https://srmshq.ir/b1k65t
حسین فردی متولد شهر قم، کارشناس و مدیر هتل، مدرس سازهای کوبهای، مرشد و مربی ورزشهای زورخانهای و کشتی پهلوانی، عضو تیم ملی در سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹
درود و سپاس برای شرکت در این گفتوگو. نخست از نحوه آشنایی خودتان با ورزش باستانی بفرمایید.
در ایام نوجوانی به همراه برادر زیر نظر مربی عزیز حاج حسین بیطرفان در رشته کشتی فعالیت خودم را آغاز کردم. در ادامه با شنیدن صدای ضرب و نوای دلانگیز مرشد سیدمحمد علی اسحقی علاقمند به ورزش زورخانهای شدم و زیر نظر پیشکسوتان این عرصه تا به امروز خوشهچین آیین پهلوانی هستم.
ورزش باستانی بهنوعی با آیین جوانمردان قبل از اسلام همریشه است. هنوز هم نام زورخانهها با لوطیگری و جوانمردی گره خورده است. به عنوان عضوی که در متن این آیین حضور دارید فکر نمیکنید این ورزش در یکی دو دهه اخیر کمی از باورهای انسانی گذشته فاصله گرفته است؟
بیشک آیین فتوت و جوانمردی سرمنشأ اصلی ورزش باستانی بوده و هست و مانند تمامی رشتههای فرهنگی، هنری و ورزشی ایران، این ورزش نیز از آسیبها دور نبوده است؛ اما با تغییرات و ایجاد ساختارهای نو در فدراسیون و سپردن امور به دست اهل فن، شرایط نسبت به گذشته بهتر است و توجه به مرام و مسلک پهلوانی بیش از پیش ترویج میشود و رسوم زیبا و پرمعنای گذشته با شیوهای امروزیتر رواج پیدا کرده است.
اگر نگاهی موسیقایی به این آیین داشته باشیم بهراحتی درمییابیم که هیچ ورزشی به اندازه ورزش باستانی با شعر، موسیقی و فرهنگ ریشهدار ایرانزمین پیوند ندارد. علاوه بر آوازها و تصنیفهایی که با اشعار حماسی و ستایشگر همراه است استفاده از تمبک زورخانه به عنوان یک ساز کوبهای پوست صدا و زنگ زورخانه بهعنوان یک ساز کوبهای خودصدا جنبه موسیقایی این ورزش را در حد بالایی قرار داده است به صورتی که تخیل این ورزش بدون موسیقی ممکن نیست. در این سالها شاهد چیدمان جدیدی در سازبندی این ورزش هستیم. علاوه بر استفاده از چند تمبک زورخانه به جای یک ساز، ریتمهای جدیدی هم با این سازها نواخته میشود و خوانندگان هم آوازها و تصنیفهایی را اجرا میکنند که از سایر ژانرها وام گرفتهاند. شما این تغییرات را چگونه ارزیابی میکنید؟
در خصوص موسیقی زورخانه با شما همنظرم اما با توجه به حضور پررنگ نسل جوان در هنر مرشدی و البته مواجهه این افراد با تنوع موسیقایی موجود در فضاهای مجازی نمیتوان خیلی به این همگروهان تازهکار خرده گرفت. با ساختار جدید آییننامههای مرشدی در سالهای گذشته شرایط موسیقایی، علمی و ادبی بالاتر رفته است. این ارتقاء مدیون برگزاری کارگاههای مختلف ریتم و نتخوانی و همچنین دورههای آموزش شعر ادبیات است که با حضور گلچینی از پیشکسوتان صاحب سبک مرشدی ایران و مدرسان زبده موسیقی و ادبیات انجام گرفته است و به نظر من در حال بازیابی اصالت موسیقی زورخانهای در ایران هستیم. آسیبهایی که فرمودید بر پیکر موسیقی اصیل و مقامی و نواحی ایران نیز وارد شده است. امید دارم موسیقی و هنر مرشدی بر پایه حفظ اصالت زورخانه شرایط خوب گذشته را باز یابد.
شما بهتر میدانید که کرمان یکی از استانهای ریشهدار در ورزش باستانی است. فکر میکنم شما مدتی در این استان حضور داشتهاید. کیفیت این ورزش در استان کرمان از دید شما چگونه است؟
در سالهای بعد از زلزله جهت فعالیت در ارگ جدید بم به این شهر رفته بودم و به لطف پیشکسوتان استان کرمان و خصوصاً شهر بم مدتی در خدمت ورزش زورخانهای بودم. به یاد دارم جناب حاج حسین بهرامی با خانواده در یک کانکس و یک چادر زندگی میکردند اما نخست زورخانه بم را ساختند و شبها با انبوهی از نونهالان و نوجوانان بمی در کنار بزرگان بساط ورزش باستانی را علم کردند. این عشق ستودنی است. سالهاست ورزش زورخانهای استان کرمان از بهترینها بوده و ورزشکاران، مربیان و مرشدان خوبی را به ورزش ایران معرفی کرده است.
این اینجا لازم میدانم یادی کنم از مرحوم حاج ناصر اسدی از پهلوانان بنام و با مرام کرمان. یاد و نام و مرامش جاوید و جاری باد.
ورزش باستانی انباشته از نماد است. چه نمادهای اسطورهای و حماسی و چه نمادهای ایدئولوژیک. کمی درباره آنها صحبت بفرمایید.
زورخانه موزه فرهنگ و هنر ایران است. اگر روزی مهمانی از خارج ایران داشته باشیم و زمان بسیار کمی جهت بازدید و آشنایی با فرهنگ و هنر ایران در اختیار داشته باشیم بهترین مکان زورخانه است تا با هنر و فرهنگ ایران آشنا شود. از پارچه و چرم و دوخت تا چوب و منبت و خراطی. از انواع آلیاژ تا قلمکاری و خاتمکاری، از سفال تا پوست و ساز، از شعر و ادبیات تا آواز و ترانه، از انواع ادوات ورزشی که هر یک نماد ابزار جنگ بودهاند تا تاریخ و تمدن، از نقاشی و خطاطی و مجسمه تا عکس و خاطرات قاب شده پر از حس کهن و جامعهشناسانه و مردم شناسانه. از ورزش پدربزرگ و نوه، از فن بیان تا حرکات و هنرهای نمایشی، از دین و تاریخ، از طریقت تا حقیقت، از معماری و هر آنچه نمای تاریخ و فرهنگ و هنر سرزمینمان است را بهصورت یک جا میتوان دید.
دقیقاً. حتی درب ورود به زورخانه و گود به صورتی طراحی شده که ورزشکار باید سر خود را خم کند و داخل شود که نماد فروتنی است.
بله و یا گود که ورزشکاران از مهمانها پایینتر قرار دارند و یا جایگاه مرشد که در بلندی به تمام ورزشکاران و حضار احاطه دارد. حتی معماری زورخانه استفاده اصولی و نمادین از هندسه و ریاضی است برگرفته از معماری پرستشگاههای قدیم و مهرابههای کهن تمدن ایران
الگوی شما در این ورزش چه افرادی بودهاند؟
الگوهای بسیاری داشته و دارم. در هنر ضرب نوازی و مرشدی اساتید بزرگوارم جناب فرامرز نجفی و سیدمحمدعلی اسحاقی و در ورزش تمامی پیران و بزرگان و پیشکسوتان که افتخار آموختن در کنارشان تا همیشه در یادم خواهد ماند. کهن کسوتان و پهلوانان واقعی که جز حق و حقیقت راهی نداشته و ندارند.
شادروان مرشد مرادی یکی از دوستان پدرم بودند که هم از بزرگان ورزش باستانی بودند و هم اهل خانقاه. در یکی از مسافرتهای ایشان به کرمان بعد از اتمام جلسه خانقاه به منزل ما آمدند و به یادگار آوازی از ایشان ضبط شد که در آخر اجرای آن آواز را به پدرم تقدیم کردند. شخصاً معتقدم ایشان علاوه بر منش پهلوانی و جوانمردی در آواز زورخانهای سبک ویژهای داشتند که من معتقدم هنوز کسی نتوانسته به سطح و مرتبه ایشان برسد. نظر شما درباره شیوه ایشان چیست؟
مرشد مرادی و سبک خواندن زورخانهای ایشان چکیدهای است از آوازهای مرشدان قبل از ایشان که با خلاقیت و استعداد فوقالعاده ایشان روایت میشد و هنوز هم مورد توجه اهالی زورخانه و مردم علاقمند به زورخانه است. هنوز هم مرشدان بسیاری از سبک و صدای ایشان تقلید میکنند. حفظ حالات حماسی و مناسب خوانی در زورخانه و استفاده درست از شعر و انتخاب دستگاه و گوشه مناسب و بهرهمندی از تکنیکهای آوازی و همچنین تکنیکهای ساز کوبهای پایه پرورش مرشدان جوان است. امیدوارم در نسل تازه هم صاحبان سبک، مرشدانی زبده و درست پرورش یافته را به این ورزش تحویل دهند.
اولین بار که خود من وارد زورخانه شدم حدود سال ۱۳۶۰ خورشیدی بود که به همراه پسرعمهام جناب محمدحسین تفرشی به یکی از زورخانههای کرمان در محله شهر رفتم. آن وقتها ورزشکاران بهصورت نیمه برهنه ورزش میکردند. با لنگی که بر کمر آنها با گره خاصی بسته میشد ولی امروزه ورزشکاران با تیشرت ورزش میکنند. این تغییرات منافاتی با اصالت پوشش زورخانهای ندارد؟
با توجه به بهتر شدن و بروز شدن جهت یکپارچگی از تیشرتهای همشکل برای تیمها استفاده میشود و شلوارکهای باستانی با هنر دوخت و نماد سرو و ترنج بر زیبایی پوشش افزوده است ولی با شما موافقم جای آن اصالت را هیچگاه نمیگیرد. همشکلی در آن دوران به بدنهای ساخته و پرداختهای بود که فقط محصول تمرینات زورخانهای نبود و حاصل شغلهای دشوار دوران گذشته و کارهای فیزیکی مشاغل مثل آهنگری، رزازی، کشاورزی ... و البته تغذیههای طبیعی و خوب بود. در حال حاضر با پیشرفت تکنولوژی و استفاده از ماشینآلات و تغذیههای ناسالم چنین اندام ورزیدهای فقط در اندک ورزشکاران پرورش اندام دیده میشود و با استفاده بیش از حد داروها و خوراکیها در همانها نیز فرم بدنی موزون کمتر قابل مشاهده است.
البته فکر میکنم سختگیریهای مذهبی هم در این مسئله دخیل بوده است. بگذریم. چرا ورزش باستانی با این همه پتانسیل هیچگاه نتوانسته جایگاه واقعی خود را در سطح بینالمللی به دست آورد؟
در خصوص جهانی شدن ورزشهای زورخانهای و معرفی آن به دنیا پیش از انقلاب و بعد از آن ورزشکاران باستانی با تیمهای بسیار خوب و گلچین شده از بهترینها در فستیوالها و مسابقات و جشنوارههای برونمرزی شرکت داشته و دارد و فدراسیون بینالمللی زورخانهای نیز تشکیل و در مسابقات جهانی کشورهای زیادی بهخصوص کشورهای همسایه و هم فرهنگ ما حضور دارند. چند سال پیش خود ما در جزیره زیبای کیش دو دوره میزبان این مسابقات بودهایم. امیدوارم مدیران ورزش و مرتبط با معرفی بهتر این ورزش به دنیا شرایط اعزام تیمهای جوان و خوب امروزی را فراهم کرده و جوانان بامطالعه و فراگیری تمامیت فرهنگ زورخانهای نمایندگان واقعی این رشته باشند.
سپاس از شما بابت شرکت در این گفتوگو
من هم از شما و سایر دوستان نشریه وزین سرمشق سپاسگزارم.
https://srmshq.ir/2xy3bu
موسیقی در مشرقزمین و فلاتِ ایران، ریشهای چندین هزار ساله دارد. قدیمیترین سندِ اجرای گروهی موسیقی در جهان نیز مربوط به فلات ایران است. یک مُهرِ گِلی متعلق به دوران ایلامیها (هزارۀ چهارم قبل از میلاد) که حدود شصت سال پیش در چُغامیش نزدیک شهر دزفول در استان خوزستان کشف شد. در این مُهر، نقش چندین نوازنده (ساز چنگ، یک نوع ساز بادی و یک نوع ساز کوبهای) و یک خواننده نمایان است. بر طبق این سند، میتوان گفت که برای اولین بار در جهان، ریشۀ گروهنوازی و ارکستر در این آب و خاک شکل گرفته است اما به دلیل اتفاقاتِ تلخ تاریخیِ کشور ایران در طول هزارههای اخیر، موسیقی کشور ما نتوانست به جایگاه خودش برگردد.
اجرای گروهی موسیقی به صورت همنوازی و ارکستر با بافت پُلیفونیک (بافت چندصدایی) در تاریخِ موسیقی غرب (قارۀ اروپا) گسترش یافت و سال به سال به تکامل رسید تا امروزه به یکی از مهمترین رِپِرتوارهای اجرایی موسیقی (برنامۀ اجرایی موسیقی) در جهان تبدیل شده است. قطعاتی که با فرمهای موسیقایی مختلف توسط ارکسترهایی با سازبندیهای گوناگون اجرا میشوند و با نام موسیقی کلاسیک غرب شهرت پیدا کردهاند، مخاطبان فراوانی در سراسر جهان دارند. خانوادۀ سازهای ویولن، پرکاربردترین و پررنگترین گروه سازی در موسیقی کلاسیک غرب است. ویولن، ویولا، ویولنسل و کنترباس، چهار عضو خانوادۀ ویولنها هستند که تمامی محدودۀ صدایی سوپرانو تا باس را پوشش میدهند و امکانات اجرایی منحصر به فردشان باعث شده است تا به شاخصترین سازهای ارکستر تبدیل شوند.
بهواسطۀ گسترش موسیقی غرب در سراسر جهان، این موسیقی در همۀ کشورها مخاطبان ویژه و مخصوص به خودش را پیدا کرده است. در کشور ایران نیز مخاطبان موسیقی کلاسیک غربی که میتوان آن را موسیقی مَحض نامید، بسیار است. همچنین در استان کرمان نوازندگانِ زیادی در موسیقی کلاسیک غربی فعالیت دارند اما اجراهایی که به صورت کامل فقط به رِپِرتوار موسیقی مَحضِ کلاسیک غربی بپردازند، انگشتشمار هستند. بدیهی است که اجراهای موسیقی پاپ، به دلیل حجم مخاطب بسیاری که دارد، بیشترین آمار را داشته باشد اما متأسفانه کمبود توجه به موسیقی کلاسیک غرب باعث شده است که مخاطبان این دسته از موسیقی با خلأ اجراهای مخصوص به خود روبهرو شوند.
اجرای رسیتالِ موسیقی کلاسیک غرب توسط خانۀ موسیقی سپهر با مدیریت جناب آقای امید آزادگان یکی از معدود اجراهایی بود که به طور ویژه و تخصصی به موسیقیِ محضِ کلاسیک غربی پرداخته بود. در این برنامه قطعاتی از موسیقی کلاسیک غرب توسط نوازندگانِ سولو با همراهی کوارتت زهی (همنوازی ویولن یک، ویولن دو، ویولا و ویولنسل) در روزهای پایانی شهریورماه به اجرا درآمد.
در این رسیتال آموزشی، انتخاب رپرتوار اجرایی بسیار هوشمندانه بود. قطعات بر اساس سطح توانایی نوازندگان انتخاب شده بودند تا توان اجرای صحیح و درست قطعه را داشته باشند. همچنین در این رسیتال، رپرتوار بهصورت گلچینی از دورههای مختلف موسیقی غرب بود تا مخاطب بتواند با سیر تحولات در فرم و عناصر آهنگسازی موسیقی کلاسیک غربی آشنا شود. آثاری از بزرگان موسیقی همچون یوهان سباستین باخ، جرج فردریک هندل، فردریک زایتس، ادوارد الگار، مندلسون، بوکرینی و دیگر بزرگان تاریخ موسیقی غرب در این برنامه به اجرا درآمد.
یکی از مهمترین نکات این اجرا، نظم و انضباط در اجرای برنامه بود. دقیقاً رأس ساعت، اجرای موسیقی آغاز شد و تمام بخشها طبق برنامهای که از قبل اعلام شده بود، به اجرا درآمد. دیگر نکتۀ مهم این اجرا این بود که مخاطبان میتوانستند بهصورت رایگان و بدون پرداخت هیچ هزینهای، بلیط ورودی تهیه کنند و در برنامه شرکت کنند. این احترام به مخاطب بسیار باارزش است.
محل اجرا از نظر امکانات رفاهی مناسب بود اما سالن تخصصی برای اجرای موسیقی کلاسیک نبود و شاید کمبود سالنهای تخصصی اجرای موسیقی در شهر کرمان، یکی از مواردی باشد که بهتر است هرچه زودتر برطرف شود. مهمترین موضوع برای سالنهای استانداردِ اجرای موسیقی، بحث آکوستیک صداست که متأسفانه در اکثر سالنهای شهر کرمان رعایت نشده است.
هنگام تهیه بلیط، برای همه مخاطبان فایلی ارسال شد که در آن توضیحاتِ کاملی در مورد نحوۀ اجرا، مشخصات قطعات، نوازندگان و شیوهنامۀ حضور در رسیتال نوشتهشده بود که بسیار نکته مثبتی برای این اجرا بود و مخاطب را با برنامه و شرایط آن بهصورت کامل آشنا میکرد؛ اما متأسفانه بخشهایی از شیوهنامه توسط مخاطبان رعایت نشده بود و حضور کودکان خردسال در سالن و رفتوآمدهای مخاطبان در هنگام اجراها، تمرکز سایر مخاطبان و نوازندگان را به هم میزد. در بین اجراها، گاهی چند نُت فالش (صداهایی که بهصورت اشتباه اجرا میشوند) به گوش میرسید که با توجه به هنرجو بودنِ نوازندگان، دور از انتظار نبود.
امید است که این نوع اجراها بیشتر شود و موسیقی کلاسیک غربی نیز، همچون دیگر ژانرهای موسیقی، توان برگزاری اجراهای بزرگ و پرمخاطب را داشته باشد و مخاطبانِ هر موسیقی، بتوانند موسیقی مورد نظر خود را بهصورت زنده و با کیفیت خوب گوش دهند. استان کرمان دارای هنرمندان و هنردوستان بسیاری است و نیاز به زیرساختهای بیشتری در حوزۀ هنر و موسیقی دارد تا بتواند در حد نیاز جامعه به آنها خدمات بدهد.
https://srmshq.ir/k5hjun
در این نوشتار در کوتاه سخن، از دیدگاه و دریافت خودم، به تأثیر فرهنگِ مصرفزدگی بر آفرینش و شنیدار موسیقاییِ این روزها میپردازم.
نخست بهتر است اندکی به یاد بیاوریم که ما پدیدهای با نام و نشان هنر را چگونه شناختهایم و در این وادی، موسیقی را چگونه از آنچه موسیقی نیست جدا میکنیم.
گونۀ انسان دریافتهای خود از جهانی که با حواس پنجگانهاش میتوانست بشناسد را به روشهای گوناگون بیان کرده است. در این میان از راهها و روزنههایی غیر از حواس پنجگانهاش، دریافتهایی از جهانِ ناپیدا داشته است که برای بیان و انتقال این دریافتها، ابزارها و شیوههای بیانی گوناگونی آفریده است. یکی از این شیوهها هنر بوده است و یکی از این هنرها موسیقی است.
هنوز و همچنان این گمانه بر سر زبانهاست که آیا هنر دریافت است یا آفرینش؟ یا آمیختهای از هر دو؟ فارغ از پاسخ این پرسش مهم، ریشۀ این پرسش در این گفتار راه گشا و روشنگر است.
چرا چنین پرسشی ذهن بشر را به خود گرفتار کرده است؟ یک پاسخ را میتوان دیگرگونگی بسیار ریشهای هنر با دیگر برون دادهای انسان دانست. چه از دیدگاه آفرینش چه از دیدگاه کارکرد. انسان به دانشهایی رسیده و آفرینشهای بیشماری هم داشته است؛ اما کارکرد و تأثیر این آفریدهها با کارکرد و تأثیر هنر بسیار متفاوت است. ماشین برای بشر بهاصطلاح رفاه را فراهم آورده است و دسترسیهای او را گستردهتر و آسانتر کرده است؛ اما انسانِ دلتنگِ عاشقِ گرفتار با دیدن ماشین دچار احوالاتی نمیشود که از عشق و دلتنگیاش حکایت کند یا دردهای روح و روانش را اندکی بکاهد. انسان با استفاده از ماشینهایی که ساخته است به آنچه خودش انسانیت و ارزشهای انسانی توصیف میکند نزدیکتر نمیشود یا در او جوش و خروشی به پا نمیکند که از او زیبایی و یا رفتاری سر بزند که خود انسان این رفتار را میستاید. پس در هنر چیزی است که در دیگر وادیهایی که انسان شناخته است نیست. نکتۀ گفتار از این مرز آغاز میشود؛ مرزی که هنر را از آنچه هنر نیست جدا میکند. مرزی که موسیقی را از آنچه موسیقی نیست جدا میکند.
موسیقی را پدیدهای آفرینشگرانه شناختهایم که از اصوات ساخته میشود، در خود نظمی ساختاری دارد و بر انسان اثراتی ژرف و گسترده میگذارد؛ و این شناخت را از خودِ آنچه موسیقی است و تاریخ موسیقی گرفتهایم.
بیایید تا موسیقی و در کل هنر را از دو منظر بررسی کنیم؛ یکی از دیدگاه آفرینش و دیگری از دیدگاه کارکرد و تأثیر.
نخست موسیقی و هنر از دیدگاهِ آفرینش:
موسیقی و در کل هنر، یک نوآوری است، به این معنا که پدیدهای آفریده میشود که پیش از آن در جهانِ محسوسات و وقایع در این شکل موجود نبوده است. از این نقطهنظر میخواهم به این نکته اشاره کنم که هنر در ذاتِ خود در مقامِ آفرینش هرگز ربطی به مخاطبِ بعدی هنر نداشته است. اثرِ هنری یک دریافت یا الهام یا ایدۀ ذهنی است که ظرفِ روحانی و دریافتکنندههای خاصِ هنرمند دریافت میکند و بر اساس آنچه او از جهان و هنر و انسانیت و زندگی در خود فراهم ساخته است، در قالب فرم و تکنیکهای بیانی مناسب آن را بهعنوان یک پدیده یا اثر هنری به جهان بیرون عرضه میکند. پس هنر یک پیشرو است که پس از عرضه، مخاطبان اگر بتوانند ودیعه نهاده در آن را درک کنند، همراستا با گوهرۀ نابِ نهاده شده در آن اثر رشد میکنند. پس سلیقه مخاطبان هنر توسط هنرمند و آثارش ساخته میشود؛ و آفرینش هنری همیشه کارِ افراد خاص یا متخصص بوده است. حتی نظریهپردازان بر این باورند که موسیقی و نغمات فولکلور یا محلی هم هرگز توسط افراد عادی ساخته نشده است هرچند در درازنای هزارتوی تاریخ سازنده این نغمه ناپیدا باشد. مردم عادی راویان این نغمات بودهاند نه خالق آن. تا پیش از باخ چنین ژرفا و گستردگی در موسیقی چندصدایی وجود نداشت که سلیقۀ کسی باشد و تا پیش از بتهوون فرمِ سمفونی چنین غنایی نداشت که شنوندهای در این سطح موسیقی را بشناسد و به دنبال شنیدن چنین آثاری باشد. یا پیش از نیما در شعر ایرانی چنین فرمی وجود نداشت که خوانندهای تشنۀ شنیدن چنین محتوای ادبی در چنین فرمی باشد. تا پیش از استاد کسایی صدای نی هرگز چنین کیفیت و سونوریته و شفافیتی نداشت که گوشی و دلی خواهان و مشتاق چنین صدایی و بالتبع چنین اثری از صدای نی باشد. اینجا یک نکته دیگر خود را نمایان میکند که این محتوای نو است که وقتی در قالب فرمها و تکنیکهای پیشین نمیگنجد، به همراهِ خود فرم و تکنیک جدید را هم میآورد. قطعاً جنابِ باخ مفهوم یا الهام یا دریافتی که داشته است به فرمهای تکصدایی قابل ارائه و بیان نبوده است و گرنه فوگ و فوگاتا و کنسرتو و مس و موتت و در کل پلی فونی توسط او به چنین سطحی نمیرسید. یا جناب کسایی محتوایی و کیفیت و حالاتی در سر داشت که با آن صدای پر از نویز و هوای اضافی نیِ پیش از کسایی قابل ارائه نبود. یا سهتار قبل از جنابِ احمد عبادی یا پیانو قبل از شوپن.
پس در مقامِ آفرینش، چون مخاطب هنر اساساً یک عاملِ پسینی و دنبالهرو یا بهاصطلاح برخوردارِ از هنر پس از آفرینش است، در چگونگی آفرینش هنر از نظر الهام و ایده و محتوا و فرم نمیتواند تأثیری داشته باشد. حتی اگر کسی سفارش ساخت یک اثر موسیقایی را بدهد اگر خودش موزیسین نباشد تنها به مشخصاتی که میتواند بشناسد اشاره میکند اما نمیتواند بگوید که ملودی از کجا بیاید و جمله و فرم و هارمونی و ارکستراسیون و رنگبندی و ... چگونه به کار گرفته شود. اگر میدانست که خودش میآفرید! به همین سادگی. من میتوانم به معمار و مهندس ساختمان بگویم ویلایی میخواهم با این مشخصات و این متراژ و این فضا و ... اما نمیدانم با چه فونداسیون و چه ستونی با چه ابعادی با چه متریالی و نمیدانم مقاومت مصالح و ضد زلزله و اتصالات و هزار ریزهکاری دیگرش چگونه است و او چگونه آنچه میخواهم و سفارش دادهام را میسازد.
دوم: موسیقی و هنر از دیدگاهِ کارکرد
کارکردِ هنر از دیرباز تا کنون در میان انسان متفاوت بوده است و البته در نقاطی مشترک.
همانگونه که ساخته شدن سازها و حتی مسیررسیدن انسان به آواز از مسیرِ زندگی او گذشته است و او ابتدا از طبیعت و کارآواها و صداهایی که از طبیعت و ابزارهای کار و شکار و جنگ و دفاعش شنیده به ساخت و پرداخت ساز و آواز همت گماشته است، کارکردهای هنر و موسیقی به جریانهای اصلی زندگی انسان برمیگردد. اگر روزگاری با همصدایی چند نفر در بریدن یک درخت و یا شکار یک حیوان به هم نیرو بخشی میکردهاند، بعدها هم هنر در ایجاد و گسترش روحیه همیاری و یکدلی و اتحاد مؤثر بوده است. کارکردهای هنر از این نقطه آغاز میشود و تا بیان ناگفتههایی که با هیچ ابزار بیانی دیگری انسان نتوانسته بیانشان کند پیش میرود. هنر هم در بیان و نمایشِ آنچه هست و بهتر تحمل کردن آنچه میگذرد کارکردهایی داشته و هم در ارائه آن دریافتهای وحی گونهای که چون هدیهای از جهانهای ناپیدا به انسان به شکل آگاهی رسیده است تا چیزی که هست اما دیده و درک نمیشود توسط این بینندۀ یگانۀ هستی، یعنی انسان دیده و درک شود.
هنر هم ما را یاری میکند تا این زندگی را بهتر تحمل کنیم و انسانیتر زیست کنیم وهم ارزشهای درست و نیکوی انسان و طبیعت را به یادمان میآورد و هم دریچهای جادویی است به سوی جهانی ناپیدا و بیکران که گاهگاهی کرانۀ تنگ ذهن ما را گشاده کند و ما را به سوی «آگاهی» بکشاند چرا که گفتهای کهن در گوش انسان همیشه زمزمه شده است که جهانی بود و دیده نمیشد میخواست که دیده شود و آگاهی به شکل انسان درآمد ...
اکنون بیایید از این دو دیدگاه نگاهی بیندازیم بر آنچه امروزه با نام موسیقی ساخته و ارائه میشود.
امروزه ما در شرایطی زیست میکنیم که ابزارهای ارتباطی بسیار گسترده شده است و نوع تعاملات انسانها در حوزۀ ارتباط بسیار متفاوت از چند دهه گذشته است. من بر این باورم که یکی از کارکردهای بسیار مهم این ابزارها و بسترهای ارتباطی مانند اینستاگرام برای سازندگان و گردانندگان آن گردش چرخ اقتصادهای بزرگ است. همه میدانیم وقتی کاربران در همۀ جهان از ابر رسانهای مانند اینستاگرام رایگان استفاده میکنند قطعاً این از سر خیرخواهی نیست چراکه هزینههای نجومی اداره چنین ابررسانهای چرا باید صرف شود تا کاربران رایگان استفاده کنند؟ شاید به این نکته کمتر توجه کردهایم که اینستاگرام چگونه «فرهنگ مصرفزدگی» را در کنار فایدههای خوبش به جوامع انسانی تزریق میکند. این یک امر بدیهی است که هر تولیدکنندهای تا زمانی پابرجاست که مصرفکننده و خریداری داشته باشد. در جهان امروز کمپانیهای عظیم چگونه مدام تولیدات خود را که در بسیاری موارد در دایره نیازهای ضروری هم نیست به انسانها بفروشند؟ پس همیشه باید مصرفکنندههایی باشند و مصرفکننده بمانند. ملزومات مصرفکننده ماندن چیست؟
سطحینگری، نداشتن توان خردورزی، نداشتن توان ژرفنگری، نداشتن توانایی تحلیل، نداشتن توانایی سکون و بودن در لحظه، همراه شدن با شتاب، همراه شدن با مد، دوری از تحلیل و تعمق و تولید و هر آنچه که انسان را از حرص خرید و ولع مصرفکنندگی دور کند.
عادتِ «رد شدن» و «بزن بعدی» آن هم در کوتاهترین مدت و ترغیب کاربران به تولید محتواهایی با زمان بسیار اندک در حدود یک دقیقه یا کمتر و صرف زمان بسیار کم و تنظیم الگوریتمهای اینستاگرام برای نشر محتواهای سطحی و کوتاه که هرگز تو را از عادت «بزن بعدی» دور نکند، از ملزومات و وظایف اصلی اینستاگرام است برای ایجاد و تقویت همان فرهنگ مصرفزدگی با همان هدفی که به آن اشاره شد.
اکنون به پدیدۀ هنر و ارتباط و تأثیر فرهنگِ مصرفزدگی بر آفرینش و ارائه آثار هنری نگاهی بیندازیم. با نکاتی که پیشتر در مورد هنر گفته شد میتوان دریافت که آفرینش هنری زاییدۀ خلوت و سکون و آرامش و توانایی و گنجایش دریافت و مهارتهای پرداخت ایده و الهام است. در جهان انسانی امروز که با این شتابِ زندگی کش در حرکت است و ما مدام در حال رد شدن هستیم اساساً در کدام خلوت شرایط دریافت و آفرینش فراهم میشود؟ در جوامعی مثل جامعه ما که از جهاتی دیگر هم بر آتش خانمانسوز سطحینگری دمیده میشود وقتی این رسانهها هم تهمایههای توانایی تعمق و تمرکز را میبلعند چگونه آفرینش رخ دهد؟ آفرینش یعنی پیوند. آفرینش محصول پیوند متعادل متضادهاست. پیوند متعادل زن و مرد. پیوند متعادل زمستان و بهار. سرما و گرما. هنر هم محصول پیوند متعادل متضادهاست. خلوت و جمع. سفر به درون و کشف از درون و ارائه به بیرون. پیوند صدا و سکوت. پیوند فراز و فرود. پیوند شتاب و سکون.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۲ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.
https://srmshq.ir/7nxsa3
سالیانی پیش، ستمگری به شهر کرمان آمد و دستور داد تا همگان را کور کنند. شهری که آرام بود، آرامشاش را از دست داد. بسیاری در تاریخ و ادبیات به این موضوع پرداختهاند و روایتهای مختلفی از این فاجعه به تحریر درآمده است. نقاشیها و نمایشهایی نیز مستقیم و یا غیرمستقیم، این ستمِ بزرگِ تاریخی را روایت کردهاند، اما شاید کمتر کسی به فکر روایت چنین ظلمی با هنرِ موسیقی بوده است. شاید بتوان آلبوم موسیقی «شهرِکور» با آهنگسازی شهاب جعفری را نمونۀ خوبی از روایت این فاجعه با کلامِ موسیقیِ بیکلام دانست.
در ابتدای آلبوم، در قطعۀ نخست، با فضایی شاد و سرزنده روبهرو میشویم. در لحظات اولیۀ این قطعه که با نام «سلام خورشید» معرفی شده است، نغمههای سریع پیانو در دلِ صداهای کشیده و سرزندۀ ویولنها حسی از آرامش را به مخاطب القا میکند، سپس قطعه به اوج خود میرسد و ویولنها تِمهایی چالاک و تغزلی بیان میکنند که نشان از شادی و طراوت دارد. تا پایان قطعۀ اول تمهای سرزنده و شاد، فضایی روشن و شاداب را برای مخاطب ایجاد میکنند.
قطعۀ دوم با نام «ورود دیو» اما خبر از فضایی تیره و تاریک دارد. فضایی وهمانگیز و پرتنش، فضایی که بیانگر ورود دیو به شهر است. آهنگساز با استفاده از هارمونیهای تنشزا و فواصل نامطبوعِ موسیقی و بازی با ریتم و تمپو، فضایی پر از استرس و تنش ایجاد کرده و این قطعه برای نمایش حس و حال مردم در زمان ورود دیو به شهر است.
شاید بتوان اوج موسیقی این آلبوم را در دلِ قطعۀ سوم پیدا کرد. قطعهای که با نام «قربانگاه» معرفی شده است. این قطعه بیانگر جدال بین دیو و مردم است. دیو، مردمِ شهر را به قربانگاه میبرد و آنها را کور میکند. استفاده از پرشهای داینامیکی(شدتِ صدا) و تغییرهای گسسته و پیوسته در داینامیک، ملودیهای سؤال و جوابی بین بخشهای صدایی، بازی با ریتم و تمپو، حرکتهای ملودی به صورت سینوسی به بالا و پایین، بخشی از مصالحی است که آهنگساز در بیان ایدۀ خود در این قطعه به کار گرفته است. یکی از زیباییهای این قطعه، ملودیهایی با تِمِ موسیقی ایرانی در دل تمهای کلاسیک غربیِ قطعه میباشد که به زیبایی به رنگآمیزی و آرایش موسیقی کمک کرده است.
شهر آرام بود، دیو آمد، خرابی به بار آورد و مردم را کور کرد. دیگر در این شهر خبری از آرامش نبود، غمی سنگین تمام فضای شهر را پر کرده بود. قطعۀ چهارم، که آخرین قطعه از این آلبوم است، با نام «شهرِکور» نامگذاری شده است. فضای این قطعه با قطعات قبلی متفاوت است. سرعت قطعه پایینتر از قطعات دیگر است و ساز پیانو نقشی پررنگتر دارد. ملودیها دارای یک غمِ درونی هستند و استفاده از تمهای موسیقی ایرانی این غم را بهتر نمایش داده است.
در هنگام شنیدن آلبوم «شهرِکور» احساسات متفاوتی تجربه میشود. شاید هرکسی از موسیقی برداشتِ متفاوتی داشته باشد اما با توجه به توضیحات همراه با آلبوم، میتوان برداشتهای همسو و یکپارچهای از قطعات این آلبوم استنباط کرد. آلبومِ «شهرِ کور»، بیکلام است اما به دلیلِ داشتنِ توضیحات در گونۀ موسیقی مَحض قرار نمیگیرید. در دوران رُمانتیک در موسیقی غرب، گونهای از موسیقی با نام «موسیقی برنامهای» رایج شد. در این گونه، آهنگساز بر اساس یک داستان، ایده، شعر و یا صحنه به ساخت موسیقی سازی میپردازد. موسیقی به خودی خود توانایی بیانگری و انتقال پیام و احساسات مشخص را ندارد و یک موسیقیِ خالص نمیتواند چیزی را بیان کند و یا به چیزی هویت ببخشد. در موسیقی برنامهای، آهنگساز با گذاشتن نام بر روی قطعات خود و ارائۀ توضیحات به مخاطب کمک میکند تا بتواند هدف و منظور او را درک کند و باعث شناسایی منبع الهام آهنگساز میشود.
شهاب جعفری، متولد سال ۱۳۷۰ خورشیدی در شهر کرمان، نویسنده، پژوهشگرِ برجستۀ هنر و آهنگساز است که دکترای تخصصی خود را در زمینه پژوهش هنر با تمرکز بر موسیقی کسب کرده است. او به خاطر کاوش در اصوات مختلف با استفاده از عناصر هنرِ ایرانی و انعکاس مفاهیم اجتماعی و فلسفی در آثارش شناخته شده است. آثار قبلی او شامل آلبوم «خیال» و تکآهنگ «کولی» است که در سال ۲۰۲۴ میلادی منتشر شدهاند.
در خلقِ آلبوم موسیقی «شهرِ کور»، شهاب جعفری در نقش آهنگساز ظاهر شده است. اجرای سازهای زهی، شامل ویولن ۱، ویولن ۲، ویولا و ویولنسل توسط میثم مروستی و ساز پیانو توسط بهنام ابوالقاسم انجام شده و مراحل ضبط آلبوم توسط نوید شاهبیگی در استودیو آرشاویر صورت گرفته است. تصویرگر سایه پارسائی و سپرسا مسئول طراحی گرافیک و هویت بصری بوده و همچنین تولید تیزرهای ویدئویی توسط اورنگ صورت پذیرفته است. در نهایت، میکس، مسترینگ و مدیریت کلی پروژه توسط سهیل سهیلی انجام شده و توسط نشر نویز در کشور آلمان به صورت دیجیتالی در سراسر جهان منتشر شده است.
شهاب جعفری ایدۀ ساخت آلبوم «شهرِ کور» را داستان تاریخی حملۀ آقا محمدخان قاجار به شهر کرمان و دستور کور کردن مردم کرمان به دست او را بیان کرد. و اینکه بین ایدۀ ساخت این آلبوم با مقالهای از دکتر مریم قرسو در مورد مقایسۀ آیینهای موسیقایی مناطق مختلف ایران همچون موسیقیهای نمایشی عروسکولی، شوشی و کوسه ارتباطی غیرمستقیم وجود دارد، در این موسیقیهای نمایشی، ابتدا فضا تیره و تاریک است و سپس به شادی و نشاط ختم میشود، اما شهاب جعفری در این آلبوم داستان را به تراژدی تبدیل کرده و فضای شاد و آرام در ابتدا به غم و اندوه در پایان تبدیل میشود. آلبوم موسیقی «شهرِ کور» برای یک کوئینتِت زهی (همنوازی ویولن یک و دو، ویولا، ویولنسل و پیانو) در فضای ارکستراسیون موسیقی کلاسیکِ معاصر با استفاده از مدها و ساختار موسیقایی ایران ساخته شده است که به گفتۀ آهنگساز، تحت تأثیر کوارتتهای (همنوازی ویولن یک و دو، ویولا و ویولنسل) شماره ۷ و ۸ اثر دیمتری شاستاکویچ نیز بوده است.