https://srmshq.ir/a82li5
اگر اهل دیدن فیلم هستید آن هم با سطح تنوع بالا پیشنهاد مبل راحتی مراجعه به هتل پارس و حضور عصرانه و شبانه در سینمای کوچک این هتل است. جایی که تقریباً هر عصر فیلمهایی متنوع در معرض دید علاقهمندان قرار میگیرد. پایه پخش فیلمها، فیلمهای سینمای هنر و تجربه است اما فیلمهای روز دنیا و مستندهای جدید سینمای ایران و جهان و گاهی فیلمهای کلاسیک خارجی نیز در این سینما پخش میشود. در بحبوحه اسکار فیلمهای برگزیده این جشنواره بزرگ فیلم در سینما پارس پخش شد و چندی پیش نیز منتخب فیلمهای کشورهای اروپایی بهصورت رایگان در این سینما اکران شد. به هر حال تماشاخانۀ پارس را میتوان یک فرصت بزرگ برای فیلم بینهای حرفهای در شهر کرمان قلمداد کرد. جایی که میتوانید به صندلیهای راحت آن لم بدهید و یک فیلم شناسنامهدار ببینید. توصیه میکنیم که حتماً در کانال این سینما در تلگرام عضو شوید و از برنامههای پخش فیلمها مطلع باشید. گاهی فیلمها با حضور کارگردان فیلم یا منتقدین پخش میشود که به جذابیتهای پخش فیلم در این سینما میافزاید. به هر حال مدیریت این سینما نگاهی متفاوت به پخش فیلم دارد و همین نگاه متفاوت میتواند جذابیتهای قابلتوجهی برای علاقهمندان به سینما و دیدن فیلم ایجاد کند.
https://srmshq.ir/z2l3q0
هشت ساله بودم و دانشآموز کلاس دوم دبستان. برای ما که یکی از آپشنهای شعار دادن سر صف، مرگ بر شوروی بود خبر انفجار راکتور هستهای چرنوبیل شاید تحقق نسبی این شعار تلقی میشد. در آن زمان وسایل اطلاعرسانی مانند امروز نبود و تلویزیون دو شبکهای نمیتوانست اخبار و اطلاعات کاملی از این اتفاق برای بینندگانش ارائه دهد اما بهتدریج در سالهای بعد کمکم متوجه شدیم که این اتفاق اثرات بسیاری مانند مرگ تدریجی عده زیادی شهروند شوروی و کشورهای نزدیک بهاتفاق بر اثر تشعشعات هستهای و به دنیا آمدن کودکان ناقصالخلقه داشته است. عمق فاجعه سالهایی بعد از این رویداد و با انتشار عکسهایی از تبعات ماجرا بیشتر برایمان آشکار شد و هرگز از ذهن کسانی که در جریان این اتفاق قرار گرفته بودند بیرون نرفت. سه دهه پس از این اتفاق انتشار کتابی متفاوت درباره انفجار چرنوبیل میتوانست اتفاقی هیجانانگیز تلقی شود. کتابی با عنوان «صداهایی از چرنوبیل» که زیر عنوان کتاب توضیح داده بود: «تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی» نوشته سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ. نویسنده کتاب اهل کشور بلاروس و برنده نوبل ادبی ۲۰۱۵ است. روزنامهنگار بودن مشخصه عمده این نویسنده است که باعث شده است روایت متفاوتی از یک فاجعه را در این کتاب بخوانیم. روایتها از زبان مردمی است که بیش از همه درگیر این ماجرای مخوف شدهاند. از دست دادن نزدیکان، بیماریهای مخوف پس از حادثه، کوچ اجباری، از دست دادن خانمان و مایملک، تولد کودکان ناقص الخلقه و تبعات ناپیدای یک انفجار ناخواستۀ هستهای. روایتها آنچنان بیان شده است که نمیتوان به سادگی از خواندنش دست کشید «... اوج رنجی که میکشی اما دلایلی که مسبب واقعی این رنج است را نمیشناسی...»
سوتلانا مینویسد: «فکر کردم چرا درباره چرنوبیل سکوت اختیار کردهاند؟ مگر نویسندگان ما از جنگ، اردوگاههای کار اجباری کم نوشتهاند؟ پس علت این سکوت چیست؟ حقیقت این است که اگر چرنوبیل برای ما پیروزی میآفرید بیش از اینها دربارهاش نوشته میشد و نیز اگر ما معنا و اصلیتش را درک میکردیم... ما هنوز نمیدانیم به این دهشت چه معنایی بخشیم و این از توان ما خارج است؛ زیرا نمیتوان آن را نه با مقیاس تجارب انسانی ما سنجید و نه با مقیاس عصر بشری...»
اما پخش سریال چرنوبیل قطعاً تصویر ذهنی ما را نسبت به این انفجار هستهای کاملتر میکند. مینی سریالی جذاب که توصیه میکنم قبل از کسب اطلاعاتی پیرامون فاجعه چرنوبیل به دیدن آن ننشینید چه اینکه حداقل اطلاعاتی از آن ماجرا کمک میکند از رویدادهای به تصویر کشیده شده درک بهتری داشته باشید. حقایقی که در بدو این ماجرا کتمان میشوند و همین، عده زیادی را به کام مرگ میکشاند و سرانجام قربانیان مستقیم این رویداد نه «برادر»های حزب کمونیست که مردم عادی و کارگران و سربازانی هستند که حزب، سنگ آنها را به سینه میزند. «دیاتلوف»ها همیشه هستند و اشتباه میکنند اما دیرتر از بقیه آثار اشتباهاتشان را میبینند.
از بخشهای قابلتوجه سریال صحنهای است که یک پیرزن مشغول دوشیدن گاو خود در حومه شهر پریپیات است. سربازی وارد مزرعه او میشود و به او میگوید که باید خانهاش را تخلیه کند. پیرزن با یادآوری جنگ جهانی دوم و ترک جنگهای داخلی و انقلابهای گذشته و ارجاع به مرگ عزیزترینهایش بر اثر این رویدادها تأکید میکند در آن شرایط بسیار سخت هم خانه و مزرعهاش را ترک نکرده است اما نگاه خشن سرباز و شلیک مرگبار گلوله به گاو نشان میدهد که اگر جنگ هم پیرزن را از خانهاش جدا نکرده است تبعات فاجعه چرنوبیل چنین اجباری را دیکته خواهد کرد.
سریال از نظر فنی نیز اطلاعات قابلتوجهی ارائه میکند و بیننده را وادار میکند به هر طریق اطلاعات خود را در مورد راکتورهای هستهای و کارکرد آنها افزایش دهد تا حرفهای «لگاسوف» را بهتر بفهمد.
شاید یکی از نکات کلیدی مینی سریال این است: دروغها ممکن است ما را در خود غرق کنند.
به هر حال خواندن آن کتاب و دیدن این فیلم توصیهای است که برای شما داریم...
https://srmshq.ir/4qwd8z
«دستم را از توی جیب پیشبندم درآوردم و كتاب را گذاشتم توی قفسه. خسته بودم و حوصله خواندن نداشتم. آرتور روزنامه را انداخت روی میز و ایستاد. كش و قوس آمد و خمیازه كشید «چراغها را تو خاموش میکنی یا من؟» روزنامه افتاد روی زمین. نگاهش كردم. از هفده سال پیش بیست كیلویی وزن اضافه كرده بود و موهای قبلاً پرپشت و مجعدش حالا کمپشت بود و صاف. ریش بزی كه به خاطرش آلیس در غیاب صدایش میکرد «پروفسور» مثل آنوقت سیاه نبود. فكر كردم چقدر عوض شده. داشتم فكر میکردم حتماً من هم عوض شدهام كه گفت «پرسیدم چراغها را تو خاموش میکنی یا -» باعجله گفتم «من.» روزنامه را از روی زمین برداشتم و ایستادم. پیشبند را باز كردم. رفتم طرف در و چراغ نشیمن را خاموش كردم.»
رمان «چراغها را من خاموش میکنم» چهارمین اثر خانم زویا پیرزاد در سال ١٣٨٠ چاپ و منتشر شد و خیلی زود به چاپهای متعدد رسید. كتاب نثری روان و طنزی جذاب دارد و همهچیز آنقدر طبیعی و زیبا توصیف میشود كه انسان خودش را در همان صحنهها همذاتپنداری میکند. كتاب ساختاری ساده و منسجم دارد و روان است و خواننده را به دنبال خود میکشاند.
و اما اینكه در این بازار بیرونق كتاب و وانفسای بحران كاغذ و چاپ و نشر، درست زمانی كه نشریات یا لاغر میشوند و یا از صحنه دور میشوند و یا مجبورند به خاطر بقای خود قیمتها را بالا ببرند به یکباره میشنویم كه یك كتاب به چاپ صدم میرسد باعث امیدواری و خوشحالی است.
كتاب در مورد زندگی چند خانواده ارمنی در سالهای قبل از انقلاب است كه همه در آبادان زندگی میکنند و اغلب آنها هم كارمندان شركت نفت هستند.
كلاریس آیوازیان، راوی داستان و همسرش آرتور عاشقانه با هم ازدواج کردهاند و حالا صاحب سه فرزند هستند دو دختر دوقلو و یك پسر ١٥ ساله.
كلاریس ٣٨ ساله است و همه زندگیاش در چهاردیواری خانه و برای رفاه حال خانوادهاش میگذرد مادر و خواهر او هم بهعنوان شخصیتهای اصلی داستان همهجا حضور دارند كلاریس سعی میکند مادر خوبی باشد به بچهها میرسد، خانه را تمیز نگه میدارد، غذا میپزد و به این ترتیب تمام وقت خودش را صرف امور خانهداری میکند و البته در كنار همه اینها كتاب هم میخواند اما آنقدر غرق در امور خانهداری است كه در جایی احساس میشود كه او خودش را واگذاشته و فراموش كرده و شاید به همین دلیل بعضی از منتقدان نقش كلاریس را بسیار انفعالی دانستهاند.
همه این مشغلههای زندگی، كلاریس را به یك انزوای اجتماعی فرومیبرد، خودش هم آن را احساس میکند و به همین دلیل گاهی او را خسته و تنها میبینیم. زندگی برای كلاریس یكنواخت میگذرد تا اینكه با آمدن همسایههای جدید همهچیز تا حدودی تغییر میکند و دنیای متفاوتی در مقابل او گشوده میشود، شاید یك تجربه كه حسی از تشویش را در درونش میپراکند و ... هرچند خیلی زود او دوباره به همان مدار اولیه و چرخه زندگی معمولیاش برمیگردد همهچیز به همین روال سابق و با آرامی میگذرد.
خانم پیرزاد با قلمی شیرین و دلنشین و توصیفات ساده و قابل درك توانسته است توجه خوانندگان و محافل ادبی را به خود جلب كند به طوری كه تا كنون چندین جایزه ادبی ازجمله جایزه ادبی یلدا و جایزه بهترین رمان سال گلشیری را به خود اختصاص داده است.
كتاب خانم پیرزاد مرا به یاد كتاب «دفترچه ممنوع آلبا پدس دوسس» نویسنده ایتالیایی - كوبایی میاندازد با همان نگاه و همان دغدغهها و شرح و توصیف حالات روحی و فكری یك زن. گاهی فكر میکنم دغدغه اغلب زنان در هركجای دنیا كه باشند چقدر شبیه هم هست و زبان زنانه در قصههای زندگی چقدر نزدیك به هم است.
خانم پیرزاد با نوشتن این كتاب ثابت میکند كه بدون كلنجار رفتن با كلمات میشود ساده و روان نوشت.
واقعیت این است كه زویا پیرزاد یك رمان خوشخوان و روان خلق كرده است. نوشتهای كه زبانی زنانه دارد و ایبسا كه بتوانیم به سیاق همه قصهها تکههایی از وجود خودمان را هم در آن پیدا كنیم.
میتوان چاپ صدم این رمان را خواند و لذت برد.
https://srmshq.ir/2vq3w1
احتمالا همه ما چیزهایی درباره بردگی سیاهپوستان در امریکا شنیدهایم. به بردگی گرفتن افرادی که به خاطر رنگ پوستی که حتی خودشان آن را انتخاب نکردهاند مجازات میشوند. کتاب کلبه عمو تام هم درباره همین افراد است. افرادی که بعضیهایشان البته کمی خوششانس بودند. مثل بردههای آقا و خانم شلبی.
تام یکی از بردههای آقای شلبی و مورد اعتمادترین بردهاش بود. او به همراه همسرش عمه کلوئه و فرزندانش در کلبهای در ملک شخصی شلبی زندگی میکرند و البته زندگی نسبتاً خوبی داشت تا اینکه سفتههای آقای شلبی به دست تاجر بردهای به نام آقای هیلی میافتد و آقای شلبی مجبور میشود عمو تام و فرزند یکی از بردهها به نام لیزا را به هیلی واگذار نماید. هنگامی که لیزا متوجه ماجرا میشود با فرزندش فرار میکند اما عموتام که مردی فداکار است برای اینکه مشکلی برای آقای شبلی پیش نیاید فرار نمیکند و... ماجراهای کتاب به مرگ عمو تام منتهی میشود اما مرگ او طلیعه آزادی بردگان در آمریکا میشود. جایی که شلبی اسناد آزادی بردگانش را به آنها میدهد: جورج شلبی تمام بردههای خود را یکجا در سالن منزل جمع کرد و با اسنادی نزد آنها آمد. او اسناد آزادی تمام آنها را آورده بود. بردهها میگفتند که «ما نمیخواهیم آزاد باشیم. ما همینجا راحت هستیم.» جورج شبلی در جواب گفت: «لازم نیست شما از این خانه بیرون بروید. من به شما یاری میکنم تا از حقوقتان دفاع کنید.» او تعریف کرد: «من بر سر قبر عمو تام با خداوند عهد کردم همۀ بردگانم را آزاد کنم تا دیگر هیچکس به خاطر من از خانوادهاش جدا نشود. رفقا هر بار که از نعمت آزادی لذت میبرید به یاد آورید که این آزادی را مرهون آن روح پاک و مقدس هستید و سعی کنید مانند او باوفا و باایمان باشید.»
نویسنده این کتاب خانم هریت بیچر استو است و با انتشار این کتاب انقلابی در آمریکا در مورد بردهداری به وجود آورد. در جریان جنگ داخلی آمریکا آبراهام لینکلن رئیسجمهور آمریکا در ملاقاتی به استو گفت: «پس شما همان خانمی هستید که باعث جنگی بزرگ (جنگ داخلی آمریکا) شد». لینکلن این کتاب را از مهمترین دلایل آزادی بردگان سیاهپوست در آمریکا میدانست.
https://srmshq.ir/gckm5n
کاروانسرای زینالدین با قدمتی حدود چهارصد سال، مربوط به دوران صفویه میباشد.
این کاروانسرا یکی از کاروانسراهای زیبایی است که در دل کویرهای استان یزد در شهرستان مهریز واقع شده است. این کاروانسرا در ۶۰ کیلومتری جاده یزد-کرمان نیز قرار دارد.
اتاق های گنبدی با ارتفاع زیاد دورتا دور حیاط کاروانسرا قرار دارند.
برای افزایش ظرفیت این هتل کاروانسرا، سالن بزرگی را با آویزان کردن پردههای ترمه مجزا و بهصورت اتاقک برای اسکان توریست و گردشگران، تقسیمبندی کردهاند که البته حس و حال استفاده از اتاقهای دورتا دور حیاط لذت وصفناپذیر متفاوتی دارد. این مجموعه شامل رستوران و چایخانه میباشد که فقط ایام عید نوروز برای گردشگران ایرانی راحت پذیرش میکنند و در طول سال بیشتر مختص گردشگران خارجی است.
این بنا در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه بهترین مرمت آثار باستانی از سوی سازمان جهانی یونسکو شد.
نزدیکترین روستا به این کاروانسرا روستای کریمآباد میباشد لازم به یادآوری ست این کاروانسرا حدود هجده سال قبل بازسازی و مرمت شده است.
در عین حال یکی از ارزشمندترین و قدیمی ترین جاذبه های استان یزد به نام قلعۀ سریزد در نزدیکی کاروانسرای زینالدین قرار دارد. قلعۀ سریزد بسیار بزرگ و کاه گلی است که دور تا دور آن جهت حفاظت از جان و مال افراد خندقهایی وجود دارد. سر یزد تنها بنای تاریخی سه طبقه در استان یزد است که هنوز هم سالم و پا برجا است. این قلعه طوری ساخته شده که هر طبقۀ آن دارای یک ورودی باریک و مخفی است که تقریبا ورود به آن را غیرممکن میسازد. قدمت ساخت بخشهای داخلی این قلعه به ۱۸۰۰ سال پیش باز میگردد. قسمت بیرونی قلعه سر یزد در دورهی صفویان ساخته شده است. کل این قلعه با یک خندق به عمق ۵ متر و حفاظ چوبی احاطه شده است. درون قلعه سر یزد، دالانهای بسیار باریکی وجود دارد که تنها یک نفر قادر به عبور آنها است.
طبق تحقیقات و صحبتی که از نزدیک با پرسنل این مجموعه داشتم متوجه شدم عدم پذیرش مسافر و گردشگر ایرانی در طول سال، به این علت میباشد که ساعات استراحت شبانه توریست و گردشگران خارجی با ساعات خواب و استراحت شبانه مسافر ایرانی تطابق ندارد .
توریست خارجی عموما حدود ساعت نه تا ده شب به استراحت و خواب شبانه میپردازد در حالی که ایرانیها غالبا زمان مسافرت و تفریح، تا پاسی از شب بیدار و کنار یکدیگر به گفتمان میپردازند و صدای این گفتمانها موجب سلب آسایش و آرامش مسافر خارجی میشود.
طبق تعرفه اداره میراث فرهنگی و گردشگری، هزینههای اقامت توریست و اتباع بیگانه در ایران تقریبا معادل دوبرابر هزینه اقامت ایرانیها در داخل کشور میباشد، لذا برای مدیران مجموعههای گردشگری پذیرفتن توریست خارجی مقرون به صرفهتر میباشد... متاسفانه تعداد اندکی از گردشگران ایرانی ناخواسته در محل اقامت خساراتی برای ساختمان و وسایل بهوجود میآورند که این مسئله در پذیرش مسافر خارجی بهندرت اتفاق میافتد.
امیدوارم در این زمینه تکتک ما ایرانیها رعایت اصول اخلاقی را داشته باشیم و موجبات آزردگی مدیران و مسئولان مجموعههای گردشگری را فراهم نکنیم.