کار در خانه

مهدی ایرانمنش پورکرمانی
مهدی ایرانمنش پورکرمانی
کار در خانه

یه رو سِرِپَسین دُشتم خود ماشینو لِخ لِخ می‌رفتم که یهو دیدم یه کسی سی قدرت اوس ماشالله گِلکار وَرقِدِ خیابون زِریسف داره می‌ره و خود خودِش حرف می‌زِنه. اولش فکر کِردم داره خود تِلِفون حرف می‌زنه ولی دیدم گاهی می‌خنده، گاهی شعر می‌خونه، گاهی گِرگه می‌کنه ... تو آینه که نِگا کردم دیدم خودِ خودشه فقط نمی‌دونستم چِرِ ایقِدَر لاغر شده که عینهو پراید هرماشینی از کنارش رد می‌شد باد می‌بُردِتِش کنار دیوار دِواسَر خودش کیغاج کیغاج وَر می‌گشت سرِخیابون. دِنده عقِب گِرُفتم. حالو هر چی بِشِش می‌گم بیا بالا مثل ای بچووا حاجت مرادی ناز می‌اُوُرد. وَختی بِشِش گفتم جون بیب سکینه بیا بالا یهو دیدم ماطَل نِکِرد و جِکید بالا و گُف:

-حُکماً سِکو به پیشِت کِرده ببینه مَ قِسِمِ جونِش وَشَم مهم هسته یا نه؟

- نه بابا اولاً که سِکو نه و بیب سکینه دومندش هَمچی گُرده دو داری کُجو می‌ری سومندش چرِ ای قِدَر لاغر شِدی. لااقل یه تایی رِ وَربِدار همپات که هادِرِت بشه؟

-دَس وَر دلم مَزَن که هر چی می‌کِشَم از دست ای فضا مجازیه. الهی امریکا خیر از خودش نبینه که باعثش شِده...الهی اِشکِم اِمریکا دِپَرک بشه ...

...

«شک»

چماه کوهبنانی
چماه کوهبنانی
«شک»

چند روز پیش در سالگرد مرحوم ریزعلی مراسمی در بادآباد گذاشتند تا جوان‌ها هم فداکاری را از ریزعلی یاد بگیرند؛ اما یکدفعه سر و کله آتش‌زبان هم پیدا شد.

مهندس آتش‌زبان چهل سالی بود که آلمان بود و از این طایفه دیگه کسی در بادآباد نبود. این طایفه از هوش بالایی برخوردار بودند اما امان از زبان آن‌ها که آتش می‌ریخت. آن روز هم مهندس آتش‌زبان اجازه صحبت خواست. امکان نداشت که به این دانشمند اجازه ندهند. همه می‌دانستیم که او حال مقامات بادآباد را می‌گیرد. آتش‌زبان گفت: شنیدم ریزعلی هم مانند همه ایرانیان در فداکاری سنگ تمام گذاشته است و با آتش زدن پیراهن خود از تصادف قطار با کوه جلوگیری کرده است و امروز مقامات بادآباد برایش مراسم گرفته‌اند که باید تشکر کرد؛ اما علت اینکه ریزعلی در دنیا معروف شده است و همه مقامات از او تجلیل می‌کنند را باید در صداقت و فداکاری ریزعلی جستجو کرد. چون مقامات بادآباد در فکر مردم نیستند که برای جان چند مسافر قطار این همه خرج کنند. ریزعلی جان حدود پانصد نفر را نجات داده است آیا دانشمندانی که با کشف علمی جان میلیون‌ها نفر را هر سال نجات داده‌اند از آن‌ها تجلیل می‌شود؟

...

خاموشی با بیل

یاسر سیستانی‌نژاد
یاسر سیستانی‌نژاد
خاموشی با بیل

۱- شخصی؛ آتش می‌گیرد. دوستانش او را نزد پزشک می‌برند. پزشک می‌پرسد: «چه شده؟» می‌گویند: «سوخته!» پزشک؛ شگفت‌زده می‌پرسد: «چرا دست و پایش شکسته و خونین است؟» می‌گویند: «با بیل خاموشش کرده‌ایم!»

۲- شخصی؛ انگور به دست از باغی بیرون می‌آید. خوشه‌انگوری را به مرد پرهیزکاری تعارف می‌کند. مرد پرهیزکار می‌پرسد: «خریده‌ای؟» می‌گوید: «نه! چیده‌ام!» می‌پرسد: «صاحبش راضی بود؟» می‌گوید: «اول راضی نبود؛ آن‌قدر با بیل زدمش تا راضی شد!»

...