https://srmshq.ir/gym5xt
یکی بود یکی نبود زیرآسمون کبود. یه عمه طاهرهای بود که از شانس بدِش عمۀ من شده بود. برای اینکه از بابت من خیلی حرف میشنید. البته ذهنتون جای بدی نَره منظور من کارهای بد من و حرف و لقبهای اونجوری که به من نسبت بدَن نیست. چون غیر از اون من چهار تا عمۀ قد ونیم قد دیگه هم داشتم ولی هیچ کدومشون به اندازۀ این یکی مورد غضب مادرم نبود. کسی هم نمیدونست چرا؟!... البته مادرم به فامیل پدرم نگاه خوبی نداشت و اون موقعی که هنوز ژن خوب مد نشده بود مادر من خودش و فامیلش رو نسبت به پدرم و خانوادهاش ژن برتر میدید.
از بخت بد گلوی منم پیش دختر جاری یا همون همگدوی عمهام گیرکرده بود. یه روز تو یه عروسی دیده بودمش و یه دل نه صد دل باخته بودم. مخصوصاً که هروز هم تو مسیر دانشگاه میدیدمش و این دیدنها، آتش دلم رو داغتر میکرد.
بالاخره هم چارهای نبود جز اینکه پای عمه طاهره رو وسط بکشم. اونم همینکه موضوع رو شنید اولش خیلی خندید چون به قول خودش فکر نمیکرد منم ممکنه یه روزی عاشق بشم و این چیزا حالیام بشه ...
https://srmshq.ir/fg8lvs
همکارمان آقای کمال تعجب، این روزها هر چیزی را که میبیند تعجب میکند، در حالی که وقایع و اتفاقات بهقدری عادی شده که دیگر، هیچگونه تعجبی را برنمیانگیزد؛ به عبارت دیگر، اگر این اتفاقات نیفتد، تعجبآور است. به هر حال غزلی را که اخیراً آقای کمال تعجب سرودهاند، به زیور طبع میآراییم:
دزدی
ای که میگویی شراب ناب را دزدیدهاند
از میان دبهی ما آب را دزدیدهاند
هر که هر چیزی که بیند، میزند روی هوا
سارقان حتی شب مهتاب را دزدیدهاند
داشتم اسبابی و بودم بدان دلخوش، ولی
آمدم دیدم که آن اسباب را دزدیدهاند
خواب دیدم در خیابان پول پیدا کردهام
از کنار چشمهایم خواب را دزدیدهاند
https://srmshq.ir/1ay8xj
همه ما که از مرز شصت سالگی گذشتهایم نسل سوخته هستیم. وقتی کودک دبستانی بودیم با شلاق و فلک درس یاد گرفتیم. معلم نقاشی همان معلم دیکته و ورزش بود سبو را نشان میداد و میگفت بکشید. به ما یاد دادند هر کس لباس مندرسی دارد ناباب است و همه ما ناباب بودیم بعد که بزرگتر شدیم با واژه عشق آشنا شدیم فهمیدیم عاشق واقعی مجنون بوده که دیوانه شده و فرهاد بوده که کوه را شکافته است اما خودمان نمیبایست حرف عشق بزنیم. گفتن آن غلط زیادی بود. از سربازی که میآمدیم به خانه بخت میرفتیم. از عشق خبری نبود. حالا مرتب فخر میفروشیم که ازدواجهای ما که با دستور پدر و مادر و دایی انجام شده است پایدار بوده است. ولی خودمان میدانیم نسل ما خوشبخت نبودند با اسارت بزرگ میشدند با اسارت زندگی میکردند.
https://srmshq.ir/d1am5j
برداشت اول
الف-چایی میخوری؟
ب- خیلی ممنون!
الف-یعنی میخوری!
ب-خیلی ممنون!
یک استکان چای روی میز عسلی مقابل مهمان گذاشته میشود.
برداشت دوم
الف-چایی میخوری؟
ب- خیلی ممنون
الف-یعنی نمیخوری؟
ب-خیلی ممنون!
میز عسلی هست؛ اما از چای خبری نیست.
همه چیز به تجربه ایرانی بودن شما برمیگردد؛ اما برای زندگی در کرمان باید تجربیات بیشتری کسب کنید.
فارسی ازجمله زبانهایی است که در آن چند واژه، یک معنی میدهند. مثلاً خانه و مسکن و منزل و اقامتگاه و منزلگاه و سرا و دار و بیت و کاشانه و چاردیواری و سراچه و سرپناه (و شاید چند واژه دیگر همه و همه یک معنی میدهند)، برخلاف زبان انگلیسی که یک واژه چند معنی میدهد و معنایش هم در متن مشخص میشود؛ اما در زبان فارسی آنقدر تعداد کلماتی که بیش از یک معنی میدهند کم هستند که مولانا از واژه «شیر» چنان ایهامی ساخته که خودش هم مانده منظور از هر شیر کدام شیر است.