یادداشت دبیر

یاسر سیستانی‌نژاد
یاسر سیستانی‌نژاد
یادداشت دبیر

«به راستی پیرنگ چیست؟» این عنوانِ مقاله‌ای است که مصطفی بیان- داستان‌نویس نیشابوری- برای این شماره سرمشق نوشته است. پیرنگ؛ شالوده طرح داستان است. عنصری که خط ارتباط بین حوادث داستان را ایجاد می‌کند و به پرسش «چرا؟» در داستان پاسخ می‌دهد. مصطفی بیان در نوشتار ۲ هزار کلمه‌ای تلاش کرده تا ضمن تعریف پیرنگ به ارتباط تنگاتنگ بین این عنصر و شخصیت‌های داستان و... بپردازد.

 «بُزقاب» مجموعه داستانِ مصطفی بیان است که در ابتدای سال ۹۸ منتشر شد. معرفی کوتاهی از این کتاب را نیز در همین بخش خواهید خواند.

 «سوئیت» داستان کوتاهی است نوشته «پروین روان‌بخش» که به محدودیت‌های زنان برای انتخاب رشته تحصیلی دانشگاه، همچنین مرارت‌های ورودشان به فعالیت‌های هنری و حتی دغدغه آن‌ها برای انتخاب محیط مناسب و امنِ زندگی می‌پردازد.

جدایِ از نقدهایی که بر هر اثر هنری وارد است، زبان شیوا، توصیف‌های زیبا و نام بردن از محلات و کوچه، خیابان‌های کرمان می‌تواند در ایجاد حس همذات پنداری در خوانندگانی که کرمان را می‌شناسند، مؤثر باشد.

 در پایان بخش نیز از اشعار «مهدیه شفیعی» و «علی آراسته» بهره برده‌ایم.

منتظر یادداشت‌ها، اشعار، داستان‌ها و مقالات شما مخاطبان- به‌ویژه جوانان- هستیم.

به‌راستی پیرنگ چیست؟

مصطفی بیان
مصطفی بیان

داستان‌نویس

به‌راستی پیرنگ چیست؟

لاری براون معتقد است: «اگر شخصیت‌هایی خلق کنی که به اندازه کافی گیرا و به اندازه کافی واقعی باشند، هر اتفاقی که برایشان بیفتد همان پیرنگ است.»

پیرنگ داستان به‌وسیله حادثه‌های اصلی ساخته می‌شود. منظور از حادثه‌های اصلی آن حادثه‌هایی است که پیامدهای مهمی در داستان دارند.

پیرنگ؛ این پرسش را در ذهن خواننده برمی‌انگیزد: «چرا چنین شد؟» یعنی انگیزه و علت. این انگیزه، اساس کار هر داستان‌نویس است. در داستان کوتاه «داش آکل» اثر صادق هدایت، خواننده می‌پرسد: چرا عاشق می‌شود؛ اما از عشق می‌پرهیزد؟ برای چه داش آکل نمی‌خواهد عشق خود را به دختر ابراز کند؟ چرا خود را به کشتن می‌دهد؟ و چون و چراهای دیگر...

در هر اثر، رشته حوادث را شخصیت‌ها به وجود می‌آورند و از این نظر پیرنگ با شخصیت آمیختگی و اختلاط نزدیکی دارد.

به کار بردن «شخصیت مقابل» در برابر شخصیت یا شخصیت‌های دیگر، کیفیت و ویژگی‌های همه آن‌ها را بهتر خلق می‌کند. مثلاً شخصیت «سانچو»، شخصیت مقابلی است در برابر دُن کیشوت.

نکته: از برخورد «عملِ» شخصیت یا شخصیت‌های اصلی داستان با «عملِ» شخصیت‌های مخالف و مقابل، «کشمکش» داستان آفریده می‌شود.

پیرنگ است که داستان را به پیش می‌برد و خواننده را وا‌می‌دارد به ادامه خواندن. پیرنگ از پرسش‌ها نیرو می‌گیرد. پرسش کلی وابسته به درون‌مایه داستان است و زنجیره‌ای از پرسش‌هایی جزئی زیر چتر آن، داستان را به جلو می‌راند. وانگهی! طرح این نوع پرسش برای دادنِ پاسخی رضایت‌بخش به پرسش کلی – درون‌مایه داستان – کاملاً جنبه حیاتی دارد. در پایانِ هر داستانِ خوب، خواننده می‌فهمد که هدف از نقل داستان چه بوده و خرسند است که وقایع کوچک‌تر در داستان هر یک به‌گونه‌ای پذیرفتنی مؤثر بوده‌اند و باعث شده‌اند به پرسش بزرگ و بنیادی داستان پاسخ داده شود.

این‌که چگونه می‌توانی پیرنگی را بنویسی، پرسش دیگری است. برخی از نویسندگان، پیش از نوشتن داستان کوتاه یا رمان، پیرنگ را تا به آخر می‌نویسند، طرح کلی داستان را می‌ریزند و در فرآیند عملیِ نگارش به آن شاخ و برگ می‌دهند. ممکن است در جریان کار کمی هم شگفت‌زده شوند، اما پیشاپیش از شالوده داستانشان باخبرند. ولی بیشتر داستان نویسان و رمان نویسان معتقدند که پیرنگ و شخصیت با هم رابطه دارند و پیش از آشکار شدنِ شخصیت‌ها نمی‌توان درباره پیرنگ داستان تصمیم گرفت.

رمان‌ها؛ پیرنگ‌های گوناگونی دارند و هر نویسنده‌ای به روش خود، پیرنگ را خلق می‌کند. با این همه، در پیرنگ‌های قوی، حوادث مهمی روی می‌دهند که علت و معلولی‌اند و به خلق شبکه‌ای از کشمکش‌ها می‌انجامند. شخصیت‌ها دست به انتخاب‌هایی می‌زنند که در گره‌گشایی داستان مؤثر است. آرام‌آرام به زنجیره‌ای از پرسش‌های جزئیِ مطرح، پاسخ داده می‌شود تا علاقه خواننده به خواندن بقیه داستان از بین نرود و مرتباً از پرسش کلی درکی عمیق‌تر پیدا کند. هر عنصر وارد شده به داستان تا به آخر دنبال می‌شود. همه پیرنگ‌های فرعی به تمامی گسترش می‌یابند و کار به پایان می‌رسد.

پیرنگ؛ شامل همه چیزهایی است که شخصیت‌ها انجام می‌دهند، احساس می‌کنند، فکر می‌کنند یا به زبان می‌آورند؛ مشروط بر این‌که در ادامه داستان تأثیرگذار باشد. بهترین پیرنگ هم اگر با لحنی بی‌روح بیان شود، یا طوری باشد که گویی شخصیت‌هایش سهمی در نتیجه پایانی داستان ندارند، کسل‌کننده خواهد بود.

به‌طور خلاصه پیرنگ شیوه‌ای برای نشان دادن اهمیت پدیده‌هاست.

آر.وی.کسیل می‌گوید: «بعضی نویسنده‌ها به درک مناسبی از شخصیت‌های داستانی می‌رسند. آن‌ها می‌توانند درک کنند که اگر خودشان در وضعیت و موقعیت شخصیت‌های داستانی‌شان قرار بگیرند، با چه مسائل بیرونی و درونی‌ای روبه‌رو خواهند شد. نویسنده‌ای که به چنین درکی می‌رسد، می‌تواند حقایق ژرفی را که در فرآیند شکل دادن به پیرنگ کشف می‌کند، با دیگران نیز در میان بگذارد.»

جان دی. فیتزجرالد معتقد است: «مهم‌ترین نیاز نویسنده‌های تازه‌کار این است که ساخته و پرداخته کردن پیرنگ را بر اساس گره‌افکنی یاد بگیرند تا بتوانند داستان‌های مبتنی بر گره‌افکنی بنویسند. فراموش نکنید که این دست داستان‌ها بیشترین فراوانی را بین داستان‌های منتشر شده دارند.»

...

سوئیت

پروین روان‌بخش
پروین روان‌بخش
سوئیت

-این اسم قدیمی را تو روی من گذاشتی یا پدرم؟ نمی‌شد به جای ملوک اسمم را بگذارید مرجان، مهرناز یا حداقل مریم؟

- نه من نه پدرت. مادر جانت می‌خواست اسم خواهر جوان‌مرگش بماند گفت بگذارید ملوک! ما هم به احترامش گذاشتیم. چه می‌دانستیم تو شاگرد اول مدرسه با این نمره‌ها و معدل، عقلت را از دست می‌دهی و می‌گویی می‌خواهم بروم رشته هنر. چه می‌دانم هنرپیشگی. اگر پدرت زنده بود صدسال دیگر نمی‌توانستی اسم هنرپیشگی را ببری. من فلک‌زده جواب همین عمه‌هایت را بتوانم بدهم خوب است تا چه برسد به غریبه‌ها.

- هنرپیشه! هنرپیشه! مادر هنوز کجا بوده کارگردانی کردن یا بازیگر شدن؟ به قول تو هنرپیشه شدن مگر به همین راحتی است. هنرپیشه برای خودش آبرو و اعتباری دارد. قدر و ارزشی دارد درس خواندن و سختی کشیدن دارد. دوره دیدن می‌خواهد. شب و روز بی دلگرمی و حق و حقوق روی صحنه خاک خوردن دارد. پشت‌صحنه خون دل خوردن.

- پس این‌ها را می‌دانی و می‌خواهی بروی هنر بخوانی. باز اگر همین‌جا دانشکده‌ای داشت می‌شد بگویی توی شهر خودمان هستی. ولی الآن چه؟ کجا می‌خواهی بروی؟ خوابگاه که نمی‌خواهی باشی کجا خانه بگیری؟ من دائم باید دلواپست باشم، دیروز چه‌کار کردی، امروز کجایی؟ صاحب‌خانه‌ات هست؟ نیست؟ رسیده‌ای؟ نرسیده‌ای؟

-هر رشته دیگری هم که می‌خواستم بروم همین بود.

- لااقل آینده‌ای داشتی این‌همه زحمتی که بعد از مرگ پدرتان برایتان کشیدم به امید دکتر شدنتان بود. مهندس شدنتان. کاری که حداقل بتوانید روزتان را شب کنید.

- مردم چه قدر دکتر و مهندس می‌خواهند؟ دکتر و مهندس می‌خواهند، فیلم‌ساز نمی‌خواهند؟ کارگردان نمی‌خواهند؟ عکاس و بازیگر و... نمی‌خواهند؟

-چرا می‌خواهند ولی اول دکتر و دوا می‌خواهند.

- خوب همان‌ها را که ندارند دکتر و دوا می‌خواهند. هنری که نباشد، امیدی هم نیست. شوق و ذوقی هم نیست. نمی‌بینی چه قدر مردم روزبه‌روز افسرده‌تر و دل‌مرده‌تر می‌شوند؟ اصلاً تو خودت چند بار فیلم «مادر» حاتمی را دیده‌ای؟ ده بار هم بیشتر. همیشه هم می‌گفتی دلم می‌خواهد دست و صورت «رقیه چهره آزاد» را هزار بار ببوسم. زنی نیست. مادری نیست. فرشته است. مگر همیشه عاشق بازی «پروانه معصومی» نبودی؟ نمی‌گفتی گل‌های داوودی همیشه تازه‌اند؟ تو فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» را یادت نیست؟ خودت نمی‌گفتی سریال امیرکبیر را به خاطر بازی «فخری خوروش» نگاه می‌کرده‌ای؟ روزی روزگاری را به خاطر «ژاله علو؟» نمی‌گفتی خاله نبود، شیرزن بود؟ مگر خودت این‌ها را برای من تعریف نمی‌کردی؟ اصلاً مگر ما با خاله مهین برای تماشای «سگ‌کشی» بیضایی نرفتیم؟ با چادر رفتیم سینما. یادت نیست چه قدر زن آمده بود تماشا؟ خودت نمی‌گفتی احسنت! دست «مژده شمسایی» درد نکند. حداقل توی فیلم هم که شده سگ‌کشی کرد. به این می‌گویند زن! خوب اگر این‌ها نبودند کی می‌دانست زن‌ها چه می‌کنند؟ چه می‌کشند؟ کی بود که سنگ آن‌ها را به سینه بزند؟ هیچ‌کدامشان هم نشده که شب بخوابند صبح هنرپیشه شده باشند. جلوی پدرشان، برادرشان، شوهر و بچه‌هایشان ایستادند به خاطر هنر، به خاطر مردم. زندگی‌شان را برای آن‌ها داده‌اند.

- خوب تو کجا و آن‌ها کجا؟ استعداد آن‌ها را داری؟ سر و زبانش را داری؟ توی این شهر کوچک با چند تا مثل آن‌ها توانسته‌ای حرف بزنی؟ اینجا همه سرشان توی حساب و کتاب و بدبختی‌های زندگی است. چه طور بروم و بیایم که آب از آب تکان نخورد. چه بخورم؟ چه بپوشم؟ جهیزیه، ماشین، خانه، این، آن و...

خوب حالا که این‌ها را قبول نداری پس نباید جلوی مرا بگیری. می‌دانی که مثل آن‌ها نیستم. تو درست می‌گویی من کجا آن هنرپیشه‌ها کجا؟ من صدسال دیگر هم خاک‌ پایشان نمی‌شوم. ولی نمی‌توانم که یک جا بنشینم و کاری نکنم. می‌روم تهران! اگر لیاقتش را داشته باشم، می‌روم دانشکده هنر. بعد هم ‌کلاس‌های بازیگری.

-خوب گیرم که رفتی، خواندی. توانستی. فیلم چه؟ اگر به جایی برسی باید با مردی همبازی شوی. مردها بدون زن توی پنجاه تا فیلم جنگی و بزن بزن و... می‌توانند بازی کنند ولی زن‌ها...

مادر تو داری دنبال بهانه می‌گردی. حالا کو تا من به آنجا برسم؟ طوری حرف می‌زنی که انگار من می‌خواهم رقاصه شوم. می‌خواهم قر و غمزه بریزم. می‌خواهم با نامرد و ناکس بگو و بخند داشته باشم. اگر با ده تا مرد هم همبازی شوم، باز هم دختر تو هستم. مگر مردها همه مسئله دارند؟ آن هم هنرمندش! آن‌ها اول مردند، بعد هنرپیشه. در ثانی توی این دنیا چه قدر فیلم‌هایی بوده‌اند که فقط بازیگر زن داشته‌اند؟ حالا یا به چشم آمده‌اند یا نیامده‌اند. چه قدر کارگردان زن مثل رخشان بنی اعتماد و مرضیه برومند و پوران درخشنده خودمان هست؟ فیلم و فیلم‌سازی هم بدون مرد، جلو می‌رود. مثل زندگی بعضی‌ها. صبر کن! بیا این یک نمونه. گذاشته‌ام دم دست که بدهم بخوانی. خاطره‌ای که مال سی سال قبل است. به نظرم بشود از رویش فیلم کوتاهی ساخت. اهل فن‌اش می‌داند چه طور رنگ و لعابش بدهد. شاید ارزش نداشته باشد؛ ولی خیال‌بافی نیست. واقعی است. یک تکه از زندگی است. گوشه‌ای از آن. از گذشته.

...

بُزقاب

سرمشق
سرمشق
بُزقاب

مجموعه داستان «بُزقاب» شامل ۳۳ داستان کوتاه است که بیش‌تر آن‌ها از سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۴ در نشریات مختلف به چاپ رسیده یا برگزیده و یا به مرحله نهایی برخی از جوایز معتبر کشور راه یافته‌اند.

داستان‌های این مجموعه از نظر محتوا، فرم، فضاسازی و زبان، مستقل و متنوع است. چالش‌های روابط انسانی در داستان‌های این مجموعه پررنگ است و نگاه واقع‌گرایانه به مفاهیم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در زندگی و روزمرگی انسان‌ها دارد.

در پشت جلد این کتاب می‌خوانید:

مصطفی بیان متولد ۱۳۶۳

او داستان‌نویسی را از نوجوانی با مجله‌های «کیهان بچه‌ها»، «سروش نوجوان» و «سلام بچه‌ها» آغاز کرد. در سال‌های پس از آن نیز با نشریات مختلف مانند سروش جوان، جوانان امروز، پسران و دختران، اطلاعات هفتگی، چلچراغ، گلستانه، چوک، آرمان امروز، روزگار، ابتکار، فرهیختگان، برگ هنر و سرمشق ارتباط داشت و چندین داستان، مقاله ادبی و نقد داستان را در این نشریات به چاپ رساند. سال ۱۳۹۴ «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و جایزه مستقل «داستان کوتاه سیمرغ» را پایه‌گذاری کرد. مجموعه داستان‌های منتخب سه دوره جایزه داستان کوتاه سیمرغ از سال ۹۴ تا ۹۶ با عنوان «در خانه ما کسی یونگ را دوست نداشت» گردآوری و در سال ۱۳۹۷ به همت او و توسط نشر داستان منتشر شد.

برخی از داستان‌های این مجموعه، برگزیده نهمین دوره مسابقه داستان‌نویسی مجله اطلاعات هفتگی، دومین جشنواره ادبی بسیج قشم، دومین جشنواره ادبی یزد و همچنین برخی دیگر از داستان‌ها به مرحله نهایی ششمین جایزه ادبی لیراو، ششمین جشنواره سراسری داستان انقلاب و یازدهمین جشنواره سراسری شعر و داستان جوان سوره راه یافته است.

شعر

کیانوش معتقدی
کیانوش معتقدی

پژوهشگر هنرهای اسلامی

مهدیه شفیعی (مهتاب)

پاييز چشم‌های تو

فنجان قهوه ايست

كز كرده در كافه نبودنت

دست‌هایت را از جیبت بیرون بیاور

نگذار پیاده‌رو دلگیرتر شود

****

تکلیف چیست با این دوراهی‌ها

وقتی

انگشت انتخاب من

دکمه پیراهن تو را می‌بندد

و تو دوستت دارم‌های یواشکی‌ات را رد تماس می‌کنی؟

فردا یا من دلم برای تو ضعف می‌رود

یا تو مرا برای صبحانه بیدار می‌کنی...

****

ما سيلی خورده ديوارهاييم

گاهی دیوارهای اوين

گاهی دیوارهای مهربانی

كه در تقاطع كلمات برای ترانه شدن به قطعيت می‌رسیم

و كسی در زیرزمین خانه‌اش پاپ می‌نوازد

با اسمی مستعارتر از پدر

مستعارتر از مادر

مستعارتر از برادر...

***

علی آرسته

چه قدر ساده

قلبی

از هم پاشیده می‌شود،

دانه‌های انار را

چه کسی می‌تواند

دوباره سر جایشان بنشاند؟

******

ایستگاه‌ها

یکی‌یکی تمام می‌شوند

تا مرا به تو برسانند

ترمینال‌ها و فرودگاه‌ها

اگر برای همه بوی خداحافظی می‌دهند

برای من

جز عطر و طعم بوسه‌هایمان

خاطره‌ای به يادگار نگذاشته‌اند

به اينجای شعر كه رسيدی

مطمئن هستم

مزه‌ام را آرام قورت می‌دهی!