نگاهی به تابلوی «سوم ماه مه ۱۸۰۸» اثر «فرانسیسکو گویا» / فاجعۀ تکرارشونده

زهرا رمضانی‌پور
زهرا رمضانی‌پور

کارشناس نقاشی

نگاهی به تابلوی «سوم ماه مه 1808» اثر «فرانسیسکو گویا»  / فاجعۀ تکرارشونده

«سوم ماه مه ۱۸۰۸» اثر «فرانسیسکو گویا» نقاش اسپانیایی، در سال ۱۸۱۴ م. در سایز طبیعی ۶۸/۲ در ۴۷/۳ متر با تکنیک رنگ‌روغن خلق شد که در موزه «دل پرادو» در مادرید نگهداری می‌شود.

«گویا» سبک‌های متفاوتی را آزموده و به‌عنوان نخستین نقاش عصر نو با ذهنیت پیشرو و محتوای عمیق و تحول در موضوع، سبک و نوع نورپردازی بر رمانتیسم و رئالیسم به‌عنوان دروازه‌های انتقال از کلاسیسم به عصر نوین مؤثر بوده و برای اولین بار مفهوم عام «انسان» را با تمامی خصلت‌هایش به تصویر می‌کشد، لطفی در نمایش شخصیت‌ها و مدل‌ها ارائه نمی‌کند بلکه سعی در انعکاس همه رخوت، زشتی، آزمندی و پوچی در چهره‌ها دارد و در آستانه قرن ۱۹ چشم‌اندازی تیره و زشت از عصر در حال آغاز که با انقلاب‌هایی همراه بود ارائه می‌کند و بدون قهرمان‌سازی، واقعیت آدم‌های بی‌نام و نشان را مجسم می‌کند.

تابلوی «سوم ماه مه» برگی از تاریخ است که تیرباران انقلابیون مادرید را توسط سربازان فرانسوی در خِلال سال‌های اشغال اسپانیا توسط ناپلئون، در روز بعد از قیام و درگیری میان دو گروه نشان می‌دهد که میهن‌پرستان شکست‌خورده، مقابل جوخۀ اعدام قرار گرفته‌اند.

سایز طبیعی تابلو، مخاطب را با صحنه همراه می‌کند و شیوه خاص طراحی حالات و حرکات پیکرها، خطوط راست و بی‌احساس و تکرار ریتمیک هیکل‌های سربازان در مقابل خطوط منفعل و رها در طراحی محکومان بی‌دفاع به‌اضافه ضربات نرم‌تر قلم‌مو برای نقاشی محکومان به تجسم نفرت و وحشت می‌انجامد.

ترکیب تابلو بر اساس نسبت‌های طلایی استوار است و عناصر مهم تصویر در نقاط حساس و طلایی تابلو قرار دارند.

حادثه در مقابل تپه‌ای بی‌روح که اختناق را تداعی می‌کند و دور نمای مادرید را پوشانده است اتفاق می‌افتد، آسمان تاریک شب همراه با کاربرد رنگ‌های طیف خاکی، فضایی تلخ و غم‌انگیز توأم با حس یأس و مرگ را القا می‌کند.

تمرکز نور فانوس که تنها منبع نور بوده و صحنه کشتار را روشن کرده بر روی مرد محکوم سفیدپوش است و تضاد آشکار تاریکی و روشنایی بین متجاوزان و قربانیان را ایجاد کرده است.

در سمت چپ، اجساد قربانیانی است که بر روی یکدیگر انداخته شده‌اند و راهبی بر بالین آن‌ها با دست‌هایی که به جای آسمان معطوف به زمین هستند در حال دعاست. مردی در پشت سر راهب، امیدی برای بالا آوردن مُشت گره کرده خود به نشانه مقاومت ندارد و در نهایت مردی که با تجسم کامل ترس از مرگ دستانش را حائل صورتش کرده است.

نقطه طلایی اثر مرد محکومی با پیراهن سفید و شلوار زردرنگ است که درخشش لباس و تمرکز نور صحنه بر روی او در مقابل تیرگی و نخوت جلوه‌گری کرده و نماد نجابت قربانیان می‌شود که کانون اثر، چهره او و چشمان معترضش که از وحشت گشاد شده و نگاه سرشار از التماسش به سربازان است، در عین تسلیم و رضایتی که می‌داند چیزی به پایان زندگی‌اش نمانده است. حالت ایستادن مرد محکوم تجسم حضرت مسیح و شبیهِ به صلیب کشیدن عیسی مسیح است و شکل V دست‌ها و تکرار این اِلمان در دست‌های مردی که دقایقی قبل کشته شده نماد پیروزی است. ضمن اینکه هیچ‌چیز قهرمانانه‌ای وجود ندارد.

در بخش میانی، تماشاگرانی در انتظار مرگ مأیوسانه و مُلتمسانه بر زمین زانو زده و با دست چهرۀ خود را پوشانده‌اند و از نگاه کردن به سربازان و صحنه کشتار خودداری می‌کنند.

در سمت راست، ردیف سربازان با لباس‌های متحدالشکل و تمیز در وضعیتی همسان و تکرار شونده در یک ردیف مرتب، محکم بر جای ایستاده‌اند و بیشتر به ماشین مرگ شباهت دارند تا تعدادی انسان.

لباس و سلاح‌ها کاملاً ترسیم شده اما صورت‌شان برای مخاطب مشخص نیست، انگار روحی در بدن ندارند و مرگ اصلی از آنِ سربازان است، موجوداتی بی‌چهره که در برابر یأس و عصیان قربانیان نفوذ ناپذیرند.

در این اثر شاهد نهایت اثرگذاری دراماتیک ضمن وفاداری به تاریخ هستیم اگرچه اثر فراتر از زمان است و نقاش با تجسم رنج اسپانیایی‌ها و بی‌رحمی ارتش متجاوز از تمامی مردمی که در هر زمان و مکانی ایستاده بر باور خویش بهای سنگین قربانی شدن را می‌پردازند تجلیل می‌کند و صحنه از تجسم لحظه‌ای عینی به تصویری از فاجعه‌ای تکرار شونده تبدیل می‌شود.

نگاهی به کتاب ماتیلدا / دختر نابغه

بهار قرایی
بهار قرایی
نگاهی به کتاب ماتیلدا  / دختر نابغه

ماتیلدا ورد وود دختر ۴ سال و سه ماهه باهوش و عاشق کتابی بود اما پدر و مادرش آقا و خانم ورم وود که از کتاب بیزار بودند همیشه در جواب خواست او برای خرید کتاب می‌گفتند وقتی ما یک تلویزیون ۱۲ اینچی قشنگ داریم چرا باید آن صفحات مضحک را بخوانیم؟ البته این رفتار آن‌ها روی برادر ماتیلدا یعنی مایکل هم تأثیر گذاشته بود اما روی ماتیلدا به‌هیچ‌وجه. سرانجام ماتیلدا که می‌فهمد والدینش برایش کتاب نمی‌خرند خودش به‌تنهایی روانه کتابخانه عمومی روستا می‌شود و بعدازظهرها که پدرش سرکار، مایکل به مدرسه و مادرش برای بازی دبلنا با دوستانش از خانه بیرون می‌روند و خانه خالی می‌ماند با آرامش دو ساعت کامل را کتاب می‌خواند. ولی خانم فلپس مدیر کتابخانه به خانم ورم وود درباره ماتیلدا می‌گوید و با این کار مادر ماتیلدا نه‌تنها به او افتخار نمی‌کند بلکه او را در خانه حبس می‌کند.

ماتیلدا پس از این رویداد دست به کارهایی می‌زند که می‌تواند برای هر دختر نوجوانی جذاب باشد. ماتیلدا در چهارسالگی کتاب‌های بزرگترها را خوانده است؛ «آرزوهای بزرگ»، «پیرمرد و دریا»، «الیور تویست»، «جین ایر» و کلی کتاب‌های بزرگ‌سال دیگر. ماتیلدا شش سال و نیمه است که به مدرسه می‌رود و آنجا به معلم دوست‌داشتنی‌اش خانم هانی علاقه‌مند می‌شود. خانم هانی ماتیلدا را جدی می‌گیرد و برای استعدادهایش ارزش قائل است. کم‌کم ماتیلدا متوجه می‌شود توانایی‌های فوق‌العاده‌ای دارد. نابغه‌ی کوچک و کمی موذی از توانایی‌هایش استفاده می‌کند تا کمی پدر و مادر بی‌توجهش را اذیت کند و البته بعضی‌ بزرگ‌ترهای دیگر مانند مدیر بدجنس مدرسه‌شان که معلم محبوبش را اذیت می‌کند حسابی سر جایشان بنشاند.

ماتيلدا اثر فانتزی و دوست‌داشتنی رولد دال، اولین بار سال ۱۹۸۸ در انگلستان منتشر شد. این کتاب یکی از برترین کتاب‌های کودک و نوجوان در سراسر دنیا است و در رتبه‌ی سوم فهرست صد رمان برتر کودک و نوجوان دنیا قرار گرفته است.

رد تاریخ در کوچه قدیمی

وحید قرایی
وحید قرایی
رد تاریخ  در کوچه قدیمی

ساختن بیل و چکش و داس و اره و ادوات کشاورزی به قدیمی‌ترین روش ممکن. آقا مهدی ۲۵ سال است در خیابانی به نام بهار در دل شهر ماهان کوره زغال‌سنگی را روشن نگه داشته است تا به‌عنوان یک آهنگر این ادوات را برای مشتریانش بسازد... او ادامه دهنده شغل پدرش بوده است. می‌گوید کار و بارم بهتر بود اگر وسایل مشابه چینی اینگونه بی‌محابا به بازار راه پیدا نمی‌کرد.

وقتی از زندگی‌اش می‌پرسم اظهار می‌دارد: از زندگی راضی ست و اگر راضی نباشم چه کنم؟! از او می‌پرسم آیا فرزند شما هم حاضر است شغل شما را ادامه دهد می‌گوید آن‌ها مرا به خاطر این شغل سرزنش می‌کنند و می‌گویند دوره این‌گونه مشاغل به سر آمده است...

ابله محله را جدی بگیرید!

کتابفروشی طوبا
کتابفروشی طوبا
ابله محله را  جدی بگیرید!

خوندن یه کتاب داستان ساده و بدون پیچیدگی، همیشه لذت‌بخشه، اما «ابله محله» یه کتاب داستان معمولی نیست. کتاب «ابله محله» با عنوان اصلی «ژه»، توسط کریستین بوبن، نویسندۀ مشهور فرانسوی نوشته شده. اگه با آثار دیگۀ این نویسنده آشنا باشید، میدونید که فضای کتابهاش خیلی آرومه و تمام اتفاقات، با معنایی فراتر از اونچه به نظر میرسه اتفاق میفتند. در واقع، آثار کریستین بوبن رو میشه در دستۀ آثار فلسفی که بدون خشونت و خشکی آدم رو به فکر فرو می‌برند قرار داد.

کتاب «ابله محله»، داستان پسربچۀ کوچکی به نام آلبن هست که در همون ابتدای داستان می‌فهمیم با هم‌سن و سال‌های خودش فرق داره، چرا که همیشه به دنبال چیزی فراتر از حرف‌های معلم کلاس درس می‌گرده. آلبن پسر خیالبافیه که با جنازه زنی به نام «ژه» که در زیر یخ‌ها گیر کرده، ارتباط داره و خیلی سخت عاشقش میشه. تصور این زن قرمزپوش خیالی باعث میشه همه آلبن رو به عنوان ابله محله بشناسند و جدی نگیرند.

خوانشی بر نمایشنامۀ «محاکمه اندرسون ویل» / میان وظیفه و وجدان

وحید قرایی
وحید قرایی
خوانشی بر نمایشنامۀ «محاکمه اندرسون ویل» / میان وظیفه و وجدان

یک زندانبان که متهم است با رفتارش باعث مرگ و بیماری تعداد زیادی در یک اردوگاه اسرای جنگی در جریان جنگ‌های شمال و جنوب آمریکا شده است حالا پای میز محاکمه آمده است. چالشی برای اینکه مشخص شود در تقابل وجدان انسانی و وظیفه نظامی کدام‌یک مقدم بوده است و آیا یک زندانبان به‌جز وظایف شغلی خود الزامی به انجام تعهدات انسانی خود داشته است؟

«محاکمه اندرسون ویل» معروف‌ترین اثر «سال لویت» نمایشنامه‌نویس آمریکایی است که در اغلب آثار خود، به دلیل سابقه خدمت در نیروی هوایی ایالات‌متحده معضلات اخلاقی جنگ را مطرح می‌کند... بررسی تکان‌دهنده‌ای درباره مسائل اخلاقی موجود در تناقض میان التزام انسان به قدرت وجدان خویش.

منبع اصلی این نمایشنامه که خواندنش می‌تواند برای هر کسی و در هر جایگاهی مفید و جالب‌توجه باشد محاکمه علنی هنری ویرز –از نیروهای جنوب در جنگ‌های آمریکا-است که در سال ۱۸۶۵ در واشنگتن برگزار شد.

یکی از بدنام‌ترین زندان‌های ایالتی در آمریکا، کمپ سومتر یا زندان اندرسون ویل است که در ایالت جورجیا قرار دارد. این زندان توسط ایالات مؤتلفه آمریکا برای نگهداری از زندانیان و اسرای جنگ داخلی ایالات‌متحده بنا شد. زندانیان در این زندان شرایط سختی داشتند و علاوه بر شکنجه با کمبود غذا، آب و بهداشت دست‌وپنجه نرم می‌کردند. این زندان شامل محوطه‌ای بزرگ بود که زندانیان نوبتی در چادرهای آن استراحت می‌کردند و هیچ سرپناهی نداشتند، همچنین آن‌ها مجبور بودند از یک نهر که تنها منبع آب آن‌ها بود برای همه کارهایشان استفاده کنند. سرتاسر محوطه آن را فنس کشیده بودند که در صورت عبور، زندانیان حکم مرگ خود را امضا می‌کردند. این زندان در سال ۱۸۶۵ تعطیل شد و تا آن مدت بیش از چهارده‌هزار نفر از چهل‌هزار نفر زندانی آن جان خود را از دست داده بودند.

در این نمایشنامه سه شخصیت بیش از همه موردتوجه قرار می‌گیرند. ویزر که به‌عنوان زندانبان در طول جنگ با رفتار و رویه و فرمانبرداری محض خود هزاران نفر را به کام مرگ کشانده. بیکر وکیل مدافع ویزر که قصد دارد از وی به‌عنوان یک زندانبان که در خدمت مافوق خود بوده و چاره‌ای جز اطاعت نظامی نداشته است دفاع کند و چیپمن دادستان نظامی که قصد دارد با ارائه دلایل و مدارک و شهود، اشد مجازات یعنی اعدام را برای ویزر درخواست کند و به هیئت قضات بقبولاند.

بخشی از حرف‌های این سه شخصیت می‌تواند در معرفی این نمایشنامه قابل‌توجه باشد...

ویرز (متهم): «من صرفاً وظیفه‌ام را آن‌طور که می‌دیدم، انجام می‌دادم. وظیفه داشتن نظم زندان را حفظ کنم. وظیفه داشتم ماهیانه تعداد زندانیان را ازجمله کسانی که فرار کرده بودند را ثبت کنم. وظیفه داشتم مانع فرارشان شوم. در زندان نیروی کافی نداشتم...طاقت‌فرسا بود و باید راه‌هایی به‌منظور جلوگیری از تلاش زندانیان برای فرار پیدا می‌کردم...این وظیفه من بود و مسئولیت شخص من بود و این داستان ادامه پیدا می‌کرد...من مانع فرارشان می‌شدم و آن‌ها تلاش می‌کردند. من مانع می‌شدم و آن‌ها تلاش می‌کردند...»

او در پاسخ به این سؤال که چرا در ضمیرتان نتوانستید از فرمان مافوق نافرمانی کنید؟ می‌گوید:

«من نمی‌توانستم. این توانایی را درون خود نداشتم که این کار را بکنم. این باور را نداشتم که بتوانم این کار را بکنم. من نمی‌توانستم نافرمانی کنم...»

چیپمن (دادستان): «اگر این‌طور باشد که شما می‌گویید دیگر باید با این تصور که فردی می‌تواند وجدان عده کثیری را تصاحب کند به حال دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم تأسف بخوریم؛ زیرا در این صورت دنیایی که پیش روی ما قرار می‌گیرد دنیای اندرسون ویل‌ها خواهد بود. دنیای زندانبان‌هایی که صرفاً به فکر اجرای دستور فرماندهانشان هستند و وجدانشان را فراموش کرده‌اند و فقط از مرجع قدرتی وحشت دارند که روحشان را تسلیم آن کرده‌اند.»

بیکر (وکیل مدافع) خطاب به دادستان: «سرهنگ، انتخاب‌ها در این دنیا دشوار هستند. اینطور نیست؟ از یک‌سو باید از غرایز شایسته پیروی کرد و از سوی دیگر... سرهنگ اگر می‌توانید به من بگویید که بین نقش شما در این سالن و نقش ویرز در اندرسون ویل چه تفاوتی وجود دارد؟ می‌توان دید که او نیز کمابیش سیاست‌ها را به اجرا درمی‌آورده است. قلبتان آگاه است که می‌خواهید او را به سبب اجرای دستورات مافوقش محکوم کنید... انسان‌ها همانطور که هستند به زندگی ادامه می‌دهند. اکثرشان تحت سیطره ترس... و از این رو تحت سیطره قدرت‌ها و مسئولان و این برده‌داری را چگونه باید از بین ببریم وقتی در طبیعت خود انسان جا دارد؟»