ریشه در کودکی

مهدی ایرانمنش پورکرمانی
مهدی ایرانمنش پورکرمانی
ریشه در کودکی

پِریرو سِرِ پَسین دِواسَر خودِ شَمسو اَبّسکی یِکِ چاررفتیم تا اینکه آخرش کارمون به مرافه و قهر و قهرون کشیده شد. از اوجوئی که همه چی ریشه در کودکی آدم داره کل صغری مادِرزِنَم در زمان کودکی یاد شمسو داده که هِشوَخ از خونه و سفره قهر نکنه ولی مَ یه بار سِرِ سفره قهر کِردَم پِدِرم خود یه تیپایی از اتاق به دِرَم کِرد و تا سه روز نمی‌گُذُش سِرِ سفره بشینم و می‌گفت مرد می‌با سر حرفش باشه اگر گفتی قهرم دِگِه نِمی‌با وَر زیر حرفِت بِزنی در واقع یه جورایی تشویقم کِرد. حالومَم مَ تا کِش به کِشمِش می‌شِه جَلدی قَهر می‌کنم و از خونه می‌رَم به دَر.

تو کوچا پا قُپه وِلو می‌گشتم که یِهو دیدم یه ماشینی داره وَشَم بوق می‌زنه و چراغ می‌دِه. اولش مَئلِش نِدادم و رو کِردم وَر یه طِرِف دِگِه‌ای؛ یعنی مَ اصلا نفهمیدم تو خودِ کیستی. از اوجوئی که همه چی ریشه در کودکی آدم داره مَ از همو دوران کودکی حواسم جمع بود چون او وختا ما یه شِعری می‌خوندیم که می‌گفتیم: «ای قشنگ‌تر از پریا؛ تنها تو کوچه نریا؛ بچه های محل دزدَن ...» خلاصه مِنَم خود خودم گفتم نکنه می‌خوایَن مِنِ بِدِزَن؛ ولی وَختی خوب کُلامه قاضی کِردم دیدم ای شعر مال او وَختایی بود که نون هَنو هِزار تِمَن نِشِده بود الانه خودِ نونِ هِزار تِمَن به بالا هِشکی نون خور زیاتی نمی‌خوایه... ازو گذشته فکر کِردم اگر یکی بخوایه بِدِزه بوق نمی‌زِنه که همه باخبر بِشَن. مثل یه مردی رفتم جلو و زِدم وَر شیشه ماشین و گفتم تو کی هستی؟! یهو دیدم جمالو برادِر زِنَم شیشه رِ داد وِتَک و غَش‌غَش خندید.

غزل‌های شکسپیر

عمران صلاحی
عمران صلاحی
غزل‌های شکسپیر

در یکی از انجمن‌های ادبی پایتخت، یکی از ادبا کتاب غزل‌های شکسپیر را آورده بود و می‌گفت همان‌طور که گوته پیش حافظ لنگ انداخته است، شکسپیر هم باید پیش مولانا جلال‌الدین لنگ بیندازد.

آن ادیب برای اثبات گفته خود غزلی از غزل‌های شکسپیر را در انجمن خواند.

غزل‌های شکسپیر اخیراً به فارسی منظوم ترجمه و منتشر شده است:

غزل «۴۰»

ای عشق من، ای هستِ من

عشقم بگیر از دستِ من

آنگه ببین در مشتِ من

بیشَت چه ماند از کُشتِ تو،

عشقی نباشد، «بیش» تو

لایق شود بر خویش تو،

آنِ تو بوده عشق من،

بعد آمده این «بیش» تو.

پس گر تو خواهی عشق من، نه در رهی جز عشق من.

عذرت موجه می‌شود، سود اَر بری از عشق من

اما گنه‌کاری هنوز، گر تو فریبم می‌دهی،

خود می‌چشی از روی عمد، آنچه دریغم می‌دهی

می‌بخشمت غارتگری، گر دزدی و افسونگری؛

هر آنچه در وُسعَم بُوَد، نرم و لطیفش می‌بری

می‌داند عشق اما هنوز،

از عشقِ با فکر بهتر است،

نفرت که پیدا اَست چو روز

ای شهوت شیرین من، گشته عجین با اهرمن؛

کشتی مرا با کینه‌ات، اما نباشم دشمنت

نتیجه:

ویلیام! مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

کلاهی که پس معرکه است...

چماه کوهبنانی
چماه کوهبنانی
کلاهی که پس معرکه است...

گُل بی‌عیب در بادآباد نیست. هر کس یک عیبی و نقصی دارد. من بدبخت روزی که مدرسه رفتم هر چه کردم دیدم با دست راست نمی‌توانم خط بکشم. مداد را به دست چپم دادم و خط کشیدم. چند بار آقا معلم توضیح داد. گوشم را کشید. گفت: بچه تو حرف حالیت نیست؛ اما من با دست چپ نوشتم و کم‌کم معلم‌ها قبول کردند که من دست چپی هستم و با همین نام معروف شدم. در بادآباد هر کس با عیب و نقصی که دارد شناخته می‌شود. چون بسیاری نام‌ها مثل هم است و فامیل همه بادآبادی است. اصغر شل، قلی گوکی، هاشم عقب افتاده، احمد جلو افتاده و ... و من هم شدم حسن دست چپی. سیکل گرفتم و رفتم دبیرستان که رسم بنویسم. رییس مدرسه گفت: پسر کله‌ات که بوی قورمه‌سبزی نمی‌ده؟ گفتم نه آقا ولی دست چپی هستم. مدیر مثل ترقه ترکید و پرونده‌ام را زیر بلغم داد و گفت برو برو که حوصله تو رو دیگه ندارم. با هزار زحمت دیپلم گرفتم. رفتم دانشسرا که معلم بشم و جمعه به مکتب آورم طفل گریزپای را. یک روز جیپی وارد مدرسه شد. چند نفر عینکی و کراواتی پیاده شدند و همه را جمع کردند. یارو یک مشت فحش بار توده‌ای‌ها کرد و گفت: خدا را شکر که توطئه این خائن‌ها شکست خورد اما هنوز عده‌ای ساده هنوز هم دست چپی هستند. راه برای همه باز است. هر کس گول خورده و با توده‌ای‌ها گشته و دست چپی هست بیاید و اعتراف کند. کمکش می‌کنیم اما اگر نیامد و او را گرفتیم کارش تمام است. دیدم من که دست چپی هستم. از میان توده‌ای‌های بادآباد آمده‌ام. دستم را بالا گرفتم و گفتم من هستم.

کورسوی طنز استان کرمان

سرمشق
سرمشق
کورسوی طنز استان کرمان

هوشنگ مرادی کرمانی، محمدعلی علومی، کیومرث منشی‌زاده، حمید نیک‌نفس، صالح رزم حسینی و... ازجمله طنزپردازان نامدار کرمانی هستند.

نسل بعدی طنزپردازان کرمان که قلم خود را در این وادی آزموده‌اند نیز کم نیستند. به همین جهت جای خالی مجله تخصصی طنز در جغرافیای استان کرمان احساس می‌شد.

این بار رفسنجانی‌ها در این امر پیش‌قدم شده و مجله طنز «کورسو» را منتشر کرده‌اند. اولین شماره این مجله به صاحب‌امتیازی و مدیرمسئولی «سید مجتبی ترابی» و سردبیری «اکبر خدادادی» در آبان ماه امسال منتشر شد.

کورسو؛ هفت بخش با نام‌های خاص دارد. قلم رنجه فی المدت‌المعلوم (یادداشت)، نوش دارو (پرونده‌ای برای طنزپرداز درگذشته، زنده‌یاد کیومرث منشی‌زاده)، قصص الرفقا (داستان)، علیامخدرگان (زنان)، اخلاق المسوولین (مصاحبه طنزآمیز با شهردار رفسنجان)، کفش المحبوب (اشعار) و اندر کرامات محمد صالح رزم حسینی که پرونده‌ای درباره اوست.

آثار نویسندگان و شاعرانی ازجمله سیدعلی میرافضلی، محمدعلی علومی، مسلم حسن شاهی، شهرام پارسا مطلق، یاسر سیستانی نژاد، روح‌الله ابوالهادی، اکبر خدادادی و همچنین کاریکاتورها و کارتون‌هایی از محمدصالح رزم حسینی و مهدی خواجویی چاپ شده است.

در صفحه اول کورسو نوشته شده: «این شماره دو دستی تقدیم می‌شود به محمدعلی علومی داستان‌نویس، پژوهشگر و طنزپرداز استان کرمان.»