https://srmshq.ir/2ze934
این كه دلیل نامگذاری سكونتگاههای انسانی چه بوده است، از پرسشهای همیشگی پژوهشگران فرهنگ ملل بوده است. همچنین این كه نام زیستگاههای انسانی در درازای تاریخ، چه فرایندی از تحول را طی كرده و چگونه دچار دگرگونی شده است نیز به همین اندازه دارای اهمیت است. در این جستار میکوشیم با تكیه بر اسناد و متون تاریخی و جغرافیایی، متون ادبی و كتابهای لغت و نیز با در نظر داشتن فرهنگعامه بهصورت مطالعه موردی و یا درنگ در الفاظ و معانی نامها به دنبال یافتن پاسخی در خصوص وجه نامگذاری اعلام جغرافیایی در ایران برآییم.
در این تحقیق نام جغرافیایی متعددی مورد تجزیه و تحلیل آماری قرار گرفته است. اگر چه در برخی موارد به دلیل پیچیدگی الفاظ و نامفهوم بودن لغات نمیتوان ریشه كلمات و معانی آن را به آسانی دریافت، اما در بیشتر موارد، مطابق آنچه از این تحقیق برمیآید، نامها به سبب وجود منابع آبی زیرزمینی و بارآوری به دست مالكان و خریداران در طول زمان نامگذاری شده یا تغییر نام یافتهاند. در برخی موارد نیز موقعیت سرزمینی و شكل زمین موجب نامگذاری برخی مکانها شده است. در این میان، نامگذاری سکونتگاهها در مناطق جلگهای تفاوت معناداری با نامگذاری در مناطق كوهستانی داشته است.
اما به تعبیری، شهری كه اكنون به نام «كرمان» شناخته میشود، از روزگاران باستان تا حدود حمله مغول به ترتیب به نامهای «ویهارتخشیر»، «بیه اردشیر»۱؛ «بردسیر»۲ و «گواشیر»۳ معروف بوده است. نواحی «زرند» و «کوهبنان» و توابع آنها در ذیل كوره «بردسیر» قرار داشته است. در این پژوهش میکوشیم برخی از آبادیهای قدیم این ناحیه را به لحاظ واژگانی، مفهومی و تاریخی بررسی كنیم. نام برخی از این سکونتگاهها اكنون برای ما شناخته شده نیست. برخی دیگر همچون «زرند»، «کوهبنان»، «خانوك»، «ریگآباد»، «دشتخاك» و «سربنان» همچنان بدون تغییر یا با تغییر اندك مانده و به همان شكل باستانی خود به كار میروند. از برخی آبادیها نامی در اسناد برده نشده است و در نتیجه، باید به كمك دادههای تاریخ شفاهی و اطلاعات مردم شناختی راهی برای یافتن معانیشان جست. در جستار حاضر میكوشیم با بهرهگیری از شواهد و قرائن موجود، هم محل كنونی آبادیهای ناشناخته را تعیین كنیم و هم راهی برای پی بردن به معانی و مفاهیم نامهای معروف بیابیم. یافتن علتی برای نامگذاری زیستگاههای انسانی بسیار دشوار است.
گونهشناسی نام سکونتگاههای شمال كرمان
اسامی سكونتگاههای زرند و کوه بنان به لحاظ واژهشناسی از تنوع برخوردارند. برخی از نامها كه بر آبادیهای فراوانی در ایران اطلاق میشود، در این منطقه وجود ندارد. بهعنوانمثال در این منطقه، روستایی كه جزء نخستش كلمات «گذر»، «باغ»، «بالا»، «بر»، «برج»، «پل»، «ته»، «پیر»، «تپه»، «تخت»، «تل»، «دژ»، «قلعه»، «پا» و «تیغ» باشد، یا پسوندهایی چون «خره»، «زار»، «سار»، «حصار»، «گاه»، «جا»، «شیر» و ... وجود ندارد. با نگاهی به نام آبادیهای منطقه میتوان آنها را به لحاظ كاربرد به دو دسته فراموش شده و متداول و دومین دسته را به لحاظ مفهوم و واژهشناسی به هفده دسته تقسیم کرد.
الف) اسامی متداول
۱. اسامی جامد
مراد از این گونه اسامی، نامهای جامدی كه در قالب قاعده خاصی درنمیآیند و مفهوم آن را جز از راه گمانهزنی یا مراجعه به فرهنگ شفاهی مردم نمیتوان به دست آورد نظیر: «زرند»، «کوهبنان»، «سبتک»، «هنگرو»، «سنگ»، «همسیچ»، «گیسک»، «گوجهر»، «مدبون»، «گور»، «چاهكین»، «هنزاف»، «بناوند»، «خانوك»، «گرگاك» و «شبجره».
واژه «زرند» را جغرافینویسان به فتح حرف اول و دوم ضبط کردهاند۴؛ نام زرند برای نخستین بار در متون جغرافیایی سده چهارم هجری آمده؛ هر چند اخباری از ادوار پیش از آن هم در متون تاریخی آمده است. جغرافینویسان مکتب بلخی به طور عموم از این شهر با همین نام یاد کردهاند و نامی چون «زراوند» یا «زریاوند» که برخی بر زرند دوران باستان نسبت میدهند۵، تنها مستند به فرهنگعامه است.
عموم کسانی که دربارۀ وجهتسمیه زرند اظهارنظر کردهاند، این واژه را با «زر» (طلا) ارتباط دادهاند. «رضا قلیخان هدایت» ضمن آن که زرند را با «فدوند» یا «خدوند» جیرفت - كه نام قدیم «دوساری» كنونی واقع در «جبالبارز» است۶ اشتباه - گرفته و پیدا شدن قطعههای زر در خاک آن را دلیل نامگذاری آن ذکر کرده است۷. این خطای او، خشم «احمد علیخان وزیری» را در پی داشته است۸؛ اما شاید «امام قلیخان زند» نیز آنگونه که وزیری میگوید، بی مأخذ سخن نگفته باشد. به نظر میرسد اشتباه گرفتن «خدوند» با «زرند» در متون دیگر هم اتفاق افتاده باشد. در بعضی از نسخههای کتاب عقدالعلی اثر «افضلالدین کوهبنانی» به جای کلمه «خدوند»، «فدوند» و در برخی دیگر «زرند» آمده۹ که بیشک حاصل اشتباهات نسخهنویسان است. این شایعه برخی از پدیدآورندگان کتابهای لغت را نیز به اشتباه انداخته است؛ چنان که «داعیالاسلام» زرند را ناحیهای از جیرفت دانسته است۱۰؛ شاید امامقلی از همین طریق این مطلب نادرست را گرفته باشد.
شاید تأملی زبانشناسانه بتواند راهی فراروی ما بگشاید تا با گمانهزنی، معنی نزدیک به واقعی برای نام زرند بیابیم. این واژه میتواند نه نامی جامد بلکه عنوانی مرکب از دو جزء «زر» و «اند» یا «وند» بوده باشد. جزء نخست میتواند به معنی طلای ناب (فرهنگ معین، ذیل: زر) یا مخفف زیور به معنی مطلق سنگ یا ماده معدنیای که به کار ساخت زیورآلات باشد. برخی از محققان جدید نیز واژه زرند را با زر ارتباط داده، احتمال دادهاند که نامگذاری آن به خاطر فعالیتهای معدنی در کوهستانهای اطراف آن در روزگاران باستان برای استخراج طلا بوده است۱۱؛ زیرا در جنوب غربی زرند نامهای «زارکوه»، «زارچستان»، «پاتکون» (پات کان؟) و «گریشکون» (گریش کان؟) توجه را جلب میکند. به علاوه بر روی محوری که از شمال غرب زرند تا شمال شرق کرمان ادامه دارد، نامهای «خانمکان» (کان مکان؟)، کوه و آبادی خانوک (کانک؟)، «بیدخون» (بیدکان)، «هیکون» (هی کان؟)، «خرکون» (خرکان؟)، «کودخانی» (گودِ کان؟)، «دهخانی» (ده کان؟) بسیار جالب است.۱۲ در این كه برخی گزارههای تاریخی، معدنكاری را در این منطقه تأیید میكند، تردیدی نیست؛ اما به نظر نمیرسد این تحلیل كه نام زرند از زر به معنی طلا باشد، از پشتوانه اسنادی برخوردار باشد. زیرا اولاً تلاش برای یافتن طلا دلیل بر دستیابی به منابع آن نیست. ثانیاً كاربرد واژگانی چون «كان» و «كانی» در تداول عامیانه هرگز معادل معدن نبوده است. ثالثاً دلیلی بر تبدیل كاف به خ و كان و كانی به خان وجود ندارد. رابعاً واژه مغولی «خان» همواره معادل «مالك» به كار رفته است. خامساً تركیب برخی از كلمات به خوبی نشان میدهد با نام گیاهان دارویی در پیوند است. نیر زارچو، زارچوئیه، زارچستان و حتی زاركوئیه برگرفته از گیاه زارچ است؛ نه معدن زر. سادساً برخی نامهای ادعایی نظیر خركون یا خركان، زارچستان، كودخانی اصولاً در جایی ثبت نشدهاند.
برخی گمان بردهاند که «زرند» به معنی «مکان زر» باشد و پسوند «ند» كه در اعلام جغرافیایی دیگری نیز به كار رفته به معنی مكان است. این پسوند در نام برخی دیگر از مکانها نیز دیده میشود۱۳. «زروند» نیز در اماکن جغرافیایی ایران دیده شده که به نظر من میتواند به معنی «آراسته» باشد. در ده «کدکن» مرکز جلگه رخ در حوالی نیشابور، زیارتگاهی است به نام «پیر زروند» که اهالی محل آن را پدر شیخ عطار میدانند. پیر زروند بر سر یک کاریز کهن و در کنار برج قدیمی زروند قرار داشت۱۴؛ اما باید گفت لزوماً «اند» در کلمات فارسی پسوند مکان نیست. بلکه میتواند نشانه تعیین حد و مرز باشد. مثلاً واژه «آوند» را به معنی ظرف مایعات دانستهاند؛ زیرا جزء نخست آن همان «آب» است که برای آسانی تلفظ به «آو» یا «او» تبدیل شده است.
مردم محل نام اولیه «زرند» را «زراوند» میدانند. شاید بر همین اساس، در فرهنگ جغرافیایی ایران چاپ ارتش، نام «زرآوند» در کنار «زرند» به عنوان قصبه مرکز بخش زرند شهرستان کرمان در پرانتز ذکر شده است۱۵. ریشه این باور را نمیتوان به آسانی یافت، زیرا در هیچ منبعی بر این شهر نامی به جز «زرند» اطلاق نشده است. البته «زراوند» میتواند به معنی «ظرف طلا» باشد. «آوند» به چند معنی از جمله ظرف به کار رفته است (معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، ذیل ماده آوند)؛ اما احتمال دیگری هم در وجه نامگذاری زرند وجود دارد و آن این که پسوند «ند» آن در معنی «حصار» و نیز «دربند کردن» و «کار کردن بر روی یک چیز» باشد. شاید واژه «بنده» نیز با پسوند «وند» به یک معنی باشد؛ زیرا بنده به کسی میگویند که ظرف وجودی خود را محدود به پرستش مولای خود کرده باشد. همچنین کلمه «کمند» به ریسمان یا طنابی گفته میشود که برای اسیر کردن انسان یا جانوری به کار برند (همو، ذیل: کمند). بدین ترتیب، کمند نیز با مفهوم فروکاستن و دربند کردن قرین است و میتواند مخفف «کمنده» به معنی «کاهنده» باشد. در این وجه زرند میتواند به معنی «زرستان» یعنی «سرزمین زیباییها و زیورها» باشد.
این که واژه زرند، نه در اشاره به موقعیت معدنی آن، بلکه به سبب رویش یا پرورش گیاهان بوده باشد نیز گمانهای دور واقعیت نیست. ای بسا واژه زر نیز از باب تشبیه به محصول کشاورزی عمده منطقه یعنی گندم اطلاق شده باشد. برخی از کتابهای لغت، زرند را نام درختی صلب و بیبار میدانند۱۶ و زراوند نیز نام گیاهی است (دهخدا، ذیل: زراوند).
به علاوه، هر دو واژه میتواند نام شخص باشد؛ چنان که تاریخنگاری افسانهای عرب، نام بسیاری از شهرها را به فرزندان «نوح» منسوب میداند. ابن کلبی، کرمان را به کرمان بن فلوج از فرزندان لنطی بن یافث بن نوح نسبت داده است۱۷؛ بنابراین شاید دور نباشد که نام زرند یا حتی زراوند به بانی آن یا کسی دیگر منسوب باشد. نظامی گنجوی نام یکی از سه پسر «نرسی» وزیر «بهرام گور» را که موبد موبدان او نیز بوده، «زراوند» ذکر کرده است۱۸.
میتوان گمان برد، فردی که نخستین بار در زمانی نامعلوم از كوهپایههای زاگرس به کرمان آمد و قنات زرند را حفر کرد، نام یا عنوانی چون زراوند، زرنده، زرونده و زیورنده به معنی زرگر، زرساز و سازنده زیورآلات داشته است. طبیعتاً در چنین مواردی آبادی احداث شده بهوسیله چنین شخصی را با پیشوندهایی چون «ده»، «دیهه»، «کهن» یا قنات، «آب» و «او» میآوردهاند. بدین ترتیب، ترکیبی چون آو زرنده، او زرندو، ده زرنده و امثال آن به وجود میآمد. میتوان گمان برد که نخست ترکیب اضافی «ده زراوند» یعنی روستایی که به همت فردی زراوند نام به وجود آمده است، او زرندو یعنی آبی که متعلق به شخصی به نام زرندو است و کهن زریوند یعنی قناتی که آن را مردی به نام زریوند به وجود آورده باشد، بر این آبادی اطلاق میشده که با گذشت زمان و توالی نسلها عنوانی ساده چون زرند (zerend) جای هر یک از این عنوانهای فرضی را گرفته است. همچنین میتوان تصور کرد نام فرد پارسی تباری که برای نخستین بار این آبادی را احداث کرده، زرنده به معنی آراینده بوده است. تا دهه ۱۳۴۰ ش به فاصله اندکی در سمت شمال غربی زرند، دهکدهای بود که آن را «زرندو» میخواندند (دهخدا، همان، ذیل: زرندو). شاید این روستا متعلق به همان مالک اصلی در سدههای پیش از اسلام بوده که بعدها خانههای دیگری که در نزدیکی آن ساخته شده نام زرند یا زرند بزرگ۱۹ را به خود گرفته است.
از میان معانی واژه زرند، تنها دوزخ و جهنم۲۰ است که با معانی واژه زراوند ارتباطی نمیتواند داشته باشد؛ اما این که برخی واژه زرند را معادل رودخانه و دریاچه دانسته و خواستهاند این نام را به دوران پیش از تاریخ و پیش از آفرینش انسان که این سرزمین در زیر آب بوده است ارتباط دهند۲۱ نمیتواند درست باشد؛ مگر این که به لحاظ علمی ثابت شود که در روزگاران باستان نیز این منطقه دارای دریاچه یا رودخانهای دائمی بوده است.
۲. نامهای برگرفته از توپوگرافی آبادیها
برخی از نامها حاكی از وضعیت و موقعیت زمینشناختی سکونتگاههاست. چنان که واژگانی نظیر کوهبنان و دشتخاك بر موقعیت كوهستانی و جلگهای آبادیها دلالت دارد. کوهبنان در کتب گوناگون به صورتهای مختلفی آمده است. برخی از این واژگان چون کوبنان (نک: بیشتر منابع محلی تاریخ کرمان) و کهبنان۲۲ جنبه تخفیفی دارد یا به منظوری ادبی پدید آمدهاند. برخی چون کوبنات۲۳ و کوبونات۲۴ از باب قیاس به دو جمع مکسر بنون (پسران) و بنات (دختران) در زبان عربی جعل شدهاند. همچنان که برخی از شهرها یا مجموعه آبادیها در ایران با الف و تاء جمع بسته شدهاند؛ نظیر قائنات، بوانات، اصطهبانات و شمیرانات. برخی نامها چون کبینان۲۵، کوبیان۲۶، کوکیان۲۷ و کهنبان۲۸ حاصل تصحیف و اشتباه نسخه نویسان یا اشتباه در تلفظ است. در یک مورد، تلفظ این نام به صورت مضاف و مضافالیه یعنی به شکل «کوه بونان» آمده است۲۹؛ اما تلفظ درست آن همان کوه بنان است. بدین ترتیب همانگونه که جزء اول زرند معنایش دانسته است، تردیدی در معنی جزء نخست واژه کوه بنان نیز که کلمه کوه به معنی بلندی و ارتفاعات است وجود ندارد. درباره وجهتسمیه آن میگویند: چون بلندترین نقطه مرزی کرمان این ناحیه بوده است، در زمانهای قدیم افرادی از سوی حکومتها برای دادن اطلاعات، بالای کوه گماشته میشدند که آنان را کوهبانان میگفتند؛ مخفف این واژه کوهبنان میشود و رفتهرفته بر این محل اطلاق شده است۳۰.
برخی دیگر «بنان» را جمع «بنه» به معنی «پسته کوهی» دانسته و بدین ترتیب کوهبنان را به معنی «کوه پسته» نوشتهاند۳۱. این احتمال منطقیتر به نظر میرسد؛ زیرا در گویش محلی کرمان واژه «بنه» به معنی پسته کوهی یا درخت پسته جنگلی است۳۲ و این درخت در کوهستانهای آن فراوان است۳۳.
«دشتخاک» به دلیل حاصلخیزی خاک به این نام خوانده شده است. نخستین بار نام این قریه در كتاب «تاریخ شاهی» - از نگاشتههای قرن هفتم هجری - آمده و آن مربوط است به ماجرای لشكر فرستادن حجاج سلطان حاكم قراختائی كرمان برای كمك به اباقاخان ایلخان مغول در نبرد با براق اوغلان. در این ماجرا لشكر كرمان مدتی در دشتخاك توقف كرد و سپس از راه کوه بنان رهسپار اردوی خان مغول شد۳۴. در همان سند، نام «خانوك» نیز آمده است. این واژه میتواند تركیبی از «خانه» و «كوه» باشد كه به مرور به «خانوكوه» تبدیل شده و سرانجام آخرین حرف مصوت آن به تصور آن كه واو تصغیر است، از آخر آن برداشته شده است.
در قرن هفتم هجری نویسنده تاریخ شاهی و در قرن سیزدهم هجری «احمدعلی خان وزیری»، «خانوك» را به خوشی آب و هوا ستودهاند۳۵. بر همین قیاس میتوان نام آبادیهایی را كه در براكوه شرقی و غربی زرند قرار دارد و به حرف كاف ختم میشود، دارای دو جزء دانست كه جزء دوم آن تخفیف واژه «كوه» است. نظیر «گرگاك» در براكوه غربی زرند كه میتواند «گرگان کوه» بوده باشد به معنی «كوه گرگها» كه در تلفظ عامیانه به «گرگاكو» تبدیل شده و به دلیل تشابه حرف پایانی آن با واو تصغیر به تدریج به «گرگاك» تبدیل شده است. در نوشتههای شیروانی۳۶ و فرهنگ جغرافیایی ایران این آبادی «جرجانك» ضبط شده است۳۷.
«ریگآباد» به دلیل وجود سنگریزههای حاصل از جریان رودخانه فصلی به این نام خوانده شده است. در مناطق كوهستانی شمال زرند، روستایی به نام «گودون» یا «در گودون» قرار دارد که به معنی گودها یا زمینهای پست و هموار است. نام آبادی «گوجهر» در نزدیکی کوه بنان، در اصل تغییر یافته دو کلمه «گود» و «جر» است. واژه «جر» در گویش کرمانی و گویش خراسان و فرارود (آسیای میانه) نیز به معنی زمین گود است۳۸؛ بنابراین، مصحح کتاب صحیفۀالارشاد به درستی معنی گوجهر را زمین پست و آبگیر دانسته است۳۹.
در منطقه زرند برخی مکانها وجود دارد که به آنها «تنگل» میگویند؛ نظیر «تنگل ریگآباد»، «تنگل تزرج شرقی»، «تنگل طغرلجرد» و «تنگل قدمگاه». در خارج از شهرستان زرند تنها دو روستا به نام تنگل وجود دارد؛ یكی «تنگل جار» در جبالبارز جیرفت و دیگری «تنگلوئیه» حرجند كرمان۴۰.
تنگل از دو جزء تشکیل شده است. معنی جزء اولش «تنگ» در زبان فارسی معلوم است. جزء دوم آن میتواند واژه پهلوی گئیر و مخفف آن «گر» به معنی کوه یا دره و یا دره ژرف و تنگ باشد. حرف «ر» در کلمه «تنگ گر» برای آسانی تلفظ به لام تبدیل شده و کلمه «تنگل» ساخته شده است. ریشه جزء دوم کلمه تنگل را میتوان در کلمه «گیر» جستوجو کرد. کوهها معمولاً مانع ارتباط مناطق هامونی و جلگهای با یکدیگر میشوند. اصطلاح گیر افتادن یا به گیر افتادن دقیقاً به معنی دچار مخمصه شدن و به مانع برخوردن است؛ بنابراین، ترکیب «تنگ گیر» میتواند دو کوه باشد که به بسیار به هم نزدیکاند و درهای تنگ را به وجود میآورند که عبور از آن دشوار شود. بر این اساس، «در تنگل» یعنی در تنگ گیر یا دروازه ورود به درهای خواهد بود که گذشتن از آن دشوار است. امروز کلمه «گیره» را بر وسیلهای اطلاق میکنند که برای فشرده کردن یک چیز یا جدا کردن یک جسم با فشردن از آن استفاده میکنند. اتفاقاً چنین درهای در نزدیکی این روستا و در سمت کوهستان شرقی آن وجود دارد که مردم محل آن را «تنگل قدمگاه» میگویند. از آنجا که این روستا دروازه ورود به این تنگل بوده است، نامش را «در تنگل» نهادهاند. مردم به دلیلی آن دره را قدمگاه امام علی (ع) پنداشتهاند. از همین روی، این منطقه را «دره دلدل بند» هم میگویند؛ هرچند «دلدل» نام استر معروف پیامبر (ص) بوده است۴۱. پهنای این دره پس از هر بار طغیان رودخانه تنگتر میشده و اکنون حدود ۳ متر است. این دره از نیمههای دهه ۱۳۷۰ ش. حدود ۱۰ متر گودتر و ۱۰ متر هم تنگتر شده و بالادست این کوه، منظرهای شگفتانگیز است و میتواند یکی از جاذبههای طبیعی این شهرستان قلمداد شود.
این دره و قدمگاه، نزد مردم دارای احترام و هویت مذهبی است. در این دره جاهایی برای آویختن پارچه و بهاصطلاح دخیل بستن وجود دارد. در انتهای این محل سوراخی وجود دارد که گویشوران محلی آن را «کت حلال حروم» میدانند و معتقدند اگر کسی موفق بشود از توی این سوراخ عبور کند، در حلالزاده بودن خود نباید تردید داشته باشد! در پهلوی کوه نیز صورت انسانی بر روی صخرهای کندهکاری شده که خود موجب ساخته شدن افسانهای شده است. رو به روی «کت حلال - حروم» در سمت دیگر دره، سوراخی مصنوعی در دیواره کوه به قطر تقریبی اندازه مچ دست انسان وجود دارد که از آن آب میجوشد و آن را ضربه دست امام علی (ع) به کوه میدانند.۴۲
در نزدیکی در تنگل، روستای دیگری به نام «گیسک» قرار دارد که پس از زلزله سال ۱۳۵۶ ش. خالی از سکنه شد. گمان میرود نام گیسک از دو جزء «گیس» و «کوه» تشکیل شده باشد. شاید انبوه درختان زیبا و سر به فلک ساییده این روستا که در کنار کوه قرار داشته، موجب شده مردم محل نام این روستای زیبا را «گیسوی کوه» بنامند. بعدها «گیس کوه» به «گیسکو» تبدیل شده که چون واو آن در گویش محلی کرمان بیشتر در معنی کوچک شماری میآید، مردم آن را از آخر كلمه انداختند. نظیر این گونه تغییرها در تداول عام در اسامی افراد هم دیده میشود؛ به عنوان مثال نام «شهربانو» را به گمان این كه حرف واو در آخر آن توهینآمیز و تحقیركننده باشد به «شهربان» تغییر میدهند!
۳. نامهای هم پیوند با مفهوم آب و مجاری آن
روستاهایی که با مفهوم آب ارتباط دارند، به لحاظ واژگانی به سه دسته تقسیم میشوند: دستهای كه با «آب»، «چاه»، «كن» و «كهن» و «كین» (معادل كاریز یا قنات) آغاز میشوند مانند «آب پنگو»، «چاهكین» و «كهنو»؛ دستهای كه به «آباد» (شاید مخفف آبداد معادل چشمه یا قنات) یا كهن ختم میشوند مانند «ریگآباد» و «حتكن» و دستهای كه در تركیب آنها واژگانی همچون «كهن» و «چاه» و «برف» وجود دارد؛ نظیر «كهن بشیر»، «برفو» و موارد فراوانی كه در پی میآید.
روشن است که کلمه «آباد» از «آب» گرفته شده و اصلیترین عامل حیات و زمینه شکلگیری اجتماعات بشری آب است. در منطقه براكوه شرقی زرند حوالی شادهرمز، روستایی وجود دارد كه نامش شبیه اسامی بیگانه مینماید. مردم محلی آن را «اوپونگ» میخوانند و در آثار مكتوب آن را «آب پنگوئیه» ضبط میکنند. جستجو در این نام ما را به اینجا میرساند كه جزء نخست آن «او» به معنی آب است كه در همه آبادیهای ایران همواره به آن وابسته بودهاند. جزء دوم آن «پونگ» نیز بیارتباط با مفهوم آب نیست كه واژه «پنگان» یا «فنجان» تغییر یافته آن است. «پنگان» در فارسی كهن، واحدی رسمی برای تقسیم آب بوده است. محمد بن یوسف خوارزمی از یكی از اصطلاحات دیوان آب به نام «بست» یاد كرده كه وارد زبان عربی هم شده است. از بست برای تقسیم آب میان برزگران استفاده میكردهاند و هر گشاد و بست آن در زمانی معین یك واحد به حساب میآمده و در اصل از اصطلاحات محلی مردم مرو خراسان بوده است. مقدار رسمی «بست» در دیوان آب یکدهم پنگان بوده است۴۳. در برخی جاها مساحت زمین را با «فنجان» كه واحدی برای اندازهگیری آب بوده میسنجیدهاند. در نتیجه، هر جریب زمین را معادل نصف فنجان شمردهاند؛ چنان كه ابن منظور گوید: و قیل الجریب من الارض نصف الفنجان۴۴.
باید گفت اصل كلمه آب پنگوئیه، آب پنگان است كه بهتدریج به آب پنگون، آب پنگو، اوپونگو و اوپونگ تغییر یافته به معنی یك پنگان آب. یك پنگان یا فنجان آب مقداری آب بوده كه دو جریب زمین با آن آبیاری میشده است۴۵.
در كتاب تاریخ شاهی از «خانوك» به عنوان یكی از آبادیهای «جنانه جم» یاد شده است۴۶. البته از آنجا كه اولاً منطقهای به نام جنانه جم هرگز در این بخش از زرند وجود نداشته و ثانیاً این كلمه در نسخه خطی، فاقد نقطه است میتوان گمان برد تلفظی غیر از جنانه جم داشته است. مثلاً میتواند «ختایه چم» باشد كه به نوبه خود تحریف یافتۀ «خوتای كهن» به معنی «چاه پادشاه» یا «قنات سلطان» است. خوتای كهن، رفتهرفته در تلفظ عامه به «خودای كهن»، «خدا كهن» و «خودكن» تبدیل شده است. این واژه، در تلفظ مردم محل با تبدیل خ به ح و دال به ت، «حتكن» خوانده میشود.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۰ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید
دبیر بخش تاریخ
https://srmshq.ir/fa5ylt
- میرغضبی آهسته ببر، ندارد!
در دومین بخش «حیرت و عبرت»، حکایتی بس تلخ و حیرتانگیز از وقایع تاریخ کرمان در دوره قاجاریه تقدیم خوانندگان محترم میگردد. حکایت جوانی که پدرش بهعنوان «میرغضب» از اجزای حکومتی محسوب میگردیده و با فوت او - و با توجه به عدم تخصص و مهارتی در حرفه و شغلی، در روزگاری که بهطور معمول سنت ادامه یک کسب یا صنعت در خانوادهها و اقشار جامعه، به صورت نسل اندر نسل و موروثی درآمده بود - سعی داشت تا به طریقی بتواند - به رغم منفور بودن جایگاه و عدم تمایل به مناصبی چون: میرغضب، جلاد، نسقچی (= مأمور تنبیه و سیاست)، داروغه، گزمه، فراشی و ... - به جایگاه و شغل پدر دست یابد؛ اما در حضور «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» (حاکم وقت کرمان) آن چنان غرق در نشان دادن مهارت ناکرده خود شد که جان خویش را بر سر این کار گذاشت.
البته قبل از اشاره به این روایت، بد نیست جهت اطلاع بیشتر خوانندگان، نگاهی گذرا نیز به «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» و همچنین شغل «میرغضب» در دوران قاجاریه شود.
- عبدالحسین میرزا فرمانفرما
وی دومین پسر فیروز میرزا نصرتالدوله - که در دو نوبت ۱۲۵۳ تا ۱۲۵۵ ق و ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ ق. حاکم کرمان بود - و برادر کوچکتر عبدالحمید میرزا ناصرالدوله (بانی باغ شاهزاده ماهان که از ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۹ ق. حاکم کرمان بود)، سه بار حاکم کرمان شد. او در ابتدا لقب سالار لشکر داشت و اولین بار پس از فوت برادرش عبدالحمید میرزا، عهدهدار حکومت کرمان گردید.
عبدالحسین میرزا برخلاف برادرش ناصرالدوله - که رفتاری قلدر مآبانه و تند داشت - همواره با سیاستمداری و رفتاری معتدل و تعامل با اهالی و دیگر رجال، بهویژه کنسولگری انگلیس در کرمان، وجهه خوبی برای خود درست کرده بود و در سایۀ همین سیاست، چند نوبت به حکمرانی ایالت کرمان انتخاب شد.
در نوبت دوم حکومت او بر کرمان، توجه ویژهای به رشد و ترقّی قالی كرمان داشت به حدی بود كه همه بزرگان کرمان، كارخانه قالی باز كردند. به دستور او، نخستین كارخانه صابونسازی در كرمان احداث و بر روی آنها، عبارت «فرمایش سالار لشكر فرمانفرما» نقر گردید. همچنین در صنعت قالیبافی كرمان، نخستین كسی بود كه نقش گل فرنگی و صورتسازی را در میان طرحهای سنّتی ایران ایجاد كرد.
مهمترین واقعه نوبت دوم حکومت عبدالحسین میرزا در کرمان، قتل ناصرالدینشاه قاجار (۱۳۱۳ ق/ ۱۲۷۴ ش.) به گلولۀ میرزا رضا کرمانی بود که فرمانفرما بلافاصله به تهران شتافت و در دوره سلطنت مظفرالدین شاه قاجار، چون داماد و برادر زن شاه بود، رشد بیشتری نمود.
سومین نوبت حکومت وی بر کرمان، در پی شدت یافتن درگیریهای فرقهای و شورش دوم کارگران شالباف در کرمان و اقدام مستبدانه ظفرالسلطنه بود. در واقع، حکومت مرکزی - همانگونه که دو بار در گذشته متوسل به پدرش (فیروز میرزا) جهت پایان دادن آشوبهای کرمان شده بود - این باز نیز از او طلب یاری نماید. وی نیز با اتخاذ سیاستی زیرکانه توانست به این آشوبها پایان دهد.۱
البته شایان ذکر است به توصیه عبدالحسین میرزا فرمانفرما، پسر ارشدش (نصرتالدوله فیروز میرزا) نیز به مدت دو سال (از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ ق.) حاکم کرمان گردید و به تعبیری، او چهارمین نفر از خاندان فرمانفرما بود (که بعد از پدربزرگ، عمو و پدر) حاکم کرمان شد. او که اولین تجربۀ سیاسی را با حکومت بر کرمان آغاز نموده بود، بهواسطه عدم تجربه، دچار اشتباهاتی گشت و بهانهای شد تا اغلب مردم و به ویژه دهخدا (دخو) در روزنامه صوراسرافیل به شدت به او تاخته و در نهایت عزل شد.
در مجموع خاندان فرمانفرما از دیگر خاندانهایی که به صورت خانوادگی در کرمان حکومت نمودند و در تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این دیار نقشی مؤثر و تعیین کننده داشتند و در واقع، فیروز میرزا نصرتالدوله فرمانفرما، بنیانگذار این خاندان که اولیّن بار در جریان دفع شورش آقاخان محلاتی به این ناحیه آمد و با كرمان و كرمانیان آشنایی پیدا كرد، در سال ۱۲۵۳ ق/ ۱۸۲۷ م. به حکومت کرمان انتخاب شد و توانست فرمانروایی بر این خطه را همانند «اقطاع» و «تیول» برای فرزندان توانا و مستبد خود پایهگذاری نماید. به گفتۀ ایرج افشار: «با حساب سرانگشتی این چهار نفر به مدت ۲۲ سال صاحب اختیار این خطّه بودهاند.»۳۳ یا به تعبیر دكتر باستانی پاریزی: «خاندان فرمانفرما از سال ۱۲۵۰ ق/ ۱۸۳۴ م./ تا ۱۳۲۶ ق/ ۱۹۰۷ م. یعنی تقریباً بیش از هفتاد و پنج سال، كمابیش، مستقیم یا غیرمستقیم، حكومت كرمان را به عهده داشتند.»۲
البته شایان ذکر است به رغم آن که پدر و برادر بزرگتر عبدالحسین میرزا (فیروز میرزا و عبدالحمید میرزا ناصرالدوله) نیز مدتی حاکم کرمان بودند، اما او با توجه به چندین نوبت حکومت بر کرمان و همچنین توصیه بهجتالملک و پسرش به حکومت کرمان، داشتن املاک بسیار در منطقه، داشتن سیاستی بسیار زیرکانه در ارتباط با طبقات مختلف در کرمان، ارتباط با کنسولگری انگلیس و ... از نفوذ و اعتباری خاص در کرمان برخوردار بود و همانگونه که زندهیاد «علی حاتمی» در سریال «هزاردستان» با خلق شخصیت و حتی گریم زندهیاد «عزتالله انتظامی»، به نوعی شخصیت و منش عبدالحسین میرزا فرمانفرما را در «خان مظفر»، به نمایش گذاشت، او مدتها در ایالت کرمان، فارس، سیستان و بلوچستان نیز «هزاردستان» و کارگردان تمامی اتفاقات و رخدادها بود.
- میرغضب
در فرهنگ لغات در باب واژۀ «میرغضب» آمده است: «جلاد، سیاف. سخت بیرحم و قسیالقلب. کسی که مأمور اجرای حکم اعدام است.»۳ مرحوم «علیاکبر دهخدا» نیز در کتاب «امثال و حکم» این ضربالمثل مشهور در این باب، یعنی «میرغضبی آهسته ببر، ندارد» را آورده است۴ و آن را همانند: «دشمنی آهسته بزن ندارد»، دانسته است.
جعفر شهری در کتاب ارزشمند «طهران قدیم» - که به تعبیری بخشی از تاریخ اجتماعی ایران در دوره قاجاریه و پهلوی محسوب میگردد - در مبحث «سر بریدن»، ضمن اشاره به هیبت و شخصیت «میرغضب»، در خصوص نحوۀ کار او نیز این گونه آورده است:
«... محکوم از انبار۵ (زندان) تحویل میرغضب میگردید تا بُرده، کُشته سرش را تحویل بدهد و میرغضب مردی بود خشن و دائمالخمر با لباس سرخ و خنجر به کمر و هیئتی کریه، با کلاه پوست بلند پُر پشم و سبیلهای کُلُفت پریشان، در کمال بدی و هیبت که مشاهدهاش مو بر اندام انسان راست مینمود.
میرغضب شغلش افتخاری بدون مواجب بود و امرش مانند غالب مأموران دولت که جیره و مواجبی نداشتند از مداخل۶ و لفت و لیس و درآمد حقانه۷ و دَرانه، فتانه۸ و مانند آن میگذشت و از انجام مأموریت، تأمین میگردید. کاری که حتی با درآمد یک آدمکشی میتوانست تمام سال را به خوبی و خوشی گذران بکند.
ترتیب کارش چنین بود که محکوم قبلاً باید روزها، بلکه هفتهها برای او گدایی و کسب عایدات بکند تا به قتلگاه کشیده بشود؛ به این صورت که محکوم را (از زندان) تحویل گرفته، زنجیری به دست و پا و زنجیری به گردنش افکنده، سرِ زنجیر را به مُچ دست میانداخت و یک سینی که وسطش تشتکی (= تشت و کاسه کوچک) و کنارش خنجرش را گذارده بود، به دستش میداد و جلوش میانداخت و هر کجا که میخواست و جلو هر دکان و هر کسی که مناسب میدانست، زنجیرش را کشیده، وادار به گدایی و التماس درخواستش مینمود.
البته این طریق سادۀ محکوم گردانی و استفاده از او بود و حالت بدتر و پُرفایدهترش آن بود که رقت و ترحم مردم زیادتر به حرکت آمده، اعانت (= کمک، مدد) بیشتر کنند، گوش و بینیِ وی را نیز بُریده، در سینی میگذاشت! یا او را مهار کرده، زنجیر از بینیاش گذرانده، به آن صورت سرِ زنجیرش را به دست میگرفت.
مردم نیز دو حالت داشتند: دستهای جهت نوعدوستی و کمک به محکوم که میرغضب را منفعتی رسیده، آزار وی را کمتر کند، هر کس به فراخور حال خود، چیزی در سینیِ او میانداخت و گروهی که به خون مأمور (میرغضب) تشنه و این گونه مساعدتها را کمک و تأیید ظلم و ظلمه میدانستند، از هر مساعدت خودداری نموده، به این طریق نفیاً مبارزه میکردند؛ هر چند این عمل اسیر (محکوم) را زیادتر در تعب (= رنج، زجر، عذاب) قرار داده، ستم میرغضب را دربارهاش شدیدتر ساخته تا طلب و استغاثه (= التماس، تضرع، زاری) را زیادتر کند، شکنجهاش را الیمتر (= دردناک، رنجآور) مینمود؛ و این گدایی چندان به طول میانجامید تا تأخیر - اجرای حکم - بیش از آن برایمیرغضب موجب مسئولیت شده و یا از محکوم، توانایی و حس و حرکت سلب گشته، دیگر عاید (= درآمد، سود) نرساند و یا اعدامی دیگری در نوبت بوده باشد.
پس از آن، نوبت به «حقِ تیغ» میرسید که در روز اعدام، وصول میگردید؛ با کیفیت سابق که از انبار (زندان) تا پاقاپق۹ ادامه مییافت، در این معنی که تیغ تیزتر به کار برده، وی را زودتر خلاص نماید تا آنگاه که محکوم به مقتل رسیده به پای قاپق رفته، وقت دوران زدن خود میرغضب میرسید و تشتک به دست و حق تیغگویان، دوری از جلو تماشاچیان زده، به نزد محکوم بازگشته، وی را به زمین میکوبید و انگشت در پرههای بینیاش کرده، سرش را به عقب کشیده، خنجر را به گلویش آشنا مینمود! و در اینجا بود که باید اُجرت تیزدستی خود را دریافت بکند و این بدترین حالت برای محکوم بود که باید دقایق بسیاری را میان خوف و رجا و بیم و امید، برزخ مرگ و زندگی بگذراند تا کسی از نزدیکانش یا اهل خیری پیدا شده، رضایت جلاد را که برای وقت دفعالوقت، دامن قبا به کمر زده، سبیل میتابید و خنجر از گلو برداشته، به مصقل۱۰ کشیده، دو مرتبه به گلو میگذاشت حاصل کرده، او را زودتر خلاص بکند.
این حالت باز دو صورت داشت که مراد جلاد (میرغضب) روا میشد و کسی با پرداخت قابلتوجهی بانیِ خیر شده، کار کُشتن یکسره میگردید ویا محکوم بیکس و یاور بود و چیزی وصول نشده بود که به غیظ (= خشم، غضب) ناکامی و لجبازی میرغضب میانجامید و هر چند دقیقه مقداری از گلوی محکوم را بُریده، کارش به تأخیر میانداخت! کهگاهی این انتقامکِشیها از محکوم بیپناه - که جرمش در اینجا فقط نرساندن فایده به میرغضب بود - به جایی میرسید که میرغضب لبۀ تیغ را به سنگ کوفته، اره مانندش مینمود و یا آن را در آتش سرخ کرده، به آن صورت میبُرید۱۱ و دربارۀ مردم تا تنبیه شده، در حق میرغضب، خست و کوتاهدستی نداشته باشند. رفتاری شقاوتآمیزتر و دَرّندهخویانهتر از اینها که هر نوبت عضوی از بدنش را بُریده تا به تمام کردنش میرسید؛مثل بُریدن یکیکِ انگشتان و دست و بیرون کشیدن چشم و همراهش دشنامهای غلیظ تا شما فلان فلان شدهها باشید، بدانید با که طرفید!»۱۲
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۰ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید