https://srmshq.ir/qoefhs
بررسی گفتوگوهای کاوه و ضحاک در شاهنامه از منظر هنر «نمایش» و دیالوگ و مقایسه با نمایشنامههایی از شکسپیر خلاصه و فشردۀ موضوع:
شاهنامه یکی از چند حماسۀ مشهور جهان باستان است که آن را در ردیف و همانند «ایلیاد» و «اودیسه» اثر هومر و «انه اید» حماسۀ رومی اثر ویرژیل میدانند. گروهی از پژوهشگران ایرانی و غربی شاهنامه را به سبب تعدد موضوع و رویکرد آن به خردگرایی و به دادگری و بیآزاری و همچنین مفاهیم فلسفه، این اثر را از لحاظ محتوی بالاتر و عظیمتر از دیگر آثار حماسی باستانی محسوب میکنند.
به هر حال، شاهنامه تاریخ اساطیری واقعی (رآل) ایران باستان هنگام یورش اعراب به ایران است.
از لحاظ موضوع و محتوی، آن را در سه بخش پیشدادیان، کیانیان و تاریخی بررسی میکنند.
آنچه اینجا مورد بررسی قرار میگیرد صحنهای است که ضحاک از ترس فریدون و قیام مردم، جمعی از بزرگان کشوری را خواسته است که بر دادگری او گواهی دهند.
در اینجا و جهت بررسی عناصر نمایشی لازم است که این بخش از شاهنامه آورده شود:
چنان بُد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گُشادی دو لب
بدان بُرز بالا، ز بیم نشیب
شد از آفریدون دلش پرنهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشایی کند پشتْ راست
فردوسی هرچند که از منابع مکتوب و مشهور به «خداینامک» یا از گفتههای کهنسالان و دهقانان تاریخ ایران باستان را نوشته است اما نوشتههای او تنها تکرار بیرمق و فاقد عاطفه از رفتار و گفتار گذشتگان نیست. از این لحاظ حکیم ابوالقاسم فردوسی شباهت زیادی به ویلیام شکسپیر دارد که او نیز موضوع بیشتر نمایشنامههایش را از کتابهای تاریخی مربوط به ایام قدیم انگلستان و اسکاتلند و امثال اینها انتخاب میکرد.
اما هر دو، هم شکسپیر و هم حکیم ابوالقاسم فردوسی با فضاسازی و شخصیتپردازی از طریق کردار و بهویژه گفتار اشخاص یا کاراکترهای داستان، تاریخ را به عرصۀ هنر درآوردهاند.
در هر متن هنری، داستان، نمایشنامه، فیلم و... در اولین مرحله ما با سه موضوع مواجه میشویم. اول، راوی است. این راوی در فرهنگ شفاهی و فولکوریک، همان قصهگو است.
در دنیای جدید، راوی یا نویسنده است یا نمایشنامهنویس و کارگردان و یا فیلمساز و کتابگردان است.
موضوع دوم همان متن است که ممکن است داستان یا نمایش و فیلم یا هنرهای دیگر باشد.
موضوع سوم مخاطب اثر است. بیشتر مخاطبان در سرتاسر جهان مجذوب متون ساده و سهلالوصول میشود و به همین جهت است که آثار مشهور به عامهپسند، در داستان و فیلم (نظیر بیشتر فیلمهای هالیوودی و بالیوود و...) و همچنین نمایشهای ساده و سطحی بیشترین مخاطب را دارند.
در این میان پرسش این است که چرا برخی از آثار مانند شاهنامه و یا ایلیاد و ادیسه و نمایشهای شکسپیر جاودانی شدهاند و برخلاف خیلی از آثار که در دورۀ خود جذابیت دارند اما بعدها فراموش میشوند، آثار مذکور در ورای زمان و مکان قرار دارند. یک دلیل اصلی در این نوع آثار ماندگار، توجه به مفاهیم عمیق و ماندگاری مانند تقابل عشق و نفرت، دادگری و بیداد، جبر و اختیار و از این نوع مباحث و مسائلی است که در زمینههای فلسفی و روانشناسی پرداختهای عمیق و تأثیرگذاری دارند.
در نگاه به اولین قسمت از داستان ضحاک، همچون صحنهآرایی یک نمایشنامۀ کلاسیک، ما شاهی را در اوج شکوه و جلال مشاهده میکنیم که بر تخت، آن هم تختی از عاج نشسته و تاج گوهرنشان بر سر نهاده است، اما مانند نمایشنامههای شکسپیر این پادشاه یا شاهنشاه، گفتارهای درونی با خود دارد که نشانگر روحیۀ نابسامان و آشفتۀ اوست، زیرا پس از سالهای متمادی و متوالی شخصی به نام فریدون (در پهلوی باستان و در زبان سانسکریت به معنای کشندۀ اژدهاست) پیدا شده است و مردم ستمدیده بهتدریج به سمت او، رویآورده شدهاند.
به همین دلیل است که او بزرگان و مهتران هر کشوری را خواسته است تا پشتیبانی آنها را به دست آورد.
نظیر هر نمایشنامۀ قدرتمند دیگر، بار اصلی در پیشبرد ماجراها بر عهدۀ دیالوگها است.
«از آن پس چنین گفت با موبدان
که «ای پرهنر نامور بخردان
مرا در نهانی یکی دشمن است
که بر بخردان این سخن روشن است
ندارم همی دشمن خرد، خوار
بترسم همی از بد روزگار
همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو، مردم برآمیختن»
https://srmshq.ir/yfn9js
تا پیش از دمیدنگاه دورانی که در فرازونشیب آن، دولت صفوی برای سالهایی دراز بر بارگاه قدرتجویی و فرمان رانی این کشور تکیه بزند، اوضاع سیاسی و زورمداری در حوزۀ خاورمیانه و اروپا در شرایط ویژهای بود. دولت متعصب و خشن و قدرتمدار و قدرتطلب عثمانی با تکیه بر ایدئولوژی اسلامی خود، خیال جهانگستری روم باستان را در سرمی پرورانید و امپراطورانی چون سلطان سلیمان و سلطان سلیم خیال دستبرداری از گسترش دولتشان در همه سو بهویژه در غرب برنمیداشتند.
هرچند که در اندیشۀ آنان مشرق نیز در امان نبود؛ و دامنۀ گسترش قدرت این امپراتوران یکسویه و متعصب به سوی اروپا، اندکاندک از حدود شبهجزیرۀ بالکان و اروپای شرقی، نواحی مرکزی و غربی اروپا را به ترس میکشانید؛ و آنان در جستوجوی راهی برای سرگرم کردن این امپراتوری روبه قدرت درجایی دیگر بودند. ایران نیز در اواخر روزگار شاهان مغول چون سلطان ابوسعید بهادر و کسانی چون او، دستخوش آشوبهای درونی و قدرتجویی و قدرتیابی گروهها و دستههایی از قبیلهها و ایلهای گوناگون از ترک و فارس بود و گذشته از این، از سوی کسانی چون ازبک هادر شرق و عثمانی در غرب و دیگرانی تهدید و تحدید میشد.
در چنین شرایطی مردم مرکزی و بسیاری دیگر در ایران یک آرامش روانی و زیستی و یک قدرت مرکزی توانمند سیاسی را میجستند که این آشوبها و این گسستگی و شورش گریها را پایان بخشد. برای ایرانیها، دولتی قدرتمند برای ایجاد یکپارچگی و برای غربیها، دولتی قدرتمند برای مقابله با دولت عثمانی چشمانداز بود که بتواند توجه امپراطوران متعصب و غرق در غرور را از غرب به سوی شرق منحرف کند.
از سویی صوفیان که در نهضت سربداران در روزگار سلطان ابوسعید، دولت موقتشان شکسته شده بود، درصدد ایجاد قدرتی از میان نوادگان شیخ صفی بودند تا به یاری آنان به قدرت برآید؛ و همۀ زمینهها، برای همۀ نواحی در خاورمیانه و اروپا و حتی افریقا فراهم بود تا دولتی توانمند و مقابله گر با جهان گسترانی زورگو چون سلیمان و سلیم عثمانی، در ایران به قدرت برآید؛ بنابراین بررسی کوتاه تاریخی، دولت صفوی که خود بعدها در تعصبگری و یکسویه نگری، دست سلیمان و سلیم را بست و بسیاری مسائل جامعه را به جای منافع ملی و نفع عمومی به سوی ساختن یک دشمن خیالی و تبلیغ در جهت ستیزیدن با چنین دشمنی که هم دین وهم کیش آنان بودند، پیش بردند. روی کار آمدن صفویان، ساختار فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی ترکیب جمعیتی و دینی و مذهبی کشور را نیز دگرگون کرد؛ و درنتیجۀ این دیگرگونیها، مناسبات اقتصادی و تولیدی و روابط اجتماعی و مناسبات میان مردم و دولت بر روش و شیوۀ نوینی قرار گرفت تا جایی که حرفهها و نوع تعامل اجتماعی و تعامل فرهنگی هم دستخوش همین نگاه جدید و راه و روش نو شد.
مردم پیوسته از یک دشمن خیالی و درعینحال پیش چشمشان ترسانده میشدند تا دولتها و شاهان و شاه زادگان خوشگذران و زنباره و عیاش صفوی بتوانند برنامههای خود را به پیش ببرند. البته در این میان دولتهای اروپایی، بهویژه انگلیس، فرانسه و پرتقال هم بیم قدرت عثمانی را همواره در خود داشتند و هم اندیشۀ کسب بازار و در دست داشتن رشتههای اندیشۀ فرمان روایان و از رهگذر آنان مردم را. چنین بود که هر روز نظام فکری و فرهنگی جامعه رو به دگرگونی بهسوی مسائل و اندیشههای تعصبآمیز تازهای داشت؛ و به دنبال آن سرگرمیها، کارها و مشاغل تازه. چون تعزیهخوانی و تعزیهگردانی، حمله خوانی، شبیهخوانی و برای بیدار نگاه داشتن حس ملی و وطنی مردم. شاهنامهخوانی و نقالیهای ملی و مذهبی و از آنجا که شاهان صفوی، با وجود همۀ تعصبها و ظاهرنماییها، شاهانی خوشگذران و عیاش هم بودند، رواج زنهای بسیار در حرمسرا و به دنبال آن رواج قلیان و تنباکو و شیره و تریاک و شراب و... فراوان شد. به ناگزیر، همین خوی و عادت در مردم افتاد؛ و مایۀ رواج قهوهخانهها و شیرهکشخانهها و تا حدی رواج ادبیات نمایشی چه در شکل مذهبی و چه غیرمذهبی و ملی آن شد. پیدایش قهوهخانهها، سبب رواج گرد هم آمدن مردم بهویژه مردان و نوجوانان و جوانان در قهوهخانهها شد و قهوهخانهها، خود پاتوق و مرکز هنر نقالی در میان عامه و تودههای جمعیتی مردمی گردید.
در اینجا ناگزیریم که تعریفی فراگیر و ساده از نقالی ارائه کنیم. «نقالی عبارت است از نقل یک واقعه یا قصه به شعر یا به نثر با حرکات و حالات و بیان مناسب در برابر جمع» (بهرام بیضایی، ص ۶۵) در نقالی هدف این نیست که اندیشهای خاص با تکیه بر تحلیل و استدلال به شنوندگان القا شود و تکیه در نقالی بیشتر بر احساسات تماشاگران است تا منطق و برهانهای عقلی و منطقی نقال. موضوع داستانها در بیان شخصیت قهرمانان مبالغهآمیزاست؛ و رفتار و کردار شخصیتها فراطبیعی و غیرواقعبینانه است؛ بنابراین ناگزیریم میان نقالی با خطابه (سخنوری و سخنرانی) تفاوت بگذاریم.