https://srmshq.ir/wnl8z5
لیلا راهدار؛ نویسنده مجموعه داستان «جادۀ فرودگاه» و «پری ماه» است. وی سالهاست که در حوزۀ داستان کار میکند. مینویسد و درس میدهد. راهدار؛ با تأکید بر اینکه روحیه زنان -به لحاظ روانشناسی- با مردان متفاوت است، کنش زنان را در برابر پدیدههای مختلف اجتماعی نیز متفاوت میداند. وی در داستانهای خود کوشیده تا دنیا را از دریچه نگاه یک زن به تصویر بکشد. همین ویژگیها باعث شد تا در یک بعدازظهر گرم تابستانی مهمانِ خانۀ او باشیم و درباره «زبان زنانه» با او به صحبت بنشینیم. متن زیر حاصل گفتوگوی من با اوست.
خانم راهدار! برداشت شما از زبان زنانه در ادبیات چیست؟
برخورد زن نسبت به رخدادهای اطراف از قبیل جنگ، حوادث اجتماعی، مسائل شخصی با برخورد مرد با همین حوادث متفاوت است. احساس او نیز در برخورد با مسائل اجتماعی متفاوت است. مثلاً وقتیکه جنگی رخ میدهد، وظیفه مرد دفاع از میهن است؛ اما یک زن وظیفۀ همسری، مادری و خواهری دارد. کنش و نگاه زن به حوادث دیگر نیز به همین شکل است.
و دیدگاه زنانه، منجر به زبان زنانه میشود!
قطعاً! اگر به متونی که توسط زنان نوشته میشود توجه کنید، میبینید که نوشتن آنها متفاوت است. البته منظور از زبان زنانه این نیست که حتماً یک زن باید اینگونه بنویسد و مرد به گونۀ دیگر! اگر یک مرد هم دیدگاه یک زن را درک کند میتواند به زبان زنانه بنویسد. «اِلِن سیو» که اصطلاح نویسندگی زنانه را وضع کرده، میگوید:«نویسندگی زنانه هنگامی امکانپذیر میشود که زنان از تن و جنسیت خود بنویسند. البته اینجا نباید تن و جنسیت را برحسب آنکه چگونه از لحاظ زیستشناسیک تعیّن یافتهاند، در نظر گرفت. بلکه باید آنها را برحسب آنکه چگونه زیستهاند، ادراک کرد.» الن سیو به همین دلیل از میان نمونههای بسیار به فردی مانند ژان ژنه که یک مَرد است اجازه میدهد که به نویسندگی زنانه بپردازد.
پس شما معتقد به وجودِ زبان زنانه هستید؟ دیدگاهی دیگر به کلّی منکر وجود چنین زبانی است.
بله، زبان زنانه وجود دارد؛ اما معتقد نیستم که اگر نگاه زنانه در ادبیات یا معماری یا هر هنر دیگری وجود دارد، آن زبان، زبان برتر است. فمینیستهای افراطی میگویند زن بر مرد برتری دارد. من تفاوت را قائل هستم؛ اما نه به معنای برتر بودن!
ویلیام لباو-پژوهشگر زبانشناسی اجتماعی- به این نتیجه رسیده که در حوزه واجی، تفاوتهای زیادی بین زبان زنان و مردان وجود دارد. مثلاً زنان بیش از مردان گرایش به زبان معیار دارند و همچنین طرفداران این نظر معتقدند که در آمریکای شمالی زنان در مقایسه با مردان از اصطلاحات متنوعتری برای رنگها استفاده میکنند. از نظر اینان زبان زنانه و زبان مردانه قابل تشخیص از یکدیگرند. به نظر شما این تعاریف در ادبیات فارسی نمود داشتهاند؟
بله، به گمانم چنین است. زبان؛ فرایندی ناخودآگاه است که برای زاده شدن به مؤلفههای مختلفی نیاز دارد. قطعاً جنسیت یکی از آن مؤلفههاست. وقتی بیولوژیک زن و مرد متفاوت باشد، نحوه گفتار آنها هم متفاوت میشود.
برخی اسم این تفاوت را زبان زنانه میگذارند.
داستاننویس
https://srmshq.ir/ypnfja
زیبایی ادبیات به خاطر تفاوت نگاه زنان و مردان به آن است نه تفاوت زبانشان.
ادبیات شاید با نویسندههای مرد شروع شده باشد؛ اما مطمئناً نقش نویسندههای برجسته زن را در ادامه و شکوفایی آن نمیتوان؛ نادیده گرفت. با این عقبه شاید در جوامعی بعضاً نگاه مردسالارانه باعث شده باشد که فعالان فمینیستی برای فاصله گرفتن از این نگاه با بازی کلمات سعی بر خلق زبانی جدا از زبان مردان داشته باشند. ولی این کاری عبث بوده و تعبیری نابجاست. چونکه زبان در تعامل و قراردادهای هر دو شکل گرفته است. شاید در ابتدا زنها به دلیل جوامع مردسالاری و مسئولیتهایی که خود و جامعه به آنها تحمیل کردهاند، دیرتر به دنیای نوشتن پا گذاشته باشند؛ اما این دلیل نمیشود که آنها زبانی خاص خود داشته و ارائه بدهند تا بتوانند ادبیاتی جدای از ادبیات مردانه تولید کنند. زبان یکی است؛ اما مطمئناً خروجیهای متفاوتی دارد. برای اینکه یک زن بهراحتی و بدون خودسانسوری و نگرانی از نوع نگاه مردسالارانه به خلق آثارش بپردازد، نیازی به خلق زبانی جداگانه ندارد. آن هم زبانی که اصولاً مبنایی ندارد. بلکه با همان زبان واحد میتواند بهراحتی به خلق دنیای زنانهاش بپردازد. در تمامی جوامع، مردان در روزمره برای انتقال مفاهیم از همان زبانی استفاده میکنند که زنها برای انتقال افکار و گفتگوهایشان به کار میبرند. کار به کمّیت و کیفیت کلمات ندارم؛ اما مسلماً تفاوت-های عمیقی در خروجی نوشتههای مرد و زن هست که به علایق و دنبال کنندههایشان برمیگردد. تفاوت طرز فکر و مواجهۀ هر دو با چالشهای زندگیشان و بالطبع شاید در این برخوردها استثنائاتی هم وجود داشته باشد؛ اما نمیشود، به عموم تسرّی داد. مثلاً شاید در یک روایت وقتی نویسنده، شخصیت مردش تصادف میکند، پیاده شود و بعد از درگیری لفظی به دعوا و کتککاری بینجامد و در روایت یک زن ممکن است در مقابل تحریک-های شخص دیگر هیچ واکنشی نشان ندهد و به همسر یا پلیس تماس بگیرد و یا در مواجهه با خیانت ممکن است مرد به فحاشی و زد و خورد بپردازد؛ اما راوی زن ممکن است شخصیت زنش را در برابر خیانت به سکوتی مطلق ببرد و در ذهنش نقشههایی برای ویرانی مرد در آینده بکشد که حتی به مخیله شخصیت روبرویش هم خطور نکند. پس در هر دوی این مثالها نه نویسنده زن با زبانی خاص روایت خودش را انجام میدهد و نه مرد. بلکه تفاوت در نگاه و مواجهه آن دو است.
تمام مخالفان و موافقان این بحث مطمئناً به سادگیِ فهم این موضوع واقف هستند. ولی با بازی کلمات سعی بر مخدوش کردن اصل موضوع دارند و مخاطب را به سمت و سوی اهداف ذهنی خود میبرند وگرنه این امری است بدیهی. چیزی به نام زبان زنانه و مردانه بهصورت مجزا نداریم؛ اما تفاوت در نگاه، لحن و برخورد و مواجهه آن دو با رخدادهای زندگیشان کاملاً متفاوت است و بالطبع این تفاوتهاست که باعث میشود هر یک از دریچه نگاه خود وارد ساحت ادبیات شده و ما را با خود همراه کند و خروجیهای متفاوتی داشته باشد. این مسئله اتفاقاً مهمترین دلیل زیبایی ادبیات است که مخاطب مرد با خواندن ادبیات زنانه، دنیای جنس مخالف را بهتر میشناسد و درک میکند و همینطور بالعکس. گاه میبینم که نویسندههای خامدست برای کسب تجربه و ماجراجویی، راوی اولشخص متفاوت با جنسیت خود انتخاب میکنند که مسلماً کارها فراتر از تجربه و ماجراجویی نمیشوند و البته نباید منکر این مسئله شد؛ که نویسندگان چیرهدستی هم بودهاند که در این امر موفق بوده و آثار قابلتوجهی هم خلق کردهاند. به همین خاطر پیشنهاد میشود، نویسندههای نوقلم ابتدا از دریچه جنسیتی که خود آن را زیست و تجربه کردهاند، مخاطب را وارد روایت و داستانشان کنند. هرچند که هنر، هیچ باید و نبایدی ندارد و اتفاقاً هنر دقیقاً در نقطه عطفی در شکستن نبایدها اوج میگیرد و شکوفا میشود.
https://srmshq.ir/tfzb1g
تفاوتهای جنسی یکی از موارد بحثبرانگیز در ساختار اجتماع بوده و هست. وقتی صحبت از جنس افراد میشود، تمرکز بر روی تفاوتها و ویژگیهای جسمی و فیزیولوژیکی است؛ اما زمانی که موضوع مورد بحث جنسیت است، بر ویژگیهایی تأکید شده که ساخته شده اجتماع هستند. حال وقتی این تفاوتهای جنسیتی در هنر و بهصورت خاصتر در داستان مورد بررسی قرار بگیرد، دیدگاهها و نظرات متفاوتی را با خود همراه میکند که عمر آنچنان طولانیای هم ندارند. بهطورکلی متغیرهای جنسیتی در زبان به این دلیل به وجود میآیند که زبان با مؤلفههای اجتماعی ارتباط تنگاتنگی دارد و بهطور کلی وجود نقشهای متفاوت جنسیتی بر ساختار و همچنین کاربرد زبان تأثیرگذار هستند.
اما در این بین خالی از لطف نیست که اشارهای به بعضی نظرات متفاوتتر هم داشته باشیم. بسیاری از اندیشمندان زبانشناسی در مورد جنس زبان معتقدند که جنس زبانی که در واژگان و ساختار زبان بازتاب پیدا میکند، الزاماً برخاسته از جنس طبیعی و مصادیق کلیشهای آن نیست. در فلسفه غرب هم تقریباً همه متفکران بر این باورند که ذهن انسانها فراجنسیتی است. حتی در نظریات «دو سوسور» تأیید بر فراجنسیتی زبان و نشانهها بهصورت کاملاً واضح و مشخص است و بر اساس این دیدگاه، هم نویسندۀ زن و هم نویسندۀ مرد، میتوانند بهاندازۀ توانایی خود در نوشتن از قلمروهای جنسی عبور کرده و در قلمرو ذهنیتی و شناختی جنس مقابل خود بنویسند.
البته اینطور به نظر میرسد که این نگاه فراجنسیتی در نوشتن، منافاتی با تفاوت زبان زنانه و مردانه ندارد. زنان در کاربرد برخی از خصوصیات زبانی مثل برخی از آواها با مردان، فرق میکنند. زنان به دلیل وجود ویژگیهای خاص بیولوژیکی و تجربههای خاص زنانه و حاکمیت احساسات بر تصمیمگیریها و از همه مهمتر قدرت مشاهده دقیق و جزئینگری، به شکل خاصی از قابلیتهای زبان در نوشتار خود بهره میبرند. استفاده از این المانهاست که میتوان به نوشتاری برچسب زنانه نویسی زد. البته نه از این دیدگاه که یک زن آن را نوشته است؛ زیرا حتی مردان نویسندهای بودهاند که با ممارست به این توانایی رسیدهاند و به گفته «وولف» به زبان مردانه_ زنانه دست پیدا کردهاند. زنان؛ در نوشتن بهصورت ناخودآگاه به دنبال موضوعات خاصی میروند و برای بیان تجربیات انسانی از تجربههای خود سود میبرند. حتی در بعضی مواقع گفته میشود که زنان نویسنده، عناصر داستانی را به شیوهای متفاوت در خدمت داستان یا رمان میگیرند. ویژگیهای مختلف عنصر عشق در بیشترِ داستانهای زنانه وجود دارد. باید خاطرنشان کرد که در زندگی زنان و داستانهایشان عشق، توتم است.
با بررسی آثار نویسندگان زن در طول تاریخ میتوان به این نتیجه رسید که زنان تا اوایل قرن بیستم به شیوههای مردانه مینوشتند؛ یعنی به دلیل سلطه زبان مردانه بر ادبیات، نویسندگان زن حتی ویژگیهای خاص زبانی خود را کنترل و به نحوی به خودسانسوری پرداخته تا شبیه مردان بنویسند و همرنگ جامعه نویسندگان باشند.
«ویرجینیا وولف» یکی از زنان نویسندهای که درباره زنان نوشته، معتقد است که تنها چند تن از جمع نویسندگان زن قرن بیستمی، ارزشهای خود را در جهت نظر دیگران تغییر ندادند. البته وولف بر این باور است که زبان داستان زنانه یا مردانه وجود ندارد و داستان باید زنانه-مردانه باشد تا بتواند عمل خلاقه را به نمایش بگذارد.
البته این موضوع در بین زنان نویسنده ایرانی کمی متفاوت است. زنان نویسنده ایرانی با چند دهه تأخیر نسبت به زنان هم حرفه خود در غرب وارد این عرصه شدند که البته در این تأخیر عوامل اجتماعی و کلیشههای سخت تغییر اجتماع، هم بیتأثیر نبوده است. فرار زنان از نقشهای از پیش تعریف شده، تلاش و مجاهدت زیادی را میطلبید که این تأخیر را تا حدودی توجیه میکند. در ابتدا زنان نویسنده ایرانی مانند مردان نویسنده مینوشتند و حتی سعی میکردند که شکل روایتشان را هم شبیه کنند، حتی ادبیات خود را شبیه ادبیات مردانه میکردند. ادبیات مردانهای که در بسیاری از موارد به تجربههای زنانه، بیتوجه است و بیشتر، چیزی را از زنان به تصویر میکشد که تصور مردان از زنان است. البته از ابتدای دهه هفتاد این الگوی نوشتن در زنان تغییر عمدهای کرده است و زنان بیشتر از گذشته در ایران شبیه خودشان نوشتهاند.
در چند دهه اخیر توجه به تفکرات زنان در ایران بهسرعت در حال رشد است؛ اما این فرایند آنچنان با فکر و تحلیل نیست و حتی بیشتر بر عمق تضادهای جنسیتی تأکید دارد. این فشارها و باورهای مردسالارانه در اجتماع در شکل و زبان زنانه بیتأثیر نبوده است. زنان در داستانهایشان علیه تصورات غالب جامعه شورش میکنند. علیه ستمدیدگیهای زنجیروار، قیام میکنند و هر آنچه که در جامعه برای آنها ممنوع است را به رشته داستان میکشند. از روح خود به قالب بیجان کلمات میدمند تا شکل خاصی از زبان را به تحریر درآورند و زنانه نویسی را از این منظر ثابت کنند.
https://srmshq.ir/jkacu5
جنبش زنان (feminism) از قرن میلادی گذشته شروع شد و باید آن را محصول دیرهنگام شعارها و برنامههای رنسانس دانست.
این جنبش تاکنون مراحل و رویکردهای متفاوتی را پشت سر گذاشته است.
توجه نسبتاً جدی به زنان با انتشار کتاب «احقاق حقوق زن» (A Vindication Of The Rights Of Woman) نوشته مری ولستون کرافت (Mary Wollstonecraft) در ۱۷۹۲ آغاز شد و بعد در سال ۱۸۶۹ کتاب «انقیاد زنان» (The Subjection Of Women) توسط جان استوارت میل (John Stuart Mill) به رشته تحریر درآمد.
اما تا ۱۹۱۹ در جامعه غرب عملاً توجه چندانی به امور زنان نمیشد.
در این سال با انتشار کتاب «اتاقی از آن خود» (A Room Of One’s Own) نوشته ویرجینیا وولف (Virginia Woolf) موج اول فمینیسم آغاز شد. نهضتی که منجر به برخورداری زنان از حق رأی و آموزش برابر شد و زنان اجازه ورود به عرصههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و هنری و ادبی را بیش از قبل پیدا کردند.
بعد از دو جنگ جهانی ترکیب جمعیتی اروپا به هم خورد و جمعیت زنان بسیار بیشتر از مردها و در نتیجه باعث آغاز انقلاب جنسیتی شد. در این موج که به موج دوم فمینیسم معروف شد، زنان با قدرت و شدت بیشتری به پیگیری مطالبات اجتماعی خود پرداختند.
سرلوحه برنامههای موج دوم کتاب «جنس دوم» (The Second sex) اثر سیمون دوبووار (Simone de Beauvoir) بود.
در این کتاب که در آن نوشته شده بود زنان از نگاه مردان همواره جنس «دیگر» تلقی میشوند، تأکید بر مردسالار بودن فرهنگ و ادب اروپایی و اصولاً فرهنگ بشری میشد؛ بنابراین مسئله مبارزه برای کسب حقوق برابر، به مسئله آزادی زنان از طریق رد و انکار قواعد و اصول فرهنگ بشری که مردسالارانه تلقی میگشت، مبدل شد. در همین دوره، افشای هر چه بیشتر و بیپرده «جنسیت زنانه» از طریق نوشتهها و مقالات آغاز شد.
رادیکالتر از موج گذشته، موج سوم بود که تحت تأثیر فلسفه و هنر مدرن و بعد از آن هنر پستمدرن ابتدا در فرانسه آغاز شد و برنامه اصلی آن انکار نهادهای اجتماعی ازجمله خانواده و ازدواج بود.
بخشی از موج دوم که با تلاش بر زنانه کردن هنر و ادبیات آغاز شده بود، سعی داشت تا زبان آثار ادبی موجود تا آن زمان که مردسالارانه نامیده میشد به کناری گذاشته شده و در عوض، خلق آثار هنری و ادبی با ایجاد ساختار زبانی جدیدی به نام زبان و نوشتار زنانه انجام شود.
فمینیستهای افراطی که نیاز به نظریهای برای ایجاد ساختار زبان زنانه داشتند به نظریه (Phallogocentrism) لاکان تکیه کردند.
ژاک لاکان (Jacques Lacan) در نظریه خود که آن را بر مبنای نظریه «ترس از اختگی» فروید بنا کرده بود میگوید: «... مرحله سوم یا ادیپی، دوران فاصله گرفتن روزافزون کودک از مادر است. کودک دیگر خود و مادر را یگانه نمیبیند و در عوض مادر را «دیگری» میپندارد. در طول مرحله ادیپی پیوند تضعیف شده مادر و کودک با ورود پدر گسسته میشود. کودک با هراس از اختگی نمادین، پیوند خود را با مادر میگسلد و در عوض، یک رسانه یعنی زبان را دریافت میکند. رسانهای که به مدد آن میتواند پیوندی را با مادر (منبع ازلی و بازنیافتنی کامروایی کامل) برقرار کند. فرایند گسستن از مادر برای پسران و دختران متفاوت است. در مرحله ادیپی، نوزاد پسر از همانندسازی با مادر خود و حالت خاموشی غیربارز رَحِم تن میزند و در عوض با پدرش که بیانگر نظم نوین یعنی «کلمه» است، همانندسازی میکند.»...
https://srmshq.ir/wni9h4
میان قاب سفید پنجرۀ مشرف به حیاط میایستم و به باغچه نگاه میکنم که در زیر آسمان عنابیرنگ شامگاه آرمیده است. یاد تو میافتم، برهانالدین! ای مرد من! تو پدر دلسوز و پرمهر این باغچه لوزی شکل وسط حیاط بودی. تابستان که با روزهای گرم و روشنش از راه میرسید تو گوشهای از خاک نم خورده باغچه را بوتههای گوجهفرنگی، گیاه رزماری و یا سبزیهای معطری همچون ریحان و نعنا میکاشتی و چه خوب هم از آنها مواظبت میکردی. مراقب بودی تا یک وقت گربه چاق و فضول همسایه با چنگالهای کوچک و تیزش ریشه تُرد و تازه سبزیها را از دل خاک بیرون نکشد و آنگاه که سبزیها به طور طبیعی رشد میکردند و آرام از دل خاک بیرون میزدند، تو با یک سبد کوچک حصیری به سر وقتشان میرفتی. با دستهای قوی و مردانهات آنها را میچیدی. آب میزدی و روی میز غذای دو نفرهمان میگذاشتی.
به گلها هم فراوان، مهر میورزیدی. انگار که فرزندانت باشند. دخترکهای مهجور و ظریفی که تو میبایست از گلبرگهای پُر پَرِ سفید و گُل بهی و ساقههای سبز نازکشان مراقبت میکردی و یادم میآید سالی را که پاییز زودرس با ناپایداری جویاش غافلگیرمان کرده بود. تو شتابان به حیاط خانه پا گذاشتی و با چوب و نایلون و هر چیز دیگری که دم دستت میآمد برای باغچه حفاظی را رو به راه کردی و راستش را که بخواهی در آن سه سال زندگی مشترکمان، اغلب اوقات، به رُزهای معطرِ سرخ و زنبقهای پرطراوت باغچه، حسودیام میشد.
و اکنون دلم برای باغچه نازنینت، باغچه نازنینمان، میسوزد که دیگر دستهای نوازشگر تو را بر روی گلبرگهای مخملین خود حس نخواهند کرد.
و نمیدانم، شاید عقیم بودن من و خلأ بچهدار نشدنمان، تو را تا به این اندازه به گلها علاقهمند کرده بود.
فقدان یک موجود کوچک و معصوم که برایش نام مناسبی انتخاب کنیم و با یک قاشق کوچک، به دهان غنچهای مانندش حریره بریزیم و با مهر فراوان، بزرگش کنیم.
درست یادم است آن شب غریب پاییزی، وقتی حفاظ نایلونی را رو به راه کردی، با لباسهای خیس و گالشهای گِلیات، پا به خانه گذاشتی. خودت را روی مبل راحتی کنار پنجره ولو کردی. بیاعتنا و با عجله، یک گاز بزرگ به کلوچه خانگی داخل بشقاب زدی و شیر گرمی را که برایت روی میز گذاشته بودم لاجرعه سرکشیدی و من در آن لحظه چه قدر از این خونسردی تو کفرم بالا گرفت. نه از این بابت که زن وسواسی دوست دارد خانهاش همیشه برق بزند و پاکیزه به نظر برسد. از بیخیالیات ترسیدم. اینکه سلامتیات را به خطر بیندازی. با آنکه عضلههای نیرومندی داشتی؛ اما آن شب، به ناگهان، هراس بَرَم داشت. اینکه بیمار شوی. ترکم کنی و یک تنهایی تمامعیار را برایم بتراشی.
سَرَت داد کشیدم که اول گالشهای کثیفت را دربیاور و تو با چشمانی که برق میزدند، بِهِم چشمک زدی و گفتی: بانوی من! گل اندام! نگرانی که زکام بگیرم؟
هراسان لب گشودم که: نگرانم زکام بگیری. سرما بخوری. چه میدانم... اینکه اتفاقی برایت بیفتد. حتی ذرهای تاب تحمل رنج کشیدنت را ندارم.
گفتی: نگران نباش جواهرم! بادمجان بم که آفت ندارد...
https://srmshq.ir/4ay6ku
از صبح زود ما سر کاریم شنبهها
یعنی چه قدر حوصله داریم شنبهها
یک خط واحد است خیابان زندگی
با یک بلیط با تو سواریم شنبهها
گفتم بلیط، گفت مزاحم نشو، برو
فردا بیا دوباره، نداریم شنبهها
له میکنند پای مرا، کفش من، ببین!
اینجا چه قدر تحت فشاریم شنبهها
گر لازم است تخم علف را بیاوریم
تا زیر پای شهر بکاریم شنبهها
گفتم به ابر، گریه نکردی برای شهر
خندید و گفت: ما که نباریم شنبهها
گفتم چه قدر مردم این شهر نشئهاند
با خنده گفت: ما که خماریم شنبهها
من سردم است، گرمی خود را به من بده
کو دستهات؟ تا بچقاریم شنبهها
https://srmshq.ir/w41275
رقصانده در پیراهنم حوّا هوویش را
زاییده در من بچههای تُندخویَش را
هابیل را بر کتف سمت راستم زایید
سمت چپم قابیلهای زورگویش را
خوابیده آدم روی گندمزار موهایم
بالا کشیده تا گلوی خود پتویش را
خون میچکد از دست گیج آدمکهایی
که پوست میکندند سیب آرزویش را
در غار دهشتناک، بین خواب و بیداری
بوسیده زن لبهای مرد زورگویش را
رسم است بین این قبیله، زندهزنده دخ...
تر میکنند از گریه مادر گلویش را
بر شانههای من کلاغی گور میکَند و
حوّا کفن میکرد در چشمم هوویش را
https://srmshq.ir/xhi8w6
۱
چیزی وحشتناکتر از سکوتت نیست
انگار
از لولۀ تپانچهای زنگ زده
شلیک شده باشد.
۲
ایستادهای
و در صحنه جرم
دنبال کلمهای میگردی
که سینه تو را زخمی کرده.
آمبولانس
پستچی بیمارستان است
و دکتر
در اتاقِ عمل
نامهها را باز میکند.
در سینهات چیزی نداری
جز
چند سطر اکسیژن
جز
خالکوبی تصویر کسی که
بارها
در تو افتاده.
در سینهات
پوستری از چند مشت،
چند جای کوفتگی،
و یک زخم
که به نظر تو
چیز مهمی نیست؛
اما دارد مرا از پا میاندازد...
بگذریم
مردن
آنقدرها هم ساده نیست
نترس
من مراقب توأم
من مراقب توأم
این را دکتر با لبخند میگوید
و تو
به طراحی فکر میکنی
که همیشه اطمینان میدهد
عروسکهایش
در هیچ زلزلهای نمیمیرند
در هیچ زلزلهای
۳
یخبندان است
من و تو
افتاده بر فراسوی قطبها
دو حجم بی وجد نصفالنهاری در مبدأ
میان زخمی مادرزاد.
بر واژهها نفرین!
رسوب کردهاند در انتهای حنجرهام.
زمخت شده
شانههای ترک خورده زنی که
در پریشانی موهای خود
غبار شد و پوسید.
کلمات گندید
تو در شمالیترین نقطۀ قطب
لباس جدایی بر تن کردی.
بوی تعفنِ رفتن
خورشیدی در نصفالنهاری که نیست
عبث مینوشد
و کودکی
از پستانهای مادری مجازی
فریاد میکشد