https://srmshq.ir/y3xnhd
پیش از آثار مارکز، در ایران ابتدا صادق هدایت در رمان بوف کور و سپس غلامحسین ساعدی بود که رویکردی به خردهفرهنگها و فرهنگ مردم داشتند اما چرا رئالیسم جادویی به نام نویسندههای آمریکای لاتین ثبت شد و ساعدی نادیده گرفته شد، موضوعی در خور بررسی وسیع است که در اینجا، ما به طرزی گذرا به آن میپردازیم.
زبان، حدود دویست میلیون نفر به زبان اسپانیایی صحبت میکنند و در این زبان از قرنها قبل شاهکارهایی مانند دنکیشوت اثر جاودانه سروانتس به وجود آمده است. در حالی که تعداد فارسیزبانها با محسوب داشتن رشد جمعیت، آنقدرها نیست.
غلبه فرهنگ کتابت بر فرهنگ شفاهی موضوع مهم و تعیینکننده بعدی است. زمانی که دنکیشوت نوشته شد، یعنی تقریباً چهارصد سال قبل، حتی مردم عادی کوچه و بازار در اسپانیا از آن کتاب استقبال کردند و این در حالی است که هنوز سرانه مطالعه در ایران، به طرز شرمآوری پایین است. افغانستان دیگر جای خود دارد.
موضوع مهم بعدی مباحث تاریخی و جغرافیاست نزدیکی کشورهای آمریکای لاتین و اسپانیاییزبان به اروپا و آمریکا باعث شده است که آثار قدرتمند آن جاها، بلافاصله به انگلیسی و دیگر زبانها ترجمه شوند. آثار نویسنده مردمدوست و رئالیستی احمد محمود هیچ کمتر از آثار «آستوریاس» و «ماریوس و ارگایوسا» نیست. آثار ساعدی کمتر از داستانهای مارکز نیست آثار جلال آل احمد کم از داستانهای دیگر نویسندههای آمریکای لاتین ندارد و قسعلیهذا، اما این آثار در محدوده ایران ماندهاند، اما از سویی همین رویکرد ملی نویسندهها میتواند نقطه قوت داستانها نیز باشد، بنا به شرحی که به دنبال میآید...
بورخس، مارکز، آستوریاس و ... با رویکرد به فرهنگ شفاهی سرخپوستها آثارشان را نوشتند و من همینجا از مجالی که فراهم شده است بهرهمند میشوم تا به دوستان نویسنده یادآور شوم که بهتر است کتابهایی مانند «تو رو تومبو» اثر آستوریاس و با ترجمه خوب خانم زهرا خانلری «و مردی که همه چیز، همه چیز داشت» با ترجمه خانم لیلی گلستان را بخوانند، باری آنطور که خود گفتهاند منبع آثارشان همان فرهنگ شفاهی سرخپوستان است، اوج تمدن سرخپوستی، تمدن اینکاها متعلق به هزار سال قبل است که در تاریخ شرق و ایران، هزار سال مدتزمان طولانی نیست.
در همین کرمان ابنیههایی داریم متعلق به هشتصد سال قبل که هنوز مورد استفاده هستند، مانند مسجد و بازار سر پوشیده دوران سلجوقیان کرمان و ساختههای تُرکان خاتون و سلاجقه ساکن کرمان بازماندگان همان سلسله هستند (نقل به مضمون از مقالههای استاد باستانی پاریزی)
بنابراین داستان نویسان، شاعران و دیگر هنرمندان ما میتوانند از فرهنگ مردم در خلق اثر بهرهمند شوند. به خصوص وقتی که میدانیم نیاکان دوردست ما از طریق کیشِ مهر و زروانیگرایی و باورهای مانوی و مزدکی، بر خیلی از فرهنگهای جهان باستان تأثیرگذار بودهاند.
این همه گفته یا نوشته شد تا برسیم به نمونههای عینی. یکی از این نمونهها پدربزرگم است که مدتهاست مرحوم شده است. او با سواد قدیم، سواد در مکتبخانهها و چند سال درس خواندن در مدرسههای جدید (به گمانم تصدیق کلاس ششم را داشت)، قصهگوی خیلی خوبی بود و در ضمن نمونهای از باورهای رایج در فرهنگ مردم نیز بود. اعتقاداتی محکم و انکارناپذیر به موجوداتی خیالی داشت.
مثلاً به مردآزما (من دُزما در تلفظ محلی) معتقد بود. میگفت که یک بار داشته از روستایی در کوهپایه (که در آنجا ملک و آب مختصری داشت به یک روستای دیگر میرفته است. غروب میشود و او تصمیم میگیرد که تا شب نشده به راه بیفتد اما معطل میگردد و ناچار شب به راه میافتد. در راه یک الاغ سفید میبیند. الاغ بیصاحبی که در کوره راه سرگردان بوده! پدربزرگ با خود میگوید که سوار الاغ میشوم به روستای مورد نظر میروم، صاحب الاغ بالاخره پیدا میشود؛ اما تا نزدیک میشود، الاغ شروع میکند به خندیدن و بعد به تاخت دور میشود. پدربزرگ ترسیده بود و باز ناچار بود به راهش ادامه بدهد که این بار گوسفندی در کنار کوره راه میبیند. با خود فکر میکند که این گوسفند مال کیست؟ و چرا در این وقت شب به خود رها شده است؟ که گوسفند ناگهان قد میکشد و میشود بهاندازه یک گوساله و باز بزرگتر گشته و مثل شتر میشود و بعد ناپدید میگردد.
باری، پدربزرگ میگفت که تا رسیدن به مقصد، مردآزما مدام سر به سرش میگذاشته و هر بار به شکل و طرحی درمیآمده است. پدربزرگ معتقد بود که اگر یک سنجاق قفلی همراه داشت میتوانست با آن مندزما را اسیر کند و در این صورت به همه خواستههای مادی و ثروت فراوان میرسید! این را عرض کنم که در آن زمان سنجاق قفلی کمیاب بود اما الآن که این وسیله زیاد است یا مندزماها ترسشان ریخته است یا حریف تورم کنونی نمیشوند!
باری، یکی دیگر از موجودات خیالی و مورد باور پدربزرگ، موجودی به نام دوالپا بود. این موجود پاهایی چرمی داشت و معمولاً به شکل پیرمردی نحیف و علیل در بیابانها دیده میشد. پدربزرگ از یک جوان جوپاری میگفت که یک بار اسیر دوالپا شده بود. او که داشته از کرمان به جوپار (جویبار) میرفته، در سایه درختی پیرمردی زار و علیل را میبیند که به او التماس میکند کمکش کند و تا خانهاش برساند.
جوان دلش به رحم میآید، پیرمرد را بر شانههای خود مینشاند و غافل از آن بوده که او در واقع همان دوالپاست. مدتی که میرود متوجه میشود که پاهای پیرمرد مثل چرم سفت و سخت دور گلویش حلقه شده است. پیرمرد یا همان دوالپا، جوان را وادار میکند که تا چند وقتی مثل یک نوکر بیجیره و مواجب در خدمتش باشد و نان و آب او را تأمین کند. آن مرد جوان هر وقت که قصد نافرمانی و سرکشی داشته با عتاب و خطاب و ضرب و جرح دوالپا مواجه میشده است. سرانجام مرد جوان با ترفندی از شرّ دوالپا خلاص میشود. (آن ترفند را یادم نیست که آیا پناه بردن به امامزاده جوپار بود یا چیز دیگر؟)
عروسی گرفتن از ما بهتران نیز ازجمله اعتقادات آن مرحوم بود. میگفت که یک بار جمعی از اقوام در دامنه کوه صاحبالزمان که آن زمان یک مکان تفریحی نیز داشته است جمع شده و قرار بود که شب جمعه را همانجا بمانند و عصر جمعه برگردند. پدربزرگ غروب پنجشنبه از مغازه و شهر پیاده به راه میافتد. شب میشود. میبیند که در خرابهای کنار قلعه دختر روشنایی و صدای بزن و بکوب و خنده است. خیال میکند که اقوامش آنجایند. میرود و میبیند که خیر! عروسی است. منتها عروسی از ما بهتران است. وادارش میکنند که در عروسی آنها شرکت کند و حرکات موزون هم داشته باشد!
باری، انگار اعضای فامیل وقتی میبینند که او دیر کرده، چند نفری با چراغدستی و کارد و چاقو به دنبالش میآیند. از ما بهتران که متوجه میشوند تا جماعت از گرد راه نرسیدهاند، ناپدید میشوند.
همچنین او معتقد بود که هر چه روی زمین است در دریا نیز وجود دارد، یعنی مردمی هستند نیم ماهی و نیمی انسان که خانه و کوچه و خیابان و دوچرخه و ماشین و ... دارند. با همدیگر حرف میزنند و مدرسه میروند و داد و ستد دارند!
باری، او ذهنی خلاق داشت و قصهگوی قدرتمند و توانایی بود. روح او، میرزاحسین ملکوتیان شاد باد.
آنچه گفته شد، همچنان که در ابتدا نوشتم، میتواند دستمایههایی برای نوعی از ادبیات داستانی نظیر داستانهای غلامحسین ساعدی و امثال او باشد.
https://srmshq.ir/bqn5a1
در ادامۀ مبحث نقالی باید اشاره کنیم که به قول نویسندگان کتابهایی در این فن، چون طرازالاخبار و فن نقالی این فن دل ربا تا آنجا پیش رفت که حتی شاهعباس پادشاه بزرگ صفوی نیز، خود گاه به قهوهخانه میرفت و پای سخنان و نقل نقالان مینشست و به گفتار آنان و شیوۀ نقالی آنان دلبسته بود.
نقالان هم برای چگونگی نقل خود چه در قصهخوانی و چه در حماسهخوانی آداب و اصولی را داشتهاند و رعایت میکردهاند و چون رواج این هنر زیاد شد، بزرگان و پیشکسوتانی آمدند که برای پسینیان چگونگی آداب و روال آن را بازنمودند. چنانکه میخوانیم، «طرز درآمد اهل ایران چنین است که هرگاه شروع در خواندن قصه مینمایند، اول حکایت نظمی - که مناسبت به داستانی که خواهند خواند داشته باشد- میخوانند، چه از رزم و چه بزم و چه از عاشقی و چه عیاری، پسازآن بر سر صفت راویان قصه میروند تا رفتهرفته، به مدح سیدالشهدا امیر حمزه میرسند و دو بیت میخوانند و آنگاه شروع در سررشتۀ سخن میکنند»، محمد محجوب، (۱۰۹۰) و آنان برای مراحل پیش برد کار نقالی، تقسیمبندیهایی داشتهاند که به گمانم نقال امروز نیز باید رعایت کند تا در کار نقالی خود، چه از رهآورد هنر و چه برای اجرا در زورخانههای باقیمانده، بدان نیازمند است.
ازجملۀ این ترتیب در مراحل، «مناسب خوانی و مرصعخوانی» است؛ که دراینباره چنین میخوانیم: «آنگاه شروع در سررشتۀ سخن میکنند و در مناسب خوانی از غایت نزاکت قدم از براعت استهلال بیرون نمیگذارند؛ چنان چه اسبی را که بیان میکنند، صفت آن اسب را عاشقانه میخوانند؛ و همچنین در رزم و بزم و عیاری و عاشقی و طلوع و غروب آفتاب و امثال آن، آنچه سخنوران را هنگام تکلم پیش آید، این ادای نازک را از دست نمیدهند. در مرصعخوانی، با فقرۀ نثری با دو سه بیت به دستوری که مذکور شد، در وقتیکه سخن تشنۀ مناسب است خوانی باشد، گفتار خود را آب و رنگی میدهند و بعد به چگونگی نشستن و حالات نقال و چگونگی گفتن و رفتن میپردازد.(همان)
هم چنانکه پیش از این در بخشهای گذشته اشاره شد، یکی از نقالان بلندآوازه بهویژه در نقالی مذهبی عبدالنبی فخرزمانی بوده است. وی در آداب نقالی کتاب نوشته است. عبدالنبی در نوشتههایش به سه روش نقالی اشاره میکند. که آن سه را روش ایرانی و روش تورانی و روش هندی خوانده است. که برای رهایی از کلینگری و ابهام میتوان فقط برای نمونه، ابومسلم نامه را در سه تحریر گوناگون آن ازنظر گذرانید.
نسخهای از ابومسلم نامه که اصل آن در دو جلد به نشانۀ Supplement persan ۸۴۲ A-B در کتابخانۀ ملی پاریس نگاهداری میشود و نیمۀ نخست آن به اهتمام آقای اقبال یغمایی به سرمایۀ کتابفروشی گوتنبرگ انتشار یافته و از داستانهایی است که به «روش ایرانی» نوشته شده است. نسخۀ دیگری از همین کتاب هم در کتابخانه ملی پاریس به نشانۀ Supplement persan ۸۴۳ محفوظ است که تمام نیست و کاتب داستان را به پایان نیاورده است.
و آن به «روش هندی» نوشته شده است. نسخۀ دیگری هم از این کتاب در همان کتابخانه به نشانۀ Supplement persan ۸۴۴ وجود دارد که نسخهای است مختصر و بخشی ناتمام از داستان زمجی نامه، که دنبالۀ ابومسلم نامه را نیز دارد. این نسخه به قول عبدالنبی، به «روش تورانی» و از نظر ما به فارسی تاجیکی نواحی ماوراءالنهر و بدخشان نوشته شده است؛ و نسخهای دیگر، مفصل اما ناتمام از همین کتاب در کتابخانۀ «آستان قدس» محفوظ است که آن نیز مانند نسخۀ ۸۴۴ پاریس به روش تاجیکان تحریر شده است و آگنده از تکرارهای یکنواخت و طولانی و سرشار از اصطلاحاتی چون کندیدن و بندیدن و فرستانیدن و پرتافتن (پرتاب کردن) و مانند آن است. (همان،۱۰۹۴) و تفاوت این سه نسخه در نگاهی به هر سه بهآسانی فهمیده میشود.
و درست از همین روزگار است که در تذکرهها و مدارک تاریخی، نام قهوهخانه بسیار است. برای نمونه در تذکرۀ نصرآبادی به قلم محمد طاهری نصرآبادی بیش از سی مورد از قهوهخانه و قهوهچی و شاگرد قهوهچی و مانند آن یاد شده است؛ و نیز آمده است که قهوهخانه در آغاز جای شاعران و سخنگویان بود برای ارائۀ شعرشان و شاهعباس گاه به آن جامی رفته و از شاعران شعری درخواست میکرده.
در این تذکره همچنین نام شاهنامهخوانان و نقالان آمده است. همچنین در کتابهایی چون بدایع الوقایع و تاریخ عالمآرای عباسی میتوان نام کسانی از میان نقالان را یافت که باصفت «زیردست» و «بالادست» ستوده شدهاند. و برخی چنان در کار نمایش خود پیش میرفتهاند که زره میپوشیدند و خود بر سر مینهادند تا بهتر بتوانند داستان را به اصل خود نزدیک سازند و صحنههای شاهنامه را هرچه بیشتر، زنده و مجسم نمایش دهند.
انواع نقالی
از نگاهی میتوان نقالی را به دو شیوۀ روایت نقال دستهبندی کرد. نوع اول نقل منظوم که خود، زیبایی و حس و کشش بیشتری داشته، نوع دیگر نقالی از آثار منظوم و داستان و قصههای روایی به نثر که بیشتر سخنوری و گاهی اجرایی و همراه بیانی احساسی بوده و هست. از نگاهی دیگر، نقالی با توجه به درونمایه و محتوای سخن دستهبندی میشود، بنابراین از این نگاه، نقالی حماسی از داستانهای شاهنامه و نمونههای دیگر آن چون برزونامه و رستم نامه و سام نامه و...و نوع دیگر، نقالی داستانهای عاشقانه، چون شیرین و فرهاد و خسرو شیرین، و... که این دو نوع به نظرمی رسد در ایران باستان تا پیش از حملۀ عربها و استیلای آنان بر این کشور، رواج فراوان داشته و ریشه و بنیان داستانهایشان، داستانهای کهن و نامههای باستان ایرانی بوده است و نقل کتابها و داستانهایی چون هزارویک شب و داستانهای بیدپای و هزار افسان و... نیز در نشستها و شبنشینیها روایت میشده است.
...