پیش‌درآمد

کیانوش معتقدی
کیانوش معتقدی

پژوهشگر هنرهای اسلامی

پیش‌درآمد

پنجم فرودین امسال مقارن با پنجمین سالگرد درگذشت استاد فرزانه دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی است. بعد از درگذشت ایشان، مقالات و یادداشت‌های متعددی در خصوص استاد منتشر و تا حدودی آثارشان مورد واکاوی و تحلیل قرار گرفته است؛ اما پس از آن که در شورای مجله سرمشق تصویب گردید تا در شماره ویژه‌نامۀ نوروز، پرونده‌ای برای استاد باستانی پاریزی باز و این کار نیز به حقیر واگذار شد، در پی مشورت با مدیرمسئول مجله بنابراین گذاشته شد تا در این پرونده، در جوار مطالب دیگر، تأکید بیشتری به شخصیت، منش و ابعاد اخلاقی این استاد گران‌قدر گردد. چرا که به اذعان تمامی افرادی که با باستانی پاریزی ارتباط و معاشرت داشته‌اند ـ چه منتقدان و چه ممدوحان ـ فارغ از مقام علمی و پژوهشی، وی دارای مکارم اخلاقی والایی بوده و همگان از فروتنی، اجتناب او از کبر و غرور، ارتباط دلسوزانه و پدرانه با شاگردان و مراجعین و ... یاد می‌نمایند. صفاتی که می‌تواند برای بسیاری، به ویژه اساتید و دانشجویان الگو قرار گیرد.

باستانی پاریزی به روایت باستانی پاریزی

حمید باستانی پاریزی
حمید باستانی پاریزی
باستانی پاریزی به روایت باستانی پاریزی

جناب آقای مجید نیک‌پور لطف نموده و در آستانۀ پنجمین سال درگذشت زنده‌یاد باستانی پاریزی تصمیم به تهیه ویژه‌نامه‌ای برای ایشان در مجلۀ وزین سرمشق گرفته‌اند. از این بابت خانواده باستانی پاریزی صمیمانه تشکر می‌نماید.

من هم در حد توان محدود خود و با توجه به احترام فراوانی که برای ایشان ـ که شاگرد قدیمی و همکاران سالیان اخیر پدرم و همواره با ایشان در ارتباط بودند ـ سعی می‌کنم به برخی سؤالات ایشان پاسخ مختصری بدهم...

«این موهبتی برای من، همسر و فرزندانم بود که تقریباً تمامی فصل مشترک زندگی ما و پدر و مادرم در کنار هم گذشت. این هدیه از آن جهت ارزشمند بود که معاشرت و یادگیریِ از آن‌ها محدود به هفته و ماه نبود و هر ساعت با آنان در تماس بودیم. پدر در حیات و ممات مادر، صبح‌ها بین ساعت پنج و شش بیدار می‌شدند و در اتاقشان حرکات ورزشی می‌کردند و سپس بین نیم تا سه ربع ساعت در بیرون خانه قدم می‌زدند. بعد از درگذشت‌شان متوجه شدیم پیاده‌روی صبحگاهی ایشان توأم با گفتگو با نگهبانان پارک مجاور و رانندگان آژانس روبروی پارک بوده. چه می‌گفتند و چه می‌شنیدند، قطعاً چیزی بیش از احوال‌پرسی بود. چراکه چند روز بعد از درگذشتشان، برخی از آن‌ها به در خانه آمده بودند و سراغ پدر را می‌گرفتند و این معنایی بیش از «اوقور به خیر» صبحگاهی داشته است.

...

جایگاه نگرش و روش در تبیین تاریخ

علیرضا هاشمی نژاد
علیرضا هاشمی نژاد

کمبود تلاش‌های علمی در حوزه فلسفه تاریخ در ایران، تاریخ‌نگاری و نقد تاریخ را دچار ضعف بنیه ساخته است. هرچند بزرگانی مانند کسروی، رشید یاسمی، آریان پور... و البته کمی مفصل‌تر زرین‌کوب و سرکاراتی آثاری در فلسفه تاریخ پرداختند؛ اما تاریخ‌نگارانی که مبتنی بر نگرشی ویژه، متنی تاریخی نگاشته باشند بسیار اندک‌اند. رویکرد تاریخ‌نگار به تاریخ مبنای شناخت و تحلیل اثر فعالیت اوست. نگارش تاریخ مبتنی بر روش‌شناسی علمی بدون اتکا به روشی معین در تبیین تاریخ ممکن نخواهد شد. تاریخ تنها واقع‌نگاری و وقایع‌نگاری نیست. زمانی که تاریخ‌نگار مبنایی روشن برای ورود به تاریخ نداشته باشد و یا روش او تلفیقی از دیدگاه‌های مختلف باشد، باید نسبت به دستاوردهای تحلیلی او در تاریخ دچار تردید بود. این موضوع در خصوص بسیاری از تاریخ‌نگاران ایران صادق است؛ زیرا نمی‌دانیم تعریف آن‌ها از تاریخ چیست. آیا «تاریخ» را به مثابه واقعه می‌دانند، یا معنی تاریخ در نظر آن‌ها ارزیابی وقایع تاریخ است؟ آیا به اصالت تاریخ یا تاریخ‌گری معتقدند؟ چگونه به معنی در تاریخ می‌رسند و مبنای قضاوت و تحلیل آن‌ها چیست؟ در تبیین تاریخی به کدام‌یک از روش‌های تبیین از جمله تبیین عقلانی، تبیین علّی یا تبیین روایی گرایش دارند؟ آیا باور دارند یک تاریخ‌نویس دید ممکن دارد و نه ضرورتاً دید درست؟

شعر و شوخ شاعری در بطن تاریخ‌نگاری

حسن باستانی راد
حسن باستانی راد
شعر و شوخ شاعری در بطن تاریخ‌نگاری

پس از آن که استاد باستانی پاریزی روی در نقاب خاک کشید، قلم‌ها و اندیشه‌های بسیاری از پژوهشگران و اندیشمندان، به کنکاش در سبک و سیاق تاریخ‌نگاری و شیوۀ نویسندگی او پرداخت؛ ده‌ها و بلکه صدها یادداشت و مقاله در پنج سال گذشته دربارۀ او و نویسندگی و تاریخ‌نگاری‌اش نوشته و منتشر شده است. این کوشش‌ها گاه سر از فلسفۀ تاریخ‌نگاری نادرۀ کرمان‌پژوه درآورده و گاه گفته‌ها و نوشته‌هایش شیرینی و شَکر متن‌های تلخ و زمخت دیگران شده است؛ اما همۀ این بزرگواران از یک نکته غافل بوده‌اند و آن این که نگاه باستانی پاریزی به روایت‌های تاریخی و کنکاش آن نمی‌تواند صرفاً مبتنی بر نظریات پیچیدۀ پژوهشی امروزی باشد. قرار دادن نوشته‌های باستانی پاریزی در ظرف «نظریه‌های پژوهش در تاریخ» امری است کاملاً اشتباه، اما متأسفانه برخی خود را در این مقام می‌بینند. دلیل این امر واضح است؛ باستانی پاریزی صاحب سبک بوده است، اما نه به این معنا که سبک و سیاق او مرجع تقلید باشد و دیگران بتوانند با همین شیوۀ تاریخ‌نگاری قلم به دست بگیرند. در آفرینش این سبک باستانی پاریزی وابسته به هیچ‌کس نبوده است، بلکه خود او آفرینندۀ این سبک و سیاق بوده است. از دیگر سو، او نه تفاخر به فلسفه داشته و نه به خویشتن؛ آنان که سعی می‌کنند از دریچۀ پیچ و خم‌های فلسفی رویکرد مردم‌نگارانۀ باستانی پاریزی را در تاریخ‌نویسی، کرمان‌پژوهی‌های او، نویسندگی و حتی جریده‌نگاری‌اش را بررسی کنند به بیراهه خواهند رفت. حتی اگر کتاب نیمه تاریخی ـ نیمه فلسفی «خود مشت‌مالی» را ملاک قرار دهند، باز هم در تحلیل شخصیت نویسندگی باستانی پاریزی دچار اشتباه خواهند شد.

بازخوانی مقاله «چاه عمیق یا تنوره دیو»

محمود دقاقی
محمود دقاقی
بازخوانی مقاله «چاه عمیق یا تنوره دیو»

دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی مورخی گران‌قدر و پژوهشگری زبردست بود که خمیرمایه نوشته‌های خود را از متن اجتماع و گفتار و کردار مردمی که در گوشه و کنار این سرزمین کهن‌سال و پهناور زندگی می‌کنند، می‌گرفت و با استناد به مدارک تاریخی و آثار مکتوب پیشینیان، سعی در طرح نظریات و ایده‌های خود داشت. او در واقع از تاریخ‌نگارانی بود که اساس مطالب خود را تنها از مطالعات کتابخانه‌ای استخراج نمی‌کرد بلکه معتقد بود که بسیاری از ناگفته‌های تاریخ اجتماعی این سرزمین در سینه مردمان ایران پنهان است و لازم است این نکات یادداشت و نوشته شده و ریشه‌یابی تاریخی شوند.

با نگاهی اجمالی به مجموعه آثار باقی‌مانده از ایشان می‌توان آن‌ها را در دو دسته اصلی «تصحیحات و بازنویسی» و «تألیفات» دسته‌بندی نمود. در رده اول به متون تاریخی فراموش شده در قفسه‌های کتابخانه‌ها که بسیاری از آثار مربوط به تاریخ کرمان در این زمره می‌باشند، می‌توان اشاره کرد. در رده دوم نیز نوشته‌های ایشان، رگه‌های تاریخی مهم از مسائل و چالش‌های اجتماعی ایران را می‌توان بازیافت. از نمونه این آثار بایستی به اهتمام و توجه دکتر باستانی پاریزی در کتاب‌ها و مقالات متعدد به نقش و اهمیت روستاها، کشاورزی، آب و آبیاری و روستانشینان اشاره کرد.

باستانی پاریزی و دفاع مقدس!

ابوالفضل کارآمد
ابوالفضل کارآمد

نام کرمان هر جا که باشد پیوستی از نام باستانی پاریزی را با خود به همراه دارد. به همین دلیل هرگاه واژه کرمان به میان می‌آید بلافاصله نام باستانی پاریزی تداعی می‌شود. این علاقه و تعصّب و تعهّد و تلاش او برای عظمت نام کرمان و احیای فراموش‌شده‌های آن تا آخرین لحظات زندگی با او همراه بود، اگرچه پیکر «مرد تاریخ کرمان» همچون خواجوی کرمانی از خاک دامن‌گیر کرمان دور ماند!...

آنچه پیرامون باستانی پاریزی خوانده یا شنیده‌ایم از همین دست تعاریف است که یقیناً او شایسته‌اش بوده و خواهد بود. امّا با گذشت زمان و به‌ویژه در مجامع دانشگاهی مطمئناً این شخصیت دانشگاهی مورد بررسی و دقت نظر پژوهشگران قرار خواهد گرفت و کارهای او اصطلاحاً آنالیز و تحلیل خواهد شد و هر پژوهشگری از منظر نگاه خود نگاهی نقادانه و علمی به آثار ایشان بروز خواهد داد که آن کارها هم البته در موقع خود مورد بررسی و نقد قرار خواهند گرفت.

اشاره‌ای به شوخ‌طبعی‌های شاعرانۀ «باستانی پاریزی»

مجتبی احمدی
مجتبی احمدی

«مرا به گوشۀ این شهر، كلبه‌ای‌ است حقیر

چه كلبه‌ای، كه در آن از حیات گشتم سیر

نه كلبه، بل به حقیقت خرابه‌ای‌ست كه نیست

به‌جز خرابه، مكان بهر مردمان فقیر

شكست خورده پی و هر شكاف در دیوار

به نام پنجره گردیده بهر باد مسیر

نه پنجره، كه یكی روزنی چو چشم حسود

نیافته به همه‌عمر شیشه و تعمیر

زمین، نم‌آور و دیوار و پایه‌اش مرطوب

فضاش تالی دریا به موقع تبخیر

نهاده بر طرفی تكه‌پاره‌ای ز گلیم

فكنده در طرفی، تخته‌پاره‌ای ز حصیر

گلیم نه، كه تو گویی میانۀ غربال

حصیر نه، كه تو گویی نمونۀ كفگیر»۱

این بیت‌های آغازینِ شعر «كلبۀ دانش‌آموز»، سرودۀ استاد زنده‌یاد «محمدابراهیم باستانی پاریزی» است. شعر مربوط می‌شود به دورۀ جوانی او، و در حقیقت نامه‌ای است خطاب به وزیر فرهنگ وقت دربارۀ قطع کمک‌هزینۀ تحصیلی‌اش، آن زمان كه تازه برای تحصیل از كرمان به تهران می‌رود (سال ۱۳۲۵) و با سه تن از دوستانش در اتاقی به سختی زندگی را می‌گذرانند.

...

کیمیاگر اوراق زرد پریشیده

سید جواد میرهاشمی
سید جواد میرهاشمی
کیمیاگر اوراق زرد پریشیده

فقلْ لمنْ یدَّعِی فی العلمِ فلسفة ً

حفِظْتَ شَیئًا، وغابَتْ عنك أشیاءُ

اجازه می‌خواهم کلامم را با سخنی از هم‌دهی استاد شفیعی‌کدکنی؛ عطار نیشابوری آغاز کنم: «من نیز دعوی دوستی دوستان تو می‌کنم و خود را بر فتراک ایشان می‌بندم.» زانوی شاگردی زدن نزد استادان در این چند سال و بر خوان پر نُعمت «دانشکده ادبیات و علوم انسانی» یادآور این نکته است که «معلومم شد که هیچ معلوم نشد» و یا شعر ابونواس، شاعر معروف قرن دوم (ه. ق) «دو صد دانسته دیگر پنهان مانده است.»

هرگاه به مشکلی برمی‌خوردم و پرسشی ذهنم را مشغول می‌کرد و مجهول‌ها در افکارم رژه می‌رفتند. می‌توانستم به دکتر باستانی پاریزی و یا استاد ایرج افشار و منوچهر ستوده رجوع کنم و ایشان کشف‌الاسرار بودند و حال نادانسته‌هایم یادآور این بیت مولانا است:

غَنج و نازت، می‌نگنجد در جهان

باش تا که من شوم از تو جِهان

نوشتن از مورخ نامی که دوره‌ای هم‌صحبتش بوده باشی و آثارش را خوانده باشی و از او فیلمی ساخته باشی؛ آسان سخت (سهل ممتنع) است! هنوز هم احساس می‌کنم استاد باستانی به سفر رفته است. هرچند نام این سفر؛ به قول ناصرخسرو همیشه مسافر «سفر ناگذشتنی» باشد.

...

آیا رسم دنیا همه تکرار است؟

سید عباس روح الامینی
سید عباس روح الامینی

در آغاز مراتب تشکر و قدردانی خود را به عنوان یک کوهبنانی از ابتکار ارزشمند مجله سرمشق و مجید نیک‌پور، ابو تاریخ مجله در تجلیل از استاد تاریخ و اخلاق و شاعر و طنزگو تاریخ، دکتر ابراهیم باستانی پاریزی اعلام می‌کنم و آن را گامی ارزشمند در این برهه از زمان که نسل جوان استان به آن نیاز دارد، می‌دانم.

می‌گویند روزی از کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل پرسیدند بهترین خاطره زمان تحصیل چه است؟ او گفت روزی معلم برگ سفید بزرگی را که لکه‌ای سیاه داشت بر تخته‌سیاه چسباند و از ما پرسید چه می‌بینید؟ همه ما گفتیم یک لکه سیاه. معلم با حیرت گفت این همه سفیدی را چرا نمی‌بینید و سعی کردم در زندگی نکات مثبت را ببینم.۱

این را نوشتم تا کمی از خشم مجید نیک‌پور کم کنم و انتقاد من را از دوستداران دکتر ندیده بگیرند. آثار تاریخی استاد باستانی پاریزی چنان شیرین نوشته شده است که همه اقشار جامعه و طبقات در هر سطح سواد و پایگاه اجتماعی از آن لذت می‌برند و بی‌شک برداشت خود را هم خواهند داشت. در بسیاری از موارد در بحث‌های قهوه‌خانه‌ای و خانگی عزیزانی را دیده‌ام که عقیده متافیزیکی و ایدئالیستی و ارتجاعی خود را که میراث چند هزار ساله است با گفتن «قال باستانی پاریزی» بیان می‌کنند و علت آن این است که خواننده به عمد هر چه در جهت جهان‌بینی خودش است انتخاب کرده است. لذا از این فرصت طلایی که مجله سرمشق فراهم کرده است، استفاده کرده و اعلام می‌کنم که:

۱- قتل درویش مشتاق آن هم داعش‌وار و ارتجاعی ربطی به آزمون مردم کرمان و تقدیر ندارد و باید آن را بر آن دانست که گروهی دین و مذهب و باورهای مذهبی مردم را به وسیله کسب درآمد قرار داده بودند و لذا هر نوع شک در آن باورها، منافع آن‌ها را به خطر می‌انداخت. منافع آن‌ها حکم می‌کرد که غیر از خودشان کسی الگو قرار نگیرد و چون این درویش منافع نداشت و روزبه‌روز محبوب‌تر می‌شد، خشم آقایان را برانگیخت و فرمان قتل او صادر شد.

...

خاطرات ماندگار

سید علیرضا ابطحی
سید علیرضا ابطحی
خاطرات ماندگار

از بین اساتیدی که افتخار شاگردی در محضرشان نصیبم شد، استاد دکتر باستانی پاریزی از ویژگی‌های منحصری برخوردار بود. اطلاعات و دانش گسترده در باب تاریخ و فرهنگ ایران با تأکید بر کرمان و پاریز زادگاهش، طبع شعر و سرودن شعر، به گونه‌ای که اشعار همچون قصیده‌ای صد بیتی در تحولات تاریخ ایران زبانزده اهل ادب و تاریخ است، قامت بلند، قدم زدن به هنگام تدریس در کلاس درس، آرامش و سخن گفتن به آرامی را می‌توان از جمله این ویژگی‌ها ذکر کرد.

در آن سال‌ها، از سال ۱۳۶۴ به بعد که دانشجوی گروه تاریخ دانشگاه تهران بودم، دکتر باستانی پاریزی چهره‌ای شناخته شده در داخل و خارج ایران بود ولی هیچ‌گاه در رفتار و برخورد و آهنگ آن استاد بزرگ ذره‌ای غرور حس نکردم و با آن‌که برای من دانشجوی شهرستانی از ابهتی زیاد برخوردار بود، بسیار فروتنانه برخورد می‌کرد.

اولین خاطره‌ام از برخورد با آن زنده‌یاد به زمانی برمی‌گردد که تا اسم مرا در لیست کلاس درس دیدند، مرا صدا زد و پرسید: تو از کدام ابطحی‌ها و اهل کجایی؟

پاسخ دادم: از ابطحی‌های خمینی‌شهر (سده سابق)

...

هدیۀ نوروز

عباس زارعی مهرورز
عباس زارعی مهرورز
هدیۀ نوروز

از دوران دبیرستان باستانی پاریزی را می‌شناختم. هنگامی که در سال ۱۳۶۴ ش. در دانشگاه تهران قبول شدم، طبعاً یکی از آرزوهایم درک محضر او بود. او محبوب دانشجویان بود و این به دلیل رفتار اجتماعی و بی‌تکلف او بود. او با استفاده از وسایل نقلیۀ عمومی به دانشگاه می‌آمد و با عصایش در صحن دانشگاه راه‌پیمایی می‌کرد. متأسفانه تا نیم‌سال چهارم درسی با استاد نداشتیم. در آن نیم‌سال درس تاریخ دورۀ پیامبر اسلام را تدریس می‌کرد. استاد، بنا بر عادت، موجز و آرام سخن می‌گفت. در محضر او در ردیف‌های نخست کلاس می‌نشستم تا بیشترین بهره را بتوانم ببرم. تکلیف ما برای امتحان، فقط ارائۀ گزارش بود؛ با این کار می‌کوشید دانشجویان را با پژوهش تاریخی آشنا سازد. من گزارشی نوشتم با عنوان «کارنامۀ ابوبکر»، با بهره‌گیری از ۴۵ منبع تاریخی و گمان می‌بردم که شاخ غول را شکسته‌ام؛ اما وقتی نمره‌ام را دیدم شوکه شدم: پانزده تمام! مخصوصاً از این که دیده بودم یکی از هم‌کلاسان با گزارشی که استقراضی از کسی دیگر بود و از منابع بسیار کم‌تری بهره برده بود، نمرۀ نوزده دریافت کرده بود. ایراد کار را فهمیدم؛ من گزارشم را بر روی دفتر چهل برگ و با خط خوردگی‌های بسیار نوشته بودم؛ اما گزارش آن هم‌کلاسی، علی‌رغم تهی بودن، آراسته بود. چند روز بعد با خود اندیشیدم که شکایت به استاد ببرم، اما چگونه؟ بالاخره به این نتیجه رسیدم که یادداشتی کوتاه برایش بنویسم. مضمون یادداشت چنین بود: «استاد شما حق پدری بر گردن من دارید؛ لطف فرموده و گزارش این‌جانب را دوباره بررسی کرده و اگر امکان دارد، در نمره تجدیدنظر بفرمایید.»

جلوه‌های بیرون

ابراهیم صابری‌نژاد
ابراهیم صابری‌نژاد
جلوه‌های بیرون

دوره کارشناسی تاریخ در گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، نه‌تنها برای من، بلکه برای اغلب قریب به اتفاق هم‌دوره‌ای‌ها که اکنون در شبکه اجتماعی تلگرام، گروهی با عنوان «نوستالژی سال‌های تحصیل» راه انداخته‌ایم، خاطره‌انگیز، جالب و صد البته آموزنده است.

خاطراتی از حال و هوای دانشگاه در اولین سال‌های پس از انقلاب فرهنگی، روزهای پرحادثه جنگ تحمیلی که بعضی از دوستان به جبهه اعزام می‌شدند و برخی دیگر در تهران، اضطراب بمباران و حمله موشکی داشتند. موشک‌باران نیمه دوم سال ۱۳۶۶ که منجر به تعطیلی دانشگاه شد. جالب این‌که من آن ترم را در دانشگاه استان خودم، یعنی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز گذراندم. در آن حال و هوا برایم جالب بود که یکی از استادان گرامی آنجا وقتی شنید که برخی دروس ما را دکتر باستانی پاریزی تدریس می‌کند و دیگر دروس را دکتر شیرین بیانی، دکتر احسان اشراقی، دکتر منصوره اتحادیه و ... تدریس می‌کنند، کلی با هیجان از آن‌ها به نیکی تعریف و تمجید می‌کرد. استادان ارجمندی که برای ما عادی شده بودند. البته احترام آن‌ها را حفظ می‌کردیم و حتی به دانشجویی‌شان افتخار می‌کردیم. ولیکن به‌واسطه نوعی صمیمیت ناشی از مجاورت، به اندازه دیگران و البته شرایط امروزی خودمان، که هر کدام برای خود استاد، پژوهشگر، مدیر و کارمند عالی‌رتبه شده‌ایم نمی‌دانستیم.

اینجا اسمش آینده است

محمد مهدی امینی
محمد مهدی امینی
اینجا اسمش آینده است

«گاه یک جمله، فقط یک جمله یا کلمه بجا مسیر زندگی‌ات را تغییر می‌دهد». من این جمله مهم را از استادم باستانی پاریزی شنیدم.

نخستین دیدارها

در دوران دبیرستان کتاب‌هایش را می‌خواندم و از آن میان چاپ پیش از انقلاب پیغمبر دزدان را در کتابخانه مجلس خواندم و برای خریدن آن به خیابان جمهوری رفتم، اما متوجه شدم که در چاپ جدید بخش‌هایی از آن، ازجمله معراج نامه منسوب به ذبیح بهروز حذف شده است. در جستجو برای یافتن چاپ پیش از انقلاب کتاب گذرم به کتابخانه مستوفی افتاد، داخل شدم و سراغ کتاب را گرفتم، موجود نبود. پیرمردی که چهره‌اش آشنا بود روی صندلی میان کتاب‌ها با عصایی آویخته به ساعد مشغول مطالعه بود؛ عینکش را کمی پایین آورد و پرسید:

باباجان چرا چاپ تازه را نمی‌خواهی؟ هم چاپش بهتر است و هم کاغذش.

گفتم فقط برای معراج نامه ذبیح بهروز. گویی انتظار شنیدن نام ذبیح بهروز را از پسرکی که روبرویش ایستاده بود نداشت. با تعجب پرسید مگر او را می‌شناسی؟ با همین پرسش گفتگویمان آغاز شد و مدتی طول کشید. در میانه گفتگو نامش را پرسیدم و گفتم چهره‌تان برایم آشناست، اما نامتان را نمی‌دانم. کتاب‌فروش به آرامی گفت: استاد باستانی پاریزی.

از آن‌که نشناختمش خجل شدم، پوزش خواستم و با شوقی بیشتر پرسیدن را ادامه دادم و مهربانانه جواب شنیدم. در پایان هم نسخه‌ای از پیغمبر دزدان، البته چاپ جدیدش را هدیه گرفتم.

پس از آن چند باری در دفتر نشریه آینده ملاقات‌شان کردم. در آن زمان به ذوق دو چیز مسیر طولانی خیابان ری تا زعفرانیه را می‌رفتم، اول دیدار با مرحوم اصفهانیان و در صورت امکان مرحوم ایرج افشار، دوم شماره جدید آینده. یکی از این دیدارها هم‌زمان شد با رسیدن مرحوم باستانی پاریزی. پس از احوالپرسی مختصر، احساس کردم بیش از این نباید مزاحم آن جمع صمیمانه باشم، خواستم از جمع خداحافظی کنم که مرحوم باستانی دستم را گرفت و گفت بگیر بشین و یک چیز یاد بگیر، اینجا اسمش آینده است و آینده یعنی شما جوان‌ها.

دانشگاه تهران ۱۳۶۵

پیرمرد چشم ما بود

سرمشق
سرمشق
پیرمرد چشم ما بود

در دوردست دور از دسترس

روزهایی گمشده در انبان غبار زمان

...

با دلی پر امید و سری پر شور، پرسان پرسان گروه تاریخ را یافتم.

تو گویی آن دوردست دور از دسترس همین دیروز بود

پیرمرد را برای اولین بار در کلاس ۳۲۵ دانشکده دیدم

پیش‌تر نامش را شنیده و شربت اشتیاق دیدارش را چشیده بودم.

چابک‌تر از آن بود که می‌پنداشتم؛ تند و تیز وارد شد.

جوانک شهرستانی که فقط نامی شنیده بود، حال نامور را در منظر داشت.

بی‌مقدمه و بی‌تعارفات مرسوم باب سخن را گشود.

تو گویی همین دیروز بود که در همان نخستین کلاس‌مان این شعر را زمزمه کرد:

کشتی نشستگانیم (یا کشتی شکستگانیم) ای باد شرطه برخیز

شاید که باز بینم دیدار آشنا را

سپس هما ن گونه که عرض کلاس را می‌پیمود خواند:

بعضی شکسته گویند، برخی نشسته خوانند

چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را

...

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت ...

سید فواد توحیدی
سید فواد توحیدی

دبیر بخش موسیقی

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت ...

نام باستانی پاریزی را که روی در می‌بینم، ناخودآگاه لبخند می‌زنم. هنوز قوس لبخندم کامل نشده، حقیقتی تلخ جهتش را جابه‌جا می‌کند. بدنم سرد می‌شود، سست می‌شوم. در که باز می‌شود حیاط باصفایی را می‌بینم که غرق شکوفه است. درختان به سمت در خم می‌شوند؛ انگار منتظر کسی هستند که از دیشب او را ندیده‌اند. سرم را پایین می‌گیرم تا از زیر آلاچیقی که انباشته از گل‌های زرد است عبور کنم. آقای طیب با بعض شعر او را زمزمه می‌کند.

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت ...

مثل همیشه بعض واگیر دارد. از پله‌ها بالا می‌رویم. چند نفری به پیشوازمان می‌آیند. اولین کسی را که می‌شناسم حمید آقای باستانی پاریزی است؛ تنها پسر استاد. باوقار، بلندقد، خوش‌پوش و نجیب. با گرمی دستمان را می‌فشارد، وارد اتاق پذیرایی می‌شویم. گروهی از اقوام و کرمانی‌های مقیم مرکز و اساتید دانشگاه با چشم‌هایی بارانی از جلوی پایمان بلند می‌شوند. می‌نشینیم پشت به حیاط خانه که هنوز فاجعه را باور نکرده است.

تلفن‌ها مرتب زنگ می‌زنند و پسر و دختر استادند که با مهربانی جواب تسلیت‌ها را می‌دهند. مردی خوش‌برخورد کنارم نشسته است، نمی‌شناسمش ولی آشناست! سر صحبت را باز می‌کند و فرزندانش را معرفی می‌کند و از تحصیلاتشان می‌گوید. من هم مرتب می‌گویم به‌به، آفرین، زنده باشند. تلفن‌ها قدری ساکت می‌شوند. استاد طیب حرف را آغاز می‌کند و از کرمان و عشق جناب باستانی پاریزی به سرزمینش می‌گوید. فرزندان استاد سر تکان می‌دهند؛ می‌دانند صحبت قرار است به کجا ختم شود. آقای طیب سخن را به سمت بهارستان هنرمندان کرمان کج می‌کند. از فضای مناسب و زیبایی‌های آنجا تا وصیتی که آقای باستانی پاریزی در روز افتتاح آنجا داشته‌اند مبنی بر انتقال پیکرشان بعد از درگذشت به آن مکان. پسر استاد با حرمتی خاص منتظر پایان حرف آقای طیب می‌شود.

منتخبی از اسناد دکتر باستانی پاریزی

مینا ایرج پور
مینا ایرج پور

کارشناس مسئول اسناد. سازمان اسناد و کتابخانه ملی منطقه جنوب شرق؛ کرمان

منتخبی از اسناد دکتر باستانی پاریزی

دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در سوم دی ۱۳۰۴/ ۲۴ دسامبر ۱۹۲۵ م. در روستای کوهستانی پاریز سیرجان، در خانۀ حاج آخوند پاریزی متولد گردید. وی در دو مقطع زمانی در شهر کرمان سکونت داشت: نخست در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ ش/ ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۶ م؛ که در دانشسرای مقدماتی کرمان تحصیل نمود و پس از آن به تهران عزیمت نموده و در رشتۀ تاریخ و جغرافیا از دانشگاه تهران موفق به اخذ مدرک کارشناسی گردید.

شایان‌ذکر است در این مقطع سکونت ایشان در شهر کرمان، وی علاوه بر انتشار مقالات، مطالب و اشعار متعدد در روزنامه‌های کرمان، کتاب «پیغمبر دزدان» را نیز برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ ش/ ۱۹۴۵ م. در شهر کرمان منتشر نمود.

باستانی پاریزی پس از آن بار دیگر در سال ۱۳۳۰ ش/ ۱۹۵۱ م. به شهر کرمان بازگشت و این نوبت با اشتغال در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) به امر تدریس در مدارس کرمان پرداخت و بعد از ازدواج با خانم حبیبه حائری، در سال ۱۳۳۷ ش/ ۱۹۵۸ م. با انتقال از اداره فرهنگ به اداره باستان‌شناسی، به تهران رفت و بعد از دریافت مدرک دکترا به دانشگاه تهران راه یافت و سال‌ها به عنوان استاد گروه تاریخ این دانشگاه مشغول به تدریس و تحقیق و تألیف آثار متعددی بود و در نهایت در پنجم فروردین ۱۳۹۳ ش/ ۲۵ مارس ۲۰۱۴ م. درگذشت و طبق وصیتش در قطعه ۲۵۰ بهشت‌زهرا در کنار همسرش به خاک سپرده شد.

...

مجلۀ ندای پاریز

کیانوش معتقدی
کیانوش معتقدی

پژوهشگر هنرهای اسلامی

مجلۀ ندای پاریز

گر چه اغلب، فعالیت استاد باستانی پاریزی در عرصه مطبوعات را به نگارش اولین مقاله وی با عنوان «تقصیر با مردان است ـ نه زن‌ها» می‌شناسند که در تیرماه ۱۳۲۱ ش/ ۱۹۴۲ م. در روزنامه بیداری کرمان منتشر گردید و برخی نیز استاد باستانی پاریزی را به عنوان مؤسس روزنامۀ «نامه هفتواد» برمی‌شمارند. روزنامه‌ای که در سال ۱۳۳۶ ش. در شهر کرمان شروع به فعالیت نمود؛ اما در واقع آغاز فعالیت ایشان در این حوزه از دوران نوجوانی بوده است.

وی در خصوص دلایل تعلق خود به مطبوعات و انتشار مجلۀ «ندای پاریز» این‌گونه آورده است: «... یک قرائت‌خانه در پاریز بود که مرحوم میرزاحسین صفاری به یاد برادرش میرزا غلامحسین در پاریز تأسیس کرده بود و بسیاری از کتب و مجلات ـ مثلاً کاوه برلن، یا گلستان و بهارستان و استخر شیراز یا عالم نسوان به این مرکز می‌رسید و من با وجود حدائت سن بسیاری از آن‌ها را می‌دیدم و استفاده می‌کردم.

سال‌های بعد که مجله آینده و شرق و مهر به پاریز می‌آمد، مخلص یکی از هواداران پر و پا قرص آن بود و کتبی مثل بینوایان ویکتور هوگو و پاردایان‌ها و امثال آن در‌‌ همان سال‌های اولیه چاپ در پاریز موجود بود.

...

نامه دکتر باستانی پاریزی به نوه‌اش

مجید نیک‌پور
مجید نیک‌پور

دبیر بخش تاریخ

نامه دکتر باستانی پاریزی به نوه‌اش

این نامه در شهریور ۱۳۸۸ ش/ سپتامبر ۲۰۰۹ توسط دکتر باستانی پاریزی از کانادا به نوه‌اش؛ مانی (پسر حمید باستانی پاریزی) نوشته است. گر چه شاید در ابتدا تصور شود، نامه تنها درد دل خصوصی یک پدربزرگ با نوه‌اش است، اما در واقع می‌تواند این نامه بیان گوشه‌هایی از تجارب، راهنمایی و اندرزهای یک پیر دنیا دیده، سرد و گرم چشیده و تحصیل کرده، به تمامی جوانان، به ویژه دانشجویان باشد. از طرفی همچنین از مفاد نامه می‌توان به بخشی از زندگی تحصیلی استاد باستانی پاریزی و تلاش وی در راستای کسب دانش نیز پی برد.

«نور چشم مکرم آقای مانی باستانی پاریزی

این که اطلاع حاصل کردم که بعد از توفیقات در امتحانات ایران، امکان سفر به سویس و تحصیل در لوزان را یافته‌ای ـ در این روزها که پلکان عمر را از پلکان مدرسه عالی نیوشاتل بیشتر پشت سر گذاشته‌ام، به اندازه پهنای دریاچه کان شادمان شدم و محاذات قله شامونیکس سر فخر بر آسمان سودم. امیدوارم که دوران تکمیل تحصیلی لوزان را با موفقیت تمام به سر آوری و به شادمانی و شادکامی روزگار را بگذرانی.

آیینه‌ای از زلال جان، لبریزی

وحید دانا
وحید دانا
آیینه‌ای از زلال جان، لبریزی

آیینه‌ای از زلال جان، لبریزی

ای حضرت باستانی پاریزی

گفتند که رفته‌ای نرفته‌ای و هنوز

جان را به شمیم عشق می‌آمیزی

آن سان که صبا بر سرتان گل می‌ریخت

تو بر سر تاریخ صفا می‌ریزی

یاد تو بهار ناز کرمانی‌هاست

تو اصل شناسنامه تبریزی

ای عاشق روزهای سرسبز وطن

ای آن که همیشه دور از پاییزی

امروز وطن به دانشت محتاج است

باید که دوباره با عدو بستیزی

با تیغ خطابه، خصم را بنشانی

با مهر، به داد دوستان برخیزی

آن ژنده قبای تیره شب‌ها را تو

برداشته‌ای به صبح می‌آویزی

شیرآهن کوه مرد دوران هستی

از آخر شاهنامه برمی‌خیزی

با نام تو خویش را صدا خواهم زد

ای حضرت باستانی پاریزی

* وحید دانا: متولد قائم‌شهر استان (مازندران) کارشناسی ارشد ادبیات فارسی ـ آثار: صبر کن چلچله‌ها برگردند (برای گروه سنی کودک و نوجوان)، تلخ چون پاییز، زمزمه‌های تنها، تحقیقی پیرامون امیری‌خوانی در مازندران، مدیر شعر و موسیقی صدا و سیمای مرکز مازندران.