https://srmshq.ir/vkj0xm
هستیِ حــلال
آیا دیگرانی آرزو دارند از اندیشه فرهنگی و اقدام انسانی افضلیپور پیـروی کنند؟!
***
چه خوش آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
و نماند هیچش الاّ هوس قمار دیگر
صاحب این قلم بعد از درگذشت مرحوم مهندس علیرضا افضلیپور تحت عنوان «یادی از بنیانگذار دانشگاه کرمان» مطلب مفصلی از خاطرات خودم را که در ارتباط با ورود شادروان افضلیپور به فرودگاه کرمان و استقبال عجیبی که مردم از او کردند، نوشتم و با ذکر بقیه خاطراتم برای روزنامه اطلاعات فرستادم که منتشر شد. باید یادآوری کنم روز ورود او به کرمان؛ همانطور که در قسمت اول این یادداشت اشاره کردم، در فرودگاه بیشمار افراد معمولی مردم که بیشتر بازاری و کارمند دولت بودند، اشک میریختند و وقتی پس از اصرار او کنارش در ماشین نشستم در حالی که دهها اتومبیل بدرقهاش میکردند، به هتل صحرا رفتیم.
این درست روزی بود که فرح پهلوی هم در کرمان حضور داشت و من نگران بودم فتنه سازان آن استقبال دیدنی را بهانهای برای چوب لای چرخ گذاشتن و تخریب برنامه انسانی و فرهنگی مرد آزاده و خیرخواه افضلی پور، سوءاستفاده کنند. بهخصوص که عدهای از مستقبلین هم ندانسته و با حسن نیت اصرار داشتند او را برای ملاقات مردم به تکیهای ببرند که شادروان افضلیپور با هوش سرشارش اشاره مرا درک کرد و به بهانه خستگی عذرخواهی نموده به اتاقش رفت و ما هم مرخص شدیم. او که انسانی فرهیخته و هوشمند بود، بعدها چندین نوبت از همراهیم با او تا رسیدن به هتل و آن اشاره مختصر و مفید که کسی جز من و او در جریان قرار نگرفت، صمیمانه تشکر و سپاسگزاری کرد.
از آنجا که در قسمت اول این یادداشت خود را موظف کردهام گزارش گونهای از ارتباطات خودم با زندهنام افضلیپور تقدیم شما کنم، با آن گزارش شما را با نخستین برخوردم با آن مردِ آزاده و ایثارگر آشنا کردم و بعد با خاطره دیگری از نخستین دیدارم و سخنان کوتاه در فرودگاه کرمان و اشارهای در هتل صحرا ادامه دادم که به گفته خودش خاطره آن روز باعث شد به من لطفی خاص پیدا کند. همینجا باید یادآور شوم دکتر میرزائی که عمرش دراز باد و سالهاست از او خبری ندارم، در ارتباط بیشتر من با زندهیاد علیرضا افضلیپور نقش بسیار اساسی داشت.
اینک در فروردینماه سال ۱۴۰۰ آغاز قرن پانزدهم خورشیدی است که دگربار به یاد آن فرهیختگان در خاک خفته حروف پرداز شدهام تا صادقانه و بیریا بنویسم بهراستی که خوش به حال زندهیاد علیرضا افضلیپور و شادروان همسر فاضل و هنرمند پاکباختهاش خانم فاخره صبا که هست و نیست خودشان را که ثمره عمری کار و کوشش صادقانه بود، نثار مردم ایران کردند.
چون یقین دارم اگر اندوخته این خانواده حلال و پاک و طیب و طاهر نبود صرف آن کار ارزنده فرهنگی در کرمان و در اصل به نفع مردم ایران نمیشد که خود ما حتی در کرمان زمین هم نمونههای مرده و زندهای سراغ داشته و داریم که نتیجه یک عمر فساد و حقهبازی و دوز و کلک آنها نصیب گرگان و شغالان شده یا خواهد شد.
به تیغِ بینیازی تا توانی قطع هستی کن
فلک تا نفکند از پا تو را خود پیشدستی کن
در اصل باید گفت که هرچند دانشگاه در کرمان ساخته شده است، در حال حاضر هزاران دانشجو از سراسر ایران به دانشگاه کرمان آمده، فارغالتحصیل شده و رفته یا میروند یا دارند میآیند تا دانشآموختههای آینده باشند. اینان که هر روز خاک کویری کرمان را لگدکوب میکنند، سپاهیان عاشق علم و دانشمند که از شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ ایرانزمین به این جایگاه علم و هنر و دانش و ورزش که زنده نام افضلیپور و همسرش خانم صبا بنیان گذاشتند رو میآورند تا بعد از چند سال علم آموختن، به موطن خویش بازگردند یا پرچم علم به دوش گرفته راهی چارسوی خاک پاک ایرانزمین شوند و آموختههای خود را نثار ملت ایران کنند.
بهگونهای که گمان دارم تا همین حالا چند نسل از دروازه فخرآفرین دانشگاه کرمان با سرافرازی بیرون آمده و به پهندشت ایرانزمین رفته و سرگرم کار و زندگی هستند. آنان هرجا بروند، بوستان علم دانش ایجاد میکنند تا دختران و پسران بلوچ و ترک و عرب و کرد و ترکمن و سایر اقوام مختلف سرزمین ایرانزمین را با دانش نوین آشنا سازند و هر روز یکی از آنها در رشتهای قهرمان گردد.
اینهمه از آثار پربرکت مرد و زنی باایمان و ایراندوست و انسانهای ویژهای است که هست و نیست خود را بدون هیچ چشمداشت نثار مردم سرزمینی دورافتاده به نام کرمان یا به قولی عموم مردم ایران کردند و تا آنجا گذشت داشتند که حاضر نشدند عنوان دانشگاه افضلیپور و حتی نام افضل ـ یک مورخ نامی کرمانی ـ را که مرحوم استاد باستانی پاریزی پیشنهاد کرد، به دلیل شباهت به نام افضلیپور برای دانشگاه کرمان قبول کنند.
من با این انسانهای پاکباخته و شریف هیچگونه آشنایی قبلی نداشتم و بر حسب تصادف با آن مرد بزرگ آشنا شدم که به آن اشاره کردم. اولین نوشته من هم در مورد آن مرد بزرگ یادداشتی است که در سوک او نوشتم و در روزنامه یومیه اطلاعات چاپ تهران به نام مستعار «م کرمانی» با عنوان «به یاد مؤسس دانشگاه کرمان» منتشر شد و در شماره ۱۸ بهار فصلنامه کرمان که به همت برادر گرامی «سید احمد سام» منتشر میشد، نقل گردید.
من آن مطلب را به خیال خودم از طرف همه کسانی که در سوک او افسرده بودند، نوشته به نام «م کرمانی» یا به قولی نام مستعار خودم و به روایتی به نام مردم کرمان فرستادم که چاپ آن اثری باور نکردنی داشت. در میان دهها پیام از کسانی که نویسنده را نمیشناختند ولی به صورتی شناسایی کرده و اظهار محبت میکردند شادروان دقاقی دبیر بازنشسته کرمانی هم بود که زمانی افتخار شاگردی او را داشتم. او یادنامه بسیار مفصلی برایم نوشت که از خواندن آن بیاختیار گریستم و آرزو داشتم روزی آن را منتشر کنم که متأسفانه آن نامه که بیشتر تجلیل از شادروان افضلیپور و همسرش بود و البته به من هم که زمانی شاگرد خودش بودم عنایتی کرده بود، نظیر بسیاری از یادداشتهای خاطرهانگیز دیگرم در جریان جابهجاییهای مکرر بهویژه مهاجرت به کشور کانادا از بین رفت. از آن همه شاید در این یادنامه اشاره به بخشی از آن نوشته میکنم که کلامی بود از دل برآمده.
معروف است میگویند هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، اما به باور من مهندس علیرضا افضلیپور بنیانگذار دانشگاه کرمان چیزی بیش از عشق در وجودش جوش و خروش داشت. گرچه او مانند دیگران به ظاهر جان سپرد و شمع فضیلت وجودش خاموش شد و روح پاکش به سرچشمه نور پر کشید و در فضای لایتناهی ابدیت آرام گرفت، نیت پاک و عشق به خدمت ودیعهای الهی در وجود آن انسان آزاده و خوشنیت بود که زندۀ جاویدش کرد. نکته مهم اینکه او در مقایسه با بیشمار تحصیلکردههای مغرب زمین با آنکه دنیا را دیده و صاحب اندیشه هم بود، به فرهنگِ دیرپای ایران پای بند ماند. معتقدات مذهبی استواری داشت و اینهمه موجب شد که توفیق پیدا کند و ثمره یک عمر تلاش و کوشش خود را بیریا و برکنار از تظاهر و ریا نثارِ مردم آزاده ایرانزمین کند.
در جامعه ما کسانی که امکانات مالی افضلیپور یا بیش از او را داشته و دارند، اندک نبوده و نیستند ولی شایستگی و لیاقت او را نداشته و ندارند که با یک کار اساسی و انسانی نامِ نیکی از خود به یادگار بگذارند. او در ایامی که اغلب زر و زور و مال و منال معیار «شخصیت اجتماعی» افراد به حساب میآمد، به مادیات پشت پا زد و معنویت را انتخاب کرد. در صحنه فرهنگ ایران ظاهر شد و در دورافتادهترین و محرومترین منطقه دانشگاهی بزرگ تأسیس کرد و علمدار حرکتی شد که خوشبختانه به ثمر هم رسید و بنیانگذاران آن زنده ماندند و برگ و بار نهالی سترک را که به دست خویش کاشته بودند، به چشم خود دیدند و لذت معنوی آن را هم بردند.
واقعیت این است که شادروان افضلیپور کرمانی نبود و پیش از آنکه کرمان را برای تأسیس دانشگاه انتخاب کند با کرمان و کرمانیها چندان آشنایی نداشت و تنها معدودی را در این دیار میشناخت و کرمانیها هم نامی از او در کرمان نشنیده بودند. بنا به گفته خودش او کرمان را تنها به این دلیل انتخاب کرد که منطقهای دورافتاده و محروم بود و مرکزیتی داشت که میتوانست جوانان ساکن جنوب شرقی ایران را جذب کند و برای کسانی که امکان زندگی و تحصیل در تهران و چند شهر بزرگ برایشان فراهم نبود، موقعیتی مناسب فراهم سازد که در عمل دیدیم نهتنها این دیدگاه او تحقق یافت که بیشمار جوانانی از نقاط دور و نزدیک چهارسوی ایرانزمین برای ادامه تحصیل راهی کرمان شدند و این سرزمین فراموش شده و از یاد رفته با فرهنگ دانشگاهی مدرن دگرگون شد.
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.