داستاننویس
https://srmshq.ir/ufk23b
بهاریه
بهار و عناصر مربوط به آن یکی از پرکاربردترین موضوعات استفاده شده در ادب فارسی است:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صدهزار نزهت و آرایش عجیب
شکوفایی طبیعت و نوزایی و عوامل دیگری مثل کمبود آب و کوتاهی بهار در بسیاری از نقاط ایران، بهار را به یکی از موضوعات ادب فارسی بدل ساخته است.
شاعران پارسیگو غالباً دو رویکرد به بهار داشتهاند:
رویکرد آفاقی و رویکرد انفسی.
در رویکرد آفاقی (که از نیمه اول قرن چهارم آغاز میشود و به سبک خراسانی معروف است) شاعران عمدتاً بر توصیف بهار و عناصر آن تأکید دارند و شعر آنان، جنبۀ نقاشی از طبیعت دارد.
توصیفات دقیق، تصویرسازیهای شاعرانه و تشبیهات ملموس از طبیعت ویژگیهای برجسته این دوره است.
شاعران به دو گونه رویکرد انفسی را در اشعار خود لحاظ کردهاند:
گونۀ فلسفی که در آن اغتنام فرصت، خوش باشی و عبرتآموزی مورد توجه شاعران قرار میگرفت، و گونۀ عرفانی که با آغاز قرن هفتم و گسترش و نفوذ اندیشههای عرفانی، مفهوم بهار قرین تحول درونی گردید.
بهار در این دوره نماد وجد درون، بیداری دل و تولد دوباره قلمداد شد و شاعرِ عارف، بهار و طبیعت و هر عنصر طبیعی دیگر را متناسب با زمینههای احساسات و احوال درونی خویش تفسیر کرد.
ترجیعبند معروف «فرخی سیستانی» اینگونه آغاز میشود که:
ز باغ ای باغیان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
در دوره معاصری به نثر و متنهای ادبی که در آستانه بهار و یا با توجه به بهار و نوزایی طبیعت نوشته میشود «بهاریه» میگویند که بهاریههای «احمدرضا احمدی» شهرت بیشتری دارد.
بعد از انقلاب هم بهاریههای نظم و نثر با موضوع ظهور و انتظار فرج نوشته و سروده شده است.
لسانالغیب
حضرت حافظ چنین مژدۀ رسیدن نوروز میدهد که:
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه مِی میخواهم و مطرب که میگوید رسید
و مژدۀ رسیدن بهار را با رویش مجدد گیاهان درهم میآمیزد:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه و دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
خیام نیشابوری
جناب خیام که مغتنم شمردن دَم و وقت، فلسفۀ بیشتر ابیات اوست، اغتنام فرصت را در بهار بیشتر ترغیب میکند:
بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام رویش مجدد گیاهان در بهاران و نوروز را هشداری میداند که اگر دَم را غنیمت ندانیم و از فرصت عمر بهرهها نبریم، همین گیاهانِ نورسته و سبزهها روزگاری از خاک مزار ما خواهد رویید:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
حکیم ابوالقاسم فردوسی
فردوسی بهترین روز و روزگار را نوروز میداند:
همه ساله بخت تو پیروز باد
همه روزگار تو نوروز باد
و یا:
که پیروزگر شاه پیروز باد
همه روزگارانش نوروز باد
فردوسی طوسی آیین اسطورهای و باستانی نوروز را پاس میدارد:
نگه دار این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
و نوروز را در کنار دیگر مناسبتهای ایران باستان زمان مناسبی برای تازه شدن دیدارها برمیشمارد:
به ایوان همه بود خسته جگر
ندید اندر آن سال روی پدر
مگر مهر و نوروز و جشن سده
که او پیش رفتی میان رده
و این روز نو را شایستۀ احترامی معادل نام یزدان و شهریاران میداند:
به یزدان و نام تو ای شهریار
به نوروز و مهر و به خرم بهار
ابوالقاسم فردوسی بارشهای بهاری را نویدبخش سال خوب میداند:
همان گر نبارد به نوروز نم
ز خشکی شود دشت خرم دژم
ناصرخسرو قبادیانی
ناصرخسرو نیز بهار و باران و آب را قرین میداند:
نوروز ببین که روی بستان
شسته است به آب زندگانی
و آب زندگانی را در کنار باد نوروزی حیاتبخش میداند:
به قول چرخ گردان در زبان باد نوروزی
حریر سبز درپوشند بستان و بیابانها
خاقانی شروانی
بهار و نوروز زیباییهای خود را به رخ میکشند، آنجا که خاقانی میگوید:
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
بر گستوان به دلدل شهبا برافکند
نظامی گنجوی
نظامی نیز مانند فردوسی بارها آیین نوروز و سده را در کنار دیگر آیینهای ایران باستان در ابیات خود آورده است:
به نوروز جمشید و جشن سده
که نو گشتی آیین آتشکده
و نیز بهترین زمان برای بار یافتن به درگاه شاهان و شهریاران را نوروز میداند:
آن روز که روز بار باشد
نوروز بزرگوار باشد
نظامی از هوای بهاری نیز غفلت نکرده است:
اعتدال هوای نوروزی
راست رو شد به عالمافروزی
و یا در جای دیگری:
آفتابی به عالمافروزی
خوب چون نوبهار نوروزی
و هیچ فصلی را قابل قیاس با بهار نمیداند:
بهاری داری از وی برخور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
و اینچنین بهاری را شایسته میداند تا بگوید:
جامه نو کن که فصل نوروز است
حکیم نظامی گنجوی نوروز و بهار را بهترین زمان برای انجام هرکاری میداند:
شکفته چون گل نوروز و نورنگ
به نوروز این غزل در ساخت با چنگ
و در جای دیگری میسراید:
چو در پرده کشیدی ناز نوروز
به نوروزی نشسته دولت آن روز
مولانا جلالالدین بلخی
مولوی نیز به بهار و نوروز توجه ویژه داشته است:
مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل میزند صلا
هرگز ندیده چشم جهان اینچنین بهار
میروید از زمین و ز کهسار کیمیا
عاشقانههای مولانا مانند دیگر شعرا در بهار فزونی میگیرد:
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
بی گفت زبان تو بیحرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد
شیخ اجل
سعدی نیز قصیدهای در توصیف بهار و نوروز دارد:
عَلمِ دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سرِ ما برخاست
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست
طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
شکر آن را که زمین از تب سرما برخاست
شیخ اجل رسیدن نوروز را نشانهای میداند که باید از آن درس صبوری گرفت:
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
و بر گذر و سختیهای ایام باید تحمل کرد:
زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آمد
و نیز بهترین زمان عاشقی را بهار میداند:
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است
و عشاق بهار را زیباتر میکنند:
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد
شیراز مشکین میکند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا میبرد
سعدی زیباییهای بهار را نشانۀ خالق میداند:
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل طبعم خیره گشت از صنع ربالعالمین
و آدمی را به گشتوگذار و دیدن صنع خالق در بهار فرامیخواند و از ذکر شیراز نیز غافل نمیشود:
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از سفرش
عطار نیشابوری
همان باد نوروزی که جناب سعدی از آن نام میبرد در گوشه گوشۀ نظم فارسی چشم را مینوازد و روح را جلا میدهد: آنچنان که عطار میگوید:
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
و عطار نیز عاشقی و بهار را به هم گره میزند:
چون پی یار شد چنان سوزی
شب و روزش چو عید و نوروز است
سنایی غزنوی
و سنایی نیز زیباییهای نوروز را به نظاره مینشیند:
کرد نوروز چو بتخانه چمن
از جمال بت و بالای شمن
و دعوت به تماشا میکند:
به باغ صبح در هنگام نوروز
صبایی کرد و بر گلبن نظر کن
حکیم سنایی هم روی معشوق را به گلِ دمیده در نوروز توصیف میکند:
ای گل آبدار نوروزی
دیدنت فرخی و فیروزی
ای فروزنده از رخانت جان
آتش عشق تا کی افروزی
وحشی بافقی
وحشی بافقی نیز آداب عاشقی بهاری برمیشمارد:
همچو خرمدل جوانان در شب نوروز و عید
پایها اندر حنا و دستها اندر نگار
و رستن گل بنفشه را نشانۀ بهار میداند:
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
پروین اعتصامی
بانو پروین اعتصامی نیز ما را با بنفشه مژدۀ نوروز میدهد:
بنفشه مژدۀ نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان و ز مهرگان خبریست
و ما را از گذر ایام زنهار میدهد که:
دولت نوروز نپاید بسی
پس باید اوقات نورزی را مانند تمام ایام عمر غنیمت دانست:
همرهی طالع فیروز بین
دولت جانپرور نوروز بین
خواجوی کرمانی
خواجوی کرمانی نیز ما را به غنیمت شمردن فرصت و عاشقی در بهار فرامیخواند:
عید آمد و آن ماه دلافروز نیامد
دل خون شد و آن یار جگرسوز نیامد
نوروز من ار عید برون آمدی از شهر
چون است که عید آمد و نوروز نیامد
خواجو زیبایی بهار را با شور عشاق دوچندان میبیند:
نغمۀ عشاق در نوروز خوش باشد و لیک
ای دریغ ار عیش ما را دست میدادی ادات
باباطاهر عریان
باباطاهر نیز وصال معشوق را به دلانگیزی عید نوروز میداند:
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز
ملکالشعرای بهار
حیف است از قصیده ملکالشعرای بهار در وصف نوروز نگوییم که:
بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند
به نوروز هر هفت شد روی باغ
بدین روی هر هفت امشاسفند
ز گلبن دمید آتش زردهشت
بر او زند خوان خواند پازند و زند
بهار آمد و طیلسانی کبود
برافکند بر دوش سرو بلند
به بستان بگسترد پیروزه نطع
به گلبن بپوشید رنگین پرند
به یکباره سرسبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند
بنفشه ز گیسو بیفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند
و چه زیباست که این یادداشت نوروزی را با شعری از خواجوی کرمانی در وصف بهار به پایان ببریم:
خیمۀ نوروز بر صحرا زدند
چارق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیان
کرسی یاقوت بر مینا زدند
کارداران بهار از زرد گل
آل زر بر رقعۀ خارا زدند
از حرم طارق نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدند
گوشههای باغ ز آب چشم ابر
خندهها بر چشمهای ما زدند
مطربان با مرغ همدستان شدند
عندلیبان پردۀ عنقا زدند