https://srmshq.ir/ay2n3m
ر
مقدمه
توی اتوبوس نشستهام. از پشتِ شیشۀ چرک گرفته و کثیفش به بیرون چشم دوختهام. به خیابانِ خلوتِ بامداد، پیش از دمیدنِ خورشید... . درختان خسته و خوابآلود، با نگاهی خمار چشمانتظارِ آمدنِ خزاناند تا با برگریزانِ پاییزی، به خوابِ زمستانیشان فرو بروند. برگهای زرد و نارنجی و سرخفامشان، با وزیدنِ اندک نسیمی، به سانِ باران بر سرِ هر پیادهای فرو میبارند. اتوبوس آرام به راه میافتد. بسیاری از مغازهها بستهاند. تکوتوک آدمهایی گوشۀ پیادهرو، بیخِ دیوار را گرفتهاند و با گامهایی پر شتاب به سوی مقصدشان رَهسپارند. بادِ خنکِ پاییزی، از لای پنجرۀ نیمهبازِ اتوبوس داخل خزیده و چرتِ صبحگاهی مرا پاره میکند. از لای پیراهنم به درون راه میجوید و پوستم را نوازش میکند. حسِ سرخوشانهای در دلم تازه میشود. پاییز امسال، برخلافِ همیشه، نه در کنج اتاقِ خودم نشستهام و نه از طعم و بوی گیجکنندۀ قهوۀ همیشگیام خبری هست. حتی مجالی برای دست به قلم شدن هم برایم نیست. گویی خزانِ امسال، همچون گذشته نیست. یا شاید دستِ کم برای من نیست. پاییز، فصلِ هزار رنگِ خوشنقشی که روح را به بازیِ عاشقانۀ خود فرا میخواند و در سرخوشی کودکانۀ رقصِ برگها، نویدِ آمدنِ سرمایِ زمستان را میدهد، نیست. برای من، امسال، پاییزش رنگ و بوی دیگری دارد. واپسین روزهای تابستان را پشتِ سر گذاشتهام و در آستانۀ جشنِ مهرگان، چشم به راه آمدنِ خزان نشستهام. خزانی که همه ساله، شاید برای همۀ زندگانیام، یادآورِ نام و یادِ «محمدرضا شجریان» است. گویی خزان، فصلِ خسروان است: فصلِ خسروِ آوازِ ایران... و روزگارِ خسروِ فصلها... .
مهرماه از راه رسیده تا فراشِ پاییز شود و بساطِ خَدَم و حَشَمِ ملتزمانِ موکبِ رکابِ خوشخرامِ خزان را بر زمین بگستراند. پادشاهِ فصلها اما هنوز قدم رنجه نکرده و از راه نرسیده است. پاییزِ امسال، خبری از رنگآمیزی هزار نقشِ پیادهروها و خیابانها نیست. پرتوهای زرد و نارنجی نورِ آفتابِ صبحگاهان، بر چهرهام تابیده و فضای اتوبوس را پاییزیتر کرده است. گویی در این فصل، نه فقط آفتابِ دمِ غروب که حتی خورشیدِ دمِ صبحش هم پاییزیتر است. تونالیتۀ نارنجیِ نورِ خورشید، با رنگِ برگهای زرد هارمونی یافته و درخششِ آفتابِ طلوع، بر برگهای طلایی رنگِ درختانِ خیابان، بازتابِ خوشرنگتری یافته است. پاییز، فصلِ تونالیتۀ رنگهای پر حرارت است. فصلِ رنگهای زرد و نارنجی و سرخی آتشینِ درختانی که در برابرِ پرتوهای خورشید، چونان شعلههایی گُر گرفتهاند که سر به آسمان میسایند و نگاهِ هر دلباختهای را به خود خیره میسازند. خزان، فصلِ نقاشیهای «ونگوگ» است و «پل سزان» و «گوگن» و «آگوست رنوار»... . فصلِ سرخیِ خون... سرخی خونی که هر سال تازه میشود و داغِ دلهای مردمی خسته جان را تازه میکند. پنداری خون نیز در این فصل سرخفامتر است؛ و خاک به گرمای سرخی خونِ عاشقان تشنهتر! فصلِ رنگدانههای انار و صدای پر سوزِ شجریان... .
«... هر دمی چون نی از دلِ نالان شکوهها دارم
روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم...»
اهالی پاییز، از بادۀ سرخِ خونِ انار سرمست میشوند. همپای باد و دست در دستِ علفزار و همردیفِ درختانِ شوریده و همآهنگ با خنیاگری آفتاب و رامشگری شاخسارانِ پیر، میخرامند و میرقصند. دخترکان رَز، عشوهگری میکنند، تا خمرههای باده، پر شوند از خونِ سرخشان. سرخی انار اما چیزِ دیگری است! طعمِ آبان دارد و مزۀ خونِ پاییز را، هُرمِ گرمی آتشِ آذرگان را و بوی رایحۀ خوش و دلانگیزِ صدای «محمدرضا شجریان» را... .
«... هر نفس آهیست از دلِ خونین
لحظههای عمرِ بی سامان میرود سنگین
اشکِ خونآلودِ من دامان میکند رنگین...»
دهانم از یادِ طعمِ ترش و شیرینِ انار آب میافتد. به شکوِههای شجریان گوش سپردهام. صدای او، همۀ فریادهای خونبارِ پاییز را، تمامی زخمهای دردآگینِ مرا در خود ریخته است. زخمِ سوزناکِ خاموشی ابدیِ صدای آوازخوانِ شبشکن، زخمِ اندوهبارِ پیکرِ تکهتکه شدۀ «داریوش مهرجویی» و «وحیده محمدیفر» که به دستِ «اشباح» کشته شدند! زخمِ هزار پارۀ کارگرانِ معدنِ طبس و زخمِ بیالتیامِ مرگِ «فردوس کاویانی» که در کنجِ تنهایی و انزوا، جان سپرد. مرگِ کاویانی، همانندِ زندگانیاش، بیحاشیه بود و آرام. به دور از هیاهو و جنجالهای رسانهای. صدای آوازِ شجریان، باز در ذهنم جان گرفته و در گوشِ جانم میپیچد:
«... به سکوتِ سردِ زمان
به خزانِ زردِ زمان
نه زمان را دردِ کسی
نه کسی را دردِ زمان...»
اگر در چشمانِ پر نجابتِ «فردوس کاویانی» در عکسهای بهجای ماندهاش بنگری، گرمای پر مهرِ آشنایی را خواهی یافت. گویی سالها است این نگاه را میشناسی و با آن الفتی دیرینه داشتهای. احساسِ غریبگی و سردی به تو دست نمیدهد. نگاهِ کاویانی، سراسر ترجمانِ دلکشِ خزان است. مهرآمیز و صمیمی. انگار از پسِ هزاران فرسنگ به روی هر نگاهی آغوش گشوده است. در ژرفای بیانتهای این نگاه، میتوان التهابِ پر حرارتِ مهربانی را در سایهسار خنکِ عشق جستوجو نمود. عشق به هنر و بهویژه تئاتر، عشق به ایران -سرزمینی که آن را بهشت برین میپنداشت- و عشقِ بیاندازه به مردمانی که دلش برای آنها میتپید. هرچند در گذرِ روزگاران، بر این نگاه غبارِ سردِ بغض و دلشکستگی نشسته بود، اما سایۀ مهر، هرگز تا واپسین دمِ زندگانی کاویانی، از چهرۀ همیشه مهربان و نگاهِ بازیگوشش رخت بر نبست. او، زیستِ انسانی را از نوباوهگی و خردسالی آموخت. همان سالها که در دلِ خانواده، آموزههای فرهنگیِ رایج در میانِ پیروانِ آئینِ زرتشت را فرا میگرفت و نجابتِ ریشهدار و ژرفِ فراگیر در میانِ کرمانیان را میآموخت و در دل و جانش ریشه میدواند. همان نجابتی که در میانِ مردمانِ اقلیمِ حاشیۀ کویرِ ایران، به ویژه کرمانیها و به ویژه دگرکیشانِ زرتشتیاش میتوان یافت. او، بهسانِ کوزهای لبریز بود از اصالت و مهربانی که از کرانۀ دریای مهر و آشتی و نیکاندیشی همکیشان و همشهریانش برگرفته بود. مداراجویی و زیستن در سایۀ همدلی و همزبانی، دلمشغولیِ بیپایانِ زندگانیِ کاویانی در تمامی عمرش بود. او، درست شبیه نامش بود. «فردوس»، «پردیس»، «پارادیس»، همان بهشتِ برینی که همگان در آرزوی رسیدنِ به آن و زیستن در آن هستند. کاویانی، از خود بهشتی ساخته بود. همانقدر دلانگیز و روحنواز. اگر ساعتی، دقیقهای، لحظهای و یا حتی دمی در کنارش بودی، بهشت را زیسته بودی. او سراسر آرامش بود؛ و مگر بهشت، چیزی جز همۀ اینها است؟! به صدای درونیام گوش میسپارم. صدای آوازِ شجریان، درونم جریان دارد... .
«... بهارِ مردمیها دی شد
زمانِ مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها خدایا
آه از این دم سردیها خدایا...»
«فردوس کاویانی» تا واپسین دمِ زندگانیاش، اندوهِ تنهایی و بیهمزبانی را در دل داشت. تنهایی در پیمودنِ راهِ اندیشه، کردار و گفتاری که بر نیک مَنِشی استوار بود. نه اینکه او در این راه تنها بود. بلکه در این مسیر، انسانهایی چون خود را به شمارگانِ انگشتانِ یک دست هم نیافت؛ و این اندوه، بر دلش ماند و در چشمانِ پر مهرش نیز لانه کرد. در عمقِ نگاهش اگر نیک مینگریستی، میتوانستی اندوهی مگو و بر زبان نیامده را بخوانی. فریادی که حنجره، یارای برآوردنِ آن را ندارد!
«... نه امیدی در دلِ من
که گشاید مشکلِ من
نه فروغِ روی مهی
که فروزد محفلِ من...»
میکوشم ذهنم را جمع و جور کنم؛ اما انگار شدنی نیست. نمیدانم از کجا آغاز کنم. دلم میخواهد از وجه حرفهای کاویانی بیشتر بنویسم. به دورانِ آغازِ کنشگری او در تئاتر برمیگردم. سالهای رونقِ «کارگاه نمایش» و همکاریاش در کنارِ «آربی اُوانسیان»، «بیژن مفید»، «عباس نعلبندیان»، «بیژن صفاری»، «ایرج انور»، «شهرو خردمند» و... را مرور میکنم. عشق به صحنۀ تئاتر و اجرای زنده، از همان اوانِ جوانی در دلش جوانه زد و به مرورِ زمان ریشه دواند و تمامی وجودش را فرا گرفت. حق هم داشت. اجرای تئاتر، زندهتر از بازی در قابِ تصویرِ سینما و تلویزیون است. مشاهدهگران، نفس به نفس و چشم در چشمِ او، در گرماگرمِ اجرا با وی همراه و همگام میشدند و در زیستِ او بر صحنه با وی همدل میگردیدند. امکانی که سینما و تلویزیون، هرگز، به اندازۀ تئاتر نداشته و ندارند. «کارگاه نمایش»، نقطۀ عطفی در تاریخِ تئاتر ایران به شمار میرود. گروهی جوانِ نوپا و نوجو را در خود جای داده و مجالی برایشان فراهم نموده بود تا راهِ تجربهگرایی را در پیش بگیرند و بیاموزند و مسیری تازه را در جریانِ رایجِ تئاترِ آن روزِ ایران بگشایند. جریانی که بسیاری از پیروانِ تئاترِ کلاسیک با آن همراه نشدند و برخی حتی کوشیدند تا در «جشنِ هنرِ شیراز» در برابرش بایستند و سنگِ راهش شوند. هرچند عمرِ کنشگری «کارگاه نمایش» کوتاه بود، اما تأثیرِ ژرف و سازندهاش را بر زندگانی حرفهای «فردوس کاویانی» برجای نهاد. زیستِ زلال و انسانمدارِ کاویانی، از همان زمان به حرفهاش راه جست و در آن جاری گشت. او، از همان سالها دلش برای همکاران و دوستانش میتپید. گویی آنها را بخشی از خانوادۀ خود میپنداشت. نیکاندیشی و نیککرداری را در قبالِ آنها پیش میگرفت تا جهان را به جای بهتری تغییر دهد. جایی قابلِ زیستن... .
«... نه همزبانِ دردآگاهی
که نالهای خرد با آهی
داد از این بی دردیها خدایا
داد از این بی دردیها خدایا...»
صدای شجریان در ذهنم، همۀ اندیشههایم را از سرم میپراند. در جستوجوی سرنخی از رشتۀ خیالِ از هم گسیختهام، نوشتارم را باز میخوانم. به یادِ دوستیِ ژرفِ او با «عباس نعلبندیان» میافتم. نمایشنامهنویسِ نوگرا و نو پردازِ ایرانی که مجالِ شکفتن نیافت و در سالهایی که میتوانست بماند و بیافریند و پیکرۀ تئاتر تجربی ایران را از نوشتههای خودش غنیتر سازد، در اوجِ نداری، خسته از زیستِ کولیوار و بیخانهمانِ خویش، به زندگانیاش پایان داد. آن هم درست زمانی که دوستِ دیرینهاش، «فردوس کاویانی» در پی رفعِ مشکلِ بی سامانی او، این در و آن در میزد و از پای نمینشست. گویی مشکلِ نعلبندیان، مشکلِ برادرش بود. دلسوزی او اما با مرگِ نعلبندیان بینتیجه ماند. تا به اکنون ندیدهام کاویانی، از این ماجرا، جایی سخن گفته و دردِ نهانِ درونیاش از این رخداد را بازگوید؛ اما با شناختی که از طبعِ لطیف و روحِ شکنندۀ «فردوس کاویانی» سراغ دارم، برایم دور از ذهن نیست که او، پس از رویدادی که «عباس نعلبندیان» برای خود رقم زد، غمی سنگین بر دلش افتاد. غمی سترگ و جانکاه که تا ژرفنای وجودش رخنه و در عمقِ چشمانش لانه کرد. اندوهی که گذرِ سالیان دراز، گرچه آن را کمرنگتر کرد، اما از خاطرش نزدود. مرگِ خودخواستۀ نعلبندیان، چیزی را در دل و جانِ کاویانی تکان داده و جاکن کرده بود. چیزی که دیگر انگار هرگز جای خود را نگرفت. شاید رازِ اندوهِ نهفته در نگاهِ کاویانی را بایستی در مرگِ دهشتناکِ نعلبندیان جُست. ذهنم را از همۀ این اندیشهها تهی میکنم. چشمانم را میبندم و به آوازِ شجریان در سرم گوش میسپارم. صدایی که تکرارناپذیر مینماید... . شجریان و کاویانی، هر دو مصداقِ این بیت از سرودۀ شیخِ اجل هستند:
«صبرِ بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را
تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید»
خسته از تکرارِ روزمرگی و غرق در جهانِ پر هیاهوی ذهنِ خویش، به خود میآیم و میبینم که از مقصد گذر کرده و فرسنگها دور افتادهام. از اتوبوس پیاده میشوم. اتوبوس، حرکت کرده و از کنارم میگذرد. دودِ غلیظی از رفتنش به جای میگذارد. ریههایم از تندی دود و بوی گوگردش میسوزد. سنگینی اندوهِ سرخی خونِ پاییز کم بود، غمِ جانکاهِ مهرماه نیز بر آن افزون میگردد. غمِ داغِ آوارِ معدنِ طبس که جانِ کارگرانِ دلخسته و از رمقافتادهای را در کامِ خود بلعید. خروارهای سنگ بر سرِ پر سودای مردانی فرو ریخت که غمِ نان داشتند. سوزِ صدای شجریان، مرهمِ کوچکی بر زخمِ پر گدازِ این اندوه است...!
در ویژهنامۀ این شماره، با یاد و نامِ بلندِ «فردوس کاویانی»، به منشِ فردی و کارنامۀ بازیگری وی پرداختهایم. بازیگری که کارش را از تئاتر آغاز کرد و به گواهِ دخترش آرمیتا و همکارش «هادی مرزبان» تا واپسین دمِ زندگانیاش نیز، خود را تئاتری دانسته و بازی در قابِ دوربین سینما و تلویزیون سبب نگردیده تا به سودای شهرت و نام و آوازه، از منزلگاهِ اصلیاش، تئاتر، دور بیافتد. در حقیقت، کاویانی اهل نام و ننگ بود؛ اما جویای آوازه و نامداری نبود. دلش میخواست آرام و بیسر و صدا، به دور از هر حاشیهای، راهش را بپیماید و کارش را به انجام برساند. این مسیر را هم چه در تئاتر و چه در سینما و تلویزیون پی گرفت. درخشش او در سینما، با بازیاش در نقشِ «مَشمِهدی» «اجارهنشینها» (زندهیاد «داریوش مهرجویی»- ۱۳۶۵) رخ داد. در آن فیلم، کاویانی تصویری از حقیقتِ درونی خودش را ارائه داد. انسانی ساده و بیپیرایه که با تکیه بر همان اصلِ مداراپیشهگی، در پی حلِ بحران است. پس از آن، با «در مسیرِ تندباد» («مسعود جعفری جوزانی»- ۱۳۶۷) و سپس «سگکشی» («بهرام بیضایی»- ۱۳۸۰) کارنامۀ بهیادماندنی سینمایی خود را دوام بخشید. شاخصترین حضورش -که به شناختهتر شدنِ بیشترِ او نزدِ عموم نیز انجامید- با مجموعۀ تلویزیونی «همسران» («بیژن بیرنگ» و «مسعود رسام») رقم خورد. من اما، بازی او در «محلۀ بهداشت» و «محلۀ برو بیا» (داریوش مؤدبیان) و «آژانس دوستی» را بیشتر میپسندم.
بگذارم و بگذرم... .
سر سلسلۀ مطالبِ این بخش، گفتوگویی است که با «آرمیتا کاویانی» (دخترِ زندهیاد «فردوس کاویانی») انجام دادهایم. او در این گفتوگو، از پدرش و خاطرههایی که برایش به یادگار گذاشته است، گفت. «آرمیتا کاویانی»، از دشواریهای کار بازیگری یاد کرد و خاطرههای تلخ و شیرینِ مرتبط با حرفۀ پدرش را روایت نمود. خواندنِ این گپوگفت را به همگی شما پیشنهاد میکنم.
پس از آن، «محمد شکیبی» منتقدِ نامآشنای همشهریمان، در یادداشتی با عنوانِ «شمایلِ یک کرمانی اصیل» با ارجاع به بازیِ زندهیاد «فردوس کاویانی» در فیلمِ «اجارهنشینها»، به نجابت و اصالتِ وجودی کاویانی اشاره کرد و این را از بارزههای کرمانیهای اصیل برشمرد.
سپس «هارون یشایایی»، دوست و همکارِ قدیمی «فردوس کاویانی» که با تهیۀ فیلمهای «اجارهنشینها» و «در مسیرِ تندباد» جریانِ آشنایی و دوستیاش با کاویانی رقم خورده است، از ظرافتِ بازی و طبعِ انسانی و شرافتِ شخصیتِ وی سخن گفت. مطالعۀ این گفتوشنود، میتواند ابعادِ تازهتری از منشِ کاویانی و زیستِ هنری او را پیشِ روی خوانندۀ گرامی بگذارد.
در ادامه، «حمید عسکری» در یادداشتِ خود، مروری کلی و کوتاه بر کارنامۀ بازیهای سینمایی «فردوس کاویانی» داشته و از خلالِ آن، نگاهِ بیشتری به کاراکترِ «مَشمِهدی» در فیلمِ «اجارهنشینها» انداخته است. عسکری، در یادداشتِ خود، کاویانی را (بنا بر باورِ رایج در هالیوود) در شمارِ بازیگرانی قلمداد کرده است که دوربینِ سینما و تلویزیون و همچنین سِنِ تئاتر او را دوست میداشتند.
آخرین گفتوگوی این شماره، گپِ کوتاهی است با «فتحالله جعفری جوزانی» دربارۀ ارتباطش با زندهیاد کاویانی که در مجموعۀ «آژانس دوستی» همکاری نزدیکتری با یکدیگر داشتهاند. یادآور میشوم که این گفتوگو، به همراه گپوگفتی که با «هارون یشایایی» در این شماره منتشر میشود، هر دو در زمانِ زندگانیِ «فردوس کاویانی» انجام پذیرفتهاند. به همین سبب، در فرآیندِ پیادهسازی، ویرایش و تنظیمِ گفتوگوها، تصمیم گرفتم تا شیوۀ گفتار و یادکردِ کاویانی و استفادۀ از زمانِ دستوری افعال، متناسب با زمانِ زنده بودنِ وی باشد تا به زمانِ انجامِ گفتوگوها وفادار بمانم.
پایانبخشِ مطالبِ این شماره، یادداشتی از «آریانا معتمدیان» است با عنوانِ: «همزاد قالی کرمان». او در نوشتارِ خویش، با تکیه بر محوریتِ بازی کاویانی در مجموعۀ تلویزیونی «همسران»، به سایرِ بازیهای او در مجموعهای همانندِ: «محلۀ برو بیا» و فیلمِ «اجارهنشینها» و همچنین تئاترِ «تانگوی تخممرغِ داغ» به نویسندگی زندهیاد «اکبر رادی» و کارگردانی «هادی مرزبان» نیز اشاره داشته است.
در پایان، از «هادی مرزبان» و «مهرانه مهینترابی» که با یادداشتهای کوتاهِ خود و همچنین «مظفّر طاهری» (عکاسباشی) که با ارسالِ عکسی از زندهیاد «فردوس کاویانی» برای چاپ روی جلد در این شماره، ما را در انتشارِ هرچه بهترِ یادنامۀ او همراهی نمودند، نهایتِ سپاسگزاری را دارم.
مجموعِ مطالبِ این شماره، پیشِ نگاهِ همیشه همراهِ شما نازنینان قرار دارد. همۀ کوششِ خود را به کار بستهام تا در این مجالِ اندک، ویژهنامهای درخورِ نام، جایگاه و کارنامۀ این بازیگرِ خوشنام و گرانسنگ گرد آورده و منتشر نمایم. امیدوارم شرمسارِ روانِ انوشه و بلندِ زندهیاد «فردوس کاویانی» نشده باشم. این پرونده، دومین گامِ من در راستای انتشارِ کتابی است که بنا دارم در آن به کارنامه و زیستِ فردی و هنری کاویانی بپردازم. گامِ نخستِ من، انتشارِ گفتوگو با زندهیاد «داریوش مهرجویی» دربارۀ زندهیاد «فردوس کاویانی» در ماهنامۀ «تجربه» بود که در مهر ماهِ ۱۴۰۲ خورشیدی، به بهانۀ سفرِ ابدی «فردوس کاویانی»، آن را منتشر نمودم؛ اما قتلِ دلخراش و ناگهانی «داریوش مهرجویی» و همسرش «وحیده محمدیفر»، داغِ تازهای از پی داغِ کاویانی بر جان و دلِ همگی ما نشاند و... . هیچ... بگذرم! امیدوارم به زودی، کتابِ یادنامۀ «فردوس کاویانی» با همیاری و همدلی دوستان، همکاران و خانوادهاش آمادۀ انتشار گردیده و پیشکش علاقهمندانِ وی و پژوهشگرانِ این عرصه شود.
به امیدِ آن روز!
و به شرطِ ادامۀ زندگانی...
پینوشت:
عنوانِ این پیشگفتار، برگرفته از چکامۀ زیر، سرودۀ زندهیاد «امیرهوشنگ ابتهاج» (ه. ا. سایه) است:
«شبام از بی ستارگی، شبِ گور
در دلام پرتو ستارهای دور
آذرخشام گَهی نشانه گرفت
گه تگرگام به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شبخوان که با دلام میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شبِ دشت
آه از آن رفتگانِ بی برگشت... .»
https://srmshq.ir/ioa89s
بیگمان، بخشی از حقیقتِ وجودی هر هنرپیشهایِ نزدِ نزدیکانِ او نهفته است. بستگان و خانوادۀ شخصیتهای هنری، جنبههایی از چهرۀ او را دیده و با آن زیستهاند که شاید کمتر کسی از دوستان، همکاران و آشنایانِ دور و نزدیکِ او با آن روبهرو شده و از آن آگاه باشند. زندهیاد «فردوس کاویانی» از زبانِ دوستان دور و نزدیکش، شخصیتی است با ویژگیهای نیکو و پسندیدۀ اخلاقی که همواره آن را بهسانِ گوهری گرانسنگ، چه در ساحتِ زیستِ فردی و چه مناسبات، رفتارها و ارتباطاتِ حرفهای خود، پاس داشته و از آن نگاهبانی نموده است؛ اما پرسش این است: «فردوس کاویانی»، در زندگی شخصی و در برخورد با خانوادهاش، چگونه شخصیتی بود؟ خانوادۀ وی چه تصویری از او و حرفهاش دارند؟ ارتباطِ خانوادۀ کاویانی با او و حرفهاش به چه شکل بود؟ تا چه اندازه با کاستیهایی که حرفۀ بازیگری ایجاد میکرد، کنار میآمدند؟ تلخترین و شیرینترین خاطرههایی که از «فردوس کاویانی» در ذهنِ خانوادهاش نقش بسته، کدام است؟
همۀ این پرسشها مرا برانگیخت تا به سراغِ یکی از اعضای خانوادۀ «فردوس کاویانی» رفته و با او دربارۀ این موارد گپ بزنم؛ و چه کسی بهتر از دخترش آرمیتا که جانِ پدر بود و او نیز پدر را چون دیدگانش عزیز و گرامی میشمارد. ارتباطِ پدر و دختر در فرهنگِ ما ایرانیها، از دیرباز تا کنون، زبانزد همگان بوده و هست. دختر همواره در چشمِ پدر عزیز بوده و پدر نیز در دل و اندیشۀ دختر، تکیهگاهی امن تعریف شده است. «آرمیتا کاویانی» نیز در خلالِ گفتارش دربارۀ پدرش، همین ویژگیها و احساسها را تداعی میکند. او با شوق و دریغ از پدر یاد کرده و خاطرههای گوناگونی از او را نقل میکند. سینۀ «آرمیتا کاویانی»، انبانی از خاطرههای ریز و درشت و تلخ و شیرینی است که از پدر و روابطِ حرفهای او به یاد دارد. اغلبِ دوستان و همکاران زندهیاد کاویانی هم او را میشناسند و همهچیز را دربارۀ «فردوس کاویانی» به او ارجاع میدهند. گویی آرمیتا (پس از مادرش) در محوریتِ زیستِ فردی و اجتماعی پدر، با او همگام و همدل بود. او، در کانونِ رخدادهایی قرار داشت که زندهیاد کاویانی آنها را تجربه کرده و از سر گذرانده بود. از روزهای خوش و شیرینی که بر صحنۀ تئاتر درخشیده تا روزگاران عسرت، عزلت، انزوا و تنهاییاش، همه و همه را آرمیتا شاهد بوده است.
«آرمیتا کاویانی»، پدرانِ خوب را قهرمانانِ زندگی دختران برشمرد و از پدرش به عنوانِ تکیهگاه و ستونِ زندگیاش یاد کرد. او با بیانِ اینکه پدرش همواره تئاتر را در اولویتِ کارنامۀ کاریاش قرار میداده، بر تئاتری بودنِ «فردوس کاویانی» تأکید نمود. «آرمیتا کاویانی»، با اشاره به روحیۀ حساس و طبعِ لطیفِ هنرمند، زیستن در کنارِ هنرمندانِ رشتههای گوناگون را سراسر زیبایی عنوان کرد. او در ادامۀ این بحث، به ضربههای مالی و روانیِ شدیدی که پدرش در همکاری با گروههای مختلف متحمل شده بود، اشاره کرد. وی، زیباترین خاطرۀ خود از پدرش را تمرینهای او در خانه عنوان کرد که برای او، همچون لالایی بود. او با اشاره به دشواری کارِ بازیگری، از سانسور و سرکوبِ اهالی هنر و دردسرهایی که برای آنها ایجاد میکنند، انتقاد کرد. کاویانی، از بیمهری و آزار و اذیتهایی که نسبت به پدرش روا میداشتند، گلایه کرد و روایتِ کوتاهی از روزگارِ بیماری او را شرح داد. «آرمیتا کاویانی» در بخشِ پایانی صحبتهایش، منشِ پدر را مبتنی بر سه اصلِ اساسی و بنیادینِ آئین زرتشت دانست و حرکتِ او در مسیرِ زندگی را بر پایۀ همان سه اصل عنوان کرد.
گپوگفت با «آرمیتا کاویانی»، به واسطۀ یکی از شبکههای اجتماعی امکانپذیر گردید. با یکدیگر، پای سخنانِ او دربارۀ پدرش و روایتش از او مینشینیم.
سرکار خانمِ کاویانی عزیز؛ در آغاز از شما سپاسگزارم برای پذیرشِ این گفتوگو. خواهشمندم برای شروعِ بحث، بفرمایید شما چه تصویری از پدر دارید و در واقع پدر را چگونه به خاطر میآورید؟
پدرانِ خوب همیشه برای دخترانشان قهرمانانِ زندگی آنان محسوب میشوند. این قهرمانان، به مرورِ زمان (چه در زمانِ بودنشان و چه در نبودنشان) تبدیل به اسطورۀ زندگی آنها میشوند. خب! بابای من، برایم ماورای اینها بوده و هست. تمامِ کودکی من در کنارِ پدر گذشت. همیشه در تمامِ کارهای پدرم، کنارِ او بودم. او قهرمانِ زندگی من، تکیهگاه و ستونِ من و جایگاهِ امنِ زندگیِ من بود. این جایگاه را در زندگیِ من، هیچکس جز او نمیتواند برایم پر کند. بابا در عینِ حال که خیلی دلسوز و مهربان بود، اما در جایگاهِ ویژۀ حرفهایاش، جدیت و محکم بودنِ خودش را داشت. شاید در بچگی گاهی پیش میآمد که به خاطرِ این ویژگیِ او از دستش ناراحت میشدم و به اصطلاح توی ذوقم میخورد؛ ولی الآن که نگاه میکنم، میبینم که از روی بچگی و نا آگاهیِ من بود. آن موقع دیدِ الآن را نداشتم، ولی الآن برایم تبدیل به زیباترین لحظههای زندگیام شده است. هرچند که دیر متوجه این موضوع شدم، اما خوشحالم که چنین بزرگمردی پدرِ من بود، هست و خواهد بود!
ارتباط پدر با حرفهاش (حرفۀ بازیگری) چگونه بود؟ و اینکه بفرمایید آقای کاویانی چه تمایزی میانِ بازی تئاتر و سینما یا تلویزیون قائل بود؟ منظورم از تمایز، اولویت دادن به بازیگری در یکی از این قالبها است. بیتردید شما به عنوانِ عضوی از خانوادۀ «فردوس کاویانی»، شاهدِ این تمایز قائل شدنِ پدر بودهاید. آیا اینگونه بود که پدر به بازیگری تئاتر اشتیاقِ بیشتری نسبت به بازیگری در سینما و یا تلویزیون از خود نشان بدهد؟
خب! پدر نسبت به کارش بسیار حساس و جدی بود. به این معنا که کارش خیلی برایش مهم بود. در این میان، تئاتر برایش مهمتر و جدیتر بود. حتی گاهی پیش میآمد که بازی در فیلمی سینمایی و یا مجموعهای تلویزیونی با دستمزدی بالا هم به او پیشنهاد شده بود، اما تئاتر را در اولویت قرار داده و بیمعطلی آن را انتخاب میکرد. برای او تئاتر در وهلۀ اولِ اولویتهای انتخابِ بازیگریاش قرار داشت. او همیشه تئاتر بازی میکرد و در اصل هم بازیگرِ تئاتر بود. بعد از انقلاب، برای گذرانِ زندگی مجبور به قبولِ بازی در فیلمها و سریالهای مختلف شد؛ وگرنه تا قبل از انقلاب، تلاش و تمرکزِ او روی بازی در تئاتر بود و عمدۀ کارهایش هم در همین زمینه بودند. پدر، چه در سالنهای تئاترِ ایران و چه در خارج از کشور، تئاترهای زیادی را برای اجرا روی صحنه برده بود.
پرسش بعدی من مربوط به ارتباط خانوادۀ زندهیاد کاویانی با او و حرفهاش است. مثلثِ ارتباطِ شما، برادرتان و مادرِ گرامیتان از یک سو با پدر و از سوی دیگر با شغلِ ایشان به چه شکل بود؟ آیا هیچوقت پیش آمده بود که احساسِ کاستیِ نبودنِ او، یا دلخوری از او برای نبودنهایش و یا دلتنگی نسبت به او به شما دست بدهد؟ آیا هیچگاه از اینکه درگیر تمرین و اجرای تئاتر و یا سرِ ضبطِ فیلم و یا سریال است، از او گلایه داشتید؟ یا اینکه اینگونه نبود و سعی میکردید او را درک کرده و او را در عشقی که نسبت به حرفهاش دارد، همراهی نمایید؟
به نظرِ من در رشتههای هنری، خانوادههای هنرمندان کم و کاستی زیادی دارند. چون هنر، هنرمند را نسبت به کارش حساس، منضبط و جدی بار میآورد. هنر باعث میشود که دیدِ هنرمند به طورِ کلی با بقیه فرق داشته باشد. برای همین خانوادههایشان در شرایطِ خاصی قرار میگیرند. صد در صد این میان کم و کاستیهایی هم وجود دارد. اصلاً هم نمیتوان در این موردِ به خصوص، بینِ رشتههای هنری تمایز قائل شد. ما هم از این نوع مسائل در خانه و خانوادهمان داشتیم. پدر بهواسطۀ اینکه علاقۀ خیلی زیادی نسبت به کارش داشت، همیشه مشغولِ مسائلِ مربوط به حرفهاش بود. در این موقعیت، این مامان بود که امور را مدیریت میکرد و همیشه هم با پدر همراه و همدل بود. مادر همیشه پدر را درک میکرد و مواظب بود که مبادا بنا باشد کم و کاستیها به کارش ضربه بزند. همهجوره مراقب بود تا مبادا ما (من و برادرم) مزاحمِ کارِ پدر بشویم. حواسش بود مشکلی پیش نیاید تا کارِ او خراب شود. هرچند پدر خیلی وقتها حضور نداشت، اما دورادور همهچیز را زیرِ نظر داشت. چون مامان او را در جریانِ همهچیز میگذاشت؛ اما مدیریتِ امورِ خانه بر عهدۀ مادرم بود و شاید او بیشتر از همۀ ما این کمبودها و کاستیها را حس میکرد.
زیباترین خاطرهای که از پدر به یاد دارید را برای ما و مخاطبانمان بفرمایید. چه خاطرهای که شما در آن شریک بودهاید و چه حتی خاطرهای که تنها شاهدِ آن بودهاید و یا توسطِ پدر برای شما نقل شده و به یادگار مانده است.
آدم وقتی با هنرمند زندگی میکند، لحظهلحظۀ زندگیاش زیبا است. چون هنرمند روحِ لطیفی دارد و دیدگاهش نسبت به همهچیز زیبا است. بهخصوص پدر که هیچچیز را بد نمیدانست و همیشه سعی داشت تا کسی را ناراحت نکند و خوب باشد. هنرمند به خاطرِ همان روحِ لطیفش حساس بودنش، به خودش صدمه میزند. ولی در کنارِ او بودن همیشه زیبا است. در خاطراتِ بچگیام، پدر همیشه مرا با خود سرِ کارش میبرد. من همیشه با او همراه بودم و سرِ کارهایش بزرگ شدم. وقتی که الآن فکر میکنم و به یادم میآید، میبینم که لحظاتِ زیبا کم نبودند! آنقدر این لحظات زیبا هستند که قابلِ توصیف و بیان نیستند.
چیزی که از طرفِ پدر برایم به امری همیشگی بدل شده، عشق و علاقهای است که نسبت به مردمِ خودش و کشورش ایران داشت. او عاشقِ ایران و ایرانی بود. میگفت: «یادت باشد، تو بهترین مردمِ دنیا را داری و بهترین مردمِ دنیا هموطنانِ تو هستند». آن زمان خیلی نسبت به این حرفش درک نداشتم؛ اما الآن میبینیم که او واقعاً راست میگفت. همیشه به من میگفت: «یادت نرود، بهشتِ برین، همین ایران، وطنِ تو است. همینجا بالاترین و بهترین کشورِ دنیا است». این صحبتهای او، الآن برایم ثابت شدهاند. این زیباترین خاطرهای است که در ذهنِ من حک شده. همیشه تأکید داشت از اینکه هموطنانِ من ایرانیاند و کشورِ من هم ایران است؛ باید به خودم ببالم.
آیا پیش آمده بود که پدر زیستِ حرفهای خود را به محیطِ خانه و خانواده و زیستِ فردی و شخصیاش هم وارد کند؟ هیچوقت پیش آمده که فضای کارِ حرفهای پدر و یا حتی نشانههایی از آن جنبۀ زندگیاش را در محیط خانه لمس کنید؟ و در ادامۀ این بحث میخواهم بپرسم که هیچ موقع پیش آمده بود که دغدغههای مرتبط با کار و حرفهاش (چه دغدغههای شیرین و لذتبخش و چه دغدغههای تلخ همچون ندادنِ دستمزدش از سمتِ برخی از تهیهکنندگان و کارگردانهای تلویزیون) که جزو خاطراتِ تلخِ شما و پدر بوده است؛ را در زندگی شخصی وارد کنند. البته منظورم از وارد کردنِ دغدغههای تلخ و شیرین به زندگی، به هیچوجه دخالت دادنِ این دغدغهها در زندگی شخصی نیست. به هر حال خواهناخواه پای برخی از این مسائلِ کاری به زندگی باز میشود. میخواهم کمی در این رابطه صحبت کنید. هیچ موقع این اتفاق افتاده بود؟
بله، خب! طبیعی است که در خانۀ همۀ هنرمندان، خانوادههایشان خواهناخواه در ارتباط با کارِ آنها قرار میگیرند. پدر تمرین نقشهای تئاتری، سینمایی و یا تلویزیونیاش را در خانه انجام میداد. به خصوص تمرینهای تئاترش را بهخوبی به خاطر دارم. زمانی که بچه بودم، تمرین کردنِ نقشها، حفظ کردنِ دیالوگها و... در خانه انجام میشد. جایی از خانه مخصوصِ پدر بود. کار میکرد و ما هم مدام صدایش را میشنیدیم. شیرینترین خاطرهام از این موضوع این است که وقتی بچه بودم، بابا بالای سرِ ما نقشهایش را تمرین میکرد و من با صدای تمرین کردنهای پدر به خواب میرفتم. اگر حتی برای یک لحظه بابا سکوت میکرد، من بیدار میشدم. لالایی من در آن دوران، صدای تمرینهای تئاترِ پدر بود!
و تلخترین خاطره؟
تلخترین خاطره هم مربوط به همان سریالِ «همسران» است. در آن سریال حقِ او را خوردند و دستمزدش را ندادند! این برای روحیۀ فردی که با خلوصِ نیت کارش را انجام میدهد، خیلی تلخ است. یادم است که پدر همۀ تلاشش را کرد و تمامِ توانش را به کار گرفت تا آن سریال کارِ خوبی از آب دربیاید؛ اما به آن شکل جوابش را دادند و حقش را کفِ دستش گذاشتند! برای من، سریالِ «همسران» و هر چیزی که مربوط به آن باشد، بخشی از تلخترین خاطراتِ مربوط به پدر و کارِ او است. شاید برای خیلی از مخاطبان، آن سریال بخشی از بهترین خاطراتشان باشد؛ اما برای ما -که در آن دوران خیلی اذیت شدیم- سخت گذشت! زمانیهایی بود که پدر روزانه حدود ۲۰ ساعت کار میکرد و ما هفته به هفته او را نمیدیدیم. وقتی که ما به مدرسه میرفتیم، پدر خواب بود و وقتی هم که ما از مدرسه برمیگشتیم، میدیدیم که بابا رفته است. گاهی وقتها میشد که تا نیمهشب، یا حتی تا دمِ صبح هم برنمیگشت. ما هم خواب بودیم و او را نمیدیدیم. موقعِ ضبطِ همین سریالِ «همسران»، فشار زیادی روی ایشان وجود داشت.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۰ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید
https://srmshq.ir/le8kfs
«فردوس کاویانی» بازیگر فقید سینما، تلویزیون و تئاتر، نقشآفرینیهای مؤثر و به یادماندنی از خود به یادگار گذاشته که دربارۀ بسیاری از این نقشها و بازیها میتوان با دقت و جزئیات بیشتری نوشت؛ اما برای اینکه در این یادنامه و گرامیداشت سخن به درازا نکشد، فقط به یک نمونه اکتفا میکنم. به یکی از بهترین فیلمها و کمدیهای تاریخ سینمای ایران: فیلم «اجارهنشینها» (داریوش مهرجویی، ۱۳۶۵) که به عنوان یکی از فراموشنشدنیترین خاطرههای سینمایی ایرانیان تثبیت شده و در بین شخصیتهای فراوان و خاطرهانگیزش، کاراکتر «مشمهدی» با اجرای «فردوس کاویانی»، یکی از شخصیتهای ماندگار و دوستداشتنی حافظۀ جمعی سینمادوستان بوده است.
«مشمهدی» استاد بنای کرمانی، به همراه گروه کارگران تحت اختیارش، برای انجام تعمیرات جزئی به یک مجتمع مسکونی استیجاری به مباشرت «عباسآقا سوپر گوشت» (عزتالله انتظامی) فراخوانده میشوند. بر اساس ماهیت و درونمایۀ کمیک فیلم، رفتار و کردار شخصیتها و جمع مستأجران مجتمع، هزلآلود و طنزآمیز است و به طور کلی یک آنارشی، اغتشاش و خودمحوری شدید بین آنها حکمفرما است. تنها فرد عاقل و عاقبتاندیش در بین مشاجرات همسایههای آنارشیست، «مشمهدی» است که برای سر و سامان دادن به آپارتمانشان فراخوانده شده است. طنز کلام، لهجۀ کرمانی و بازی درونی و حرکات چهره و اندام این استاد بنا، میان انبوه رفتارهای خودسرانه و متضاد مستأجرها، بهترین واسطۀ دراماتیک برای خلق کمیک از کشاکشهای مداوم آنها است. «مشمهدی» انگار یک وزیر کاردان و جدی است که باید مصلحت و کار درست را از بین مشتی اغتشاشگر تشخیص داده و هرج و مرج میان آنها را رفع و رجوع کند. گویش کرمانی «فردوس کاویانی» آنقدر بهجا و اندازه است که -با وجود این که ساختار و شاکلۀ فیلم مبتنی بر خنده گرفتن از تماشاگران است- راه به تمسخر گرفتن لهجه به مخاطبان فیلم نمیدهد. سنجیدگی و جدیت و کلام منطقی «مشمهدی»، با اشارههای کلامی حکمتآمیزی که دارد، به شیرین جلوه دادن گویش کرمانی نزد مخاطب خوش مینشیند. لهجۀ کرمانی «فردوس کاویانی» در «اجارهنشینها» جذاب و در خدمت لحن شوخ ماجراها است، اما جزو عناصر کمیک و خندهدار فیلم محسوب نمیشود. استفاده از ظرفیتهای گویش کرمانی کاملاً به موقع و به اندازه است که اگر در این زمینه افراط میشد و به دلیل پسزمینۀ داستانِ فیلم برای خنده گرفتن از تماشاگر، «فردوس کاویانی» هم به میزان غلظت لهجهاش میافزود؛ حاصل کار به این اندازه فاخر و مرغوب از کار درنمیآمد. به عنوان چفتوبست ماجراها و درگیریهایی که بین مستأجران برای تعمیرات بنایی جریان داشت، «مشمهدی» عنصر مهم و اصلی پیشبرد داستانها بوده است. به طور کلی او و مادر «عباسآقا» (حمیده خیرآبادی) تنها شخصیتهای کاملاً مثبت فیلم در میان انبوه کاراکترهای سیاهوسفید آن هستند.
«فردوس کاویانی» در اکثر فیلمها و سریالهایی که بازی کرد، پرسونا و نمود شخصیتی مداراجو، منطقی، میانجیگر و به دور از جنجال و خباثت، با تهلهجۀ کرمانی را ایفا کرد. درست مثل نمونۀ متداول یک کرمانی اصیل. او با شناخت و تسلطی که به گویش بومی خود داشت، از ظرفیتهای این گویش -که در ذات خود نوعی بذله و طنز و نکتهگویی دارد- استفادهای بهینه میکرد، بدون آنکه لازم باشد با غلظت دادن به گویش بومی، به آن شکلی کاریکاتوری و خندهآور بدهد.
«فردوس کاویانی» در مدت طولانی کمابیش پنجاه سالۀ فعالیت بازیگریاش -که از اواسط دهۀ چهل آغاز شد و تا سال ۱۳۹۳ با حضور در یک تئاتر ادامه داشت- در تعداد زیادی فیلم، سریال، تلهتئاتر و تلهفیلم حضوری هنرمندانه داشت و تا آنجا که در خاطرۀ سینمایی ما باقی مانده، اغلب ایفاگر نقش شخصیتهایی نجیب، آرام، مداراجو و بهدور از جنجال و پرخاشگری و بدجنسی بوده است. کاراکتر و شخصیتی که تقریباً با سلوک زندگی واقعی و فردیاش انطباق داشته و بیانگر نوعی اصالت و نجابت ذاتی است. حتی گاهی که به مقتضای داستان ایفاگر نقشهای منفی بوده، با ایفای هنرمندانۀ آن کاراکتر، از سوی مخاطبان به عنوان یک شخصیت منفی دوستداشتنی و فراموشنشدنی در یادها باقی مانده است. مثلاً نقش «کرمعلی سرایدار» در «بانو» (داریوش مهرجویی، ۱۳۷۰) و «آقای تابانپور» متصدی هتل در فیلم «سگکشی» (بهرام بیضایی، ۱۳۷۹) از این جملهاند. ویژگیهای فردی، میمیک چهره، نوع نگاه و ساختار چشمها، مختصات فیزیکی اندام «فردوس کاویانی» و مهمتر از همه، اخلاق فردی و اجتماعی او، بهگونهای در ذهن تماشاگران آثارش نقش بسته بود که بازیاش را در نقش شخصیتهای مثبت، مداراجو و مصلح، بیشتر باور میکردند.
https://srmshq.ir/6n97sa
«هارون یشایایی» (پرویز یشایایی) یکی از تهیهکنندگانِ خوشنام و بلندآوازۀ سینمای ایران است که بخشی از فیلمهای روشنفکری و ارزشمندِ سینمای ما، مدیونِ حضور و تلاشِ او است. شاید اگر یشایایی و نگاهِ جدیاش به کارِ فیلمسازی نبود، ستارههای کمنظیری همانند: «اجارهنشینها»، «ناخدا خورشید»، «در مسیرِ تندباد»، «ای ایران»، «هامون» و... «گبه» بر تارکِ آسمانِ سینمای ایران نمیدرخشیدند. ستارههایی که هر یک به تنهایی آبرویی برای فرهنگ و هنرِ این مرز و بوم هستند. یشایایی، در طی سالها کنشگری در عرصههای مدنی، فرهنگی، رسانهای و سینمایی، با چهرههای بسیاری آشنا شده که البته برخی از آنها دغدغههای مشترک با او را داشتهاند و مسیری همسو با وی را دنبال میکردهاند. یکی از این شمار انسانها، «فردوس کاویانی» است. بازیگری (و مهمتر از آن، انسانی) که یشایایی، از ژرفنای وجودش برای او احترام قائل است. این را از لحنِ گفتارش و همینگونه شور و شعفی که از به یاد آوردنِ خاطرههای فردی و همکاریهایش با او دارد و از صداقت و صمیمیتی که در کلام و سخنش موج میزند و حتی از نحوۀ ادای نامِ «فردوس»، میتوان دریافت. گمان نمیکنم تنها دلیلش بازی خیرهکنندۀ کاویانی در «اجارهنشینها» و «در مسیرِ تندباد» باشد. شاید باید دلیلِ این ارادتِ یشایایی به کاویانی را در جای دیگری جُست. در دغدغهمندی دلسوزانۀ هر دوی آنها نسبت به محیط اطرافشان. این دو، فقط بازیگر و تهیهکننده نیستند. بلکه دو کنشگرند. دلِ هر دو برای فرهنگ، هنر و ادبِ این سرزمین تپیده است؛ و البته برای ایران! هر دو عاشقانه به سرزمینِ مادریِ خود مهر ورزیدهاند؛ اما هر یک به شیوۀ خود... .
«هارون یشایایی»، در سالهای تحصیل در دبیرستان، با مشاهدۀ فقر، گرسنگی و کاستیهای جامعه، به سمتِ فعالیتهای سیاسی کشیده شد. در مبارزه با گروههای فاشیستی «سومکا» و «پانایرانیستها» -که تحتِ تأثیرِ آموزههای «نازیسم» و آلمانِ هیتلری فعالیت میکردند- حضور یافت. سالِ ۱۳۳۰ خورشیدی، به همکاری با نشریۀ «بنیآدم» (نشریۀ یهودیان در آن زمان) درآمد و مدتی به روزنامهنگاری پرداخت. زمینۀ کارِ یشایایی در روزنامهنگاری، سالها بعد به کمکش آمد و او توانست ماهنامۀ «افق بینا» را راهاندازی نموده و نشر دهد. او در روزگارِ جوانیاش، در تظاهراتِ خیابانی علیه فاشیسم شرکت کرده، سپس دستگیر و راهی زندان شده و پس از گذراندنِ نه ماه حبس، آزاد گردید. سالِ ۱۳۳۴ به همراهِ دوستِ دیرینۀ خود و همکلاسیاش در دانشگاهِ تهران، «بیژن جزنی»، دست به راهاندازی مؤسسۀ تجارتی «پرسپولیس» زد و به ساختِ آگهیهای تجارتی و مستندهای گوناگون اهتمام ورزید. سازمانی که بعدها، پایههای شرکتِ «تبلی فیلم» روی آن بنا گذاشته شد. یشایایی در سالِ ۱۳۳۹، در دورانِ دانشجوییاش در رشتۀ فلسفه در دانشگاهِ تهران، به کمکِ شماری از دانشجویانِ مبارزِ یهودی، «سازمانِ دانشجویانِ یهودِ ایران» را تشکیل داد. او همچنین در بازسازی مرکزِ بهداشتِ سرای سالمندان و البته کنیسههای «عزرا یعقوب» و «هادش» و به ثبت رساندنِ این دو مجموعه در سازمانِ میراثِ فرهنگی کشور، نقشِ مؤثری داشت. یشایایی، در اعتراضِ به این گفتۀ «محمود احمدینژاد» (رئیسجمهورِ اسبقِ ایران) که رویدادِ «هولوکاست» را افسانه خوانده بود، نامهای با عنوانِ: «آقای رئیسجمهور! هولوکاست افسانه نیست.» خطاب به او نوشت که توجه بسیاری از روزنامهها و مطبوعات جهانی همچون «اشپیگل» (Der Spiegel) را به خود جلب نمود. این نامه، همچنین از سوی مرکزِ بایگانی اسنادِ هولوکاستِ دانشگاهِ «ییل» (Yale University) آمریکا، به عنوانِ تنها سندِ رسمی هولوکاست از ایران شناخته شده است.
هارون یشایایی، در هنگامِ تهیه و ساختِ فیلمِ «اجارهنشینها» با «فردوس کاویانی» آشنا شد. شاید بتوان این را پای نیکبختی کاویانی گذاشت که بخشی از درخشانترین کارنامۀ سینماییاش، در ارتباط و تعاملِ با تهیهکنندهای دغدغهمند و خوشسلیقه چون یشایایی رقم خورد. همکاری مشترک میانِ این دو مرا بر آن داشت تا به سراغِ «هارون یشایایی» رفته و دربارۀ کاویانی و ویژگیهای فردی و همچنین حرفهای او به گپوگفت بپردازم. میخواستم از دلِ این گفتوگو، به شناختی از جنبههای شخصیتی کاویانی دست یابم تا بدانم سر صحنه چه رفتار و مَنِشی داشت. در تعامل با کارگردان، چگونه نقش خود را پیدا میکرد. دربارۀ روش بازیگریاش بپرسم و سرچشمۀ گرما و صمیمیتی که در بازی او موج میزد را بجویم. یشایایی نیز همچون همیشه، پذیرا و مهربان، به پرسشهای من با دقت گوش فرا داده و سپس پاسخهایی جامع و مانع میداد.
«هارون یشایایی» در این گفتوگو از ویژگیهای فردی و اخلاقی کاویانی گفت و از او بهعنوان انسانی باشرف و سازگار با همهچیز و همهکس یاد نمود. او همدلی و همراهی کاویانی با عوامل و گروهِ تولید را ستایش کرد و سپس به قابلیتهای او در امرِ هنر و کارِ بازیگری اشاره نمود. تهیهکنندۀ «اجارهنشینها» و «در مسیرِ تندباد»، از برخی از بهیادماندنیترین سکانسهای بازی کاویانی در این دو فیلم یاد کرد و خاطرنشان ساخت که ویژگیهای فرهنگی او و محیطی که در آن رشد کرده است، در ساختنِ شخصیتِ صمیمی او و گرمای وجودی سرشارش نقش داشته است. یشایایی در ادامۀ سخنانش، کاویانی را بازیگری برشمرد که از توانایی بداههپردازیاش در اجرای نقشهای مختلف بهره برده است. وی بازی کاویانی را در بسیاری از فیلمها و سریالها، به موازات و نه در حاشیۀ شخصیتهای اصلی دانسته و به تأثیرِ حرفۀ تئاتر بر بازی او و بسیاری از همنسلانش نیز اشاره نمود. او تجربههای همکاری خود با کاویانی را بخشی از زیستِ مشترکِ خود با عواملش برشمرد که همین زیستِ مشترک، زمینهسازِ دوستی و صمیمیتِ همیشگی او و کاویانی گردیده است. «هارون یشایایی» در بخشِ پایانی صحبتهایش، «فردوسِ کاویانی» را انسانی با ویژگیهای رایج در میانِ اغلبِ مردمِ حاشیۀ کویر معرفی کرد.
این گپوگفت، پیش از ظهرِ یکی از روزهای گرم اما مطبوعِ آغازین روزهای تیرماهِ تابستانِ ۱۴۰۱ خورشیدی و به شکلِ تلفنی انجام شد. هنگامی که یشایایی در یکی از پارکهای تهران، همگام با یکی از دوستانِ کرمانیاش قدم میزد. آن روزها، هنوز «فردوس کاویانی» مسافرِ آن سوی ابدیت نگردیده بود. چکیدۀ این گفتوگو، پیشِ روی نگاهِ شما عزیزانِ همراه قرار دارد. امید که به دلتان بنشیند!
جناب یشایایی بزرگوار؛ در آغاز سپاسگزارم از اینکه این گفتوگو را پذیرفتهاید. لطفاً کمی دربارۀ چگونگی آشنایی خودتان با «فردوس کاویانی» برایمان بگویید. آشنایی شما با آقای کاویانی از کجا آغاز شد؟
آشنایی من با آقای کاویانی از فیلم «اجارهنشینها» شروع شد و بعد هم ارتباط و دوستیمان ادامه پیدا کرد. حدود سالهای ۶۳ -۱۳۶۲ بود که با «داریوش مهرجویی» برنامهریزی میکردیم و میخواستیم پیشتولید ساختِ این فیلم را شروع کنیم. همانجا برای بازی نقشِ «مَشمِهدی»، به «فردوس کاویانی» رسیدیم. به جرئت میتوانم بگویم که فردوس در هیچ پروژهای به اندازۀ «اجارهنشینها» نقشِ مؤثری نداشته است. ما هر روز سر صحنۀ فیلمبرداری بودیم و هر روز هم همدیگر را میدیدیم. برای همین نوعی رفاقتِ خاصی بینمان شکل گرفته بود. راستش را برایت بگویم، چون خودِ من کلیمی بودم و فردوس هم زرتشتی بود، این بود که ارتباط صمیمانهتری بینمان ایجاد شد و تا الآن هم ادامه داشته است؛ اما متأسفانه الآن دیگر این بیماری به جانش افتاده است!
آقای کاویانی در کارنامۀ کاری خودش، چند فیلم را با تهیهکنندگی شما بازی کرده است. ازجمله «در مسیر تندباد» و «اجارهنشینها». میخواهم بپرسم که شما، طی این تجربههای مشترک سینمایی که با آقای کاویانی داشتهاید، او را هم از نظر شخصیتی و هم از جنبۀ حرفهای چهطور دیدید؟
شما به دو مورد اشاره کردید که لازم است به آنها بپردازیم. به لحاظ شخصیتی اگر بخواهیم دربارۀ او صحبت کنیم، باید بگویم که واقعاً انسان شریفی بود. «فردوس کاویانی» تصویر و تجسمِ انسانی به شدت سازگار با همه چیز را در خود داشت. انسانی که هیچ واقعهای او را به خشم نمیآورد؛ حتی اگر با او دعوا یا تندی میکردند. اصلاً اهل کینهتوزی نبود. انسانِ شریفی که از همه چیز و همه کس، به خصوص دوستانش، همکارانش و همۀ کسانی که با او ارتباط دارند، مواظبت میکرد. در پروژهای مثلِ «در مسیرِ تندباد» بخشِ زیادی از ضبط و تولیدِ ما بیرون از شهر بود. در مناطقِ مختلفی ازجمله در نواحی شیراز آن کار را ضبط کردیم. به یاد دارم که همه جا این متانت خود را حفظ میکرد. یک ویژگی عمدهای که داشت، این بود که همهجا با فیلم و گروهِ تولید همراه بود. فردوس در «اجارهنشینها» با گروه کارگران ساختمانی -که سرپرستی آنها را بر عهده داشت- همراه و همدل بود. بگذارید از دو سکانسِ خیلی عالی در آن فیلم -که فردوس در آنها بازی میکند- برایتان بگویم. یکی همان سکانسی است که او و کارگرانش را از ساختمان بیرون میکنند و آنها هم پس از کمی مقاومت کردن، سوار کامیون میشوند و میروند. فردوس در آن سکانس بازی بسیار خلاقانهای دارد که برای تماشاچیان جالبتوجه بود. سکانس دیگر هم مربوط به وقتی است که کارگران مشغول خراب کردنِ ساختمان هستند. در آن لحظات، «عزتالله انتظامی» وارد صحنه شده و گفتوگوی جالبی بینِ او و فردوس رقم میخورد. در طراحی آن سکانس، هر دو بازی دستِ اولی ارائه میدهند. همینطور در سکانسی که همگی دور سفره جمع شدهاند و دیالوگهای جالبی میانِ شخصیتها رد و بدل میشود هم، شاهد یکی از بازیهای درخشانِ فردوس هستیم.
سازگاری او با دیگران، با همه به توافق رسیدن و انساندوستی، از خصوصیات بارزِ شخصیتی او بود. همانطور که گفتم، انسان بسیار شریفی بود و سر هیچچیز چانه نمیزد. ولی بازیگری است که تمامی نقشهایی که بازی کرده، بینظیر هستند. شما بازی او را در فیلمِ «در مسیرِ تندباد» به خاطر بیاورید. بازی او در سکانسی که او در آن چادر عشایری حضور دارد، بینظیر است. فردوس بازیگری است که از پسِ تمامی نقشهایی که به او محول شده بهخوبی برآمده و توانسته بهخوبی از عهدۀ بازی در نقشهای مختلف برآید. حتی در سریالهای تلویزیونیاش همبازی بینظیری از خودش ارائه داده است. بازیاش حتی عواملِ سرِ صحنه را هم تحتِ تأثیر قرار میداد. البته این را یادآور میشوم که قابلیتهای هنری او، بخشِ جداگانهای از اخلاقِ انسانی او و خصلتِ باشرف بودنش هست.
مهمترین ویژگی حرفهای «فردوس کاویانی» در کار سینما چیست؟
اولین اصل در این باره، قابلیتِ هنرپیشه در بازآفرینی کاراکترهای مختلف است. بزرگترین ویژگی او همین است که میتواند کاراکترهای مختلف را در موقعیتهای مختلف خلق کند. او خودش را به این شکل به تماشاچی معرفی میکند. ویژگی دیگر او در کارِ حرفهای سینما، بردباریاش است. فردوس، شخصیتِ بسیار صبوری در حینِ کار است.
کاویانی بازی بسیار نرم، روان و صمیمانهای دارد. به نظر شما، او چطور به این نوع بازی درست پیدا کرده است؟
ببین، به نظرم یکی از عواملِ مهم در این بحث این است که نباید قابلیتهای هنری را در ارتباط با این موضوع دستِ کم گرفت. قابلیتهای هنری کاویانی، در مرتبۀ اول و بالایی در ارتباط با این موضوعی که مطرح کردی تعریف میشوند. حالا اینکه این قابلیتها را کجا و چگونه یاد گرفته و اینکه اصلاً اینها را آموزش دیده یا نه، بحثِ دیگری است. وجودِ قابلیتهای هنری برای بازیگری چون «فردوس کاویانی» حرفِ اول را میزند. ویژگیهای بعدی او همچون متانت، بردباری و تطابق با نقش و کاراکتر -که دربارۀ آنها صحبت کردم- در مراحل بعدی بحث قرار میگیرند. این قابلیتهای هنری او است که اجازه میدهد به قولِ تو بازی نرم، روان و صمیمانهای داشته باشد.
این صمیمیت و گرمایی که در بازی او میبینیم، از کجا سرچشمه میگیرد؟
اول از همه این نکته به خصلتها و خصوصیاتِ فردی و فرهنگی او برمیگردد. زمینۀ خانوادگی و شرایطی که او در آن پرورش پیدا کرده است را نمیتوان از نظر دور داشت. بیرودربایستی بگویم. فرهنگ زرتشتی که در او وجود دارد، خیلی در این امر مؤثر است.
یعنی پیش از هر چیز این خودِ کاویانی است که شخصیتِ گرم و صمیمانهای دارد.
بله. این در شخصیتِ او وجود دارد که در بازیاش هم راه پیدا کرده است.
روش کاویانی برای نزدیک شدن به نقشهای مختلف و باورپذیر ساختن آن نقشها چیست؟
من در موردِ «اجارهنشینها» میدانم که قبل از شروعِ هر سکانس، با مهرجویی به شکلِ مفصل صحبت میکرد و به توافق میرسیدند که بازی در آن سکانس چگونه باید انجام بشود. ولی این موضوع در فیلمِ «در مسیرِ تندباد» کمی متفاوت است. یادم است که «مسعود جعفری جوزانی» به او میگفت که هر طور دوست داری بازی کن و هر دیالوگی هم که به ذهنت میرسد، بگو.
یعنی میخواهید بگویید که دستِ او را در بداههپردازی باز گذاشته بود؟
همینطور است. آن صحبتهایی که فردوس در آن فیلم میگوید، جزو دیالوگهای فیلمنامه و فیلم نبودند.
در هیچکدام از این دو کاری که شما با آقای کاویانی همکاری داشتید، سناریو را به او ندادند تا بخواند و در جریانِ نقش خودش در ساختارِ داستان و ارتباطش با کاراکترهای دیگر قرار بگیرد؟
چرا البته. اینطور نبود که سناریو را نخوانده و در جریانِ روندِ کلی قصه نباشد؛ اما دستِ او را برای بداههپردازی و بازی در لحظه هم باز میگذاشتند. استادِ این نوع بازی در سینما، «عزتالله انتظامی» بود.
بهویژه در فیلمهای «اجارهنشینها» و «بانو».
انتظامی در همهجا و همۀ نقشهایی که بازی میکرد، این ویژگی را داشت. این به همان خلاقیتهای هنری و قابلیتهای بازیگر برمیگردد که دربارهاش به شما گفتم. این خصلتِ بداههگویی و بداههپردازی پدیدهای است که در همۀ افرادِ خلاق وجود دارد. همه نمیتوانند از این ویژگی برخوردار باشند. حتی اگر در صد کلاس شرکت کنند و هزار جور آموزشِ مختلف را هم ببینند، نمیتوانند کاویانی یا انتظامی بشوند. این قابلیتی است که باید در ذاتِ هنرمند و بازیگر وجود داشته باشد.
https://srmshq.ir/63tcqy
در فضایِ وانفسایِ تئاترِ امروز و با مدعیانِ تئاتریِ توخالی و جنگولک بازیهای برخی دوستان، به پشتیبانی ارگانهایی خاص و با هزینههای کلان و بازیگران و کارگردانانِ مورد توجه، با دستمزدهای نجومی، اگر یک تئاتریِ خالص را بخواهیم نام ببریم، کسی جز «فردوس کاویانی» نیست.
او، همۀ تئاتر بود و دیگر هیچ! خُلص و صادق. او عاشق بود و عشقباز؛ و زندگیاش را فدای تئاتر کرد. نه... نه... بهتر است بگویم او، همۀ تئاتر واقعی ایران بود. هر زمان که تمرینِ نمایشی آغاز میشد، او به هیچچیز و به هیچکس فکر نمیکرد و فقط به شخصیتی که قرار بود در صحنه خلق کند، میاندیشید. در کارهایش و در شیوۀ بازیاش، شیفتۀ «کنستانتین استانیسلاوسکی» و سبکِ او بود.
من حدودِ ۱۲ اثرِ بزرگ از زندهیاد «اکبر رادی» را به صحنه بردهام که در تمامِ آنها، فردوسِ نازنین همراه من بود. جالب اینکه وقتی فیلم یا سریالی به او پیشنهاد میشد، به من تلفن میزد و با همان صدای مهربانش میپرسید: «هادی جان! تئاتری چیزی نمیخواهی تمرین کنی؟» و اگر تئاتر بود، هرگز پیشنهادِ بازی در فیلم یا سریالی را نمیپذیرفت.
بله؛ او مردِ تئاتر بود و بس!
روحش شاد!
https://srmshq.ir/bvw94a
اولین حضورِ من در تلویزیون، در سریالِ «مش خیرالله و صندوقچۀ اسرار» (به کارگردانی «داریوش مؤدبیان») بود که در یکی از داستانهای آن با «فردوس کاویانی» همبازی بودم. «مش خیرالله و صندوقچۀ اسرار» سریالِ طنزِ اپیزودیک بود. ما در داستانی سه قسمتی از آن سریال بازی میکردیم. در آن پروژه، من شاید زیاد به خصوصیاتِ اخلاقی و حرفهای آقای کاویانی دقت نکردم. اما چند سال بعد، در سالِ ۱۳۷۳ وقتی در سریالِ «همسران» (به کارگردانی مشترک «بیژن بیرنگ» و «مسعود رسام») با او همبازی شدم، متوجه این موضوع شدم که «فردوس کاویانی» علاوه بر تواناییهای عالی حرفهای و خلاقیتِ بینظیرش، انسانی فوقالعاده شریف، محترم و والا است. من بسیار از او آموختهام و شاهد بودهام که خلاقیت و پیشنهادهایی که آقای کاویانی در مرحلۀ تولید و یا سر صحنه ارائه میکند، چهقدر به بالا بردنِ سطحِ کار کمک میکند. به هر حال، یکی از افتخاراتِ کاری من، حضور در کنارِ آقای کاویانی است. مردی شریف، با اخلاق، متواضع، مؤدب و هنرمندی ستودنی... .
آرزوی شادی روح و آمرزش برایش دارم.
https://srmshq.ir/75280b
در سینمای آمریکا و هالیوود، یک باور عمومی جالب و کمتر گفتهشدهای وجود دارد که بیشتر شاملِ حالِ بازیگران است. سینماگران و منتقدانِ این کشور معتقد هستند که دوربین، بعضی از بازیگران را خیلی دوست دارد و دلش میخواهد آنها را بیشتر مورد توجه قرار بدهد. به عبارتی دلتنگِ آنها شده و دوست دارد که همواره با فاصلههای کوتاه، شاهدِ حضورشان جلوی لنزِ خودش باشد. این بازیگران شاید فوقستاره هم نباشند، اما حضورشان شیرین، جذاب، مؤثر و صد البته بهشدت سرگرمکننده و دوستداشتنی است! وقتی در عنوانبندی فیلمی نام این بازیگران دیده میشود، یکجورهایی به تماشاگر آرامشِ خاطر و احساسی خوب القاء میشود که خیلی قابل تفسیر نیست. «رضا کیانیان»، بازیگر و هنرمندِ موفقِ سینما، تئاتر و تلویزیون، در فیلمِ مستندی که دربارۀ «اصغر نقیزاده» ساخته شده، دربارۀ این باورِ عمومی موجود در هالیوود صحبت کرده و توضیحاتِ جذاب و کاملتری را ارائه نموده است که در صورتِ تمایل، پیشنهاد میکنم خودتان آن فیلم را ببینید. در سینمای جهان این نمونهها کم نیستند و در میانِ بازیگرانِ زن و مردِ ایرانی نیز، نامهای قابلِ توجهی وجود دارند. «فردوس کاویانی» یکی از معدود چهرههای خاطرهانگیز و موفقی است که شاملِ آن باورِ عمومی در هالیوود میشود؛ یعنی بیش و پیش از آنکه او دوربین سینما و تلویزیون و صحنۀ اجرای تئاتر را دوست داشته باشد، این دوربین و سِنِ اجرای نمایش هستند که او را پسندیده و جذبِ خودشان کردهاند.
اگرچه تحصیلات دانشگاهی و بخشِ مهمی از فعالیتهای هنریِ «فردوس کاویانی» به سالهایِ دورِ پیشِ از انقلاب اسلامی برمیگردد، اما اولین دیدار و آشنایی بنده و همسن و سالها و رفقا و رقبایم با این بازیگرِ خوب، مربوط به تلویزیون و سالهای نخستینِ دهۀ شصت است. زمانی که تلویزیون به اینگونه غیر قابلِ کنترل و بیخودی تا این اندازه گسترده و تقریباً بیفایده نشده بود! دو تا شبکۀ سراسری بیشتر نداشتیم: شبکۀ یک و شبکۀ ۲. همینها هم محدودیتِ زمانِ پخش داشتند و هنوز شبانهروزی نشده بودند. برنامههای کودک و نوجوان، جزو جذابترین و پرمخاطبترینها بودند که البته به طور طبیعی رقابتی تنگاتنگ هم بینِ دو شبکه و برنامههای کودک و نوجوانانشان برقرار بود. گروهِ کودکِ شبکۀ دومِ تلویزیون در سالهای ابتدایی دهۀ شصت، دو مجموعۀ بسیار جذاب و پر مخاطبِ «محلۀ برو بیا» و «محلۀ بهداشت» را با فاصلۀ کمی از یکدیگر به نمایش میگذاشت. اول «محلۀ برو بیا» پخش و بعد از اینکه با استقبالِ فراوان مواجه شد، «محلۀ بهداشت» با همان سبک و سیاق و با همان گروهِ قبلی تولید و عرضه گردید. این مجموعههای نمایشی، حال و هوای فانتزیگونه و طنزآمیزی داشتند. جمعی از بهترین چهرههای تئاتر ایران، بخشهای متنوعِ نمایشی این مجموعهها را اجرا میکردند. چهرههایی که هرکدام بعدها تبدیل شدند به موفقترینهای تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران که ازجملۀ آنها میتوان به: «اکبر عبدی»، «آتیلا پسیانی» و «حمید جبلی» اشاره کرد. نخستین آشنایی بنده با «فردوس کاویانی» دقیقاً در همین دو مجموعۀ موفق صورت پذیرفته است. او هم مثلِ سایرِ بازیگرانِ این مجموعه، در قالبِ چندین تیپِ طنزِ متفاوت ظاهر میشد و یکجورهایی جزو بهترینها هم به شمار میرفت. اتفاق دیگر برای «فردوسِ کاویانی» در طی همان سالهای ابتدایی دهۀ شصت -که او را تبدیل به پای ثابتِ مجموعههای تلویزیونی کرد- حضور پر رنگ و موفقش در سریالِ مشهورِ «آینه» است. مجموعهای نمایشی و خانوادگی که در زمانِ خودش بسیار هم پرمخاطب بود. «فردوس کاویانی» در این مجموعه، جزو شخصیتهای اصلی و در برخی از قسمتها راوی اصلی داستان بود. در این سالها و دهههای بعدی، به خاطر داشتنِ قابلیتهای بالای بازیگری، روحیۀ خوبِ جمعی، خوشاخلاقی و البته نظم شدیدی که در انجامِ کارهایش داشت؛ تبدیل شد به یکی از پرکارترین چهرههای تلویزیون که از محبوبیتِ فراوانی هم برخوردار بود.
بر اساسِ همان عقیدۀ جالب هالیوودی، دوربینِ تلویزیونی به شکلِ عجیبی شیفتۀ «فردوس کاویانی» شده و او را خیلی دوست دارد! نتیجۀ این شیفتگی این است که حضورِ او در کاملترین شکلِ همکاری صورت پذیرفته و این بازیگر در فرمها و مدیومهای متنوع، نمایشهای تلویزیونی یا اصطلاحاً «تلهتئاتر»های مختلف، فیلمهای تلویزیونی و مجموعههای کوتاه و بلند ترکیبی، حضوری موفق را به نمایش گذاشته و تجربهاندوزی میکند. «فردوس کاویانی» در تئاتر و اجرای روی صحنۀ نمایش، جزو خوشاقبالهای تئاتر ایران به شمار میرود که در تعدادی از بهترین متنهای نمایشی جهان و ایران، به ایفای نقش پرداخته و با جمعی از عالیترین نمایشنامهنویسها و کارگردانان تاریخِ تئاترِ این سرزمین همکاری درخشانی داشته است. اینها یعنی اینکه سِنِ نمایش و سالنهای تئاتر هم این چهرۀ محبوب را خیلی دوست داشتهاند؛ شانس و بختِ روشنی که نصیبِ همگان نمیشود.
حضورِ موفق و بیش از چهار دههای «فردوس کاویانی» به عنوان بازیگر و حتی کارگردان بر روی صحنۀ نمایش، برای خودش رکورد قابل توجهی به شمار میرود. ضروری است که کارنامۀ تئاتری او به طور مفصل، کامل و البته به شکلی جداگانه مورد بررسی قرار گیرد... .
اما برسیم به ماجرای علاقۀ ارادتِ دوربینِ سینما به «فردوس کاویانی»! علیرغمِ آنکه دوربینِ سینمای ایران و پردۀ بزرگ نقرهای او را دوست دارد، اما «فردوس کاویانی» کمی با احتیاط به این علاقه پاسخِ مثبت میدهد. در سال ۱۳۴۹ با حضورِ درخشان در فیلمِ «تجاوز» ساختۀ «حمید مصداقی» وارد سینما میشود. سالِ ۱۳۵۲ توسطِ «منوچهر انور» برای بازی در فیلمِ سینمایی «شهر قصه» دعوت شده و علیرغمِ بازی درخشانش و با توجه به پیشنهادهای خیلی خوبی که داشت، تا سالِ ۱۳۵۹ در هیچ فیلمی بازی نمیکند. هرگز هم در این باره -که واقعاً دلیلِ عدم حضورش مقابلِ دوربین سینما چه چیزی بوده- هیچ صحبتی نکرده است! سالِ ۱۳۵۹ توسطِ «حسین محجوب» برای بازی در فیلمِ «چوپانانِ کویر» دعوت میشود. خیلی هم خوب بازی میکند، اما دوباره برای مدتی متوالی از سینما کنارهگیری میکند. «فردوس کاویانی» هنوز خودش متوجه نشده است که دوربینِ سینما او را دوست دارد، اما با بازی در فیلمِ «رسول پسر ابوالقاسم» به کارگردانی «داریوش فرهنگ» انگار ناگهان از خواب غفلتی بیدار میشود. حالا او هم عاشق دوربینِ سینما شده و علاقهای دو طرفه شکل میگیرد. از این فیلم به بعد، دیگر شاهد فاصله گرفتنِ «فردوس کاویانی» از سینما نیستیم و در کنار اجراهای صحنهای تئاتر و حضورهای پر رنگِ تلویزیونیاش، شاهدِ حضورِ درخشانِ او بر پردۀ نقرهای سینمای ایران هم هستیم.
سالِ ۱۳۶۵ بزرگترین حادثۀ سینمایی برای «فردوس کاویانی» رقم میخورد. «داریوش مهرجویی» بعد از سالها مهاجرت و رکودِ کاریاش به ایران برمیگردد و مهمترین و منحصر به فردترین اثرِ کمدی درخشانِ تاریخِ سینمای ایران را میسازد. «اجارهنشینها» نهتنها پرفروشترین فیلمِ سال میشود، بلکه بهزودی تبدیل به یکی از بهترین آثارِ جاودانۀ سازندهاش و سینمای ایران نیز میگردد. در کنارِ داستانِ پر کشش، ساختار جذاب و موقعیتهای خندهدار بیشمار، «اجارهنشینها» پر از شخصیتهای بینظیر، ماندگار و قابلتوجه است. شخصیتهایی که توسطِ جمعی از عالیترین هنرمندانِ بازیگرِ تاریخِ سینما، تئاتر و تلویزیونِ ایران، بهگونهای درخشان اجرا شدهاند.
«فردوس کاویانی» در نقشِ «مشمهدی» استاد بنا، با لهجۀ کرمانی، یکی از جذابترین شخصیتهای حاضر در «اجارهنشینها» است. دقیقاً یادم هست -و هرگز هم فراموش نمیکنم- که وقتی برای اولین بار «مشمهدیِ» استاد و سرکارگر شروع به صحبت با تهلهجۀ کرمانی کرد، چهطور سالن «سینما مهتاب» مملو از تماشاگرانی که حتی کفِ زمین نشسته بودند، از خنده منفجر شد! شخصیتِ «مشمهدیِ» «اجارهنشینها» برای ما کرمانیها، از جذابیت و اهمیتِ دو چندانی برخوردار است. نظرِ شخصی من این است که شخصیتِ «مشمهدی» در کارنامۀ پر بارِ «فردوس کاویانی»، در بالاترین جایگاهِ ممکن قرار دارد و فیلمِ «اجارهنشینها» در میانِ آثارِ این بازیگر، کاملاً یگانه و منحصر به فرد است. همکاری «داریوش مهرجویی» و «فردوس کاویانی» در «اجارهنشینها»، برای هر دو آنقدر خوشآیند و جذاب است که در چند فیلمِ دیگر تداوم پیدا میکند. به عبارتی «فردوس کاویانی» میشود پای ثابتِ فیلمسازِ بزرگ، خوشنام و صاحب سبکِ سینمای ایران. اتفاقِ خوبی که یک بارِ دیگر و این بار دربارۀ یک سینماگر بزرگِ دیگر و یک فیلمِ درخشانِ دیگر تکرار میشود. فیلمِ «در مسیرِ تندباد» نهتنها یکی از بهترین آثارِ تاریخِ سینمای ایران محسوب میگردد، بلکه بهترین اثرِ کارگردانِ نامدارش «مسعود جعفری جوزانی» نیز هست. «در مسیر تندباد» با فیلمنامهای عالی و ساختاری بهشدت جذاب و حرفهای، در حد و اندازۀ استانداردهای روز سینمای جهان، در نوعِ خودش یک حادثۀ مهمِ سینمایی است! «فردوس کاویانی» در قالبِ یک تیپِ کاملاً متفاوت، یکی از بهترینهای «در مسیر تندباد» به شمار میرود. بازی او در نقشِ آدمی تنها، رها، کولیوار و کمی شیرین مغز، با زندگی بهلولواری که حرفهای مهم را به زبانِ طنز و شوخی میزند و گاهی هم زبانِ سرخش کار دستش میدهد و تو دهنیِ محکمی را نصیبش میکند؛ یکی از بهیادماندنیترین بازیهای او را رقم میزند. انگار «مسعود جعفری جوزانی» با سپردنِ این نقش به «فردوس کاویانی» مسیر و چشماندازِ تازهای را برایش باز کرده و فرصتی طلایی را در اختیارِ این بازیگرِ بالیاقت و شایسته قرار میدهد. «فردوس کاویانی» هم آنقدر باهوش است که به خوبی هرچهتمامتر، قدرِ این فرصتِ مغتنمِ طلایی را بداند. پس به گونهای غیرِ قابلِ تصور از پسِ اجرای آن برمیآید. اگرچه «مسعود جعفری جوزانی»، علیرغمِ قابلیتهای بالایش هرگز فیلمی به قدرتِ «در مسیر تندباد» خلق نمیکند، اما تجربۀ خوش و مثبتِ همکاریاش با «فردوس کاویانی» را در چند فیلمِ دیگر تکرار میکند.
«فردوس کاویانی» اما هرچه جلوتر میرود، انگار بر انرژیاش افزوده میشود. او به طور همزمان به فعالیتِ پربارش در سینما و تلویزیون ادامه میدهد. از آنجایی که دوربینِ سینما و تلویزیون (هر دو) او را دوست دارند، پس رقابت برای به خدمت گرفتنِ این بازیگرِ توانمند هم تنگاتنگ است. هرچند در این سالهای آخر، به دلیلِ بروزِ بیماری و تحلیل رفتنِ قوای جسمیاش، بهتدریج از بارِ این فعالیت کاسته شده بود؛ اما در کیفیتِ بازی و قابلیتهای فنی بالایش تأثیرِ منفی چندانی ایجاد نشد. «فردوس کاویانی» جزو معدود چهرههای موفقی به شمار میرود که تمامی استانداردهای لازم بازیگری را داشته و مراحلِ درستِ مسیرِ کاریاش را با دقت، نظم و تلاشی خستگیناپذیر طی کرده تا به مرحلۀ استادی رسیده است. بهجز اینکه دوربینِ سینما و تلویزیون او را حسابی دوست داشتند و خاکِ صحنۀ تئاتر را نیز همواره بر تن داشت، او هم به بازیگری و کاری که انجام میداد، علاقه، باور و اعتقادِ کامل داشت. بهشدت سختگیرانه و جدی با سینما، تئاتر و تلویزیون مواجه میشد. البته گزیده کار هم بود و به هر قیمتی کار نمیکرد. برای هر علاقهمند جدی به هنرِ بازیگری لازم و واجب است که به این بخش از جنبهها و ویژگیهای «فردوس کاویانی» توجهی جدی نشان بدهد.
«فردوس کاویانی» فارغالتحصیلِ «دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران» است. بهدرستی مبنای آغازِ فعالیتِ هنریاش را تئاتر قرار میدهد و در چند سال متوالی به عنوانِ یکی از چهرههای فعال، موفق، پر کار، جدی و خستگیناپذیر تئاتر ایران، آثارِ درخشانی را اجرا میکند. بعد هم که ماجرای سینما و تلویزیون برایش رقم میخورد. همواره هم اهلِ پژوهش، مطالعه، جستوجو و یافتنِ تجربههای تازه بود و دانشِ روزِ هنرِ بازیگری را نیز به طورِ مرتب دنبال میکرد. در عینِ حال به شدت خوشاخلاق، خوشقول، خوشمشرب و انسانی شریف بود. همکاری با «فردوس کاویانی» تجربهای شیرین و خاطرهانگیز بود که بسیاری از کارگردانانِ سینما، تئاتر و تلویزیون ایران علاقهمند بودند تا از این لذتِ شیرین بیبهره نمانند. از همین رو است که این بازیگر خیلی پر کار است. در کارنامۀ پربارش به بیش از بیست فیلمِ سینمایی، دهها سریالِ تلویزیونی، چندین نمایشِ تلویزیونی، چند تلهفیلم (فیلمِ تلویزیونی) و دهها تئاتر که بر روی صحنه به اجرا درآمدهاند برخورد میکنیم. مواجهه با چنین کارنامه و سابقۀ درخشانی، برای هر علاقهمند به هنر بازیگری بسیار آموزنده و هیجانانگیز است. او جزو معدود هنرمندانِ پرکاری به شمار میرود که کیش و آئین زرتشتی دارند. به شدتِ متواضع و فروتن بود و همواره از هرگونه خودبینی، دروغ، پُز دادن و فخرفروشی فاصله داشت.
در کارنامۀ درخشانِ «فردوس کاویانی» کمبودِ دو چیز احساس میشود:
به عنوان بازیگری موفق و بزرگ متعلق به خطۀ استانِ بزرگِ کرمان، در هیچ یک از فیلمهای اقتباسی از آثارِ «هوشنگ مرادی کرمانی»، نویسندۀ بزرگِ هماستانیاش، بازی نکرده است. با وجود تولیدِ حجمِ بالایی از داستانهای ماندگارِ «هوشنگ مرادی کرمانی» در قالبِ فیلم و سریال و با توجه به قابلیتها و جذابیتهای بالای «فردوس کاویانی»، جای سؤال است که چهطور کارگردانان مختلف، از بروز این حادثۀ خوشآیند غفلت ورزیدهاند؟!! انگار خود «فردوس کاویانی» هم متوجه نبوده که نسبت به تواناییهای بومی کرمانیاش، کار چندانی انجام نداده است!!!
حفرۀ دوم در کارنامۀ «فردوس کاویانی» مربوط میشود به عدمِ حضورش در یک فیلم خارج از مرزهای سرزمینِ مادریاش، ایران. این بازیگر توانمند، علیرغمِ استعدادها و جذابیتهای مخصوص به خودش، هیچوقت در اثری که خارج از ایران و توسط مجموعه عواملِ سازندۀ خارجی تولید بشود، حاضر نشده است! اتفاقی که میتوانست رخ بدهد و حیف که شاهدِ وقوعش نبودیم. چون هم «فردوس کاویانی» شایستگیاش را داشت و هم اینکه این حقِ او بود تا اینچنین تجربههایی را نیز به کارنامۀ پر بارش بیفزاید.
«فردوس کاویانی» جزو خاطرهانگیزترین چهرههای محبوب و دوستداشتنیِ سینما، تئاتر و تلویزیونِ ایران است که نام و یادش همواره جاری و گرامی خواهد ماند. من که خیلی وقتها دلم برایش تنگ میشود، فوراً میروم سراغِ «اجارهنشینها» و با اولین نمایی که از «مشمهدی» میبینم، همۀ دلتنگیام جایش را میدهد به شادی و خندههای از تهِ دل... .
یادت بهخیر؛ هنرمندِ خوبِ روزگارِ ما!
دبیر بخش سینما
https://srmshq.ir/jih5lf
«فتحالله جعفری جوزانی» را بسیاری شاید با بازیهایش در مجموعههای «آژانس دوستی» و «در چشم باد» بشناسند؛ اما او به جز بازیگری، در کار تهیهکنندگی سینما و تلویزیون و همچنین ترجمۀ کتاب نیز دست داشته است. وی فعالیتِ حرفهای خود را در کار تهیهکنندگی سینما با فیلمِ «بلوغ» به کارگردانی برادرش «مسعود جعفری جوزانی» آغاز کرد. فیلمی که جایزۀ ویژۀ هیئتداوران در بخشِ مسابقۀ سیمرغِ هجدهمین دورۀ فستیوال فجر را برایش به ارمغان آورد. سپس با فیلمِ «باد در علفزار میپیچد» «خسرو معصومی» فعالیتش را در کار تهیهکنندگی سینما ادامه داد که برای این اثر، نامزدِ دریافتِ بهترین فیلم در بیست و ششمین دورۀ فستیوالِ فیلمِ فجر در سال ۱۳۸۶ شد. بسیاری، موفقترین کار «فتحالله جعفری جوزانی» در زمینۀ تهیهکنندگی را فیلمِ «خط ویژه» (مصطفی کیایی- ۱۳۹۲) میدانند؛ اما مهمترین تجربۀ او در کار تهیهکنندگی، ساختِ سریالِ «آژانس دوستی» به کارگردانی مشترکِ تنی چند بود. ساختِ این سریال و دعوت به کار «فردوسِ کاویانی» برای بازی در آن، نقطۀ آغازِ دوستیِ «فتحالله جعفری جوزانی» با «فردوس کاویانی» شد. بهجز فعالیتهای سینمایی و تلویزیونی، «فتحالله جعفری جوزانی» در حیطۀ ترجمۀ کتاب نیز فعال بوده و آثارِ ارزشمندی چون رمانهای: «مهاجر خوشبخت» و «کندی چهارم» از «ماریو پوزو»، بسیاری از آثارِ «ریموند چندلر» و همچنین کتابِ تئوریکِ سینماییِ «از کالیگاری تا هیتلر»، نوشتۀ «زیگفرید کراکائر» را به جامعۀ اهلِ کتاب عرضه کرده است.
حکایتِ دوستی و ارادتِ برادران جعفری جوزانی (مسعود و فتحالله)، پیشینهای به بلندای یک عمر دارد. سابقهای که خودِ «فتحالله جعفری جوزانی» در این گفتوگو، آن را به زمان تماشای فیلمِ «اجارهنشینها»، کمدی ماندگار زندهیاد «داریوش مهرجویی» منتسب کرده است. شاید دیدنِ این فیلم و جلب شدنِ توجه او به بازی «فردوس کاویانی»، جرقۀ همکاری با او در یک فیلم را در ذهنِ برادرش زده تا از او برای بازی در فیلمِ «در مسیر تندباد»، یکی از درخشانترین فیلمهای کارنامهاش و همینطور یکی از بهترینهای تاریخِ سینمای ایران، دعوت کند. همین دعوت به کار و همکاری، مقدمهساز سالها دوستی و همکاری مجموعۀ «جوزان فیلم» با زندهیاد «فردوس کاویانی» شد. او در فیلمهای «یک مرد یک خرس»، «دل و دشنه» و «سایۀ خیال» -که توسطِ این مجموعه نوشته و ساخته شده بود- نیز به همکاری با برادرانِ جوزانی ادامه داد؛ اما پربازدیدترین پروژهای که «فردوس کاویانی» در همکاری با «فتحالله جعفری جوزانی» رقم زد، «آژانس دوستی» بود. مجموعهای تلویزیونی که در زمانِ پخشِ خود، محبوبیتِ زیادی در دلِ مخاطبان روزگارش ایجاد کرده بود. بازی او در این مجموعه و همکاری مستقیمش با «فتحالله جعفری جوزانی» مرا بر آن داشت تا با او دربارۀ ویژگیهای شخصیتی و حرفهای کاویانی به گپوگفت بپردازم.
دلم میخواست از ویژگیهای رفتاری «فردوس کاویانی» سر صحنه بدانم. دربارۀ تعاملش با کارگردانها در روندِ تولید اثر و رسیدن به چگونگی ایفای نقش بپرسم و پیرامونِ دغدغههای او در انتخاب و پذیرشِ نقشهای مختلف گپ بزنیم. «فتحالله جعفری جوزانی» با وجود ناخوشاحوالیاش، مرا در این گفتوگو همراهی کرد. او در این گفتوگو، ضمن اشاره به چگونگی آشناییاش با زندهیاد «فردوس کاویانی»، از شخصیتِ انسانمدار و دوستداشتنی کاویانی یاد کرد. او کاویانی را به دلیلِ وجودِ خلوصِ درونیاش، شخصیتی فراموش نشدنی عنوان کرد و رفتارِ او را در تعامل و ارتباط با دیگران (بهویژه همکارانش) به دور از کبر و غرور و همراه با فروتنی برشمرد و همین ویژگی را عامل دوستی، صمیمیت و ارتباطِ نزدیک خودش با او دانست. این تهیهکننده و بازیگر سینما و تلویزیون، وجود سادگی و صمیمیت در رفتار و منشِ «فردوس کاویانی» را به محیطِ اطرافِ او، آدمهای دور و برش و همچنین سبک و سیاقِ زندگیاش مربوط دانست. «فتحالله جعفری جوزانی»، در بخش انتهایی صحبتهایش، با اشاره به برنامهریزی برای ساختِ فصلِ دومِ مجموعۀ «آژانس دوستی»، از پذیرفتنِ «فردوس کاویانی» برای همکاریِ دوبارۀ با این مجموعه گفت. سریالی که شوربختانه هرگز به تولید نرسید!
گفتوگو با «فتحالله جعفری جوزانی»، در نیمروزِ یکی از روزهای تابستانِ سالِ ۱۴۰۱ خورشیدی و به شکل تلفنی انجام گرفت. زمانی که هنوز «فردوس کاویانی»، جهانِ خاکی را ترک نگفته بود... .
جناب جوزانی عزیز؛ اجازه بفرمایید گفتوگویمان را از نقطۀ آشنایی شما با آقای کاویانی آغاز کنیم. برایمان بگویید که نخستین آشنایی یا نخستین دیدارِ شما با زندهیاد «فردوس کاویانی» چگونه رقم خورد؟ و اولین همکاری شما به چه شکل بود؟
اولین آشنایی من با آقای کاویانی با تماشای فیلمِ زیبای آقای مهرجویی رقم خورد.
اجارهنشینها؟
بله. از همانجا، همان وقتی که بازی او را در این فیلم دیدم، از او خوشم آمد. وقتی شروع به ساختِ سریالِ «آژانسِ دوستی» کردیم، دیدم بهترین بازیگر برای نقشِ کاراکترِ «آقا فردوس»، میتواند آقای کاویانی باشد. در نتیجه با او تماس گرفته و از او برای بازی در این نقش دعوت کردیم. خوشبختانه او هم قبول کرد. این همکاری ما با یکدیگر تا پایانِ مجموعۀ «آژانسِ دوستی» ادامه داشت.
البته تا جایی که به خاطر دارم، پیش از بازی او در «آژانسِ دوستی» و همکاریتان با یکدیگر در این سریال، در فیلمِ «در مسیر تندباد» هم با همدیگر آشنایی داشتید. همچنین در سایر فیلمهایی که دفتر شما تهیهکنندگی و ساختِ آنها را به عهده داشته، بازی کرده است؛ فیلمهایی چون: «دل و دشنه»، «یک مرد یک خرس» و... «سایۀ خیال». درست است؟
بله، درست میگویید. اصلاً آشنایی و بعد هم دوستی نزدیک من با فردوس در همان فیلمِ «در مسیرِ تندباد» اتفاق افتاد. همانجا وقتی با او برخورد کردم، فهمیدم چهقدر شخصیتی انسانمدار و دوستداشتنی است. ادامۀ این دوستی و ارتباط، به همکاریهای دیگر و در آخر هم بازی او در سریالِ «آژانسِ دوستی» انجامید.
مهمترین ویژگی که در ارتباط با کار «فردوس کاویانی» میشناسید، چیست؟ منظورم مهمترین ویژگی او در ارتباط با کار حرفهایاش (سینما و بازیگری) است.
ببینید، ویژگیهای خیلی از آدمها، درست مثلِ خودشان فراموش شدنی هستند. امروز میآیند، فردا هم میروند و فراموش میشوند. ولی شخصیتی مثل «فردوس کاویانی» فراموش نشدنی است. دلیلش هم برمیگردد به همان خلوصی که در وجودِ او است. برای من اصلاً مهم نیست که چه تعداد همکاری با او داشتهام و یا نداشتهام. «فردوس کاویانی» همیشه در قلبِ من است.
شما همکاری زیادی با آقای کاویانی داشتهاید. شما که میگویم، منظورم صرفاً همکاریهای صرف و مستقیم خودتان با او نیست؛ مقصودم همکاریهای مجموعۀ دفترِ «جوزان فیلم» با «فردوس کاویانی» است. از فیلمهایی همچون: «در مسیرِ تندباد»، «دل و دشنه»، «یک مرد یک خرس» که برادر گرامیتان (مسعود جعفری جوزانی) ساخته و «سایۀ خیال» «حسین دلیر» -که باز هم با سناریویی از «مسعود جعفری جوزانی» و تهیهکنندگی او ساخته شده- گرفته تا سریالی مانند «آژانسِ دوستی» که همکاری مستقیم و بیواسطهای با خودِ شما داشت. شاید بتوان اینگونه گفت که کاویانی، بیشترین فعالیتهایش در حیطۀ بازیگری در قاب تصویر (سینما و تلویزیون) را در تعامل و همکاری با شما و برادرتان داشته است. در اینجا اشاره کردید که «فردوس کاویانی» در قلبِ شما است. گمان میکنم با توجه به این گفتۀ شما، دلیل این همکاری و تعامل را باید در همان دوستی و صمیمیتی بجوییم که میانِ شما، برادرتان و کاویانی ایجاد شده بود. این بحث را پیش کشیدم تا بپرسم که دلیل این همبستگی و یا دلبستگی که از سوی مجموعۀ شما نسبت به او ایجاد شد، چه بود؟ هرچند من گمان میکنم که این علاقهمندی به تعامل و همکاری میانِ شما، دو سویه بوده است. وگرنه این همکاری به این شکل استمرار نداشت. میخواهم بدانم چطور کاویانی در قلبِ شما جای گرفته است؟ کمی این را برای ما و مخاطبانمان باز کنید.
قطعاً دو طرفه بوده است. این را از روی رفتار کاویانی میشد فهمید. چون اهل دروغ و دروغگویی و نقش بازی کردن نبود. در برخورد با آدمها خودش بود. اگر این به قول شما دلبستگی و همبستگی از هر دو طرف ایجاد نشده بود، دوستی ما ادامه پیدا نمیکرد. قبل از این هم گفتم که برایم اهمیتی ندارد من و فردوس در چند کار با هم همکاری داشتهایم. برای من ارتباط دوستانه و صمیمانهای که بین من و او ایجاد شده، مهم بود. من این را مهمتر از کار و همکاری با آدمها میدانم. فردوس شخصیتِ دلنشینی بود که...
ببخشید که گفتارتان را قطع میکنم. شاید بهتر باشد همین جملۀ آخرتان را بسط بدهید. فرمودید که کاویانی شخصیتِ دلنشینی داشت. شاید با شکافتنِ این جمله و توضیحِ بیشتر در این باره خیلی بهتر بتوان منظورِ این جمله که او در قلبِ شما جای دارد را منتقل کرد و همینگونه دلیلِ مراوده و همکاری مستمر شما را یافت. برایمان بگویید که چه ویژگیهایی را میتوان برشمرد که از کاویانی شخصیتی دلنشین ساخته است؟
... این ویژگیها، همان خصلتهایی است که باعث شده تا کاویانی فراموش نشدنی باشد. ویژگیهایی که او را از دیگر آدمها متمایز کرده و نمیگذارد تا او، از یاد برود. ببینید، خیلی از بازیگرانِ امروزی، بعد از بازی در چند فیلم قیافه میگیرند و درگیرِ کبر و غرور در رفتار و تعامل با همکاران و دوستان و جامعه میشوند؛ اما «فردوس کاویانی» برخلافِ این گروه از بازیگران، بسیار خاکی و افتاده بود. وقتی با او برخورد داشتی، انگار از صد سالِ قبل او را میشناختی و تا صدها سال بعد هم باز او را میشناسی. من ندیدم این ویژگی رفتاری هم هیچوقت تغییری بکند. در نتیجه، رابطهای که بین ما شکل گرفت، خارج از همۀ مناسباتِ کاری که با هم داشتیم، به این شکل بود که همۀ عمر او را میشناختهام. برایم مثل یک آشنای قدیمی بود. انگار یکی از بستگانِ نزدیک من بود. کار فقط بهانه بود. روابط ما بیرون از فضای کار سینمایی، خیلی محکم و عمیق بود.
بگذارید کمی دربارۀ ارتباط و تعاملِ کاویانی با کارگردانها صحبت کنیم. به ویژه تجربههای مستقیمی که شما و برادر گرامیتان با او داشتهاید. ارتباطِ آقای کاویانی با کارگردان و سایرِ عواملِ پروژه به چه شکل است؟
وقتی آدمی با همه صاف و روراست است، ارتباطش هم خود به خود با همه به شکلِ درست برقرار میشود. «فردوس کاویانی» از آن معدود انسانهایی بود که من از همان لحظهای که او را دیدم و با هم صحبت کردیم، عاشقانه دوستش داشتم. این اصلاً ربطی به همکاری ما با هم نداشت. فکر میکنم این احساس من را همۀ گروهِ عوامل ما به صورتِ مشترک نسبتِ به او داشتند و فقط مختصِ من نبود. همۀ بچههای گروه -جدای از اینکه او چه نقش یا شخصیتی را دارد و چهکار قرار است انجام دهد- خالصانه او را دوست داشتند.
مهمترین دغدغهای که «فردوس کاویانی» در کار هنری و انتخاب نقشهایی که به او سپرده میشد داشت، چه چیز بود؟ وقتی سناریویی را به او سپرده و نقشی را به او پیشنهاد میدادید، مهمترین هدفی که او برای پذیرش یا ردِ آن سناریو داشت، چه بود؟
شاید بهتر بود این سؤال را از خودش میپرسیدید. او بهتر میتوانست جوابِ این سؤال را بدهد و دربارۀ چگونگی انتخابِ نقشهایش برایتان صحبت کند؛ اما خب! متأسفانه آمادگی و شرایطِ مناسبی برای حرف زدن و جواب دادنِ به این سؤالِ شما را ندارد.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۰ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید
https://srmshq.ir/hu576g
«فردوس کاویانی»، یکی از برجستهترین بازیگران نسل طلایی سینما و تئاتر ایران، به عنوان یکی از فارغالتحصیلان «دانشگاه هنرهای زیبا» شناخته میشود. او با استعداد بینظیر خود در عرصۀ بازیگری، توانست در دنیای هنر ایران جایگاهی ویژه پیدا کند. «فردوس کاویانی» بازیگری قهار و توانا بود که شاید در بسیاری از نقاط، به درستی مورد توجه قرار نگرفت. او با بازی در سریال «همسران» (۱۳۷۳)، نقشی به یاد ماندنی را برای دهۀ هفتاد رقم زد که هنوز هم در یادها باقی مانده است. این سریال نه تنها به محبوبیت او افزود، بلکه نشاندهندۀ تواناییهای ویژهاش در ارائه شخصیتهای متنوع و عمیق بود.
پس از آن، همکاریهای او با کارگردان برجستهای چون «داریوش مهرجویی»، در آثار مختلفی همچون: «اجارهنشینها» (۱۳۶۵)، «بانو» (۱۳۷۰) و «نارنجیپوش» (۱۳۹۰)، به او این فرصت را داد تا ابعاد جدیدی از تواناییهای خود را به نمایش بگذارد. او با تسلط بر نقشهای مختلف، بهخوبی توانست جنبههای متفاوتی از هنر بازیگری را به تصویر بکشد و در هر یک از این آثار، عمق و احساس را بهخوبی منتقل کند.
اگر بخواهم به آثار و سابقه او در سینما و تئاتر ایران اشاره کنم، این کار به نوعی تکرار مکررات خواهد بود. به نوعی «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟!». تأثیر او و سبک بازیاش، به وضوح و روشنی در تاریخ سینما و تئاتر ایران مشهود است و نیازی به بازگویی ندارد. او نه تنها به عنوان بازیگر، بلکه به عنوان هنرمندی تأثیرگذار، همچنان در یاد و خاطر مردم باقی مانده و تأثیرش بر نسلهای بعدی بازیگران و هنرمندان کاملاً محسوس است. «فردوس کاویانی» با بازیهای ماندگار و سبک خاص خود، بهعنوان نمادی در عرصۀ هنر ایران شناخته میشود و میراث او در دنیای بازیگری همچنان الهامبخش است.
سریال «همسران»، جرقهای برای تحول در روایتگری:
سریال «همسران» به کارگردانی مشترک «مسعود رسام» و «بیژن بیرنگ»، یکی از جذابترین سریالهای اوایل دهۀ هفتاد است که توانست تأثیر زیادی بر روند سریالها و فیلمهای آن دورۀ سیاسی و دهههای بعد بگذارد. تا پیش از سریال «همسران»، مجموعههای پر بازدید تلویزیون ایران شامل: «سربداران» به کارگردانی «محمدعلی نجفی» (۱۳۶۲)، «افسانهی سلطان و شبان» به کارگردانی «داریوش فرهنگ» (۱۳۶۳)، «بوعلی سینا» به کارگردانی «کیهان رهگذار» (۱۳۶۴)، «امیرکبیر» به کارگردانی «سعید نیکپور» (۱۳۶۴)، «کوچک جنگلی» به کارگردانی «بهروز افخمی» (۱۳۶۶)، «هزاردستان» به کارگردانی «علی حاتمی» (۱۳۶۷) و «روزی روزگاری» به کارگردانی «امرالله احمدجو» (۱۳۷۰) بودند. تمامی این سریالها با محوریت تاریخ ایران ساخته شده و هر یک به نوعی به روایت داستانهای تاریخی و فرهنگی کشور پرداختهاند. این آثار نه تنها در زمان خود بسیار محبوب بودند، بلکه تأثیر عمیقی بر فرهنگ و هنر تلویزیون ایران گذاشتند و همچنان در یادها باقی ماندهاند.
اما بزرگترین تفاوت سریال «همسران» با سریالهایی که پیش از این ساخته شده بودند در این بود که این سریال، نخستین مجموعهای بود که به بررسی زندگی طبقۀ متوسط ایران میپرداخت و ویژگیهای زندگی مدرن و سبک زندگی نسلی متفاوت را به تصویر میکشید. روزمرگی شخصیتها در این سریال، به طور کامل با زندگی روزمرۀ شهرنشینان همخوانی داشت و هر قسمت از آن به جنبهای خاص از این زندگی میپرداخت.
یکی از نکات قابل توجه در سریال «همسران»، نمایش زندگی در آپارتمان به عنوان شکلی نوین از زندگی شهری بود. تأکید بر همجواری و همزبانی در این سریال، جنبهای تازه از سریالسازی ایرانی را به نمایش میگذاشت که برای آن دوره در تلویزیون نهتنها متفاوت، بلکه میتوان گفت ساختارشکن بود. سریال «همسران» راهگشایی برای ساخت و به نمایش درآمدن آثار به یادماندنی دیگری همچون «خانۀ سبز» (بیژن بیرنگ و مسعود رسام- ۱۳۷۵)، «آژانس دوستی» (کارگردانی گروهی- ۱۳۷۸) و «همسایهها» (محمدحسین لطیفی- ۱۳۸۰) و... دیگر آثاری که بیانگر تحول در روایتگری و پرداخت موضوعات اجتماعی در تلویزیون بودند، قرار گرفت. نگاه خوشبینانهای که در لایههای زیرین این سریال نهفته است، سبب شد تا بتوان آن را نویدبخش جامعهای بهتر و زندگی آسان برای سالهای سختِ پس از جنگ و همچنین آیندهای روشن برای سینما و تلویزیون ایران دانست.
بازی «فردوس کاویانی» در سریال «همسران» به گونهای است که نشاندهندۀ تجربه و تسلط او بر صحنه است. اگر بخواهم منظورم را واضحتر بیان کنم، باید بگویم زمانی که او در کنار سه بازیگر دیگر به ایفای نقش میپردازد، به وضوح احساس میشود که او سالها در این عرصه فعالیت کرده و «خاک صحنه» را خورده است. بیان کلمات و حرکات دستهای او، فراتر از بازیهای ساده است و عمق و احساس را به خوبی منتقل میکند. شگفتانگیزی بازی او در یکی از بخشهای سریال، بهجا گذاشتن هر روزۀ کیفش و واکنشهای متفاوتش به این موضوع است. او حتی در هر قسمت، با یک رویکرد جدید و متفاوتی به ایفای نقش میپردازد و این ویژگی، هنر او را منحصر به فرد و به یاد ماندنی کرده است. توانایی او در ایجاد تنوع و جذابیت در هر صحنه، او را به یکی از بازیگران برجسته و فراموشنشدنی سینما و تلویزیون ایران تبدیل کرده است.
«محلۀ برو بیا»، جذابیت جعبۀ جادویی برای کودکان سالهای جنگ:
اگر از دستۀ کسانی باشید که کودکی خود را در دهۀ شصت گذراندهاید، مجموعۀ «محلۀ برو بیا» (داریوش مؤدبیان- ۱۳۶۱) را با نقشهای به یادماندنی و عروسکهای فراموشنشدنیاش به خوبی به خاطر خواهید آورد. میتوان گفت این مجموعه، تنها سریالی است که برای کودکان دهۀ جنگ ساخته شده بود و به موضوع کودکان و مباحث مربوط به این گروه سنی اهمیت بهسزایی داده بود. «فردوس کاویانی» در این سریال به بازی در دو نقش پرداخت: «پدرِ بزرگوار- دانشمندیونانی» و «پاسبان راهنمایی و رانندگی». «پدرِ بزرگوار- دانشمندیونانی» که یکی از جذابترین نقشهای ژانر کودک و نوجوان بود؛ کاراکتر پدری یونانی را به تصویر میکشید که بیشتر مواقع نمیتوانست جواب سؤالات پر پیچ و خم پسر باهوش خودش را بدهد!
نقش دیگر، کمی متفاوتتر از پدرِ بزرگوار است. «پاسبان راهنمایی و رانندگی» که «حسین آقا»، بقال محله، به او خانهای اجاره داده و او هم تلاش میکند تا قوانین راهنمایی و رانندگی را به بچهها معرفی کند. پاسبان محله، با دقت و حوصله، مفاهیم قانونی را به شیوهای ساده و قابل فهم برای کودکان توضیح میدهد.
بازی در دو نقش مختلف در یک مجموعه ممکن است برای بازیگران آسان و قابل قبول باشد، اما ارائه دو شخصیت کاملاً متفاوت بهگونهای که کودکان بتوانند تفاوتها را درک کنند و به آن گوش بسپارند، کار دشواری است. چرا که بازی برای کودکان ذاتاً چالشی شیرین و در عین حال پیچیده است. این نیازمند مهارت و خلاقیت بالایی است تا بتواند توجه و علاقۀ کودکان را جلب کند.
نقشهای دوم و سوم، با اهمیتی برابر با نقش اول:
در کارنامۀ «فردوس کاویانی» شاهد نقشهای دوم و سوم هستیم؛ اما زمانی که اثر را نگاه میکنیم، با بازی و روایتگری برابر با نقش اول مواجه میشویم؛ و این هنر «فردوس کاویانی» بود. از مهمترین نقشهای او در این رده میتوان به «مشمهدی» در فیلم «اجارهنشینها» اشاره کرد. او در این فیلم نقش معماری به نام «مشمهدی» را بازی میکند که به همراه گروهی از همکارانش برای تعمیر ساختمانی نیمه ویرانه به محل آمدهاند؛ اما کار آنها ناتمام مانده و هیچ یک از اهالی ساختمان حاضر به پرداخت دستمزد آنان نیستند. وزنی که نقش «مشمهدی» به فیلم داده، دستکمی از بازی «عزتالله انتظامی» در جنجالهای فیلم ندارد.
از سکانسهایی که نشاندهندۀ توانایی «فردوس کاویانی» در ایفای هر نقشی با سبک خاص خود است، میتوان به صحنهای اشاره کرد که او به همراه کارگرانش به تکتک واحدهای ساختمان مراجعه میکند تا دستمزد خود و همکارانش را مطالبه کند، اما با درهای بسته مواجه میشود. در نهایت، او با اصرار اهالی همان ساختمان برای بازگشت به خانه روبهرو میشود.
نسل طلایی خانهنشین:
«فردوس کاویانی»، یکی از چهرههای برجسته و محبوب هنرهای نمایشی ایران، در اواخر سالهای زندگی خود به دلیل بیماری، ناگزیر از دوری از دنیای تلویزیون و سینما شد. چرا که او همواره با بازیهای درخشان و به یادماندنیاش، قلبها را تسخیر کرده بود. آخرین بازی او در سینما، در فیلم «ساکن خانه چوبی» به کارگردانی «حسینعلی لیالستانی» در سال ۱۳۹۱ بود. این فیلم به عنوان اثری ماندگار در کارنامۀ هنری او به شمار میآید و نشاندهندۀ تواناییهای بینظیر او در ایفای نقشهای متنوع است.
علاوه بر فعالیتهای سینمایی، «فردوس کاویانی» در عرصه تئاتر نیز حضوری پررنگ داشت. آخرین نمایش او، مربوط به «تانگوی تخممرغ داغ» نوشتۀ «اکبر رادی» و به کارگردانی «هادی مرزبان» در سال ۱۳۹۳ بود که در «تالار وحدت» به روی صحنه رفت. این نمایش نه تنها نشاندهندۀ مهارتهای بازیگری او بود، بلکه به عنوان یک یادآوری از تأثیر عمیق او بر تئاتر ایران نیز محسوب میشود.