنان از دولت ایران خواسته بودند هر چه‌ سریع‌تر محوطۀ‌ باغ‌ را ترك‌ و املاك‌ را كمافی‌السّابق‌ باقی‌ گذارند.

هنوز مدتی از این اولتیماتوم نگذشته بود که دومین اولتیماتوم‌ روس‌ها به‌ ایران‌ با مضمون‌ شدیدتری‌ صادر شد؛ آنان خواستار اخراج‌ فوری‌ شوستر از ایران‌ شدند و از طرفی، از دولت‌ ایران‌ می‌خواستند كه‌ بعد از این‌ بدون‌ رضایت‌ دولت‌ روس‌ از خارجه‌ مستشار استخدام‌ نكنند و وزیر امور خارجۀ‌ ایران‌ نیز رسماً به‌ سفارت‌ آنان رفته و از روس‌ها عذرخواهی‌ كند.۲

آنان دولت ایران را موظّف به محقّق ساختن خواسته‌های خود در ظرف ۴۸ ساعت نموده بودند و در غیر این صورت از اشغال تهران سخن به میان آورده بودند.۳

انتشار این اخبار در جامعۀ ایران، با واکنش‌های زیادی روبرو شد و هیجان زیادی در مردم ایجاد نمود به‌نحوی‌که گفته شده است، مردم خشمگین در اولین‌ اقدامات‌، از سوار شدن‌ تراموای‌ اسبی‌ و ترن‌ راه‌آهن‌ خودداری‌ كردند. از سوی‌ علمای‌ نجف‌ هم خوردن‌ مواد غذایی‌ و استفاده‌ از كالاهای‌ روس‌ ممنوع‌ و حرام‌ اعلام‌ گردید. قند روس‌ نیز مورد تحریم‌ قرار گرفت‌.۴ نقل شده آن‌گونه احساسات‌ ملّی‌ اقشار مختلف‌ مردم‌ را فرا گرفته‌ بود که سیصد تن‌ از زنان‌ تهران‌ در حالی‌ كه‌ در چادرهای‌ سیاه‌ و نقاب‌های‌ مشبك‌ ظاهر شده‌ بودند و بعضاً سلاح‌ حمل‌ می‌كردند، وارد مجلس‌ شده‌ و از رئیس‌ مجلس‌ خواستار مقاومت‌ در برابر اولتیماتوم‌ روس‌ بودند.۵ به تعبیری موج احساساتی که در ایران به وجود آمده بود، تمامی اقشار جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده بود. حتی عارف قزوینی، شاعر ملی‌گرا و مشروطه‌خواه، قطعه‌ای در وصف ماجرای شوستر در ایران و حمایت از او سرود:

ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود

جان‌نثارش کن و مگذار که مهمان برود

گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد

ای جوانان مگــــــذارید که ایران برود

مجلس نیز به‌رغم تلاش برخی از رجال چون وثوق‌الدّوله جهت تأمین نظرات روس‌ها، با مخالفت اکثریت و نطق‌های افرادی چون شیخ محمّد خیابانی، پذیرش‌ خواستۀ‌ روس‌ را ناقض‌ اصل‌ استقلال‌ و آزادی‌ ملت‌ ایران‌ دانسته‌ و با آن‌ مخالفت‌ ورزیدند.

از آن‌سو روس‌ به‌ دنبال‌ اولتیماتوم‌، قشون‌ خود را تا بندر انزلی‌ و مسیر راه‌ رشت‌ ـ قزوین‌ وارد ایران ساخت‌ و از این سمت، حتی رئیس‌ مجلس‌ (مؤتمن‌‌الملك‌) طی‌ تلگراف‌ به‌ نجف‌ اشرف،‌ خطاب‌ به‌ آیت‌الله محمدکاظم خراسانی (آخوند خراسانی)‌، ضمن اطّلاع موضوع‌ تجاوز روس‌ها و اشغال‌ بخشی‌ از خاك‌ ایران‌، از مشارالیه‌ كسب‌ تكلیف‌ كرد.

در نهایت بعد از کش و قوس‌های بسیار، با مخالفت شدید آخوند خراسانی و همراهی دیگر علمای نجف و داخل کشور، تصمیمات‌ مهمّی‌ در نجف‌ و در منزل‌ آخوند اتّخاذ گردید. برنامۀ‌ مبارزه‌ با تعدّیات‌ روس‌ و انگلیس‌ به‌ شرح‌ زیر اعلام‌ شد:

۱ - با جمیع‌ علمای‌ نجف‌ و طلّاب‌ و عشایر عرب‌، برای‌ جهاد به‌ سوی‌ ایران‌ حركت‌ كنند.

...

نگاهی به یک رویداد مهم تاریخی/ الحاقِ مجدد سیرجان به حاکمیتِ کرمان با تدبیر و دیپلماسی تَرکان‌خاتون قراختایی

جمشید روستا
جمشید روستا

عضو هیئت‌علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید باهنر کرمان

نگاهی به یک رویداد مهم تاریخی/ الحاقِ مجدد سیرجان به حاکمیتِ کرمان با تدبیر و دیپلماسی تَرکان‌خاتون قراختایی

شهرِ سیرجان که در عصرِ باستان یکی از دارالملک‌های ایالتِ کارمانیا بود۱؛ حتی پس از سقوطِ ساسانیان نیز کماکان به‌عنوان دارالملکِ این دیار باقی ماند. این مهم را با غور در آثار نخستین جغرافیدانانِ مسلمان همچون ابن واضح یعقوبی، ابن خردادبه، قدّامه بن جعفر، ابن فقیه و ابن‌رسته ـ که آثارشان را طی قرن سوم و اوایل قرنِ چهارم هجری قمری نگاشته‌اند ـ می‌توان دریافت. برای نمونه ابن خردادبه، صاحبِ کتابِ «المسالک و الممالک» در این باره چنین گفته است: «جيرفت، بزرگترين شهر كرمان باشد، اما والى، مقيمِ سيرجان است.»۲ و یا قدّامه بن جعفر کاتب بغدادی، صاحبِ کتاب «الخراج»، به هنگام معرفیِ ایالتِ کرمان چنین می‌نگارد: «مجاور فارس، كرمان‏ است و شهرهاى آن سيرجان و جيرفت و بم است و سواحل آن هرموز است و خراج نواحى آن شش هزار هزار درهم (۰۰۰، ۰۰۰، ۶ درهم) است.»۳ و یا در جایی دیگر از کتاب خود، سیرجان را مرکز و دارالملک کرمان در آن زمان می‌داند: «از سيرجان، مركز كرمان‏ تا سيستان، يك صد و هشتاد و هشت فرسخ راه بيابانى و كاروان رو است.»۴ ابن واضح یعقوبی، نگارندۀ کتاب «البلدان» نیز دو شهر سیرجان و جیرفت را در قرن سوم هجری قمری بزرگ‌ترین و پراهمیت‌ترینِ شهرهای ایالتِ کرمان دانسته و در این باره چنین می‌نگارد: «كرمان در طرف راست سيستان برابر «جوزجان» واقع است و شهر بزرگ‌تر كرمان «سيرجان» است و آن شهرى است استوار و باشكوه ... سرزمين كرمان با وسعت و پراهميت و آب‌هاى آن اندك است و در شهرى كه آن را «جيرفت» گويند، خرما درخت بسيار دارد و از آنجا به سند مى‏روند.»۵ ابن‌فقیه نیز در اواخر قرن سوم هجری قمری و در کتاب «البلدان» ـ به مرکزیّت شهرِ سیرجان در قرن سوم هجری اشاره کرده است: «از شيراز تا سيرجان (سيرگان) شهر مركزى ِ كرمان، شصت و چهار فرسنگ است».۶

اما با ورودِ محمد بن الیاس (از نسلِ سامانیان) به ایالتِ کرمان در اوایل سدۀ چهارم ه.ق و ایجاد حکومتِ محلّی بنوالیاس (آل الیاس) توسّط وی تغییری در انتخابِ دارالملک رقم خورد. بدین ترتیب که محمد بن الیاس، مرکز ایالت کرمان را از سیرجان به بردسیر۷ (گواشیر= شهرِ کرمانِ امروزی) منتقل ساخت.۸ راجع به دلیل انتقال دارالملک نیز برخی بر این عقیده هستند که چون بردسیر (گواشیر) نسبت به سیرجان، در فاصلۀ دورتری از شیراز قرار داشت؛۹ محمدبن‌الیاس بر آن بود تا با این انتقال بتواند فاصلۀ خود را با مرکز قدرت آل‌بویه (شیراز) بیشتر ساخته و موقعیت دفاعی خود را نیز بهبود بخشد، لذا از این زمان بردسیر به مرکز حکومتی کرمان تبدیل شد.۱۰ مقدسی نیز در کتاب خود در این باره سخن به میان آورده و بر آن است که: «در واقع هدف وی از این اقدام آن بود که خود را از دستگاه حکومت آل‌بویه در فارس دور نگاه دارد تا بهتر بتواند در بردسیر، اعمالِ قدرت کند».۱۱ باستانی پاریزی نیز معتقد است که محمدبن‌الیاس چون وابسته به سامانیان بود میل داشت محل حکومت او به خراسان نزدیک‌تر و به عکس از فارس مرکز دیلمان دورتر کند تا از حملات احتمالی آل‌بویه مصون باشد.۱۲ برخی نیز برآنند که چون محمد بن‌الیاس با قفص‌ها ـ که شغلشان راهزنی بود ـ از همان بدوِ ورود به سرزمینِ کرمان، رابطۀ خوبی برقرار کرده بود و بخشی از غنائم حاصل از راهزنی را از آنان گرفته و در قلاعِ بردسیر (قلعه دختر یا قلعه اردشیر) نگه‌داری می‌کرد؛ پس ترجیح داد شهری جدید در کنار قلعه‌های قدیمی ساخته و به دارالملکِ کرمان، مبدّل سازد.۱۳ به قول مقدسی وی شب‌ها را در آن دژ بلند می‌گذراند۱۴ و به احتمال زیاد از غنائم، حفاظت می‌کرد. سرانجام نیز در یکی از سفرها که محمدبن‌الیاس به نزد قوم قفص رفته بود تا سهمش را از راهزنان قفص بگیرد، بیمار شد و فلج گردید. محمد، فرزندی داشت به ‌نام «الیسع» که اطرافیانش از وی نزد پدر بدگویی می‌کردند. سرانجام نیز موفق شده و پدر را نسبت به پسر بدگمان کردند تا این‌که محمدبن الیاس سرانجام سرداری سپاه را از یسع گرفت و به یکی از پرده‌دارانش به‌نام «ترمش» داد و پسر را دستگیر و حبس نمود.۱۵ سپاهیان محمدبن‌الیاس که از زندانی شدن یسع نگران بودند از اطاعت محمد سرپیچی نمودند. مادر یسع زمانی که محمد بیمار و بیهوش بود با کنیزان و نزدیکان یسع را از حبس درآوردند.۱۶ محمدبن‌الیاس بعد از به هوش آمدن با سرپیچی سپاهیانش مواجه شد و در همین زمان عضدالدوله دیلمی، متوجه کرمان شده بود؛ محمدبن‌الیاس با یسع مکاتبه کرد و او را به جانشینی بعد از خود برگزید و اموالش را به فرزندش واگذار نمود و خودش راه خراسان را در پیش گرفت.۱۷ وی با یک‌صد بار کالا و سیصد غلام در سال ۳۵۶ ه. ق وارد دربار منصوربن‌نوح سامانی (۳۵۰-۳۶۶) در بخارا شد.۱۸ سرانجام ابن‌الیاس بعد از رانده شدن از کرمان توسط عضدالدوله بویهی و پیوستن به‌ دربار بخارا به سال ۳۵۶ ه.ق درگذشت.۱۹ پسرش الیسع نیز اگرچه قصد جنگ با عضدالدوله دیلمی کرد امّا سپاهیانِ وی نافرمانی کردند و به عضدالدوله پیوستند. یسع نیز چاره‌ای جز فرار به خراسان و سرانجام خوارزم نداشت و به قولِ صاحب کتاب عقدالعلی للموقف الاعلی در آنجا دچار بیماری چشم شد و مُرد: «يسع، عزم خوارزم كرد، او را در خوارزم، رمدى صعب رسيد، از دردِ سخت، چشم خويش از سر برآورد و در آن هلاك شد و بعد از آن ديّار، از آل بوعلى الياس در ديار كرمان نماند و ولايت كرمان ازجمله ممالك عضد شد».۲۰

اگرچه شهرِ سیرجان، مرکزیت خود به عنوانِ دارالملکِ ایالت کرمان را از دست داد امّا همزمان با دوران تسلّط حکومت‌های آل الیاس، آل‌بویه و سلجوقیانِ کرمان، از رونق اقتصادی و تجاری مناسبی برخوردار بود. این رونقِ تجاری نیز مرهون موقعیتِ سوق‌الجیشی شهرِ مذکور و قرار گرفتن در مسیر تجاری بود. راه‌های تجاری فراوانی از سیرجان گذشته و نواحی جنوبی و شرقی ایران را به نواحی شمالی و غربی متصّل می‌ساخت. مسیرهایی تجاری که در قرونِ بعد نیز از رونقِ آن‌ها کاسته نشد. علی‌اکبر وثوقی دربارۀ سیرجان می‌نویسد: «از قدیم‌الایام راه‌های ارتباطی زیادی از سیرجان به شیراز، بندرعباس، جیرفت، کرمان، یزد، اصفهان و تهران متصل می‌شدند و این شهر محل عبور و مرور کاروان‌هایی بود که کالاهای خود را از طریق سیرجان به بندرعباس حمل می‌کردند تا این‌که از آنجا به‌وسیله کشتی به خارج صادر نمایند.»۲۱ زیره و نیشکر از محصولات منطقۀ سیرجان بود چنان‌که زکریا قزوینی دربارۀ سیرجان می‌گوید: «قصبۀ ولایت کرمان بوده، آبادان و معمور و پر آب ... نخل بسیار و نیشکر در آن ولایت به هم رسد ... و زیره که مشهور است از آن ولایت به عالم برند.»۲۲

ازجمله مسیرهای تجاری، راهی بود که از سیرجان به اصطهبانات در شبانکاره می‌آمد و آنگاه از طریق سروستان به شیراز می‌رسید.۲۳ لازم به یادآوری است که دو راهی که از طریق شهربابک و سیرجان به شیراز منتهی می‌شدند کوتاه‌ترین مسیرها جهت اتصال کرمان به فارس بودند.۲۴ لسترنج راه ارتباطی فارس و کرمان را این‌طور بیان می‌کند: «راه‌هایی که از فارس به کرمان می‌آمد در بیمند چهار فرسخی باختر سیرجان به هم می‌رسید. بدین گونه که از شمال خاوری راهی بود که از اناس و ناحیۀ روذان به بیمند می‌آمد ... از صاهک بزرگ تا بیمند (و سیرجان) دو راه بود که مسافت آن‌ها با فرسخ معین شده است. یکی از شهربابک می‌گذشت ... و دیگری از کویر گذشته یکسره به بیمند می‌رسید و آن هم از دو راه که اولی از ده نمک می‌گذشت و دومی از کاروان‌سرای پشت خم. علاوه بر این مقدسی راه نیریز به بیمند و سیرجان را (با تعیین منزلگاه‌‌ها‌) ثبت کرده است.»

...