https://srmshq.ir/rp49dl
زیادی سخت میگیرید. شما را میگویم. بله؛ همۀ شما را! گویی خو گرفتهاید به اینکه با سختگیری، روزگار را بر خودتان و دیگران تلخ نمایید. حَرَجی هم نیست. چون انگار دستِ خودتان نیست... . نمیتوانید بیتفاوت باشید. نمیدانم، شاید هم حق با شما باشد؛ اما بگذارید پرسشی از شما بپرسم. همۀ شمایی که حرصِ بودن و نبودنِ «سینما نور» را خوردهاید. چرا «سینما نور» باید میماند؟! چرا نباید تخریب میشد؟ اصلاً بودن و نبودنش چه تفاوتی دارد؟! یا حتی چه اهمیتی؟! چرا شما این همه به خاطرش کمپین و گروه و جریان رسانهای به راه انداخته، خونتان به جوش آمده و به تخریب آن، معترض شدهاید؟ خب، بگذارید تخریبش کنند. به جایی برمیخورد؟! اصلاً بگویید ببینم، این همه بنای ریز و درشت را همسان خاک کردند، چه شد؟! بناهایی که هریک زینتآرای پیکرِ شهر بودند و امروز تنها غباری هستند در باد و خاکشان، فرش گامهای گذرندگانِ کوی و برزن است. خانهها، حمامها، خیابانها، بازارها، میدانها، مساجد، آبانبارها، کاروانسراها و... مکانهایی که در یاد برخی از شهروندانِ سالخورده، اینک خاطرهای دور هستند. یکی دو دهه بعد هم چشم میگشایی و میبینی که دیگر حتی خاطرهای هم از آنها در اذهان آیندگان (بهویژه خردسالان) برجای نمانده است.
به هر روی... برگردیم به سخن اصلیمان. داشتم از شما میپرسیدم. این همه اثرِ شاخصِ ریز و درشت معماری محو شد و آب از آب تکان نخورد. کک هیچکس هم نگزید! شما هم طی این همه سال از پای ننشستید. لب به اعتراض گشودید. فریاد زدید. کمپین و دسته و گروه تشکیل دادید. کارزارها به راه انداختید و خلاصه... هرچه میتوانستید و میخواستید کردید. خب! آخرش چه شد؟! حالا هم بیشترتان داغدار «سینما نور» هستید. سینمایی که برخی از شما در آن فیلمها دیده و خاطرهها ساختهاید. سینمایی که با آن زندگی کردهاید و اکنون، گوشهای از گذشته و خاطرههای شما را ساخته و در خود جای داده است. سینمایی که حوالی یک ماه پیش، در شامگاه سرد زمستان، با پتک به جان در و پنجرهها و آجرهایش افتادند. آن شب، اگر تنی چند از شما نبودید و با رسانهای کردنِ این ماجرا و اعتراض به تخریبش، روندِ آن را متوقف نمیساختید، هماینک همچون بسیاری از بناهای ریز و درشت دیگرِ این شهر، تنها نامی از آن مانده بود. جوری که حتی انگار از روز اول هم اصلاً نبوده است! شک میکنی به این نام که آیا اصلاً روزی، روزگاری روزگارانی پیش از این شاید، در این نقطه از شهر، سینمایی بوده یا اینکه این نام و تصورِ وجودِ آن، تنها و تنها ناشی از توهم ما است و آرزویی که ای کاش روزی چنین بود و خاطرهای که حتی به صحت و سُقمش شک کردهایم. آن وقت است که دیگر احساس آشناییمان با شهر را از دست دادهایم و در رویارویی با آن احساس غریبی داریم. احساسِ بیگانهای که انگار هرگز با آن هیچگونه قرابتی نداشتهایم. شاید اگر دقیق در آن بنگریم، تهچهرهای آشنا را در آن بیابیم و پیدا کنیم؛ اما به قول دوستی، «به جا نمیآوریمش»! این شهر دیگر برای ما و آیندگانش روایتی ندارد. روایتی که به همهچیز جان میدهد. شهری که روایت ندارد، قصهای هم برای گفتن ندارد. قصهای که این سینما را با فراز و فرودهای بسیار به روزگارِ اکنونمان پیوند داده است. قصۀ «بهمن شهریاری» و سینماهایش در سراسر کشور. قصۀ مصادرۀ اموالش و ماجرای ضبط سینما به نفع «بنیاد شهید و امور ایثارگران». قصۀ تعطیلیاش، پس از رخ دادن زلزلۀ مهیبِ بم و ترس «شورای تأمین استان» برای حفظ جان مردم از زلزلهای دیگر و فرو ریختنِ بنای قدیمی سینما -راهکار دیگری جز تعطیلی نبود؟!- ماجرای بازسازی این سینما؛ و دستآخر، قصۀ پر آبِ چشمِ ویرانیاش... . همۀ این قصهها، مرا به قصۀ دیگری پیوند میدهد. قصۀ «سینما رکس» آبادان. ماجرای آتش زدنِ آن و سوختن جانهایی که مظلومانه در آتش فریاد میزدند و درهای سالنی که هرگز به رویشان باز نشد! دهها تن پیرمرد و پیرزن، دختر و پسر، زن و مرد و خردسال در کنام شعلههای سرکش آتش سوختند و از پیکرهایشان جز ذغال، هیچ نماند! و باز این قصه مرا به قصۀ دیگری پیوند میدهد. قصهای نزدیکتر. ماجرای «سینما متروپل آبادان». بنایی که به سبب ضعف بیبنیانِ سازه فرو ریخت و گورستانِ جانهای بسیاری گشت؛ و باز این ماجرا مرا به روزگار سرد زمستانِ ۱۳۵۷ خورشیدی پرتاب میکند. روزهایی که مردمِ خروشان و خشمگین، انگار باید همۀ خشمشان را بر سر مظاهرِ امپریالیسم و غربزدگی طاغوتی (!) خالی میکردند. پس دست روی دست نگذاشتند و با سنگ و چماق به جان سینماها هجوم بردند. شیشههایشان را شکسته و ساختمانهایشان را به آتش کشیدند. گویی از همان روزها، گروهی واپسگرا با پا گرفتنِ سینماها و رونقشان کنار نمیآمدند. پنداری هنوز هم همانها، دست به کار شدهاند تا روشنایی را از نورِ چشمِ شهر بگیرند و برای همیشه خاموشش کنند.
برگردیم به نور و قصههایش. قصههایی که خاطرههای شهر را ساختهاند. همان قصههایی که انگار به خاطر آلزایمر گرفتنِ نابههنگامِ شهر، به فراموشی سپرده شدهاند. شهر، امروز میراثِ ناملموسِ خود را گم کرده است. «سینما نور»، پارهای از خاطرههای این شهر است و این، همان میراثِ ناملموسِ آن است. میراثی که در دعواهای مالکیتی و حقوقی، سندش از آنِ هیچ کس نبوده و برای همۀ شهروندان است. این میراث، شایستۀ ثبتِ ملی است. میراثی که قصه دارد. همان قصههایی که در روایتهای داستان «مشت بر پوست» و خودنگارۀ «شما که غریبه نیستید» «هوشنگ مرادی کرمانی» راه جسته و جریان پیدا کردهاند.
گمان نمیکنم تا بدینجا، برای هیچیک از پرسشهای من پاسخی داشته باشید. بگذریم... . بگذارید پرسش دیگری به میان بیاورم. بگویید ببینم. اصلاً مگر شما متولی امر هستید؟! وکیلاید؟ وزیرید؟ نمایندۀ پارلمانید؟ یا سخنگوی دولت؟ شاید هم دلسوز میراث فرهنگی هستید؟ هرکدام که باشید، دست و پای بیهوده میزنید. اگر هم از فعالان مدنی هستید، باز هم مشت بر سندان میکوبید و فریادهایتان در برهوت بیخردی، قرار نیست به گوش کسی برسد. جملهای بنویسم و ویرانتان کنم. کارشناسان بلندپایۀ اداره کل «میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری» استان کرمان و حتی وزارتخانه -که خود از دانشآموختگان معماری، شهرسازی و مرمت ابنیۀ تاریخی هستند- باورشان این چنین است که ساختمان «سینما نور» ارزش چندانی به لحاظ تاریخی یا ویژگیهای معمارانه ندارد. حتی (بنا به ادعای «محمدحسن فقیه»، مشاور حقوقی «شرکت سهامی نور کرمان») احتمال ثبتِ بنای «سینما نور» در فهرستِ آثارِ ملی را به همین دلیل منتفی دانستهاند. نگاهِ کارکنانِ میراث این است که امثال شما -که ماجرا را رسانهای کردهاید- بیخود و بیجهت شلوغش کردهاید و هیاهوی بسیار برای هیچ به راه انداختهاید!!! نیک بنگرید، میبینید که راست هم میگویند. همۀ این کنشگریها، هیاهوی بسیار برای هیچ است! هیچ... چرایش را میخواهید بدانید؟ روشن است. چون قرار نیست به جایی برسد. اگر چنین بود، فریادهای پیشین شما به بار مینشست. حالا شما هی فریاد بزنید و حنجره بدرید و گلو پاره کنید... .
«گوش اگر گوشِ تو و ناله اگر نالۀ من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است»
«یغمای جندقی»
گیریم فریادهایتان هم به جایی رسید و توانستید همین پیکر زخمی و نیمهجان «سینما نور» را به ثبت فهرست آثار ملی درآورید. خیال میکنید توانستهاید نجاتش دهید؟! زهی خوشخیالی!!! مگر خاطرتان نیست؟ همین چند سال پیش، همین حوالی، کلیسای دردانهای در کرمان داشتیم که نخست ثبت فهرست آثار ملی شد و چندی بعد، ویرانش کردند! به گونهای که انگار از روز ازل چنین مکانی نبوده است. نکند شما هم خیال میکنید که روزی روزگاری چنین کلیسایی در شهر داشتهایم؟ به گمانم دچارِ خیالات و درگیرِ اوهام شدهاید. کدام کلیسا؟!! کدام سینما؟!! مگر کرمان چنین چیزهایی داشته است؟! اگر داشت که شهروندان دغدغهمندش یک به یک زادگاهشان را رها نمیکردند و آوارۀ این شهر و آن شهر و حتی کشورهای دیگر نمیشدند. چشم که باز کردیم، دیدیم در شهری زشت و بیقواره و ناساز و بیاندام زیست میکنیم که به رقاصهای آبلهروی میماند که پیشِ رویمان جولان داده، عرضاندام کرده و زشتیهایش را نمایانده است. هر روز هم به گونهای بزکش میکنند تا زشتیهایش را بپوشانند و آن را عروسی زیباروی بنمایانند.
خیلی دلتان به حال سینما نور میسوزد، چرا پیش از اینها حواستان به آن نبود؟! تا حالا کجا بودید و سرتان گرم چه چیزی بود؟ به خیالتان روزگار مهر و آشنایی است؟ کجا بودید ببینید باد ویرانگر ناآگاهی، بهسان طوفانِ خانمان براندازی میماند که وحشی و بیرحم، هرچه بر سرِ راهش باشد را نابود و هر پرتوی نوری را خاموش میکند؟ گوش کنید! صدای «احمد شاملو» از پسِ ذهنم بلند است. میشنوید؟ او هم با من همنوا است:
«...روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...»
بله نازنین... روزگار غریبی است! کجای جهان را سراغ دارید که همجوار بافتِ تاریخی شهر، درست دیوار به دیوارِ بازاری کهن، غولِ بیریخت و ناقوارۀ بتنی را علم کنند و آرام و بیصدا، بافتِ تاریخی شهر را بخراشند و به آن ملحق نمایند؟! غولی که کارکنان و کارشناسان میراثِ فرهنگی هم حتی بنا به ادعای خودشان مخالفِ پا گرفتن آن در دلِ بافتِ تاریخی شهر بودند، اما زورشان به جایی نرسید و پرونده به وزارتِ میراثِ فرهنگی ارجاع داده شد و... کارشناسانِ میراث در پایتخت، رأی به ساختِ مجتمعِ «ساروجِ پارس» دادند. زورِ صاحبانِ و سرمایهگذارانِ پروژه چربید. اداره کل میراث استان سپر انداخت، دستهایش را بالای سرش برد و تسلیمِ نابخردی بالادستان شد. جز این هم انتظار نمیرفت. غول بتنی «ساروج پارس»، سیریناپذیر قد برافراخت و رفتهرفته پارهای از شهر را در خود بلعید و بلعید و بلعید تا نوبت به نور رسید؛ اما قصۀ نور تفاوت دارد. نور را شبانه باید کشت!
«...روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...»
شبانه به کشتنِ «نور» برخاستند. تیشه برداشتند و به جانش افتادند و... . اصلاً «سینما نور» را فراموش کنید. کدامیک از شما خبر دارد که «وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی»، سالِ ۱۳۹۸ خورشیدی طرحی برای احداثِ چند پردیسِ سینمایی در مناطقِ کمبرخوردار را مطرح کرد و طراحی آنها را هم به «شهرام جعفرینژاد» (مهندسِ معمار و منتقدِ نامآشنای سینما) سپرد؟ هیچ خبر دارید که قرار بود یکی از این پردیسها در کرمانِ ما ساخته شود؟ هیچ میدانید که برخوردِ سرد مسئولان شهر و استان و همراهی نکردنشان با این پروژه سبب گشت تا نام کرمان را از این مجموعه کنار گذاشته، استان دیگری را جایگزین آن کرده و ساخت پردیس یاد شده را در آنجا پی بگیرند؟
چه توقعی دارید؟! اصلاً از چه کسی توقع دارید؟ حالا شما هی کمپین و کارزار و تشکلهای مردمنهاد راه بیاندازید و به گوشه گوشۀ پیکرِ پارهپارۀ این شهرِ از نفس افتاده چنگ بیاندازید و کالبد بیجانش را زنده کنید.
بیایید با هم رو راست باشیم. میبینید؟ به قولِ «مظفرالدین شاه» در فیلمِ «کمالالملک» «علی حاتمی»: «کار جهان بر اعتدال راست میشود... همهچیزمان باید به همهچیزمان بیاید». مگر عدهای میدانند که خاطرههای ما از شهر، چه نقشی در ساختنِ معنایِ میراثِ ناملموسِ شهر دارد؟ اگر میفهمیدند که نمیگفتند «سینما نور» ارزش معمارانه برای ثبتِ ملی ندارد. اینها اگر ارزش خاطرههای جمعی -که در دلِ بافت شهر ساخته میشوند- را میدانستند؛ معنای حسِ تعلقِ شهروندان را هم میفهمیدند. حالا شما باز هم اینور و آنور بنشینید و حنجره بدرید که این سینما، خاطرۀ یک شهر است. گلو پاره کنید که این فقط یک مکان نیست، صندوقچهای است که بخشی از هویت ما را در خود جای داده است. مدام نعره بزنید که این فقط یک تماشاخانه نیست؛ پلی است که ما را به گذشتهمان پیوند میدهد. کو گوش شنوا؟!! همۀ این تلاشها و فریادها، گفتنها و بازگفتنها و هزار باره گفتنها، در حکم رقصیدن برای کور و آواز خواندن برای کر است! دور و برتان را نگاه کنید. شما و رسانههایی که صدای شما را بازتاب میدهند، همگی در حبابی آکواریومی و ایزوله شده گیر افتادهاید. در خودتان میگویید و میشنوید. همچون خجستهدلی که در کوه نام خود را فریاد میکند و از بازشنیدنِ چندین و چندبارۀ نامش و صدایی که کوه به او برمیگرداند، احساسِ خرسندی میکند. کلاهتان را قاضی کنید. تأثیرِ این حرفها کجا است؟ این همه برای حفظِ میراثِ شهری کوشیدید، کو دنبهاش؟! دلتان را به چه خوش کردهاید؟ به قول نیما به کجای این شبِ تیره میخواهید بیاویزید قبای ژندۀ خویش را؟ شهر را وابگذارید به همانها که از خبرنگار ما خواستهاند تا دست از سینما نور برداریم و به موضوعهایی بپردازیم که از اهمیتِ بالاتری در شهر کرمان برخوردارند.
انگار به قولِ دوستی باورِ عمیقی به ارزشهای معمارانۀ «سینما نور» ندارند. چرا نمیخواهید باور کنید؟! شما ماندهاید و حوضتان. این راه به ترکستان است. دنبالِ چه هستید؟ میخواهید ثابت کنید که سینماها، همچون بسیاری از مکانهای عمومی شهری چون خیابانها و میدانها، بناها و نشانههای شهری، در گذرِ زمان، در ساختنِ خاطرههای شخصی و جمعی میانِ افراد گوناگون نقش دارند؟ میخواهید بگویید قطرهقطرۀ خاطرههای فردی و جمعی ما در سیر تاریخ، دریایی از نوستالژی را میآفرینند که احساس تعلقخاطر و دلبستگی داشتن به مکان و شهر و وابستگی عاطفی را معنا میبخشد؟ میگویید که اینها همه، معنای «مکان- رویداد» را میسازند که ما را در نقطهای از گذشتهها و ناخودآگاهِ جمعیمان به هم پیوند داده و رشتههای ارتباطیمان را به هم مربوط میسازد؟ میخواهید بگویید اینها همه نشانههای مدنیّت هستند؟ که چه بشود؟! اصلاً برای چه کسی میگویید؟ برای کسانی که «از مسگری فقط کَپَل جنباندن و از نمدمالی فقط پُف دادناش را آموختهاند» مفهومِ «مکان- رویداد» و «مکان- خاطره» از آنِ انسانِ شهری است. انسانِ مدنی! نگاهی به دور و برتان بیاندازید. راستش را بگویید. نشانی از مدنیّت میبینید؟! پس بپذیرید که کنشگریهای مدنی شما هم بیمعنی است. کنشگری مدنی، در بسترِ مدنیّت معنا مییابد؛ نه بربریّت. جایی که دایرۀ ارتباطات انسانی معنا دارد؛ و ارتباطات را چه چیزی شکل میدهد، جز مکانیهایی که خاطره میآفرینند و با خاطرههای ریز و درشت، در گذرِ زمان پیوند خوردهاند. ارتباط زادۀ تعامل در دلِ آمد و شدهای شهری است. تعامل، از توقفگاههای شهری شکل میگیرد. بوستانها، تفرجگاهها، کافهها، پیادهراهها، میدانها، تماشاخانهها؛ و «نور» یکی از همین تماشاخانهها بود. یکی از همین «مکان- رویدادها»؛ همانهایی که بستر ارتباط ما آدمها را در خود فراهم آورده بود. در سالنِ تماشاخانهها، ما در کنار هم، به تجربۀ ارتباطجمعی میرسیم. احساسهای متفاوت، همسو، متضاد و گاه متناقضی را دریافت میکنیم. میگرییم، میخندیم، هیجانزده میشویم، میترسیم، شگفتزده میشویم و البته عاشق میشویم. سرنوشت آدمهایی که روی پرده جان گرفتهاند، برایمان مهم میشود. روی پرده زندگی میکنیم. زندگیهای گوناگونی را در جوار همدیگر تجربه میکنیم. به جهانهای گونهگونی سفر میکنیم و با سیرِ روایتِ روی پردۀ سینما همراه میشویم. دلنگران قهرمان فیلم میشویم و اینگونه، یکی دو ساعتی را در سالنی نیمهتاریک، در جوار هم، چشم به پرده میدوزیم و غیرمستقیم، تجربۀ ارتباطی انتزاعی را از سر میگذرانیم. ارتباطاتی که مکانهای شهری، چون «سینما نور» به وجود آورندۀ آنها هستند.
ما محاط همۀ خاطرههایمان شدهایم. افتادهایم در دام گذشتههایمان. مسخِ نوستالژیهایمان شدهایم. هویتِ امروزمان پوچ است و بیمایه! هیچ نداریم و اگر با همین رویکرد، همین خط را پی بگیریم، احتمالاً آیندهای هم نخواهیم داشت. در باتلاق افراط و تفریط اسیریم. دو دستی چنگ به گذشته افکندهایم و آینده را هم با خیالبافیهای رویاییمان ساختهایم. نوستالژی و نوستالژیزدگی، نقطۀ برابرِ پارهخطِ خوشخیالی، خوشباوری، اوهام و خیالبافیهای فانتزی است. نکند خیال کردهاید این همه تلاش قرار است به بار بنشیند؟! باورتان این است که از پسِ این همه تکاپو، خود را به در و دیوار کوبیدن و آسمان را به زمین دوختن، بنا است معجزهای رخ دهد و دستآخر پیروزمندانه، جشنِ شادمانی بگیرید و از سینمای مجللِ بازسازی شدۀ نور، با ظاهری نونَوار رونمایی کنند؟! روبان بازگشاییِ آن، آن هم در میان مسئولانِ دلسوز و کاردان و علاقهمند به میراثِ شهری، بریده شود؟! زهی خجستهدلی!!! پس به همین خیال بنشینید؛ از روز هم روشنتر است که سینمای نیمهویران، متروک و مطرود شهر، دیگر سرپا نخواهد شد. «آنها» دندان تیز کرده و به کمین نشستهاند تا آبها از آسیاب رسانهها بیافتند و هیاهو و جنجال بخوابد. سپس چراغخاموشتر از پیش، آرام و موریانهوار به جانِ از رمق افتادۀ سینما بیافتند و کار نیمهتمامشان را تمام کنند. «ساروجِ پارس» پا پس کشیده تا اتهامها را متوجه خودش نکند. شرکت نور هم که در مرحلۀ تسویه و انحلال است و توجهی را به خود جلب نمیکند و اتهامی را متوجه خود نمیسازد. «حوزۀ هنری» هم با باختِ پرونده از سوی دادگاه، خود را از مهلکه دور نگاه داشته و چشمانتظارِ پیشآمدی است تا رأی دادگاه را به سمت خود برگرداند. میمانید شما که دل خوش کردهاید به قیل و قال رسانهها و کمپینها و کارزارهایی که به راه انداختهاید.
همۀ اینها را گفتم و... حالا بگذارید تکلیفِ خودم را روشن کنم. من نیز در شمار همانهایی میگنجم که زیادی سخت میگیرند. همانها که حرصِ بودن و نبودنِ «سینما نور» را خوردهاند و لب به اعتراض به ویران نمودنِ آن گشودهاند؛ اما نه از شمار خوشخیالهای سادهدل و خوشباور. نه از گروهِ خجستهخیالانِ رؤیاپردازی که پندارِ بازسازی و از سرگیری کارِ سینما را در ذهنشان میبافند. بلکه از همان جماعتی که نمیتوانند بیتفاوت بنشینند و تماشا کنند. همانها که حنجره میدرند و البته فریادشان به گوش هیچکس نمیرسد. همانهایی که بر بساطِ بیبساطی مدنیّت، کنشگری مدنی- رسانهای را پیش گرفتهاند و کارزار و تشکلهای مردمنهاد را نیکوترین راهحلِ رهایی از این بنبستها میدانند. از همان دستهای که حسِ تعلقِ خاطر به «مکان-رویدادهای شهری» را میفهمند و برای ارتباطاتی که در دلِ این مکانها رقم میخورند، ارزش قائلاند. من در شمار همان گروهیام که سر در پی قصههای شهر دارند. قصههایی گمگشته، که زیرِ آوارِ نافهمی و نابخردی، دفن شدهاند... .
سرآغازِ مطالبِ این شماره، گزارشِ تحلیلی «محمد ناظری»، دربارۀ سینما نور و مناقشههای پیشآمده بر سر تخریبِ آن است. ناظری، کارآگاهوار و کنجکاو، به جستوجوی پاسخِ پرسشهایی برآمده تا در گزارشش آنها را مطرح نماید. او با استناد به یافتههایی که از پژوهشهای کتابخانهای و میدانیاش به دست آورده، کوشیده است تا تحلیلی دربارۀ وضعیتِ پیشآمده ارائه دهد.
در راستای همین موضوع، «امیرحسین جعفری» با دکتر «رضا ناصری»، معمار و شهراندیش به گپوگفت نشسته و ارزش و اهمیتِ بنای «سینما نور» را از منظرِ معماری و موقعیتِ شهری مورد بررسی قرار دادهاند.
«برانوش غفاری»، در جایگاه کنشگر مدنی، در بازنگری خود با عنوانِ «شبیخون به فرهنگِ کرمان»، مروری بر خاطرههای خود از سینما رفتن در شهرِ کرمان داشته است. او در ادامه، با درنگی بر «سینما نور» و سرنوشتِ آن، روندِ متروک شدنِ سالنهای سینما، به سببِ ابداعِ تکنولوژیهایی چون «ویدئو»، «ویدئو- سیدی» تا... پدید آمدنِ پلتفرمهای تماشای فیلم و سریال همانند «Netflix» و... را مورد بررسی قرار داده است. غفاری در ضمنِ مطلبِ خویش، نگاهی به دمدستی شدن هنر به جای در دسترس بودن آن داشته است.
سپس دکتر «مجتبی یزدانپناه راوری»، دکترای پژوهش هنر، مدرس دانشگاه و کنشگر مدنی، در یادداشتی کوتاه با عنوانِ «خارِ چشمِ توسعه»، وجودِ بناهایی همانند: «خانۀ شهر»، «قلعه دختر»، «کلیسای کرمان»، «شرکت فرش» و... «سینما نور» را از دیدگاهِ مسئولان کرمان، خارِ چشمِ توسعه برشمرده که بایستی از سر راه برداشته شوند.
در پی آن، گفتوگوی «محمدحسین پورشیخعلی» با «محمد ملکثابت»، مدیرِکلِ واحدِ حقوقی حوزۀ هنری کشور را خواهید خواند. ملکثابت، ضمنِ تشریحِ وضیعتِ پروندۀ حقوقی «سینما نور» از آغازِ انقلاب ۵۷ تاکنون، به کشمکشهای میانِ این نهاد با «شرکتِ سهامی نور کرمان» اشاره نموده و واگذاری این ساختمان به شرکت نور را «ضایع شدنِ حقوقِ بیتالمال» برشمرده است.
دکتر «عباس تقیزاده»، دکترای ارتباطات و مطالعات رسانه و مدرس دانشگاه، ضمنِ اشاره به دیدگاه «مارشال مکلوهان»، نظریهپرداز نامدار حوزۀ ارتباطات دربارۀ تقسیمبندی رسانهها به دو دستۀ سرد و گرم، نیمنگاهی به نقشِ رسانهای سینما انداخته و سپس اهمیتِ وجود بناهایی چون سالنهای سینما، به جهتِ نقشی که در جریانِ ارتباطاتِ اجتماعی ایفا میکنند را یادآور شده است.
پس از این یادداشت، مطلبی با عنوانِ «از رنجی که میبریم...!» نوشتۀ «حمید عسکری»، فیلمساز و منتقد کرمانی را ملاحظه خواهید کرد. عسکری در خلالِ این یادداشت، «سوزنی به خود زده و جوالدوزی به همسایه»! او همۀ مسئولان، کارکنانِ «میراثِ فرهنگی...» رسانهها، کنشگرانِ مدنی، رسانههای نوشتاری، شنیداری و دیداری، اقشار گوناگون و آحاد شهروندانِ کرمانی را در به فراموشی سپردنِ «سینما نور» مقصر دانسته و به سهمِ هریک از اینها (بهویژه خودش) اشاره نموده است.
به دنبالِ آن، گپوگفتِ «عماد مجیدی» با «محمدحسن فقیه»، وکیل دادگستری و مشاور حقوقی «شرکت سهامی نور کرمان» خواهد آمد. فقیه، در پاسخ به پرسشهای خبرنگارِ ما، دربارۀ مشاجرۀ حقوقی میانِ شرکتِ نور و «حوزۀ هنری» صحبت کرده و بر حقِ مالکیتِ مادی صاحبانِ این شرکت بر مِلکِ «سینما نور» تأکید ورزیده است.
«خاطراتِ نورانی من»، یادداشت دیگری است به قلمِ «محمدهادی جلالپور»، عکاس و کنشگر رسانهای که در آن خاطرۀ دو مرحله بازدید از سالنِ سینما نور را یادآور شده و نوستالژی بر باد رفتهاش را با واژگانی آمیخته با بغض و اشک مرور کرده که در نوع خود، خواندنی است.
گزارشِ کوتاهِ «امید ابراهیمی»، کنشگر حوزۀ میراث شهری، از شبِ تخریبِ «سینما نور» و پیگیریهای او و سایر دغدغهمندانِ این حوزه برای جلوگیری از ادامۀ تخریبِ ساختمان، پایانبخشِ مطالبِ این پرونده خواهد بود.
این پرونده، پروندۀ «محمد ناظری» است. شاید اگر کوششها، پیگیریها و دغدغهمندی او نبود، پروندۀ این موضوع اینچنین پربار رقم نمیخورد. پس به رسم امانتداری و به جای آوردنِ اخلاقِ حرفهای روزنامهنگاری، حقِ معنوی او در گردآوری این مجموعه را پاس داشته و از او قدردانی مینمایم.
پروندۀ ماجراهای «سینما نور» در اینجا بسته نخواهد شد. دعواهای حقوقی میانِ مالکان (شرکتِ سهامی نورِ کرمان) با نهادِ «حوزۀ هنری» ادامه داشته و به انجام نرسیده است. آرزومندم که پایانِ داستانِ این سینما خوش باشد! مگر از دیرباز نگفتهاند که: «آرزو بر جوانان عیب نیست»؟! هرچند شاید این آرزوی من، نشان از خوشخیالی و باوری سادهاندیشانه است؛ اما این، همان امید است؛ و مگر آدمی جز به امید زنده است؟!
پس به امید آن روز؛
و به شرط ادامۀ زندگانی... .
https://srmshq.ir/2vbphg
«یکی دیگر از سوراخ تنگ گیشه سایۀ بلیتفروش را دید. بلیتفروش خم شده بود روی بلیتها. صدای تاپتاپ مُهر خوردن روی بلیتها، صدای خوشی بود که خبرش دهان به دهان گشت. بچههای جلوی سینما زیاد و زیادتر میشدند. دستهای لاغر و سیاه، میلههای گیشه را سفتتر چسبیدند.
آن بالا، توی عکس؛ قهرمان با مرد گُنده و کله طاس همچنان میجنگید.
بالأخره، دستهای کوچک و لاغر، پول و کارت در مُشت، از بغل هم، با فشار از سوراخ تنگ گیشه رفتند تو. بلیتفروش مانده بود که پول کدام دست را بگیرد. دستها یکدیگر را پس میزدند. بلیتفروش صورتها را نمیدید، فقط دستها را میدید. دستهای شلوغ، که میخواستند از دیگری جلو بزنند. زود پول را بدهند، پشت کارتشان مُهر بخورد و فوری بلیتشان را بگیرند و بروند پی کارشان.
صدای بلیتفروش از سوراخ تنگ و میلهدار گیشه آمد.
- یکییکی. این جور نمیشود. فقط یک دست.
کسی صدایش را نمیشنید. جیغ و داد و قال بچهها درآمد.»
بیاید فرض کنیم من و شما خوانندگان محترم این شماره -که با موضوع «سینما نور» و تلاش برای تخریبش تهیه و تنظیم شده است- بهمنماه ۱۴۰۳ خورشیدی، همانند کودکانی که روایتشان را در سطرهای بالا خواندید، مقابل در ورودی «سینما نور» ایستاده و شوق و شَعف حضور در سالن سینما و نشستن روی صندلیهای زرشکیرنگش را داریم. بوی ساندویچ سرد و احیاناً نوشیدنیِ گرمی که صاحب «بوفه نور» تدارک دیده، فضا را پر کرده و میخواهیم پس از مدتها فیلمی که روزها منتظرش بودیم را به تماشا بنشینیم. سئانس قبل، دقایقی دیگر به پایان میرسد و افرادی که تأخیر داشتند، جلوی گیشه در حال خرید بلیطشان هستند. عدهای دورهم جمع شدهاند و در مورد فیلمِ قبلی که در همین سینما دیدهاند، گپ زده و دربارۀ فرم، مضمون و حواشی پیش آمده بین کارگردان و تهیهکنندۀ آن صحبت میکنند. چند نفری نیز روی صندلی نشستهاند، کتاب میخوانند و منتظر باز شدن درب سالن سینما هستند. حتماً پسرک روزنامهفروشی نیز جلوی سینما روزنامهای در دست گرفته و داد و فریاد راه انداخته که: «بشتابید، بشتابید، زمینهای مخروبۀ سمت راست «سینما نور» توسط ادارۀ «...کرمان» در طرح بازسازی اصولی (!) منطقۀ بافت تاریخی قرار گرفتند. در این طرح از بهترین آرشیتکتهای ایران استفاده خواهد شد تا به بافت تاریخی این منطقه آسیبی رسانده نشود. بشتابید. بشتابید تا تمام نشده؛ خبرِ تأسیس چند مرکز فرهنگی و کتابفروشی جدید را در انتهای مطالب بخوانید. بشتابید.»
سه جوان قدبلند در پیادهرو، از سمتِ ورودی «میدان ارگ»، سیگار در دست -همانطور که قطرات باران بر سرشان میریزد- به سمت «سینما نور» میآیند. یکی از آنها با صدای بلند و نفسنفسزنان برای دوستانش میگوید: «من نمیفهمم شماها چطور با این معماری و فضای عجیب و غریب دوستداشتنی بازار ارتباط نمیگیرید؟ مگر انسان میتواند با این بناها بیگانه باشد؟ پس هویتتان را از چه چیزی میگیرید؟ مگر غیر از این است که باید در این شهر بمانیم. سالن سینما هست، کتابفروشی، چند تا خوبش را داریم. این همه سالن تئاتر، کنسرتِ درست و حسابی، تهران رفتنتان چی بود؟!»
همانطور که گپ میزنند، به ورودی سینما رسیده و یکی از آنها میگوید: «حالا بیا برویم فیلم ببینیم، بعد داخل بوفۀ سینما، وقتی ساندویچهای بینظیر «شاه بهمن» شکمم را سیر کرد، در موردش گپ میزنیم.»
همین که از سَردر ورودی سینما وارد میشوی، زمزمههای آدمهای منتظر، تو را در خود غرق میکند. همگی آمدهاند تا فیلم ببینند. در کنار هم و در سینمایی که سیلی از خاطرات را به مردم شهر بخشیده؛ در تاریکی سینما، چشم به پردۀ نقرهای سینمایش بدوزیم و شاید سینما و فیلم دیدن، بهانهای شود که دوست، فامیل، استاد و شاگرد را نیز در آنجا دیده و تجدید دیداری شود.
شما را با تخیلام همراه کردم تا بعد از خواندن این تخیلات، خواهش کنم هر زمان کاری برایتان پیش آمد و به سمت «میدان ارگ» رفتید، چند دقیقهای جلوی «سینما نور» توقف و به بنای حال حاضرش نظر کنید. چند قدمی به سمت راست و چند قدمی به سمت چپ نمای ورودی قدم برداشته، فضای آنجا را برانداز کرده و سپس از ابتدا مطلب را شروع به خواندن کنید. پیشنهاد میکنم؛ شهردار، استاندار، رئیس ادارۀ «فرهنگ و ارشاد کرمان»، رئیس «میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری کرمان»، رئیس «حوزۀ هنری کرمان»، رئیس «صداوسیمای کرمان» و حتی «شرکت نور» (صاحبان سینما) نیز در میان دغدغههای فراوانشان این کار را بکنند. سپس اگر «سینما نور»، خاطرات جمعی مردم کرمان و میراث این شهر برایشان اهمیت دارد، ادامۀ مطلب را بخوانند. اگر زمانی برای خواندن ندارند، جلسههای متعدد اجازۀ وقت گذاشتن برای مطالعه را به آنها نمیدهد و پروندهای در مورد «سینما نور» در اولویتهای پایینتر قرار میگیرد یا اصلاً نمیگیرد، ادامه ندهند. همین که ابتدای مطلب را تورقی کردند، کافی است.
در پرداختن به موضوع «سینما نور» و تخریب جزئی آن در شامگاه ۲۶ آذرماه ۱۴۰۳ خورشیدی که پس از رسانهای شدن آن متوقف شد، باید پاورچینپاورچین حرکت کرد. به گمان من، تخریب «سینما نور» به این دلیل اهمیت دارد که باید توجه داشته باشیم، نباید حقِ مالک سینما (شرکت نور) را نادیده گرفته و چشممان را بر این موضوع ببندیم؛ اما در عین حال نباید کوتاه بیایم که حتی یک آجر دیگر در سینما جابهجا یا نابود شود! از اینرو، این مطلب میطلبید تا صرفاً به خبرِ رسانههای مختلف اکتفا نکرده و به سراغ افرادی بروم که به شکل مستقیم و غیرمستقیم به این موضوع ارتباط پیدا میکنند. در همین جهت، این گزارشِ تحلیلی از وضعیت به وجود آمده برای «سینما نور»، مبتنی بر مصاحبه و گپوگفت با «آرمین شهریاری»، «محسن موحدی»، «حجت گلچین»، «رضا ناصری تکلو»، «محمد ملکثابت»، «محمدحسن فقیه» و «محسن مجیدی» است.
بیایید به کمی عقبتر برگردیم. بعد از تخریب جزئی سینما، رسانههای مختلف، خبرهایی منتشر و تقریباً همگی با این عنوان، اهمیت «سینما نور» را گوشزد کردند: سینمای هفتاد سالۀ کرمان که جزو اولین سینماهای کرمان محسوب میشود و در سال ۱۳۳۲ ساخته شده، شبانه توسط افرادی در حال تخریب بود که متوقف شد. تقریباً در اکثر رسانهها و همچنین گفتوگوهایم، همگی معتقد بودند که «سینما نور» در دهۀ ۳۰ خورشیدی ساخته شده و میتوان گفت که تاریخ احتمالی ساخت آن، ۱۳۳۲ است. اسم مهمی در این جریان مطرح است که اکثر سینماروهای کرمان آن را میشناسند: «بهمن شهریاری». فردی که زمان کوتاهی بعد از انقلاب، «سینما نور» را اجاره کرده و بنا بر گفتههای «محمد ملکثابت» مشاور حقوقی «حوزۀ هنری» و «آرمین شهریاری» فرزند «بهمن شهریاری»، میتوان گفت که او مالک سینما نبوده و این سینما در اجارۀ او بوده است. بعد از انقلاب و در زمان مصادرۀ اموال، «سرقفلی» و «کسب و پیشۀ» سینما که گویا متعلق به او بوده، به «بنیاد شهید و امور ایثارگران» واگذار میشود. این نکته نیز حائز اهمیت است که «بهمن شهریاری» و پدرش «شهریار شهریاری»، هر دو در بازار کرمان مغازۀ پارچهفروشی داشتهاند؛ اما پس از گسترش و ساخت سینما در دوران پهلوی دوم، «شهریار شهریاری» اولین سینمای شهر یزد را میسازد و اسم آن را «سینما ایران» میگذارد. «بهمن شهریاری» نیز در ادامۀ راه پدر در کرمان و یزد سینمادار بوده و او قبل از انقلاب، مدیریت «سینما پارامونت» و «سینما درخشان» کرمان را نیز بر عهده داشته است.
اما روایت دیگری از سمت «محمدحسن فقیه» وکیل «شرکت نور» (مالک سینما) وجود دارد و آن این موضوع است که قبل از انقلاب، «بهمن شهریاری» مستأجر «سینما نور» نبوده و سال ۱۳۵۸، یک سال قبل از دستگیری و مصادرۀ اموالش، سینما را از «شرکت نور» اجاره کرد. وکیل «شرکت نور» حضور شهریاری در «سینما نور» را قبل از انقلاب منکر میشود و بعضی از زرتشتیان معتقدند که قبل از انقلاب، سینما به اجارۀ شهریاری بوده است. این دادههای متضاد چند تحلیل را به وجود میآورد: اول، میتوان گفت «شرکت نور» دوست ندارد اسم شهریاری روی سینمای قبل از انقلاب باشد؛ چراکه این موضوع باعث میشود موضوع اتهامات «دادگاه انقلاب» به شهریاری و مصادرۀ اموالش، گریبان «سینما نور» را نیز بگیرد. به نوعی «شرکت نور» میخواهد موضوع را اینگونه جلوه دهد که سینما توسط هیئتمدیرۀ «شرکت نور» و توسط یک نماینده از سمت آنها فعالیت داشته و پاک و منزه است. دوم، اگر شهریاری به گفتۀ وکیل «شرکت نور»، سال ۱۳۵۸ سینما را اجاره کرده و سال ۱۳۵۹ دستگیر شده، چطور میتوانسته در یک سال صاحب «سرقفلی» و «کسب و پیشۀ» «سینما نور» باشد. آیا شهریاری توانسته در یک سال سینما را رونق دهد و صاحب «کسب و پیشۀ» سینما شود؟ حتماً امکان نداشته تا در یک سال، آن هم در آن سالهای ملتهب اوایل انقلاب، سینما را تا این اندازه رونق دهد، پس چطور «حوزۀ هنری» معتقد است «کسب و پیشه» و «سرقفلی» سینما متعلق به آنها است؟ سوم، اگر «بهمن شهریاری» را به خاطر سینماداری و به عبارتی ترویج فرهنگ غیراسلامی دستگیر کردهاند و اموالش را نیز مصادره، پس چگونه است که «دادگاه انقلاب»، به سینماداری «شرکت نور» کرمان خردهای نمیگیرد؟ آیا فیلمهایی که «بهمن شهریاری» در سینماهای «درخشان» و «پارامونت» پخش کرده، با فیلمهایی که «شرکت نور» در «سینما نور»ِ قبل از انقلاب پخش کرده، تفاوتی داشتهاند؟! چرا باید اموال شهریاری مصادره شود، اما «شرکت نور» بعد از چند دهه از گذشت انقلاب، رأی را به سمت خود برمیگرداند و در حال حاضر سینما در مالکیت کامل آنها است؟
اما مالک حال حاضر سینما، «شرکت نور» است و «حوزۀ هنری کرمان» هیچ دخالتی در سینما ندارد. بعد از ۲۶ آذرماه ۱۴۰۳ و انتشار خبر تخریب سینما، رسانۀ محترم «کرمان نو» گزارشی تصویری منتشر کرد و در بخشی از آن گفت که «شرکت سینمایی نور کرمان» -که در ایران و هند سینما داشته- در دهۀ ۳۰ خورشیدی سینما را از مالک خریده و اسمش را به «سینما نور» تغییر داده است. اطلاعی ندارم که رسانۀ «کرمان نو» این موضوع را از چه منبعی دریافت و منتشر کرده است؛ چراکه «محمدحسن فقیه» به عنوان وکیل این شرکت، اطلاعی در مورد این موضوع نداشت که «شرکت نور» سینما را از ابتدا داشته و خود ساخته و یا از مالک و سازندۀ آن خریداری و سپس تغییر نام داده است! فقیه ادعا دارد که قبل از گرفتن سند تکبرگ برای سینما (در سالهای اخیر)، سندهای دستی و قدیمی وجود داشتند که آن سندها، نشان میدهند در آن مکان بنای سینما وجود نداشته، بلکه در آنجا خانههایی قدیمی وجود داشتند که احتمال میرود خراب و ساختمان سینما ساخته شده باشد.
در ماههای قبل از برگزاری «دومین جشنوارۀ فیلم کرمان»، از طریقِ صفحۀ اینستاگرامِ جشنواره، گفتوگوهای زندۀ اینستاگرامی تدارک دیده شد و در مورد موضوعاتِ مختلفِ مربوط به سینما و فیلمسازی در کرمان، افراد مختلفی در زمینههای متعدد سینمایی دعوت شده و صحبت میکردند. در یکی از این گفتوگوهای زنده، با «محسن مجیدی» در موردِ موضوع «بازسازی سینما نور» گفتوگو شد. در آن زمان سینما توسط «حوزۀ هنری کرمان» بازسازی میشد و هنوز پای «شرکت نور» به موضوع باز نشده بود. مجیدی به عنوانِ نمایندۀ «حوزۀ هنری کرمان» در آن گفتوگوی زنده، گفت: «سینما توسط شرکت «بهمن سبز» بازسازی و تا شهریورماه ۱۴۰۱ به ما تحویل خواهد شد.» مجیدی همچنین بیان کرد: «سینما نور یکی از سینماهای کهنِ کرمان است؛ همانند سینما تابان و سینما درخشان». «حدود هفتاد سال سابقه دارد و نمای آلومینیومی زردرنگ آن ۳۰ یا ۴۰ سال است که به سینما اضافه شده و نمای اصلی آن، نمای آجریِ حال حاضر آن است». «آن نمای آجری مطابقِ موقعیت جغرافیایی شهر است». «به نظر من نمای آلومینیومی زردرنگ آن نمای درستی نبود». «این نمای آلومینیومی از ابتدا اشتباه بود و دوست دارم دوستان الآن بروند نمای اصلی آن را ببینند». «بر اساس برنامهریزیها ۹ سالن سینما خواهیم داشت. به علاوۀ سالنِ رو بازِ سینما». «من دلیل تعطیلی سینما نور را ملی میدانم؛ چراکه اوایل انقلاب تعداد سینماروها کم شدند و دلیل آن اتفاقاتی مثل سانسور و ممیزی بود. همچنین به صورت ویژه پخش فیلمهای خارجی متوقف شد. این نکات تعداد سینماروها را کم کرد و اقتصاد سینما نیز ضعیف شد». «در پردیس سینمایی که قرار است توسط «حوزۀ هنری کرمان» بازسازی شود، چندین سالن طراحی شده است. سالن نمایش کودکان نیز طراحی شده و با صندلیهای ویژۀ کودکان خواهد بود. سالن همایش داریم و همچنین بلکباکس برای نمایشهای تئاتر طراحی شده است». «اصلاً قرار نیست سازۀ (ساختمان) سینما عوض شود و فقط مقاومسازی خواهد شد». «احیا و بازسازی خواهد شد و به سازۀ اصلی سینما دست زده نمیشود؛ چراکه شاید دست زدن به سازۀ اصلی سینما، صرفۀ اقتصادی نداشته باشد. ما در این بازسازی به سراغ زمین تازهای نمیرویم. ما در همان زمین و با همان سازۀ اصلی سینما و با هزینۀ بازسازی، پردیس سینمایی ایجاد میکنیم. غیر از این صرفۀ اقتصادی ندارد». «شرکت «بهمن سبز» متولی بازسازی سینماهای کشور، مسئولیت این کار را بر عهده دارد و با کارشناسانِ کاربلدی که دارد، با مشورتِ مدیران فرهنگی شهر عمل میکند». «طرح اولیهای که بیرون آمد، اشتباه بود؛ اما بعد از آن طرح، چندین طرحِ دیگر با هماهنگیِ «میراث فرهنگی» طراحی و بر اساس آن کار جلو خواهد رفت، تا جدا از بومِ کرمان نباشد».
همچنین بهواسطۀ جمعآوری مطالبِ مربوط به پروندۀ «سینما نور»، همکار محترمم «محمدحسین پورشیخعلی»، هفتۀ گذشته به سراغِ «محسن مجیدی» رفته و مجیدی در مورد سینما میگوید: «سینما نور بخشی از منظر شهری ما است. بخشی از خاطرۀ جمعی شهر کرمان است. من شخصاً تلاشم بر این بود که به همین شکل بماند. روزهای اول، صحبت از این بود که بازسازی و مرمت شود. شخصاً خیلی با تغییر ظاهرش موافق نبودم. قرار بود مقاومسازی شود و سالنهایش احیا شوند. من با این مسئله خیلی موافق بودم. آنچنان که عرض کردم، «سینما نور» فرهنگ ما است. همزیستی شهر با سینما بود. جزئی از داشتههای ما است». «اما اینکه این سینما کلاً تخریب و تبدیل به پردیس سینمایی شود، شخصاً موافق نبودم. چون دیگر آن منظر و خاطره را برای اندیشۀ جمعی شهروندان کرمان نداشت. قرار بود مقاومسازی شود، اما بعداً طرحی آوردند که کلاً تبدیل به پردیس سینمایی شود؛ با حدود ۸ یا ۹ سالن! سالن ویژۀ کودکان، سالنِ بلکباکس و... . در آنجا علیرغم اینکه موافق تغییر منظرش نبودم، اما گفتم مشکلی نیست اگر همین اتفاق هم بیفتد و تبدیل به پردیس سینمایی شود. باز هم آوردهای برای شهر است».
این گفتهها آورده شد تا خوانندۀ محترمِ این مطلب از ایدههای «حوزۀ هنری کرمان» در مورد بازسازی سینما با خبر و طرح این نهاد برای بازسازی، گویای همه چیز باشد. موضوع سؤالبرانگیز این است که چگونه قرار بود بدونِ آسیب رساندن به ماهیتِ سازۀ سینما، ۹ سالن ساخته و آمادۀ خدماترسانی شوند؟ «سینما نور» قاعدتاً از ابتدای شروع به کار خود، جمعاً ۹ سالن نداشته است. پس به وجود آوردنِ ۹ سالن، بدونِ آسیب رساندن به ساختمان اصلی سینما، غیرممکن است! خوانندۀ محترم میتواند بعد از خواندنِ مطلب، این گفتهها را با وضعیت حال حاضرِ سینما تطبیق داده و به تحلیل خود از این موضوع دست یابد.
میان «حوزۀ هنری» و «شرکت نور» از سال ۱۴۰۰ -زمانی که «حوزۀ هنری» شروع به بازسازی سینما کرد- دعوایی حقوقی شکل گرفت. این دعوای حقوقی از کجا شروع میشود؟! از آنجایی که اوایل انقلاب، بعد از مصادرۀ سینماهای کشور، این سینماها، بنا بر دستور حاکمان شرع هر شهر، به نهادهای «بنیاد شهید»، «بنیاد مستضعفان»، «کمیتۀ امداد» و «ستاد اجرایی فرمان امام» داده میشوند. «سرقفلی» و «کسب و پیشۀ» «سینما نور» نیز به «بنیاد شهید» میرسد. از سال ۱۳۹۲ به جهت ساماندهی و مدیریت یکپارچۀ سینماها، بنا به دستور رهبر کشور، سینماها به شکل متمرکز زیر مجموعۀ «حوزۀ هنری» قرار گرفته و «سینما نور» نیز یکی از آنها است. «بنیاد شهید» در سراسر کشور چند سینما دارد -که از ابتدای انقلاب به آن رسیده است- و در کرمان «سینما نور» و «سینما شهرتماشا» (پارامونت) هستند. «سینما نور» تا قبل از زلزلۀ بم زیرمجموعۀ «بنیاد شهید» مشغول به کار بوده اما، بعد از زلزله، به دلیل ارزش تاریخی و امکان ریزش آن، فعالیت سینما متوقف شد. اوایل سال ۱۳۹۴ سینما به «حوزۀ هنری» تحویل داده شده و از روز تعطیلی سینما بعد از زلزلۀ بم، تا ۱۳۹۴ -که سینما به حوزۀ هنری تحویل داده میشود- سینما هیچ فعالیتی نداشته است. اینکه بپذیریم تنها دلیل تعطیلی سینما زلزلۀ بم بوده، قابل اعتنا نیست؛ چون این امکان وجود داشته تا بعد از شرایط نرمال بعد از زلزله، دو مرتبه سینما به فعالیت خود ادامه دهد، اما نداده است! غوطهور شدن در این موضوع و مقصر پیدا کردن برای تعطیلی این سالها نیز کار را به جایی نمیرساند و موضوعی را حل نخواهد کرد. به این دلیل که موضوع بحث، سالهای تعطیلی سینما نیست، بلکه تلاش برای جلوگیری از تخریب کامل آن است. امروز سینما برای نگارنده اهمیت داشته و تمام مطالب تاریخی که بیان خواهد شد نیز، برای فهم بهتر مخاطب از سینما و مسائل پیرامونش است.
«حوزۀ هنری کرمان» سال ۱۳۹۸ تصمیم میگیرد سینما را بازسازی کند. بنا به گفتۀ ملکثابت، مشاور حقوقی «حوزۀ هنری»، «کرونا» مانع از این کار شده و سپس از سال ۱۴۰۰ و آرام شدن اوضاع بعد از شیوع ویروس «کرونا»، «حوزۀ هنری کرمان» طی بیانهای اعلام میکند که سینما را بازسازی میکند، اما بعد از گذشت چند ماه، «شرکت نور» به عنوان مالک وارد قضیه شده و جلوی بازسازی توسط «حوزۀ هنری کرمان» گرفته میشود؛ اما «شرکت نور» تا این لحظه کجا بود تا ادعای مالکیت کند؟ بنا بر گفتۀ فقیه (وکیل شرکت نور) «شرکت نور کرمان» بعد از انقلاب هیچ فعالیتی نداشته و جلسات هیئتمدیره برگزار نشده است. پس چگونه ادعا دارند که سینما توسط شرکت، سال ۱۳۵۸ به شهریاری اجاره داده شده و او سال ۱۳۵۹ دستگیر شده است؟ «شرکت نور» بعد از انقلاب بوده یا نبوده است؟!
ارتباطِ میان «حوزۀ هنری کرمان» و «سینما نور» و همچنین ارتباط «شرکت نور کرمان» و «سینما نور»، ارتباطی است که بعد از نشستن نگارنده پای صحبت نمایندگان آنها، همچنان نقاط کور و غیرشفافی دارد. ابتدا من و همکارانم دوست داشتیم تا با «مجتبی اسدی» رئیس «حوزۀ هنری کرمان» گفتوگو داشته باشیم؛ اما نپذیرفت و ما را به آقای ملکثابت ارجاع داد. در مورد «شرکت نور» نیز باید گفت تنها راه ارتباطی با آنها وکیل شرکت، آقای فقیه بود. پس، برای شفاف ساختن مسائلی که در پاراگرافهای بالا مطرح کردم، نیازمند است که «مجتبی اسدی» و سهامداران «شرکت نور» برای شفافسازی، نظرات خود را در رابطه با این موضوعاتِ غیرشفاف بیان کرده و به مردم محترم شهر کرمان توضیح دهند. «حوزۀ هنری کرمان» به عنوان نهادی زیرمجموعۀ «بیت رهبری» وظیفه دارد تا به مردم توضیح دهد. «شرکت نور» نیز تنها به دلیل اینکه مالک سینما است، نباید خود را معاف از توضیح بداند. چراکه ملکِ «سینما نور» در طول تمام این سالها کاربری فرهنگی پیدا کرده و نمیتواند به همین راحتی تغییر کاربری دهد.
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/p48v09
در این دو دهۀ اخیر، روند دگردیسی چهرۀ شهر کرمان به چنان شتابی رسیده که از آن خانۀ امن و آشنا در ژرفای خاطرات دور و درازمان، تنها گرد و خاکی سایهوار بازمانده است. یک نوبت همنشینی و گپوگفت با پیرمردان و پیرزنان دهۀ چهل خورشیدی کافی است تا از دیار کریمانی برایتان بگویند که گویی از دل داستانهای افسانهای کهن پدید آمده است. نگاهی به رشد قارچگونۀ تودههای آهن و سیمان به اصطلاح مدرن و کمی باریکبینی بر درز گاه و بیگاه اخبار ویرانسازیهای شتابزدۀ ابنیۀ تاریخی و کهن، این حقیقت را بر ما مسجل میکند که اینک از آن شهر تاریخی حاشیۀ کویر -که روزی مهمترین بارانداز بر سر چهارراه تجاری و فرهنگی جنوبشرق ایران بود- چندان یادوارهای باقی نمانده است.
پُر بیراه نیست اگر گفته شود چشمانداز ما و آیندگانمان، به همان سرنوشت هراسانگیز سالخوردگانی دچار خواهد شد که همچون بیگانگانی از سیارهای دور افتاده، سرگشته و آواره در خیابانهای شهر، روزشان را در جستوجوی لکهای از یادبود خاطرات دیرین خود سپری میکنند. چراکه دیار کریمانِ عصر مدرنیته، اکنون به تقلیدی مبتذل از شهر تهران میماند که نه میتواند کلانشهری دلپذیر باشد و نه رنگ و بوی اصیل کرمان دیروز را دارد؛ بلکه تلنباری بیهویت از اجتماع ساختمانهایی است که هم از اصل خود رانده شده و هم از آرمان دیگران جا مانده است. این فروپاشی هویت و ویرانی افسارگسیخته، هر روز افزایش مییابد؛ تا آنجا که برای آثار متأخر و ساختمانهای معاصر هم دلسوزی نمیشود. تازهترین این موج نابودی، شامگاه دوشنبه ۲۶ آذرماه گریبانگیر باقیماندۀ متروکِ «سینما نور» شد.
نابودی این سالن سینما متعلق به عصر پهلوی دوم -که کرمانیان هفتاد سال از آن بهعنوان پاتوقی برای ساعاتی دور ماندن از تلخی پُر تلاطم روزگار بهره میبردند- از آن جهت شوکهآور بود که بر اساس اطلاعرسانی رسمی نهاد «حوزۀ هنری کرمان»، دو سال پیش قرار بر این بود تا در بازۀ زمانی ۶ تا ۹ ماه، ساختمان سالن «سینما نور» بازسازی و به عنوان «پردیس سینمایی» از نو زاده شود که با این رخداد بهیکباره در نطفه خفه شد! اگرچه این خبر تلخ به گوش فضای مجازی رسید و اکنون از این زخم تازه به شکلی گذرا پیشگیری شده است؛ اما آنچه در این میان برایم چشمگیر شد، واکنش عدهای در دفاع از این تخریب به بهانۀ رشد و پیشرفت شهر بود.
نقطۀ مشترک بخشی از این واکنشها، استناد به چشمانداز اقتصادی پروژۀ «ساروج پارس» در مجاورت این سالن سینما بود که اکنون برای برخی نمادی از پیشرفت سالهای آیندۀ شهر و استان است. استدلال کوتاه و واضح است. وقتی میتوان ساختمانی جدید ساخت، باید بناهای قدیمی را خراب کرد تا شهر مدرن شود. چنین نظراتی ذهن مرا قلقک داد تا به واکاوی ارزش این سالن سینما و پروژۀ عظیم مجاورش از منظر معماری بپردازم. در میان پرسوجوها و جستوجوهایم، «رضا ناصری» معمار، شهراندیش و مدرس دانشگاه به من پیشنهاد شد. ناصری دارای درجۀ دکترا در رشتۀ معماری از «دانشگاه شهید بهشتی» تهران است. در کارنامۀ کاری وی، علاوه بر سِمَت مشاور رسمی شهردار اسبق کرمان و طراحی چند پروژه مسکونی، تجاری، اداری و فضای شهری، نشر صدها عنوان یادداشت و مصاحبه در حوزۀ شهری نیز به چشم میخورد.
پیش از آنکه با او به گپوگفت بپردازم، چند پرسش محوری برایم مطرح بود: ساختمان سالن «سینما نور» و «ساروج پارس» به لحاظ معمارانه واجد چه ارزشهایی هستند؟ اساساً چگونه و بر چه مبنایی با توجه به وجود المانهای غیربومی به کار رفته در چنین بنای مدرنی، مسئولان و شهرسازان وقت اجازۀ ساخت در جوار بافت تاریخی شهر را صادر کردند؟ چگونه میتوان از چنین بنایی از نو بهرهبرداری فرهنگی و اقتصادی مؤثری داشت؟ با توجه به ظهور مجموعههای عظیم پردیس سینمایی در دهههای اخیر، سالنهای کوچک سینما تا چه اندازه مجال برای فعّالیت در جهت حفظ فرهنگ سینمایی، برای حافظۀ تاریخی نسلهای جدید خواهند داشت؟
در این گفتوگو، ابتدا بحث را با واکاوی مؤلفههای معمارانۀ بنا آغاز کردیم. دکتر ناصری ضمن توصیف این سالن سینما بهعنوان فرصت یگانۀ رویارویی معماران ایرانی با معماری غرب، به نکاتی چون ارتباط بین تزئینات و جزئیات در معماری، مهمترین تمنا و پرسش معماران ایرانی در عصر مدرن و روش آموزش در معماری تاریخی ایران اشاره نمود. همچنین وی، ضمن تأکید بر ارزش نگاه عملگرایانه به تاریخ، در خصوص چرایی تأثیرگذاری عمیق، کاربرد بیشتر و اهمیت حفظ ساختمانهای معاصر نسبت به ابنیۀ تاریخی توضیح داد. در ادامه نیز، دکتر ناصری مباحثی همچون: انقطاع پیوستار تاریخی معماران با سنت کهن ایرانی، تفاوتهای اساسی بین پیوستار تاریخی معماری معاصر و دوران باستان و نقش اقتصادی بافت تاریخی در افزایش «نرخ شکلگیری سرمایۀ ثابت» و ایجاد حس تعلق شهروندان را مطرح کرد. در پایان نیز، به چشمانداز اقتصادی آیندۀ مجموعۀ «ساروج پارس»، طرح مهندس «فرهاد احمدی» برای منطقۀ «گود خشتمالها» در سالهای پایانی دهۀ ۶۰ خورشیدی، ارزیابی ماکت طرح سهبعدی نهاد حوزۀ هنری برای بازسازی و بحث ظهور مجموعههای عظیم پردیس سینمایی پرداختیم.
این مصاحبه با همراهی صمیمانۀ «کورش تقیزاده» و «محمد ناظری»، در ظهر یکی از روزهای سرد و خشک اواسط دیماه ۱۴۰۳ خورشیدی، در کافه «بوبو»، واقع در بولوار جمهوری اسلامی انجام شد. شما را به خواندن آن دعوت میکنم.
امیرحسین جعفری: پیش از هر چیز سپاسگزارم که وقتتان را برای این مصاحبه میگذارید. همانطور که در جریان اخبار به دست آمده هستید، عدهای در تلاش برای تخریب ساختمان سالن «سینما نور» هستند و هماکنون این روند تا حدودی، به بخشیهایی از این بنا آسیبهای جدی وارد کرده است. جهت آشنایی و واکاوی معماری این بنا، لطفاً بفرمایید تا چه اندازه ارزش این سالن سینما برای نسلی از مردم کرمان، تحتتأثیر اسلوب یا قاعدۀ معمارانۀ خاصی است و به نظر شما، این بنا از منظر معماری تا چه اندازه واجد ارزش و اهمیت است؟
معماری به مانند فیلمهای سینمایی دارای ژانرهای گوناگونی است که در اصطلاح تخصصی به آنها «تایپ ساختمانی» میگویند. ساختمان سالن «سینما نور» در تایپ ساختمانی «سینما» قرار دارد که در معماری تاریخی ایران سابقهای نداشته است. معماری به لحاظ شیوههای ساخت و مصالح، وابسته به روشهای تاریخی است که در طول زمان به وجود آمدهاند. نمیتوان یک روش ساخت را از سرزمین دیگری آورد و در سرزمینی جدید به همان حالت به کار گرفت. ساختمان «سینما نور» درچنین شرایطی ساخته شده است. «سینما نور» در تلاقی سه عامل شکل گرفته است: نخست ساخت سینما بهعنوان تایپ ساختمانی نوین در سنت معماری ایران، دوم شیوههای ساخت و مصالح ساختمانی که آن زمان در کرمان رایج بوده است و سوم تحتتأثیر وجود نوعی نگرش نو به معماری بود که در آن زمان با نسلی از فارغالتحصیلان رشتۀ معماری دانشگاه تهران و مواجه با معماری غرب در سطح کشور فراگیر شده بود.
این ساختمان نمونهای از برهمکنش این سه مؤلفه در معماری دوران خود است. از طرفی، نتیجۀ الگوبرداری مستقیم از تایپ ساختمانی سینما در غرب است. البته معمار آن را با تکنیکهای ساخت و مصالح موجود در کرمانِ آن زمان منطبق کرده و خط و ربطهای نگرش نوی شکل گرفته در معماران ایرانی -که ملهم از معماری مدرن اولیه در اروپا بوده است- در طراحی آن نمایان است. عامل اول، به این ساختمان ویژگیهای عملکردی مانند سالن، گیشه و سردر را داده است. عامل دوم به آن طاقها و جرزهای ضخیم آجری بخشیده است و عامل سوم، تزئینات را از ساختار این ساختمان حذف کرده و به آن سادگی منحصر به فردی هدیه داده است.
جعفری: آیا میتوان گفت این نگرش تا حدی به نحلههای فکری معماری مدرن نزدیک است؟
بله، میتوان رگههایی از این نگرشها را در این بنایافت. معماری مدرن چندان حضور تزئینات را برنمیتابد و نوعی ضدارزش تلقی میکند.برای مثال،یکی از پیامبران معماری مدرن در جهان به نام «آدولف لوس»میگوید: «تزئینات جنایت است!» او باور داشت که زیبایی اصیل در خود بنا است،نه در الحاقات زائدی که مانند ملیلهدوزی به ساختمان چسبانده میشوند.
کورش تقیزاده: به نظر شما بین تزئینات و جزئیات ارتباطی وجود دارد؟
نه الزاماً. اتفاقاً وقتی تزئینات را حذف میکنید، این جزئیات هستند که برجسته میشوند. جزئیات ضعیف را تا حد زیادی میتوان با تزئینات مخفی کرد، اما معمار در فقدان تزئینات میبایست از راههای دیگری زیبایی بنا را تأمین و تضمین کند. در ایران وقتی سنت معماری ایرانی رونق و قوام داشت، یکسری تایپ ساختمانی مانند کاخ، حمام، مسجد، خانه، میدان و بازار ساخته شده است. امروز یک تمنا و پرسش در معماری ایران این است که معماری تاریخی ایران، اگر در زمان رونقش به تایپهای ساختمانی دنیای مدرن مانند بیمارستان، فرودگاه، گالری و امثالهم میرسید؛ چگونه به آنها پاسخ میگفت. ساختمان «سینما نور» از این جهت هم مهم است. چون به شکلی و تا حدی یکی از همان پاسخها است.
جعفری: پس به عبارتی در آن زمان، ساخت سالن سینما فرصتی برای تلفیق دو گونۀ معماری متفاوت بود.
همچنان آن یک فرصت یگانه است. امروز برای معماری سالن سینما، معماران ایرانی از مکانیزمهای فکری منطبق بر زیستبوم و ذهنیت معماری ایرانی استفاده نمیکنند و در عمل، این دستگاه فکری کهن از دسترس خارج شده و چیزهای جدیدی -که از منظر فرآیند شکلگیری و ماهیت با سنت معماری ایران سراسر متفاوت هستند- جایگزین شدهاند؛ اما آن زمان «سینما نور» در دل بافت فرهنگی خود، فرصتی برای تجربۀ ترکیب این تایپ ساختمانی جدید با سنت معماری ایران بود.
تقیزاده: در ذهنیت و روش معمارانۀ ایرانی، چیزی به عنوان «تماشاخانه» وجود نداشت. در صورتی که در اروپا پیشتر از شرق، ساختمانهای باشکوه «تئاتر» و «اُپرا» ساخته شده بود و پیشینهای دور و دراز، همزاد پیدایش تئاتر داشتند. به همین دلیل، هنگامی که سینما ابداع شد، الگوهایی برای ساختمانسازی به جهت نمایش فیلم داشتند.
به نکتۀ خوبی اشاره کردید. تفاوت معماری غرب با ما در اینجا است که معماری آنها در پیوستاری تاریخی قرار دارد، که همگام با تغییرات جدید، پاسخ معمارانۀ مناسب را تولید میکند؛ اما مشکل ما اینجا است که در سنت معماری ایرانی انقطاع رخ داده است.
جعفری: مسیر دیگران را ادامه میدهیم.
حالا معماری معاصر ما در ادامۀ تاریخ معماری غرب در حرکت است و ارتباط اندکی با سنت دیرینۀ ایران دارد. معماران ما امروز، معماری را بهمثابه طراحی میشناسند و میفهمند؛ اما در سنت معماری تاریخی ایران، معماری بهمثابه ساختن بود. این دو گونۀ معماری دنیاهای متفاوتی دارند. آموزش در معماری تاریخی ایران، درون کارگاهها و بهواسطۀ ارتباط استاد- شاگردی پیریزی میشد. شخص کار را با جارو زدن زمین کارگاه و آوردن چای برای دیگران شروع میکرد. بعد از مدتی گهگاهی آجر به دست استادکار میداد. اگر این ماجرا ادامه پیدا میکرد، شخص به مرور به معمار تبدیل میشد. سیستم آموزش آن زمان، چیزی شبیه به آموختن زبان مادری بود. شما چگونه زبان فارسی را یاد گرفتید؟
جعفری: یادگیری زبان مادری از کودکی به مرور شروع میشود.
دقیقاً! شما در تعامل با دیگران زبان را یاد میگیرید. حتی آغاز این روند را به خاطر ندارید. آیا مادر یا مادربزرگهای ما در کلاسهای آموزشی آشپزی ثبتنام کردند، یا آشپزی را در محیطی آکادمیک آموختند؟
جعفری: خیر، آشپزی کردن مادر یا مادربزرگشان را در آشپزخانه تماشا میکردند و از آنها میپرسیدند.
حتی نمیپرسیدند! در واقع میدیدند، مشارکت میکردند و ناخودآگاه میآموختند. حالا ممکن بود در موقعیتی خاص، استادکار چند فوت کوزهگری یا راز مگو را هم به شاگرد میگفت؛ اما شاگرد غالب راه را خیلی بطئی میآموخت. آموزش آکادمیک امروز صرفاً بر پایۀ شنیدن و دیدن است، اما در قدیم تعامل مستقیم با واقعیت کار وجود داشت و عملگرایی غالب بود. امروز معماری از فرآیند ساختن جدا شده است. به همین جهت، معمار تاریخی ایران -چون خودش با مصالح زیست کرده بود- امکان به کارگیری مؤثر ساخت مایهها و تکنیکها را در آستانهها داشت. در صورتی که معماران امروز به شکل عمومی، توان فهم متریال را ندارند و مصالح را در محدودههای ایمن و امتحان شده استفاده میکنند. بسیاری از معماران امروز وقتی به بناهای تاریخی نگاه میکنند، از به کارگیری آجر در گنبدهای به این عظمت وحشتزده میشوند. یا اساساً به مخیلۀ معمار امروز خطور نمیکند که معماری جرأت کرده تا از متریال آجر در چنان تزئینات ظریف و شکنندهای استفاده کند و ۳۰۰ سال هم پابرجا بماند! صرفاً این مسائل را عرض کردم تا متوجه شوید این دو دنیا تا چه اندازه از یکدیگر فاصله دارند و ساختمان سالن «سینما نور» کرمان روی مرز قرار دارد. اگر شما این چنین خط و ربطهای تاریخی را متوجه شوید؛ آن وقت است که میتوانید به ارزش پنهان چنین بناهایی پی ببرید.
تقیزاده: وجود همین پیوستاری که شما اشاره کردید، میتواند باعث شود تا ارزشهای معمارانۀ آثار نیمقرن اخیر -که حتی به گمان کارشناسان تحصیلکردۀ میراث فرهنگی هم ارزش و اهمیتِ خاصی ندارند!- به چشم بیاید و دیده شود. گسستی که در این پیوستار رخ داده، اهمیتِ آثار معماری ایران (بهویژه از زمانِ پهلوی اول به این سو) را مخدوش کرده و سبب شده که در اذهان حتی طیفِ الیتِ معماری، بیاهمیت و پیشِ پا افتاده جلوه کنند.
به همین دلیل است که حفظ تاریخ معاصر به مراتب مهمتر بنای ۳۰۰ ساله است. تاریخ معماری یک پیوستار است. متأسفانه ما خیال میکنیم آن ساختمانی که ۲۵۰۰ سال قدمت دارد، اهمیت بیشتری تا خانۀ امروز ما دارد؛ اما این نگاهی فانتزی به تاریخ است. به تاریخ باید نگاه عملگرایانهای داشته باشیم و همواره در پی درک و دریافت اثر واقعی تاریخ در زندگی روزمره باشیم. شما نمیتوانید بگویید که بناهایی با عمر بیشتر از ۱۰۰ سال ارزشمندتر و مهمتر از بناهای معاصر هستند. متأسفانه این رویکرد مخرب، حتی در اسناد حقوقی حفاظت میراث معماری ایران هم هویدا است. ارزش تاریخی ارزشی پیوسته است که از قضا اهمیت گذشتۀ نزدیک، در آن به مراتب بیشتر از گذشتههای دور است. چرا که در ساخت هویت ما نقش مؤثرتری دارد. اتفاقاً برعکس کلیشۀ رایج، تاریخ از جایی که امروز هستیم آغاز میشود و سپس به پدر و مادر و پس از آن، به پدربزرگ و مادربزرگ و تا دوران ساسانیان و هخامنشیان ادامه پیدا میکند و نه برعکس. ساختمان امروز به نسبت ساختمانی ۴۰۰ ساله، از اهمیت به مراتب بیشتری برخوردار است. چرا که نزدیکی، پیوستگی، کاربرد و تأثیر عمیقتری بر ما دارد. برای مثال، ساختمان ۴۰۰ سالۀ «کاروانسرای گنجعلیخان» نه عملکرد سابق را دارد و نه برای ما به طور کامل قابل فهم است؛ اما ساختمانی مثل «خانۀ شهر کرمان» -اگر امروز بازگشایی شود- هنوز عملکردهای تعریف شدۀ سابق خود را دارد و میتوان در تالار ۷۰۰ نفرۀ آن کنسرت، سخنرانی و نمایش تئاتر برگزار کرد.
جعفری: زمانه عوض شده است.
زمانه عوض شده، اما نیازها تغییر نکرده و همچنان وجود دارند. میتوانیم با توجه به نیازهای امروز، مجدداً از تاریخ معماری کرمان الهام بگیریم؛ اما به نظر شما، وقتی میخواهیم یک مجموعۀ «خانۀ شهر» جدید بسازیم؛ در رجوع به تاریخ معماری، از میان «کاروانسرای گنجعلی خان» یا «خانۀ شهر»، کدام یک میتواند به لحاظ معماری آموزههای عریانتر و کاربردیتری را برای ما به ارمغان بیاورد؟
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/k0l86u
بچه که بودیم، پدرم یک دستگاه آپارات خانگی داشت که من چندان چیزی از آن یادم نمیآید. ظاهراً چند حلقه فیلم کارتون «وودیوودیپیکر» هم با آن بود و البته من هم خاطرات محوی از آن یادم است. منتها نمیدانم که آیا واقعاً کارتون را دیدهام یا شدهام مثل «مشقاسمِ» رمان «داییجان ناپلئون» و از خاطرهگویی برادرم چیزی در ذهنم ساختهام؛ اما هرچه که بود، این آپارات وجود داشت و مثل خیلی از خانوادهها، یکی از تفریحات ما سینما بود.
دستکم هفتهای یک دو بار که بابا از اداره میآمد؛ چُرت کوتاهی میزد، ناهاری میخورد و پس از آن راهی سینما میشدیم. معمولاً زنگ نمیزدیم که بپرسیم چه فیلمی دارند و بلادرنگ راهی سینما میشدیم. اگر فیلم با سلیقهمان جور بود و سر ساعت میرسیدیم، فبهالمراد؛ و اگر نه، از هر جای فیلم که در حال پخش بود، مینشستیم و بقیهاش را هم در سئانس بعد میدیدیم.
گاهی وسط فیلم متوجه میشدیم که بابا از فرط خستگی خوابش برده است. بعد سقلمهای به او میزدیم که یعنی خورخور میکنی. طفلک بابا از خواب میپرید، چشمی میمالید و سعی میکرد به فیلم دیدن ادامه بدهد. آخر بابا خورۀ سینما بود! فیلمی از زیر دستش در نمیرفت. خودش همیشه نقل میکند که باشویم دربارۀ او و برادرش میگفته: «محمد یک قران را دو قران میکند، اما محمود همۀ پولش را در سینما خرج میکند!» البته ظاهراً باشوی ما هم خودش از این لالاییها به خواب نمیرفته است! چرا که او هم اهل سینما بوده است. یک از همان دفعاتی که به «سینما نور» رفته بودیم، بابا تعریف کرد که برای اولین بار به اتفاق پدر و مادرش فیلم «جنگ ستارگان» (فیلمی از نبرد ژاپن و چین در جنگ جهانی دوم) را در این سینما دیدهاند. احتمالاً به همین دلیل نوستالژیک بود که سوای ژانر فیلم، بیشتر اوقات ما به «سینما نور» میرفتیم؛ و البته از موشهایی میگفت که حین دیدن فیلم از زیر دست و پای تماشاچیان، زمین را وجب میکردهاند. ظاهراً بعدها برای مهار موشها، ورقهای فلزی کرکرهای به ارتفاع دو متر را دور تا دور سینما در زمین کاشته بودند که موشها جرأت عرضاندام نداشته باشند.
ما به سینماهای مختلفی میرفتیم. از همه بیشتر سینما «نور» (شهداد) و «پارامونت» (شهر تماشا) و بعد از آن هم سه سینمای دیگر «مهتاب»، «آسیا» (آریا) و «درخشان». سینمای اخیر را به دو دلیل روشن، کمتر از همه میرفتیم. یکی آنکه محیط «سینما درخشان» برای خانوادهها چندان جالب نبود و دیگری آنکه فیلمهایِ اکشن و غالباً تکراری به نمایش میگذاشت که با سلیقۀ مخاطبان خاصاش هماهنگ بود. «سینما نور» و «سینما پارامونت» را هم به دلیل جدید بودن فیلمهایش بیشتر میرفتیم. چرا که شایع بود زیر چتر بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید هستند و فیلمهای بهتری را نمایش میدهند. در عین حال وقتی که سینما نور میرفتیم، امکان نداشت که از ساندویچی روحالامینی -که بغل سینما بود- به آسانی رد شویم.
گزینۀ دیگر سینما «پارامونت» بود که به منزلمان نزدیک بود و هم در جوار «پارک پارامونت» بود. در واقع با یک تیر دو نشان میزدیم. هم به سینما و هم به پارک میرفتیم. گاهی مرحوم مادرم و چند تا از بچههای فامیل -که از ما بزرگتر بودند- با ما به سینما میآمدند. آخر آن وقتها مثل حالا نبود. آدمها سرشان به اینترنت و ماهواره گرم نبود و دستگاههای پخش ویدئو را هم همه نداشتند؛ و صد البته ما هم نداشتیم و زیاد متهم میشدیم که داریم و به روی خودمان نمیآوریم. آخر ویدئو حکم ماهواره را داشت که مانند شبکههای اجتماعی اینترنتی امروزی ممنوع بود! همه به بابا میگفتند: «چطور شما که هنرمندی، ویدئو نداری؟!» بابا هم غالباً در پاسخ میخندید و احتمالاً عدهای آن را تأییدی بر حرفشان تلقی میکردند.
حقیقتش را بخواهید ما زمانی ویدئو خریدیم که در حال منسوخ شدن بود و در حال خالی کردن میدان به نفع ویدئو- سیدی بود. چون مرحوم مادرم -که مدیر مدرسه بود- اعتقاد داشت ما از درس خواندن میافتیم. راستش را بخواهید الآن حرف مادرم را بهتر درک میکنم. چراکه بعضاً من زورم به فرزند خردسالم نمیچربد و او هم وقتی که کارتونی به انتهایش میرسد، تازه میگوید: «بابا این کارتونش خوب نیست... نمیخوام ببینمش!» از او اصرار و از من انکار؛ و در نهایت هم این من هستم که سر به آستانش میستایم.
خاطرم هست یک بار هم در همان ایام خردسالی، یک کارتون در پرورشگاه (موزه) صنعتی، در همین اتاقهای غربی همجوار موزه دیدم. منتها یادم نیست چه مناسبتی بود، ولی خاطرهای محو از یک رویداد فرهنگی در ذهنم است که نمایش فیلم هم بخشی از آن بود. بعدها که بزرگتر شدم، فهمیدم مرحوم «علیاکبرخان صنعتی» با همۀ نوآوریها و دلسوزیهایی که در زندگیاش داشته، سینما را هم از یاد نبرده و نمایش فیلم در پرورشگاه را برای عموم مردم کلید زده که این امر بخشی از فرهنگ سینمایی کرمان است. ظاهراً همایون (صنعتی) هم هنگام اقامت در کرمان در همان ایام کودکی، پردهخوانیِ (خواندن میاننویسهای) فیلمهای صامت پرورشگاه را انجام میداده است.
البته آنطور که روانشاد «محمد دانشور» در کتابش نوشته، نخستین نمایش فیلم در کرمان در «بیمارستان مرسلین» توسط انگلیسیها انجام شده و فردی به نام «مستر عادی» مأمور نمایش فیلمهای تبلیغی و مذهبی بوده است. احتمالاً منظور از فیلمهای مذهبی فیلمهایی است که مرتبط با مسیحیت تبشیری بوده و تبلیغی هم یعنی فیلم و حتی انیمیشنهایی که بخشی از پروپاگاندای انگلیسیها در پیشبرد مقاصدشان بوده است. نظیر انیمیشنهایی که در طول جنگ جهانی دوم علیه آلمان هیتلری ساخته شده و در ممالک شرقی به نمایش درآمد. در همانجا گفته شده که بعداً محل نمایش فیلم به خانۀ مرحوم صداقت در خیابان شاپور (شریعتی) منتقل شده است. پس از آن هم «سینما تابان» در گوشهای از «میدان ارگ» و به نوبت سینماهای «درخشان» و «شهداد» و «انجمن سینمای کرمان» پا به عرصۀ وجود میگذارند. در رشد سینمای ایران، هممیهنان ارمنی نقش بزرگی داشتند. در شهر ما نیز انگلیسیها، سپس همشهریان زرتشتی و البته روانشاد «علیاکبرخان صنعتی» حق بزرگی بر توسعۀ سینما در کرمان داشتهاند.
افزون بر این، سالنهای سینمای اختصاصی هم در شهر داشتیم و داریم؛ مانند سالن سینمای «شرکت برق منطقهای» و یا سالن سینمایی در «کانون فجر» (نبش کوچۀ هشت متریِ «خیابان شهاب») که البته مخصوص نمایش فیلم برای کودکان بود. «سینماتک هتل پارس» هم در سالهای اخیر به شهر افزوده شد؛ در حالی که دو سینمای «نور» و «درخشان» مدتها بود که از چرخۀ فعالیت خارج شده بودند.
و البته پیش از همۀ اینها، ظاهراً آقای هرندی در بم نخستین سینمای جنوب شرق ایران را راه انداخته بود که دستگاه آپارات آن در موزۀ صنعتی کرمان موجود است.
ورشکستگی فلهای سینماهای ایران
ورشکستگی سینماها در کرمان، همراه با تعطیلی سینماها در دیگر نقاط ایران در دهۀ نود شمسی بود. دیجیتالیزه شدن و حضور انواع حافظههای پرتابل در کنار جدی نگرفته شدن قانون کپیرایت، سبب شد که تعداد زیادی فیلم و سریال قاچاق در هر جایی به راحتی یافت شود. حتی نسخۀ قاچاق برخی از فیلمها در نزدیکی همان سینمایی که فیلم را اکران کرده بود فروش میرفت.
پیش از دسترسی به اینترنت پرسرعت (!!!) کپی کردن فیلم روی DVD، HDD و SSD شغل نان و آبداری شده بود که البته هنوز هم ادامه دارد. یک دلیل دیگر هم سیاستهای سختگیرانه دولت «محمود احمدینژاد» در حوزۀ فرهنگ بود که سبب محدود شدن و مبتذل شدن آثار هنری شد. علاقهمندان جدی سینما هم -چون فیلمهای کارگردانهای معروفشان را در سینما نمیدیدند- ترجیح میدادند به فیلم و سریالهای خارجی با کیفیت -که حالا دیگر بدون سانسور و به وفور در دسترس بود- روی آورند. البته خیلی بعدتر ظهور پدیدههایی چون نتفلیکس -که انتخابهای نامحدود به مخاطبان میدهند- نیز در سطح جهانی ابزار نمایشِ سینما را دگرگون کرد. با این تفاوت که به دلیل وجود قانون کپیرایت و جدیّت دولتها در برخورد با مجرمان، پلتفرمهای پخش نتوانستند به طور کامل سینماهای سنتی را کنار بزنند. البته که سینمای ایران هنوز هم طرفداران خاص خودش را دارد و گهگاه در جهان نیز میدرخشد؛ اما سیاستهای متغیر دولتها، عدم حمایت معنوی از تولیدکنندگان، شرایط اقتصادی متغیر و حذف سبد فرهنگی از هزینههای خانوار در زمین خوردن اقتصاد سینمای ایران بیتأثیر نبوده و نیست. در هنگام پاندمی بیماری کرونا نیز سینماداران ضرر بزرگی کردند که منجر به تعطیلی همیشگی برخی از آنها شد.
نسل جدید دیگر از هیاهوی بیرون و درون سینماها اطلاعی ندارد و نمیداند که مخاطبان چگونه به شکل جمعی با فیلمها اشک میریختند، هیجانزده میشدند و حتی سوت و کف میزدند. یک بار پدرم تعریف میکرد، وقتی که در تهران به سینما رفته بود، هنگام دیدن فیلم «اولاد» (محصول سینمای هند- ۱۹۶۸) اشک در چشمانش جمع میشود؛ به خود میآید و خجالت میکشد. آرامآرام و بدون این که جلبتوجه کند گوشۀ چشمهایش را پاک میکند. بعد زیرچشمی به بغلدستیهایش نگاه میکند و میبیند آنها هم منقلباند. نگاهی به پشت سرش میکند و میبیند همۀ جمعیت حاضر در سینما در حال پاک کردن اشکهایشان با دستمال هستند! حتی خودم یک نمونهاش را بهخوبی به یاد دارم. هنگام نمایش فیلم «راز مینا» (به کارگردانی «عباس رافعی»- ۱۳۷۵) در «سینما آسیا»، صحنهای در فیلم بود که قهرمان زن فیلم (با بازی «لعیا زنگنه») در حال فرار از دست مأموران ساواک بود. با وجود این که کسی نبود که نداند تعقیب و گریزها و راندن خودروها توسط بدلکاران انجام میشود، اما بهیکباره سینما روی هوا رفت. عدۀ زیادی که بازیگر نقش اول سریال «در پناه تو» را در فیلمی روی پردۀ سینما میدیدند، با حرارت زیادی سوت و کف به راه انداختند!
نسلهای امروز کمتر چنین تجربههایی دارند. دیدن جمعی فیلم آدابی هم داشت و اگر در سینما بودید، نباید حرف میزدید، یا بیش از اندازه سرو صدا ایجاد میکردید. چون امکان برگشت فیلم وجود نداشت و باید خوشاقبال میبودید که فیلم چند وقت بعد از نوبت پخش، دوباره در سینمایی اکران شود. چند سال پیش فیلم «لانتوری» (۱۳۹۴) را در سینما میدیدم. فیلمی که بر مونولوگهای بازیگران استوار بود. جلوتر از من چند خانم و آقا با صدای گوشخراشی تنقلات خوردند و حتی دو نفرشان تا میتوانستند، با صدای بلند حرف زدند. علیرغم اینکه تذکر دادم و به چندین ردیف جلوتر رفتم، ولی باز هم صدای آنها قطع نشد. خیلی تحمل کردم و به محض پایان فیلم عنان از کف دادم و به آنها با صدای بلند اعتراض کردم. البته آنها هم چیزی نگفتند. شاید فکر کردند دیوانهام یا واقعاً خودشان را مستحق چنین برخوردی میدانستند!
افزون بر اینها نسل هم سن و سال من یادش نمیرود که فیلمهای «خواستگاری»، «کلاهقرمزی» و «قرمز» برای ماهها در سینماها در حال اکران بودند و کم نبودند کسانی که این فیلمها را چندین و چند بار دیدند. حتی بعضاً این فیلمها در نوبتهای دیگری تجدید اکران شدند.
سینماها تنها محل پخش فیلمها نبودند. با آنکه تا سالهای ابتدایی دهۀ هشتاد، گهگاه فیلمهای خارجی در سینماها پخش میشد، اما پس از انقلاب به دلیل پر کار شدن تلویزیون، نمایش سریال در سینماها تعطیل شد. هرچند که چند سالی است در برخی سینماهای خصوصی باز هم پخش سریالها و فیلمهای خارجی از سر گرفته شده است.
سینماها محل افتتاحیهها، کنسرتها و جشنها هم بودند؛ مانند جشنهای دهۀ فجر که بعضاً در سینماها برگزار میشدند. اتفاقاً در کرمان هم به دلیل جایگاه بسیار مناسب «سینما پارامونت» در بافت شهری، یکی از این گزینهها بود. سینماهای کرمان سبقۀ برگزاری یک دوره جشنوارۀ بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان (۱۳۷۶) در دوران اصلاحات و برگزاری دومین دورۀ جشنوارۀ بینالمللی سینما مقاومت را نیز در خاطره دارند.
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/yz25ke
قرار بود بازسازی شود. نامش پردیس سینمایی «نور» باشد و به پنج سالن سینما، پلاتوی تئاتر، کافیشاپ، سالن سینمای تابستانه، کافه- کتاب و سالن همایش تبدیل شود. قرار بود در شهریورماه ۱۴۰۱ به بهرهبرداری برسد. حالا دیماه ۱۴۰۳ است و سرمشقیها گفتهاند بهخاطر تخریب بخشی از «سینما نور» مطلبی بنویسم. میگویند قدمتی ۷۰ ساله دارد و مربوط به دورۀ پهلوی دوم و دهۀ ۳۰ هجری خورشیدی است. بعد از انقلاب هم فعال بوده؛ اما نکتۀ جذاب و بااهمیتش هم سالن تابستانی آن است.
«توبه نصوح» -از اولین ساختههای «محسن مخملباف» که روزگاری فیلمسازی ارزشی محسوب میشد- را زمانی که از طرف مدرسه در مقطع راهنمایی به سینما بردنمان، در این سینما دیدم. فیلمهای دیگری نیز در «سینما نور» دیدهام، اما «توبه نصوح» را خوب یادم مانده است. صحنههایی داشت که شب تا صبح خوابم نمیبرد. خاطرۀ من از «سینما نور» شاید در همین حد باشد، اما بزرگترها و میانسالان، خاطرات بیشتری از «سینما نور» دارند. خاطراتشان را مرور میکنند، اما غم نان نمیگذارد به چیزی جز بقا فکر کنند.
بعدها در مسیرهای رفت و آمدم، «سینما نور» را میدیدم. آرام، خالی... و در انتظار که بازسازیاش کنند یا خرابش! همانند خیلی مکانهای دیگر که خراب کردند. خراب! «سینما نور» مثل «خانۀ شهر»، «خانۀ شهر» مثل کلیسای کرمان، کلیسا مثل «قلعه دختر»، «قلعه دختر» مثل «شرکت فرش»، «شرکت فرش» مثل... خار توسعه محسوب میشوند و این خارهای توسعه باید یکییکی کنده شوند. ما در تراکتورِ (نه قطار سریعالسیر) توسعه نشستهایم و مدیران ما رانندۀ این تراکتور هستند و میخواهند برای ما توسعه بیاورند؛ اما نه چیزی از توسعه میدانند و نه مفهومی از خاطره، گذشته، تاریخ، میراث، تمدن و زندگی را درک میکنند. باید خراب کنند تا بهترش را بسازند. خراب میکنند، اما بهترش را نمیسازند. نمیتوانند بسازند!
پروندۀ تخریب شبانۀ «سینما نور» را در رسانهها نگاه میکنم. هیچکس، هیچ مسئولی نه دغدغهاش را دارد و نه دربارهاش حرفی زده و انگار این خار توسعه هم باید تکلیفش روشن شود. لازم هم نیست مرمت یا بازسازیاش کنند. بیتوجهی و نگهداری نکردن کار خودش را میکند. در گذر زمان خراب میشود و برای توسعه آماده میشود. همانند «خانه شهر» و... .
«سینما نور» حالا نورش خاموش شده و در انتظار برای بازسازی یا تخریبش به سر میبرد. جماعتی تمام تلاش خود را برای ماندنش میکنند و جماعتی سرشار از توهم دانستن، خزنده و نظاممند، برنامۀ صاف کردنش را میریزند!
https://srmshq.ir/yzteba
بیگمان یکی از سویههای بغرنج هر فرآیند، ساخت و ساز یا تخریب، جنبۀ مسائل حقوقی آن است که برحسب معمول پشت درهای بسته پیش میرود و تنها پیامدهای عینی آن تصمیم، سازش و نتیجهگیری است که مدتی بعد بر همگان عیان خواهد شد؛ اما همین پیامدهای عینی -که بخشی نارسا از واقعیت را برپا کردهاند- ناگزیر میتواند بهراحتی در دام پیشفرضهای نابخردانه، پیشداوریهای خشکاندیشانه و دیدگاههای آمیخته به حُب و بغض گرفتار شود. حدس و گمان، شک و تردید و تعصب یا توهم، پایه و محصول مستقیم تحلیلهای برآمده از دادههای معیوب و ناقص است. از آنجا که مسائل حقوقی به ذات پیچیده و غامض هستند، اگر در پس پردۀ ابهام قرار گیرند و از روی غفلت، بخشی از آن به بیرون درز کند، قطعاً همگان به شاکی پروندهای تبدیل خواهند شد که احساسات، قاضی دادگاه آن است و منطق، بهمثابۀ متهمی بدون مدافع به انتظار حکم اعدام خود نشسته است.
شامگاه دوشنبه ۲۶ آذرماه ۱۴۰۳ خورشیدی، ساختمانی در دل باقیماندۀ بافت تاریخی کرمان، توسط برخی از شهروندان دغدغهمند از تخریب شبانه نجات داده شد. به قول استادی که میگفت: «یک ممکنِ باورناپذیر اتفاق افتاده بود». قربانی، ساختمان پوسیدۀ سالن «سینما نور» بود که قریب به هفتاد سال خاطرات زیادی را برای این مردم ساخته است. خاطراتی رنگین که از فیلمهای اکران شده نیز دراماتیکتر هستند. بازتاب این خبر دردناک موجب شد تا در فضای مجازی تیغ تیز انتقام و انتقاد بر تن متولی این ساختمان -که دو سال پیش مدعی بازسازی آن شده بود- به سختی فرود آید؛ اما بیتدبیری در مسائل حقوقی و ابهام در مالکیت بنا، نقطۀ اشتراک گزارشهای رسمی بود. در چنین شرایطی، اخلاق حرفهای خبرنگاری حکم میکند تا به جای همراهی با طاعون کجفهمی، همۀ زوایای موجود در ماجرا پوشش و بازتاب داده شود. ماجرای «سینما نور» نیز، خواهینخواهی یکی از همان موقعیتها است.
برای انجام روشنسازی زوایای مبهم این پرونده، نخست به «محسن مجیدی» کارشناس حوزۀ هنری مراجعه کردیم که با ارجاع وی به «مجتبی اسدی» رئیس نهاد حوزۀ هنری کرمان مواجهه شدیم. اسدی نیز ضمن استقبال از پرداختن به این موضوع، برای جلوگیری از هرگونه خلط مبحث احتمالی، «محمد ملکثابت» مشاور حقوقی این نهاد را به اینجانب معرفی نمود. ملکثابت به عنوان مدیرکل واحد حقوقی حوزۀ هنری، دریچهای مناسب برای بررسی جنبههای حقوقی این تخریب است؛ اما پیش از آنکه با ملکثابت به گفتوگو بنشینم، چند پرسش محوری طراحی شد: نخست آنکه چرا نهاد «حوزۀ هنری کرمان» بدون در نظر گرفتن مسائل حقوقی همچون حق مالکیت، اقدام به بازسازی این سینما کرد؟ دوم اینکه طرف شاکی پرونده -که ادعای مالکیت این بنا را دارد- کیست و چه استدلالی برای مدعای خود دارد؟ سوم این است که برنامه و هدف مدعی برای آیندۀ این بنا چیست؟ و در پایان چه اقداماتی برای حل این مشکل در جریان است و آیا این به معنی خارج شدن حوزۀ هنری از پروژه بازسازی این بنا است؟
در این گفتوگو، ابتدا بحث را با تاریخچۀ مالکیت و فعّالیت «سینما نور» آغاز کردیم. سپس به بحث ادعای مالکیت «شرکت سهامی نور کرمان» و نقش «بهمن شهریاری» پرداختیم. ملکثابت ضمن اشاره به گزارش کشف فیلمهای مستهجن و مشروبات الکلی در اوایل انقلاب، ساختمان سالن «سینما نور» را به هنگام شروع عملیات بازسازی به عنوان مخروبهای بدون صندلی و امکانات توصیف نمود. در ادامه، وجود شرکت نور به لحاظ قانونی مورد ارزیابی قرار گرفت و ملکثابت در خصوص مسئلۀ بیتوجهی به مسائل قانونی پیش از شروع عملیات بازسازی، ضمن تأکید بر وجود حق «سرقفلی» در این ملک، مالکیت «شرکت سهامی نور کرمان» را امری غیرقانونی دانست و حوزۀ هنری را مدافع بیتالمال مسلمین برشمرد. همچنین در بحث نقش مجموعۀ «ساروج پارس» در آیندۀ این سالن سینما، ملکثابت این ساختمان را به عنوان دروازۀ ورودی مجتمع ساروج به بازار کرمان توصیف کرد. در پایان نیز مباحثی چون: محاسبه ارزش کلی مِلک «سینما نور»، تأثیر ثبت در فهرست آثار ملّی به عنوان راهحل جلوگیری از تخریب و برنامۀ آیندۀ حوزۀ هنری مطرح شد.
جا دارد تا این فرصت را مغتنم بشمارم و از لطف و محبّت آقایان «محمد ناظری» و «امیرحسین جعفری» برای راهنمایی، همفکری و همکاری در طراحی پرسشنامه و ویراستاری این متن تشکر ویژهای داشته باشم. این گفتوگو، در یکی از صبحهای سرد زمستانی اواخر دیماه ۱۴۰۳ خورشیدی، به شکل تلفنی انجام شد. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنم.
جناب ملکثابت، پیش از هر چیز بابت وقتی که برای مصاحبه میگذارید سپاسگزارم. لطفاً بفرمایید شما بهعنوان مشاور حقوقی، از چه زمانی به پروژۀ بازسازی ساختمان سالن «سینما نور» ملحق شدید؟
لطفاً اجازه بدهید در ابتدا دو موضوع را مطرح کنم تا دقیقتر وارد بحث شویم. نکتۀ اول آنکه نهاد عمومی و غیردولتی «حوزۀ هنری انقلاب اسلامی» -که اساسنامهاش توسط «مقام معظم رهبری مدظله» رؤیت و تأیید شده است- از نظر ساختاری و اجرایی، نهادی انقلابی در امور فرهنگی و هنری کشور است و بخشی از نهادهای زیرمجموعۀ رهبری محسوب میشود. برای نمونه، بخش سینمایی آن اکنون حدود ۲۴۰ سالن سینمای فعال دارد و بخش انتشار کتاب آن تحت عنوان «سورۀ مهر»، بزرگترین نشر در حوزۀ «دفاع مقدس» است. بنده از همان ابتدا کارمند این نهاد بودم و تجربۀ مدیریت در «حوزۀ هنری یزد» را داشتهام. با توفیق الهی از سال ۱۳۹۰ خورشیدی به سِمَت مدیرکل حقوقی حوزۀ هنری منتصب شدم و تا یک سال پیش هم مدیرکل حقوقی و مالکیت فکری حوزۀ هنری بودم.
اوایل انقلاب که سینماهای کل کشور مصادره شدند، حاکمان شَرع هر شهر، سالنهای سینما را جهت استفاده بهینه به نهادهایی چون «بنیاد شهید و امور ایثارگران»، «بنیاد مستضعفان»، «کمیته امداد» و «ستاد اجرایی فرمان حضرت امام» واگذار کردند. طی چند مرحله منجمله در سال ۱۳۹۲ طبق حکم صریح حضرت آیتالله خامنهای، این چهار نهاد به جهت سازماندهی موظف شدند تا سالنهای سینما را به حوزۀ هنری تحویل بدهند؛ اما متأسفانه «بنیاد شهید و امور ایثارگران» -که دو سینما در کرمان دارد- هنوز «سینما شهرتماشا» را به ما تحویل نداده است. پیرو همان دستور، سینماهای شهر اصفهان و «سینما نور» در کرمان، به نهاد حوزۀ هنری تحویل داده میشوند.
زمانی که «سینما نور» به مالکیت «بنیاد شهید و امور ایثارگران» درآمد، همچنان فعال بود؛ اما به دلیل قدمت، ارزش تاریخی و احتمال ریزش سقف آن «شورای تأمین استان کرمان» در سال ۱۳۸۲ خورشیدی به هنگام زلزلۀ بم، تصمیم به تعطیلی این سالن سینما میگیرد. از طرف دیگر، سیاستهای «بنیاد شهید و امور ایثارگران» هم سیاستهایی سینما- محور نبود. از این رو تا زمانی که به حوزۀ هنری تحویل داده میشود، بدون فعّالیت باقی میماند. اوایل سال ۱۳۹۴ طی صورتجلسهای، ساختمان سالن سینما را تحویل گرفتیم و با هدف بازسازی، نقشهبرداری چندگانه و امکانسنجی انجام دادیم. عملیات بازسازی بهصورت جدی از سال ۱۳۹۸ آغاز شد، اما به علت شیوع بیماری کرونا تا سال ۱۴۰۰ به تعویق افتاد. مقاومسازی بنا و تعویض سقف را از سال ۱۳۹۸ آغاز کردیم. در همین حال، مدیر تسویۀ «شرکت سهامی نور کرمان» اعلام تسویه نمود که با ارسال اظهارنامه، از شرکت نور شمارهحساب خواستیم تا از این به بعد اجارهبها را به آنها پرداخت کنیم.
فرمودید پس از زلزله بم سینما به فعّالیت خود ادامه نداد. از همان دوران سینما به شما سپرده شد؟
خیر. از سال ۱۳۸۲ الی ۱۳۹۲ به خاطر مسائل ایمنی و تصمیم «شورای تأمین استان کرمان» سینما غیرفعال باقی ماند.
تعطیلی سینما از سال ۱۳۹۹ تاکنون به چه علت بوده است؟
ببینید «سینما نور» توسط «شرکت سهامی نور کرمان» در سال ۱۳۳۳ تأسیس شد. طی چند مرحله بازسازیهای جزئی داشت؛ اما زمانی که به ما تحویل داده شد، مخروبهای بدون صندلی و امکانات بود. از سال ۱۳۹۶ خورشیدی با هدف ساخت سینمایی نوین و با همکاری شرکت «بهمن سبز» -که در بیش از شصت پروژه بازسازی سینما با یکدیگر همکاری داشتیم- اقداماتی را شروع کردیم، اما شیوع کرونا پروژه بازسازی «سینما نور» را با مشکل مواجه کرد.
لطفاً در مورد «شرکت سهامی نور کرمان» بیشتر توضیح بدهید. این شرکت در چه زمینهای فعّالیت میکند؟ مالک یا مالکان آن چه کسانی هستند؟
طبق سوابق پروندهای که به بنده تحویل داده شده و اطلاعاتی که از «بنیاد شهید و امور ایثارگران» به دست ما رسیده است، شرکت نور شرکتی سهامی بوده است که توسط چند شخص تأسیس گردیده است؛ اما سینمادار معروف «بهمن شهریاری» -که در چند شهر دیگر و حتی در کشور هند هم سینما داشت- از آنها «سینما نور» را اجاره کرده بود.
نماینده «شرکت سهامی نور کرمان» در حال حاضر چه کسی است؟
فردی به نام حسنی نمایندۀ این شرکت است. «محمدمهدی شجاعی» وکیل و «حسین صادقیشریفآباد» مدیر تسویه هستند.
یعنی ملک متعلق به «بهمن شهریاری» معروف نبوده است؟
خیر، تنها «سرقفلی» و «کسب و پیشۀ» آن متعلق به او بوده است. هر ملکی شامل امتیازاتی مثل: «عرصه»، «اعیان»، «سرقفلی» و «حق کسب» میشود. وقتی قاضی شعبه ۱۳ دادگاه انقلاب تهران، رأی به مصادرۀ اموال «بهمن شهریاری» میدهد، یک پنجم اموال ایشان به خزانه بیتالمال تعلق میگیرد. اکثر اموال آقای شهریاری در کرمان است و خود ایشان هم در همین شهر فوت کردند؛ اما رأی توسط شعبه ۱۳ دادگاه انقلاب در تهران صادر و به کرمان نیابت داده شده است. از این رو حوزۀ قضایی کرمان هیچ نقشی در حکم، مصادره و توقیف اموال آقای شهریاری ندارد و تنها موظف است که رأی را اجرا کند. کارشناس طی محاسبهای اموال آقای شهریاری را تبدیل به ریال میکند و سرانجام با توافق ورثۀ ایشان، یکپنجم اموال -که شامل «سرقفلی» و «کسب و پیشۀ» این سینما هم میشود- را به «بنیاد شهید و امور ایثارگران» تحویل میدهد.
آیا بعد از انقلاب آقای شهریاری زندانی هم شدند؟
مدرکی دال بر زندانی شدن او در پروندهها ندیدم. به هرحال آقای شهریاری سالنهای سینمای متعددی داشت و «سینما نور» در کرمان را هم اجاره کرده بود. طی یکی از بازرسیهای همکاران ارشاد، چند فیلم مستهجن و مقداری مشروبات الکلی داخل «سینما نور» یافت میشود که دادگاه انقلاب با گزارش این دو مورد به پرونده ورود میکند تا اموال وی مصادره گردد.
اوایل انقلاب قانونی برای مصادره اموال تصویب میشود. با استناد به این قانون، اموال اشخاصی باید مصادره شود که از وابستگان یا اعیاد رژیم بوده باشند و یا در جریانهای ضد فرهنگی و ضد اسلام نقش داشته باشند. «سینما نور» از سال ۱۳۳۳ مشغول به فعّالیت بود و مشخصاً در این جریانهای ضد فرهنگی نقش داشته است. اواخر بازسازی سینما، عکسهای مستهجن و نیمهعریان بازیگران معروف دهههای چهل و پنجاه را بر دیوار سینما پیدا کردیم.
اتفاقی که گفتید مربوط به چه سالی است؟
سال ۱۳۹۶ مشغول نظافت سینما بودیم که در همان حین با این تصاویر برخورد کردیم. آثار این جریانها هنوز باقی بود، به همین دلیل، این سینما هم باید شامل دستور مصادرۀ سینماهای قبل از انقلاب میشد.
فرمودید سال ۹۶ با این عکسها روبهرو شدید. پیشتر فرمودید که بازسازی سینما را از سال ۹۲ آغاز کردید. در واقع از سال ۹۲ الی ۹۶ از وجود عکسها اطلاع نداشتید؟
ببینید بالغ بر چهل سینما به ما تحویل داده شد. سینماها درصد تخریب متفاوتی داشتند و میسر نبود که از همان ابتدا وارد ساختمان سینماها بشویم و بازسازی را شروع بکنیم. لازم بود که کارهای مقدماتی و زمانبری مثل استحکامسنجی و لرزهنگاری توسط کارشناسان انجام بشود که ممکن است شش ماه طول بکشد.
یعنی طی چهار سال، دوستان حوزۀ هنری وارد سینما نشدند که این عکسها را ببینند؟
مدتی طبقه دوم این سینما در اختیار نهادهایی مثل «شورای حل اختلاف» و بخش تئاتر «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» بود. دوستان قسمتهای اصلی دیوارها را دیوارپوش زده بودند. وقتی ما بازسازی را شروع کردیم عکسها پشت دیوارپوشها و جاهایی که از چشم دور بود، پنهان شده بودند.
هنگام تحویل ساختمان، آیا فهرستی از وسایل داخل آن تهیه شد؟
بله، اما متأسفانه ساختمان فاقد صندلی، دستگاه پخش و بلندگو بود.
چه اتفاقی برای وسایل داخل ساختمان افتاده بود؟
تا پیش از سال ۱۳۹۲ «بنیاد شهید و امور ایثارگران»، سازمان سینمایی مخصوص به خود را داشت که تصمیم به بازسازی این محیط داشتند؛ اما همان زمان که زمزمههای انتقال سینما به حوزۀ هنری پیش آمد، آنها هم دیگر رغبتی به ادامه کار نشان ندادند.
امکان دارد که نهادهای پیش از شما اموال را تحویل گرفته باشند؟
در سیستم اداری همه چیز صورتجلسه میشود. این موضوع را باید از «بنیاد شهید و امور ایثارگران» بپرسید. احتمالاً اموال را فروختهاند یا برای مزایده به جایی دیگر سپردهاند.
هنگام تحویل سینما، فهرستی از اموال به شما داده نشد؟
خیر، چون اموالی وجود نداشت!
آیا خودتان هم طی روند تحویل سینما، شروع بازسازی و مشاهده عکسها حضور داشتید؟
بنده مسئول یکی از بخشها بودم و تنها برخی نظارتها و تأییدها بر عهده من بوده است. آقای ملتدوست مدیر بخش املاک حوزۀ هنری، هنگام تحویل همۀ سینماها حضور داشتهاند و صورتجلسۀ تحویل «سینما نور» توسط ایشان و نمایندۀ «بنیاد شهید و امور ایثارگران» امضا شده است.
اموال را از طریق سهامداران «شرکت سهامی نور کرمان» پیگیری کردهاید؟
تا سال ۱۴۰۰ که از طریق ابلاغیۀ دادگستری با شرکت نور برخورد داشتیم، با هیچ فردی از طرف آنها تماس نداشتیم.
مسائل حقوقی سینما را چطور باید بررسی کرد؟ آیا پیش از اقدام به بازسازی نباید با «شرکت سهامی نور کرمان» مذاکره میشد و مسائل قانونی مورد بررسی قرار میگرفت؟
طی استعلام ثبت شرکتها با اسم نور برخورد کردیم؛ اما این شرکت بیش از چهل سال است که نه فعّالیت خاصی داشته و نه هیچ جلسهای تشکیل داده است! آقای آگاه و سایر سهامداران یا هیئتمدیره نیز، داخل یا خارج از کشور فوت شدند و یافتن ورثۀ آنها هم در حیطه وظایف ما نیست.
آیا نباید آیندهنگری لازم صورت میگرفت؟ آیا نباید به این موضوع توجه میداشتید که افرادی سینما را تخریب میکنند و سعی دارند حوزۀ هنری را از قضیه خارج کنند؟
اولاً وقتی حق و حقوقی داشته باشید، نمیتوانند شما را از قضیه خارج کنند. دوماً «سرقفلی» در قانون ما بحث پیچیدهای است. هنگامی که حق «سرقفلی» دارید، مالک تنها در دو حالت میتواند ملک را از دست شما خارج کند. مالک در حالت اول باید ثابت کند که برای نیاز شخصی ملک را لازم دارد که تا به امروز چنین چیزی پیش نیامده است. در حالت دوم، شما باید به عنوان مستأجر فعّالیتی ایجاد کرده باشید که با اجارهنامه مغایرت داشته باشد. اجارۀ ملک برای فعّالیت سینمایی بوده است و همچنان برای همین نوع از فعّالیت استفاده میشود. شعبۀ هفت دادگاه حقوقی کرمان و دادگاه تجدیدنظر، در خصوص اقامت شرکت نور در ملک نیز رأی نداده است.
پس «شرکت سهامی نور کرمان» اجازه ندارد سینما را در دست بگیرد و این مکان تحت مالکیت حوزۀ هنری است؟
شرعاً و قانوناً باید دست نهاد حوزۀ هنری باشد. معتقدم که یک امر غیرقانونی اتفاق افتاده و حقوق ما ضایع شده است.
آقای اسدی، مدیر حوزۀ هنری کرمان، در استوری خود در اینستاگرام عنوان کرد که دیگر کاری از دست ما برنمیآید و سینما تخریب خواهد شد. با توجه به صحبتهای شما، از حرف آقای اسدی چه برداشتی باید داشت؟
در علم حقوق ما دو بحث «کیفری» و «حقوقی» داریم. در زمینۀ حقوقی باید به دادگاه حقوقی مراجعه کرد. بحث «سرقفلی» و حق «کسب و پیشه» یک دعوای حقوقی است. حوزۀ هنری اکنون جانشین «بنیاد شهید و امور ایثارگران» شده است و از زمان صدور رأی توسط «دادگاه انقلاب تهران» هم زمان زیادی میگذرد. شرکت نور زمان مصادرۀ اموال «بهمن شهریاری» حضور نداشته است؛ اما بعد از گذشت سالها و بسته شدن پروندۀ این شرکت، اکنون باید «ورود ثالث به پرونده» میزد و ادعای مالکیت خود را مطرح میکرد.
آیا «شرکت سهامی نور کرمان» دست به تخریب سینما زده است؟
بله، دو سال است که به این شرکت میگوییم اگر نسبت به حق «کسب و پیشه» و «سرقفلی» مسئله دارید، ما مشکلی با این موضوع نداریم و میتوانید به «دادگاه اصل ۴۹» مراجعه کنید و نسبت به رأیی که در نبود شما به نفع «بنیاد شهید و امور ایثارگران» صادر شده است، اعتراض کنید. متأسفانه برداشت دادستانی کرمان و رئیس دادگستری کرمان نسبت به حقوق و قانون اشتباه است. به همین جهت شرکت نور این امکان را مییابد که بدون مراجعه به دادگاه صادرکننده رأی، صرفاً با نظر اداری و نه حقوقی، حق بیتالمال را ندیده بگیرد.
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/tesnbg
«هربرت مارشال مک لوهان»، اندیشمند کانادایی حوزۀ ارتباطات، رسانهها را به سرد و گرم تقسیمبندی کرده است. او در این دستهبندی، «تلویزیون» و «سینما» را در دو گروه مجزا قرار داده و «تلویزیون» را رسانهای سرد و «سینما» را رسانهای گرم میداند.
رسانۀ گرم با حجم زیادی از دادهها همراه بوده و از نظر بیان مقصود، کامل است؛ آنچنان دارای وضوح و روشنی است که چیزی را باقی نمیگذارد، تا دخالت مخاطب را در پر کردن فراموششدهها و خلأها ایجاب کند و همکاری مخاطب را به حداقل برساند. به عکس، رسانههای سرد، نیازی به افزوده شدن مقدار قابلتوجهی اطلاعات توسط مخاطب بر اطلاعات ارائه شده از سوی رسانه نداشته و تشریکمساعی چندانی را از طرف مخاطب ایجاب نمیکند.
«سینما» نسبت به «تلویزیون» رسانهای قدیمیتر است و یکی از تفاوتهای اساسی این دو به ساخت سالنهای سینما در شهرها برمیگردد که به جزئی از خاطرات و حافظۀ جمعی مردم تبدیل شده است. «سینما شهداد» -که بعدها «نور» نام گرفت- از جملۀ این ساختمانها است. سینمایی که در جوار «میدان ارگ»، «بازار» و «ابنیۀ تاریخی» کرمان قرار دارد. مکانی که در مرور خاطرات بزرگترها جای محکمی دارد. «سینما شهداد» برای چندین نسل، خاطرهبازی کرده است. حس تعلق به شهروندان میبخشد و نبودش شبیه حلقۀ مفقوده در فرآیند ارتباط گذشته تا حال، اختلال ایجاد میکند.
بدون شک سینماها بهروز شدهاند. صنعت سینما نیز هم از حیث فناوریها، سبکهای تولید و پخش و هم از حیث تنوع مخاطب، سالنهای متعدد و حتی میزان اشتغال هنرمندان و فناوران، تغییرات و تحولات زیادی داشته است؛ اما این تغییرات بهتدریج و در نسلهای مختلف رخ داده است. تعلقات نسلها به «سینما» با هم اشتراکات و تفاوتهایی دارد، اما هر چه هست، سینماهای قدیمی و خاطرهساز، در کنار سایر اجزا، بناها و نشانهها، پازل تاریخ یک شهر و مردمش را کامل میکنند. قرار نیست حافظۀ شهر کوتاهمدت شود و شهر و مردمانش آلزایمر بگیرند. حفظ «سینما شهداد» یا «نور»، حفظ حافظۀ تاریخی کرمان و کرمانیها است. نه فقط کرمانیها، بلکه همۀ آنها که به کرمان آمدهاند و با این شهر خاطره دارند. جزو حافظۀ حتی سینما نرفتهها هم هست. چون که سینماها وجه ارتباطی پررنگی دارند. شیوۀ تبلیغ فیلمها، خرید بلیط، وقت گذاشتن و سبک «سینما» رفتن و آداب و رفتارهای خاص قبل از باز شدن درهای سالن، ژست، اقتدار و نقش کنترلچی، نشستن، خوردن و آشامیدن، سکوت و پلک نزدن، کف زدن و گریه کردن، غرق شدن در فیلم، بحث و دعوا کردن با سایر تماشاچیها، رفتن و آمدن برخی در میانۀ فیلم دیدن، کیفیت صدا و تصویر، پوسترها و بنرهای سَردر «سینما»، ستارهها و هنرپیشهها، حرف زدن دربارۀ فیلمها و بازیگرها و... فیلم دیدن در «سینما» را نه صرفاً به عنوان یک رسانه و ابزار انتقال پیام که با مجموعهای از تعاملات بینِ فردی به بستری ارتباطی و جذاب تبدیل کرده است.
تصور کنید در «سینما شهداد» نشستهاید، چراغها خاموش میشود و نور میرود. تویی و صفحۀ «سینما» و غرق شدن در دنیای بازیگرها؛ اما همزمان در این خلوت، دهها نفر دیگر نیز در کنار تو نشستهاند. تجربهای مشترک در سالن سینما... . هم تنها هستی و هم در جمع نشستهای؛ هم در تاریکی کسی را نمیبینی و هم در نور پرده، داستانی را به تماشا نشستهای و بیننده و تماشاچی فیلم هستی.
شاید «تلویزیون» و اپلیکیشنهای موبایلی و اینترنتی، در همۀ ساعتها دسترسی ما را به فیلمهای سینمایی آسان کرده باشند؛ اما تجربۀ فیلم دیدن در سالن «سینما» با هیچ رسانۀ دیگری قابلمقایسه نیست. «سینما» رفتن، آئین خاص خود را دارد و سالن «سینما» فراتر از مکان و فضا، در زمان پیوند میخورد و پارههای دیگری را به هم ربط میدهد. از اینرو «سینما» رفتن، فقط فیلم دیدن نیست که تفریح و سرگرمی، تفکر و تأمل، گفتن و شنیدن، پرسه زدن و با هم بودن، خریدن و خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن، از خانه بیرون رفتن، چگونه، با چه و با که رفتن و برگشتن، قرارهای عاشقانه و دهها جزء دیگر دارد که سالن «سینما» را به حافظۀ جمعی ما و حافظۀ شهر متصل کرده است. تخریب یک سینما، تخریب همۀ اینها است. تخریب ارتباط چند نسل با هم. جدایی از نشانه و نمادهایی است که کسانی خود و زندگیشان را با آنها ساخته و معنا میکنند.
سالن «سینما شهداد» سالها تعطیل است. حتی با نگاه اقتصادی میتوان آن را بازسازی و راهاندازی کرد، تا نسل امروز و دیروز در کنار هم در آن به تماشای فیلم بنشینند. حتی میتوان کارکردهای تازه و متناسبی به آن افزود تا با حفظ هویت تاریخی خود، بتواند با امروز و فردا مرتبط شود.
«سینما شهداد» دارای تجربههای خوشایند و نشاطآوری برای کرمانیها است. بازسازی و رونق آن، بهسان نمادی آشکارساز برای خاطرات و حافظۀ پنهان و در حال فراموشی شهر عمل میکند و آنها را زنده نگه میدارد. امید و نشاط را نیز زنده میکند.
تیشه زدن بر دیوارها و جداکردن آجرهای «سینما شهداد»، تیشه زدن بر آجرهای حافظۀ جمعی کرمان و مردمانش و ایجاد اختلال ارتباطی نیز هست. تخریب حافظۀ جمعی شهر، بازسازی آن را ناممکن میسازد و بر ویرانههای آن، بیهویتی و بیگانگی با شهر میروید.
https://srmshq.ir/em831j
فصل اول: آنچه هست!
حرف زدن، نوشتن، فکر کردن و عبور گاه و بیگاه از کنار سینمای محبوب و خاطرهسازی که بیش از چهار دهه بود، اما نزدیک به دو دهه نیست، اصلاً کار آسانی به نظر نمیرسد! «سینما نور» کرمان -که به سینما «شهداد» هم شهرت دارد- اکنون بیش از هجده سال میشود که در وضعیت برزخی به سر میبرد. کابوس تلخی که انگار پایانی هم ندارد. تلخی این داستان زمانی بیشتر و دو چندان میشود که متوجه میشویم این سینما جزو خوشاقبالها و پررونقترینهای ایران محسوب میگردد. به این معنی که از نظر فروش گیشه و استقبال مخاطب و پر بودن سالن نمایش فیلم، «سینما نور» جزو بهترینهای نوع خودش بوده است. در شهر و استان کرمان، دو سینمای «مهتاب» و «نور» از جمله سینماهای موفقی به شمار میروند که تهیهکنندگان، توزیعکنندگان و دفاتر پخش فیلمها در تهران، همیشه برای آنها سر و دست میشکنند و اولویت اول و اصلی آنها بودهاند. برای اکران عمومی آثار تازه، اعم از خارجی و داخلی، چون تا نیمههای دوم دهۀ شصت خودمان، فیلمهای روز و کلاسیک خارجی هم اجازۀ اکران عمومی داشتند، مخاطب انبوه خودشان را نیز جذب میکردند. سینما «مهتاب» کرمان نیز علیرغم بازسازی مناسباش، بعد از ماجراهای «کرونا» دیگر رنگ اکران فیلم و حضور تماشاگر را به خودش ندید و هیچکس هم در این زمینه پاسخگو نبوده و نیست! هر چند البته هیچکس هم در این مورد کنجکاوی از خود نشان نداده و بود و نبود سینما انگار چندان فرقی نمیکند.
اما همانگونه که اشاره شد، «سینما نور» کرمان جزو سینماهای بهشدت موفقی به شمار میرود که در این خصوص از پیشینۀ و سابقۀ درخشانی برخوردار است. بیش از چهار دهه فعال بوده که بخش عمدهاش به سالهای پیش از انقلاب برمیگردد. بهجز خود سینما و فضای فیزیکیاش -که خیلی جذاب و چشمنواز بوده- موقعیت جغرافیایی هم که سینما در آن واقع شده مهم و قابل توجه است. «سینما نور» در مرکز و بافت اصلی و تاریخی شهر کرمان قرار دارد. به همین علت خیلیها معتقدند که این سینما جزو میراث فرهنگی و تاریخی شهر محسوب گردیده و حتی باید ثبت ملی شود.
«سینما نور» کرمان به دلیل اینکه مجاور بازار بزرگ و زیبای باستانی و سنتی و میدان پررونق و جذاب «ارگ» قرار گرفته است؛ از حضور جمعیت قابل توجه مردم حاضر در بازار و «میدان ارگ»، بهترین بهرۀ ممکن را میبرده است. هم سینما پر رونق و گرم به فعالیت خودش مشغول بوده و هم مردم کوچه و بازار از سرگرمی و شادی کافی و کامل برخوردار بودهاند. شخصاً جزو مخاطبان و مشتریان همیشگی «سینما نور» بودهام، هرگز یادم نمیآید که سالن نمایش فیلمش خلوت باشد. همواره طبقۀ پایین و طبقۀ بالای مشهورش، لُژ مملو از تماشاگران انبوه بود؛ بهجز جمعیت انبوهی که در سالن انتظار مینشستند تا در سئانس بعدی وارد سالن نمایش فیلم شوند. دکتر «مجید فدایی» در فیلم مستندی که دربارۀ زندگی و آثار «خلیل ماهانی» (فیلمساز کرمانی مشهور به «جفری ماهانی») ساخته است، یک فصل جذاب را به «سینما نور» اختصاص داده! توضیحات کامل و جالبی داده شده و تصاویر جاندار و قابلتوجهی به ثبت رسیده است. به عبارتی فیلمساز داخل فیلم و سازندۀ اصلی این مستند، از زاویهای متفاوت، اهمیت و جایگاه «سینما نور» را یادآوری کردهاند.
«سینما نور» کرمان در زمان خود جزو سینماهای خیلی مدرن با امکانات و شرایط جذاب و به شمار میرفته است. یکی از آن امکانات، وجود زنگ هشدار قبل از آغاز هر سئانس و یا نمایش فیلم بود که صدایی بسیار بلند داشت و در کل فضای داخلی سینما میپیچید و توجه همگان را به خودش جلب میکرد. صدایش دقیقاً شبیه زنگ مشهور ناقوس کلیسا بود. یک دینگ بلند که دو تا سه مرتبه تکرار میگردید. دلیل وجود این زنگ هم این بود که تماشاگرانی که در حال تهیۀ بلیط هستند، به همراه آنهایی که در سالن انتظارند، هرچه زودتر خودشان را به سالن اصلی نمایش فیلم برسانند. در فیلم مستند «سید جِفری ماهانی» ساختۀ «مجید فدایی» -که ذکر خیرش آمده- توضیحات جالب و نسبتاً کاملی دربارۀ این زنگ ناقوسوار و فلسفۀ وجودی آن داده شده که همگی را ارجاع میدهم به تماشای این فیلم زیبا که خالی از لطف نیست.
بیش از هجده سال از خاموشی چراغهای «سینما نور» کرمان میگذرد. در طول همۀ این مدت طولانیِ کابوسوار -که انگار خیال تمام شدن هم ندارد- گاهی به یاد آن افتادهایم. این نگاهِ هر از گاهی، البته کاملاً مناسبتی بوده و خیلی هم ارادهای برایش وجود نداشته است. جامعۀ سینمایی و تلویزیونی استان کرمان (و به طور خاص شهر کرمان) گاهی مثلاً به بهانۀ «روز ملی سینما» در صحبتها و رفتارهایشان نیمنگاهی به وضعیت «سینما نور» انداختهاند. مثلاً ابتکار جالب آقای «مجتبی دهقانی» و جمعی از فیلمسازان برای غبارروبی نمادین و بازگشایی سمبلیک این سینما -که چند سال پیش به بهانۀ «روز سینما» اتفاق افتاد- در نوع خودش حرکتی جالب و قابلتوجه بود که اتفاقاً بازتاب گستردۀ خیلی خوبی هم داشت. این حادثه که میتوانست آثار مثبت مناسبی برای «سینما نور» به دنبال داشته باشد، متأسفانه دیگر هرگز تکرار نشد و فیلمسازان استان کرمان، دیگر حتی گذرشان هم به اطراف سینما نیفتاد! انگار نه انگار که سرنوشت این سینما باید دغدغۀ اصلی همۀ آنها باشد. فیلمساز کرمانی خیلی به این چیزها فکر نمیکند. اصلاً به مسائل بومی استان بزرگ و پهناور خودش نمیاندیشد؛ بنابراین کاملاً خنثی و بیتفاوت از کنار «سینما نور» عبور میکند و کرمان را هم در حال و هوای فیلمهایش نمیگنجاند.
«سینما نور» و وضعیت اسفباری که در همۀ این سالهای تلخ متحمل شده، در رسانههای جمعی استان و کشور (اعم از دیداری و شنیداری) آنگونه که باید بازتاب و حضور مهمی نداشته است. تلویزیون کرمان که اصلاً کاری به این حرفها ندارد و به کسی هم پاسخگو نیست. کسی هم حق ندارد آن را زیر سؤال ببرد و در این زمینه، کوچکترین حرف و حدیثی را مطرح نماید. تلویزیون کرمان در طول همۀ این سالهای سکون و سکوت خفهکنندۀ «سینما نور»، فقط و فقط دو مرتبه به این سینما توجه نشان داده است. بار اول ساختن یک مجموعۀ تلویزیونی ترکیبی برای نوجوانان بود که تصویربرداری و ضبط قسمتهایی از آن در فضای داخلی «سینما نور» انجام شده است. بدون کمترین اشارهای که مثلاً اینجا کجاست و ما چرا اینجا هستیم. از فضای سینما صرفاً بهعنوان یک استودیو یا پلاتو استفاده شده بود. هیچ فرقی هم نمیکرد و میتوانست هر جای دیگری باشد؛ یعنی اینکه انگیزۀ سازندگان آن برنامه، خیلی به «سینما نور» و اوضاع نابسامان آن برنمیگشت. مرتبۀ دوم و گام بعدی تلویزیون، بازتاب خیلی کمرنگ و کوتاه همان آیین غبارروبی نمادین «سینما نور» در بخش خبری عصرگاهی و شبانگاهی بود که پیش از این ذکر خیرش در همینجا آورده شد. همین و دیگر هیچ! وضعیت تلخ و پا در هوای «سینما نور» در تلویزیون و تنها شبکۀ رسمی فعال تلویزیونی استان هیچ حضور، بازتاب و توجهی نداشته؛ چراکه دغدغۀ تلویزیون کرمان اصلاً سینما و مسائلی از این دست نبوده، نیست و نخواهد بود!
در رادیوی کرمان، اوضاع از این هم بدتر است. در حالی که رادیوی استان نسبت به تلویزیون به لحاظ جذب مخاطبِ بیشتر، اوضاع احوال بهتر و مناسبتتری دارد؛ اما در طول همۀ این سالها از تهیه و پخش یک گزارش فرهنگی و هنری با موضوع «سینما نور» دریغ کرده است. با یک نگاه ساده به اطراف، بهراحتی میتوان گزارشگران و برنامهسازان رادیوی کرمان را مشاهده کرده که دربارۀ موضوعات سیاسی و اجتماعی بهشدت فعال هستند؛ اما دریغ از یک گزارش مردمی دربارۀ «سینما نور»! چرایش را از خودشان باید پرسید.
توجه به «سینما نور» و پرداختن به چگونگی اوضاع و احوال ناخوشایندش در مطبوعات محلی شامل روزنامهها، هفتهنامهها، فصلنامههای فرهنگی و هنری، ماهنامهها و سالهای اخیر رسانههای متنوع مجازی، اگر از رادیو و تلویزیون استان بدتر نباشد، چندان هم بهتر به نظر نمیرسد. در اینجا هم متوجه میشویم که یا اصلاً هیچ توجه و عکسالعملی وجود ندارد و یا هم اگر هست که البته بوده، خیلی کم هست و کمرنگ و بیرنگ و باز هم مناسبتی و با فاصلههای بسیار طولانی که چندان به چشم نمیآید. گاهی مثلاً به همان مناسبت «روز سینما» یا حضور و بازدید اتفاقی فلان مدیر یا مقام سیاسی یا فرهنگی از محل «سینما نور»، شاهد انعکاس خوب مطبوعاتی هم بودهایم و بعد تا نوبت بعدی و به طور کامل -که هیچکسی نمیداند کی از راه میرسد!- به دست فراموشی سپرده میگردد. به طور کلی مطبوعات و رسانههای جمعی دیداری و شنیداری، در برابر اتفاق مهمی همچون «سینما نور»، موضع و عملکردی کاملاً خنثی و بدون تأثیرپذیری و تأثیرگذاری داشتهاند.
به عنوان مثال، همین ماهنامۀ خوبِ «سرمشق» را در نظر بگیریم. پس از این همه سال که از آغاز انتشار آن میگذرد -که خداوند بر عمر نشر و تولید آن بیفزاید- تعداد پرداختن به «سینما نور» در آن، به تعداد سه انگشت یک دست هم نمیرسد. الآن که این حادثه در آن رقم زده شده، جای قدردانی و شکرگزاری دارد؛ اما بر هیچکس آشکار نیست که آیا باز هم شاهد این توجه در این رسانه خواهیم بود یا خیر! چنانچه پاسخ مثبت باشد کی و چه وقت؟
بدون تردید اگر غیر از این بود، اگر مطبوعات استان و رسانههای متعدد جمعی در برابر سرنوشت «سینما نور» کرمان حساسیت بهتر و مناسبتری از خود نشان میدادند، شرایط به گونهای دیگر رقم زده میشد.
فصل دوم: این مردم نازنین!
«سینما نور» کرمان جزو سینماهای پرفروش و موفق و به لحاظ جذب مخاطب و حضور تماشاگر انبوه و استقبال گرم و پرشور، در لیست بهترینهای نهتنها کرمان، بلکه ایران به شمار میرود. هنوز کسی آمار نگرفته که بدانیم به طور تقریبی و یا کاملاً دقیق، در طول بیش از چهار دهه فعالیت مستمر و بیوقفۀ این سینما، چند هزار نفر تماشاگر از فیلمهای به نمایش درآمده در محل این سینما دیدن کردهاند، سرگرم شدهاند و لذت بردهاند؟! مطمئناً با آمار بسیار بالایی مواجهه هستیم. بد نیست کسی یا جایی بیاید روی این ایده کار کند، چون در نوع خودش میتواند جالب باشد.
حالا نکتۀ قابلتأمل در این است که از این حجم سنگین جمعیت تماشاگری که به «سینما نور» مراجعه کردهاند، چرا حتی چند نفر که نه، حتی یک نفر هم نیامده است جلو و بپرسد چرا کسی به فکر بازسازی و احیای دوبارۀ سینمای محبوبش نیست؟! آن همه جمع سرگرم شده کجا هستند؟! اول و وسط و آخرش این است که اساساً سینماهای یک سرزمین به مردم آن سرزمین تعلق داشتهاند و خواهند داشت. مالک اصلی مردم هستند و بس. پس چطور است که حتی یک تن از همۀ آن مردم در طول همۀ این سالهای سکون و تاریکی «سینما نور» ادعای مالکیت نکرده است؟! چگونه است که همۀ آنها در طول همۀ این سالها و تا اکنون و همین حالا، با این حجم از بیتفاوتی از کنار سینمای شادِ محبوب دیروز و متروکِ ویران شدۀ غمگین امروز عبور میکنند؛ و دریغ حتی از یک نگاه گذرا و سرسری به آن؟! مردم خوب و شریف و شهروندان محترم کرمانی و بهویژه همشهریان نازنین شهر کرمان، در کنار همۀ نکات مثبت پرشمارشان و همۀ انواع خوبیها و مهربانیهایشان، اما مردمان مطالبهگری نبودهاند و هنوز هم نیستند. اصل آسیب و مهمترین مشکل و تهدید «سینما نور» کرمان، دقیقاً در همین قسمت است. اینکه برای شهروندان کرمان بود و نبود «سینما نور»، «سینما مهتاب»، «سینما درخشان»، «سینما آسیا» و «سینما شهر تماشا» فرقی نمیکند، مسئلۀ قابلتوجهی است. اگر بودند، میروند و از بودنشان لذتها میبرند و اسباب سرگرمی و طرب خودشان را فراهم میکنند. اگر هم نبودند، خوب، نیستند و دیگر هیچ! به همین سادگی! مردم کرمان و شهروندان محترم ما در طول همۀ این سالها، حتی برای یکبار دربارۀ وضعیت «سینما نور» کنجکاوی نکردهاند و سؤال ساده هم نداشتهاند. این عدم توجه و مطالبهگری وضعیت «سینما نور» کرمان را وخیم و وخیمتر کرده است! به هیچوجه هم برای شهروندان فرقی نمیکند که اصلاً وجود این سینما محلی از اعراب دارد یا نه؟ شما بهراحتی میتوانید در همین لحظه فضای فیزیکی «سینما نور» را کاملاً تخریب کرده و با یک تغییر کاربری صددرصدی آن را به چیز دیگری (مثل یک مرکز تجاری) تبدیل نمایید. بدون اینکه به مردم شهر پاسخگو باشید. شایعههای پرشماری در همین زمینه بارها بر سر زبانها افتاده است که قرار است به جای «سینما نور» و «سینما مهتاب»، برجهای تجاری ساخته شود. حادثهای که چنانچه به واقعیت هم بپیوندد، باز هم چندان تفاوتی نمیکند. مدیران ارشد استان و مدیران نهادهای فرهنگی و هنری شهر و استان کرمان و یا حتی در سطح ملی و کشوری، هرازگاهی پیش میآید که دربارۀ سامان بخشیدن به اوضاع «سینما نور» مصاحبه کرده و قولهایی میدهند؛ وعدههایی که هرگز عملی نمیگردد و گفتوگوهایی که در واقع باد هوا است؛ اما جالب اینجا است که حتی یک شهروند در مقابل آن قولهای داده شده و عمل نشده عکسالعمل نشان نمیدهد و کمترین مطالبهگری از خودش به نمایش نمیگذارد. متأسفانه این چرخۀ معیوب همواره برقرار است، مدیران و دستاندرکاران وعده میدهند و عمل نمیکنند؛ مردم هم هیچگونه کنجکاوی و سؤالی ندارند. اینگونه است که شب و روز میگذرد و وضعیت نامناسب «سینما نور» کرمان هم هر روز از دیروز بدتر میشود و میرود تا دیگر اصلاً وجود خارجی نداشته باشد. نه خانی آمده... نه خانی رفته است!
شاید هم به همین دلیل باشد که مدیر و مسئول فلان اداره، سازمان و ارگان فرهنگی و هنری و یا هر نهاد دیگر اعم از خصوصی و دولتی، خیلی راحت وعده میدهند و عمل نمیکنند. حداقل میتوانند یکی از علتهایش باشد. جالب است که همین مقام مسئول وقتی به استان و شهری دیگر منتقل میشود، با وضعیت کاملاً متفاوتی مواجهه میشود. این صحبت بارها از زبان مدیران متعددی که یک دورۀ مدیریتی در کرمان داشتهاند و بعد به استانهایی مثل یزد، اصفهان، تهران، آذربایجان و خراسان منتقل شدهاند، شنیده شده که ما در اینجا نمیتوانیم بهراحتی قول و وعده بدهیم. چراکه از سوی شهروندان به شدت مورد سؤال و مؤاخذه قرار میگیریم. اگر مردم خوب کرمان نسبت به وضعیت نامساعد «سینما نور» از نهادها و مدیران و دستاندرکاران مربوطه سؤال میکردند، امروز شاهد اتفاقات بهتری بودیم و چهبسا که در همان یکی دو سال ابتدایی آغاز ویرانی، مرحلۀ بازسازی و آغاز به کار مجدد انجام شده بود و این داستان ملالآور تا این اندازه طولانی و بیپایان نمیگردید.
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/206bmp
نگاهِ یکسویه به هر پدیده و واقعۀ تاریخی، همواره نگاهی ناقص و ناصواب است. از منظر تحلیلی برای نائل شدن به شناختی صحیح و چندجانبه، باید از زوایای مختلف به واقعهای تاریخی و بهطور دقیقتر به «تاریخ» نگاه کرد. باید اسناد و مدارک مختلف را بررسی کرد و پای سخن افراد گوناگون نشست. با این رویکرد میتوان به شناختی وسیع و قابلقبول رسید و در نهایت قضاوتی منطقی و معتبر داشت. همواره «زمان» را قاضی عادلی برای هر پدیده و هر شخصیت تاریخی دانستهاند. در کنار زمان میتوان به قضاوت مردم هم اشاره داشت. مردمی که اگر پژوهشهای چندجانبه و نگاههای متفاوت در برخورد با امر یا پدیدهای تاریخی را مقابل خود داشته باشند، مطمئناً قضاوت صحیحی راجع به موضوع مورد بحث خواهند داشت. هر فرد تاریخ را از دید خود و به شیوۀ خود روایت میکند. در میان خیلِ روایتها و تاریخنگاریها، یافتن حقیقت امر دشواری است که با پژوهش و دیدن و شنیدنهای چند جانبه میسر میشود.
«سینما نور» پدیدهای تاریخی است که خطوط متفاوت روایی را در عمر هفتاد و چندسالۀ خود حمل میکند. از آغاز به کار سینما در دهۀ سی خورشیدی، خاطرهسازی برای مردم کرمان تا انقلاب ۵۷ و تعطیلی و مصادره و سپس تخریب، «سینما نور» داستانهای زیادی برای گفتن از سرگذشت خود دارد. با نگاهی دقیقتر به گذشتۀ این سینما، به چند اسم و عبارت کلیدی برمیخوریم. «شرکت سهامی نور کرمان»، «بهمن شهریاری»، «دادگاه انقلاب اسلامی»، «بنیاد شهید و امور ایثارگران»، «بنیاد مستضعفان»، «اداره کل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری» و «حوزۀ هنری کرمان». ارتباط این اسامی، تاریخ و سرگذشت سینما را رقم میزند. تاریخی که از دید هرکدام از نهادهای نامبرده متفاوت و گاهی متناقض روایت میشود. در تقابل روایتهای مختلف، همچون هر پدیدۀ دیگری در ایران، تنها «فرهنگ» و «هنر» است که مغفول میماند و مورد بیمهری قرار میگیرد. ساختمان توسریخوردۀ کنونی «سینما نور» اکنون، گواه کشمکشها، باندبازیها، بیتوجهیها و بیکفایتیها است. روندی که منجر به حال و روز کنونی این سینما شده، موضوع مورد بحث این پرونده و مصاحبۀ پیشرو است. همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، برای شناخت دقیقتر تاریخ، باید از زوایای مختلف به آن نگاه کرد و حرفهای متفاوت را شنید. با توجه به صحبتهای «محمد ملکثابت»، مشاور حقوقیِ «حوزه هنری» در مورد سینما و با عنایت به نگرانی عمومی و رسانهای نسبت به بحث تخریب سینما و احتمالِ خرید زمینِ آن توسط شرکت «ساروج پارس»، بر آن شدیم تا با وکیل «شرکت شهامی نور کرمان»، «محمدحسن فقیه» گفتوگو داشته باشیم. شنیدن روایتی متفاوت و داشتن زاویه دیدی دیگر نسبت به سرگذشت سینما و اتفاقات گذشته و بررسی آیندۀ مبهم آن، از این جنبه ضروری است. آیندهای که با توجه به گفتههای آقای فقیه چندان هم روشن نیست. جناب فقیه اردیبهشتماه ۱۴۰۰ بهعنوان وکیل «شرکت سهامی نور کرمان» انتخاب شد و با فراز و فرودهای فراوان طی این چند سال، ملک «سینما نور» را به «شرکت نور» برگرداند.
فقیه با توجه به تاریخچۀ «شرکت نور» و نقش آن در مدیریت سینما، از فراز و نشیبهای ساختمان سینما طی دهههای مختلف گفت. او با اشاره به تعطیلی سینما در اوایل انقلاب، صحبتهایی در خصوص کشمکش نهادهای مختلف بر سر تصاحب سینما و سیاستهای اشتباه در مرمت و بازسازی آن توسط دو نهاد میراث فرهنگی و حوزۀ هنری را عنوان کرد. کشمکشهایی که نهتنها به احیای «سینما نور» کمکی نکرد، بلکه در طی این سالها به بلاتکلیفی و محو شدن این سینما منجر شد. فقیه طی این مصاحبه، به پرسشهای ما پیرامون نقش «بهمن شهریاری» در مدیریت «سینما نور» در پیش و پس از انقلاب، مصادرۀ اموال او، جزئیات «شرکت سهامی نور کرمان» و روند قضایی پرونده جهت بازپسگیری ملک توسط ایشان توضیحاتی را ارائه داد.
این مصاحبه در شامگاهِ یکی از روزهای پایانی دیماه، در دفتر مجلۀ سرمشق انجام شد. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنم.
پیش از هر چیز از شما بابت انجام این مصاحبه سپاسگزارم. تخریب ساختمان سالن «سینما نور» در شامگاه بیست و ششم آذرماه ۱۴۰۳ خورشیدی موضوع این گفتوگو است. امّا پیش از پرداختن به زمان حال، قصد دارم به قبل از انقلاب برگردیم و در مورد «شرکت سهامی نور کرمان» صحبت کنیم، شرکتی که اکنون مالک رسمی «سینما نور» است. لطفاً بفرمایید مؤسس یا هیئتمدیره این شرکت چه کسانی هستند و هدف از تأسیس چنین شرکتی چه بوده است؟
اجازه بدهید ابتدا از صحبتهایی که با سهامداران شرکت نور داشتم، بحث را شروع کنیم. این شرکت با نام کامل «شرکت سهامی نور کرمان» در سال ۱۳۳۲ خورشیدی تأسیس میشود. شرکت نور را نمیتوان شرکتی سینمایی دانست، چرا که در زمینههای دیگری نیز فعّالیت داشته است. بزرگان، مفاخر و خاندانهای اصیل کرمانی همچون: آگاه، ارجمند کرمانی، کیانیان، حکیمیان، مرشد، شاهرخی، نیری و هرندی، جزو مؤسسان و سهامداران این شرکت هستند. در مجموع «شرکت سهامی نور کرمان» بر اساس فهرست سهامداران، دارای ششصد سهام است.
هدف اصلی شرکت نور ایجاد ارتباطات تجّاری میان شهر کرمان، پایتخت و دیگر کشورها بود. برای مثال، توزیع و معرفی پستۀ کرمان در آمریکا یکی از کارهایی بود که خانوادۀ آگاه انجام داد. اکنون کشور ایران را با محصولی مثل پستۀ کرمان میشناسند. در آن زمان که بازرگانان خارجی و یا تهرانی به کرمان میآمدند، محلی برای اقامت و پذیرایی از آنان وجود نداشت. به همین دلیل، شرکت نور اقدام به ساخت و راهاندازی «هتل صحرا» میکند که اوّلین هتل مدرن در شهر کرمان محسوب میشود. ساخت سالن «سینما نور» نیز از دغدغههای فرهنگی این افراد نشأت گرفته است.
از سوی نهاد «حوزۀ هنری کرمان» ادعا شده که هیچوقت برای شرکت نور هیئتمدیرهای تشکیل نشده است. نظر شما دربارۀ صحت این ادعا چیست؟
من این ادعا را به سمت «مجتبی اسدی» رئیس این نهاد برمیگردانم. طی جلسهای که با حوزۀ هنری داشتیم، آقای اسدی اعلام کرد که تمام دفاتر ثبتخرید و فروش بلیطهای سینما و دیگر اطلاعات و اسناد سینما را از انبار سینما خارج و به حوزه هنری منتقل نموده تا حفظ شوند. در این دفاتر به شکل مستمر نام فیلمها، سئانسها، اطلاعات فروش و سایر مسائل، بهصورت روزانه با امضای شخص مدیر سینما ثبت و سپس بایگانی میشده است. طبق گفتۀ آقای آگاه (بهعنوان یکی از سهامداران) هیئتمدیرۀ این شرکت، جزو منظمترین هیئتمدیرهها بوده است که ماهانه، طی جلسهای، سود و زیان سینما را بررسی میکردهاند. این دفاتر اطلاعات -که با خطی خوش و بسیار منظم نوشته شدهاند- تنها یکی از اسناد و مدارکی است که از ساختمان سینما خارج شده است. همچنین تصویر آگهی دعوت سهامداران شرکت نور به مجمع عمومی فوقالعادۀ شرکت، به دلیل ازدیاد سرمایه -که در تاریخ پانزدهم اسفندماه ۱۳۳۶ با امضای هیئتمدیرۀ شرکت در روزنامه چاپ شده- هماکنون موجود است.
آیا نهاد «حوزۀ هنری کرمان» قصد بازگرداندن این دفاتر را دارد؟
هماکنون این دفاتر در اختیار حوزۀ هنری قرار دارند. امّا قطعاً نسبت به استرداد اموالی که از سینما خارج شده است، میتوان مذاکره و در صورت لزوم اقدام حقوقی کرد. حوزۀ هنری ادعا کرده است که تمام هزینههای صورت گرفته توسط این نهاد را از مالکان سینما نور خواهد گرفت. امّا باید بگویم این حوزۀ هنری است که باید تمام صندلیها، پردههای سینما و تمامی اموالی که از سینما خارج کرده است را به مالکان پس بدهد. متأسفانه این نهاد مخروبه و بیغولهای را به ما تحویل داده است.
پیش از پرداختن به حوادث بعد از انقلاب، لطفاً کمی برایمان در مورد «بهمن شهریاری» بگویید.
ورود آقای شهریاری به ماجرای پروندۀ «سینما نور» به سالهای بعد از انقلاب مربوط است.
امّا «آرمین شهریاری» (پسر آقای شهریاری) در گفتوگو با ما ادعا کرده که پدرش، قبل از انقلاب، سالن سینما را از شرکت نور اجاره کرده است.
متن قرارداد شرکت نور و آقای شهریاری در دو صفحه با تمام جزییات، اکنون موجود است. ضمن اینکه «بهمن شهریاری» در تمامی دفاعیات و اظهارات خود، صراحتاً بیان کرده که تا قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی، هیچ سمت و یا دخالتی در «سینما نور» نداشته و پس از انقلاب آن را اجاره کرده است.
پس با این اوصاف، مدیریت سینما پیش از انقلاب با شرکت نور بوده است؟
طبق متن این قرارداد، «بهمن شهریاری» از ابتدای شهریورماه ۱۳۵۸ خورشیدی، سالن «سینما نور» در کرمان را فقط به مدت چهار سال و با مبلغ سالیانۀ ۳۶۰ هزار تومان اجازه کرده که مبلغ اجاره نیز بهصورت سالیانه باید پرداخت میشد. در متن قرارداد بهصراحت ذکر شده که تنها سالن سرپوشیدۀ سینما در اختیار آقای شهریاری قرار دارد و قسمت تابستانه و مغازهها شامل اجارهنامه نیست. همۀ اطلاعات از قبیل مبالغ، چکها و داور قرارداد نیز در متن ذکر شدهاند. بر اساس اسناد، چهار و نیم دانگ از ساختمان سالن «سینما شهرتماشا» به انضمام چند دانگ از ساختمان سالن «سینما درخشان» و مغازهها و اتاقهایی دور میدان «مشتاق» نیز متعلق به وی و اقارب درجه اول ایشان بوده است.
قبل از انقلاب، «بهمن شهریاری» مالک کدام سالنهای سینما بوده است؟
شغل رسمی «بهمن شهریاری» سینماداری بود و مالکیت «سینما درخشان» و «سینما شهرتماشا» (پارامونت) در شهر کرمان، «سینما ایران» در شهر یزد، یک سالن سینما در شهرستان رفسنجان و دو سینما هم به ترتیب در شهرستانهای «لارستان» و «جهرم» استان فارس را در اختیار داشت. آقای شهریاری در سال ۱۳۵۹ به جرم ترویج فساد و فحشا و همچنین نمایش فیلمهای مغایر با عرف اسلامی دستگیر میشود که متن بازجوییهای «کمیتۀ انقلاب» از ایشان نیز در دسترس است. پس از دستگیری، در منزل او از لوازمی شامل تعدادی پوستر فیلم، لاشۀ نگاتیو فیلم و مقداری شراب صورتجلسهای تهیه میشود. همانطور که میدانید او زرتشتی بود. آقای شهریاری به جرمهای زیادی متهم میشود که در نهایت شعبه ۱۳ دادگاه انقلاب اسلامی تهران او را از تمامی اتهامها تبرئه میکند. آقای شهریاری طی دورۀ بازداشت، به بیماری سرطان مبتلا بود که در نهایت سال ۱۳۶۷ فوت میکند.
امّا در سال ۱۳۶۶ دادگاه رأی مبنی بر غیرقابل تفکیک بودن مال حلال و حرام در زندگی ایشان صادر میکند که طبق آن، یکپنجم اموال مصادره و به «بنیاد شهید و امور ایثارگران» انتقال میشود. این حکم از طرف دادگاه تهران صادر شد و اجرای احکام کرمان، صرفاً موظف به محاسبۀ اموال و انتقال آن به بنیاد شهید و وراث آقای شهریاری شده بود. نکتۀ عجیب پرونده اینجا است که از یک زرتشتی خمس گرفته شده است! در ادامه، حتی ماجرا از این هم عجیبتر میشود. چون طی جلسهای با حضور وراث «بهمن شهریاری»، «بنیاد شهید و امور ایثارگران» و دادستانی کرمان مصالحهنامهای نوشته شد تا نصف اموال مصادره شود که هنوز علت آن مشخص نیست!
امّا برخی مردم این ادعا را نیز مطرح کردند که شرکت نور در ابتدا، ساختمان «سینما شهداد» سابق را از فردی نامعلوم خریداری کرده و به نام «سینما نور» تغییر میدهد. سپس به آقای شهریاری اجاره داده و این سینما تا سال ۱۳۵۷ فعّالیت داشته است. نظر شما در این باره چیست؟
مالکان شرکت اذعان داشتند که از سال ۱۳۳۴، زمین این ساختمان طی چند مرحله توسط شرکت از مالکین متعدد خریداری و سپس با تجمیع این زمینها -که در ثبتاسناد بهعنوان گاراژ، منزل مسکونی، حیاطخلوت و غیره از آنها نام برده شده است- اقدام به ساخت ساختمان این سینما میکند. این سینما تنها در مالکیت شرکت بوده است و شخصی صرفاً بهعنوان مدیر انتخاب میشد. در متن آن قرارداد چهارساله -که بهعنوان یکی از مدارک مهم و اساسی در زمانها و مکانهای مختلف ارائه کردهایم- حتی اشارهای به تمدید قرارداد نشده است و بهراحتی این ادعا مطرح شده را نقض میکند.
با توجه به مصادرۀ تمامی سالنهای سینما در اوایل انقلاب، چگونه در سال ۱۳۵۹ مالک «سینما نور» قراداد چهارساله میبندد؟
طی مدتی کوتاه سینماها تعطیل میشوند، امّا مجدد در کرمان شروع به کار میکنند. برای همین سالنهای «سینما نور» و «سینما شهرتماشا» (پارامونت) فعّالیت داشتند و فیلم اکران میشد. این نکته را با توجه به گفتههای مکتوب شدۀ آقای شهریاری میگویم.
با توجه به عدم مالکیت «بهمن شهریاری»، شما بحث ادعای «سرقفلی» و حق «کسب و پیشه» بر این ساختمان را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید بدانید که بحث حقوقی «سرقفلی»، از سال ۱۳۷۶ وارد قانون «روابط موجر و مستأجر» شد. پیش از آن تنها به شکل قراردادی خصوصی مطابق با مادۀ ۱۰ قانون مدنی منعقد میشد که پیگیری قضایی با عنوان «اخص حق» نداشت. در شهر کرمان، حسب اظهارات رئیس کانون «کارشناسان رسمی دادگستری» اصلاً «سرقفلی» رسم نیست و مغازههایی که در کرمان «سرقفلی» دارند، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. حق «کسب و پیشه» نیز از سال ۱۳۵۶ وارد قانون «روابط موجر و مستأجر» شده است. در ابتدای انقلاب، پس از نوشتن آن مصالحهنامه، قرار میشود تا اموال آقای شهریاری به جهت قیمتگذاری، فهرست و ارزیابی شوند. این اموال شامل خانه و باغی در محلۀ «دادبین» کرمان، خانه و قطعه زمینی در تهران، دو الی سه ماشینسواری به انضمام چهار و نیم دانگ مالکیت «سینما شهرتماشا» بود. آقای شهریاری و ورثه ایشان، مالک ساختمان سالن «سینما نور» نبودند و مسلماً هیچگاه بحث «سرقفلی» به میان نیامد. چون ورثه آقای شهریاری ادعای حق «کسب و پیشه» کردند.
اما آقای ملکثابت (مشاور حقوقی حوزۀ هنری)، طی مصاحبهای که همکار ما با ایشان داشته، اینطور موضوع را بیان کرده که آقای شهریاری، هر دو حقِ «کسب و پیشه» و «سرقفلی» را داشته است.
بحثی که ما با آقای ملکثابت داریم نیز بر سر همین موضوع بوده است. چراکه حق «سرقفلی» حتی اگر در علوم فقهی ما وجود داشته است، دادگاه بر اساس چیزی که در قانون نیست، نمیتواند رأی صادر کند. امّا نکته مهمتر، حتی این موضوع در رأی دادگاه هم نیست؛ بلکه تنها در مصالحهنامۀ بین وراث، دادستان و بنیاد شهید قید شده است که وراث آقای شهریاری باید مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان، بهعنوان حق «کسب و پیشه»، به «بنیاد شهید و امور ایثارگران» پرداخت کند. قاعدتاً برای ورثه بهتر این بود تا به بنیاد شهید چیزهایی را که نمیخواستند تحویل دهند. به همین دلیل وراث «بهمن شهریاری» مدعی شدند که این مبلغ، طلب آنها از «شرکت نور» است و بنیاد شهید، باید این مبلغ را از شرکت نور بگیرد.
«بهمن شهریاری» یک سال بعد از اجارۀ سینما دستگیر میشود. قاعدتاً او در طی یک سال نمیتوانسته کسب و پیشه را رونق بدهد!
ما هیچوقت ادعای وراث و مبلغی که به بنیاد شهید پرداخت شد را نفی نکردیم و حتی با رضایت این مبلغ پرداخت شد.
در سالهای ابتدایی انقلاب، آیا پای «شرکت سهامی نور کرمان» هم به دادگاه باز شد؟
خیر، موضوع اصلاً ربطی به شرکت نور نداشت. چون تنها «بهمن شهریاری» به جرم درآمد از راه حرام و غیرمشروع متهم شده بود.
پیش از انقلاب، این سالن سینما متعلق به شرکت نور بوده است. اگر به جرم فساد و فحشا به آقای شهریاری اتهام وارد شد، چگونه هیچوقت به شرکت نور اتهامی وارد نشد؟
به این نکته مهم توجه داشته باشید که بین «شخص حقیقی» و «شخص حقوقی» در قانون تفاوتهای زیادی قائل میشوند. مصادرۀ اموال شخص حقیقی تحت شرایط قانونی صورت میپذیرد، امّا زمانی شخص حقوقی شامل مصادره اموال میشود که کل هدف و مسیر شرکت مورد نظر، در راستای تحقق جرم ایجاد شود. شرکت نور در زمینههای تجاری فعّالیت داشت و این قسمت از اموال خود را نیز تنها در راستای کمک به اعتلای فرهنگ و هنر شهر کرمان، به شکل سینما در اختیار مردم کرمان گذاشته است. اگر یک سینما وجود داشت و متعلق به تنها یک شخص حقیقی بود، قطعاً به او بازگردانده میشد. امّا سینماداری اساساً حرفۀ آقای شهریاری بود و بهصورت گسترده در این زمینه در سطح کشور فعّالیت داشت. به همین دلیل هم این اتهامها به وی وارد شد.
دلیل تغییر نام این سالن سینما از «سینما شهداد» به «سینما نور» چه بوده است؟
در این زمینه هیچ مستندی پیدا نکردیم. حتی از «سینما شهداد» هم نتوانستیم سابقهای پیدا کنیم؛ اما با بررسی اسناد ادارۀ ثبت و همچنین صحبت با یکی از سهامداران، مشخص است که «شرکت نور» سینما را ساخته است. در حال حاضر هم یک سند تکبرگ به اسم «شرکت سهامی نور کرمان» داریم. زمانی که در روند دریافت سند بودیم، متوجه شدیم که سه قطعه زمین مجزا با سه پلاک مجزا وجود داشته است که آن زمان توسط شرکت خریداری شدهاند.
ادامه این مطلب را در شماره ۸۴ ماهنامه سرمشق مطالعه کنید.
https://srmshq.ir/1wk2zq
دهۀ هفتاد و دوران کودکی ما با تفریحات محدود و البته دوستداشتنی همراه بود. یکی از این تفریحات -که با شور و هیجان دنبالش میکردیم - سینما رفتن بود. در آن دهه، پنج سالن سینما فعال بودند: «درخشان»، «شهر تماشا» -که بزرگترها به دلیل اینکه نمایندۀ کمپانی «پارامونت پیکچرز» بود؛ به رسم قدیم «پارامونت» صدایش میکردند- «مهتاب»، «آسیا» (آریا) و در نهایت «سینما نور». جمعهها وقت سینما رفتن بود. انتظار میکشیدیم تا سینما فیلم جدیدی بیاورد و با بچههای فامیل و به همراه یکی دو بزرگتر به سینما برویم. دهۀ هفتاد بورس فیلمهای کمدی، جنگی و عاشقانه بود. فیلمهای جنگی که پای ثابت آنها «جمشید هاشمپور» بود و سینماها پر میشد از جمعیتی که طرفداران سینهچاک او و فیلمهایش بودند. فیلمهای عاشقانه نیز با بازی سوپراستارهای آن دوره مثل: «ابوالفضل پورعرب»، «فریبرز عربنیا»، «هدیه تهرانی» و... طرفداران خاص خود را داشتند. همچنین فیلمهای کمدی با بازی «اکبر عبدی» و «علیرضا خمسه» هم مشتاقان زیادی داشتند. برای آن نسل، فیلمهای جنگی و کمدی بسیار جذاب بودند.
به خاطر دارم اولین فیلمی که در سینما دیدم، «پرواز از اردوگاه» با بازی «جمشید هاشمپور» بود که تممایههای رزمی داشت. تا چند روز بعد از دیدن فیلم، با بچههای فامیل دور هم جمع میشدیم و سعی میکردیم تا حرکات بازیگران را تکرار کرده و کلی هم از این کار لذت میبردیم. نزدیکترین سینما به خانۀ ما «سینما نور» بود. اولین بار که به «سینما نور» رفتم، هشت سال داشتم و دقیقاً آن فیلم را به خاطر دارم: فیلم «پاکباخته» با بازی «اکبر عبدی» و «علیرضا خمسه» بود. هنگامی که به «سینما نور» وارد میشدیم، سالن اصلی نمایش روبهرو قرار داشت. قبل از ورود به سینما، سمت چپ بوفهای بود که با خوشحالی به سمتش رفته و بعد از خرید تنقلات وارد سالن میشدیم. وارد سالن سینما میشدیم و صندلیهای چوبی به رنگ قرمزِ متمایل به زرشکی را میدیدیم. روی هر صندلی نیز عددی با رنگ سفید نوشته شده بود. در دو طرف سالن، بر روی دیوار، شیشۀ مستطیلی قرمزرنگی وجود داشت و با شمارههایی بر روی آن، ردیفها مشخص میشدند. سینما بوی خاصی داشت. بوی کهنگیِ آغشته با بوی گازوئیل که هنوز حسش میکنم و به یاد میآورم! از همان دوران، بهواسطۀ عبور و مرور از خیابان و حرکت به سمت خانهمان، همیشه به سَردر سینما با نمای طلاییرنگش نگاه میکردم تا ببینم فیلم جدیدی آوردهاند یا نه؟ در طول سالها فیلمهای زیادی در این سینما دیدم. هم فیلمهای ایرانی و هم فیلمهای خارجی که گاهگداری پخش میکردند.
به خاطر ندارم که آخرین فیلمی که در سینما دیدم چه فیلمی بود؛ اما اوایل دهۀ هشتاد بود که سینما، بعد از چندین دهه فعالیت تعطیل شد. هیچوقت هم دلیلش را نفهمیدم. بعضیها میگفتند که به خاطر رفتن به سمت دیجیتال شدن و هزینههای بالای آن و عدم تأمین منابع مالی سینما رو به تعطیلی رفته و بعضی دیگر دلیل تعطیلی را ضعف مدیریت میدانستند. از آن به بعد -هر زمان از جلوی سینما رد میشدم- با حسرتی همراه با ناراحتی زیاد به سینمایی نگاه میکردم که الآن دیگر تعطیل است.
سالها آرزوی رفتن به داخل سینما را داشتم تا خاطراتم را مرور کنم، اما موفق نشدم؛ تا اینکه سال ۱۳۹۳ بعد از نزدیک به ده یا یازده سال از تعطیلی سینما، در اقدامی از سوی «ادارۀ کل ارشاد» و «انجمن سینمای جوان»، به مناسبت «روز ملی سینما» درب «سینما نور» به روی علاقهمندان باز شد و تعداد زیادی از هنرمندان و علاقهمندان به داخل سینما رفتند؛ اما سینمایی که دیگر تغییر کرده بود! سالن از صندلیهای متعددی که در دو طبقه قرار داشتند، خالی بود. گویا بعد از تعطیلی سینما، صندلیهایش را به سینمایی در بم منتقل کرده بودند. برای مرور خاطراتم سعی کردم در آن روز به تمامی قسمتهای سینما بروم. از پلهها بالا رفتم به سالن کوچکی رسیدم که سقفش با شانههای تخممرغ پوشیده بود. تعداد زیادی از آن شانههای تخممرغ نیز بر روی زمین ریخته بودند. در یک سمت دری بود که به طبقۀ بالا باز میشد و در گوشهای دیگر، اتاق کوچکی که آپاراتخانۀ سینما بود. در اتاق را باز کردم و بعد از چند دقیقهای -که برایم شوکهکننده بود- از چیزی که دیدم بغض کردم و اشکهایم سرازیر شد. کف اتاق پر بود از کاغذ و پوستر فیلمها، وسایل متفرقه و دستگاه آپاراتی که دیگر سالم نبود و بسیار آسیب دیده بود. درب سمت دیگر سالن را باز کرده، وارد طبقه فوقانی سینما شده و در تاریکی، چند ردیف از صندلیهای چوبی قرمزرنگی که مانده بود را دیدم.
با بغض فراوان به پایین برگشتم و در راهروی سمت چپ سالن سینما قدم زدم. دو بورد با قاب قرمزرنگ بر روی دیوار قرار داشتند. در بوردها چندین پوستر از فیلمهایی که پخش شده بود را با منگنه چسبانده بودند: «خواهران غریب»، «اتانازی»، «آخر بازی»، «کالیفرنیا»، «جغذ خاکستری» و... . بعد از دقایقی که با ناراحتی سینما را گشتم، به همراه دیگران به سالن اصلی رفتیم. با چند پروژکتوری که در آن قرار داده بودند، سالن تا حدی روشن شده بود. در حرکتی نمادین و جهت یادبود، تعداد زیادی شمع بین جمعیت تقسیم شد. همه بعد از روشن کردن شمعها، به سمت سکوی پایین پردۀ سینما رفتیم و شمعها را دور تا دور آنجا چیدیم. چند عکس یادگاری گرفتیم و برنامه به پایان رسید.
دل کندن از جایی که بخش زیادی از خاطرات بچگیام را تشکیل میداد، بسیار سخت بود! نمیدانستم آیا دیگر میتوانم به این سینما برگردم یا خیر؟ بعد از آن مراسم، مجدداً در سینما بسته شد تا سال ۱۴۰۰ که خبری خوشحالکننده را شنیدم و آن خبرِ بازسازی سینما توسط «حوزۀ هنری کرمان» بود. قرار بود سینما به چند سالن مجزا تقسیم شود. روزی که قرار بود کلنگ بازسازی سینما زده شود، مراسمی برگزار شد و توانستم بار دیگر بعد از هفت سال به داخل سینما بروم. فضا آماده بود تا کار آغاز شود و به سرعت نیز شروع شد؛ اما بعد از گذشت چند ماه متأسفانه کار متوقف شد. تعدادی از وراث سینما -که یکباره پیدا شده بودند- با طرح شکایت جلوی بازسازی سینما را گرفتند. سینما نیز به حال خود رها شد. ناگهان روزی تصاویری منتشر شد که تعدادی در حال تخریب سینما هستند. خبر به سرعت پخش شد و در همان ساعات اولیه کمپینی تشکیل شد و با انتشار گستردۀ خبر و عکسها و فیلمها و با لطف و همکاری اجراییات «شهرداری کرمان»، به دلیل عدم مجوز تخریب، جلوی کار گرفته شد. سپس با وارد شدن «اداره کل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری» به ماجرا، جلوی تخریب کامل سینما گرفته شد. هر چند که این تخریب به دلیل کوتاهی و غفلت «میراث فرهنگی» -که متولی اصلی بناهای تاریخی است- صورت گرفت. اگر «اداره کل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری» طی سالهای گذشته به این فکر افتاده بود تا این سینما -که قدمتی بالغ بر ۷۰ سال دارد- را ثبت ملی کند، این تخریب صورت نمیپذیرفت.
https://srmshq.ir/buzjr2
حدوداً عصر ۲۶ آذرماه بود که تماسی با من گرفته شد و اطلاع دادند که «سینما نور» (از اولین سینماهای مدرن کرمان، ساختۀ دهۀ ۳۰ شمسی) قرار است تخریب شود. فردای آن روز خبرها کمکم پخش شدند. مردم و دغدغهمندان فرهنگی- هنری کرمان نیز واکنشهایی نشان دادند. حدود شامگاه ۲۷ آذر دو مرتبه تماس گرفتند و اطلاع دادند که مالک، در حال کندن درب و پنجرههای سینما و شروع تخریب است. برای اطلاع از صحت ماجرا، در آن شبِ سرد، سریع خود را به آنجا رساندم و دیدم عدهای درب و پنجرههای سینما را از جای خود درآورده و پشت وانتی قرار میدهند. پس از پرسوجویی که داشتم، گفتند میخواهیم امشب سینما را تخریب کنیم. تا حد امکان با دوستان فعال دغدغهمند خبر را منتشر کردیم. در فضای مجازی گروهی تشکیل شد و بسیاری از دغدغهمندان این بنای ارزشمند، تمام تلاش خود را برای حفظ این سینما در فضای مجازی و رسانه انجام دادند.
حدود ساعت ۱۰:۳۰ تخریب با تعدادی کارگر و بهصورت دستی شروع شد. با کلنگ و پُتک به جان نیمهجانِ این سینما افتادند. دوستان و فعالان زیادی در حد توان به آنجا آمدند تا جلوی تخریب گرفته شود؛ اما کاری از پیش برده نشد. با تماسهای مکرری که با پلیس داشتیم، مأموران انتظامی به مکان «سینما نور» آمدند و خوشبختانه آن شبِ تلخ، پس از تخریبهایی در سَردر ورودی سینما به پایان رسید. ولی دوستان باز هم متوقف نشدند و فردای آن روز نیز قصد تخریب داشتند؛ اما خوشبختانه این بار با مقاومت «شهرداری بافت تاریخی» و یگان «حفاظت میراث فرهنگی» و همت و حمایت مجازی تمام دلسوزان فرهنگ و هنرِ این شهر و رسانهها، خبرها به گوش دادستان کرمان رسید و او هم گفت که هیچ مجوزی برای تخریب «سینما نور» داده نشده است. این خبر بسیار خوشحالکننده و امیدبخش بود! خوشبختانه پرونده «سینما نور» بسته شد و پیش رفت به سوی ثبت در فهرست آثار ملی ایران! البته امیدوارم که هرچه زودتر مرمت و احیای سینما -که چندی پیش آغاز شده و به علت مسائل مالکیتی توسط دادگاه متوقف شده بود- از سر گرفته شود. این اتفاق تلخ، چند درس بزرگ برای تاریخ و فرهنگ این شهر داشت.
نخست اینکه چرا باید کار به اینجا کشیده شود؟! چرا در ثبت آثار ارزشمند تعلل میشود؟! چرا آگاهی از ارزش میراث معماری و فرهنگی ما اینقدر ضعیف است که مالک قصد تخریب آن را داشته باشد؟! و درس بزرگ این است که هماکنون بناهای معاصر و تاریخی ارزشمندی در شهر کرمان هستند که همین الان آژیر خطر تخریبشان به صدا درآمده است! همه (مردم و مسئولان) دست به دست هم بدهیم تا در کنار یکدیگر قدر هویت ارزشمند شهرمان را بیشتر بدانیم و باقیماندهها را حفظ کنیم.