گذشته چراغ راه آینده

بتول ایزدپناه راوری
بتول ایزدپناه راوری

صاحب‌امتیاز، مدیرمسئول و سردبیر

نوروز را پشت سر گذاشتیم، مهم‌ترین جشن باستانی ما ایرانیان كه اجداد و نیاكان‌مان در طول تاریخ آن را حفظ كرده و همواره این تحول و دگرگونی و رویش و زایش دوباره طبیعت را به فال نیك گرفته و پاس داشته‌اند چراکه معتقد بودند بهار كه می‌آید همه چیز را دوباره به دست می‌آوریم، به‌طور كلی انسان همیشه سودای زندگی بهتر را در سر می‌پروراند و همیشه امید دارد كه آینده‌اش بهتر از حال و گذشته باشد همه این تغییرات زندگی در راستای همین سودای بهتر شدن و بهتر بودن است البته اگر همه‌چیز به روال عادی خودش پیش برود و روزگار هم بدعهدی نكند جز این نمی‌تواند باشد، اما شرایط این روزها و آشفتگی‌های ناشی از وضعیت موجود به‌گونه‌ای است كه دیگر نمی‌دانیم زندگی بهتر چگونه به دست می‌آید! یك سال بعد از خروج غیرقانونی امریكا از توافق بین‌المللی برجام ترامپ اعلام می‌کند معافیت از تحریم‌های نفتی ایران تحریم نخواهد شد و به این ترتیب تهاجم جدیدی در واقع علیه مردم ایران آغاز می‌شود موجی از گرانی به بازار سرازیر تا آن اندک ثبات هم به چالش کشیده شود. در این شرایط اصلاً مشخص نیست وضعیت اقتصادی ایران و زندگی مردم به كدام سمت و سو خواهد رفت در چنین حالتی فقط عرصه برای سودجویان و كسانی كه جز به خودشان به چیز دیگری فكر نمی‌کنند مهیا می‌شود و بحران‌های جدیدتری در اقتصاد ایران اوج می‌گیرد٠بدون شك ترامپ جز ایجاد چالش و بحران و بدتر كردن وضعیت اقتصادی ایران هدف دیگری ندارد و اینجاست كه هنر و علم مدیریت به كار خواهد آمد اینجا وظیفه دولت و مدیران است كه بتوانند در مقابل شیطنت‌های آمریکا با سودجویان مقابله كنند تا مردم بتوانند با آرامش بیشتری این مسیر سخت را طی كنند.

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند

نوروز امسال اما شروع خوبی نداشت بارش‌های بی‌امان و کم‌سابقه باعث بروز سیل و ویرانی در بخشی‌های وسیعی از كشور شد و مناطقی را به‌درستی از نفس انداخت، هرچند تمام آن آسیب‌ها قابل‌پیشگیری نبود اما با اندكی تدبیر و شاید هوشیاری می‌شد كمی از بار این مصیبت بسیار سنگین را سبک‌تر كرد سیل در منطقه وسیعی علاوه بر ویرانی‌ها و خسارت‌های مالی، تلفات جانی بسیاری به همراه داشت و مهم‌تر از همه آسیب‌های جدی و جبران‌ناپذیر روحی و روانی است كه گریبان‌گیر مصیبت دیدگان می‌شود و متأسفانه تجربه حوادث پیش از این نشان می‌دهد كه تا سالیان سال آثار آن باقی خواهد ماند، اما نكته مثبت این فاجعه حركت به‌موقع مردم و کمک‌های بی‌دریغ آن‌ها بود كه با برنامه‌ریزی بهتر و منسجم‌تر حضوری چشمگیر و قابل تقدیر در كمك به سیل‌زدگان داشتند، به هر حال این حادثه غم‌انگیز و حوادثی نمونه آن برای اولین بار نبوده و آخرین بار هم نخواهد بود، به جرئت می‌توانم بگویم این اتفاق تلخ و آنچه كه روز پنجم فروردین ٩٨ در ظرف كمتر از ساعتی در شیراز فاجعه آفرید (كه امیدوارم محاكمه و مجازات عاملان این فاجعه درس عبرتی باشد) شادی ایام عید و سرخوشی بهار را از ما گرفت و همه امیدهایمان در سایه این غم و اندوه رنگ باخت و مدفون شد، بارانی كه به‌عنوان رحمت خدا می‌توانست به یك فرصت تبدیل شود و با مدیریت صحیح حداقل بخشی از این سرزمین را سیراب كند همه‌چیز را ویران و با خود به دریای عدم سرازیر کرد تا فقط خانه‌هایی ویران، دل‌هایی آوار و جان‌های خسته و چشم‌های نگران بر جای بماند!

هرچند همه این نتایج تلخ مالامال از نكاتی است كه اگر خوب به آن‌ها توجه شود می‌تواند چراغ راهی برای آینده باشد بیهوده نیست كه می‌گوییم «گذشته چراغ راه آینده است.»

- اولین روز كاریِ رسانه‌ها در سال جدید برای روزنامه نگاران پیام خوبی نداشت، تعداد زیادی از همكاران مؤسسه همشهری صبح كه به سركار خود می‌روند متوجه می‌شوند نامشان از لیست كاركنان حذف‌ شده! و به همین راحتی ١٠٤ نفر از اعضای موسسه همشهری قرارداد کاری‌شان تمدید نمی‌شود!

٢٣ نفر هم در روزنامه دولتی ایران به همین سرنوشت دچار می‌شوند! روزنامه‌های اعتماد و شرق بدون اینكه تعداد صفحاتشان را افزایش دهند قیمت روزنامه را دو برابر می‌کنند و از این به بعد با قیمت ٤٠٠٠ تومان عرضه می‌شوند. روزنامه‌های دنیای اقتصاد، وطن امروز، تعداد صفحات خود را كاهش می‌دهند، قیمت زینك به ٥٥ هزار تومان می‌رسد و ...ظاهراً چشم‌انداز وضعیت كاغذ بسیار بدتر و نگران‌کننده‌تر از آن چیزی است كه فكر می‌کردیم.

همین روزها هم باخبر می‌شویم از ٢٠٠ هزار تن كاغذی كه با ارز دولتی وارد شده است فقط ١٦ هزار تن سهم مطبوعات بوده و بین آن‌ها توزیع شده باقی‌مانده این كاغذها كجاست؟ هیچ‌کس پاسخگو نیست! ظاهراً دولت هم تسلیم مافیای كاغذ شده است در همین حال می‌شنویم كه كاغذ از این به بعد با ارز نیمایی وارد و عرضه خواهد شد، ارزی كه در بازار با قیمتی حدود ١٤ هزار تومان معامله می‌شود٠ كاغذی كه پیش‌تر ٥٣٠٠ تومان قیمت داشت الآن بالای ١٤ هزار تومان آن هم به‌سختی به دست مطبوعات می‌رسد! بلبشوی عجیبی است در هیچ دوره‌ای وضع مطبوعات این‌قدر خراب نبوده پیش‌تر از این هم گفته بودم روزگاری مطبوعات مكتوب از فضای مجازی و قدرتی و سرعتی كه این فضاها در انتقال سریع اطلاعات دارند می‌ترسیدند اما حالا مافیای كاغذ به جنگ مطبوعات آمده است، شرایط واقعاً سخت است و سال‌ها تجربه هم نشان داده است هر وقت كه پای دولت به میان می‌آید اوضاع از آنچه كه هست بدتر می‌شود، دولت نه در موضوع كنترل قیمت‌ها و نه در نظارت نتوانسته نقش مفید و مؤثری داشته باشد در مقابل سلاطین كاغذ تسلیم شده است و همه این‌ها باعث می‌شود با درماندگی تمام بین امید و ناامیدی بمانیم یا خدای‌نکرده جا بمانیم! و هی گذشته را به رخ بكشیم!

- اولین شماره سرمشق در سال جدید پیش روی شما قرار دارد، در این شماره همكاران دوست‌داشتنی و همراه مجله مطالب متنوعی در حوزه ادبیات، شعر، موسیقی، سینما و ... تهیه کرده‌اند كه هرکدام شاید بتواند برای لحظاتی هم كه شده شما را از دنیای پر از رنج و استرس و واقعیت‌های تلخ دور كند.

سختی‌های كار هنری در شهرستان‌ها با همه محدودیت‌هایی كه دارند بر كسی پوشیده نیست و پرواضح است كه آن‌ها در شرایط سخت و امكانات اندك رنج فراوانی متحمل می‌شوند و با همه این‌ها عاشقانه تلاش می‌کنند و هنر می‌آفرینند، حق هم همین است كه قدرشان را بشناسیم و هنر آن‌ها را پاس بداریم و تا جایی كه در توان داریم به هنرمندان دیار خودمان بپردازیم شاید بتوانیم اندكی از دین خود را به آن‌ها ادا كنیم. به همین منظور بخش تئاتر مجله به سراغ هنرمند نام آشنایی رفته كه سال‌ها خاك صحنه تئاتر را خورده، رنج‌ها كشیده و تجربه اندوخته، درد دل و حرف‌های «مهدی ثانی هنرمند عرصه تئاتر كرمان» قابل‌تأمل و خواندنی است.

پارک جنگلی قائمِ کرمان را نگاه بداریم

علی اصغر مظهری کرمانی
علی اصغر مظهری کرمانی
پارک جنگلی قائمِ کرمان را نگاه بداریم

من دامنه کوه صاحب‌الزمان و مسجد آن را از روزگاری به خاطر می‌آورم که برای مردم هم زیارتگاه بود و هم تنها گردشگاه. جز مسجد بارونق آن همه جا کوه بود و دامنه‌اش تا رسیدن به قبرستان سیدحسین ـ که آن روزها در حاشیه گنبد جبلیه قرار داشت ـ سنگستان بود. یک یا دو حوض سرپوشیده هم بود که از آب باران پر می‌شدند و تنها منبع آب مورد نیاز زائران و گردشگران بود که باید با ظرفی از سطح آن آب برمی‌داشتند. نخستین دیدارم از مسجد صاحب‌الزمان را هم که به خاطر دارم مربوط به سال ۱۳۱۹ خورشیدی است که کودکی پنج شش ساله بودم و همراه با مادر و همسایه‌مان ملا با درشکه همسایه دیگرمان حاج احمد درشکه‌چی به زیارت مسجد صاحب‌الزمان رفتیم که آنجا از درخت و سبزه خبری نبود.

آن ایام شهر کرمان فاقد مناطق سبز بود و تنها تعدادی باغات پردرخت در چوپان محله وجود داشت و در منطقه زریسف هم چندین باغ بود که متعلق به زرتشتیان و دیگر ثروتمندان بود با دیوارهای بلند که کسی از درون آن‌ها خبر نداشت. عامه مردم کرمان که نه امکان سفر داشتند و نه دسترسی به آن چند باغ پردرخت اطراف شهر کرمان، همان دامنه سنگی مسجد صاحب‌الزمان تنها تفریحگاه و زیارتگاه آنان به شمار می‌رفت.

البته برای پیادگان پر دل و جرئتی که از دامنه مسجد به کوه می‌زدند تا به «تاق علی» در جنوب شرقی کوه بروند سرِ راهشان جایی بود که آن را «پای درخت انجیرو» می‌نامیدند. آنجا تنها یک بوته انجیر وحشی با چشمه آبی وجود داشت که به‌صورت قطره‌چکان انجیرو را آب می‌داد. سال‌ها بعد که در جوان‌سالی من و دوستان به آن محل رفتیم انجیری ندیده و نچشیدیم ولی آن درختچه کماکان با قطره‌قطره آب آن چشمه‌سار تنگ و باریک زنده بود. رهگذران هم آن را محترم می‌شمردند و دیده نشد کسی شاخ و برگی از آن جدا کند. به‌خصوص کسانی که قصد بالا رفتن از کوه را داشتند و ناچار باید سر راه از «کُت حلال و حرام» ۲ عبور نمایند، احتیاط می‌کردند. جایی که این روزها نه از چشمه قطره‌چکان خبری است نه از بوته انجیر وحشی و نه بالاترش «کُت حلال و حرام» که آن محل به‌طوری که چهار سال قبل به چشم خود دیدم قبرستان شده بود. گویی مردگان کرمانی هم پا به دامن کوه معروف به صاحب‌الزمان گذاشته‌اند و با سرعت به‌سوی «تاق علی» پیش می‌روند و کسی هم جلودارشان نیست.

این بود اوضاع و احوال دامنه مسجد صاحب‌الزمان و قبرستان شهر. آن روزها اغلب قبرها در سیدحسین و اطراف گنبد جبلیه قرار داشتند و تنها معدودی به دامنه کوه پا کشیده بودند. چند سال بعد با درگذشت مرحوم آیت‌الله حاج میرزا محمدرضا کرمانی که با تجلیل بی‌سابقه‌ای تشییع شد جایگاه ابدی ایشان در جنوب غربی مسجد صاحب‌الزمان قرار گرفت و ارادتمندان بنائی بر فرازش ساختند و بعد از آن بود که قبرستان به‌تدریج سر به کوه گذاشت. من هم چند سال قبل که به کرمان آمده بودم بار دیگر بر مزار آن مرد بزرگ تاریخ کرمان فاتحه خواندم و آبی افشاندم

حال می‌پردازم به چگونگی پیدایش جنگل قائم کرمان با این یادآوری که منبع اصلی من در این بخش یادداشت‌های بنیان‌گذار جنگل قائم ۳ و نتیجه مذاکره با دست‌اندرکاران ایجاد جنگل در ایامی است که در زندان کرمان به اتهام بی‌پایه و اساس شرکت داشتن در کودتای نوژه بازداشت بودیم و مسئولان زندان هم ما را به‌عنوان زندانیان کودتای کشک و بادمجان می‌شناختند که اگر عمری باقی باشد ماجرای آن را بعد از این خواهم نوشت که به‌راستی هم شنیدنی است و هم یکی داستانی است پر آبِ چشم.

...

سردرگمی در روابط عمومی‌ها

عباس تقی‌زاده
عباس تقی‌زاده

روزنامه‌نگار، دکترای علوم ارتباطات

سردرگمی در روابط عمومی‌ها

روابط عمومی چیست و چه می‌کند. وظایف، رسالت، کارکرد و جایگاه آن در یک سازمان چیست. برای این‌ها و سؤالات مشابه صدها پاسخ، کتاب و مقاله وجود دارد؛ اما با وجود همه پاسخ‌ها و نظریه‌ها در عمل شاهد شکاف بین نظر و عمل هستیم و نقشۀ راه و استاندارهای واقع‌گرایانه و بومی شده دراین‌باره نداریم.

معمولاً ما پیرامون یک موضوع حرف می‌زنیم و از اهمیت آن ازجمله روابط عمومی سخن می‌گوییم و کمتر به اصل موضوع می‌پردازیم.

مرور تاریخچه روابط عمومی در کشور نشان می‌دهد تکلیفمان با روابط عمومی مشخص نیست. از اسامی متفاوت آن مانند تبلیغات و روابط عمومی، مشاوره و هماهنگی، تشریفات و ارتباطات، هماهنگی، اطلاع‌رسانی و روابط عمومی گرفته تا دستورالعمل‌های مختلف در ادارات مختلف در استقلال یا ادغام آن در دفتر ریاست و...نشان می‌دهد سلایق بیش از اصول علمی در روابط عمومی دستگاه‌های دولتی حاکم است.

روابط عمومی کارکردها و وظایف متنوعی دارد اما بخش‌های اطلاع‌رسانی و تبلیغات در روابط عمومی‌ها پررنگ‌تر و بخش‌های پژوهش و افکارسنجی از همه بی‌رونق‌تر هستند.

هنوز فضای روزهای مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی و تبلیغات دوران جنگ در نگاه به روابط عمومی‌ها وجود دارد. با وجود تحولات اجتماعی، تغییرات فناورانه و تغییر ذائقه در مصرف رسانه‌ای، همچنان برخی علاقه خاصی به چاپ و نصب بنر و پلاکارد، برگزاری انواع مراسم، تبلیغات محیطی و شعارپوش کردن نرده ادارات دارند. گویا از دید این گروه تا برای رویدادی، بنری نصب نشود، رسمیت نمی‌یابد. البته هر رسانه و پیامی جای خود را دارد. منظور زیاده‌روی و استفاده نابجا نکردن است. یا نگاه کنید به رویدادها و صدور پیام‌ها که جنبه شکلی موضوع بر محتوایی آن غلبه دارد. یک پروتکل و شیوه‌نامه وجود ندارد که تکلیف پیام دادن‌ها را مشخص کند. فارغ از مناسبت‌های ملی و مذهبی شما را مثلاً به حادثه کشتی سانچی یا رویدادهایی از این دست چه تلخ و چه شیرین ارجاع می‌دهم. می‌بینید که تقریباً اپیدمی صدور پیام در کشور به راه افتاده است.

...

انتقال تجربیات دشوار است

محمدعلی علومی (هیرمند)
محمدعلی علومی (هیرمند)
انتقال تجربیات دشوار است

... بارها نوشته‌ام که کارهای مطبوعاتی من، غالباً در زمینه‌های ادبیات داستانی و فرهنگ مردم بوده است و همچنین از خوشبختی من بوده است که بیشتر وقت‌ها با روزنامه‌نگارانی شریف و انسان‌دوست و محترم کار کرده‌ام، نظیر همین افتخار همکاری با نشریه وزین «سرمشق» که اکنون دارم. باری تا آدمی به نحوی مستقیم و رو در روی با مطبوعات و روزنامه‌نگاران کار نکند، انتقال تجربه‌ها کمی دشوار است. به هر حال در این شماره اجازه بدهید که بنا به دلایل مذکور، یعنی همان پرداختن به ادبیات داستانی، نگاهی به کتاب «قصه‌های ارگ کهن» اثر جدید محسن علومی داشته باشم، به این جهت که یکی از این داستان‌ها به موضوع خبرنگاری و گزارشگری می‌پردازد که همان بحث همیشگی و جهانی روزنامه‌نگاری مستقل در تقابل با روزنامه‌نگاری وابسته به مراکز قدرت را با بیانی آمیخته با طنز و تراژدی بیان کرده است. باقی داستان‌های این کتاب نیز به طرزی غیرمستقیم با موضوع روزنامه‌نگاری مرتبط می‌شود که آیا روزنامه‌نگار ذهن و رویکردی تحلیل‌گر و نقاد دارد یا برعکس، جز به مداهنه و چاپلوسی نمی‌پردازد؟

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این اثر، حفظ قصه‌گویی و داستان‌سرایی است؛ یعنی اثری روشمند است. در روزگار جدید و دهه‌های اخیر، ذهن‌گرایی و گریز از محوریت متون و دلایل متعدد دیگر، در هند و حتی در روزنامه‌نگاری (منتها در بخش‌هایی از آن) با انبوهی از آثار نظیر داستان ضد داستان، شعر پست‌مدرن و هنرهای انتزاعی و در مواردی با روزنامه‌نگاری بی‌سروته مواجه شویم و این در حالی است که آثار داستانی در ادبیات پست‌مدرن اروپا و دیگر جاها، نظیر داستان‌های رنه و گوت و پل استر و ... همچنین مقاله‌ها و روزنامه‌نگاری کسانی مانند ادوارد سعید، روشن‌مندی خاص خودشان را داشته باشند. آن‌طور که ما از طریق ترجمه (که به هر حال و در بهترین نوع و طرز ترجمه) باز هم نظیر اصل مطلب نخواهد شد، متوجه داستان و موضوع آن، یا مقاله‌های اجتماعی و سیاسی پست‌مدرن‌های اروپایی و کشورهای دیگر بشویم ولیکن نمی‌توانیم که با آثار بیشتر هنرمندان پست‌مدرن هم‌وطن، هم‌زبان و با فرهنگ مشترک مرتبط شویم. کار به جایی رسیده است که آدم دل‌تنگ سینمای قصه‌گو، شعرهای دارای مضمون و داستان‌های کلاسیک نظیر داستان‌های قرن نوزدهمی از چارلز دیکنز و داستایوسکی تولستوی و چوخوف و امثالهم می‌باشد.

باری، داستان‌های «قصه‌های ارگ کهن»، داستان‌هایی روشمند هستند که شخصیت یا کاراکتر اصلی آن، نوجوانی است با لقب «آبگوشتو!» داستان‌ها به طبقات تهیدست، زحمتکش اما محروم و بی‌نصیب از مواهب زندگی می‌پردازند. مثلاً از فرط علاقه نوجوان مذکور به آبگوشت و عدم دسترسی به آن است که دوستانش او را آبگوشتو می‌نامند.

...